دوره یی که مورد مطالعة ماست ، با آنکه ابتدای ترقی ادب فارسیست ، یکی از مهمترین ادوار ادبی ما هم محسوب می گردد . در ابتدای این عهد رودکی استاد شاعران و در اواخر آن فردوسی و عنصری دو استاد مسلم شعر پارسی زندگی می کرده اند .
شاعران دیگر این دوران نیز هر یک صاحب شهرت واهمیت خاص در تاریخ ادبیات فارسی هستند . کمتر دوره یی از ادوار ادبی فارسی است که این همه شاعر استاد و بزرگ ، آن هم از یک ناحیة محدود ، در آن زندگی کرده باشند ، و کمتر عهدیست که در آن فصاحت و جزالت کلام تا این حد مفطور و ملکة گویندگان باشد . کثرت شعر و تعدد آثار گویندگان چنانکه خواهیم دید یکی از خصائص عمدة این دورانست .
علت اساسی این توسعه و رواج روزافزون شعر تشویق بی سابقة شاهان از شاعران و نویسندگان بود . همة امیران و شاهان مشرق در آن دوران نسبت بگویندگان پارسی سرای و نویسندگان و شاعران تازی گوی ایرانی رعایت کمال احترام را می کرده اند و این حکم حتی دربارة محمود غزنوی که شاعران را بمنزلة عوامل تبلیغت خود بکار می گماشت ، صادق است مگر در رفتار ناجوانمردانة او نسبت باستاد طوس که آن خود داستان دیگری در قلمرو مسائل نژادی و مذهبی دارد .
صلات گران و نعمتهای فراوان که امیران و شاهان درین دوره در راه تشویق شاعران صرف می کرده اند بحدی بود که آنانرا بدرجات بلندی از ثروت و تنعم می رسانید . دربارة رودکی نوشته اند که بنة او را چهارصد شتر می کشید و خاقانی دربارة عنصری گفته است :
شنیدم که از نقره زد دیکدان ز زر ساخت آلات خوان عنصری
بعضی از شاعران این عهد از کثرت ثروت محسود این و آن بودند و گروهی از آنان از وفور نعمت چون امیران با غلامان سیمین کمر و زرین کم حرکت می کردند . این وضع نتیجة مستقیم تشویق پادشاهان و خریداری مدایح و اشعار شاعران به بهای گزاف بود . در میان سلاطین و امیران و وزیران این عهد بسیار کسان داریم که یا خود شاعر و نویسنده بوده اند ( مانند شمس المعالی قابوس - آغاجی - طاهربن فضل چغانی - ابوالمظقر چغانی - ابن العمید - صاحب بن عباد - عتبی - جیهانی - ابوالفضل بلعمی - ابوعلی بلعمی و نظایر آن ) و یا از تشویق و بزرگداشت نویسندگان و شاعران پارسی گوی و تازی گوی غفلت نداشتند .
سامانیان خصوصاً بنثر و نظم پارسی شائق بودند ، شاعران پارسی گوی را تکریم می نمودند و برای ایجاد منظومه هایی مثل شاهنامه یا ترجمة کتابهایی مانند کلیله و دمنة پسر دادویه و تاریخ طبری و تفسیر کبیر طبری فرمانهایی مستقیماً صادر می کردند ، و برخی از وزیرانشان همچون ابوالفضل بلعمی مشوق شاعران در نظم داستانها و کتابهایی از قبیل کلیله و دمنه می شدند ، یا وزیرانی چون ابوعلی بلعمی خود بتألیف کتاب بزبان پارسی همت می گماشتند .
شاید یکی از علل بزرگ ترویج نظم و نثر پارسی بوسیلة سامانیان تعقیب فکر استقلال ادبی ایرانیان و دنبال کردن همان نظری بوده که یعقوب لیث درین زمینه داشت ، و علت دیگر آنکه سامانیان می کوشیدند پایتختشان بخارا همان مرتبت و مقامی را حاصل کند که بغداد زیر تسلط خلفا داشت ، و گویا همین فکر بود که موجب سرودن ابیاتی از این قبیل می شد :
امروز بهر حالی بغداد بخاراست کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست
و می دانیم که « امیرخراسان » عنوان رسمی سلاطین سامانی بود .
غیر از بخارا که مهمترین مرکز ادبی ایران در قرن چهارم بود ، مراکز مهم دیگری هم تا اواسط قرن پنجم مانند زرنج سیستان و غزنین و گرگان و نیشابور و ری و سمرقند برای ادب فارسی وجود داشت که البته فعالیت بعضی از آنها بعد از این دوران هم ادامه یافت . بر رویهم در بلاد شرقی پشتة ایران تا اواسط قرن پنجم کوشش دراحیاء و ادامة ادب فارسی بیشتر ، و بسیار بیشتر از بلاد غربی بود زیرا در این بلاد اخیر شعر و نثر پارسی تا اوایل قرن پنجم رونق و رواجی چنانکه باید نداشت و ازین هنگام است که توجه امرای دیلمی عراق ( خاصه ری و اصفهان ) بایجاد آثاری بلهجة دری نتایج سودمندی ببار آورد .
زبان پارسی دری در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم بر اثر آمیزش بیشتر با زبان عربی ، و قبول عدة جدیدی از اصطلاحات علمی و ادبی و دینی و سیاسی ، و بکار بردن آنها برای بیان مفاهیم و مضامین مختلف شعری و مقاصد علمی و غیره ، نسبت بقرن سوم تکامل و توسعة بیشتری یافت . با این حال اگر زبان شاعران و نویسندگان این عهد را با ادوار ادبی بعد بسنجیم تعداد لغات عربی را بنسبت محسوسی کمتر و غلبة لغات اصیل پارس و حتی نفوذ زبان پهلوی را در آن بیشتر می بینیم ، و علی الخصوص این نکته قابل توجهست که شاعران و نویسندگان این عهد کمتر تحت نفوذ قواعد دستوری زبان عربی بودند و قواعد زبان پارسی را بیشتر رعایت می کردند ، و مثلاً بندرت وزنهای جمع عربی را در متنهای پارسی می یابیم و یا ترکیبهای تازی را در آنها بسیار کم می بینیم . این نکته هم قابل ذکرست که شاعران و نویسندگان این عهد خلاف آنچه برخی می اندیشند تعمدی در آورد کلمات پارسی بجای عربی نداشتند ، بلکه چون زبان فارسی در آن عهد هنوز بنسبت کمی با زبان عربی آمیخته بود ، و شاعران و نویسندگان هم از لهجة عمومی در کار خود پیروی می کردند ، طبعاً لغات عربی را کمتر بکار می بردند مگر در مواردی که ضرورت اقتضا می کرد .
و در یک نسخة دیگر از کتابخانة شهر استرازبورگ (فرانسه) تاریخ ختم کتاب بدینگونه است :
گذشته از آن سال سیصد شمار برو بر فزون بود هشتاد و چار
و در ترجمه یی که فتح بن علی بنداری اصفهانی بحدود سال 620 - 624 از شاهنامه بعربی ترتیب داد ، باز تاریخ ختم شاهنامه سال 384 است .
مقایسة ترجمة البنداری با شاهنامة معمول این نکته را بر ما روشن می کند که بسیاری از مطالب موجود در شاهنامه های متداول در آن ترجمه موجود نیست و ازینجا دریافته می شود که نسخة مورد استفادة البنداری کوتاهتر و مختصرتر بود . علت آنست که فردوسی ، نخستین بار که شاهنامه را بنظم در می آورد ، از شاهنامة ابومنصوری استفاده کرد یعنی از کتابی که خیلی از داستانهای اضافی که فردوسی از مآخذ دیگر بدست آورده بود ، در آن وجود نداشت ، درست مثل کتاب غرر اخبار ملوک الفرس ثعالبی که مأخذ اساسی آن هم همان شاهنامة ابو منصوری بود .
ختم دومین نسخة شاهنامه : دومین نسخة شاهنامه محصول تجدید نظر چندین سالة فردوسی در منظومة خود و افزایش مطالبی بر آن از مآخذ دیگر مخصوصاً از اخبار رستم تألیف « آزادسرو » نامی است که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری می زیسته است . در حالی که این افزایشها بر نخستین نسخة شاهنامه صورت می گرفت ، موضوع آشنایی شاعر با عمال محمود غزنوی و دربار آن پادشاه جهانجوی هم بپیش آمد . حصول این آشنایی مقارن بود با شصت و پنج یا شصت و شش سالگی شاعر یعنی سال 394 یا 395 و ده سال بعد از ختم نسخة اول شاهنامة منظوم ، و گویا که این ارتباط بوسیلة ابوالعباس اسفراینی نخستین وزیر محمود ( عزل و حبس او در سال 401 اتفاق افتاد ) و برادر سلطان یعنی نصربن ناصر الدین سبکتکین ( م 412 هـ ) اتفاق افتاده باشد . تا این تاریخ یعنی تا سال 394 - 395 هجری ، نخستین نسخة منظوم شاهنامه شهرت بسیار یافته بود و طالبان از آن نسخه ها برداشتند و با آنکه پدید آورندة آن شاهکار به پیری گراییده بود و تهیدستی بر او نهیب می زد ، هیچیک از بزرگان و آزادگان با دانش که از منظومة زیبایش بهره مند می شدند در اندیشة پاداشی برای آن آزاده مرد بزرگوار نبودند در حالی که او نیازمند یاری آنان بود و می گفت :
چو بگذشت سال از برم شصت و پنج |
|
فزون کردم اندیشة درد و رنج |
بتاریخ شاهان نیاز آمدم |
|
به پیش اختر دیرساز آمدم |
بزرگان و با دانش آزادگان |
|
نبشتند یکسر سخن رایگان |
نشسته نظاره من از دورشان |
|
تو گفتی بدم پیش مزدورشان |
جز احسنت ازیشان نبد بهره ام |
|
بکفت اندر احسنتشان زهره ام |
سر بدره های کهن بسته شد |
|
وز آن بند روشن دلم خسته شد |
در چنین حالی بود که دلالان تبلیغاتی محمود ترکزاد باندیشة استفاده از شهرت دهقان زادة بزرگوار طوس افتادند و او را به صلات جزیل محمود ، که برای گستردن نام و آوازة خود بشاعران می داد ، امیدوار کردند و بر آن داشتند که شاهنامة خود را که تا آن هنگام بنام هیچکس نبود باسم او درآورد . او نیز پذیرفت و بدین ترتیب یکی از ظلمهای فراموش ناشدنی تاریخ انجام یافت . فردوسی باز بتجدید نظر و ترتیب و تنظیم نهایی شاهنامه و افزودن داستانهای نوسروده بر آن و گنجانیدن مدح محمود غزنوی در موارد مختلفی از آن پرداخت و نسخة دوم شاهنامه در سال 400 - 401 هجری آمادة تقدیم بدستگاه ریاست و سلطنت محمودی شد و فردوسی از ارتکاب این اشتباه آن دید که می بایست !
اختلاف با محمود و فرار از غزنین : پس از ختم شاهنامه چنانکه نظامی عروضی گفته است علی دیلمی آنرا در هفت مجلد نوشت و فردوسی آنرا از طوس بغزنین برد و بمحمود تقدیم کرد و خلاف انتظاری که داشت محل توجه و محبت پادشاه غزنین قرار نگرفت و با آنکه بنابر روایات مختلف پادشاه غزنوی تعهد کرده بود که در برابر هر بیت یک دینار بدو دهد بجای دینار درهم داد و این کار مایة خشم دهقان بزرگ منش طوس گشت چنانکه بنابر همان روایات همة دراهم محمود را بحمامی و فقّاعی بخشید ! علل اختلاف فردوسی و محمود بسیار است و مهمترین آنها اختلاف نظر آن دو بر سر مسائل سیاسی و نژادی و دینی است . فردوس مانند همة ایرانیان اصیل آن روزگار بسیاست نژادی که پیش ازین شرح داده ایم معتقد بود و این معنی از نامة رستم فرخ زاد که در پایان این مقال نقل خواهد شد بنیکی بر می آید . علاوه بر این او در شاهنامه بارها بر ترکان تاخته بود و حال آنکه محمود ترک زاده بود و سرداران و حاجبان او همه ترکان بودند و او و فرزندانش فقط با «تاجیکان» بپارسی سخن می گفتند و با این احوال طبعاً تحمل دشنامهای فردوسی بآباء و اجداد او برایش دشوار بود . بدتر از همة اینها فردوسی شیعی بود و مانند همة شیعیان در اصول دین به معتزلیان نزدیکی داشت و بالاتر از اینها مشرب فلسفی او هم از جای جای شاهنامه آشکارست . اما محمود دشمن هر شیعی و کشنده و بر دارکنندة هر معتزلی و هر فلسفی مشرب بود . او سنی متعصب و کرّامی خشک خام اندیشی بود و فقط با خام اندیشانی که برگرد او زبان به تأیید اعمالش در خراسان و ری و هندوستان می گشودند سر سازگاری داشت نه با آزاده مرد درست اندیشة آزاد فکری چون فردوسی که از پشت آزادگان و بزرگان آمده بود . بهرحال فردوسی ناگهان حربة تکفیر را بالای سر خود دید و تهدید شد که بجرم الحاد در زیر پای پیلان ساییده خواهد شد . پس ناگزیر از دام بلا گریخت و از غزنین به هرات رفت و باسمعیل ورّاق پدر ازرقی شاعر پناه برد و شش ماه در خانة آن آزاده مرد پنهان بود تا طالبان محمود بطوس رسیدند و بازگشتند و چون فردوسی ایمن شد از هرات بطوس و از آنجا بطبرستان نزد پادشاه شیعی مذهب باوندی آن دیار بنام « سپهبد شهریار» رفت و بدو گفت که در این شاهنامه همه سخن از نیاکان بزرگ تو می رود ، بگذار تا آنرا بنام تو کنم . لیکن او که از بیم تیغ محمود لرزان بود بدین کار تن در نداد . از فردوسی خواهش کرد تا صد بیت هجونامة محمود را که بر آغاز شاهنامه افزوده و در آن بعلل عهد شکنی «پرستارزادة» غزنوی اشاره کرده بود ، بصد هزار درهم بدو واگذارد تا بآب بشوید . فردوسی نیز چنین کرد اما آن هجونامه خلاف آنچه برخی پنداشته اند بتمامی از میان نرفت زیرا بعید نیست که فردوسی آن را پیش از رفتن بطبرستان منتشر کرده بوده باشد.
بعد ازین حوادث فردوسی از طبرستان بخراسان بازگشت و آخرین سالهای نومیدی و ناکامی خود را بتجدید نظرهای نهایی در شاهنامه و بعضی افزایشها بر ابیات آن گذرانید تا بسال 411 هجری در زادگاه خود « باژ » درگذشت و در باغی که ملک او بود مدفون گردید . همانجا که اکنون مزار اوست .
بفردوسی غیر از شاهنامه چند بیتی از قطعه و غزل وامثال آنها و نیز منظومة یوسف و زلیخا ببحر متقارب که بطبع نیز رسیده است نسبت داده شده است و این منظومة اخیر مسلماً از فردوسی نیست و دلایل بطلان این انتساب در اصل این کتاب بتفصیل آمده است. همینقدر باید بدانیم که منظومة مذکور را یکی از درباریان طغانشاه بن الب ارسلان سلجوقی چندین سال بعد از مرگ فردوسی در هرات ساخته و بآن پادشاه زاده تقدیم کرده است .
و اما شاهنامة فردوسی متضمن تاریخ داستانی ایرانست . ریشه های روایات آن از اوستا خصوصاً از یشتها و یسناها آغاز شد و با روایات دینی و تاریخی دوره های اشکانی و ساسانی تکامل یافته بدورة اسلامی کشید و سپس از نیمة دوم قرن سوم در شاهنامه های منثور و رمانهای قهرمانی تدوین شده بدوران حیات فردوسی رسید و برای آنکه اصالت روایات فردوسی را در شاهنامة او بشناسیم باید بقسمت نثر از همین دوره خاصه آنجا که از شاهنامه های منثور و از روایات قهرمانی و ملی مکتوب سخن گفته ایم مراجعه شود .
شاهنامه چه از حیث حفظ روایات کهن ملی و چه از لحاظ تأثیر شدید آن در نگاهبانی زبان پارسی دری بزرگترین سرمایة فرهنگ ملی ماست و بیهوده نیست که آنرا قرآن عجم نام نهاده اند . اندیشه ها و اندرزها وحکمتهای نیاکان ما و راه و رسم آنان در دفاع از آب و خاک خود و جانفشانیشان در محافظت مرزهای ایران از دشمنان و مهاجمان همه در این اثر عظیم اعجاب انگیز ، که مقرون بفصاحتی معجزه آمیزست ، درج شده و اجتماع این صفات آنرا بدرجه یی رسانیده است که محققان جهان در ردیف بزرگترین حماسه های ملی جهانش در آورده اند .
دربارة این اثر جاودانی تحقیقات و مطالعات متعددی بزبان فارسی و بسیاری از زبانهای زندة عالم شده و چندین ترجمه از آن بزبانهای مختلف از عربی و ترکی گرفته تا زبانهای اروپایی ترتیب یافته است .
زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ساده و روان و درهمان حال بنهایت جزل و متین است ، و بیان مقصود در شاهنامه عاده بسادگی و بدون توجه بصنایع لفظی صورت می گیرد زیرا علو طبع و کمال مهارت گوینده بدرجه ییست که تصنع را مفلوب روانی و انسجام می کند و اگر هم شاعر گاه بصنایع لفظی توجه کرده باشد ، قدرت بیان و شیوایی و روانی آن خواننده را متوجه آن صنایع نمی نماید . قابل توجهست که فردوسی در عین سادگی و روانی کلام بانتخاب الفاظ فصیح و زیبا هم علاقه مند است و بهمین سبب سخنش در یک حال هم ساده است و هم منتخب ، هم روانست و هم حساب شده و دقیق ، چنانکه روانتر ازآن ننمی توان گفت و برگزیده تر از آن هم نمی توان آورد ، و چنین سخنی است که صفت « سهل ممتنع » بآن می دهند . بیهوده نیست که نظامی عروضی که خود مردی سخن شناس بود دربارة کلام استاد طوس گفته است : « الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را بآسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید » و باز فرموده است : « من در عجم سخنی باین فصاحت نمی بینم و در بسیاری از سخن عرب هم .»
انتخاب شعر از کتابی که سراپا مقرون بفصاحت و زیباییست دشوار است . پس در اینجا بنقل « نامة رستم فرخزاد » اکتفا می شود که از میدان جنگ « قادسیه » به برادرش نوشته بود و مشتمل است بر توضیحات روشنی دربارة وضع سیاسی و اجتماعی و دینی ایران در آغاز قرن پنجم . مسلماً نظرها و افکار مؤلفان شاهنامة ابومنصوری در انتقاد از وضع آشفته یی که بر اثر تسلط تازیان و غلبة غلامان ترک و ترکزادان امارت جوی در پایان قرن چهارم پدید آمده بود ، در این سند بسیار بزرگ تاریخی مؤثر بوده است .
بیاورد صلاّب و اختر گرفت |
|
ز روز بلا دست بر سر گرفت |
یکی نامه سوی برادر بدرد |
|
نبشت و سخنها همه یاد کرد |
نخست آفرین کرد بر کردگار |
|
کزویست نیک و بد روزگار |
دگر گفت کز گردش آسمان |
|
پژوهنده مردم شود بدگمان |
گنهکارتر در زمانه منم |
|
از ایرا گرفتار اهریمنم |
که این خانه از پادشاهی تهیست |
|
نه هنگام پیروزی و فرهیست |
ز چارم همی بنگرد آفتاب |
|
بجنگ بزرگانش آید شتاب |
ز بهرام و زهره است ما را گزند |
|
نشاید گذشتن ز چرخ بلند |
همان تیر و کیوان برابر شدست |
|
عطارد ببرج دو پیکر شدست |
چنین است و کاری بزرگست پیش |
|
همی سیر گردد دل از جان خویش |
همه بودنیها ببینم همی |
|
وز آن خامشی برگزینم همی |
چو آگاه گشتم ازین راز چرخ |
|
که مارا ازو نیست جز رنج برخ |
بایرانیان زار و گریان شدم |
|
ز ساسانیان نیز بریان شدم |
دریغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت |
|
دریغ آن بزرگی و آن فرّ و بخت |
کزین پس شکست آید از تازیان |
|
ستاره نگردد مگر بر زیان |
بدین سالیان چارصد بگذرد |
|
کزین تخنه گیتی کسی نسپرد |
نداند کسی راز گردان سپهر |
|
دگرگونه گشتست با ما بچهر |
چو نامه بخوانی تو با مهتران |
|
برانداز و بر ساز لشکر روان |
همه گرد کن خواسته هر چه هست |
|
پرستنده و جامه های نشست |
همی تاز تا آذرآبادگان |
|
بجای بزرگان و آزادگان |
ز زابلستان گر ز ایران سپاه |
|
هر آنکس که آیند زنهار خواه |
بدار و بپوزش بیارای مهر |
|
نگه کن بدین کارگردان سپهر |
کزو شادمانیم و زو پر نهیب |
|
زمانی فراز و زمانی نشیب |
سخن هر چه گفتم بمادر بگوی |
|
نبیند همانا مرا نیز روی |
درودش ده از ما و بسیار پند |
|
بدان تا نباشد بگیتی نژند |
ور از من بدآگاهی آرد کسی |
|
مباش اندرین کار غمگین بسی |
چنان دان که اندر سرای سپنج |
|
کسی کو نهد گنج با دسترنج |
زگنج جهان رنج پیش آورد |
|
از آن رنج او دیگری بر خورد |
همیشه بیزدان ستایش کنید |
|
جهان آفرین را نیایش کنید |
که من با سپاهی بسختی درم |
|
برنج و غم و شوربختی درم |
رهایی نیابم سرانجام ازین |
|
خوشا باد نوشین ازانزمین |
چو گیتی شود تنگ بر شهریار |
|
تو گنج و تن و جان گرامی مدار |
کز آن تخمة نام دار ارجمند |
|
نماندست جز شهریار بلند |
نگهدار او را بروز و بشب |
|
که تا چون بود کار من با عرب |
ز کوشش مکن ایچ سستی بکار |
|
بگیتی جز او نیست پرودگار |
ز ساسانیان یادگارست و بس |
|
کزین پس نبیند ازین تخمه کس |
دریغ آن سر و تاج و آن مهر و داد |
|
که خواهد شدن تخت شاهی بباد |
تو بدرود باش و بی آزار باش |
|
همیشه به پیش جهاندار باش |
گر او را بد آید تو سر پیش اوی |
|
بشمشیر بسپار و یاوه مگوی |
چو با تخت منبر برابر شود |
|
همه نام بوبکر و عمر شود |
تبه گردد این رنجهای دراز |
|
نشیبی درازست پیش فراز |
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر |
|
ز اختر همه تازیان راست بهر |
چو روز اندر آید روز دراز |
|
شودشان سر از خواسته بی نیاز |
بپوشند ازیشان گروهی سیاه |
|
ز دیبا نهند از بر سر کلاه |
نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش |
|
نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش |
برنجد یکی دیرگی برخورد |
|
بداد و به بخشش کسی ننگرد |
شتابان همه روز و شب دیگرست |
|
کمر بر میان و کلة بر سرست |
ز پیمان بگردند و از راستی |
|
گرامی شود کژی و کاستی |
پیاده شود مردم رزمجوی |
|
سوار آنکه لاف آرد و گفت و گوی |
کشاورز جنگی شود بی هنر |
|
نژاد و بزرگی نیاید ببر |
رباید همی این از آن آن ازین |
|
ز نفرین ندانند و با زآفرین |
نهانی بتر ز آشکارا شود |
|
دل مرمان سنگ خارا شود |
بداندیش گردد پدر بر پسر |
|
پسر همچنین بر پدر چاره گر |
شود بندة بی هنر شهریار |
|
نژاد و بزرگی نیابد بکار |
بگیتی نماند کسی را وفا |
|
روان و زبانها شود پر جفا |
از ایران و از ترک و از تازیان |
|
نژادی پدید آید اندر میان |
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود |
|
سخنها بکردار بازی بود |
همه گنجها زیر دامن نهند |
|
بکوشند و کوشش بدشمن دهند |
چنان فاش گردد غم و رنج و شور |
|
که رامش بهنگام بهرام گور |
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام |
|
بکوشش ز هر گونه سازند دام |
زیان کسان از پی سود خویش |
|
بجویند و دین اندر آرند پیش |
نباشد بهار از زمستان پدید |
|
نیارند هنگام رامش نبید |
به پیشی و بیشی ندارند هوش |
|
خورش نان کشکین و پشمینه پوش |
چو بسیار زین داستان بگذرد |
|
کسی سوی آزادگان ننگرد |
بریزند خون از پی خواسته |
|
شود روزگار بد آراسته |
دل من پر از خون شد و روی زرد |
|
دهان خشک و لبها پر از باد سرد |
که تا من شدم پهلوان از میان |
|
چنین تیره شد بخت ساسانیان |
چنین بی وفا گشت گردان سپهر |
|
دژم گشت و از ما ببرید مهر |
اگر نیزه بر کوه قارن زنم |
|
گذاره کنم ز آنکه رویین تنم |
کنون تیر و پیکان آهن گذار |
|
همی بر برهنه نیاید بکار |
همان تیغ کان گردن پیل و شیر |
|
فگندی بزخم اندر آورد زیر |
نبرّد همی پوست بر تازیان |
|
ز دانش زیان آمدم بر زیان |
مرا کاشکی گر خرد نیستی |
|
گر آگاهی روز بد نیستی |
بزرگان که در قادسی با منند |
|
درشتند و با تازیان دشمنند |
گمانند کاین بیشه پر خون شود |
|
ز دشمن زمین رود جیحون شود |
ز راز سپهری کس آگاه نیست |
|
ندانند کاین رنج کوتاه نیست |
چو بر تخمه یی بگذرد روزگار |
|
چه سود آید از رنج و از کارزار |
ترا ای برادر تن آباد باد |
|
دل شاه ایران بتو شاد باد |