مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

شاهنامه


مقدمه

 

شاهنامه در عین اینکه یک اثر سیاسی تاریخی است ، جای بالنسبه زیادی به مناسبات زن و مرد ، عروسی ها و عشق بازی ها داده وچندین رمان بزرگ عشقی را نیز در بر گرفته است .منظور از پرداختن به این مسایل چه بوده است ؟ مناسبات زن و مرد  رااز چه زاویه ای مطرح کرده است ؟ متاسفانه تا کنون این سؤال ذهن پژوهشگران را به خود مشغول نکرده و داستان های عشقی شاه نامه بیشتر « گریز» های عاشقانه تلقی شده است که چندان هم به اصل کتاب مربوط نیست . درحالی که همه داستان های شاهنامه با اندیشه اصلی راهنمای آن پیوند ارگانیک دارد و در خدمت آن است . شاهنامه گلچینی از حوادث و روایات پراکنده نیست .و اثری است منسجم و هدفمند . و اگر فردوسی داستانی را در آن وارد کرد ه ،میان این داستان ومجموع کتاب رابطه محکمی بر قرار کرده است .حتی داستان « اکوان دیو» که جدا از متن می نماید .به هر صورت به کل کتاب جوش خورده است .

بدون تردید یکی از هدف های فردوسی جمع آوری داستان های باستانی بوده و لذا بسیاری از قصه ها ی نوشته وننوشته را بر مبنای کار خود قرار داده است . ولی فردوسی بسیاری از داستان های باستانی را که همانوقت در دسترس داشته نیاورده و از انواع روایت های موجود روایت معینی را بر گزیده و هر داستان را در متن حوادث جا داده و با مجموعه کتاب یک پارچه کرده است . برای انجام همه این کارها باید معیار و منطقی در کار باشد .

به نظر ما معیار گزینش داستان های عشقی و منطقی که آن ها را با مجموعه شاهنامه پیوند می دهد ، بینش سیاسی فردوسی است . مناسبات زن و مرد در شاهنامه ،جدا از مجموعه حوادث نیست . آیینه ای است که جوانب ناشناخته و یا کم شناخته از سیمای قهرمانان را منعکس کرده و ما را به درک کامل تر آنان هدایت می کنند . در رابطه با زنان ،خصوصیت درونی مردان بهتر  نمایانده می شود.

زن و عشق در شاهنامه از اندیشه اصلی آن نبرد حق با باطل جدا نیست . داستان های عشقی شاهنامه به طور کامل در خدمت این اندیشه است ؛ مناسبات بیداد گران با زنان از ریشه با مناسبات دادگران با زنان تفاوت دارد . بیداد گران اینجا نیز بیداد گرند و حماسه ‍آفرینان در عرصه عشق نیز بزرگوار و سرا فرازند .

مناسبات شاهان با زنان در شاهنامه

برای اینکه موضوع دقیقتر روشن شود ابتدا نظری کلّی به مناسبات زن ومرد در شاهنامه می اندازیم . درشاهنامه 36 بار رابطه زن و مرد به مثابه ی چاشنی داستان ها آمده که تنها در چهار  مورد عشق ها ی بزرگ آفریده است .

در بیشتر موارد شاهان و شاهزادگان ، در رابطه با زن عشقی در میانه نداشته اند. مناسبات آنان با زنان مناسباتی است خشن ، شهوانی ، تابع حسابگری های کوته نظرانه سیاسی و مالی و در بهترین حالت « سجل احوالی ». آنان عاشق نمی شوند ،از روی غرض و شهوت زنان زیبا را در هر جا سراغ کنند، تصاحب می کنند . دختران شاه مغلوب را از پدر و مادر جدا کرده ،به زور به حرمسرای خود می فرستند. زن برای آنان غرامت جنگی است . و آنگاه که از راه مناسبات عادی و ناسوتی کاسبکارانه ، خواستگار می فرستند ، وزنی را به نکاح خود یا فرزند خویش در می آورند ، هدفشان کسب امتیازات سیاسی وقدرت نمایی است . آنان درعروسی هفت شبانه روز جشن می گیرند و دینار می ریزند . اما قلب بزرگی ک مأمن عشقی پاک باشد ندارند قلدری خود محور بینی و خود کامگی آنان در مناسبات با زنان هم به خوبی آشکار است . زن آیئنه ای  است که درآن عمیق ترین خصلت های مرد را می توان دید . برای روشن شدن موضوع نمونه هایی می آوریم .

فریدون که با قیام توده مردم به شاهی رسیده ، از همان زمانی که جای خود را محکم کرده ، خود را تافته حدا بافته ای می داند . وقتی می خواهد برای سه پسرش زن بگیرد ،یکی از  دربار یان را به نام جندل ، گرد جهان می گرداند که دخترانی از « نژاد مهان » و سزاوار این سه پسر کاکل زری و خسرو نژادش پیدا کند :

فریدون از آن نامداران خویـش    یکی را گرانمایه تر خواند پیش

کجا نام او جنــدل پر هنــــر       بهر کــار دلسوز بر شاه بــر

بدو گفت بر گرد گرد جهــــان      سه دختر گزین از نژاد مهــان

سه خواهر زیک مادر و یک پدر    پری چهره و پاک خسرو گهـر

به خوبی سزای سه فرزند من      چنان چون بشاید به پیوند من

خواستگار گری که فریدون انتخاب کرده و به گردجهان فرستاده و در سر تاسر جهان واز جمله ایرانی زنی لایق فرزندانی فریدون پیدا نمی کند ،مگر سه دختر شاه یمین که تازی اند .

جندل

یکا یک زایران سر اندر کشید                 پژوهید و هر گونه گفت و شنید

ز دهقان پر مایه کسی را ندید                که پیوسته آفریــدون سزیـــد

در اینجا پسران فریدون هیچ کار ه اند . برای آنها بابا زن می گیرد وتنها شرط عروس ، بزرگ بودن مقام و طبقه ( نژاد) اوست . تمایل انسانی این سه پسر و به طریق اولی تمایل سه دختر کمترین جایی در این مناسبات ندارد. فریدون حتی به فکر پدر دخترها هم نیست که نمی خواهد از نور چشمان خود دور شود . مناسبات ، زور گویانه ی خود کامه است . خواستگار پیام فر یدون و یا بهتر بگوییم فرمان او را  به شاه یمن می رساند:

کنون این گرامی دو گونه گهر                بباید بر آمیخت با یکدگر

شاه یمن وقتی پیام خوستگاری فریدون را می شنود . به جای خوشحالی می پژمرد :

پیامش چو بشنید شاه یمن                    بپژمرد چون زاب کنده سمن

بیچاره پیرمرد نمی داند چه خاکی بر سرش بریزد :

اگر  گویم آری و دل زان تهی                در وغم نه اندر خورد بـا مـــهی

وگر آرزوها سپارم بـــدوی                  شود دل پر آتش پــر از آب روی

وگر سر بپیچم ز فرمــان او                  بیک سو گرایــــم زپیــــمان او

کسی کو بود شهریار زمـین                  نه بازیست با او سگالــید کــین

دختران شاه یمن را به زور از او می گیرند و او مانند هر پدری در چنین موقعی دل آزرده است ونفرین می کند :

  زکینه بدل گفت شاه یــــمن                 که از آفریدون بد آمدبه من

بد از من که هرگز مبادم میان                که ماده شد از تخم نر کیان

به اختر کس آن دان که دخترش نیست    چو دختر بود روشن اخترش نیست

شاه یمن عاقبت به زور تسلیم می شود و با اشک چشم دخترانش را به پسران فریدون می سپارد  ، عروسی به راه می افتد . التبه تشریفات عروسی بسیار پر طمطراق است ، ولی عشقی در میانه نیست .

این نوع ازدواج توام با زور ،بدون عشق وحسابگرانه بارها در شاهنامه تکرار می شود که قهرمان همه آن ها شاهان اند . کاوس می شنود که شاه ها ماوران دختر زیبایی دارد :

که از سرو بالاش زیباتر ست                زمشک سیه بر سرش افسرست

ببالا بلند و بگیــسو کـــمند                   زبانش چو خنجر لبانش چو قند

بهشتی ست آراسته پر نـگار                  چو خورشید تابان به خرّم بـهار

عشقش می جنبد و خوستگار می فرستد قدرت وتاج و زور خود را به رخ می کشد و تهدید می کند .

که خورشید روشن زتاج منسـت            زمین پایه تخت عاج منست

هر آنکس که در سایه ی من پناه            نیابد ازو کم شود پایــگاه

بیچاره شاه ها ماوران هم مانند شاه یمن تا پیام کاوس را میشنود ،نمی داند چه کند :

چو بشیند از و شاه ها ماوران                         دلش گشت پردرد وسر شد گران

همی گفت هر چند کو پادشاست             جهاندار و پیروز و فرمان رواست

مرا در جهان این یکی دخترست              که از جان شیرین گرامی ترسـت

فرستاده را گر کنم سرد و خوار            نـــدارم پـــی و مایـــه کارزار

همان به که این درد را نیز چشم             بپوشیم و بر دل بخوابیم خـشم

شاه ها ماوران مجبور می شود و دخترش را به کاوس که لکشر در دروازه شهر دارد-بدهد اضافه کنیم که از میان ازدواج های زورکی ، در این ازدواج کاوس شراره ای از عشق و یا بهتر بگوییم وفاداری پدید می آید . دختر شاه ها ماوران که نامش سودابه است ، بدش نمی آید که زن کاوس شود و در پاسخ پدرش که نظر او را می پرسد ، می گوید:

بدو گفت سودابه زین چاره نیست                    از او بهتر امروز غمخوار نیست

کسی کو بود شهریـــار جــــهان                    بر وبوم خواهد همـــی از مهان

زپیـــوند با او چـــرایــی دژم               کسی نشمرد شادمانی به غـــم

سودابه به جاه وجلال شاهی کاوس علاقمند است . زن کاوس می شود و هنگامی که کاوس را با حیله به بند می کشد جامه می درد ، بی تابی می کند و به همراه کاوس در بند می نشیند . همین سودابه است که بعدها عاشق پسر کاوس سیاوش می شود و عشقی رسوا پدید می آورد .

مورد سودابه و کاوس که در آن زور و قلدری شاهانه با نوعی و فاداری زنان به هم آمیخته ،تنها موردی است که درآن فردوسی نظر طرف مقابل ازدواج شاهان را می اورد . در باقی موارد زنان برای شاهان مال غارتی اند . نیازی نیست که کسی نظر آنان را
بپرسد .

داراب در جنگ بافیلقوس شاه رومیان پیروز می شود . زن وکودک اسیر می گیرد و می کشد و ....

گریزان بشد فیلقوس وســپاه                          یکی را نبد ترگ و رومی  کـــلاه

زن و کودکان نیز کردند اسیر                         بکشتند چندی به شمیشیر و تیر

رومیان تقاضای صلح می کنند . شرط داراب این است که دختر فیلقوس را به او ببخشند داراب فرستاده روم را می خواهد ومی گوید :

بدو گفت رو پیش قیصر بگوی                         اگر جست خواهی همی آب روی

بس پردة تو یکی دختـر است                           که بر تارک بانوان افسر اســت

نگاری که ناهید خوانـی ورا                             بر او رنگ زرین نشانـــی ورا

بمن بخش و بفرست با باژروم              چوخواهی که بی رنج ماندنت بوم

عین همین است نوشیروان که بر خاقان چین پیروز می شود . دختر خاقان وجه المصالحه است . خاقان نمی خواهد دخترش را بدهد . ولی مجبور است . می خواهد حیله کند ودختر دیگری به جای دختر خودش بدهد :

از آن کار خاقان پر اندیشه گشت           بسوی شبستان خاتون گذشت

سخنهای نوشین روان بر گشاد              زگنج و ز لشکر بـسی کرد یاد

خاقان با مشورت خاتون چهار دختر در برابر فرستاده نوشیروان می گذارد به امید اینکه فرستاده اشتباه کند و دختر دیگری بردارد . ولی فرستاده خبره است . دختر خاقان را که هنوز « کودک نارسیده ای » است ، بر می گزیند .

اردشیر پس از پیروزی بر اردوان دختر او را تصاحب می کند و خسرو پرویز زمانی که به روم فرار می کند ، مجبور می شود با دختر قیصر ازدواج کرده ،تعهد کند که پسر او را جانشین خود کند .همین خسرو پرویز برای از میان بردن مخالفان خود به گردیه خواهر بهرا م چوبین وعده ازدواج می دهد و او را می دارد که شوهر خودش را که مخالف خسرو پرویز است ،بکشد .

قباد پیروز زمانی که بر اثر قیام مردم از کشور فرار می کند تا پیش شاه هیتال برود ، وسط راه عشقش می جنبد . آجودان های همایونی می دوند و دختر صاحبخانه را گیر می آورند .

بر ین گونه سر گشته آن هفت مرد                            به اهواز رفتند تازان چو گـــرد

رسیدند پویان به پر مایـــــه ده                       بده در یکی نامـــبردار مـــــه

بدان خان دهقــان فرود آمدنـــد                      ببودند و یک هفته دم بر زدنــد

یکی دختری داشت دهقان چو ماه                     ز مشگ سیه بر سـرش کـــلاه

جهانجوی چون روی دختر بدیـد                      ز مغز جوان شد خرد نا پدیـــد

همانگه بیامد به زر مهر گفــــت                       که با تو سخن دارم اندر نهفــت

برو راز من پیش دهقان بگــوی                       مگر جفت من گردد این خوبروی

دختر را به قباد می دهند و او هفته ای با دختر سر می کند و سپس پابه فرار می گذارد .

بدان ده یکی هفته  از بهر ماه                                     همی بود وهشتم بیامد براه

طبری داستان این« عشق » را ساده تر گفته است :

« شوق آمیزش در قباد بجنبید و شوق خویش به زر مهر بگفت و خواست تا زنی صاحب نسب ! برای وی بجوید و زر مهر چنان کردو سوی زن صاحبخانه خویش رفت .... و گفت که دختر خود را پیش قباد فرستاد ..... چنان کردند .... قباد همان شب با وی در آمیخت ...بگفت تا جایزه نیکو دهند وعطای شایسته .

حتی در مورد شاهزادگانی که در شاهنامه محترمند ، فردوسی مناسبات آنان را با زنان بیشتر ازنوع مناسبات معمولی و پیش پا افتاده توصیف می کند . وقتی سیاوش محبور می شود از ایران بگذرد و به افراسیاب پناه آورد  . پیران ، پهلوان توران ،در حق او پدری می کندو می گوید مثل مسافر زندگی می کنی . خوب نیست . زن بگیری !

سیاوش یکی روز و پیران بهم                         نشستند و گفتند هر بیش و کم

بدو گفت پیران کزین بوم و بر                         چنانی که باشد کسی بر گــذر

....

نبینمت پیوسته خون کســـی                           کجا داردی مهر بر تو بـــــسی

برادر نداری نه خواهـر نه زن                          چو شاخ گلی بر کنار چمـــــن

یکی زن نگه کن سزاوار خویش              از ایران منه درد و تیمار خویش

پیران دختر خود جریره را پیشنهاد می دهد . سیاوش می پذیرد . عروسی است و دینار و دیبا و یاقوت ... مدتی بعد پیران حساب می کند .که بهتر است سیاوش دختر افراسیاب را هم بگیرد . موقعیتش استوار تر می شود . حسابش را به سیاوش می گوید . و هم سبک سنگین می کند . بد نیست . دختر افراسیاب فرنگیس را هم به سیاوش به زنی می دهندو خود پیران و دخترش جریره که زن سیاوش است .بساط عروسی را به راه می کنند وچه عروسی که نپرس !

یکی روز پیران به به روزگـــار             سیاوش راگفـــت کای نامـــــدار

تو دانی که سالار توران ســپاه              ز اوج فلــــک  بر فرازد کـــــلاه

شب و روز روشن روانش تویی            دل وهوش و توش و توانش تویی

چو با او تو پیوستة خون شوی              از ین پایه هر دم با فزون شـــوی

.....

سیاوش به پیران نگه کردو گفـت            که فرمان یزدان نشاید نهفــــت

اگر آسمانی چنین اســـــت رای            مرا با سپهر روان نیست پـــای

سیاوش را دل پـــر آژرم بـــود            ز پیران رخانش پر از شرم بـود

چو بشنید پیران سوی خانه رفت            دل و جان ببست اندر‌آن کار تفت

زبر جد طبقها و پیروزه جــــام             پر از نافه مشک و پر از عود خام

فرنگیس با این دلایل و با چنین طمطراقی به خانه سیاوش می آید .

پس از مرگ سیاوش فرنگیس بی شوی می ماند . فریبرز ،برادر سیاوش می خواهد  او را به زنی بگیرد . اطرافیان موافقند . خوب نیست زن جوان بی شوی بماند. حادثه آنچنانی ناسوتی است که گویی هم اکنون در بازارچه آقا شیخ هادی در منزل کاسب محله رخ می دهد .

رستم فرنگیس را تشویق می کند که شوهر کند .

فرنگیس در آغاز موافق نیست . وقت مناسب نمی داند:« وگرنه مرا گاه این کار نیست » مدتی پاسخ نمی دهد :

شه بانوان تـا زمانــــی دراز                          غمی بود و پاسخ نمی داد باز

همی زد بلب هر زمان سرد باد               ز شرم پسر پاسخ او نـــداد

ولی سر انجام موافقت می کند. فریبرز را داماد می کند :

و ز آن پس فریبرز داماد گشت              ز کیخسرو و  رستم آزاد گشت .

در مناسبات زن و مرد ، داستان بهرام گور جای برجسته ای دارد.

بخش بزرگ این داستان به هوسرانی های بهرام گور اختصاص می یابد . او هر جای دختری سراغ می کند ،دنبالش می دود، همه جا دختران فقیر « عاشق » لباس و پول وتاج زر و اسب و زرق و برق و یال و کوپال او می شوند ، با او می خورند وهمان شب کار تمام است . از فردا دختران به شبستان ( حرمسرا ) روانه می شوند . کار به جایی می رسد که بزرگان ودستوران به تنگ می آیند :

وزیران و بزرگان نگران آنند که شاه با این همه ولخرجی که هر زنی را می بیند ، تاج به سرش می گذارد ،کشور را بر باد می دهد . از همه جا باج می گیرد و در شبستانش خرج می کندو این همه زن بارگی عاقبتی ندارد :

تبه گردد از خفت و خیز زنان                          بزودی شود سست چون پرنیان

رابطه بهرام گور با زنان عشق نیست ، «خفت وخیز » است . فردوسی بی جهت نیست که این کلمات را در حق بهرام بکار می برد وتکرار می کند . فردوسی کلمات را با دقت تمام می سنجد ، منظور توصیف شخصیت بهرام است .

در داستان بهرام گور، « عشق » به کنیزکی رومی و چنگ زن جای ویژه ای دارد . در این « عشق »‌سرشت بهرام به بهترین وجهی ترسیم شده است . قصه از نوجوانی بهرام آغاز می شود . بهرام پیش منذر است و پرورش می یابد . تازه از تخم بیرون آمده که از منذر زن می خواهد. آن هم نه یکی . بهرام می گوید :

اگر تاج دارست اگر پهلــــوان                          بزن گیـــرد آرام مرد جـــوان

کنیزک بفرمای تا پنج و شش                          بیارند با زیب و خورشید فش

مگر زان یکی دو گزین آیــدم                          هم اندیــشة آفرین آیــــدم

منذر نامردی نمی کند ، چهل زن می آورد :

بیاورد رومی کنیزک چــــهل                          همـــــــه از درکـــــام و آرام دل

دو بگزید بهرام زان گل زخان                          که در پوستشان عاج بود استخوان

از آن دو ستاره یکی چنگ زن                         دگر لاله رخ چون سهیل یمن

بهرام روزی با دختر چنگ زن که نامش آزاده است ، به نخجیر می رود . دو آهو می بیند. از چنگ زن می پرسد کدام را برایت شکار کنم . دختر دلش برای آهو می سوزد و می گوید اگر مردی شیر شکار کن .

بدو گفت آزاده کای شیر مرد                           به آهو نجویند مردان نبرد

بهرام با مهارت در تیراندازی شاهکارها می کند ، سر و گوش آهو به هم  می دوزد . اما آزاده راضی نیست :

سر و گوش و پایش به پیکان دوخت                بدان آهو آزاده رادل بسوخـت

بدو گفت چونســـــت ای ماه روی                   روان کرد آزاده را دل بسوخت

بدو گفت چونســـــت ای ماه روی                   روان کرد آزاده از دیده جـوی

اباشاه گفت این نه مردانگـــیـست                    ز مردی ترا خوی دیوانگیست

بهرام به خشم می آید . دخترک را زیر سم اسب می افکند .

بزد دست بهرام و او را ز زین                         نگو نساز بر زد بروی زمین

هیون از بر ماه چهره براند                              برو دست و چنگش بخون در فشاند

چنین است نمونه هایی از مناسبات عادی و روز مره شاهان با زنان ، در موارد نادری این مناسبات  رنگی از عشق و عاشقی به خود می گیرد و زنانی عاشق شاهزادگان می شوند . شش رابطه از این نوع در شاهنامه آمده که از نظر تصویر خصلت شاهان نکات بسیار جالبی دارد . نخست اینکه جز در یک مورد همه آنها عشق های جوانی شاهزادگان است ، پیش از رسید نشان به شاهی . دوم اینکه پس از رسیدن شاهزادگان به شاهی  ماهیت اغلب این عشق ها تغییر می کند . عشق کتایون به گشتاسب ، گلنار به اردشیر و شیرین به خسرو از این نوع است ، کتایون و گلنار نمی دانند که گشتاسب و اردشیر شاه خواهند شد ، عشق دوشیزگان پاک است . اما گشتاسب و اردشیر حساب هایی در سر می پرورانند و این عشق را وسیله قرار می دهند . به شاهی می رسند و بعد « عشق » فراموش می شود .

در باره ی  قصه شیرین و خسرو با آنکه داستان هایی فراوانی گفته شده ، فردوسی کوتاهترین و ساده ترین را انتخاب می کندو آن اینکه خسرو ، در جوانی ،با دختری شیرین نام سری و سری داشت  وچون به شاهی رسید ، او را  فراموش کرد :

به این ترتیب وقتی که خسرو درگیر نبرد با بهرام چوبین و باز پس گرفتن تخت شاهی بود ،عشق شیرین فراموش شد و خسرو در این زمان با زنان دیگر وارد معامله شد : در برابر کمک نظامی قیصر دختر او را به زنی گرفت و تعهد کرد که فرزند او را ولیعهد کند ، گردیه را واداشت که شوهرش را بکشد وبه حرمسرای شاهی وارد شود وغیره زمانی که همه این کارها تمام شد وخسرو در مقام شاهی  محکم شد ،رفته رفته « عشق » ها بیدار گشت . از جمله مناسبات باشیرین تجدید شد . روزی شیرین خود را در سر راه خسرو قرار داد و یا د روزهای خوش گذشته کرد . خسرو فرمان داد که او را به مشکوی ( حرمسرا ) ببرند. بزرگان مخالف بودند ، و می گفتند این زن شایسته دربار  شاهی نیست  نا پاک است .

خسرو تشتی پر از خون آورد و به بزرگان نشان داد . همه روی پیچیدند . آنگاه تشت را شست و شراب در آن کرد . همه خوردند . خسرو گفت شیرین نیز چنین است در گذشته بد نام بود ولی من شستم . پاک شد .

چنین گفت خسرو که شیرین به شهر                چنان بد که آن بی منش تشت زهر

کنون تشت می شد بمشــــکوی ما                  برین گونه پر بو شد از بوی مــا

زمن گشت بد نام شیرین نخـــست                  ز پر مایگان نامداری نجســـــت

در همین « عشق ‌» سیمای زشت خسرونمایان است . این مرد که در مناسبات سیاسی پست ومعامله گر بود . در عشق نیز چنین است . زمانی هم که می خواهد به عشق جوانی بر گردد . و از زنی که به او دل بسته ،حمایت کند، او را به تشت زهر وخون تشبیه می کند و مدعی است که از «‌بوی ما » پربو شد . این گنده دماغی توأم با پستی تصادفی نیست ، کسی که با حمایت اجنبی و به بهای معامله های سیاسی جنبش بهرام چوبین را شکسته ، نمی تواند عشقی بزرگتر از این داشته باشد و قادر نیست از معشوق خود بهتر از این حمایت کند .

تنها یک مورد در شاهنامه است که در آن دختری عاشق شاهی می شود که بر تخت سلطنت استوار است . این دختر مالکه ، دخت طایر است که عاشق شاپور ساسانی می شود و دژ پدر به روی او می گشاید و او را پیروز بر می گرداند .

مالکه ، با سادگی کودکانه ای به شاپورپیام عشق می فرستد :

مرا گر بخواهی حصار آن تست             چو ایوان بیابی نگار آن تست

با این مقدمات و وعده ها شاپور عشق دختر را می پذیرد و با کمک او دژ را تسخیر می کند و پیروز می شود و وقتی خرش از پل گذشت « عشق» و سوگند پایان می پذیرد و  شاپور جلو چشم دختر پدرش را می کشد و در روایت طبری، مالکه را در هم) می کشد که چرا به پدر خود خیانت کرد . ولی فردوسی این حد ازبی رحمی را روا نمی دارد و به بریدن دست های پدر ، بیرون کشیدن کتف او از پست و سرانجام قتل او در مقابل چشم دختر اکتفا می کند :

شاهنامامه از حرمسراهای چند ده و چند صد نفری شاهان یاد می کند ، انو شیروان حرمسرایی دارد با هفتاد کنیزک ، خسرو و پرویز ،بهرام ،شاپور و کاوس بیشتر دارند . در این حرمسراها چه می گذرد ؟ توضیح زیادی در شاهنامه نیست . اما اشاراتی که اینجا  و آنجا آمده ، نشان می دهد که اندرون دربار، هم در سیاست و هم در مناسبات خصوصی مرکز فساداست . در حرمسرای نوشیروان غلامی « سمن پیکر » و « سرو بالا » در میان زنان پنهان شده که«نژاد تبار » اعلیحضرت را آلوده است .

خود شاه و کار آگاهانش نمی توانند این مرد را پیدا کنند . بوذر جمهر هنر می کند و باهوش سرشارش از وجود این بیگانه در حرمسرا خبر می دهد . برای یافتن او همه زنان حرم را برهنه می کنند و از جلو شاه و بوذر جمهر می گذرانند . به این ترتیب مرد بیگانه پیدا می شود و با آنکه یکی از زنان شاه او را برادر خود معرفی می کند نوشیروان هم زن و هم غلام را به دژخیم می سپارد .

بر آشفت زان پس به دژخیم گفت           که این هر دو در خاک باید نهفت

زنان حرم شاهان ، اگر در سیاست دخالتی کنند ، توطئه گرانه است . دختر اردوان که اردشیر او را به زور تصاحب کرده می خواهد اردشیر را به زهر خور کندو سلطنت را به خاندان اردوان باز گرداند ؛ شیرین زن خسرو ،دختر قیصر را که زن دیگر خسرو است ، زهر می دهد و سرا نجام مجبور می شود خود را هم به زهر بکشد تا تسلیم هوس های پسر خسرو- شیرویه نشود : زن مسیحی نوشیروان ، پسرش نوش زاد را چنان می پرورد که علیه نوشیروان به شورش مسلحانه بر می خیزد و در جنگ با لکشر نوشیروان کشته می شود .

عشق پهلوانان در شاهنامه

چنین است  عشق و ازدواج شاهان در شاهنامه .چنانکه گفتیم فردوسی در آئینه این مناسبات خصلت شاهان را مجسم می کند . رابطه هر شاهی با زنان دقیقاً منعکس کننده خصوصیات اخلاقی و روش سیاسی اوست . اردشیر سر سلسله ساسانی است . می خواهد سلسله نوینی را به جای سلسله مغلوب و منقرض بنا کند . مناسبات او با زنان نیز حول این محور می چرخد . بهرام گور مردی الدنگ زن باره و عیاش و در عین حال متظاهری است . د رمناسبات او با زنان نیزهمین چهره را می توان دید . نوشیروان خود کامه قدرت طلبی است که در زیر ظاهر پر ابهت خود آغاز پایان حکومت ساسانی را نهفته دارد ، مناسبات او با زنان نیز منعکس کننده همین وضع است .

در ک معنای عشق در شاهنامه دقیق تر خواهد شد اگر عشق های شاهان را با عشق های پهلوانان مقایسه کنیم و تفاوت بزرگ آن دو را با هم در یابیم .

 شاهنامه « حماسه ملی » نیست حماسه داد است .در مرکز این اثر بزرگ شاهان قرار ندارند . پهلوانان و بزرگان خردمندی ایستاده اند که حامل داد و خرد و قهرمان حماسه ها هستند . در داستان های عشقی نیز چنین است . فردوسی برای اینکه قهرمانان شاهنامه رابهتر و هم جانبه تر به خواننده معرفی کند ، آنها را در عرصه عشق نیزمی آزماید . شاهان ، از این آزمایش آنطور بیرون می آیند  که دیدیم . اما پهلوانان محبوب شاهنامه و بویژه مردان خاندان نیرم ، از این ورطه سر بلند بیرون می آیند . زیباترین داستان های عشقی شاهنامه با نام این خاندان مربوط است و مفصّل ترین و زیباترین داستان عشق از آن زال و رودابه است.

زال ، چنانکه می دانیم ،ظاهری غیر عادی دارد . چهره ای سرخ با مویی سپید ، پدرش او را در کودکی دور انداخته وسیمرغ او را یافته و پرورده است . این مرد سپید موی مرغ پرورده قاعدتاً نباید مورد پسند زنان باشد ،ولی بزرگترین عشق شاهنامه ، از آن اوست ،چرا ؟ پاسخ را در خود داستان بیابیم .

روزی زال به سوی کابل می رود و در کنار قصر مهراب شاه کابل ، که از نژاد ضحاک است ،خیمه می زند . مهراب شاه به دیدار او می رود و در بازگشت به زن و دخترش سیندخت و رودابه از بزرگی و مردانگی زال تعریف می ک ند. سیندخت ، زن مهراب شاه که نمونه خرد و مدیریت است ، کاری که به ظاهر زال ندارد . او از مهراب شاه درباره « خوی مردمی » زال می پرسد .

چه مردست این پیر سر پورسام            هم تخت یاد آیدش گر کنام !

خوی مردمی هیچ دارد همــــی              پی نامداران سپارد همــی ؟

مهراب در پاسخ می گوید :

بگیتی در از پهلوانان گــــــــرد             پی زال زر کس نیارد سپــــرد .

چو دست و عنانش بر ایوان نگار                     نبینی نه بر زین چنو یک سـوار

دل شیر نر دارد و زور پیــــــل             دو دستش بکردار دریای نــیـل

چو بر گاه باشد دُر افشان بـــود            چو در جنگ باشد سر افشان بود

رخش پژمر اننده ارغــــــــوان             جوان  سال و بیدار و بختش جوان

بکین اندرون چون نهنگ بلاسـت            بزین اندرون تیز چنگ اژدهاست

نشاننده خاک در کین به خــون              فشاننـــده خنجــــر آبـــگون

از آهو همان کش سپیدست موی            بگوید سـخن مردم عیب جــوی

اما عقیده خود مهراب درباره موی سپید زال این است که :

سپیدی مویش بزیبد همی                      تو گویی که دلها فریبد همی

رودابه ،دختر مهراب شاه با شنیدن توصیف زال عاشق او می شود در دل او آرزو جای خرد می نشیند و بدون احساس شرم عشق خود را به دایه هایش آشکار می کند :

که من عاشقم همچو بحردمان                از او بر شده ،موج تا آسمـــان

پر از پور سامت روشن دـلم                 بخواب اندر اندیشه زونگســلم

همیشه دلم درغم مهر اوست                  شب و روزم اندیشه چهر اوست

رودابه از پرستندگانش می خواهد که به این درد چاره کنند .آنها در شگفتند دختری به این زیبایی ومقام عاشقی پیر سری چون زال شده که از دودمان دشمن است . مبادا این عشق شوم باشد . پرستندگان مخالفت می کنند. رودابه می تواند از چرخ چهارم خورشید را به زیر کشد و شوی خود کند . چرا عاشق زال شده : آنهم چنین آشکارا و بی شرم ؟

پاسخ رودابه تعیین کننده است . او عاشق ظاهر زال نیست . عاشق هنر اوست و او را از قیصر روم وتاجداران ایران برتر می داند . عشقش چنان پاک است که  جای کمترین شرم نیست .

رودابه پرستندگانش را پنهانی پیش زال می فرستد تا عشقش را به او برساند . آنان راهی به درگاه زال می یابند . و از زیبایی هایی رودابه می گویند و از خرد و رای و گفتار خوب او . در توصیفی که آنان از رودابه می دهند ،فردوسی چنان تشبیهات و اشارات زیبایی می آورد که بعدها در شعر و غزل فارسی ماندگار شده است .

ببالای ساج است وهمرنـــگ عاج           یکی ایزدی بر سر از مشگ تــاج

دو نرگس دژم و دو ابرو بــــخم           ستون دو ابرو چو سیمین قلـــم

دهانش به تنگی دل مستمنـــــد              سر زلف چون حلقة پای بنـــــد

دو جادوش پر خواب و پر آب روی                  پر از لاله رخسار و پر مشک موی

نفس را مگیر بر لبش راه نیسـت            چنو در جهان نیز یک ماه نیسـت .

...

ز سر تا به پایش گل است و سمن                    بسرو سهی بر سهیل یــــــمن

از آن گنبد سیم سر بر زمیــــن             فرو هشته بر گل کمند از  کمین

زال عشق رودابه را شادمانه می پذیرد . پیام می فرستد و آرزوی دیدار می کند . رودابه خود آرزویی جز این ندارد . پنهان از پدر و مادر بزمی می آراید وشبانه زال را به کاخ خود دعوت می کند . دیدار پنهانی این دو دلداده جوان از زیباترین قطعات غنایی شاهنامه است . صفای کبوتران و او ج عقابان را توام دارد :

زال شبانه خود را به دیوار کاخ می رساند . رودابه در بام منتظر اوست .

رودابه گیسو می گشاید و چون کمند از بام می  افکند و آواز می دهد که با همین کمند خود را بام برساند:

بگیر این سیه گیسو از یک سوم             ز بهر تو باید همی  گیسوم

زال با مهری افزون ، کمند خود را می گیرد ، بر کنگره کاخ می افکند و پیش رودابه می رسد . رودابه به  استقبالش می شتابد و او را بدرون کاخ رهنمو ن می شود .

چو بر بام آن باره بنشست بــــاز                   بر آمد پری روی و بردش نمــاز

 گرفت آن زمان دست دستان بدست                 بر فتند هر دو بکردار مســـــت

فرود آمــــد از بام کـــاخ بلنـــد            بدست اندرون دست شاخ بلنــد

سوی خانه زرنگـــــار آمدنــــد            بر آن مجلس شاهوار آمدنـــــد

بهشتی بُد آراستـــه پر زنــــور            پرستنده بر پای و بر پیش حور

فردوسی از توصیف لحظات عشق خودداری نمی کند :

همی بود بوس و کنار و نبید                           مگر شیر کو گور را نشکرید

...

همی مهرشان هر زمان بیش بود            خرد دور بود آرزو پیش بود

چنین تا سپیده بر آمد ز جای                           تبیره بر آمد ز پرده سرای

هر دو می دانند که کارشان دشوار است . آنان از دو قبیله دشمنند .نه منوچهر شاه ایران با ازدواجشان آسان موافقت خواهد کرد و نه مهراب شاه کابل . ولی در برابر چنین عشق بزرگی از این گونه دشواری ها چه باک . هر دو پیمان می  کنند . که تا پای جان بایستند .

زال پای پیمان خود ایستاده و به پدرش سام که قطعاً مخالف این عشق است ،نامه ای می نویسد و تمام ستم هایی را که تا کنون بر او رفته ، بر می شمرد و در پایان می گوید :

من از دخت مهراب گریان شدم               چو بر آتش تیز بریان شدم

ستاره شب تیره یار منسـت                            من آنم که دریا کنار منسـت

سام با ستاره شماران مشورت می کند . خبر می دهند که زال و رودابه فرزندی خواهد آمد که پیل ژیان خواهد بود و پی بد سگالان از خاک خواهد برید . سر دردمندان به خواب آورده ، ره  جنگ خواهد بست . سام با عشق زال و رودابه موافق می شود و در دنبال جلب نظر منوچهر می رود .

در دربار مهراب شاه نیز سخن فراوان است . مهراب به دل خواستار زال است ، اما از ایران بیم دارد ، زنش سیندخت ، مادر رودابه ،شوی را رام می کند و راه را نشان می دهد و سرانجام مهراب را به پذیرش رودابه آماده می سازد و از رودابه می خواهد که پیرایه بسته ، پیش پدر رفته و زاری کند . اما رودابه سر فرازتر از آن است که زاری کند واو از عشق خود پشیمان و شرمگین نیست ، بدان افتخار می کند .

بدو گفت رودابه پیرایه چیست                بجای سرمایه بی مایه چیست

روان مرا پور سامست جفــت                چرا آشکــــار را بباید نهفـت

این عشق سرانجام پیروز می شود و آنگاه بر آیین و کیش عقد می بندند هدفی که فردوسی از آوردن و پروردن این داستان عشقی دارد ،کاملا روشن است . اولاً اززبان رودابه زال را آنچنان می ستاید که بر تر از همه تاجداران است و در واقع نیز زال در هر عرصه زندگی که بگیرند ، پهلوانی سترگ با روح و قلبی چون دریا و مردی بی همتاست . ثانیاً میوه این عشق رستم است . فردوسی با آفرینش هنری این عشق زیبا برترین ومحبوب ترین قهرمان خود را می آفریند . رستم نمی تواند میوه ازدواج عادی و مناسبات خاکی هر زن ومردی باشد . وقتی شاهی چون قباد در حال فرار عشقش می جنبد و با وساطت پیش خدمت به دختر همسایه می رسد ، محصولاتش انوشیروان است ، اما گهواره رستم ما باید جای دیگری باشد . رستم همه چیزش ستودنی است . حتی عشقی که او میوه اش خواهد بود .1

 

دومین داستان عشقی بزرگ شاهنامه ،عشق تهمینه است به رستم ، این داستان نیز از نظر محتوی عیناً شبیه عشق رودابه به زال است . تهمینه عاشق بزرگی و مردانگی رستم است و آرزومند به بر کشیدن و او و داشتن فرزندی از او . در این عشق نیز ابتدا زن تهمینه پا پیش می گذارد و ابراز عشق می کند و چنان به پاکی و عفت عشقش مطمئن است و بدان می نازد که شبانه بی پروا خود را به بالین رستم که مردی بیگانه در شهر اوست می رساند و ابراز عشق می کند.

رستم به شهر سمنگان رسیده ، و در کاخ شاه سمنگان منزل کرده ومست در بالین افتاده است .نیمه شب تهیمنه دختر شاه سمنگان از جای بر می خیزد و در تاریکی به بالین رستم می رود .

رستم بیدار می شود خیره می ماند . این  کیست و در این وقت شب چه می خواهد . پاسخ تهمینه نظیر مفاخرات پهلوانان در آوردگاه است . او از عشق خود شرم نمی کند . او حتی شرم نمی کند که بگوید رستم را با احساس یک زن دوست دارد و برای هوای دلش می خواهد . دیگر اینکه آرزو دارد از او پسری داشته باشد .

به پرسیش و پاسخ رستم و تهمینه گوش کنید :

بپرسید زو گفت نام تو چیــــست                    چه جویی شب تیره کام تو چیست

چنین داد پاسخ که تهمینـــــه ام             تو گویی که از غم بدو نیــــمه ام

یکی دخت شاه سمنگان منــــــم            ز پشت هژبر و پلنگـــان منــــم

بگیتی زخوبرویان مرا جفت نیست                   چو من زیر چرخ کبود اندکیـست

کس از پرده بیرون ندیدی مـــرا            نه هرگز کس آوا شنیدی مـــرا

بکردارافسانه از هــــر کســـی             شنیدم همی داستانت بســــی

که از شیر و دیو و نهنگ و پلنگ             نترسی وهستی چنین تیز چنگ

شب تیره تنها به توران شــــــوی                   بگردی بر آن مرز و هم نغـنوی

به تنها یکی گور بریان کنــــــــی                    هوا را به شمشیر گریان کنــی

هر آن کس که گرز تو ببیند به جنگ                 بدرد دل شیر و چنگ پلنــــگ

برهنه چو تیغ تو بیند عقــــــاب             نیارد به نخجیر کردن شتــاب

نشان کمنــــد تو دارد هــژبـــر            ز بیم سنان تو خون بارد ابـر

چو این داستانها شینـــدم زتــو             بسی لب بدندان گزیدم زتـــو

بجستم همی کفت و یال و بــرت            بدین شهر کرد ایزد آبشخورت

ترا ام کنون گر بخواهی مــــرا              نبیند جزین مرغ و ماهی مـرا

یکی آنک برتو چنین گشــته ام               خرد را از بهر هوا کشتــه ام

و دیگر از تو مگر کردگــــــار               نشاند یکی پورم اندر کنــار

مگر چون تو باشد به مردی و وزور                 سپهرش دهد بهره کیوان و هور

رستم امیدوار است که فرزند او وتهمینه ، اگر پسر باشد چون سام نریمان باشد .

ببالای سام نریمان بـــود                      بمردی و خوی کریمان بود

فرود آرد از ابر پران عقاب                              نتابد به تندی براو  آفتاب

فرزندی که میوه عشقی چنین آتشین از سوی تهمینه به سهراب است .

سهراب است . پهلوانانی چون رستم وسهراب ممکن نبود از هر ازدواج عادی پدید آیند .

 

سومین و چهارمین عشق زیبای شاهنامه نیز به خاندان نیرم تعلق دارد : عشق گرد آفرید و سهراب که نا شکفته می پژمرد . و عشق منیژه به بیژن که بیژن نیز از پهلوانان ایران و نواده رستم است .

با آنکه داستان بیژن و منیژه در شاهنامه به تفصیل آمده ، ما ضرورتی نمی بینیم که از آن به تفصیل صحبت کنیم . در بیان مقصود ما نیازی به این کار نیست .تنها به این یاد آوری اکتفا می کنیم که این داستان نیز بر روی همان پایه هایی استوار است که عشق رودابه و زال در این جا هم منیژه از گوهر دیگری است دختر افراسیاب در اینجا هم دختر است که در عشق پیشقدم شده ، عاشق بیژن می شود و دنبال او می فرستد و آزادانه با او عشق می ورزد . در اینجا هم منیژه بیشتر عاشق مردانگی بیژن است تا ظاهر زیبای او. ذکر دو مطلب نیز به درک عشق ها ی شاهنامه کمک می کند :

یکی اینکه این عشق ها از طرف بزرگان و قهرمانان ستوده شاهنامه پذیرفته است . هیچ یک از اینان عاشق و معشوق را به خاطر عشقی که دل دارند ،سرزنش نمی کنند . همانقدر که هوسرانی ها و عیاشی های شاهان در نظر پهلوانان و بزرگان نا پسند است ،عشق پاک این جوانان چه دختر و چه پسر به نظر آنان زیبا و ستودنی است . گاه دلواپسی پدر و مادر دختر احساس می شود ، ولی معمولاً این نگرانی نیز به اصل عشق مربوط نیست .

مسئله عشق زال ورودابه تا دربار منوچهر می رسد و در انجمن اختر شناسان و موبدان بررسی می شود و یا عشق بیژن و منیژه سبب به چاه افتادن بیژن شده ،دخالت منوچهر شاه ایران و تجهیز نیرو واعزام رستم به توران را به دنبال می آورد وخطرها بر می انگیزد . اما هیچ کس به عاشق و معشوق به خاطر این عشق و دشواری هایی که بوجود آورده ایرادی نمی گیرند .

دومین مطلب اینکه عشق های شاهنامه نیز حماسی و سر بلندانه و با آنچه که در اشعار غنایی قرن های اخیر می توان دید ، زمین تا آسمان فرق دارند . اشعار غنایی متاخر معمولاً پر است از آه و ناله عاشق برای جلب نظر معشوق ، او شخصیت انسانی خود را می شکند ، از بی وفایی معشوق ، در د هجران می نالد و وصال را پایان عشق می داند . اما عشق های شاهنامه پر از نشاط ، اعتماد بنفس واطمینان خاطرند . عشق هایی هستند که برای نمایندگان بزرگی انسان و نه خوار کردن او .

اشاره ای به نقش زن د ر شاهنامه

بحث از عشق در شاهنامه ناقص خواهد بود اگر اشاره ای به نقش زن در شاهنامه نکنیم . در این مورد درباره فردوسی سخن بسیار گفته اند . همین فاشیست های وطنی خودمان ، زمانی که فردوسی را نژاد پرست و پان ایرانیست معرفی می کردند ، این نظریه بهیمی هیتلر را هم به فردوسی نسبت دادند که گویای زن را فقط برای زائیدن فرزند مناسب می داند وا صولاً معتقد است که زن و اژدها هر دو در خاک به .

ما چنین مصرعی د ر شاهنامه ندیدیم . بر عکس ! فردوسی در برابر خشم شاه یمن که داشتن دختر را موجب فلاکت دانسته و خود را نفرین می کند ،معتقد است که فرزند چه دختر باشد و چه پسر تفاوتی ندارد . مهم این است که خوب باشد .

چو فرزند را باشد آیین وفر                            گرامی بدل بر چه ماده چه نر

فردوسی زن را با عالی ترین صفات ستوده و سروده است . او نسبت به همسر خود که در دوران طولانی نبرد برای تدوین شاهنامه یار و یاورش بوده ، بارها ابراز عشق کرده و هر بار فرصت یافته زن خود را ستوده است . زنان نامدار شاهنامه چون فرانک ، رودابه ، سیندخت ، گرد آفرید ، جریره ، تهمینه ، و دیگران هر یک نمونه  برجسته ای از زیبایی ، خردمندی ومردانگی و عفت اند، آنها همه جا یا رو یاور همسران خویش بوده و هر جا که ضرور باشد به تنهایی در میدان نبردند . فرانک ، پس از مرگ شوی ، مردانه در میدان نبرد علیه ضحاک پای می فشارد و تا پایان پیش می رود هنگامی که گردان ایرانی از مقابله با سهراب می ترسند گرد آفرید پیش می تازد . جزیره پس از فرود و سیاوش همه دژ را به آتش می کشد همه اسبان تازی را می کشد و سرانجام خودکشی می کند تا بدست دشمن نیفتد . کتایون خردمند و مهربان تا پایان در کنار پسر خود اسفندیار می ماند و با گشتاسب به خاطر خودکامگی و پستی اش مقابله می کند .

سیندخت مادر رودابه و زن مهراب ، در خردمندی و تدبیر بی همتاست .او همه کاره دربار است . اوست که با سام طرف می شود ، با او به مذاکره می نشیند و همه امور را به درستی فیصله می دهد . به چند بیت زیر توجه کنید .

مهراب به شدت نگران وخشمگین است . می ترسد که سام ومنوچهر به خاطر عشق رودابه و زال به کابل هجوم آورند هر چه خشم دارد بر  سر زنش سیندخت می ریزد :

بر آشفت و سیندخت را پیش خواند                  همه خشم رودابه بر وری براند

بدو گفت کاکنون جزین رای نیست                   که با شاه گیتی مرا پای نیسـت

که آرمت با دخت نا پاک تــــــن            کشم زارتان بر سر انجمـــــن

سیندخت زنی است مدبر و فداکار .او خشم شوهر را درک می کند و درد او را درد خود می داند . فردوسی احساس زن را نسبت به شوهر با این بیت زیبا و کم نظیر بیان می کند . سیندخت به شوهرش می گوید:

گزند تو پیدا گزند منست                        دل دردمند تو بند من است

سیندخت با این احساس نسبت به شوهر، از مهراب می خواهد که نگران نباشد و کار را به دست او بسپارد .

بدو گفت سیندخت کای سر افراز                     بود کت بخونم نیاید نیـــــاز

مرا رفت باید به نزدیک ســــام                       زبان بر گشایم چو تیغ از نیام

مهراب می پذیرد . اختیار کار به دست سیندخت می دهد . سیندخت سوار اسب پیش سام  می رود :

سام این فرستاده را با آنکه زن  است با کمی تامل می پذیرد سیندخت با سام به مذاکره می نشیند . سیندخت نظر سام را به ضرورت حفظ صلح  جلب می کند . سام هنوز نمی داند که این زن کیست و آنگاه که پی به  حقیقت می برد با او محبت فراوان می کند .

سیندخت

زمین را ببوسید و بر پای خاست           بگفت آنچه اندر نهان بود راســت

که من خویش ضحاکم ای پهلوان            زن گرد مهراب روشــــــن روان

همان مام رودابه مــــــاه روی             که دستان همی جان فشاند بروی

...

سخنها چو بشنید ازو پــهلـوان                        زنی دید بارای و روشـن روان

برخ  چون بهار و ببالا چو سرو             میانش چو غرو و برفتـن تذرو

چنین داد پاسخ که پیــمان من                          درست است اگر بگسلد جان من

تو با کابل و هر که پیوند تست               بمانید شادان دل و تن درسـت

...

شما اگر چه از گوهر دیگریــــــد                    همان تاج واورنگ را  در خورید

چنین است گیتی و زین ننگ نیست                   ابا کردگار جهان جنگ نیســـت

فردای آن روز که سیندخت پیش سام می رود  ، از او این چنین استقبال می کنند :

گرانمایه سیندخت بنـــهاد روی              بدرگاه سالار دیهیم جــوی

روا رو بر آمد زدرگاه ســـــام             مه بانوان خواندندش بنـام

بیمامد بر سام و بردش نـــماز              سخن گفت با او زمانی دراز

...

وراسام یل گفت بر گرد و رو                          بگو آنچه دیدی بمهراب گو

...

به سیندخت بخشید و دستش بدست                 گرفت و یکی نیز پیمان ببست

پذیریفت مردخــــت او را بــــزال                    که باشند هر دو بشادی همال

رابطه پهلوانان با زنان

 آنها زن را صاحب شخصیت می شناسند .رستم در جنگ با اسفندیار نه فقط از پدران ، بلکه از مادر خود رودابه نیز نام می برد به وجود او می بالد .

تردیدی نیست که در نظام دولتی ایران باستان جای زیادی برای زنان نبوده و آنان نمی توانسته اند آزادانه به مقامات عالی برسند و این واقعیت در شاهنامه نیز منعکس شده و مقامات دولتی به طور عمده در دست مردان است . اما هر بار که فرصت آن بوده است که ز نی برای دفاع از داد وارد میدان شود ، فردوسی از آن استقبال کرده است .

یکی از برجسته ترین خصویات زنان ستوده شاهنامه آزادگی ،عفت فداکاری آنان است . این نکته بسیار مهم است که در عشق های شاهنامه هم در مورد عشق های شاهان و هم در مورد عشق های پهلوانان زنان گام اول را بر می دارند . آنها هستند که ابتدا عاشق می شوند و آنها هستند که بی پرده و آشکارا را به محبوب مرد خود ابراز عشق می کنند زنان عاشق شاهنامه کمترین توجهی به ملاحظات و رسوم جامعه ای که فردوسی در آن می زیسته اند ، ندارند . شبانه بر بالین مرد محبوب خود می روند ،ابراز عشق می کنند. خود را در اختیار او می گذراند ، نهان از پدر ومادر مجلس بزم می آرایند ، به همراه مرد محبوب خود فرار می کنندو.....

همین زنان در عین اینکه این چنین بی پروا عشق می ورزند ، آنچنان پاک و عفیف و بزرگوارند که کمترین جایی برای عیب جویی باقی نمی گذارند . آنان به یک مرد به مرد محبوب خود تا پایان عمر وفادارند .

متاسفانه عمق ووسعت عفت زنان شاهنامه برای برخی از پژوهندگان ناشناخته مانده و کسانی پیدا شده اند که برای « دفاع» از فردوسی واقعیت را دگرگونه کرده اند . مثلا   ًجلال الدین همایی راعقیده بر این است که فردوسی :                   

« راضی نمی شود پهلوان شاهنامه اسیر و مغلوب شهوات جنسی شوند . این داستان رستم وتهمینه که در نیمه شب دنبال موبد و عالم مذهبی می فرستند تاعقد ازدواج مشروع بین آنان واقع شود ونیز داستان زال و رودابه که ... بدون تشریفات قانون و آیین مذهبی ازدواج نمی کنند، نموداری از همین معنی است »

چنین برداشتی با واقعیت زمین تا آسمان تفاوت دارد . عفاف زنان شاهنامه به مراتب عمیقتر و ریشه ای تر از این است که تنها با تشریفات سنتی بتوان توضیح داد .

از میان زنان شاهنامه تنها دو مورد از خیانت نسبت به شوهر دیده شده است : یکی سودابه که از روی هوس دل به سیاوش داد و بی پروا و بی ملاحظه پیش رفت و عفاف سیاوش بود که راه را بر خیانت بست ، دیگری گردیه خواهر بهرام چوبین که همواره با او ناسازگار بود و در نقطه مقابلش قرار داشت و پس از مرگ بهرام زن دشمن خونی او گستهم شد که خال خسرو پرویز وارد معامله شد و به شرطی که در حرمسرای شاهی که جای شایسته ای به او بدهند  به گستهم      زهر داد واو را کشت و خود را تسلیم خسرو کرد . در این مورد بر خلاف مورد سودابه چون طرف مرد فرومایه ای چون خسرو  است . نه فقط جلو خیانت گردیه به شوهرش را نمی گیرد ،بلکه او را به قتل شوهر تشویق می کند .

متأسفانه در نوشته های به اصطلاح پژوهشی دهه های اخیر تنها از همین زن شاهنامه به نیکی یاد کرده اند . صفا مدعی  است که :

« گردیه خواهر بهرام چوبین در شاهنامه نمودار کامل عقل ، دانش ،میهن پرستی و چالاکی است . از بندهایی که او به بهرام چوبین داده همه صفات عالیه اخلاقی و ملی نمودار است .»

اینگونه اظهار نظرها  سندی است که برای اثبات این حقیقت که پژوهش به اصطلاح بی غرضانه وجود ندارد . کسانی چون صفا از دیدگاه خود ، به شاهنامه می نگرند ، از اینجاست که تنها زن خیانت کار شاهنامه از طرف آنها نمونه عقل و دانش دارای صفات عالیه اخلاقی !!معرفی می شود .


چکیده پژوهش

تصویری که از زنان و شاهنامه ارائه شده باتصویر آنان درداستانهای بزمی دیگر متفاوت است ، زنان شاهنامه در عین حال که زیبا، عشق آفرین ، پاکدامن و باتقوی هستند ، منشی نیک ،اخلقی پهلوانی و فضایلی حماسی دارند که بر جاذبه شان می افزاید و سیرت ویژه ی آنان را ازدیگر زنان متمایز می کند.

زن در شاهنامه علاوه بر آنکه به عنوان معشوق ،همسر و کنیز مطرح می شود و دارای تمام خصوصیات زیبایی ،دلربایی ،عشق ورزی ومحبت می باشد اغلب دلاو و شجاع و متهور است .

هر یک از زنان شاهنامه در راه رسیدن به جفت خویش ،پهلوانی بزرگ هستند .

 فداکاری ، از خود گذشتگی واستقبال از خطرهای بزرگ ،رنگی از حماسه باخود دارد واز فضای پهلوانی مایه  می گیرد .

رودابه در عشق زال با پدر تند خود و خشمناک خود روبرو شد .

تهمینه دختر پادشاه سمنگان از عشق رستم بی قرار بود  بدون رعایت مقام پدر به عمل گستاخانه دست زد .

منیژه، دختر افراسیاب درراه عشق بیژن ازهمه چیز گذشت .

علاوه بر اینها عناصری که درسخن فردوسی برای توصیف زنان امده خالی از جلوه های حماسی نیست و با فضای حماسه تناسب کامل دارد.

امید اینکه توانسته باشم گوشه ای کوچکی از افکار و نظریات آن سخنور بزرگ طوس را در مورد زن ارائه داده باشم .


منابع ومأخذ

1- شاهنامه                                         ژول مول                چاپ فرانسه

2-شاهنامه                                          چاپ مسکو

3-فردوسی در ادبیات حماسی               جلال الدین همایی

4-پژوهشی در شاهنامه                       دکتر حسین کریمان         

5-حماسه سرایی درایران                     ذبیح الله صفا

6-کتاب پاژ شماره 1                                     محمد شهری بر آبادی

         


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد