مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

تاریخچه ضرب سکه

تاریخچه ضرب سکه

 

 

اولین سکه چه موقع ساخته شد؟

 

سکه عبارت از یک تکه فلز است که وزن و عیار مخصوص دارد، با علامت مخصوص یا مهر کسانی که آن را ضرب می کنند.اولین سکه هائی که در دنیا ساخته شد هفت قرن قبل از میلاد مسیح بود که توسط لیدی ها ساخته شد، آنها قوم ثروتمند و با قدرتی بودند که در آسیای صغیر می زیستند.

 این سکه های اولیه از جنس مخصوصی که الکتروم نام داشت ساخته می شدند. الکتروم یک ترکیب طبیعی است که 75 درصد طلا و 25 درصد نقره دارد. این سکه ها به شکل و اندازه یک لوبیا بوده اند و تقریباً یک پول رسمی محسوب می شدند. سپس یونانی ها هم به تقلید آنها از این فکر که یک پول رسمی فلزی رسمی داشته باشند استقبال و بنابراین شروع به ساختن پول سکه ای کردند.

بدین ترتیب، حدود صد سال بعد، بسیاری از شهرهای سرزمین بزرگ یونان و آسیای صغیر، در جزایر دریای اژه و سیسیل و جنوب ایتالیا برای خود ضرابخانه داشتند. سکه های طلا با ارزش ترین سکه ها به حساب می آمده اند. بعد هم سکه های نقره ای و بالاخره سکه ها مسی.

ضرب سکه توسط یونانی ها حدود 500 سال دوام داشت. رومی ها هم این عقیده را پذیرفته و حدود 500 سال ضرب سکه را اجرا کردند. بعد کم کم هنر ضرب سکه آن حدت و شدت خود را از دست داده و از سال 500 تا حدود 1400، سکه های متعلق به این دوره خیلی نازک بوده و قابل توجه نبودند. اما در قرن پانزدهم، هنر ضرب سکه دوباره احیا و فلز، فراوان تر شد و استاد کاران این حرفه برای قلم زدن روی سکه ها به کار گمارده شدند.

اولین سکه های انگلیسی قبل از رسیدن رومی ها ضرب شده بودند و در زمان غلبه «نورمنها» قریب هفتاد ضرابخانه دایر، در این کشور وجود داشت. اما در سال 1850 ضرابخانه سلطنتی، تنها ضرابخانه انحصاری و تأسیس شده از طرف دولت بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاریخچة سکه از صدر اسلام تا پایان دورة حکومت خوارزمشاهیان

 

قدرمسلم آن که، در مورد سیر و تحول و تکامل سکه در این سرزمین، نکات فراوان وجود دارد که نمی‌توان همگی آنان را در چنین مطلب فشرده‌ای فراهم آورد. بدین ترتیب این سری مطالب، تنها جهت آگاهی نخستین، برای خوانندة جویا و نشانة‌راهی بس طولانی و پراهمیت برای پژوهشگر و محقق تواند بود.

 

ـ دوره اشکانى، ساسانى

برخى از سکه هاى نقره موجود در دوره حاکمیت سلسله اشکانى و ساسانى ضرب شده اند که روى این سکه ها تصویر نقش برجسته و نیمرخ فرمانروا با نگاه به سمت چپ و بر پشت سکه نیز نقش آتشدان زرتشتى با شعله هایى که ازمیان آن متصاعد مى شود و غالباً نیز با دو نگهبان آتش ـ آذربد ـ ایستاده بر دو جانب آن مشهود است.

ـ سکه هاى عرب ساسانى

سکه هاى موسوم به عرب ساسانى که در سالهاى 30 تا 80 هجرى قمرى رواج داشته در نگاه نخست شبیه سکه اى متعلق به اواخر دوره ساسانى مى نماید با چهره پادشاه و آتشدان لیکن ویژگى شاخص در این سلسله مسکوکات دعا یا عبارت دینى عربى است که در حاشیه روى سکه ضرب خورده و بیشتر از همه عبارت الحاقى (بسم الله) و (لله الحمد) مى باشد که این امر توسط حکام مسلمان درآغاز حاکمیت اسلام صورت مى گرفت و مجدداً سکه را نشر مى کردند.

ـ سکه هاى ادوار اسلامى

در این بخش از مسکوکات موزه قم سکه هاى متعدد از جنس طلا و نقره متعلق به زمان حکومت خلفاى اموى و عباسى وجود دارد که نام حاکم و سال ضرب و محل ضرب به خط کوفى روى سکه مشهود است. سکه هاى اموى عمدتاً در شهرهاى دمشق و واسط، ضرب شده و سکه هاى دوره عباسى نیز در شهرهاى عباسیه، کوفه، بغداد، رى، نهاوند، اصفهان، ضرب گردیده است.

بخش دیگر سکه هاى ادوار اسلامى متعلق به دوران حکومت سلجوقیان، ایلخانان و امراء مظفرى، آل جلایر، تیمورى، صفویه و قاجارى است.

این بخش از سکه ها نیز عمدتاً در ضرابخانه هاى جرجان، نیشابور، بغداد، دامغان، رشت، فومن، تبریز، سمرقند، سارى، هرات، اصفهان، و... ضرب شده اند.

تعداد قابل توجهى از سکه هاى موجود که از جنس نقره مى باشد در ضرابخانه دارالایمان قم ضرب گردیده است.

 

 

سکه‌هایی با نام «عرب ساسانی» و «طبرستانی».

بعد از اسلام تا مدتها در ممالک ایران و روم-متصرفه اسلام-سکه‌های ایرانی و رومی متداول بود؛ ولی بتدریج حکام امویان و سپس عده‌ای از حکام عباسی-بویژه حاکم طبرستان-با حفظ شکل اصلی سکه‌های دوره ساسانیان به دور سکه‌ها کلماتی چون:«الله-محمد رسول الله-الله ربی-الااله الاالله محمد رسول الله» و امثال اینها را به خط کوفی اضافه کردند. همچنین عده‌ای از آنان اسامی خود را نیز در روی سکه و مقابل شک خسرو دوم-که در روی تمام سکه‌ها بود-به کوفی و گاهی به خط پهلوی ضرب می‌کردند.

 

 

 

آنچه از این قبیل سکه‌ها در زمان حکام اموی ضرب شده است بنام :«سکه‌های عرب ساسانی» و در دورة عباسی بنام:«سکه‌های حکام طبرستان» یا «سکه‌های طبرستانی» معروف شده است.

در روی سکه‌های عرب ساسانی بیشتر شکل خسروپرویز منقوش است و گاهی نیز یزدگرد سوم، و خیلی بندرت شکل بهرام پنجم هم دیده می‌شود.

در روی سکه‌های عرب ساسانی نامهایی از قبیل:«معاویه عبدالله بن زبیر»-«عبدالله الملک بن مروان»-«زیاد بن ابی سفیان»-«عبدالله عمر»-«سلم بن زیاد» و غیره دیده می‌شود.

آنچه را که  در تاریخ سکه‌های بعد از اسلام دقت کنیم-دردوران دو خلیفه اول راشدینا-(بوبکر و عمر)-از این قبیل نام‌ها و یا اضافه کردن: «بسم الله»، «الحمدالله» و امثال آنها دیده نمی‌شود، و سکه‌هایی که در این دوره در ایران رواج داشته، همان سکه‌های دورة ساسانی بود. ولی از زمان عثمان و حضرت علی(ع) کلمات اسلامی به خط کوفی به بعضی از سکه‌ها اضافه شده است، ودر  تاریخ سکه‌هایی را که  مقارن با خلافت عثمان و حضرت علی(ع) بوده و کلمات اسلامی بدان اضافه شده است، آمده است .

 

سکه‌های مفرغی دوره سلاجقه آسیای صغیرو

سکه‌های عرب ساسانی در دوران خلفای اموی، صورت خسرو دوم در ایران ضرب شده است.

 

 

در روی سکه، کنار شکل خسروپرویز «محمد رسول الله» نقش بسته شده بود. از آنجا که در هیچ یک از کاتالوگ‌ها و فهرست‌ها نظیر آن دیده نمی شود بنظر می‌رسد این سکه از ایندوره منحصر به فرد می‌باشد.

در این دوره بندرت سکه‌هایی هم یافت می‌شود که در یک طرف آنها-و بصورت- سکه‌های مفرغی که در سالهای اولیه اسلام ضرب شده است.

- در سکه‌های  دوره ساسانی-شکل خسروپرویز دیده می‌شود و در پشت آنها بجای آتشدان و دو سرباز جملات:«لااله الا الله محمد الرسول الله» به خط کوفی ضرب شده است.

اما سکه‌های دورة اول طبرستانی به نام خود حکام و باقی ماندگان ساسانی بنامهای:«خورشید»-«داد برزمهر» و غیره است. و سکه‌های بعدی طبرستانی بنام حکام خلیفه عباسی در طبرستان مانند:

 

سکه‌های مفرغی دوره اشکانیان

 

«عمربن علا»-«خالدبن برمک»-«یحیی»-«سعید بن دعلج»-«عدید»-«سلیمان»-«هانی»-«مقاتل» و غیره دیده می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سکه‌های طلا و نقره دوره خلفای عباسی

سکه‌های طلا و نقره دوره خلفای عباسی

سکه‌های طلا و نقره دوره خلفای اموی

سکه‌های نقره دوره خلفای

اموی

 

 

دورة کوتاه مدت، دگرگونی شکل سکه‌های ایرانی

بنابر آنچه مورخان نوشته‌اند: درخلال سکه‌های ساسانی و عرب ساسانی، در دوران خلفای اموی واقعه‌ای اتفاق افتاد که «عبدالملک بن مروان» با کمک فکری«حضرت امام محمد باقر(ع)» به ضرب سکه‌های اسلامی اموی اقدام کرد.

«دمیری» در کتاب «الحیوان» و «بیهقی» در کتاب «المحاسن و المساوی» شرح واقعه را به تفصیل آورده‌اند که اصل آن چنین است:

-هارون الرشید روزی در دربار خود به مقدارزیادی سکه که در پیش رو داشت اشاره کرد و به اطرافیان خود گفت که این سکه‌های اسلامی در زمان عبدالملک بن مروان ضرب و رایج شده. در آنزمان کشور روم کالاهایی به مصر صادر می‌کرد، و ضمن آن کالاها پارچه‌هایی بود که بر روی آنها به زبان رومی کلماتی چاپ شده بود. بعد از ترجمة آن کلمات متوجه شدند- -اصطلاحاتیاز مسیحیت است.

 

 

 

 

امام باقر (ع) و پیشنهاد ضرب سکه

کمال الدین دمیرى در کتاب حیاة الحیوان و مقریزى در کتاب شذرات العقود از کسائى نقل کرده‏اند که روزى در مجلس هارون الرشید سخن از اولین نفوذ اسلامى به میان آمد، در آن مجلس تاریخچه نخستین سکه‏هایى که بر آنها شعارهاى اسلامى نقش بسته چنین مطرح شد:

در آغاز، کاغذ از جانب رومیان به مملکت اسلامى وارد مى‏شد، در آن روزگار بیشتر مردم مصر نصرانى بودند و همکیش پادشاه روم به حساب مى‏آمدند.از این رو، بر حاشیه کاغذهایشان با خط رومى این کلمات: (پدر، پسر و روح القدس) نقش بسته بود.

این نوع کاغذها در جامعه اسلامى از آغاز تا عصر عبد الملک مروان رواج داشت تا این که عبد الملک از کسى که زبان رومى مى‏دانست، خواست تا آن کلمات را براى او ترجمه کند.پس از ترجمه کلمات، عبد الملک برآشفت و گفت: این شایسته نیست که در سرزمین اسلام، شعار نصرانیت به وسیله این اوراق در حد وسیعى منتشر شود.

از این‏رو، به عبد العزیز مروان که برادر او و نماینده و کارگزار وى در مصر بود، دستور داد تا این حاشیه‏ها را از بین ببرد و دستور دهد تا سازندگان کاغذ بر حاشیه کاغذها آیاتى از قرآن بنویسند.

دستور از میان بردن حاشیه‏هاى رومى به سایر کارگزاران حکومت در سایر شهرها نیز ابلاغ گردید.

کاغذها با حاشیه‏هاى جدید با گذشت زمان رواج یافت و به سرزمین روم نیز رسید.پادشاه روم از این برنامه ناخشنود شد و به عبد الملک نامه نوشت و از او خواست تا حاشیه‏هاى رومى را دوباره به کارگیرد و رواج دهد.

نامه را همراه با هدایا به سوى عبد الملک گسیل داشت، اما عبد الملک نامه و هدایا را پس فرستاد، این کار دو مرتبه دیگر با هدایاى بیشتر صورت گرفت.در مرتبه آخر، پادشاه روم تهدید کرد که اگر حاشیه‏ها به صورت نخست باز نگردد، بر روى سکه‏ها، دشنام به پیامبر اسلام را نقش خواهد زد.

در این عصر، سکه‏هاى رایج میان مسلمانان، سکه‏هاى رومى بود.و اگر پادشاه روم تهدید خود را عملى مى‏ساخت، ضربه‏اى سیاسى بر حکومت اسلامى وارد مى‏شد و مقدسات مردم مورد اهانت قرار مى‏گرفت.

عبد الملک خود را مواجه با مشکلى بزرگ یافت، براى مشورت و یافتن راه حل به شخصى به نام روح بن زنباع روى آورد.ولى او در پاسخ گفت:

اى عبد الملک! تو خودت خوب مى‏دانى که چه کسى راه حل مشکل تو را مى‏داند، اما بعمد آن را مطرح نمى‏کنى.

عبد الملک: او چه کسى است؟ !

روح بن زنباع: او جز باقر العلوم (ع) ـ از خاندان پیامبر اکرم (ص) ـ فرد دیگرى نمى‏تواند باشد و تو ناگزیر هستى که از او کمک بگیرى.

عبد الملک: آرى تو درست مى‏گویى.ولى...

عبد الملک به والى خود در مدینه دستور داد تا نزد امام باقر رفته و امکانات سفر را در اختیار وى قرار دهد و آن حضرت را براى سفر به سوى شام تجهیز کند.

والى مدینه، چنین کرد و امام رهسپار شام گردید.

عبد الملک به استقبال آن حضرت رفت، خیر مقدم گفت و مشکل سیاسى خود را مطرح ساخت و کمک طلبید.

امام باقر (ع) فرمود: کار را دشوار نگیر.نظر من این است که هم اکنون از اهل فن بخواهى تا برایت درهم و دینارهاى فراوانى را بسازند که بر یک طرف آن شعار توحید و بر طرف دیگر محمد رسول الله نقش زنند و در مدار آن نام شهرى که سکه در آن زده شده و تاریخ ساخت آن نوشته شود.سپس در زمینه برخى خصوصیات دیگر سکه‏ها، رهنمودهایى داد تا تقلب و دخل و تصرف در آنها به آسانى میسرنباشد.و به عبد الملک فرمود: از مردم بخواه تا از این پس با این سکه‏ها معاملات خود را انجام دهند و مبادلات اقتصادى را با سکه‏هاى رومى ممنوع و داراى مجازات اعلام کن.در ظرف چند ماه، رهنمودهاى امام باقر (ع) بخوبى عملى گردید و سکه‏هاى اسلام در روابط اقتصادى به کار گرفته شد.آن گاه عبد الملک به پادشاه روم نوشت، اگر مى‏خواهى تهدیدهایت را عملى کن!

پادشاه روم که از رواج سکه‏هاى اسلامى مطلع شده بود، عملى ساختن تهدیدهاى خود را بى‏ثمر یافت و از آن صرف نظر کرد.

 

 

 

 

پول برای اولین بار چه موقع مورد استفاده قرار گرفت؟

بشر تا مدتها بدون استفاده از پول، روزگار می گذرانده و آن روشی را که به نام «مبادله پایاپای» می شناسیم به کار می برده است. این روش با این ترتیب بود که هر کس اگر چیز یا کالایی داشت که برای خودش لازم نبود، می گشت و کسی را پیدا می کرد که آن کالا را لازم داشته باشد. بنابراین در عوض چیز مورد احتیاج خود، این کالا را مبادله می کرد.

اولین نوع پول که به وسیله بشر اولیه به کار می رفت، عبارت بود از چیز پوشیدنی یا خوردنی. سرخپوستان آمریکائی تکه های حکاکی شده از یک نوع پوست را که «ومپوم» می نامیدند، به عنوان پول به کار می بردند. انواع دیگر پول، عبارت از تنباکو، غلات، پوست یا نمک و بالاخره مهره و منجوق و از این جور چیزها بود.
عاقبت قطعه هائی از فلز جای انواع دیگر پول را می گرفت. اولین مردمی که پول سکه ای به کار بردند لیدی ها بودند، قوم معروفی که در آسیای صغیر می زیستند. در قرن هشتم قبل از میلاد آنها شروع به ساختن پول از قطعات فلزی کردند که دارای وزن و طرح متحدالشکلی بودند تا به آسانی تشخیص داده شوند.البته طلا و نقره هم قبل از آن، به عنوان پول به کار رفته بود ولی نه به صورت سکه. آنها شمش هائی را رواج داده بودند که می بُریدند و وزن می کردند. اما هیچ نوع ضمانتی برای خالص بودن یا وزن در بین نبود. بنابراین لیدی ها اولین کسانی بودند که فکر می کردند بهتر است این قطعات فلزی را با نشانه ای مُهر بزنند تا ضمانتی در بین باشد. مردم دیگر هم از آنها تقلید کرده و بنابراین این کار تدریجاً در همه جا متداول شد.بعد از قرون وسطی فکر تازه ای پدید آمد که به جای سکه های طلا یا نقره از اوراق تعهدی برای پرداخت پول استفاده کنند و اگر کسی که تعهد این اوراق را می کند آدم معتبری باشد، این اوراق به همان راحتی پول واقعی به کار خواهند رفت. بنابراین با بروز این فکر تازه عده ای از زرگرها و تجار و وام دهندگان پول شروع به انتشار اسکناس هائی کردند که تعهد شده بود در صورت تقاضا، نقداً پرداخت خواهند شد.

این «پول رایج اعتباری » چون به شکل کاغذ بود، هم مطمئن تر و هم از نظر دست به دست گشتن راحت تر از طلا بود. به زودی بانک ها و بعد هم دولت ها شروع به انتشار این نوع ارواق تعهدی یعنی اسکناس کرده و بدین ترتیب بود که پول کاغذی به وجود آمد.

• پول چیست؟

دروهله اول پاسخ به این پرسش واضح و مشخص به نظر می رسد، در هر کشوری پول به اشکال و در جنس های مختلف وجود دارد از جمله سکه های مختلفی که از جنس های مختلف می باشند، پول کاغذی، چک، کارت اعتباری و سکه های طلا، بسیاری از مردم ثروتمند ترجیح می دهند بخشی از پول خود را به شکل طلا پس انداز کنند که کمتر از پول کاغذی و وجه رایج کشور مستعد تورم است و از لحاظ زیبایی شناسی، جذابیت خیره کننده طلا و مقاومت آن در برابر پوسیدگی، دو خاصیت مهم آن است که باعث شده است به مدت هزاران سال در معاملات پولی مورد استفاده قرار بگیرد. تقریبا از تمام انواع چیزها تا به امروز در زمان ها و مکان های متفاوت به عنوان پول استفاده شده است. در فهرست زیر به تمام چیزهایی اشاره شده است که از زمان های باستان تا به امروز به عنوان پول مورد استفاده قرار می گرفته است: کهربا، مهره، کاوری (نوعی صدف در هند)، طبق و نقاره، تخم مرغ، پر، زنگ، بیل، عاج، یشم،کتری، چرم، حصیر، میخ، گاری گاوکش، خوک، کوارز (در کوهی)، برنج، نمک، انگشتانه، شربت، گردنبند، کامو، تقریبا توصیف پول یا خواص آن در چارچوب شکل فیزیکی  اش به علت تنوع آن، غیرممکن است بنابراین هرگونه تعریفی باید براساس عملکردهای آن استوار باشد.

• عملکردهای پول

عملکردهای خاص (عمدتا اقتصاد خرد): - واحد محاسبه (انتزاعی) - معیار مشترک ارزش (انتزاعی) - وسیله مبادله (عینی) - استاندارد برای پرداختی های معوقه (انتزاعی) - ذخیره ارزش (عینی)

عملکردهای عمومی (عمدتا اقتصاد کلان و انتزاعی): - دارایی در جریان - چارچوب سیستم تخصیص یافته بازار (قیمت ها) - یک عامل پدیدآورنده در اقتصاد - کنترل کننده اقتصاد.

البته هر چیزی که به عنوان پول مورد استفاده قرار می گیرد، دارای عملکردهایی که ذکر شد نمی باشد. به علاوه عملکردهای هر شکل خاص پول ممکن است در طول زمان تغییر کند همانطور که گلین دیویس به آن اشاره می کند: آنچه در حال حاضر عملکرد اصلی یا اولیه پول در یک جامعه یا کشور خاص محسوب می شود ممکن است اولین یا عملکرد اصلی آن در قبل نبوده نباشد در حالیکه ممکن است آنچه که عملکرد ثانویه پول در یک مکان محسوب می شود، در برخی مناطق دیگر جزو عملکرد اولیه آن باشد ... بنابراین فهرست بندی منطقی عملکردها بیان کننده هیچگونه اولویتی از لحاظ زمان یا اهمیت نمی باشد خصوصا برای آنهایی که ممکن است تنها اولین و مهم ترین زمان و مکان خاصشان را منعکس کنند. گلین دیویس به همین ترتیب ادامه می دهد تا به بهترین تعریف از پول می رسد که به شرح زیر است: پول هر چیزی است که به صورت گسترده برای پرداخت دستمزد و حسابداری وام ها و حساب های اعتباری مورد استفاده قرار می گیرد.

• دلایل توسعه و گسترش پول

پول تا حدود زیادی از دلایل غیراقتصادی نشات می گیرد: از باج و خراج و تجارت، از دیه و پول عروسی و از معامله های پایاپای، از آداب و رسوم مذهبی و آیینی و بازرگانی، از آرایش تجملی و به عنوان دستمزد در ازای انجام کاری. یکی از مهم ترین پیشرفت هایی که در مورد ساده ترین اشکال اولین معامله های پایاپای صورت گرفت تمایل به انتخاب یک یا دو قلم جنس به عنوان پول درازای دریافت چیزی یا انجام کاری بود کالاهایی که به عنوان اقلام برتر در معامله های پایاپای مورد استفاده قرار می گرفتند، به دلایل مختلفی انتخاب می شدند برخی به علت اینکه سهل الوصول بودند و به راحتی ذخیره می شدند، برخی به علت اینکه ارزش بالایی داشتند و برخی به این خاطر که به راحتی قابل حمل بودند و یا ماندگاری طولانی داشتند. این کالاها که به طور گسترده مورد علاقه همگان بودند، به راحتی مبادله می شدند و از نظر مردم آن دوره حکم پول را داشتند. مشکلاتی که در این معامله وجود داشت، محرکی برای توسعه پول شد. این محرک کاملا اقتصادی اما شاهدی باستان شناختی، ادبی و زبانی دنیای باستان و شاهدی عینی از انواع واقعی نمونه های اولیه پول در بسیاری کشورها بود که در آنها معامله های پایاپای عامل اصلی در شکل گیری و توسعه اولیه پول محسوب نمی شد.

تاریخ هنر و اقسام علوم اسلامی

علم منطق

 

یکی از علومی که از جهان خارج دارد حوزه فرهنگ اسلامی شد و پذیر ش عمومی یافت و حتی به عنوان مقدمه ای بر علوم دینی جزء علوم دینی قرار گرفت علم منطق است.

علم منطق از متون یونانی ترجمه شد، واضح و مدون این علم از سلطاطالیس یونانی است. این علم در میان مسلمین نفوذ و گسترش فوق العاده یافت اضافاتی بر آن شد و بر سر حدکمال رسید.

بزرگترین منطق های ارسطویی که در میان مسلمین تدوین شد منطق الشفای بوعلی سینا است .

منطق الشفا چندین برابر منطق خود ارسطو است . متن یونانی، ترجمه عربی و هم ترجمه دیگر منطق ارسطو به زبانهای دیگر اکنون در دست است . منطق ارسطو را ضین بن اسحاق ترجمه کرد و اکنون عین ترجمه موجود است .

در قرون جدید به وسیله فرانسیس بیکن انگلیسی و دکارت فرانسوی منطق ارسطویی سخت مورد هجوم و ایراد قرار گرفته سالها و بلکه در سه قرن گذشته در حالیکه اروپا ایمان خود را به منطق ارسطویی به کلی از دست داده بود تدریجاً از شدت حمله و هجوم به آن کاسته شد . برای ما لازم است نه مانند عده ای چشم بسته منطق ارسطویی را ینپذیریم و همچنین مانند عده ای دیگر چشم بسته آن را محکوم نکنیم بلکه تحقیق کنیم و ببینیم ارزشی که منطق ارسطویی برای خود قایل است چه ارزشی است . ناچاراً  باید آن را تعریف کنیم .

تعریف منطق

((منطق قانون صحیح فکر کردن است )) یعنی قواعد و قوانین منطقی به نزدیک مقیاس و معیار و آلت سنجش است که هرگاه بخواهیم درباره برخی از موضوعات علمی یا فلسفی تفکر و استدلال کنیم باید استدلال خود را با این مقیاس ها و معیارها بسنجیم و ارزیابی کنیم که به طور غلط نتیجه گیری نکنیم .

فایده منطق

 از تعریفی که برای منطق ذکر کردیم فایده منطق جلوگیری ذهن است از خطایی در تفکر با در اینجا لازم است فکر و تفکر را تعریف کنیم زیرا تا تعریف فکر ، به مفهومی که منطق در نظر دارد روشن نشود، ابراز بودن منطق برای فکر و به عبارت دیگر ((خطاسنج)) بودن علم منطق برای فکر ، روشن نمی شود.

تفکر عبارت است از مربوط کردن چند معصوم به یکدیگر برای به دست آوردن معلوم جدید و تبدیل کردن یک مجهول به معلوم .

در حقیقت تفکر عبارت است از سیر و حرکت ذهن از یک مطلوب مجهول به سوی یک سلسله مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن مقدمات معلوم به سوی آن مطلوب برای تبدیل آن به معلوم .

ذهن معلومات خویش مجهولی را تبدیل به معلوم می کند و باید به آن معلومات شکل و نظم و صورت خاص اساساً  عمل فکر کردن چیزی جز نظم دادن به معلومات و پایه قراردادن آنها برای کشف یک امر جدید نیست پس وقتی که می گوییم منطق قانون صحیح فکر کردن است و ازطرف دیگر می گوییم فکر عبارت است از حرکت و سیر ذهن از مقدمات به نتایج معنی اش این می شود که منطق کارش این است که قوانین درست حرکت کردن زمین را نشان می دهد.

پس کار منطق این است که حرکت ذهن را در عین تفکر تحت کنترل خود قرار دهد.

خطای ذهن

 ذهن هنگامی که تفکر می کند ممکن است صحیح عمل کند و ممکن است دچار خطا گردد. منشا خطا یکی از دو امر ذیل ممکن است باشد

1-آن مقدماتی که آنها را پایه قرار داده و معلوم فرض کرده خطا و اشتباه باشد یعنی مقدماتی که مصالح استدلال ما را تشکیل می دهد فاسد باشد.

2-نظم وشکل و صورتی که به مقدمات داده شده غلط باشد یعنی هرچند که مصالح استدلال ما درست باشد ولی شکل استدلال ما غلط است .

از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت که ارزش منطق ارسطویی این است که خطا سنج عمل فکر کردن است . یعنی خطاسنج صورت و شکل استدلالهای انسانی است . اما این که منطق چه قوانینی برای درست استدلال کردن عرضه می دارد مطلبی است که از تحقیق تفصیلی منطق روشن می شود.

موضوع منطق

موضوع علم عبارت است از آن چیزی که آن علم در اطراف آن بحث می کند و هر یک از مسایل آن علم را در نظر بگیریم خواهیم دید بیانی است از یکی از احوال و خواص و آثار آن .

در اینجا دو نظریه مطرح است :

 1-علت این امر این است که مسایل هر علمی بالاخره در اطراف یک حقیقت یعنی بحث می کند پس از این دو هر علمی نیازمند به موضوع است و تمایز علوم از یکدیگر نیز ناشی از تمایر موضوعات آن علوم است.

2-نظریه دوم این است که پیوند مسایل علوم با یکدیگر ناشی از آثار و فوایدی است که بر آنها مرتب می شود اکنون باید ببینیم موضوع علم منطق چیست و علم منطق در اطراف چه موضوعی بحث می کند؟

موضوع علم منطق عبارت است از ((معرف و حجت)) یعنی مسایل منطق یا درباره معرف ما یعنی تالیفات بحث می کند یا درباره حجت یعنی درباره استدلالها

علم منطق می خواهد به ما راه صحیح تعریف کردن و صحیح استدلال کردن را بیاموزد.

تصویر و تصدیق

منطقیین اسلامی بحث خود را در منطق از تعریف علم و ادراک آغاز می کنند و سپس آن را به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم می نمایند و منطق را عموماً  به دو بخش تقسیم می کنند بخش تصورات و بخش تصدیقات. از نظر مننطقیین به دو قسم تقسیم می شود: 1-ضروری یا بدیهی  2-نظری یا اکتسابی

قبل از هر چیزی لازم است ماعلم و ادراک و سپس تصور و تصدیق و ضروری و بدیهی را تعریف کنیم .

علم و ادراک

 انسان در خود حالتی می یابد که نام آن حالت را علم یا ادراک یا دانایی یا آگاهی است در ذهن لهذا در تعریف علم و ادراک گفته شده العلم هو الصوره الحاصله من الشی عندالعقل یعنی ادراک عبارت است از صورتی که ازیک شی ء در ذهن پدید می آید.

تقسیم علم به تصور و تصدیق اولین بار به وسیله حکم عالی قدر اسلامی ابونصر محمد بن طرخان فارابی ابداع و عنوان شد و مورد قبول حکما و منطقیین بعد قرار گرفت ، منطقیین اسلامی در دوره های تاخر این قسمت را پایه قرار داده ، ابواب منطق را به دو قسم منقسم کردند : قسم تصورات و قسم تصدیقات.

ضروری و نظری

 هر یک از تصور و تصدیق بر دو قسم می باشند یا بدیهی هستند و یا نظری، بدیهی عبرات است از ادراکی که نیاز به نظر یعنی فکر نداشته باشد و اما نظری عبارت است از اداراکی که نیاز به نظر و فکر داشته باشد .

به عبارت دیگر بدیهی آن است که خودبه خود معلوم است و نظری آن است که خود بخود معلوم نیست بلکه باید به وسیله یک شی ء یا اشیاء دیگر معلوم شود. مثلاً می گویند تصور حرارت و برودت احتیاجی به فکرندارد پس بدیهی می باشند اما تصور ملک و جن نیازمند به فکر است پس این تصورات نظری می باشند.

کلی و جزئی

 یکی دیگر از بحث های مقدماتی منطق بحث کلی و جزئی است . این بحث اولاً  با لذات مربوط به تصورات است و ثانیاً  و بالفرض مربوط به  تصدیقات است یعنی تصدیقات به طبع تصورات متصف به کلیت و جزئیت می گردد.

تصوراتی که از اشیاء داریم به دو گونه اند : تصورات جزئی و تصورات کلی

تصورات جزئی یک سلسله صوری است که جزء بر شخص واحد قابل انطباق نیست در مورد مصداق این تصورات کلماتی از قبیل « چند تا ، کدامیک معنی  » معنی ندارد.  این صور ذهن ما فقط بر فرد خاص صدق می کند نه بیشتر . مثلاً تصوری که ما از شهر تهران و تصوری که از کشور ایران داریم همه تصورات جزئی است. ذهن ما علاوه بر این تصورات یک سلسله تصورات دیگر هم داد ویک سلسله نامهای دیگر برای نشان دادن آن معانی و تصورات وجود دارد مانند تصوری که از انسان واز آتش و از شهر و کوه و امثال اینها داریم و برای فهماندن این معانی و تصورات نامهای مزبور را به کار می بریم که اسم عام خوانده می شوند، این سلسله معانی و مفاهیم و تصورات را کلی می نامیم زیرا قابل انطباق بر افراد فراوانی می باشند و حتی قابلیت انطباق بر افراد غیر متناهی دارند .

معمولاً در کارهای عادی خودمان سر و کار ما با جزئیات است ولی هنگامی که وارد مسائل علمی می شویم سر و کارمان با کلیات می شود.

نصب اربعه 

از جمله مسائلی که لازم است دانسته شود انواع رابطه و نسبتی است که با یکدیگر ممکن است داشته باشند. هر دو کلی را زمانی که با یکدیگر مقایسه کنیم یکی از چهار نسبت زیر را با یکدیگر خواهند داشت .

1-تباین : قلمرو هر کدام از قلمرو دیگری کلاً جداست مثلاً  انسان و درخت .

2-تساوی :قلمرو هر دو کلی یکی است . مثلاً  انسان و تعجب کننده

3-عموم و خصوص مطلق: ماند انسان و حیوان

4- عموم و خصوص  من وجه: مانند انسان سفید

در میان کلمات فقط همین چهار نوع نسبت ممکن است برقرار باشد نسبت پنجم محال است برقرار باشد . مثل این که فرض کنیم یک کلی شامل هیچ یک از افراد دیگری نباشد ولی دیگری شامل تمام یا بعضی افراد عام بوده باشد.

کلیات خمس

 هرکلی را که نسبت به افراد خود آگاهی درنظر بگیریم و رابطه اش را افراد خودش بسنجیم از یکی از پنج قسم زیر خارج نیست.

1-نوع:   2-جنس        3-فصل         4-عرض عام  5-عرض خاص

آن کلی که تمام ذات و ماهیت افراد است نوع است و آن کلی که جزء ذات افراد خود است  و  جزء اعم است جنس است و آنکلی که جزء ذات افراد است ولی جزء مساوی است فصل است و آن کلی که خارج از ذات افراد است ولی اعم از ذات افراد است عرض عام است و آن کلی که خارج از ذات افراد است ولی مساوی با ذات است عرض خاص است .

نوع مانندانسان که معنی انسانیت بیان کننده تام ذات و ماهیت افراد خود است .

جنس مانند حیوان که بیان کننده جزئی از ذات افراد خود است زیرا افراد حیوان از قبیل  عمر و اسب و گوسفند و غیره حیوانند و چیز دیگر ، یعنی ماهیت و ذات آنها را حیوان تشکیل می دهد.

فصل: مانند ناطق که جزء دیگر ماهیت انسان است و دو متصل یک بعدی که جزء دیگر ماهیت خط است.

عرض عام: مانند راهرونده (ماشی) که خارج ا ز ماهیت افراد خود است یعنی راه رفتن جزء ذات یا تمام ذات روندگان نیست ولی در عین حال به صورت یک حالت و یا عارض در آثار وجود دارد.

عرض خاص : مانند تعجب کننده که خارج از ماهیت افراد خود (همان افراد انسان) است و به صورت یک حالت و یک عرض در آنها وجود دارد و این امر عرض اختصاص دارد به افراد یک ذات و یک ماهیت یعنی نوع انسان

حدود و تعریفات : مبحث کلی که ذکر شد مقدمه ای است برای حدود و تعریفات یعنی آنچه وظیفه منطق است این است که بیان کند طرز تعریف کردن یک معنی چگونه است و یا بیان کند که طرز صحیح اقامه برهان برای اثبات یک مطلب به چه صورت است؟

به طور کلی تعریف اشیاء پاسخگویی به «چیستی» آنها است . یعنی وقتی که این سوال برای ما مطرح می شود که فلان شی چیست ؟ در مقام تعریف آن بر می آئیم بدیهی است که هر سوالی در مورد یک مجهول است اینکه حقیقت و ماهیت یک شی ء بر ما مجهول می باشد به معنی این است که ما تصور صحیحی از آن نداریم پس اگر بپرسیم خط چیست ؟ حیات چیست؟ همه اینها به معنی این است که ما یک تصور کامل و جامعی از حقیقت این امور نداریم و می خواهیم تصور صحیحی از آن داشته باشیم.

سوالاتی که بشر در مورد موجودات بیان می کند یکسان نیست و هر لفظی برای یک سوال مطرح می شود چند سوال ؟

1-سوال از چیستی «چیست» ؟ ماهو؟

2-سوال از هستی «آیاست» هل؟

3-سوال از چرائی «علت چیست»؟ « یا فایده چیست» و یا بچه دلیل؟

منطق عهده دار پاسخ به هیچ کدام از این سوالات که درباره اشیاء خارجی می شود و نیست آنکه عهده دار پاسخ به این سوالات است فلسفه وعلوم است ولی منطق طرز پاسخگویی به این سوالات را بیان می کند.

منطق می خواهد راه درست تعریف کردن را بیاموزد

مسلمین همچنانکه بحث در مبدا وجود و تحقیق در احوال اعیان موجودات را با توجه به آثار عقلای یونانی شروع کردند نام این علم و این مبحث را هم یعنی «فلسفه» را از یونانیان گرفتند ولیکن در عین حال آن را به نام حکمت مهم خواندند. با این تفاوت که حکمت معنی عام تری از فلسفه دارد و مفهوم علم را بنحو اعم نیز شامل می شود.

استفاده از اصول عقاید ارسطو و افلاطون و افلاطونیان جدید و آمیختن این روشها با یکدیگر و با مبانی دین و پدید آوردن فلسفه ای خاص از آن میان بین حکمای اولی اسلامی همچنان معمول بود که بین حکمای عیسوی آسیای صغیر و حوزه های علمی خاور نزدیک .

ارسطو تنها از آن لحاظ که دارای آثار متعددی بودو کتب او مورد تفسیر مفسرین قرار گرفت ، اهمیت ندارد بلکه وی راهنمای نهضت خاص فکری است که با آثار خود و آثاری که بدو نسبت داده شده بود مسائل مختلفی را مطرح کرد و درترجمه ها وتفسیرهای او این مسائل به نحو عجیبی توسعه و تکامل یافت.

منتهی باید در نظر داشت که این توسعه و تکامل از راه انتقاد در مباحث آن استاد بوجود نیامد بلکه از دو طریق یعنی از راه تعلیم و توضیح و از طریق داخل کردن عقاید جدید در مباحث اصلی استاد حاصل شد و این دوعمل هم بدست مفسران و شارحان یونانی صورت گرفت و هم بوسیله مفسلین اسلامی .

فلسفه در اسلام عبارت است از عده کثیری تفاسیر و توضیحات در مورد ماور الطبیعه و فروع آن که بیشترمبتنی است بر روش کار شارحان ارسطو در اسکندریه و بلاد خاور نزدیک و بهمین سبب بسیاری از بحث های آنان عیناً  در میان فلاسفه حوزه اسلامی امتداد یافت مثلاً  اثبات وحدت محض خالق در عین تصور صفات دنباله مباحثی است که نو افلاطونیانی از قبیل ایا مسلیحسن و ابرقلس پیش گرفته بودند و دنباله این مباحث به تمدن اسلامی نیز کشیده شد، مبین مانند عقیده دیونیسیونس در باب عدم خالق بجزئیات که مدتی در میان معتزله و فلاسفه های اسلامی ادامه یافته و مایه تکفیر آنان شده بود .

در کتاب اثولوصیا سخن از خالق مافوق جواهر است که از او بطریق اشراق عقل فعال صادر می شود و صور کلی اشیاء در همین عقل فعال وجود دارد . توجیهی که مایه تتابع مبادی وجود گردیده عشق است و بوسیله آن است که خالق توانست از تنهایی محض برهد و در کسوت عقل فعال و سایر مبادی که بعد از واقعست ظهور کند.

در کتاب العله منسوب به ارسطو ماخوذ از الثالومبیای ابر قلس ، هم این موضوع مورد بحث قرار گرفته است و «خیر» علت اصلی وجود و مقدم بر آنست و بعد ازو بترتیب «وجود» و «عقل» و«نفس» و «طبیعت» قرار دارند . تمام امور کلی و فانی بوجود لایزالی که تنها وجود قائم بذات است منسوب و منتهی می شود و این درست عین بیان فارابی و ابن سیناست که گویند وجود و تمام ممکنات معلول است بعلت وجود واجب با مطالعه در این دو کتاب که نمونه هایی از بحث های آنها را دیدیم می توان به قسمتی از مبانی فلسفه مسلمین پی برد با این تفاوت که نفوذ این عقیده در مشائین بمراتب بیشتر از متکلمین است.

با اطلاع از این مقدمات نفوذ فلاسفه و متکلمین عیسوی در فلاسفه و متکلمین اسلامی هم بخوبی معلوم و علی الخصوص تاثیر عقاید کسانی مانند فلوطنسین و ابر قلس و یوحنا الدمشقی و یحیی (یوحنا) النحوی بعنوان عقاید خاص ارسطو آشکار می گردد که بعدها با روش افلاطون مقایسه گردیده و یا گاه بر آن برتری داده شده است .

علاوه بر این مشاهیر فلاسفه عیسوی عده دیگری از فلاسفه از مذاهب مختلف مسیحی خاصه از یعقوبیان و منصوریان بر اثر نزدیکی فراوان با مسلمین و اینکه غالباً  در دوره نهضت علمی مسلمین با آنان معاصر و متقدم بوده اند تاثیرات شگرف در تکوین فلسفه مسلمین کرده و بسی از معلمین مسیحی استناد فلاسفه و متکلمین اسلامی بوده اند و تحقیقات آنان در تشکیل عقاید شاگردان نشان تاثیر فراوان داشته  و به هر حال این نکته مسلم است که افکار مسیحیان شرق در میان حکمای اسلامی و معتزله و بعضی دیگر از فرق ادامه یافته و در پاره ای موارد و با اصول دینی اسلام نزدیک شده است.

با آمدن اسلام البته تغییری در دین حاصل شد ولی بحث های فلسفی و عقل و اصولی همچنان و بهمان نحو ادامه یافت . مثلاً قدم کلمه الله در اینجا مقدم کلمه الله (قرآن ) تبدیل صورت داد و تحقیق از موضوع جبر و اختیار با همان شدت و بهمان صورت باقی ماند و همچنین است بحث در باب صفات و اسماء الهی که مدتی در اسلام باقی ما ند و علاوه بر این موضوعات کلامی مسائلی دیگر مخصوصاً اصول اخلاق ارسطو هم نزد عیسویان شهرت و مقبولیتی یافته بود برای ورود این مباحث نیز دراسلام مانعی وجود نداشت و عین این حالت برای طبیعیات ارسطو کتب بطلیموس و جالینوس وجود داشت و بهمین جهت مسلمین به سرعت شروع به نقل این کتب بعربی کردند و در غالب این ها ترجمه از منقولات سریانی زودتر از استفاده از اصل یونانی آنها صورت گرفت و بهمان نحو که دیدیم کتاب المدخل فرخورویس (اسیاغوجی) و قاطیغر ریاس و انالوطیقای اول و دم و ماور الطبیعه و اسماء و العالم و کتاب الحیوان و بعضی از تفاسیر مانند تفسیر الاسکندر الامزوریسی بر ماوراء الطبیعه و کتابهایی که قبلاً ذکر شد به زمان عربی درآمد.

دسته دیگری نیز از آغاز کار با فلاسفه در این امر شرکت داشتند و ایشان ائمه و پیشوایان مذهب اعتزال بوده اند که غایت مقصودشان در آوردن اصول دین بیک صورت علمی و منطقی و بحث در ذات و صفات واجب الوجود و احوال ممکنات از مبداء و مواد بر وفق شریعت اسلام بوده است. و فعالیت علمی این فرقه از قرن دوم هجری آغاز شد و با  آنکه موارد خدمات ذیقیمتی با سلام گردیدند بجرم استفاده از مبانی فلسفی یونانیان و ایرانیان و هندوان همواره مورد بغض و نفرت مسلمین بودن و آخر نیز با غلبه اهل حدیث و فقها و متشرعین و اصحاب علوم دینی راه زوال گرفتند.

تمایل و آشنایی مسلمین با فلسفه یونانی چنانکه دیده ایم باترجمه آثار حکمای یونان و اسکندریه و تفاسیر و شروع آنی همچنین با تعلیمات گروهی مانند قدیری و یوحنا بن حیلان و ابوحیی المروزی و ابوزکریا المروزی و ابوزکریا یحیی بن عدی و نظایر این اشخاص که غالباً کتب منطق و فلسفه را تدریس و با ارزش املاح شرح و تفسیر می کرده اند آغاز شد . این عمل دیرگاه امتداد داشت و تا اواخر قرن چهارم بطول انجامید و در این میان آثار گوناگون فلسفی و شروع آنها به ترجمه سی نیک و برد بالتمام و یا بنحو اختصار بعربی در می آید .

روابط فلسفه وعرفان

منظور ما از «فلسفه» الهیات است ، فلسفه اولی یا الهی که با عرفان تناسب دارد ، نه فلسفه به معنی وسیع کلمه حکمت الهی به دو فن تقسیم می شود : امور عامله یاالهیات بالمعنی عام و الهیات بالمعنی خاص .

هدف فلسفه الهی درباره انسان : انسان در نظام فکری ، جهان کلی شود و از نطر اندیشه جهان عقل شود.

هدف عرفان درباره انسان : رسیدن انسان با کل وجودش به حقیقت (خدا) ، فناء ، فی الله ، وصول و راه حکم با راه عارف دو راه است : راه حکیم راه منطق و برهان است و راه عرفان راه تزکیه و تصفیه دیر و سلوک است .

عرفان ازکی به صورت یک علم در آمده ، علمی که برای آن موضوعی و فایده ای ذکر کرده اند ؟ مثلاً عرفان یحیی الدین با عرفان شبلی فرق دارد . درعرفان شبلی مردی می بینیم اهل عمل. در عرفان یحیی الدین به کتبی و نوشته هایی بر می خوریم ه به وسیله یحیی الدین و شاگردنش به صورت علمی منتشر می شد.

موضوع عرفان چیست؟ موضوع عرفان وجود یا هستی مطلق است و مقصود از آن خداست .

در اینجا مشابهتی نزدیک با حکما و حکمت الهی می توان یافت زیرا موضوع حکمت الهی «موجود بمانند موجود» است ، تفاوت دراین است که حکیم ، موجود بماهو موجود را یک مفهوم کلی می داند دارای مصادیق متعدد ، ولی درنظر حکیم هم ذات حق را «موجود مطلق » می داند . موجود ما هو موجود تقسیم می شود به موجودی که وجود همین ذات اوست یعنی خدا و موجودی که وجود زائد بر ذات اوست، یعنی غیر خدا

حکمت الهی علمی است که از «عوارض موجود بماهو موجود» بحث می کند و اثبات وجود خدا ، یکی از مسائل این علم است.

مساله وجود واجب : مساله ای از مسائل حکمت الهی . آنچه را که عارف موضوع علم خود می داند (موجود مطلق ) از مسائل حکمت الهی است : و چون موضوع هر علم در آن علم اثبات نمی شود بلکه در علم کلی دیگری اثبات می گردد، پس عرفان نیازی به اثبات آن (خدا = موضوع عرفان ندارد ولی حکیم آن را اثبات می کند چون ازمسائل حکمت الهی محسوب میشود .

از نظر فیلسوف وجود خدا مساله علم است ، از نظر عارف وجود خدا موضوع علم است (وجود= وجود حق ) همان گونه که از نظر فیلسوف موضوع علم خود موجود عامه موجود بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد ، خدا هم از نظر عارف بدیهی و بی نیاز از اثبات است بلکه باید صفات او را اثبات کرد.

در اینجا موضوع، موضوعی است بدیهی : نه اینکه دو موضوعی نیاز به اثبات نداشته باشد.

مساله عرفان ، صفات ، اسما، و تجلیات ذات حق است.

یک اختلاف دیگری که بین حکما و عرفاست آن است که عرفا تجلی را واحد می دانند و به تکرار تجلی اعتقاد ندارند مطابق آیه « وما امرونا الا و احده » که خدا یک تجلی دارد و آن «وجود منبسط» است و گاه به آن در حق مخلوق به گویند و القاب دیگری هم برای آن قائلند.

عرفا از تجلی تعیر به «علیت» نمیکنند . اما حکیم قائل به مراتبی برای وجود موجودات است و به علتی غیر ذات حق هم قائل است منتها در طول ذات حق

عارف می گوید : تمام ماهیات (اعیان ثابته ) با یک جلوه ظاهر شده اند واز لوازم تجلی حق اند و ظهور امت همان یک تجلی اند .

او «وجود منبسط» راه در ظل و « الرتبه الجمعیه » (یعنی مرتبه ای که ایمان ثابته هم در آنجا جمع مستند ) می خواند 

این مهم عکس می و نقش مخالفت که نمود

                                                        یک سفراغ رخ ساقی است که در جام افتاد

کثراتی که حکیم (کثرات طولی و عرضی ، افقلاک و غامر و ) تامل است از نظر عارف هم از لوازم وجود بنظر است لذا به وجود منبسط «حق مخلوق »  یعنی حقی که همه اشیا، از آن مخلوق می شوند و پدید می آیند می گویند میر داماد به سخن حکما که گفته اند اولین صادر عقل است انتقاد کرده و می گوید صادر اول باید موجودی باشد که « کل اشیاء » باشد نمی تواند موجودی باشد در طول موجودات دیگر . در واقع میر داماد و در اینجا گرایشی به عرفان پیدا می کند .

عرفا معتقدند اشیاء در هر «آن» نو می شود از نظر این ها عالم دائماً فانی می شود و موجود می گردد ولی ما خیال می کنیم که جهان یک چیز ثابت است در حالی که:

هر زمان نو می شو دنیا و ما                               بی خبر از نو شدن اندر بقا

نظریه «خلق جدید» عرفا

نظریه «خلق جدید » عرفا آن است که قائل به انفصال اند.

معنی انفصال آن است که لحظه به لحظه جهان نو می شود در حالیکه بین این «نو» و آن « کهنه » هیچ رابطه اتحادی نیست بلکه به معنی قبض و بسط متعدد است .

عرفا بر این ادعای خود استدلال نمی کنند بلکه می گویند چنین کشف کرده ایم .

حاجی سبزواری می گوید: «ماهیات به وجود منبسط موجود می شود و عالم عبارت است از ماهیات ».

ماهیات با یک «تجلی» که همان وجود منبسط است ظاهر می شود.

موضوع حرکت به یک اعتبار ماده است و به اعتبار دیگر موضوع حرکت و ما فیه الحرکه یک چیز است و اختلاف موضوع و مافیه الحرکه به اعتبار لا بشرط و بشرط لا است مثل بیاض و ابیض.

در باب حرکت جوهری هم معین است ، چون حرکت قائم به ذات است درهر حرک عرضی ما قام به الحرکه» غیر از حرکت است.

در حرکت عرضی موضوعش جوهر است ، و ما فیه الحرکه که خود عرض است : یعنی متحرک جسم فی البیاض اصطلاحاتی از قبیل «موجود معدوم» ،« و احد و کثیر» ، «حادث و قدیم » ، «حق و خلق» و امثال اینها که در زمان فلاسفه متداول است ، در اصطلاحات عرفا هم آمده است ، ولی مفهوم فیلسوف از این معانی با مفهوم عارف از اینها تفاوت دارد و ریشه این تفاوت «توصیه عرفانی» که برای ذلت حق شریکی حتی در موجودیت تامل نیست و قول به اینکه در موحد بر حقیقتی غیر از حق است » نوعی شرک تلقی می شود. به عبارت دیگر ریشه این اختلاف نظر این است که فیلسوف «کثرت وجودی » است و عارف «وحدت وجودی» ا زنظر فیلسوف وجوداتی حقیقی و جدا از هم به نحوی که نه می توان گفت این موجود عین آن وجود است و نه می توان گفت آن موجود عین این موجود است ، وجود دارد ، یکی ازاین موجودات تباین الذات که از دیگر موجودات کامل تر است و لایتناهی است و ازلی و ابدی است و بی نیاز از هر وجود دیگر است و عین علم و دقت و حیات و اراده است ، واجب الوجود است وسایر موجودات با اختلاف درجات و مراتب که بعضی مجردند و بعضی مادی ، و بعضی  جوهرند و بعضی عرض و بعضی نسبت به بعضی دیگر کاملترند همه «ممکن الوجودند».

ممکن الوجود به صفاتی متصف می شود که آن صفات از مختصات ممکن الوجود و ذات حق باید از آن صفات تنزیه گردد از قبیل «مخلوقیت » و «کثرت» ، «حدوث » و «جوهریت» و «عرضیت» و «الحدودیت» و احیاناً «تجسم» و «حرکت» و «تغییر» و امثال اینها.

به عقیده فلاسفه توصیف ذات حق به این گونه صفات که به دلیل اینکه از نقص و محدودیت ممکن ناشی می شود از مختصات ممکن است روایت و به اصطلاح «تشبیه» است یعنی تشبیه حق به حلق است که در روایات اسلامی از آن نهی شده است .

ولی عارف چه می گوید؟ آیا عارف که قائل به وحدت وجود است و برای حق شریکی در موجودیت قائل نیست همه این تعبیرات و اصطلاحات یعنی «محدودیت و مخلوقیت و کثرت و حدوث وجودیت و عرضیت» را از تاسوس خویش می زده اید یا آنها را به کار می برد؟ و اگر به کار می برد کاربرد آنها چیست؟

حقیقت این است که عراف که قائل به وحدت وجود است اشیا، را به این صورت نفی می کند که وجود آنها را اولاً «وجود ظلی و ظهوری » نه «وجود حقیقی» می داند پس نفی وجود حقیقی می کنید بدون آنکه وجود ظلی را نفی کرده باشد . ثانیاً اشیاء یعنی وجودات ظلیه را همه یکجا ظهورات حق و تجلیات حق و شوون و اسماء و صفات حق می داند.

فلسفه اسلامی پیش از  ملاصدرا

فلسفه اسلامی را اگر به مفهوم وسیع قدیمی خود بگیریم شامل جمیع شعب حکمت نظری و عملی می شود ولی واضح است که آنچه من باید در این جلسه طرح کنم آن قسمت از فلسفه اسلامی است که با افکار و انظار ملا صدرا پیوند دارد و تحقیقات مشارالیه دنباله آنها محسوب می شود . بنابراین بحث امروز که یک نظری اجمالی براین قسمت است شامل فلسفه کلی و الهیات به معنی خاص و علم النفس و تا اندازه ای شامل منطق خواهد بود زیرا این قسمتهاست که قلمرو صدر المتالهین است و در این ابواب است که وی آراء و افکار و انظار خاصی دارد.

بعلاوه تحقیقات مسلمین در قسمتهای طب و نجوم و ریاضیات و طبیعیات با توجه به تحقیقات و کشفیاتی که بعداً نصیب علما و دانشمندان شده جزء تاریخ علم است نه خود علم، یعنی علم مراحلی از اینها گذشته است ، و اما آنچه در زمینه های نامبرده مورد توجه و تحقیق مسلمین واقع شده تا رسیده به ملاصدرا و متاخر تر از ملاصدرا متن علم است.

ولی در مقابل همه این مشکلات ، این جهت را باید یادآوری کرد که تحقیق در «سیر فلسفه در جهان اسلام»در چهار قسمتی که ذکر شد یک زمینه صدردصد بکر و دست نخورده است ، نه در غرب روی این زمینه کار درستی شده و نه در شرق ، و شایسته است دانشکده محترم الهیات یک کرسی برای این کار تاسیس کند.

همه می دانیم اسکلت اصلی فلسفه اسلامی فلسفه یونانی و اسکندرانی است. باید ببینیم مسلمین از زمانی که تنها به  ترجمه و تدریس گفته های پیشینیان قناعت نکردند و خود به عنوان محقق و شارح وارد میدان شدند یعنی از زمان «الکندی» به بعد چه کردند : آیا تحقیقاتشان از حدود بازگوکردن آنچه از دیگران آموختند تجاوز نکرد و حداکثر تلفیق و ترکیبی از نظرات مختلف به عمل آوردند یا بیش از اینها بود؟

تا آنجا که اینجانب مطالعه کرده است و فعلاً به یاد دارد بدون آنکه مدع یکافی بودن مطالعاتش باشد،  بلکه فقط مدعی است که آنچه می گوید مفتاحی است برای مطالعات کاملی در این زمینه که به وسیله خود او با دیگران بعداً صورت گیرد-مسائل فلسفه اسلامی را از این نظر باید به چهار قسم تقسیم کرد:

1-مسائلی که تقریباً بهمان صورت اولی باقی ماند و مسلمین هیچ گونه تصرف یا تکمیلی در آن به عمل نیاورده اند یا آنچه کرده اند به قدری نبوده که شکل و قیافه مساله را عوض کند .

2-مسائلی که فلاسفه اسلامی آنها را تکمیل کرده اند ، اما تکمیلی کرده اند به این صورت بوده که پایه های آنها را محکم تر و آنها را مستدل کرده اند به اینکه شکل برهان را عوض کرده اند یا براهین دیگری اضافه کرده اند.

تکثیر براهین اگر فی المثل در هندسه صورت بگیرد ارزش چندانی ندارد، تفنن فکری محسوب می شود، مثل کاری که گفته می شود خواجه در شرح تحریر اقلیدس کرده است، زیرا سادگی و بساطت ریاضیات به قدری است که می توان با یک برهان ساده اذهان را قانع کرد ، اما در فلسفه تکثیر برهان از راههای مختلف ارزش زیادی دارد.

3-مسائلی که در فلسفه قدیم یونانی مبهم و تاریک بود و در فلسفه اسلامی روشن و مشخص شده و با آنکه از لحاظ نام وعنوان تغییر نکرده تفاوت بسیاری میان صورت قدیم یونانی و جدید اسلامی مشاهده می شود.

4-مسائلی که حتی عنوانش تازه و جدید است و موضوع بی سابقه ای است که فقط در جهان اسلامی طرح و عنوان شده است.

از قسم اول یعنی مسائلی که به همان شکل و صورت اولیه باقی ماند، اکثر مسائل منطق و مبحث مقولات ده گانه ارسطویی و علل اربعه ارسطویی و تقسیمات علوم ارسطویی و تقسیمات قوای نفس را می توان نام برد . البته نه این است که دراینها هیچ گونه تصرف و تحقیقی به عمل نیامده است ، بلکه منظور این است که در فلسفه اسلامی تغییر شکل نداده است ، و الا می دانیم که بسیاری از علمای اسلامی منکر ده مقوله ارسطویی هستند. صاحب البصائر النصیریه بیش از چهار مقوله قائل نیست.

اما قسم دوم یعنی مسائلی که فلاسفه اسلامی برهان آن را تغییر داده اند یا برهانهای دیگری اقامه کرده اند. این قسمت زیاد است . برای این قسمت می توان مساله امتناع تسلسل ، تجردنفس ، اثبات واجب، توحید واجب، امتناع صدور کثیر از واحد، اتحاد عاقل و معقول و جوهریت صور نوعیه را نام برد.

آنچه در این قسم قابل توجه است ، تعیین ارزش برهانهایی است که بعداً  اقامه شده است . مثیلاً  تا آنجا که اینجانب به یاد دارد تنها برهانی که قبل از فلاسفه اسلامی برای «امتناع تسلسل» اقامه می شده برهان معروف وسط و طرف است. این برهان را بوعلی و فارابی در کتب خود تکرار کرده اند ، ولی خود فارابی برهان خاصی دارد که لقب «اسد و اخصر» یعنی محکمتر و کوتاهتر یافته است)

اما قسم سوم یعنی مسائلی که در دوره اسلامی از ابهام خارج گردیده و مشخص شده است برای این قسمت ، رابطه حرکت با علت و رابطه خدا وعالم ، مسائله معروف ملث افلاطونی ، و مساله صرف الوجود بودن واجب را باید نام برد. اگر آنچه نویسندگان جدید می نویسند درست باشد، میان تصور افلاطون از «مثل» که آن خود جالب توجه است.

اما قسم چهارم یعنی مسائلی که برای اولین بار در جهان اسلامی طرح وعنوان شده است . این مسائل هم زیاد است و هم دارای ارزش و اهمیت بیشتری است . از این مسائل است مسائل عمده وجود یعنی اصالت وجود ، وحدت وجود، وجود ذهنی احکام سلبیه وجود : همچنین مساله جعل، مناط احتیاج شیء به علت ، قاعده بسیط الحقیقه ، حرکت جوهریه، تجرد نفس حیوان و تجرد نفس انسان در مرتبه خیال، اعتبارات ماهیت ، احکام عدم خصوصاً امتناع اعاده معدوم، معقولات ثانیه ، قاعده امکان اشرف ، علم بسیط تفصیلی باری، امکان استعدادی، بعد بودن زمان، فاعلیت بالتسخیر، جسمانیه الحدوث بودن نفس، معاد جسمانی ، وحدت نفس و بدن، نحوه ترکیب ماده و صورت که آیا انضمامی است یا اتحادی، تحلیل حقیقت ارتباط معلول با علت، وحدت درکثرت نفس و قوای نفس.

اما در منطق ، این مسائل را باید نام برد: انقسام علم به تصور و تصدیق ، که ظاهراً ابتکار آن از فارابی است ، اعتبارات قضایا و تقسیم قضیه به خارجیه و حقیقیه و ذهنیه که زمینه اش از بوعلی است و به دست متاخرین شکل گرفته است، تکثیر موجهات که در اثر غور و کنجکاوی در قضیه مطلقه ارسطو و ابهامی که در آن بوده و ایراداتی که متوجه آن بوده است پیدا شده ، مثلاً  قضیه عرفیه عامه که یکی از شقوق قضیه مبهم ارسطویی است اولین بار به نقل خواجه نصیر الدین طوسی وسیله فخرالدین رازی عنوان شده است هرچندزمینه آن به وسیله ابن سینا به وجود آمده است.

از این قبیل است تقسیم قیاس به اقترانی و  استثنائی و تقسیم اقترانی به شرطی و حملی که به این ترتیب از بوعلی است . دیگر بیان اینکه نقیض قضیه مرکبه جزئیه حملیه ضروره المحمول است و ایراد برقدما که می پنداشتند نقیض این قضیه مثل سایر قضایای مرکبه ، منفصله مانعه الخلو مرکب از نقیض دو جزء اصل است . این نظر از متاخرین از ابن سینا است . همچنین بیان نوعی دیگر از «عکس نقیض» در میان متاخرین از شیخ و خواجه پیدا شده : شاید اول کسی که آن را عنوان کرده است «کاتبی » است.

درمیان مسائل منطقی که اسم برده شد دو مساله از باقی با اهمیت تر است : یکی تقسیم علم به  تصور و تصدیق که هنوز هم در کتب روانشناسی رایج است ، دیگر تقسیم قضیه به خارجه و حقیقه و ذهنیه که از آن هم مهمتر است و چون به دست متاخران ابن سینا شکل گرفته است در فلسفه غرب انعکاسی ندارد. احیاناً  در کلمات دانشمندان غربی به مطالبی بر می خوریم که ریشه آنهاعدم توجه به تفاوت میان این سه قسم قضیه است.

اینجا همین قدر می گویم اگر بخواهیم سرسری قضاوت کنیم مطلب از همان قرار است که نسبت داده اند،  اما اگر بخواهیم دقیقاً ریشه و مشخصات یک نظریه فلسفی نظیر « وحدت وجود» را در میان عرفا و حکمای اسلامی به دست آوریم و طرز تفکر آنها را کاملاً آن طور که فکر می کرده اند به دست آوریم می بینیم این یک نوع طرز تفکر خاصی است که مخصوص مسلمین است مثلاً پاره ای از اظهار نظر کنندگان خیال می کنند هر نظر  فلسفی که نوعی وحدت برای جهان قائل شد می توان آن را «وحدت وجود» به مفهوم اسلامی خواند وبعد اظهار نظر کرد که مساله وحدت وجود از چه زمانهایی و در چه مکانهایی سابقه دارد.

مرحوم فروغی ضمن شرح نظریات فیلون یهودی ، پس از بیان نادرستی درتفاوت نظر سامیان و آریائیان می گوید:

«به عبارت دیگر مذاهب حکمای یونان بلکه کلیه اقوام آریایی هر کدام نوعی از وحدت وجود است و اما یهود و کسانی که عقاید فلسفی خود را از تورات درآورده اند حکم کرده اند به اینکه خداوند جهان را از عدم مطلق به وجود آورده است و آفرینش را وجودی جدا از آفریننده دانسته اند و نسبت آنها را به یکدیگر نسبت صانع و مصنوع پنداشته اند.

«آنسلم» می گوید:

«اما در امر آفرینش ، عقیده ای اظهار کرده است میانه «وحدت وجود» و «ابداع»: می گوید خداوند موجودات را از عدم به وجود آورده است به این وجه که نخست موجودات فقط در علم خدا بوده اند و وجود نداشته اند تا وقتی که مشیت خدا بر این قرار گرفت که به آنها وجود خارجی بدهد.»

مطابق این بیان همه عوام الناس از ابتداع ادیان ، بین «وحدت وجود » و «ابداع» فکر میکنند چون همه آنها معتقدند که موجودات در ازل درعلم خدا بوده اند و در لایزال موجود میشوند، و معلوم می شود قائلین به «ابدا» یعنی سامیان معتقدند که خداوند در ازل به موجودات علم نداشته است.

مرحوم فروغی ضمن اشاره ای بسیار ناقص و نارسا که به بحث معروف «کلیات» درقرون وسطی میان اروپائیان می کند ، که آیا «کلی» حقیقت مستقل از افراد دارد و یا فقط افرادند که موجودند و کلی فقط در ذهن موجود است یا نه در ذهن موجود است و نه در خارج بلکه لفظ خالی است ، می گوید:

«توجه می فرمایید که فحص در کلیات یکباره بحثی پوچ و بیهوده نبوده و به یک اعتبار نزاع معتقدان و منکران وحدت وجود است.»

متکلمین در فلسفه اسلامی خیلی اثر کردند اما نه به این نحو که توانستند قسمتی از مدعاهای خود را به فلاسفه بقبولانند،  بلکه به این نحو که فلاسفه را همیشه به مبارزه می طلبیدند و به گفته های آنها ناخن می زدند و تشکیک و انتقاد می کردند و احیاناً  بن بست هایی برای فلاسفه ایجاد می کردند . این ناخن زدن ها و تشکیکها و انتقادها فلاسفه را وادار به عکس العمل و ابتکار جستجوی راه حل برای اشکالات متکلمین می کرد. عکس العمل نشان دادن فلسفه اسلامی نسبت به کلام ، مسائل جدیدی را به میان آورد که در فلسفه های قدیم یونانی و اسکندرانی سابقه نداشت.

در «مسائل وجود» که اساس و مبنای  فلسفه صدراست ، هم عرفا سهیم اند و هم متکلمین . سهم عرفا البته بیشتر است بلکه آنها را باید مبتکر این مسائل شمرد ولی متکلمین نیز از نظر تشکیک در «وحدت مفهومی وجود » که از ارسطو رسیده است و از نظر تشکیک در «وجود ذهنی» سهم مهمی دارند. ایرادات و تشکیکات آنها سهم مهمی در منتهی شدن فلسفه اسلامی به «اصالت وجود» دارد.

بیکلسن با اینکه یک شرق شناس غربی است ، در موضوع «تاثیر قرآن در عرفان و تصوف » می گوید :

«در قرآن این آیات را می بینیم : الله نورالسموات و الارض * هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن* هو ا لله الذی لا اله الا هو * کل شیء هالک الا وجهه * و نفخت فیه من روحی * و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید*فاینما تولوا فثم وجه الله * من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور. محققاً ریشه و تخم تصوف در این آیات است.»

منظور این است که تاثیری که معارف اسلامی در فلسفه اسلامی کرده است غیر از تاثیری است که فن کلام کرده است. تاثیری که معارف اسلام کرد همان است که تا حد زیادی صحیح است بگوییم صدرا باایجاد یک چهارراه ، راههای عقل و وحی و مکاشفه را به متصل کرد، و اما تاثیر کلام این است که با فلسفه جنگ و ستیز کرد و فلسفه را از حال جمود درآورد و وادار به عکس العمل هایی کرد: آن عکس العمل ها ثمرات بسیار پر ارزش فلسفه اسلامی است.

مثلاً فلسفه اسلامی در باب زمان می رسد به آنجا که رسماً زمان را به عنوان یک بعد از ابعاد طبیعت درمقابل سه بعد دیگر اعلام می کند ، به عقیده اینجانب پیدایش این نظر تا حد زیادی نتیجه تشکیک معروف فخرالدین رازی در باب خرج شی ء از قوه به فعل است . این تشکیک سالها افکار فلاسفه را بخود مشغول کرد تا آنکه میرداماد اولین بار حرکت توسطیه را اعتباری و حرکت قطعیه را حقیقی اعلام کرد و اظهار داشت زمان یک امتداد واقعی است نه موهومی (مثال مورچه و ریسمان در اسفار ، ج3/ص101). صدرالمتاهلین که از طرفی این فکر را از میرداماد گرفته بود و از طرف دیگر به اثبات حرکت جوهریه توفیق یافته بود نتیجه گرفت که زمان خود بعدی از ابعاد طبیعت است.

تشکیکات غزالی و همچنین جوابهایی که ابن رشد به وی داد هیچکدام درفلسفه اسلامی مورد توجه واقع نشد.درتمام بیست مساله ای که غزالی در تهافت الفلاسفه به جنگ فلاسفه آمده است نکته قابل توجهی وجود ندارد: شاید تنها بیان قابل توجه غزالی همان مقایسه تناهی زمان و مکان است ، دیگر مطلبی که برای یک فیلسوف ارزش داشته باشد فکر خود را به آن مشغول کند وجود ندارد.

تحولات  فلسفه منشاء  د رجهان اسلام و پیدایش یا تجدید فلسفه  اشراق  به وسیله شیخ شهاب الدین  سهروردی و همچنین  پیدایش  عرفان  نظری  در جهان اسلام و نزدیک شدن آنها  به یکدیگر و اتصالشان  با هم در فلسفه  صدرا داستان  بسیار طولانی است و اگر بنا شود  حق مطلب  ادا گردد آنقدر  نیازمند به تحقیق    است که عمر یک  نفر برای بررسی آنها کافی نیست .

 د رآغاز سخنم  عرض کردم  چیزی که تحقیق  در «سیر فلسفه اسلامی » را دشوار می کند و احیاناً  شخص را به اشتباه  می اندازد  عدم عنایت  مولفین  اسلامی  به تاریخچه  مسائل و مبدا پیدایش آنها  وسیر  تاریخی مسائل است و دراین نتیجه  مسامحه هایی شده که  افکار محصلین را خواه ناخواه منحرف می کند .

در کتب  متاخرین  مانند حاجی سبزواری می خوانیم  که مشائین  چنین گفته اند و اشراقیین  چنان . با توجه به اینکه  مشائین اتباع  ارسطو  و اشراقیین  اتباع  افلاطون  اند  این تصور پیدا می شود که این اختلاف از قدیم  میان ارسطو و افلاطون  و اتباع آنها  بوده است  بعد که  شخص به کتابهای قدیم تر مراجعه می کند می بیند اساساً چنین مساله ای  حتی در ده قرن قبل میان  خود مسلمین  نیز مطرح نشده بوده است تا چه رسد به زمان ارسطو و افلاطون .

چنانکه می‌دانیم اساسی‌ترین و فلسفی‌ترین کتب ‌فخرالدین رازی مباحث المشرقیه است و علیهذا فخر رازی را نمی‌توان منکر وجود ذهنی خود خواند .

تاریخچه وجود ذنی این طور را آغاز می شود و جریان پیدا می‌کند که در ضمن کلمات فلاسفه در باب « مقولات» و یا در مباحث « عقل و معقول» جمله‌هایی یافت می‌شده است که مشعر بر این بوده است که علم عبارت است از وجود یافتن معقول در ظرف ذهن .

آنچه می‌توان گفت به طور مسلم از ارسطو و پیشینیان است ، همان  است که در منطق می‌گفته‌اند :« وجود یا عینی است یا ذهنی یا کتبی یا لفظی» . بدیهی است که این مقدار دلیل نمی‌شود که کسی بگوید علم عبارت است از وجود ماهیت معلوم در ذهن . ولی در کلمان حکمای دوره اول اسلامی نظیر این تعبیر دیده می شود : « المعقول من الشی‌ء هو وجود مجرد من ذلک الشیء» .

ابن سینا در « طبیعات » شفا می‌گوید :

« النفس تعقل بأن تأخذ ذاتها صورة المعقولات مجردة عن‌المادة»

در اشارات نمط سوم نیز بیانی نظیر این بیان دارد .

این مطلب بهانه‌ای به دست متکلمین داد که به ستیزه برخیزند و بگویند اگر علم عبارت است از  حضور معلوم در ظرف ذهن، لازم می‌آید که ذهن متصف گردد به صفات معلوم ، یعنی مثلا با تصور حرارت داغ شود و با تصور برودت سرد گردد.

ایرادات متکلمین بر حکما در ابتدا از این نوع ایرادها بوده است .

خود متکلمین نظریه اضافه را انتخاب کردند . متکلمین در ابتدا به کلی منکر وجود صورتی در ذهن شدند . حکما در جواب آنها و برای اثبات اینکه چنین نیست که هیچ‌گونه صورتی در ذهن وجود نداشته باشد موضوع تصور معدومات و حکم بر معدومات و تصور کلیات و حکم برکلیات را پیش کشیدند ، و طرفداران حکما در جواب ایرادات متکلمین دست و پا می‌کردند تا آنکه در قرن ششم برای اولین بار این فکر مطرح شد که مقصود حکما از اینکه « علم عبارت است از تمثیل صورت معلوم در ذهن» این نیست که واقعاً ماهیت معلوم در ذهن وجود پیدا می‌کند ، بلکه مقصود این است که شبحی از معلوم نظیر سای‌ای که از شخص در آفتاب پیدا می‌شود و یا عکسی که از وی در آب می‌افتد ، در ذهن وجود پیدا می‌کند .

فلسفه  نقادی

فلسفه از ابتدای ظهور و از زمان سقراط و افلاطون به نقادی و من جمله به نقادی دین پرداخته و متصدی بیان حدود و حقیقت و ماهیت آن شده است . دراین نقادی و تعیین حدود احیاناً  فلاسفه ای هم بوده اند که با دیانت دشمنی آشکار کرده اند. اصلاً شان فلسفه نقادی است . فلسفه تعیین حد هر چیزی را در شان خود می داند. اینکه گمان می کنند و می گویند که فلسفه نقادی ، «فلسفه کانت» است یا نقادی فلسفی به معنی نقد شناسایی ، با کانت شروع می شود نادرست نیست . اما این سخن نباید ما را به اشتباه اندازد که گمان کنیم قبل از کانت، فلسفه ، مشتی اقوال جزمی غیر تحقیقی بوده و با نقادی و چون و چرا ، بیگانگی داشته است . فلسفه همواره نحوی نقادی بوده است . فلسفه افلاطون با نقادی عالم عادات و مشهورات ومسلمات آغاز می شود. افلاطون عالم محسوس را موجود نمی داند، او تمام افکار و آداب متعلق به این عالم را از سنخ جهل می خواند. بعد از او هم هر فیلسوف اصیلی به نفادی و نفی وضع موجود و عادی زمان و علوم و آداب عصر خود آغاز کرده است . اما اینکه توجه نکرده اند که هر فلسفه ای اصولاً  نقادی است و فلسفه نقادی را خصوص فلسفه کانت دانسته اند بدان جهت است که او فلسفه و علم را مورد نقادی قرار داده است . قبل از کانت  فلاسفه به نقادی آنچه موجود بود اعم از آراء و افکار و نظامات و قواعد و قوانین میپرداخته و مخصوصاً  در مسائل نظری چون و چرا می کردند.

مقصود این نیست که فلسفی بالمره از نور هدایت محروم است بلکه نور هدایت از پشت سر او می تابد و او در سایه خود را می پوید و اکنون بیش از دو هزار سال است که این سایه بسط یافته و همه جا گسترده شده است.

فلسفه و کلام در دوران اسلامی

در قرون وسطی و در دوره اسلامی امری اتفاق افتاده است که باید در آن دقت شوداولاً در این دوره علم کلام بوجود آمده است که در آن برای اثبات اصول اعتقادی استدلال می شود . اینکه متحددان گفته اند که در قرون وسطی عقل خادم اعتقادات دینی و ایمان شده است نظر به علم کلام داشته اند. ولی این نظر سطحی است که علم کلام صرف استفاده از منطق برای اثبات اصول عقاید است.البته علم کلام بدون اعتنا و رجوع به منطق بوجود نمی آمد اما منطق درعلم کلام چیز دیگری شد چنانکه اصول فقه هم از منطق مدد گرفت ، اما حکم آن حکم نطق نیست. ثانیاً  در دوره اسلامی در جنب علم کلام فلسفه ای قوام یافت که گرچه ملتزم به وحی نبود اما در آن وجود مطلق عین خدای واحد بود. در این فلسفه رئیس مدینه از طریق وحی قوانین و احکام زندگی را از عالم غیب بواسطه عقل فعال (ملک وحی ) از خدای تعالی می آموخت و همچنین بقاء نفس و بهشت و دوزخ اثبات می شد . در فلسفه دوره اسلامی خدا دائر مدار موجودات است و همه چیز به قضاء اوست و خلاصه این فلسفه طوری است که هم متشرع می تواند آن را فراگیرد و هم صاحب این فلسفه ممکن است که پای بند شریعت و حتی مزوج آن باشد و چگونه می توان گفت که نصیر الدین طوسی و جلاالدین دوانی و صدرالدین دشتکی و میرداماد و ملاصدرا و ملا عبدالرزاق لاهیجی وملامحسن فیض و آخوند نوری و حاج ملاهادی سبزواری دیندار و متشرع نبوده اند و مگر در عصر حاضر بعضی از استادان فلسفه را نمی شناسیم که در ورع و زهد نمونه اند؟ مع ذلک نمی توان گفت که در دوره قرون وسطی و در تاریخ دوره اسلامی دین و فلسفه جمع شده است . کسانی از فلاسفه سعی در این جمع نموده اند ولی این سعی بابی تازه در فلسفه گشوده است که بعدها بنام فلسفه دین خوانده شده است. چنانکه جمع عرفان وتصوف و فلسفه هم ، فلسفه عرفان است . آنچه ابن سینا در کتاب اشارات در باب عرفان و مقامات عارفان گفته است ، فلسفه عرفان است جمع فلسفه و دین اصلاً  مورد و معنی ندارد و آنچه جمع دین و فلسفه خوانده می شود.

عقل در دین و فلسفه :

 البته در دوره قرون وسطی و در دوره اسلامی ، مساله نسبت عقل و شرع هم مطرح شده و مخصوصاً در فقه شیعه «عقل» یکی از منابع چهارگانه است.

ولی معنی عقل در کتاب «اصول فقه» با عقل در کتاب «فلسفه» یکی نیست. عقل در کتاب اصول فقه نزدیک به عقل عملی است . به این جهت نگفتم عین عقل عملی است که در شرع هر کس حق ندارد که با نظر به صلاح و فساد امور ، حکم حلال و حرام را تعیین کند یااصول عملیه برائت و احتیاط و تخییر را اعمال کند. بلکه این عقل بایددر ضمن انس و الفت با کتاب و حدیث و آشنایی باتفسیر پرورده شود. این عقل ، عقل مستقل از وحی و کتاب نیست و حکم «ما حکم به العقل حکم به الشرع» و «ما حکم به الشرع حکم به العقل» را درارتباط با مطلب بالا باید دریافت ، و گرنه مقصود این نیست که در شریعت بر تمام مطالب استدلالی و عقلی فلاسفه صحه گذاشته می شود و هرچه در شریعت آمده است باید درمیزان قیاسات منطقی سنجیده شود. شاید لازم باشد که قدری در این باب توضیح بدهم .اولاً  وقتی گفته می شود که چیزی مخالفت با عقل ندارد، معنی اش این نیست که ضرورتاً  از مقدمات معلوم و معینی نتیجه شده است . مثلاً می گویند احکام فلسفه عقلی است ، احکام دین هم موافق با عقل است. آیا حق دارند که بگویند: احکام فلسفه عین احکام دین است؟ اگر حق ندارند پس در قیاس اشکالی وجود دارد. فلی المثل ممکن است الفاظ در دو حکم مذکور به یک معنی نیامده باشد. صرف نظر از اینکه امر عقلی و موافق عقل دو چیز است حقیقت مطلب این است که عقل در دو حکم بالا به یک معنی نیست.

می دانیم که شریعت متضمن قوانین و احکام مربوط به مناسبات و معاملات مردمان و سیاست و قضاء ایشان است و نمی شود که این قواعد با یکدیگر معارض باشد یا مردمان نتوانند به وقه ادراک خود آن را درک کنند. این قواعد مجموعه منظم و مترب و هماهنگ است و می توان به این نظم و ترتیب و هماهنگی نام «عقل» داد. اما برخلاف تصور رایج، این عقل، امر ثابتی نیست، بلکه به قول مولوی صاحب وحی آن را تعلیم میدهد. اصلاً شریعت ضامن صلاح مردمان و حفظ ایشان از فساد است و تا به نحو اجمال معلوم نباشد که صلاح وفساد چیست؟ چگونه می توان صلاح را نگاه داشت و از فساد احتراز کرد؟ اینکه تشخیص صلاح فساد با شرع است ، یا با عقل ؟ در اینجا نباید مطرح شود. زیرا در طرح این پرسش از ابتدا رقابت و معاوضه ای میان عقل وشرع منظور شده است و حال آنکه ممکن است به یک معنی بگوییم احکام شرع خلاف مقتضای ادراک و فهم و عقل ما نیست و ما تا وقتی که عقل ، عقل فضولی نشده است ، معاوضه ای با شریعت ندارد. این عقل ، عقل بحث و چون وچرا نیست. بلکه عقل علمی است و شریعت از آن جهت که ضامن تامین خیر و صلاح مردمان است ، با بی عقلی و شر و فساد معاوضه دارد. ولی این دان معنی نیست که هرچه برهانی بشود، شرعی است و هرچه را که نتوان برهانی کرد، از دائره شرع خارج می ماند . مگر نه اینکه ابن سینا معاد روحانی را با قیاسات عقل ثابت کرد و چون از عهده اثبات معاد جسمانی برنیامد به صدق اخبار وبه صحت خبر نبی صادق مصدق(ص) حکم کرد و ناتوانی از اثبات را دلیل بر عدم صحت دانست.

هگل می گوید : دین و فلسفه دو جلوه و شان امر واحدند و یکی پس از دیگری ظهور کرده است (دراینجا ممکن است پرسیده شود که با توجه به آنچه هل در فلسفه روان تعلیم داده است آیا حق داریم بگوییم که دین و فلسفه از حیث مضمون اختلاف ندارند و مگر او میان صورت و مضمون چه  تغییری قائل است؟ آنچه از هگل در باب صورت ومضمون دین و فلسفه نقل شده مربوط به آراء دوره جوانی اوست) پیداست که این قبیل آراء در هیچ کتاب و نوشته و گفته صرفاً دینی نیامده و با پیدایش فلسفه پیدا شده است . به عبارت دیگر دینداران به سراغ فلسفه نرفته اند که آن را باطن دین قرار دهند ، بلکه فلاسفه مدعی شده اند که فلسفه باطن دین است و چیزهایی که در این باب گفته اند نوعی فلسفه دین است و می دانیم که میان دین و فلسفه دین فرق بسیار است. اگر حقیقتاً فلسفه باطن دین بود می بایست دین از ابتدا با فلسفه ظهور کند و هرجا که فلسفه قوت بیشتر دارد اساس دین هم محکمتر باشد آیا چنین است؟

اگر فلسفه باطن دین بود می بایست آنکه دیندارتر است فیلسوف تر باشد یا آنکه فیلسوف تر است در دینداری راسخ تر باشد و حال آنکه چنین نیست و اگر موردی را یافتید دقت کنید که شاید شرایط دیگری دخیل شده است نه اینکه شخص به اعتبار فیلسوف بودن متعبد باشد یا تعبد او را به فلسفه کشانده باشد. فلسفه به عنوان تفکر بخشش جانان است و آنکه از این بخشش بهره دارد راهی به حقیقت وجود یافته است، اما این راه یافتن ضرورتاً عین دینداری نیست. وقتی پرسیده می شود که دیانت حقیقی اسلام چه نسبتی ، با فلسفه به معنی اعم دارد اولین جواب این است که میان دین و فلسفه ملازمتی نیست و اسلام در حقیقت خود نیازی به فلسفه نداشته است ، اما وقتی فلسفه به عالم اسلام آمد، ناگزیر پرسش از ماهیت دین هم طرح شد و از همان وقت میان اسلام و فلسفه نسبتی پدید آمد و بحث از این نسبت تادوره جدید ادامه یافت . در سرتاسر این بحث، دین در حدود فلسفه قرار داشت و مگر فلسفه تابع چیز دیگری می شود؟ فلاسفه ، فلسفه راعمل اعلی می دانند و این عنوا اگر نسبت به علوم جزئی در نظر گرفته شود، درست است اما فلسفه به این اکتباف نمی کند و حتی به حدود دیانت و هنر هم دست می اندازد منتها نمی تواند جانشین دین و مهر و عطوفت وشعر شود و اگر فی المثل دینانت صورت فلسفه پیدا کند ، از حقیقت خود دور می شود. حقیقت اسلام عین آن دمی است که با محمد (ص) گفته شد. این حقیقت دیدار دلدار است.

قافیه اندیشم و دلدارمن                              گویدم مندیش جز دیدا رمن

خوش نشین ای قافیه اندیش من                  قافیه دولت توئی در پیش من

حرف و گفت و صوت را برهم زنم              تا که بی این هر سه تا تو دم زنم

آن دمی کز آدمش کردم نهان                     باتو گویم ای تو اسرار جهان

آن دمی را که نگفتم با خلیل                       وان دمی را که نداند جبرئیل

آن دمی کز وی ممسیحا دم نزد                  حق زغیرت نیز بی ما هم نزد

ما چه باشد در لغت اثبات و نفی                 من نه اثباتم من بی ذات ونفی

من کسی در ناکسی دریافتم                       پس کسی درناکسی دربافتم

حقیقت اسلام عبودیت و آزادی است و توحید به معنی اسقاط و اضافات است.

ندایی آمد از کنج خرابات                           که التوحید اسقاط الاضافات

به این حقیقت یعنی حقیقت اسلام جز به مدد رهبری حضرت ختمی مرتبت نمی توان راه یافت، که او راهبر به آزادی و آزادگی است و پیداست که این حقیقت در جزء جزء آنچه شریعت خوانده می شود نیز ساری وجاری است و با غلبه اسم «الله» تحقق پیدا می کند.

نسبت علم و فلسفه جدید با اسلام

دیانت حقیقی اسلام و به تبع آن ولایت اسلامی یا جمهوری اسلامی چه نسبتی با فلسفه و علم جدید دارد؟ فلسفه جدید بیان فنی و عقلی و موجه دعوی فرعونیت نوع بشر است و ایندعوی صرفاً حرفی نیست که از دهان فلاسفه درآمده یا از قلم ایشان جاری شده باشد بلکه در وجود ایشان ظاهر شده و آنها با زبان جدید خود چیزی را که در هوای عالم و در وجود مردمان پدید آمده بود ظاهر و ظاهرتر کردند.

فلسفه جدید غربی چیزی نیست که صرفاً در کتابهای فلسفه آمده باشد، این فلسفه همه جا هست و چه بسا کسان نمی دانند که مسخر این فلسفه و آثار و توابع آن هستند. آنچه درغرب درسیاست و مدنیت و حقوق ومناسبات و معاملات و اخلاق می بینید ریشه در فلسفه غرب دارد و حتی هنر غرب هم نحوی موازات و محاذات با فلسفه دارد. یعنی در آن هم بشری ظهور کرده است که باید بر زمین و زمان مستولی شود. با پیدایش فلسفه جدیدغرب، هوایی آمده است که در جانه می نشیند و مردمان را به مقصدی که خود دارد می برد. علم جدید هم مستقل از این هوا نیست و نه فقط دراین هوا بلکه با این هوا بوجود آمده و با آن ملازمت ذاتی دارد به این معنی که اگر  فلسفه جدید نبود علم ج دید هم پیدا نمی شد . به این جهت اگر در عالم خیال تبوان گفت که علم جدید را قبول می کنیم و فلسفه جدید را نمی خواهیم سخنمان منشا اثر نخواهد بود. اصلاً  اقوام و مردم ممالکی که نتوانسته اند چنانکه باید درعلم و تکنولوپی غرب سهیم شوند بدان جهت است که در روح غربی و در فلسفه غربی به نحو جدی شریک نشده اند. علم جدید که علم تکنولوژیک است با فلسفه جدید و با تمام عالم تجدد، نوعی وحدت دارد. دیانت اسلام با این فلسفه و با این علم چه نسبتی میتواند داشته باشد؟ آسان است که بگوییم اسلام مخالف جهل است و فضل و شرف علم وعلما در کلمات دینی تصدیق شده است اما درحقیقت، مشکل عجیبی است . آیا می توان گفت که دیانت اسلام باعلم و فلسفه جدید مخالفت دارد و آن را نفی می کند؟ اصلاً کسی جرئت می کند که چنین سخنی بگوید؟ تصور اینکه عالمی بدون علم جدید تحقق یابد، لرزه بر اندام آدمی می اندازد. راستی چه کسی جرئت می کند که در باب موجودیت علم و فلسفه جدید تفکر کند. این جرئت عین تفکر است و درست بگوییم باید تفکر بیابد تا جرئت هم پیدا شود و البته چون مخالفها و موافقتها بیشتر تابع فضل و اطلاعات و اهواء اشخاص است و فضل و هوی تعلق به هوای غالب دارد، جرئت چون و چرا در باب علم هم نیست. علم ، شریعت دوره تجدد شده و تمام لوازم و شرایط شریعت را به خود بسته است تا از همه حیث جانشین آن شود . با این وصف پیداست که چون و چرا کردن در آن زهره شیر می خواهد. البته از روی جهل مرکب هم می شود باعلم و فلسفه جدید مخالفت کرد و پروا نداشت . اما من آن اندازه بی پروا نیستم که به نفی بلهوسانه علم و فلسفه جدید بپردازم.

دین با علم و فلسفه جدید نمی تواند جمع شود

با توجه به این مطالب ، دین با علم و فلسفه جدید نمی تواند جمع شود، یعنی بشر نمی تواند هم تعلق به دیانت داشته باشد و هم وابسته به  عالم فلسفه و علم جدید باشد پس چه باید بکنیم؟

و مگر اینهمه طبیب و ریاضیدان و فیزیکدان و مهندس مسلمان، دیندار نیستند؟ اینها بی تردید مسلمان و دیندارند. اما از آن حیث که دیندارند ، تعلق به جوهر و روح عالم تجدد ندارند . روشنتر بگوییم دیندارانی که تحصیلات و معلومات علمی جدید دارند، دو طایفه اند:طایفه ای جانشان در تسخیر دیانت است و البته قدری از معلومات علمی هم اندوخته اند . گروه دیگر بسته حقیقت علم و تکنولوژی هستند و به رسوم و آداب دیانت هم عمل می کنند .

دسته اول را دیانت راه می برد وعلم بکار می آید اما گروه دوم که عده شان متاسفانه خیلی بیشتر است ملاشان روح علمی است و علم جدید را مطلق علم و علم مطلق و نمونه علم می انگارند و دین را هم با آن می سنجد و با آن اثبات می کنند وعجب نیست که گاهی می شنویم که میگویند دین عین علم است. نه دین عین علم جدید نیست. دین غیر از علم جدید است و اگر در ظاهر میان این دو ناسازگاری و تخالف پیدانیست به این جهت است که این دو ظاهراً متباین هستند و با هم نسبتی ندارند.

حقیقت علم جدید که از حقیقت عالم تجدد منکف نیست مسبوق به اثبات قدرت و انانیت بشر بوده و در عین حال این قدرت و انانیت را تحکیم کرده است . به عبارت دیگر علم  جدید به صورتی که فعلاً هست از حقیقت تاریخ جدید و از مذهب اصالت بشر قابل تفکیک نیست و به تحقیق که مذهب اصالت بشر با دین و دینداری نمی سازد وعین کفر و شرک است.

اگر به عالم علم و فلسفه جدید تعلق داشته باشیم ، درعالم تکنولوژی و علم و فلسفه جدید جایی ندارم. اما نگفتم که با رفتن عالم تکنیک و علم و فلسفه جدید هرچه با آن بوده است میرود و منتفی می شود . ممکن است بسیاری از چیزها که در زبان روزمره تکنیک و وسایل فنی خوانده میشود، بماند، و تمام انواع پژوهش هم متروک نشود. اما به هر حال بشری که حقیقت او در عبودیت است . و غایت خلقت او در بندگی حق و کمالش در قطع تعلق از غیر خداوند است و در همه چیز جلوه او را می بیند ، اراده تغییر عالم و تصرف در موجودات و سلطنت برآنها نمی تواند بر وجودش حاکم باشد. اگر جمع این دو را دراشخاص یا طوایفی دیدی بدانید که حتی اگر ظاهر الفاظشان توحید و شرع باشد حقیقت قول و فعلشان چیز دیگر است بدانید که نه با  خارجی گری حقیقت اسلام متحقق می شود و نه به مدد روشهای علمی می توان دیانت را تجدیدکرد.

اشاره به این مطلب برای آن بود که نفی مطلق علم و فلسفه جدید، با نپرداختن و اهمیت ندادن به مطلب وصرف معارضه با ظاهر غرب، باغلفت از حقیقت آن و همچنین تفکیک علم از فلسفه ، و به طور کلی جدا انگاشتن شئون تاریخ غربی در مآل امر به یک جا می رسد هیچ یک از این سه روش اگر به تحکیم غرب مدد نرساند، که می رساند ، لطمه جدی به اساس آن نمی زند. پس چه بگوییم؟ آنچه فعلاً می توان گفت این است که علم و تکنیک جدید در حقیقت و باطن خود جایی در عالم دینداری ندارد . اما شاید این علم و تکنیک که به یک معنی صورت و حقیقت عالم کنونی است ، معنی دیگر پیدا کند. مثالی می زنم و صرفاً  مقصودم از تمثیل تقریب به ذهن است . وقتی یک دوره تاریخی و یک نحوه تفکر نسخ می شود بعضی آداب دوره قبل می ماند، چنانکه ظاهر آداب حج پیش از اسلام بوده است اما با آمدن اسلام ظاهر حفظ شده و حقیق ابراهیمی بازگشته است. شاید در آینده ظاهر علم امروزی هم بماند . اما این علم دیگر پژوهش در طریق استیلا نخواهد بود و پیداس ه در این صورت فلسفه جدید هم که به روش پژوهش (نه به معنی متداول متدولوژی بلکه به معنی دکارتی لفظ) تبدیل شده است، ما ده تفکر خواهد شد و به گذشته تعلق خواهد یافت. ما علم و فلسفه جدید را نمیتوانیم رهاکنیم وباید با شعارهای سیاسی به مخالفت با آن برخیزیم . بلکه باید در ببا تحقق اسلام درعالم فلسفه و علم جدید اگر می توانیم تفکر کنیم . رد و نفی یا قبول واثبات تقلیدی وبلهوسانه علم وفلسفه جدید ، هنری نیست . ما هنوز باعلم و فلسفه جدید چندان آشنا نشده ایم که در اساس آن چون و چرا کنیم . لازمه این چون و چرا کردن این است که به حدود قدرت و عظمت آن واقف شده باشیم.

عظمت علم و فلسفه جدیدقابل انکار نیست . خوشا به حال کسانی که این عظمت چشمان را خیره نمی کند.

خلاصه کنم: باطن عالم جدید، فلسفه جدید است که  علم هم از آن جدا نیست. سیاست و حقوق ومناسبات و معاملات جدید هم در سایه این فلسفه پدید آمده است . این باطن در همه جا اثر خود را بجا می گذارد و هیچ رقیبی را تحمل نمی کند . کلید همه سیاسها هم به دست اوست، نه اینکه با سیاست و تدابیر سیاسی معمولی بتوان به جنگ با او رفت و از عهده اش برآمد. باید به پناه خدا برویم که ولایت، ولایت اوست و معلم هم اوست. من باقدری وسواس و با ترس و فرز حقیقت علم و فلسفه جدید را از علم و تکنیک ، نه به معنی حقیقی آن، بلکه به معنایی نزدیک به معنی وسیله ، جدا کرده ام و این یکی راه معارض با حقیقت دیانت ندانسته ام و می دانم کسانی که این دو رامانع الجمع نمی دانند ، علم و تکنیک جدید راچیزی جز وسیله نمی انگارند و در این صورت پیداست که جمع علم و تکنیک بادیانت یک امر عادی و حتی لازم است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع

 

فلسفه در بحران                                                 رضا داوری

آشنایی با علوم اسلامی                                      دکتر مرتضی مطهری

تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی                        دکتر ذبیح الله صفا

مقالات فلسفی                                                    دکتر مرتضی مطهری

 

 

                                                 

 


 

 

تاریخ هنر طراحی

بسیاری از هنرمند، طراحان وینی، همچون موریس و وان دو ولده، در حوزه های کاری مختلف به کار پرداختند، گاستاو کلمت، نقاشی که سفارشات فراوانی برای تزئین بناهای وین جدید داشت، پیشگام حرکت دوری گزینی از سبک های تاریخی شد. وی جمعی از هنرمندان را متشکل کرد که بعدا بعنوان «انشعابیون» معروف شدند. طراحی کلمت برای جلد کاتالوگ اولین نمایشگاه انشعاب در سال 1898، همان چارچوب به شدت عمودی برخی از پوسترهای بردسلی را به خدمت گرفت با همان فضاهای خالی دیوار مانند با به کار گیری تئاتری، عدم تقارن مفرط و کاربرد یک نوع ضخامت خط همین خط یکنواخت طرح و حروف را به نحوی که اساسا گرافیکی بود منسجم و یکپارچه می ساخت: طرح دو بعدی و برای تکثیر گرافیکی ترسیم شده بود.

پوسترهای نمایشگاه های انشعابیون نوعی زبان گرافیکی را با تنوعات غنی بیانی پدید آورد که در آن تصویر، تزئینات و متن در هم ادغام یم شد، و جلوه چاپنقش های ژاپنی، طرح هیا بردسلی و مباحث نظری والتر کرین تصویرگر انگلیسی به نام «خط و فرم» (چاپ در سال 1902) را با هم ترکیب می کرد. در همان سال پوستر آلفرد رولر برای چهاردهمین نمایشگاه انشعابیون، این شیوه وینی را به نمایش می گذارد. تصویر پوستر به طور اغراق آمیز فرم پردازی شده است: عناصری چون لباس، بال ها و موها مانند اثار موشا تزئین شده اند. خطوط سینوسی، که تاکیدی بر خطوط کناره نمای سبک آرت نوو است همگی محو شده و خط با همان چهار رنگ سطوح تخت پوستر چاپ شده و بیشتر یک الگوی تکرار شونده را پدید می آورد تا این که عمق را مشخص سازد. سطح کار با استفاده از کاغذ چاپ نخورده برای روشن ترین بخش های مربوط به حروف که اطلاعات اصلی تر را انتقال می دهد موکدتر شده بدین ترتیب اندازه یکنواخت حروف و کلیت بافت و نقوش مکرر را حفظ می کند.

در وین، فرم های سنتی حروف الفبا، که در ابداعات تزئینی ناکارآمد بود، ناخوانا بود، به تدریج استلیزه و دگر شکلی شد. این موارد در کتاب حروف تزئینی در خدمت هنر (1899)، اثر معلم حروف نسل قدیمی تر، رادلف فون لاریش تبلیغ و نقد شد وی حروف با طراحی ضعیف طراحان را، به دلیل عدم موفقیت آن در چیدن صحیح حروف در کنار هم و نیز تزئینات افراطی آنها مورد انتقاد قرار داد. در عین حال لاریش حروف اتوواگنر، معمار اصل سب رنسانس ونیزی را که خود رد سال 1899 به هنرمندان انشعابی پیوست، تایید کرد. حروفی که واگنر در ترسیمات پرسپکتیو معماری خود استفاده می کرد بسیار مورد توجه بودند، اما طرح وی برای نمای پیشین اداره تلگراف Diezeit در سال 1902 شباهت شگفت انگیزی به آثار گرافیکی وینی داشت. جالب آن که وی طرح مربع کوچک را به عنوان نقشمایه تزئینی به خدمت گرفت. مربع (که نقشی مهم و ماندگار ر آثار گرافیکی دهه 1920 داشت) تقریبا به دلمشغولی عمده طراحان «کارگاه های وین» (Wiener Werkstatte) بدل شد.  این گروه پیشرو در ساخت و بازاریابی آثار هنری دستی بودند در سال 1903 توسط یوزف هوفمان دستیار سابق اتووانگر و کولمان موزر طراح، هر دو از معلمین مدرسه هنر و صنایع دستی وین، با حمایت فریتز وارندورفر صنعتگر و حامی چارلز رئه مکینتاش و کلکسیونر طرح های بدسلی تاسیس شد.

مکینتاش علامت اختصاصی شرکت را خود پیشنهاد داد، اما هویت بصری کامل توسط هوفمان طراحی شد، هر مقاله با چهار علامت شناسایی معرفی می شد: نماد گل سرخ کارگاه ها وین ، و علائم تکنگار کارگاه ها، طراح و سازنده، هوفمان سربرگ ها، کارت ها، فاکتورها و کاغذ پیچ ها را طراحی کرد. در تمایم این آثار، نقشمایه مربع شکل تکرار می شد. در کاغذ تحریرها نیز به نظر می رسید شکل های مربعی تابع اصل واگنر است مبنی بر «چیزی که غیر کاربردیست نمی تواند زیبا باشد» . از این مربع ها برای مشخص کردن محل هایی که باید کاغذ تا بخوید ستفاده می شد (دوباره به صورت افقی) به این ترتیب مربع ها در گوشه های هر سطح ورق تا خورده ظاهر می شد. از علامت اختصاری گل سرخ نیز به عنوان بخشی از برنامه  برای خلق یک محیط کاملا طراحی شده استفاده شده حتی کلید کمدهای اداره نیز دسته ای به شکل علامت اختصاری رز داشتند.

برای قطع مجله ماهانه گروه انشعاب با نام Ver Sacrum (حلقه قدسی) نیز از مربع استفاده شد. این مجله که از سال 1898 منتشر شد و آثار نمایشگاه ها را بررسی می کرد و مقالات بیشتر را منتشر می ساخت، در هر شماره اثار تصویر سازی و تزئینی هنرمندان اشعابی را به شیوه تکثیر فتومکانیکی مجلات بسیار ارزانتر و غالبا با استفاده از دورن به اقتصادی ترین نحو ممکن و بیشترین جلوه منتشر می ساخت. مجله Ver scrum در سنت فراگیر چاپ خصوصی کتاب (انتشارات خصوصی) بسیار فراتر از یک مجله بود، وقتی پس از شش انتشار متوقف شد، فهرست مقالاتش تنها به شش صد می رسید. مجله دیگری که از نظر تأثیر گذاری و نیز از نظر کاربرد روش های اقتصادی به همان اندازه حائز اهمیت بود، مجله DieFlache بود؛ مجموعه ای از آثار طراحی.

گرایش طراحان ونیزی به فناوری های جدید تکثیر را به ویژه در طرح کارل اوتوژیسکا برای آتلیه چاپ اداره انتشارات دولتی که در حاشیه ای با طراحی موزر قرار داشت می توان مشاهده کرد. طراحی حروف آن بر عهده لاریش بود. صفحات اکثر کتاب های وینی بر خلاف پوسترهایش، توفیق کمتری در ساخت یک واحد منسجم داشت. آثار آلمانی سنتا با نوعی حروف چاپی سیاه «گوتیک» معروف به «فراکتور» چاپ می شدند. این حروف بتدریج جای خود را به نسخه های حروف چاپی وینی  سده پانزدهم داد. یک چنین طراحی تاریخگرایانه را آدولف لوس معمار بنیادگرا برای سر عنوان مجله اش با نام Das Andere (دیگر)، با عنوان فرعی « به سوی معرفی رهنگ غرب به اطریش» به خدمت گرفته شد. وی معتقد بود «حروف چنان مدرن به نظر می رسند که گویی همین دیروز ساخته شده اند. بسیار مدرن تر از حروف اتو اکمان [ارت نوو] پریروز»

طراحان اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم وین آموزه های جنبش هنر و صنایع دستی را جذب کردند و در رویکرد التقاطی و جهان نگرانة خود، در هوا خواهی برای فناوری های جدید، منادی جنبش های پیشروی طراحی شدند که بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفتند. آثار گرافیکی ایگون شیله و اسکار کوشکا، از جنبه ترسیم و طراحی حروف، از شاهکارهای اکسپرسیونیسم متقدم محسوب می شوند؛ قابلیت تبدیل شکل و زمینه در آموزش حروف لاریش، که در تزئینات کولمان موزر مشهود است. بعدها به اصلی در آموزش مبانی طراحی بدل شد. طراحان وینی عموما سفارش دهندگان شان بودند، اما سفارش دهندگان آنها فراتر از جامعه مدگرا و تا خود حکومت، گسترش می یافت. در سال 1902، کولمان موزر سفارشاتی برای طراحی اسکناس و برای تمبر پستی دریافت کرد، وی تصویر را با حاشیه هایی به شکل نقوش مکرر خاص خودش قاب بندی می کرد (طرح های وی برای تمبرهای بوسنی هرزگوین در سال 1906 اولین تمبرهایی بود که در آن از عکس استفاده شده بود). با این وجود طراحان وینی اساسا نقاش محسوب می شدند: هنوز سالهای زیادی باقی مانده بود تا حرفه طراحی گرافیک تثبیت شود.

حرکتی به این سو در آلمان و از طریق آثار پیتر برنس و وان دو ولده به وقوع پیوست. این دو که از نقاشی به معماری روی آورده بودند، طراحی را به عنوان بخشی از برنامه ای می دیدند که تمامی هنرها را در زندگی روزمره با هم منسجم می کند کاری که فتوریست ها در ایتالیا و ساختگرایان در روسیه بعد از جنگ جهانی اول انجام دادند.

وان دو ولده نیز که تحت تأثیر ویلیام موریس بود کتاب های انتشارات خصوصی را طراحی می کرد، ولی بیش از آن که تأثیر ماشین را نادیده انگارد، بیشتر تمایل داشت تا بر آن تسلط یابد و صنعت را ترغیب کند تا به هنرمند امکان دهد شکل محصول خود را تعیین کند. وی موفقیت هایی هم حاصل کرد. طرح پوستر وی برای غذاهای کنسانتره، آثار نمونه وار سبک آرت نوو محسوب می شوند. این اثر اگر چه به عنوان یک چاپنقش در مجله هنر و ادبیات برلین به نام Pan منتشر شد، اما کاری کاملا تجاری محسوب می شد و بخشی از یک مجموعه تبلیغاتی و بسته بندی بود.

چنین قیومتی موجب ظهور گرایش به نوعی طراحی شد که توسط مدیران چند شرکخت بزرگ آلمانی در سال های نخست سده بیستم نشان داده شد: بیسکوئیت Kaffe , Bahlsen Hag و جوهر «پلیکان» گونتر و آگنر، در تصویر سازی برای شکت ها پیشرو بودند. یکی از فراگیرترین تلاش ها مربوط پیتر برنس بود. آثار گرافیکی اولیه وی مثلا پوستر 1901 وی برای نمایشگاه افتتاحی کلونی هنری در دار مشتات، آشکارا تحت تأثیر کادر کشیده پوسترهای مکتب گلاسکو است، اما طراحی خویشتندار و حروف نگاری تقریبا مکانیکی آن، کاملا قرن بیستمی بود. یکی از مشکل حروف هایی که عناصر سنتی را در خود جذب کرده بود، حروف چاپی خود برنس به نام "Behrens-Schrift" بود. وی نوشت «برای فرم دقیق حروف اصول روش تحریری گوتیک و ضربه قلم پر را الگو قرار دادم همچنین به جهت دستیابی به نوعی حروف آلمانی تر، تناسبات ارتفاع و پهنای حروف و ضخامت خطوط را به تأثیر از حروف گوتیک تنظیم کردم». اما فقط در سال 1916 بود که برنس به فرمی رسید که ارجاعات تاریخی را کنار نهاد. این حروف برای شرکت لوازم برقی AEG که برنس در سال 1907 به عنوان معمار و طراح به استخدام آن درآمد، طراحی شد. آثار و نشریات چاپی وی برای AEG که ساده و هندسی بود، به عنوان اولین کاربرد طراحی فراگیر به عنوان بخشی از سیاست کارخانه شناخته شد. این تلاش که در آغاز به عنوان «سبک خانگی» (یا داخلی) شناخته شد. و شامل مجموعه ای از قوانین بود که نحوه یکسان سازی تمامی عناصر درون یک سازمان را ارائه می داد، بعدا در سال های دهه 1930 توسط شرکت اولیوتی در ایتالیا و شرکت بسته بندی امریکا (CCA) به عنوان «هویت سازمانی» بسط یافت. عنصر اصلی این برنامه، علامت اختصاری بود که نوعی نشان شاخص محسوب می شود و گاه به همراه اسم تجاری شرکت، همیشه به یک سبک حرف نگاری و گاه بدون آن استفاده می شد. (در لترپرس، غالبا این نشان با حروفی که کنار یکدیگر قرار دارند یا به عنوان یک قطعه قالبریزی می شوند و به عنوان «حرف نشانه» معروف است، چاپ می شوند.)

اگر حقیقت اصلی تحولات طراحی گرافیک بعد از جنگ جهانی اول، بر جنبش پیشرو (آوانگارد) و الهامات آن استوار بود، تحرک کمتر و تحول اندکی در پوستر تجاری به وقوع پیوست. از دهه 1900، طراحی پوستر نه فقط به عنوان کارت پستی و نشانه های مینایی بلکه به صورت برچسب های پرفراژ شده مانند تمبر پستی، و به کارگیری ا، در بسته بندی تکثیر شد، این امر ایجاز در طرح و رنگ را موب شد. در دوره آغاز شده بیستم تا جنگ جهانی اول آلمان شاهد طرح هایی بود که از زبایی شناسی پالوده و قوی بگاراستاف برای تبلیغ محصولات مصرف کننده بهره می برد. در برلین گروهی از طراحان مرتبط با شرکت چاپ Hollerbaum and Schmidt عرصه جدیدی را پدید آوردند: پوسترهایشان تصویر را به شیئی که تبلیغ می شد و کلمات نام تجاری شرکت محدود ساختند. این سبک به عنوان پوستر شیئ (پوستر شیئ) معروف شد. استاد این سبک لویسن برنارد بود. معروف ترین طرح های وی برای کبرین Priester (1906) و سیگار Manoli به هیچ نوع شعار تبلیغی نیاز نداشت. شیء با همان سادگی گرافیکی، بی ابهام کلمات عرضه می شد.

هانس رودی ارت ویولیوس گیپکینز نیز برای همین چاپکر کار می کردند، دو استاد دیگر پوستر شیئی محسوب می شوند. پوستر اردت برای اتومبیل اوپل، با طیف محدودی از رنگ های تخت (مشکی، آبی، خاکستری و دو قهوه ای) استثنایی در سنت گرافیکی این سبک محسوب می شود: حرف "O" کلمه اوپل یک دایره کامل و مطابق با همان قراردادهای بصری نظیر سر راننده معرف چرخ اتومبیل است. (حرف "O" قاعدتا می بایست با همان حروف چاپی Pel نوشته می شد؛ یعنی خطوط کناری حرف باید ضخیم تر از بالا و پایین آن باشد).

چهارمین طراح برجسته آلمانی سبک پوستر شیئ، لودویگ هولوین بود که در مونیخ فعالیت می کرد. در سبک وی، همچون بگاراستاف، از حروف نگاری ضخیم که در محدوده های چهار گوش شکل گرفته بود و سطوح رنگی بزرگ با حاشیه زمخت، که شکل مستوی آن با بافت رنگ خیس و دلمه شده گسسته شده و با سایه ها و نور تند عکاسی موکد شده و کل طرح با یک حاشیه قاب بندی شده، استفاده شده بود.

پوستر شیئ همزمان با پوسترهای تجاری سنتی تر وجود داشت. این آثار نیز همچون آگهی ها شعارهای تبلیغی را وارد کار کردند، و از کلمات به همان شکلی که در روزنامه و مجلات به صورت عنوان و شرح تصویر استفاده می شد، بهره بردند. چنین آثاری اگر چه موثر بودند اما به تاریخ تبلیغات تعلق دارند. تبلیغات فقط زمانی که یک ایده منسجم بصری را به نمایش گذاشتند، آن گونه که در دهه 1950 در ایالت متحده رخ داد موقعیت ممتازی در تاریخ طراحی گرافیکی یافتند.

 

اصول و مفاهیم ارتباطات بصری

شناخت پیدا کردن نسبت به آنچه ارتباط بصری خوانده می شود مانند یادگیری زبان است زبانی کخه تنها از تصویر تشکیل شده است. تصاویری که برای ملل مختلف با زبانهیا خاص خودشان معنایی یکسان دارند. زبان بصری زبانی است محدودتر از زبانی که با آن صحبت می کنیم ولی مسلما ارتباطی مستقیم تر برقارار می کند و مثال بارز آن یک فیلم خوب است که اگر تصاویر بتوانند داستان را خوب بیان کنند دیگر احتیاجی به استفاده از واژه ها نخواهد بود.

بنابراین ارتباط بصری وسیله ای برای انتقال از یک فرستنده به یک دریافت کننده است که هیچ چیز نمی تواند جایگزین آن شود ولی شرط اولیه آن دقیق بودن اطلاعات، عینیت داشتن علامات، وجود سیستم رمزی واحد و عدم وجود سوء تفاهم است و در چنین شرایطی بسیار راحت تر و مستقیم تر می تواند با مخاطب ارتباط برقرار نمود بدون اینکه ملیت، زبان، نژاد و ... او در این رابطه دخیل می باشد. پر واضح است که برخی از پیامهای بصری که برای مردمی خاص با فرهنگی خاص طراحی می شوند فقط برای همان مردم مفهوم خواهند داشت زیرا هر کس آن چیزی را می بیند که درباره اش اطلاعاتی دارد با این حال اصول عمومی و مبادی سواد بصری در همه ی موارد عادی صحیح است.

در دنیای تصاویر تبلیغاتی که به کار ارتباطات و اطلاعات بصری می آیند قواعدی وجود دارد. این قواعد حاصل پژوهشها و بازبینی هایی بر پایه اطلاعات آماری است. پس ضرورت پژوهشهایی بصری که بر پایه ویژگی های روانشناختی محصول به منظور یافتن تصاویری که دارای ارتباط با نتیجه منطقی رنگ و فنون متناسب با آن است به میان می آید و به طور مثال باید سطح فرهنگ آن دسته از مردمی که اطلاعاتی خاص دریافت می کنند در نظر گرفت تا به نتیجه ی قابل قبول رسید.

حخال این سوال مطرح می شود که مگر هدف فراگیری شیوه های پیشرفته تر جهت نسب آمادگی برای رویارویی با آینده نزدیک نیست؟ پس چرا در مدارس و دانشگاه های هنری به جای هنر گذشته، روشهای نوین را آموزش نمی دهند؟ گذشته هرگز قابل بازگشت نیست و ادوار هنری گذشته نیز هیچ گاه تجدید نمی شوند. گذشته می تواند حاوی بار اطلاعاتی فرهنگی باشد و نباید آن را از زمان خودش جدا کرد. البته اگر ما عتقد به علم بودن ارتباطات بصری هستیم باید بپذیریم کخه علم بشر نیز در طی تکامل او، روند تکاملی داشته و همانند همه ی علوم دیگر چون فیزیک، ریاضی، ... برخی از برداشته هیا گذشته را در زمان حال فقط در موقعیتی خاص قابل قبول است مانند اصول مکانیکی نیوتن که فقط نستب ه ناظر ایستا درست است و در شرایط دیگر خیر، و همچنین برخی از برداشتهای علمی گذشته در امروز دیگر قابل قبول نیست مانند نظر به غیر قابل تفکیک بودن اتم در زمان دالتون.

به هر حال برای پیاده کردن یک برنامه آموزشی در مدارس هنری دو روش وجود دارد، نخست روش ایستا و سپس پویا، روش ایستا بدین گونه است که شاگردان به اجبار خودشان را با برنامه ای وفق می دهند که غالبا به گذشته تعلق دارد یا به هر حال روشی است که در اکثر موارد از واقعیت علمی روزمره دور است. روش دیگر این است که برنامه به تدریج شکل می گیرد و به طور مداوم با خود اشخاص و مشکلات آنها در ارتباطی تنگاتنگ قرار دارد، مشکلاتی که با زمانه پیش می رود. پر واضح است که در حالت دوم هنرجو با مسایل روز پیش رفته و تداخل بیشتری با جامعه ای خواهد داشت که آثارش را می پذیرند و عمق آثارش بیشتر خواهد بود.

برونوموناری (Bruno Monari) طراح را در حوزه وسیعی از فعالیت های انسانی دخیل می داند و حوزه های متفاوتی از طراحی مثل طراحی تجسمی (Visual Design) ، طراحی صنعتی (Industrial Design)، طراحی گرافیکی (Graphic Design) و طراحی پژوهشی (Desegno Diricerco) را در نظر می گیرد طبق نظر او وظیفه طراحی تجسمی خلق تصاویری است که عملکرد آنها برقراری ارتباطهای بصری و اطلاعات بصری است. وظیفه طراحی صنعتی طرح اشیاء مصرفی بر مبنای قواعد اقتصادی، مطالعه وسایل تکنیکی و مواد گوناگون ساخت آنهاست، عملکرد عمده ی طراحی گرافیک در دنیای چاپ، کتاب، پوستر و آگهیهای تبلیغاتی چاپی است و عملکرد طراحی پژوهشی نیز تجربه ساختارهای تجسمی در دو بعد یا بیشتر است و پژوهشهایی در زمینه تصویر با استفاده از وسایل سینما.

با توجه به این تقسیم بندی موناری ممکن است در ابتدا طراحی گرافیکی را مختص امور تبلیغاتی پنداریم در حالیکه اگر مثالهایی از جوله ی تبلیغات را مانند بسته بندی در نظر بگیریم می بینیم به هر 4 حوزه ی طراحی مربوط می گردد. به عنوان مثال اگر چه طراحان صنعتی و گرافیک با دیدگاههای مختلفی به موضوع بسته بندی می نگرند ولی انطباق کامل این دیدگاههاست که تصویری شفاف و روشن از بسته بندی و محتوی آن را در اختیار مشتریان قرار می دهد. طراحان صنعتی، موضوعاتی نظیر انواع حفاظتها (فیزیکی، شیمیایی، ...) نوع ارتباط فیزیکی (ارگونومیکی، آنتروپومتری) گروه عوامل انسانی با بسته بندی مانند ارتباط کارگران خطوط تولید، عوامل توزیع، فروشندگان و خریداران نهایی، ارتباط تجهیزات حمل با نوع محصول و بسته بندی، نقش بسته بندی در استفاده یا مصرف کالا (مثل نقش بسته بندی در چگونگی مصرف شامپو و ...) هویت های سه بعدی و بصری، مواد مصرفی مناسب برای کالا و موضوعاتی را که به طور کلی به رویکردهای فیزیکی انسان با بسته می پردازد، در نظر می گیرد. و طراح گرافیک به اصول مبادی سواد بصری در برچسب های این بسته توجه دارد اموری چون رنگ مناسب ، مثلا یک صابون با جعبه ی سیاه به نظر می رسد کخه دست را کثیف می کند، ترکیبات نقطه، خط و سطح در کمپوزیسیون مناسب، کادر بندی، طراحی نوشته های برچسب و ... و در مجموع حاصل تجمع این دو حوزه به ظاهر متفاوت است که برداشتی صحیح یا غلط از محتویات بسته به ما می دهد و ما را مشتاق به خرید کالا نموده و یا از خرید آن منصرف می گرداند باید توجه داشت که به طور کلی تصاویر فاقد عینیت از امکانات کمتری جهت برقراری ارتباطات بصری برخوردارند، تصاویر قابل ارایه باید برای همه روشن و قابل فهم باشند در غیر اینصورت نمی توان عنوان ارتباط بصری را به آنها اطلاق کرد و در واقع باید آن را هرج و مرج بصری نامید، نه ارتباط بصری.

هر فردی انبوهی از تصاویر که در طول زندگی او شکل گرفته را در ذهن دارد که در واقع بخشی از دنیای درون او را شکل می دهند. با این مجموعه شخصی است که ارتباط برقرار می شود. در این مجموعه از تصاویر فردی است که باید تصاویر عینی را جست وجو کرد. تصاویری که در بسیاری از افراد، نقطه ای مشترک دارند. به این ترتیب است که خواهیم توانست کدام تصویر، کدام شکل، کدام رنگ مناسب را به کار ببریم تا متناسب با گروه مشخص باشد.

هر طرحی از آثار و علاماتی تشکیل می شود و باید گفت که علایم هستند کخه به طرح حساسیت می بخشند. حساسیت بخشیدن به یک موضوع در جلب توجه و گسترش امکانات ارتباطی بسیار مهم است مثلا یک ورقه کاغذ سفید با سطح صاف چندان جلب توجه نمی کند اما اگر سطحش چین خورده باشد مخصوصا اگر چین خوردگی شکلی آشنا داشته باشد، انظار را متوجه خود می سازد.

در این راستا می توانیم پیام را در وهله اول به دو قسمت کنیم: یک قسمت شامل اطلاعاتی می شود که به وسیله پیام انتقال پیدا می کند و قسمت دیگر شامل وسایل انتقال بصری است. وسایل انتقال بصری در بر گیرنده مجموعه عناصری است که پیام را قابل رویت می سازند و عبارتند از : بافت شکل، ساختار ابزار، نمونه های قابل تکرار و حرکت.

در همین راستا پیامهایی که در موقعیت های متفاوت از مقابل ما می گذرند را می توان به دو دسته تقسیم کرد. یکی ارتباط اتفاقی و دیگری ارتباط عمدی. ارتباط بصری زمانی که بصورت اتفاقی رخ می دهد می تواند به سویله دریافت کننده اش خواه به عنوان پیامی علمی و خواه به عنوان پیام زیبایی شناسی یا هر چیز دیگر، آزادانه تفسیر شود. در حالی که یک ارتباط بصری عمدی باید بدان گونه ای دریافت شود کخه تمام منظور فرستنده را منعکس کند.

پس  به طور کلی مساله روشن بودن و سادگی موضوع همیشه مطرح است. برای تلخیص یک موضوع کار فراوانی لازم است اما برای ارایه اطلاعات دقیق باید اضافات را از بین برد، نه اینکه با افزودن زواید اطلاعات را پیچیده تر کرد.

حال به عنوان مثالی موردی از تبلیغات ویژگی های آگهی را ذکر می کنیم:

در این زمینه تبلیغاتچی های قدیمی ، مانند امروزیها، معتقد بودند اعلان باید مشتی باشد که بر چشم فرد می آید. اگهی خیابانی باید سایر اعلانها را تحت الشعاع قرار دهد همان طور که آگاهیهای دیگر هم باید دارای چنین ویژگی باشند. در مجموعه هر آگهی باید کاملا از سایر آگهی ها متمایز باشد، چشمگیر باشد، با سماجت توجه رهگذران را به سوی خود جلب کند و به سرعت بر آنان تاثیر گذارد. ترکیب و تقسیم آگهی به سطوح متفاوت بر پایه رنگ موضوع مورد نظر صحیح نیست. آگهی هایی که به این شکل تهیه می شوند بین آگهی های دیگر محو می شوند زیرا هر بخش جدا شده از مجموعه آن با نزدیکترین آگهی ارتباط بصری پیدا می کند به همین دلسل این ارتباط به تناوب اطلاعات نادرستی را به بیننده انتقال می دهد و علاوه بر اینکه موجب پریشانی ذهن می شود رسالت پیام را نیز از بین می برد. طراح در طرح تصاویر باید همواره زمینه ای که تصویر را بر آن نقش خواهد کرد در نظر داشته باشد و نیز باید بداند که می تواند تصویری دلخواه و قابل تفکیک از زمینه ترسیم کند بی آنکه بر مجموعه تصاویر موجود در آن زمینه خدشه ای وارد آورد. کمپوزیسیون مطلوب باعث ساخت اثر می شود که خصویت اصلی آن اینست که فضایی را تنظیم می کند به ترتیبی که به شکل موجود در این فضا یگانگی می بخشد.

حال این سوال مطرح است که چگونه می توان به یک علامت حساسیت بخشید؟

قواعد قرینگی کمک خوبی است که شامل یگانگی، جابجایی، گردش، انعکاس آیینگی و انبساط می شود و در اصل روش چگونگی پیوستن و اجتماع اشکال را مطالعه می کند در نتیجه رابطه شکل اصلی که تکرار شده است یا شکل کلی که از تجمع شکل به دست می آید بررسی شده و بر همین اساس درک تعداد بیشتری از اشکال پیچیده میسر می شود.

یکی از قدیمی ترین  قواعد ارتباطهای بصری قاعده تضادهای همزمان است که بر مبنای آن از نزد هم قرار گرفتن دو شکل با کیفیتی مخالف هم به وجود می آید. این شکل دارای ارزش می شود و ارتباط بصری خود را تشدید می کند. کنتراسهانه تنها به عناصر ظاهری یا مادی محدود نیستند بلکه به عنوان تضادهای معنایی نیز می تواند مورد استفاده قرار گیرند مانند پهلوی هم قرار دادن دو تصویر که یک رعد و برق و حلزون را نشان می دهد. مربع با امکانات ساختاری خود در همه اعصار استخوانبندی هماهنگی را ارایه کرده است. و در تمایم سبکهای ملل مختلف هم به عنوان عنصر ساختاری و هم به عنوان سطح حامل و تعین کننده در تزیینات همواره حضور داشته است، اگر چنین به نظر می رسد که مربع به انسان و به ساخته های او (مانند معماری، ساخته های هماهنگ، خط و غیره) وابسته است دایره بر کس با انسان رابطه یی آسمانی دارد و با در نظر گرفتن اینکه نقطه آغاز و پایانی ندارد هنوز هم تمثیل جاودانگی است. در کنتراست همزمانی قرار دادن این دو عنصر متضاد در کنار هم در یک کادر و یا در تداخل هم حساسیت بالایی به اثر می بخشد.

حال که از نظم بخشیدن به آثار سخن گفتیم بد نیست به علت بی نظمی برخی آثار نیز اشارتی کنیم، بی نظمی اغلب در اثر استفاده مدام و همزمان از تمامی امکانات ارتباطی و بصری ایجاد می شود چه در اثر عجله و چه در اثر ناآگاهی.

 

نتیجه گیری

نکته مبهمی که در این مساله وجود دارد رابطه شاگردانی است که دوره کامل ارتباطات بصری را گذرانده اند و کارفرمایانی که معمولا از وجود چنین دوره هایی بی اطلاعند و هنگامی که دانشجو در متن جامعه قرار می گیرد و با مدیران مراکز صنعتی ارتباط برقرار می کند به ناچار خود را مقابل دیواری غیر قابل عبور می یابد و تازه چون کارفرمایان افراد مهمی هستند هیچ چیز را نمی توان به آنها آموخت! آنها از قبل آنچه را که مورد نیاز شان است می دانند و در نظرشان بقیه اش زاید است به همین دلیل است که بسیاری از علام و ارتباطات بصری به گونه ای نادرست ارایه می شوند. در این زمینه نیاز به فرهنگ سازی برای عموم در سطح جامعه وجود دارد تا مبادا سواد بصری برای همه ی آشکار گردد و آثار خوب از آثار بد معیارهای قابل ارزشیابی داشته باشند. البته ما می توانیم به وسیله ارتباط بصری فهم و درک هنر را آموزش دهیم ولی هنرمند خلق کردن و از آن بالاتر نابغه خلق کردن از توان ما خارج است. هنر پدیده ای فکری است و عینیت بخشیدن به آن می تواند با استفاده از هر نوع ابزار ممکن شود.

بالا بردن سواد عمومی نسبت به تبلیغات در جنبه های مختلف این رشته باعث ارتقا محصولات نیز خواهد شد مثلا در زیر شاخه ای چون بسته بندی وقتی به موارد مختلف مربوط به آن چون طراحی صنعتی از جنبه های ارتباطات فیزیکی با انسان مانند فرمهای سه بعدی ارگونومیک و عملکردی و با طراحی گرافیک بر چسب ها و مواردی مذکور در برچسب ها، طراحی تجسمی مارکها و اشکال بکار برده شده در رابطه با موضوع خاص و ... محصولات خاموش را گویا و واضح معرفی خواهیم نمود.

به هر حال خلاقیت در تبلیغات، موجب پیشی گرفتن از دیگران می شود. روانشناسان خلاقیت را به عنوان شکلی از حل مشکل تعریف می کنند که از خصوصیت آن ارایه راه حلهای بدیع، نو و مفید برای مشکلات هنری، علمی یا عملی است.

هنری پوآنکاره (1984) ریاضیدان بزرگ فرانسوی می گوید: «خلاقیت منحنی، تشخیص، تمیز، بصیرت، دریافت، درک و انتخاب» (3) در نتیجه خلاقیت یعنی ترکیب مجدد عقایدن اندیشه ها، افکار تصورات و انگاره هایی که هر چند فرد قبلا آنها را می شناخته است، اما این ترکیب را به شیوه ای جدید و متفاوت با قبل انجام می دهد. پس یک هنرمد به تخیل خلاق احتیاج مبرم دارد منظور از تخیل خلاق همان قدرت یا نیرویی است که شما را به طراحی برنامه ها، یافتن روشهای بهتر جهت انجام دادن کارها و حل مشکلات بر می انگیزد.

 

آرم

شرح تاریخی و قدمت نشانه موضوع این نوشته نیست. در این باره مطالب فراوانی وجود دارد. آنچه که مورد بررسی قرار می گیرد شناخت ابعاد و انواع نشانه و آرام است موضوعی که شاید تاکنون در جامعه ی ما مطرح نشده است و امید است این مطالب کمکی به ایجاد یک رابطه ی درست و منطقی بین سفارش دهندگان و طراحان بکند زیرا طی سالیان کار و تجربه به این نکته پی بردم که نبودن اطلاعات درست و روشنگر، در هر دو طرف، ایجاد مشکلاتی در تفهیم خواست ها و نظریاتشان کرده است و نا آشنایی به جوانب موضوع سبب شده است که اکثر طرحها بدون زیبایی لازم، تکرار و دارای کاربردی ناقص باشند. ابتکارات هنرمندانه ی طراحان محدود و دیدگاه سفارش دهندگان گمراه باشد در این نوشته کوشش شده است اطلاعات لازم و مفیدی و در اختیار عمومی گذاشته شود تا حدود و مشخصات خواستها دقیق تر و منطقی تر گردد و انتخاب درست طرح امکان پذیر شود.

به طور کلی، عمومی مردم کلمه ی آرام را به جای نشانه می شناسند. آرم کلمه یی فرانسوی ست و ورودش به جامعه ی ما مربوط به چند دهه ی اخیر است. به گمانم دو عامل می تواند سبب مطرح شدن این کلمه در زبان فارسی شده باشد، نخست اولین طراحانی که آرم را به شیوه ی فرنگی به عنوان وسیله ی جدید تبلیغاتی و گرافیکی برای دولت و موسسات مطرح کردند. نخستین طراحان فرد در یک تالبرگ سوئدی و موشخ سروری از ارمنیان مهاجر بودند که طبیعتا همراه کار خود لغات فرنگی آنرا هم ترویج کردند. دوم، دانشکده ی هنرهای زیبا که بر اساس یک شیوه ی فرانسوی برنامه ریزی تعلیماتی شده بود و جزء دروس آن برنامه هایی به عنوان طراحی آرم مطرح می شد. علاوه بر این در دهه ی اخیر آن عده از طراحان فارغ التحصیل از مدارس خارج که به ایران برگشتند لغات Embleme, Trade mark, Signal, Sign نیز بر حسب مد زمانه به خصوص بین دست اندر کاران مصطلح کردند اما قبل از همه این اسامی کلمه علامت معرف نشانه در بین عموم بود و به گمان من بهتر است کلمه ی نشانه را به دلیل فارسی بودن و به دلیل رسایی مفهوم، جایگزین همه ی این لغات کنیم.

نشانه تصویر نام است نامی تصویری ست که ساده، مختصر، موثر و موجز، موضوع را تجسم می کند. نشانه کاربرد و عملکرد معینی دارد که حدود ان در جامعه ی ما مشخص نیست.

الف ) شرح انواع نشانه ها

 ب ) مشخصات فنی آنها

الف : تقسیم بندی دقیق انواع نشانه ها، شاید کمی مشکل باشد زیار اشکال و انواع مختلف آن مانند رنگهای قوس قزح و طیف نور، مرزهای مخلوطی دارند و تعاریف هر یک در دیگری می آمیزد اما به هر حال می توان نوعی دسته بندی را بین آنها مشخص کرد شکل کلی انواع نشانه ها در دو دسته خلاصه می شود.

1_ نشانه های تصویری

2_ نشانه های نوشته یی یا حروفی

طرح نشانه ی هواپیمایی هما نمونه یی از نوع دوم و سوم .

طرح هوشنگ ارومیه

طرح هواپیمایی سویس ایر نمونه یی از نوع دوم، سوم ، چهارم، طرح از رودلف ببرشر

در دسته نشانه های تصویری که تمام تصویر خلاصه شده یی را از شکلهای طبیعت انسان و یا حیوان نشان می دهد به دلیل گوناگونی کیفیت پیام و مفهومی سمبولیکی آنها به چهار بخش تقسیم می شوند:

بخش اول: تصاویری که مفهوم سمبولیک آن ها با موضوع، رابطه یی مستقیم دارند. مانند نشانه موسسه ی تولید شیر و لبنیات که از تصویر گاو در آن استفاده شده است.

بخش دوم: تصاویری کخه مفهوم سمبولیک آنها را موضوع، رابطه یی غیر مستقیم دارند. مانند تصویر خورشید، شیر، عقاب، تصاویر افسانه یی و اساطیری به عنوان نشانه یی از ماهیت موضوع.

بخش سوم: که در واقع نوعی از بخش دوم است، تصاویری که با موضوع رابطه یی نه مستقیم و نه غیر مستقیم دارند و انتخاب آنها به عنوان نشانه، نمایشی از بستگی موضوع با قدمت سنتی با ملی تصویری است مانند انتخاب نقوش بومی و ملی برای نشانه.

بخش چهارم:  تصاویر و نقوش مجرد و انتزاعی که بدوا حاوی مفهوم و اشهر یی نیستند بلکه پس از انتخاب آنها به عنوان نشانه به تدریج معرف مفاهیم کار برای موضوع می شوند.

نشانه های نوشته یی شنانه هایی هستند کخه به جای تصاویر صرفا در طراحی آنها از حروف و یا کلمه و جمله استفاده شده است و این نشانه ها خود به دو بخش تقسیم می شوند.

نشانه یی به شکل خورشید، نمونه یی از نوع دوم، طرح از توما کومیهو و جرج نلسون.

نمونه ی یک نشانه از نوع چهارم طرح از: کارل ب . گراف

بخش اول: نشانه هایی که با حرف اول نام موضوع طراحی می شوند. این نشانه ها را به فزنگی Monogramme می گویند که خود از جهت طرز ترکیب تعداد حروف در گذشته دارای تقسیمات کوچکتری بوده است. امروز کمتر با شیوه های گذشته مونوگرام را طراحی می کنند بلکه مونوگرامهی جدید و مدرن بسیار ساده با ترکیب بندی هایی است که هدف از آن ایجاد یک نقش است تا وضوح و خوانایی حروف.

بخش دوم: نشانه هایی است که نام کامل موضوع طراحی شده اند. این نشانه ها بفرنگی Logotype نامیده می شوند و در طراحی آنها، ترکیب خوشنویسی، نقش مهمی دارد. این نشانه ها گاه صرفا از یک ترکیب بندی هنرمندانه خوشنویسی به وجود می آیند و گاه شیوه ی نوشتن حروف، شکل و تصویری را مجسم می کند.

در خوشنویسی ما از این گونه ها فراوان وجود دارد. نمونه های شیوه ی طغری، مثنی، مهرهای امضاء خط بنایی و ترکیبات تصویری خوشنویسی نمونه هیا درخشان و هنرمندانه یی در این زمینه هستند که اکثر خوشنویسان ایران ترک و عرب مقیم کشور عثمانی نوشته شده اند.

دسته ی دیگری از نشانه ها هستند که به فارسی، علائم راهنمایی و بفرنگی Pictogramme نامیده می شود. کاربرد این نشانه ها عینا مانند سایر نشانه ها نیست. اما از نقطه نظر طراحی و مشخصات فنی همان ویژگی های آنها را دارند. تصاویر پیکتوگرام گاه کاملا انتزاعی، گاه تصویری (Figuatif) و گاه از نوشته و حروف تشکیل شده است مانند نشانه های راهنمایی و رانندگی، نشانه هیا ورزشی، فرودگاه و غیره.

حیطه ی کاربردی پیکتوگرام بسیار گسترده است لذا به راحتی شامل مام ناشنه های علمی، حرفه یی و حتی الفبا نیز می شود. نشانه های ریاضی، فیزیک، شیمی، پزشکی ، معماری، جغرافیایی، چاپ و سایر زمینه ها جزء این دسته نشانه هستند زیرا که کاربرد آنها صرفا بیان تصویری مختصر و مفید یک موضوع است که به شکل یک اشاره ی تصویری تجسم یافته است.

نمونه بسیار زیبایی از یک نشانه ی ایرانی اثر حسن زرین خط نمونه ی یک Logotype که مفهوم نور را با این کیفیت زیبا در طراحی حروف نشان می دهد. طرح از کریستین لانگ

ب ) مشخصات فنی نشانه ها

مشخصات فنی نشانه ها اطلاعاتی است که بیشتر به کار طراحان می خورد زیرا این قسمت عبارت است از نحوه ی اجرای فنی و گرافیکی یک فکر که چگونه باید تجسم تصویری پیدا کند،  چگونه این تصویر ساده، خلاصه،ؤ مختصر و مفید شود و چگونه اجرایی دقیق و فنی پیدا کند تا مفهوم موضوع در آن متبلتور شود لذا آشنایی دقیق با این اطلاعات احتیاج به تجربه فراوان و ممتد عملی دارد.

طراحی نشانه باید طوری انجام گیرد که ابعاد و ظرایف آن در کوچک و بزرگ شدن نشانه، تغییری پیدا نکند و هویت و ماهیت خود را از دست ندهد. در طراحی نشانه جزئیات طرح نقش مهمی در ارائه محتوا و زیبایی های هنری آن دارد با کمترین سهل انگاری تناسب میلیمتری اندازه ها به هم می خورد و همین امر سبب حتی تغییر ماهیت و هویت طرح می شود. در طراحی فنی فاصله زیبایی و زشتی و نقص به مویی بسته است. به همین علت طراح باید طرح خود را بر اساس میزانها و معیارهای دقیق، اندازه گیری و رسم کند. دائم در این مرحله خطور و فرم ها را با یکدیگر مقایسه کند و بسنجد و ترکیب بندی تصویری و فنی آن را با دقتی موشکافانه سبک و سنگین کند. هر خط و نقطه یی که رسم می کند مقرون بدلایل منطقی تجسمی باشد و به کار خود تراشی جواهر گونه بدهد و جزئیات طرح را به خوبی کنترل کند.

نمونه یک مونوگرام قدیمی که حروف I, K را با هم ترکیب کرده است.

نمونه یک ترکیب بندی بسیار جدید از حروف K که فضاهای خالی خود نقش ویژه یی را در ترکیب بندی بعهده دارد. طرح از میکائیل فرایزاگر.

محاسبه ی فواصل و اندازه ها اثر مهمی در حفظ هویت طرح دارد زیرا یک نشانه باید در حداقل اندازه ی چند میلیمتری خود همان هویت و کیفیت را داشته باشد که در حداکثر اندازه چند متری خود دارد. اغلب نشانه های که در جامعه ی ما بدون آگاهی فنی کافی ساخته می شود فاقد چنین کیفیتی است، زیرا ضخامت و نازکی فرمها و خطوط و فواصل مثبت و منفی بین آنها، دقیق محاسبه نشده اند لذا در اندازه کوچک نشانه، فرمها و خطوط از بین می روند و در یکدیگر ادغام می شوند، و در اندازه ی بزرگ فواصل بین فرمها و خطوط به صورت فضاها و حفره های بی مصرف و اضافی زشتی در می آیند.

نشانه باید فرهنگ خلاصه کردن و ساده کردن این فرهنگ احتیاج به تخصصی ارد که در پی خود تجربه عملی طولانی داشته باشد. لذا نشانه یی که انواع توضیحات و اشارات گوناگون از موضوع را دارد نشانه ی درستی نیست بلکه مجموعه ی شلوغی است که هر یک از جزئیات، تاثیر تصویری جزء دیگری را از بین می برد و در نهایت تصویر واضحی در اذهان باقی نمی گذارد. بنابراین ساده کردن و خلاصه کردن موضوع به تصویر از یک طرف و ساده کردن تو خلاصه کردن تصویر در ابعاد تجسمی خود از طرف دیگر کاری است که احتیاج فراوان به تبحر طراح و تجربه و فرهنگ او دارد و لذا نباید همیشه از عدم آگاهی فنی سفارش دهنده نالید چرا که نقش طراح و فرهنگ او نیز بس عظیم است.

به طور کلی طراحی با سخن گفتن شباهت زیادی دارد و همانطور که افرادی هستند که قادرند موضوع را ساده و روشن به همه تفهیم کنند و گروهی قادر نیستند در طراحی که بیانی تصویری ست نیز همه ی طراحان در هر زمینه نیم توانند فکری را خلاصه و روشن به تصویر تبدیل کنند. بعضی از طراحان هستند که استمداد درخشانی در طراحی نشانه دارند. هر موضوعی را به راحتی خلاصه و ساده می بینند و ترسیم می کنند و بر عکس برخی می توانند در مصور کردن موضوع با پرداختی زیبا، به مفهوم آن ابعاد متنوع و دل انگیزی را بدهند. لذا کار این دو گروه کاملا از یکدیگر جداست و هر یک تخصصی در زمینه یی خاص دارند.

نمونه های مختلف علائم راهنمایی با پیکتوگرام

نمونه تصویری زیبایی از مونوگرام با حروف K طراح از یوکیو کانیسه خوشبختانه در هنرهای تصویری ایران منبع عظیمی از نقوشی است که در نهایت استادی و هنرمندی و با بیانی موجز و مفید طراحی شده اند. تمام نقوش قالی ها و کفپوش ها، پارچه ها، گچ بری ها، آجرکاریها، حکاکیها، نقاشی ها و مجسمه ها، نمونه های بی نظیر هنرمندانه یی از خلاصگی و ساده شدن شکلهای طبیعی هستند که می توانند سرمشق هی گرانبهایی برای مطالعه و فراگیری باشند.

ترسیم فنی تمام این نقوش و نوشته ها کاملا با اصول امروزی گرافیک منطبق است زیرا که اصول فنی امروزی بر اساس تجربیات استادان گذشته ترتیب یافته است. به هر یک از نقوش که توجه کنیم چند نکته را در همه ی آنها ملاحظه می کنیم.

1_ هماهنگی تکنیکی در طراحی به این معنی که تمام قسمتهای طرح با یک شیوه ی یکسان طراحی شده است و چند گانگی شیوه در آن دیده نمی شود.

2_ در طرحهایی که نقش فقط با خط مطرح شده است، ضخامت خطوط باید همه جا یکسان و یکدست باشد.

3_ اگر در طراحی نقش تنوع خطوط مطرح است تعداد آنها زیاد نیست تا طرح شلوغ و گیج کننده بنماید.

4_ بین ضخیم ترین عرض خط و نازکترین آن معیار پهنی قلم است و کنترل بر اساس مهارت پیچ و خم دادن قلم است.

5_ نسبت فضاهای سفید و سیاه یا مثبت و منفی بر اساس خلاقیت طراح و نوع معیار و مضربی است که در طرح مطرح کرده است.

 

تاریخ موسیقی


مقدمه

آرزو داشتم هنرمندان ما برای شناساندن موسیقی به اهل ذوق و مطالعه کتاب هائی بنویسند و وظیفه‌ای را که در پرورش روح و فکر ما به عهده دارند به تمام و کمال انجام دهند اما کسانی که اطلاعی از موسیقی داشتند در پی موسیقی شناسی نرفتند و زمینه در روزهائی که ملت به آستانة تحول بزرگی رسیده بود همچنان خالی ماند.

از آنجا که هیچ پیروزی و پیشرفتی بدون مبانی فرهنگی پایدار نیست نقص معلومات هنری شکاف عمیقی در سیر تحول ما ایجاد کرده بود و در آن میان دم آشنائی به موسیقی مرا که از مردم آرزومند این کشورم نگران کرد زیرا که معتقدم که موسیقی از لازم‌ترین عوالم پرورش روحی است و همچنانکه ریاضیات در تحکیم استدلال و منطق اثر دارد موسیقی در توسعه فکر و تصور مؤثر است رنج این آرزو مرا بر آن داشت که به جای موسیقی شناسان حرفه‌ای در رشته‌هایی که فقط عنوان دوستدار دارم تحقیق کنم.

 

 

 

 

پیشگفتار

جای تأسف است که ملت ما سالیان دراز از توجه به هنرهای زیبا غفلت ورزید. شاید مردمی که از ترس تکفیر، نقاشی و پیکرسازی را بت‌پرستی و موسیقی را لهو و حرام دانسته‌اند بیش از این در دنیای هنر بهره نداشتند اما شگفت است که روح ایرانی در برابر دشمنان زیبائی از پا در نیامد زیرا در همان هنگام که عمال خلیفه برای کشتن ذوق شمشیر تیز می‌کردند مردان روشن‌بین و آزاده‌ای چون مسلم بن محرز-عبدالله بین مفقع- ابونصر فارابی- عمر خیام برخاستند و زمانی که ممکن بود با یک مخالفت علنی دم سرد تیغ را پشت گردن احساس کنند پرده سراپا ریای تعصب را دریدند تا زیبائی در زاد و بوم زرتشت معدوم نشود. هر شکست آغاز یک پیروزی است زیرا هیچ حادثه‌ای چون شکست نقص کار را روشن نمی‌کند و درس پیروزی نمی‌آموزد.

اگر تاریخ شرق و غرب را مقایسه کنیم ناگزیر باید بگوئیم که غفلت ششصد سالة ایران دوره قرون وسطی و امروز آغاز رنسانس ماست.

کسانیکه در گذشته ما را از سیر تمدن و فرهنگ جهانی بی‌خبر گذاشتند به کشور ما سخت زیان رسانده‌اند و تیره روزی ملت مستقیماً از جهل و نادانی آنها پیدا شده است.

میان استادان فن تنها کودکان فقیری که تار و پود قالی را بهم می‌بافند و روستائیان پاکدلی که در اثناء کارهای سخت ترانه‌های غم‌زدا می‌بودند بوظیفه خود عمل کرده‌اند و روح ملت به همت پائین‌ترین طبقات کشور زنده ماند.

ما امروز برای بنیان هنر ایران باید از هنر دنیا آگاه شویم. (ما امروز برای بنیان هنر ایران باید از هنر دنیا آگاه شویم.)

اما گمان نرود که با این مقدمه بهتر است راه خود را رها کنیم و بدنبال کار دیگران بریم زیرا تقلید ناقص و ناشیانه هنر و استعداد ما را به نیستی می‌کشاند.

و هیچ افتخاری نصیب ما نمی‌کند. شک نیست که هر سبک و کار هنری بجای تقلید می‌تواند حس انتقاد و انتقال را برانگیزد و ما از این طریق بهتر می‌توان در کار دیگران تحقیق کنیم و اصالت هنر ایران را محفوظ بداریم. در ایران هیچگاه یک مکتب هنری بهمت چند استاد بزرگ بوجود نیامد آثار گذشته ما بیش از همه نشانة سبک انفرادی است و کمتر هنرمندی می‌توان یافت که در پرورش هنرمند دیگری مؤثر بوده باشد.

ناپسندترین صفت هنرمند آنست که برای حفظ مقام از شناساندن فن خود امتناع کند و بزرگترین افتخار یک استاد آن است که شاگردش به مقامی عالی‌تر از نام او برسد.

بخل و حسد در هنر راه ندارد زیرا فقط احساسات عالیه انسان زیبائی را بوجود می‌آورد بهمین علت اکثر هنرمندان بزرگ انسان‌های بزرگی هم بوده‌اند و آثار آنها جلوة عالیترین آرزوهای انسانی شده است و هنر مقدس و هنرمند محترم است.

کسی که بعالم انسانیت خدمت کند متعلق به یک ملت و یک مذهب نیست به همة کشورهای جهان تعلق دارد انسانیت و زیبائی از هر چیز گرامی‌تر است و ما در پیشگاه هنر از هر کجا که تجلی کند سر فرود می‌آوریم. (سعدی حسنی)

 

 

 

 

فصل اول

مختصری از کلیات موسیقی

موسیقی سنفونیک

اصطلاحات:فرمها : سازهای آن

اصطلاحات موسیقی:

موزیک: تعلیمات روحی است.

نت: الفبای مخصوص موسیقی که مرکب از هفت گام است.

گام تن مقام یا تنالیته مدولاسیون نوایا ملودی ضرب یا ریتم و 43 اصطلاح دیگر در موسیقی وجود دارد.

فرمهای موسیقی:

اُپرا: نمایشی است که با آواز و بهمراهی ارکستر اجرا می‌شود. اپرا به چند دسته تقسیم می‌شود که عبارتند از:

اپراسریا اپرا بونا اپرا کمیک باس سنفی و 10 اپرای دیگر وجود دارد.

کنسرتو: فرمی است که برای یک یا دوساز ساخته می‌شود و بقیه ارکستر آنرا همراهی می‌کنند و شامل چهار قسمت است.

دوازده نوع دیگر از فرم موسیقی وجود دارد که در اینجا به دلایلی از توضیح دربارة آنها سرباز می‌زنم.

سازهای موسیقی

به طور کلی سازهای ارکستر به چهار دسته تقسیم می‌شوند:

سازهای رهی سازهای بادی سازهای ضربی سازهای کلاویه.

1-سازهای زهی شامل چهار ساز اصلی است:

ویولون ویولا باآلتو ویولوسنل یا ویولاداگامبا هارپ.

2-سازهای بادی از حیث صدا و ساختمان به دو دسته تقسیم می‌شوند:

الف:سازهای بادی چوبی  ب:سازهای بادی مسی

که بعضی از آنها عبارتند از پیلکو که از زمان بتهوفن وارد ارکستر شد.

فلوت:از اعضای اصلی ارکستر سفنیک است.

ساکسفون:یا سون یا فاگوت از بم‌تر سازهای بادی چوبی است.

ترومپت:نوعی شیپور است که بعدها یونانیان آن را با فلز ساختند.

کونه کر توسن توبا از دیگر سازهای بادی هستند.

سازهای ضربی:

این دسته از سازها برای حفظ ریتم آهنگ بکار می‌رود و گاهی اوقات سازهای دیگری مانند هارپ و پیانو که سازهای مستقلی هستند در این دسته وارد می‌شوند.

از انواع طبلها:

تیمپانی:طبل بزرگ که به فرانسه آن را تمبال می‌نامند.

تامبون:طبل کوچک یا طبل نظامی.

کاستانیت و یا قاشک خشک که در رقص‌های اسپانیولی غالباً شنیده می‌شود.

سنج یا سمبال مثلث: که یک زنگ مخصوص است.

کسیلوفون گلکن شپیل سلسنا کاریون.

سازهای کلاویه:

سازهای کلاویه اصلاً جزو ارکستر نیستند ولی ساختمان آنها طوری است که در آن واحد قادر به اجرای چند نوع صدا هستند و باین جهت در همراهی با آواز یا ساز دیگری می‌توانند بجای ارکستر انجام وظیفه کنند.

سازهای کلاویه شامل دو نوع هستند:

1-سازهای کلاویه زهی که در ساز کلاوسن و پیانو تشکیل شده.

2-سازهای کلاویه بادی که شامل ارگ است.

سازهایی که در ارکستر سنفی وجود دارند عبارتند از:

سازهای زهی:شامل ویولونهاست.           سازهای بادی چوبی: که بعضی از آنها: دوفلوت          سه‌باسون و یک کنترباسون است.                  سازهای باد مسی:که شامل:جهار ترومپت 4 تا 12کر، دوکوته، یک توبا.                                  سازهای ضربی:شامل:تیمپانی طبل کوچک و بزرگ، دایره سنج مثلث سلسنا کسیلوفون.

 

 

 

 

 

فصل دوم

شخصیتهای موسیقی

 

«آدام»

آدولف آدام در سال 1803 متولد شد. مانند هرولد اهل آلزاس بود. مقدمات موسیقی را نزد پدرش لوئی آدام یاد گرفت که خود یک پیانیست بزرگ آنزمان و استاد کنسرواتوار بود. سپس نزد بوالدپو تحصیل موسیقی کرد.

او 26 اثر موفق دارد. کارهای او در موسیقی نظامی و پیانو نیز آثاری بیادگار مانده است آدام بسال 1856 درگذشت.

«استاد علی‌اکبرخان»

استاد علی‌اکبرخان موسیقی‌دان بزرگ هندی ایالت جودپور و بزرگترین نوازندة سارود در هندوستان به سال 1922 در بنگال بدنیا آمد آموزش موسیقی را در 5سالگی نزد پدرش دکتر علاءالدین فان مشهور کرد. او از تکنیک موسیقیدان بزرگ مغولی قرن سیزدهم تاکسن پیروی می‌کند. از آثار او می‌توان «ارگای صبح و ارگای شب» را نام برد.

 

 

 

 

 

«باخ»

یوهان سباستیان باخ، در 21مارس 1685 در آیزناخ بدنیا آمد.

پدرش یوهان آمبرزیوس از نوادگان درباری و مادرش الیزابت دختر یکی از کارمندان شهرداری «اورفودت» بود.

یوهان سباستیان بیش از ده سال نداشت که پدر و مادرش فوت کردند. در سال 1708 به سمت سرپرست ارکستر درک ساکس رایمار انتخاب شد. در این زمان بود که بین او و لوئی مارشال ارگانیست مشهور فرانسوی قرار مسابقه گذارده شد. اما مارشال از ترس شکست روز پیش از مسابقه شهر را ترک کرد.

در سال 1720 پس از وفات زنش بار دوم با خواننده سوپرانو، آناما گدالناولکن ازدواج کرد. و از او 14 فرزند بوجود آورد.

او نیز در سال 1750 فوت کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«بتهوفن»

لودویک وان بتهوفن در سال 1770 در بن متولد شد. اجداد پدری او از هلند به آلمان آمده بودند. پدر بتهوفن در دربار کلن خوانندة تنور بود ولی مردی شرابخوار و لاابالی بود و با زن بیوة یکی از مستخدمین دربار بنام «ماگرالنا» ازدواج کرد. این زن هفت فرزند آورد که فقط سه تای آنها باقی ماندند و لودویک بزرگترین فرزند او بود. پدرش از چهار سالگی او را با پیانو آشنا کرد و تا 9 سالگی کلیه قواعدی که از موسیقی می‌دانست به او آموخت و در فن تصنیف آهنگ ذوق او را پرورش داد.

بتهوفن در بهار 1787 به کمک والد شتاین به وین رفت و در آنجا به حضور موستارت رسید و از او چند درس موسیقی گرفت. در سال 1792 هنگامیکه سپاهیان ناپلئون رود «رن» را تحت اشغال در آوردند، بتهوفن شهر خود را ترک کرد و بار دیگر به وین مراجعت کرد و چون استاد محبوبش موستارت یک سال پیش درگذشته بود نزد هایدن به تحصیل موسیقی پرداخت. ولی چون از تدریس او رضایت نداشت نزد آلبر ختسبوگ اصول کنتراپوان را فرا گرفت و بزودی در محافل اشرافی راه یافت. در سال 1815 بتهوفن بتدریج حس شنوایی خود را از دست داد، او علی‌رغم کری در سال 1823 بزرگترین آثار خود یعنی سیاسولمینس و سنفنی نهم کورال را تصنیف کرد.

آثار باارزش او:

«سونات مهتاب»، «سونات پاستوال»، «سونات آیاسیوناتا»، «سونات پاتیتک»، اورتور «خرابه‌های آتن»، بالت «آفریدگان پرمتئوس»، کنسرتوار ویولون و سنفنی سوم و پنجم و ششم و نهم می‌باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«پاگانی‌نی»

نیکولو پاگانی‌نی در سال 1782 در ژن متولد شد وی فرزند آنتونیو از بازرگانان ژن بود. و چون از کودکی به موسیقی علاقه نشان می‌داد پدرش او را به نواختن ویولون آشنا کرد در 9 سالگی در حضور عده‌ایی ویولون نواخت که باعث تعجب حضار گردید. در 16 سالگی بجایی رسید که هیچ استادی خود را لایق نمیدانست که به او تعلیم دهد و برای دادن کنسرت به شهرهای مختلف ایتالیا رفت. در سال 1827 به وین رفت و بعد برای اجرای کنسرت به کشورهای مختلف اروپا در سال 1836 به کشور خود مراجعت کرد ولی حال مزاجی او سخت مختل بود و برای معالجه به مارسی سفر کرد در سال 1840 درگذشت. معروفترین اثر پاگانی‌نی آهنگهای رقص دائم رقص شیاطین و 12 سونات است.

 

«چایکوسکی»

پیوتر ایلیچ چایکوسکی آهنگساز بزرگ روس در سال 1840 در شهر تکنیسگ متولد شد. در نوامبر 1893 درگذشت. او مختصری از اصول موسیقی را روی یک پیانو قدیمی قرار گرفت و در 10 سالگی به مدرسه حقوق رفت و در نوزده سالگی فارغ‌التحصیل شد و شغل دولتی گرفت و در سال 1865 به کنسرواتور «پترزبورگ» وارد شد و از آنجا فارغ‌التحصیل شد و زمانی که کنسرواتور مسکو تأسیس شد او را به استادی هارمونی پذیرفتند. شهرت چایکوسکی باعث شد که پیرزن ثروتمندی بنام نادزد افن با کمک‌های مادی خود از او حمایت کرد. در سال 1876 با دختر 28 ساله‌ای بنام آنتونیت ایوانو ازدواج کرد و پس از یکماه از هم جدا شدند. آخرین اثر وی سنفنی پانتیک است و در سال 1893 به مرض وبا درگذشت.

 

«شوبرت»

فرانتس پیتر شوبرت موسیقی‌دان اتریشی در سال 1797 در نزدیکی وین متولد شد و پدرش معلم فقیری بود و تا پایان عمر زندگی مختصری داشت. او ازدواج نکرد و در سن 31 سالگی یعنی در سال 1828 به مرض تیفوس درگذشت.

 

«متسارت»

ولنگانگ آمارئوس موستارت در ژانویه سال 1756 در سالزبوگ در اتریش بدنیا آمد پدرش آهنگساز و ویولونیست بود و فرزندان خود را از کودکی به موسیقی آشنا کرد موستارت در 5 سالگی شروع به تصنیف آهنگ کرد استعداد خارق‌العاده او باعث شد پدرش برای معرفی او به شهرهای دیگری مسافرت کند. در سن 6 سالگی به وین مونیخ دوتنبرگ فرانکفورت آخن بروکسل برد. موستارت ویولون می‌زد و خواهرش پیانو می‌نواخت. در 14 سالگی با پدرش به ایتالیا رفت و در میلان اپرای معروفش را بنام مهرداد پادشاه پونتو اجرا کرد که تماشاگران مکرر فریاد می‌زدند «زنده باد استاد کوچک». در سال 1782 با کنستاس ازدواج کرد. اپرای معروف او: عروس فیگارو دون ژوان و سنفنی پراگ و کنسرتو پیانوی تاجگذاری. وی در سال 1791 در 35 سالگی درگذشت.

 

«هایدن»

ژوزف هایدن در سال 1722 در شهر رورائو به دنیا آمد. نخستین آثار این نابغه بزرگ در سال 1753 بوسیله نوازندگان دوره گردوین اجرا شد. در سال 1758 به ریاست ارکستر مورتسین منصوب گردید و در نزد او نخستین سنفنی خودش را ساخت. هایدن برخلاف بتهوفن و موستارت و شوبرت آثار خود را در ناز و نعمت ساخت. از دانشگاه آکسفورد درجه دکترای افتخاری گرفت و نخستین کسی بود که ارکستر سنفنی را تشکیل داد و آهنگ خدایا فرانس امپراطور را نگهدار که این آهنگ بعدها سرود ملی اتریش و آلمان شد و در سال 1809 درگذشت.

 

«هولست»

گوستاو هولست سال 1874 از اعقاب سوئدی در انگلستان متولد شد. آثار برجسته‌اش سویت سیارات غزل مرگ حماسه مسیح بود. و در سال 1936 درگذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رهبران ارکستر

نوازندگان و خوانندگان موسیقی کلاسیک

 

«استاکوفسکی»

در آوریل 1887 در لندن از پدری لهستانی و مادری ایرلندی متولد شد. از کودکی نواختن پیانو و ویولون را آموخت و سپس در دانشگاه آکسفورد به آموختن کمپوزسیون پرداخت در 1905 به آمریکا رفت و سپس در آنجا به رهبری ارکستر سنفنیک فیلادلفیا برگزیده شده و ارکستر سنفنیک فیلادلفیا را به مقام یکی از بزرگترین ارکسترهای آمریکا رسید. او نیز یکی از کاملترین مجموعه‌های آثار یوهان سباستیان باخ را انتشار داد.

 

«استاین بزرگ»

در سال 1899 در شهر کلن متولد شد. ده ساله بود که به عنوان ویولونیست خردسال خوب شهرت داشت و در 25 سالگی جایزه هرلز را به چنگ آورد در تمامی دهه دوم و اوائل دهه سوم قرن حاضر بعنوان رهبر اپرا به اپراهای بزرگ راه پیدا کرد و در دهه سوم قرن حاضر توجه توسکانی‌نی بجانب او گرائید و استاین بزرگ را به دستیاری خویش در رهبر ارکستر جدید نیویورک برگزید و پس از چندی مدیریت ارکستر فیلارمونیک (برنالو) درآمد و سال 1952 به کوشش چارلزدبنی به مقام رهبری ارکستر سنفنی پیتسبورگ درآمد.

 

 

«توسکانی‌نی»

آرتور توسکانی‌نی سال 1868 در پارما بدنیا آمد پدرش خیاط بود. در سالهای 1898 تا 1907 او بکار رهبری ارکستر در اپرای مرکزی اسکالای میلان اشتغال داشت و لئوپولو استاکونسکی او را استاد همه رهبران نامید در سال 1937 ارکستر معروف () را ایجاد کرد. توسکانی‌نی در آوریل 1954 در 87 سالگی پس از 700 سال رهبری پی در پی دست از کار کشید و در سال 1957 درگذشت.

«والتر»

برونو والتر که نام حقیقی‌اش شکزینگر میباشد در 15 اوت 1876 در برلین متولد شد. تحصیلاتش را در کنسرواتور برلین به اتمام رساند و در سال 1894 در سن 18 سالگی در کوبونی ارکستری را رهبری می‌کرد و در سال 1923 رهبر اپراهای بزرگ مونیخ شد و سال 1933 رهبر ارکستر سنفنیک لاپنیویک بود. والتر متخصص اجرای آثار گوستاومابر است وی یکی از بزرگترین اجرا کنندگان آثار موسیقیدانان رمانتیک بخصوص موستارت می‌باشد. مرگ او در سال 1962 بود.

«هایفتز»

یاشا هایفتز ویولونیست معروف امریکایی در سال 1901 در روسیه متولد شد برای اولین بار در 7 سالگی روی سن رفت. و تحصیلات موسیقی‌اش را در کنسرواتور پاریس به پایان رساند. کنسرتهایی که در روسیه آلمان آمریکا اجرا می‌کرد. او یکی از بزرگترین ویولونیست‌های جهان معرفی شد.

وی به عنوان نیابت ریاست انجمن مارک تواین و ریاست صندوق موسیقیدانان آمریکا بود.

 

فصل سوم

موسیقی جاز

جاز:موسیقی سیاهان امریکائی است که ابتدا سال 1912 در اورلئان جدید جنوب ایالات متحده امریکا بوجود آمد و بعد از جنگ بین‌الملل در سراسر امریکا و اروپا بسط یافت. پیدایش لغت جاز بین موسیقی‌شناسان اختلاف نظر است. بعضی آنرا به معنی تحریک کننده می‌دانند و عده‌ای ریشه آن را در نام چند تن از نوازندگان و خوانندگان سیاه می‌دانند مانند: جس جاسبو چارلز می جویند. (این‌ها در سال 1812 در نخستین ارکسترهای جاز شرکت کردند.)

انواع جاز:

شامل: بلوز:این موسیقی با توجه به وضع اجتماعی بومیان آمریکائی بوجود آمده و زائیده افکار و خصوصیات زندگی آنها است.

جاز کلاسیک سوئینگ بیوپ کول جاز پروگرسیو جاز وست کاست جاز ایست کاست جاز و سول از دیگر جازها هستند.

اصطلاحات موسیقی جاز:

بیت: به معنی ضربان موسیقی است که هیجان دارد و هیچگونه رابطه‌ای با «سنل بیت» ندارد.

باپ، بیباپ: روشی در نوازندگی است که در حدود 1940 بوجود آمد. این مکتب نخستین طریقه از شیوه‌های مدرن جاز را ارائه داد.

باسانوا: لغتی برزیلی به معنی «لذت نوین»، «چرخش جدید» یا «شهوت تازه می‌باشد».

کت: موسیقیدانان امریکا این لغت به معنی «شخص» و گاهی به عنوان «موسیقیدان جاز» یا «کسی که به جاز علاقمند است» بکار می‌برند.

چارتز: الف ترتیبات ب: فهرستهای مختلف صفحات پرفروش.

کروس: به معنی ارکستر و یک دسته خوانندگان.

فرونت لاین گس: به معنی موفقیت گیگ گاسپل سانگ هیپ هورن جایو مین‌ستریم میدل ایت آفبیت پیک‌آپ گروپ ریتم اندبلوز ریدز رزید سنی سکویر تراد ویلینگ می‌باشد.

 

دو تن از شخصیتهای موسیقی جاز

«آرمسترانگ»

لوئی آرمسترانگ نوازندة ترومپت و خوانندة جاز آمریکائی سال 1900 در نیوارلئان متولد شد. وی مشهورترین شخصیت موسیقی جاز است در سال 1922 وارد گروه الیور شد. و بعلت تمرینهای مکرر بزرگترین ترومپیست دنیا شد در سالهای 30 گروه او شهرت جهانی داشت. او باعث پیدایش مکتب جدید بومی ملی شد.

«پارکر»

چارلی پارکر نوازنده آلتوروتنور ساکسوفون در سال 1920 متولد شد وی بطور قریحی ایده‌های نو در هارمونی و بداهه‌نوازی به وجود آورد. او شخصیتی استثنائی بود و براحتی بزرگ در موسیقی جاز است که بسیاری از سنتهای منسوخ راز زیرگرد فراموشی درآورد و آنها را برای همیشه جاودانی ساخت در سال 1955 درگذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل چهارم

موسیقی ایران

قبل از اسلام

از موسیقی ایران در دورة هخامنشی اطلاع صحیحی در دست نیست. ولی از آثاری که از تمدن ملل قدیم بیادگار مانده می‌توان گفت که ایران در موسیقی از کشور معاصر خود مانند سومر، بابل، مصر و یونان عقب‌تر بوده است.

شاید علت اصلی آنست، که در ایران برخلاف کشورهای دیگر موسیقی در مراسم مذهبی وجود نداشته است.

هرودت مورخ یونانی می‌نویسد که: «تشریفات مذهبی در ایران بدون موسیقی صورت می‌گرفته.» بعد از حمله اسکندر در زمان سلوکیان و اشکانیان ایران تحت تأثیر تمدن یونان واقع شد و در موسیقی ایران تحول عظیمی صورت گرفت.

و در دوره ساسانیان پایه و اساس موسیقی ملی ایران ریخته شد.

معروفترین آهنگسازان دورة خسروپرویز سرکش باربد نکیسا بود.

اختراع دستگاههای موسیقی را به باربد نسبت می‌دهند.

دستگاههای موسیقی مرکب از هفت خسروانی بوده و اختراع آنها را به نکیسا خوانندة معروف خسروپرویز نسبت می‌دهند.

یکی از آوازها (راست) است که در زمان خسروپرویز ایجاد شد.

از سازهای دورة ساسانیان بربط، چنگ، نای و شیپور را باید نام برد.

 

بعد از اسلام

عربستان قبل از پیدایش اسلام کشوری عاری از تمدن بود و بجز ادبیات که در حدود یک قرن پیش از اسلام در آن کشور اهمیت یافت، اعراب از هنرهای زیبا بهره‌ای نداشتند. پس از حمله اعراب، به ایران، مصر و سوریه اعراب با دنیای متمدن آشنا شدند و موسیقی تحت تأثیر هنر رومی و به ویژه ایرانی قرار گرفتند.

با وجود تحریم موسیقی از بدو پیدایش اسلام وارد شد و در وهله اول برای اذان و تلاوت کتاب آسمانی بصورت خوش و آواز مطبوع توجه کردند. اولین مؤذن اسلام بلال بن وباح از بردگان سیاه صدای جذابی داشت و خوب آواز می‌خواند که بعدها برای سوگواری و مراثی معمول شد.

در دورة بنی‌امیه نیز موسیقی در دربار رواج داشت و آهنگهای ضربی معمول بود. از موسیقی‌دانان این دوره عیسی‌بن عبدالله معروف به طویس است و دیگری ابوعثمان سعیدبن مسیح است.

از قرن دوم هجری تقریباً کلیه موسیقی‌شناسان و آهنگسازان بزرگ اهل کشور ایران بودند.

همچنین موسیقی شرقی در کشورهای غربی به نام موسیقی عرب است و در درجه دوم است.

 

 

سازهای موسیقی ایران

در دورة اسلام سازهای زهی و مضرابی بیش از سازهای دیگر اهمیت یافت. علاوه بر چنگ، بربط که نوع ساز مضرابی در ایران معمول بود. ابن‌مسیح از روی بربط عود را اختراع کرد. تنبور، قانون که به سنتور امروزی شبیه بود که بعد از روی آن در اروپا بصورت ویولون تکمیل شد از سازهای روستائی ایران: کرنا، سرنا، نای، فلوت، در جشنهای روستائی مورد استفاده قرار می‌گرفت. از سازهای ضربی دف، و دیگری سازی به نام بالابال که نوعی ساز بادی است.

دستگاههای موسیقی ایران

موسیقی امروز ایران عبارت است از هفت دستگاه: شور، ماهور، همایون، سه‌گاه، چهارگاه، نوا و راست پنجگاه.

دستگاه نغمه گوشه بیات اصفهان دستگاه ماهور همایون دستگاه سه‌گاه دستگاه چهارگاه نوا راست پنجگاه راست می‌باشد که برخی از آنان را نام بردیم.

 

شخصیتهای موسیقی ایران

«آقا حسین‌قلی»

آقای حسین‌قلی فرزند آقا علی‌اکبر تارزن ناصرالدین شاه، بین سالهای 1224 تا 1234 خورشیدی متولد شده، برادرش میرزا عبدالله استاد سه‌تار و هر دو نوازنده دربار ناصرالدین شاه بوده‌اند و استاد علی‌اکبر شهبازی از استادان بنام تار ایران است.

 

 

«ابن‌سینا»

ابوعلی‌سینا طبیب و فیلسوف بزرگ ایرانی از موسیقی اطلاعات فنی نداشت ولی چون در حکمت قدیم، موسیقی فلسفه بود، او در کتاب «شفا» بخشی برای موسیقی اختصاص داده است. تحقیقات ابن‌سینا در این زمینه بیشتر در بیان قواعدی است که در کتاب فارابی آمده. بخصوص از‌ آثار اسحق موصلی نیز استفاده کرده است مهمترین قسمت رساله ابن‌سینا در زیبائی‌شناسی و هم‌آهنگی است.

«رودکی»

ابوجعفر رودکی شاعر بزرگ ایران آواز خوش داشت و چنگ می‌نواخت. رودکی قصیدة معروف به مطلع «بوی جوی مولیان آید همی» با چنگ در حضور نصر‌بن‌احمد سامانی اجرا کرد.

«خالقی»

روح‌الله خالقی در سال 1285 بدنیا آمد او از شاگردان وزیری بود و از ترانه‌های محلی در موسیقی خود استفاده کرده است از کارهای خالقی: می‌ناب، آه‌سحر، است. یکی از شاگردانش حسین تهرانی بود که او نیز در محضر استاد ابوالحسن صبا بوده است. و کتابی بنام «نظری به موسیقی» نوشته که ارزش بسیاری دارد و در سال 1344 درگذشت.

«شهردار»

مشیرهمایون شهردار در سال 1264 متولد شد. او نخستین پیانیست بزرگ ایرانی است که اکردهای پیانو را در موسیقی ایرانی وارد کرد. او نیز چهار مضرابهائی بسبک سنتور تکنیک پیانو ایرانی را به وجود آورد. بعلاوه چند پیش‌درآمد برای دشتی، شور، اصفهان و همایون تصنیف کرده است.

«صبا»

ابوالحسن صبا، فرزند کمال‌السلطنه، به سال 1281 خورشیدی متولد شد. پدرش اولین مشوق وی به فرا گرفتن موسیقی بود. نخستین استاد صبا مرحوم میرزا‌عبدالله برادر آقا حسینعلی، بود که تار را بوی آموخت. اما صبا بعدها نواختن این ساز را در مکتب درویش‌خان تکمیل کرد. سپس سنتور را از علی‌اکبر شامی، ضرب را از حاجی‌خان، کمانچه را از حسین اسماعیل‌زاده ویولون را از حسین هنگ آفرین فرا گرفت و در سال 1302 به مدرسة موسیقی علینقی وزیری رفت و از آن جا فارغ‌التحصیل شد. صبا تألیفات زیادی در موسیقی دارد، که مورد استفاده هنرجویان موسیقی قرار می‌گیرد. وی در شب 29 آذر سال 1336 در اثر پاره شدن یکی از شریانهای اصلی قلب درگذشت.

«فارابی»

ابونصر فارابی به سال 259 در خراسان بدنیا آمد. علاوه بر فلسفه در موسیقی نیز تحقیق کرده است. اختراع سنتور را به وی نسبت داده‌اند. کتابی بنام «کتاب‌الموسیقی‌الکبیر» نوشت که بزرگترین رساله‌ایست که تاکنون در شرق زمین راجع به موسیقی نوشته‌اند.

«معروفی»

جواد معروفی یکی از پیانیست‌های بزرگ ایرانی است. او با استفاده از تکنیک موسیقی غربی جلوة تازه‌ای به موسیقی ایرانی داد و از آخرین کارهای معروفی کنسرتوی پیانو در چهارگاه است.

 

«نایب‌اسدالله»

نایب اسداله استاد مسلم‌نی، با این ساز ساده، تمام اصواتی را که اراده می‌کرد بیرون می‌آورد. او گذشته از دستگاهها و نغمات ایرانی بعضی آهنگهای فرنگی را با نی مینواخت. او یکی از استادان بزرگ چون سماع حضور و آقاحسین‌قلی هم طراز دانسته‌اند. و در مقاوی همین بس که گفته بود:

«من نی را از آغل گوسفندان به دربار پادشاهان بردم.»

«وزیری»

بانو قمرالملوک وزیری فرزند موسی‌خان میرپنج در 1284 خورشیدی در کاشان متولد شد. بزرگترین و معروفترین خوانندة آوازهای ایرانی در سال 1284 در کاشان بدنیا آمد. در سال 1338 به علت کسالت قلبی که داشت در 14 مرداد درگذشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل پنجم

موسیقی کلاسیک در ایران

قبل از انقلاب اسلامی

تأسیس موسیقی نظام در ایران اولین وسیلة آشنائی به موسیقی شرقی بود و اعزام محصل به کشورهای غربی سبب آشنائی بیشتر با موسیقی غرب شد. رضاشاه کبیر در دوران سلطنت خود به آشنائی مردم به موسیقی غربی کمک کرد. بدستور رضاشاه در 1315 بنای بزرگی برای اپرای تهران طرح‌ریزی شد و پیش از آنکه به پایان برسد نقص بزرگی در آن پیدا شد و ساختمان اپرا ناتمام ماند.

تأسیس هنرستان موسیقی و رادیو و تلویزیون تهران در ترویج موسیقی کلاسیک نقش بسیار مهمی بازی کرد. هنرستان موسیقی (کنسرواتور) تهران کمک مؤثری به پرورش ذوق هنری کرد. از سال 1918 با استخدام معلمین چکسلواکی پایة موسیقی کلاسیک ایران گذاشته شد ولی متأسفانه بعد از وقایع شهریور 1320 وضع استخدامی آنها منحل شد و ناگزیر همه ایران را ترک کردند. با این حال هنر موسیقی متوقف نشد و موسیقی علمی همچنان سیرتکامل خود را پیمود.

کلاسیک‌سازان ایران

کلاسیک‌سازان ایرانی: هوشنگ استوار، ثمین باغچه‌بان، امین‌الله حسین، مرتضی حنانه، روبیک گریگوریان، پرویز محمود، حسین ناصحی، می‌باشند.

 

«حنانه»

مرتضی حنانه در سال 1301 متولد شد. از محمود کمپوزسیون یاد گرفت. پس از پایان تحصیلات متوسطه در موسیقی ایرانی مطالعه کرد و در این زمینه قطعاتی مانند سرناد برای ویولون و پیانو، منوئه به فرم کلاسیک و «سویت شهرمرجان» را برای ارکستر نوشت. از کارهای حنانه سه آهنگ شلیل، دستبند لعل و آهنگ بختیاری است که برای فیلم ایرانی تهیه شده. حنانه بعد از مرگ محمود وگریگوریان در سال 1331 به رهبری ارکستر سنفنیک تهران انتخاب شد.

«باغچه‌بان»

ثمین باغچه‌بان در موسیقی ایرانی صاحب مکتبی نواست. او مقدمات موسیقی تهران فرا گرفت و در سال 1321 به کنسرواتور آنکارا رفت و پس از 6 سال به ایران بازگشت باغچه‌بان قطعاتی مانند «یکی بود یکی نبود» برای پیانو آواز «لالائی صلح»، «کشته شد یک رفیق خوزستانی» رباعی دوبیتیهای باباطاهر و «سویت مردم» را برای ارکستر ساخته است.

«حسین»

امین‌الله حسین، در سال 1282 متولد شد. موسیقی را نزد مادرش فرا گرفت برای تحصیل طب به آلمان رفت و ذوق موسیقی او را از این رشته منحرف کرد.

در پاریس در کنسرواتور به تحصیل پرداخت و نخستین ایرانی بود که تحصیلاتش را در آنجا گذراند در سال 1326 حسین یک پوئم سنفنیک بنام «خرابه‌‌های تخت جمشید» در لندن مورد اجرا گذاشت. از آثار دیگر او «رباعیات حکیم عمرخیام» است. وی در سال 1330 آن را در پاریس به اجرا گذاشت.

 

فصل ششم

آهنگسازان معاصر

انقلاب، پایان ابتذال، آغاز موسیقی ملی

بعد از پیروزی انقلاب جهت حرکت موسیقی به طور کلی تغییر کرد. و تمامی جنبه‌های مبتذل و بازاری گذشته از بین رفت و موسیقی آکادمیک با توجه به ویژگیهای فرهنگ ایرانی جان گرفت و از هنرمندان این دوره می‌توان مجید انتظامی، تورج زاهدی، فریدون ناصری، کامبیز روشن، بابک بیات، فریدون شهبازیان، محمدرضا علیقلی، ناصر چشم‌آذر، حمید نعمت‌الله، حسین بتهوفن می‌باشند.

حسن بتهوفن: مردی که در مغازه‌ای کوچک در خیابان فردوسی به کار تعمیرات ساعت می‌پرداخت گهگاه در ارکستر آذربایجانیها با ته صدائی می‌خواند در سال 1349 موسیقی فیلم کوچه مردها را ساخت که شاید به همین دلیل به این لغت بنام شده (بتهوفن).

حسین واثقی قادر به نواختن یک ساز حتی در حد ضعیف هم نبود اما ذهنی سرشار از ملودی داشت آهنگهای او را برادرش اسماعیل واثقی تنظیم می‌کرد که نوازندة سنتور بود و تحصیلات موسیقی داشت.

 

فصل هفتم

در خاتمه:

یادی از استاد «بنان»

«استاد بنان»

غلامحسین بنان فرزند میرزا کریم‌خان بنان‌الدوله و از خانواده‌ای بود که شرق موسیقی در آنها عمومیت داشت. پدرش صدائی خوب و مادرش ارگ می‌نواخت. تا بعد از دوره جوانی یعنی حدود 30 سالگی به بعد و حوادثی که در این بوقوع پیوست مثل: واقعه سوم شهریور 1320 و سقوط رضاشاه و ورود سربازان متفقین به ایران گروه دوستداران علینقی وزیری نیز تجدید فعالیتی کردند و شخص وزیر از طرف دکتر صدیق اعلم به ریاست اداره موسیقی کشور برگزیده شد. وزیری با خانوادة بنان آشنایی داشت و خواهر او- خانم مریم وزیری به همسری بنان در آمده بود. بنان توسط استاد وزیری به روح‌الله خالقی معرفی شد و بین این دو علاقه و صمیمیت به وجود آمد. روح‌الله خالقی سرود معروف ای ایران را ساخت. و استاد بنان با صدای دلنشین اجرا کرد. دوستی او با سایر هنرمندان بزرگ از قبیل، مرتضی محجوبی، ابوالحسن صبا، حسین یاحقی، نصراله زرین‌پنجه و حسین تهرانی نیز از همین جلسات شروع شد و بازدهی هنری خود را در سلسله برنامه‌های گلها در سال 1334 تا 1344 نشان داد.

او مردی تربیت شده و آداب‌دان و متشخص بود چهره نیکو و اندام استوار و کلامی دلنشین داشت او هرچه از اوضاع موسیقی قبل از انقلاب شکایت داشت ولی به آینده موسیقی ایران امیدوار بود.

از شاگردان او احمد ابراهیمی، کاوه دیلمی، بنان در سال 1336 در حادثه تصادف از یک چشم نابینا شد و مرگ او در 18 اسفند 1364 بود.

 

                                                                               «پایان»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«منابع و مأخذ»

1-تفسیر موسیقی تألیف سعدی حسنی

2-دایره‌المعارف یا فرهنگ دانش و هنر

3-موسیقی ایران قبل از اسلام (1)

4-موسیقی ایران بعد از اسلام (2)

5-موسیقی کلاسیک

6-مجله فیلم

7-روزنامه قدس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاریخ ملی کردن نفت


جایگاه مجلس ودولت درزمینه ملی کردن نفت دراوایل سلطنت محمدرضا پهلوی را بیان کنید.

پس ازسقوط رضاشاه دستگاه دیکتاتوری رژیم پهلوی که به شدت ضعیف شده بود کنترل خود را برروی دیگرنهادهای انتخابی تاحد زیادی ازدست داده بود حضور متفقین درایران نیز به این عدم توانایی دولت و دستگاه استبداد از جهت پیاده کردن برنامه‌ها به استبداد ودیکتاتوری دامن می‌زد. بنابراین ازسال1320  سقوط رژیم رضاشاه  تاسال1332که زمان ملی کردن صنعت نفت می‌باشد مجلس شورای ملی ودولت‌های ایران اختیارات بیشتری داشتند پس ازسقوط رضاشاه به تدریج گروهی ازرجال گذشته مانند محمدعلی فروغی ، سهیلی ، ساعد و بیات به صدارت ایران رسیدند درهمان موقع روسها نیزخواهان دراختیارگرفتن امتیاز نفت شمال ودریای خزر بودند که با موافقت نمایندگان توده‌ای این مسئله درمجلس شورای ملی ایران مطرح شده بود. جبهه ملی ایران که شاخص آن وریاست آن با دکتر محمد مصدق بود با بررسی و تغییر وارائه طرح عدم واگذاری امتیازنفت به بیگانگان درمجلس ایران مطرح واقدام به این امرکرد سرانجام این امرموجب شد تا نه تنها امتیاز نفت شمال به روسها داده نشود بلکه برنامه‌ای برای ملی کردن نفت جنوب ریخته شود. دکترمحمد مصدق که ریاست فراکسیون جبهه ملی را در مجلس به عهده داشت به کمک رهبران مذهبی که شاخص آن آیت کاشانی بود به مبارزه با دربار و عوامل انگلیس درکنترل نفت ایران پرداخت دکتر مصدق طرح خلع ید از انگلیس‌ها را به مجلس شورای ملی برد که این امر باعث شد که تا یک تا دو دولت از دولتهای دست نشانده نخست وزیران شاه با سقوط مواجه شوند.پس ازمدتی درسال 1329به دکترمحمد مصدق پیشنهاد نخست وزیری شد ودربار که فکر نمی‌کرد دکتر مصدق این پیشنهاد را بپذیرد به ناگاه با موافقت دکترمصدق روبروشد. دکترمصدق پس ازبه عهده گرفتن مقام نخست وزیری ایران مبارزات خود را برای ملی شدن صنعت نفت ادامه داد لازم به ذکراست که مدتی قبل ازنخست وزیری دکترمصدق علی رزم آرا نخست وزیرایران که فردی نظامی وطرفدارسلطه بیگانگان برایران بود نیز ترورشده بود واین امر کار مصدق را آسانتر و دستیابی برملی شدن نفت را برای مجلس ایران وملت ایران آسانترمی‌کرد مصدق پس ازتلاشهای سیاسی فراوان سرانجام نفت را ملی کرد ودر پی شکایت دولت انگلیس مصدق به دیوان داوری لاهه رفت که درنهایت این امربه سودایران تمام شد و پس از این به کمک مجلس ودولتی که خودمصدق عهده‌دارآن بود در روز29 اسفند سال1330نفت ایران ملی شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 شخصیت روانی شاه را با توجه به عملکرد اوتحلیل کنید.

محمدرضا پهلوی هنگامی که به دنیا آمد پدرش سرتیپ رضاخان هنوز به فرماندهی قزوین نرسیده بود وهرچند قزاقی بلند پایه بود ولی هنوزمشهور نشده بود(1298ه.ش) رضاخان اندکی بعد درسال 1299ه.ش. کودتای مشهورخودراانجام داد وپس ازآن به مقام سردارسپه نائل شد واین امرباعث شد که خانه رضاخان که اکنون محمدرضا یکساله شده بود به خانه بزرگتری تغییرپیدا کند درضمن محمدرضا خواهردوقلویی به نام اشرف داشت(که بعدها تبدیل به زنی اژدهاصفت شد).

محمدرضا پس ازمدتی با قدرتمند شدن بیشترپدرش به فرزندی نخست وزیروسپس به عنوان ولیعهد ایران درسن شش سالکی انتخاب شد این امرباعث شد تا محمدرضا از امکانات تربیتی وتحصیلی بیشتری برخوردارشود. اما ازلحاظ جسمانی چون فردی لاغر ومریض احوال بوداین موضوع درروحیات اوتاثیرداشت واورا به تدریج منزوی کرده بود. پس ازآنکه درسن شش سالگی به ولیعهدی ایران برگزیده شده بود رضاخان او وبرادرانشان را به ترتیب برای تربیت وآمورش به مدرسه‌ای درسوئیس فرستاد که درآنجا محمدرضا علاوه برمسائل عیاشی که داشت دریک سری ازدرسها قوی ودریک سری دیگرضعیف بود محمدرضا پس ازبازگشت به ایران درسن22سالگی به سلطنت ایران رسید این امرومسائلی که درکودکی اووجود داشت سایه پدری قدرتمند ومستبد که سخت محمدرضا ازاومی‌ترسید ، داشتن خواهری بسیارقدرت طلب وخودکامه درکنارخود ، ضعف جسمانی وبدنی همچنین رویدادهایی که منجربه خلع پدرش ازسلطنت شده بود باعث شد که چهره‌ای چندگانه پیداکند محمدرضا ظاهراًخودرابسیارقدرتمند وقوی وتوانا نشان می‌داد وظاهراًخودرا مستبد ومطلع می‌نمایاند واین امردررفتاروسکنات اودرتمام دوران سلطنتش ومخصوصاً دراواخردوران سلطنت بسیارمشخص بود.اما اودرواقع مردی بسیارضعیف النفس ، عشرت طلب ، پول دوست وفاقد توانائیهای تصمیم گیری درمواقع حساس بود.محمدرضا دوباردرطول زندگی خود با قیام ودوبار با ترور روبرو شد ازسوء قصدها جان سالم بدربرد(سال1327و1344) ودویا سه بارهم با قیام روبرو شد(قیام1332دکترمصدق وانقلاب ایران درسال57 که درهردومورد بسیارفاقد تصمیم گیری درست بود وسرانجام درقیام آخری سلطنت خودراازدست داد.درمجموع محمد رضا را می‌توان یک فردی کاملاً ضعیف‌النفس وبسیارمطیع اطرافیان وفاقد توانایی تصمیم گیری درلحظات حساس دانست اوبسیاراجنبی پرست وبیگانه دوست بود ونمی‌توانست برای ملت خودش آن چیزهایی که واقعاً نیازداشته رافراهم کند وموضع گیریهایی صحیح کند وهمین امرباعث تسریع درسقوطش شد.

 

 

 

 

 

 زمینه‌های سقوط رضاخان چه بود ؟

همانطوریکه می‌دانیم رضاخان با کودتای سوم اسفند1299ه.ش درعرصه سیاسی ایران ظاهرشد وپس ازمدتی به سرعت مدارج ترقی را طی کردوبه فرماندهی کل قوا و وزارت  جنگ وپس ازآن به نخست وزیری ودرنهایت امربه ریاست حکومت موقت وسرانجام به شاهی رسید.رضاخان هرچند مردی قلدرونسبتاً کارآمد شده بود ولی اکثروضعیت خود را مرهون حمایتهای دولتهای بیگانه خصوصاً انگلیسی‌ها بود رضاخان ازسال1299 تا سال1320که سقوط کرد که مجموعاً درطی 20سال که چه به‌عنوان وزیرجنگ وفرمانده قوا وچه عنوان شاه که سلطنت می‌کرد یک رژیم دیکتاتوری واستبدادی محضی را بر کشورایران تحمیل کرد.یک پلیس سیاسی بسیارمخوف وبازداشتگاههای وحشتناک و همچنین دراختیارگرفتن املاک ودارائی‌ها وامکانات زیاد برای خودش تهیه وتدارک دیده بود این امرباعث شده بود که نفرت مردم ایران نسبت به رضاشاه برانگیخته شود واگر درسالهای اول سلطنتش ظاهری اصلاح طلبانه ازخود نشان می‌داد اما به تدریج این امر، مسئله کشف حجاب وقتل عام مردم درمسجد گوهرشاد ، وابستگی بسیارزیادش با خارجی‌ها وهمچنین قتل وغارت‌هایی که انجام می‌داد چهره اصلی حکومتش را نشان داد. ازطرفی د یگر رضاشاه که به شدت دربین مردم ایران منفورشده بود با یکسری ازمسائل خارجی هم روبروشد ازمسائل خارجی که او روبرو شد جنگ جهانی دوم بود و رضاشاه که آلمان را طرف پیروزی این جنگ می‌پنداشت به تدریج تصمیم گرفت که از وابستگی خود ازانگلیسی‌ها کم کند وبه آلمان ملحق شود این امرکه رضاشاه به آلمان نزدیک می‌شد وهمچنین اتحاد انگلیس وشوروی ازیک طرف ونفرت عامه مردم ایران که به رضاشاه داشتندازطرف دیگرباعث شدکه انگلیس‌ها سرانجام برای اینکه راه ارسال تجهیزات به روسیه را بازکنند ومواجه شده بودند بامخالفت شاه درطی یک هجوم دوطرفه ازطرف روس وانگلیس ازشمال وجنوب ایران کشورایران رابه سادگی اشغال کنند کارهای رضاخان که اکثرا روبنایی بود حتی باعث شده بود ارتش کشوربسیار ضعیف باشد وحمایت مردم ایران را هم که دراختیارنداشت باشد بنابراین ارتش ایران به زودی منهدم شد واندک مقاومتهای آن هم با شکست روبروشد.

هیچ مقاومت ملی هم به سود رضاشاه وبه ضرراشغالگران ومتفقین نبود پس بنابراین رضاشاه خیلی سریع باقوای دشمن مواجه شد وخصوصاً چون ازروسها می‌ترسید وروسها به تهران نزدیک شده بودند رضاشاه خیلی زود استعفا داد وازایران فرارکرد ابتدا به یزد وکرمان وسپس به بندرعباس رفت وازایران خارج شد پس :

سه عامل 1ـ روبنایی بودن کارها  2ـ عدم پشتیبانی مردمی  3ـ مخالفتش با متفقین وانگلیسها   رامی‌توانیم سه عامل بسیارمهم سقوط اونام ببریم البته دین ستیزی رضاشاه را مزید برعلت باید دانست وانزجارمردم رانسبت به خودش بیشترکرد وبنابراین باعث سقوطش شد.

 

 جایگاه پانزده خرداد را درمبارزات علیه رژیم

مبارزات امام خمینی درحقیقت ازسال1341شروع شد وپانزده خرداد42 اوج این مبارزات بوده است. پس ازسرنگونی دولت ملی ایران به رهبری دکترمصدق وساقط شدن او و همچنین متلاشی شدن جبهه ملی وسرکوب قیام دانشگاه یک حالت رکودی درجامعه ایران پیدا شده بود.

ازطرفی دیگر تجربیات ملی شدن نفت واختلافی که به وجود آمده بود وناکارآیی سیاستمداران و وابستگی بیشتراطرافیان شاه به آن ازیک طرف وایجاد یک سری از برنامه‌هایی که ازامینی واعلم درایران پیاده می‌شد که کشوررا هرچه بیشتر به سوی خارجی‌ها سوق می‌داد باعث شده بود که ملت ایران دچاریک نوع خمودی درشیوه مبارزه شوند.

بعد ازاینکه انجمن‌های ایالتی ودیالتی درسال41 تصویب شد اعلامیه‌های امام خمینی ومخالفت‌های دیگر مراجع تقلید سبب شده بود که فازجدیدی به نام فازمذهبی درایران باز شود این فازمذهبی توانسته بود راه مبارزه جدیدی را برای مردم ایران بازکند هرچند که مسئله انجمن‌های ایالتی ودیالتی موقتاً با تمکین دولت با خواسته‌های روحانیون خاتمه پیدا کرد اما لوایح ششگانه باعث شد که باردیگرمبارزات مردم شروع شود وسرانجام منجربه قتل عام مردم درپانزده خرداد سال1342شود.

پانزده خرداد درواقع سرآغاز برنامه ریزیها وعملیات ومبارزات مسلحانه مذهبی مردم ایران بود که به رهبری یک مرجع تقلید واطرافیانش انجام می‌شد وگروههایی هم که دریک راه قرارداشتند ازمبارزین مسلمان محسوب می‌شدند پانزده خرداد هرچند سرکوب شدوبعد درسال43 امام خمینی به نجف تبعید شداما این مسئله یک راهی را نشان داده بود که این بارباید ازراه مذهب با شاه جنگید پس ازسرکوب پانزده خرداد تاسال57 می‌توانیم بگوییم شاه عملاً بیشترسالها را گرفتاربود:سال44 ترورشد بعد گروههای چریکی سردرآوردند بعد کارگران جهان چیت کرج قیام کردند ، دکترشریعتی ومطهری مشغول فعالیت بودند شکنجه‌های ساواک هم بسیارزیاد بود وشاه هم با کارهایی چون جشن‌های2500ساله مشغول سرگرم کردن مردم بود وهمچنین درآمد نفت هم زیاد شده بود واقتصاد ایران یک اقتصاد آماس کرده‌ای شده بود (پف کرده بود نه زیربنایی) و موقتاً یک سری نیازها را برآورده می‌کرد اما سرانجام فاصله گرفتن شاه ازدین ومقابله با مظاهردین که باعث تشدید مبارزات مذهبی مردم شده بود وسرانجام منجربه انقلاب57 وسرنگونی شاه شد بنابراین پانزده خرداد42رامی‌توانیم سر‌آغازــــ انقلاب ایران وخط مشی دهنده ــــ نوع انقلاب ونحوه برنامه ریزی برای قیام ومبارزات بیشترمردم وجهت دادن به آن دانست.

 

 

 

 ساختاراجتماعی ایران را درعهد ساسانی

دردوران ساسانیان نوعی طبقه‌بندی خاص اجتماعی درایران وجودداشت برپایه این طبقه بندی که به وسیله سلسله ساسانیان یعنی اردشیربابکان ایجاد شده بود جامعه ایرانی به طبقات مختلف ازنظراجتماعی تقسیم می‌شد وهیچ کس ازطبقه خود حق ورود به طبقه دیگر را نداشت.طبقات اجتماعی ایران به شرح زیرمی‌باشد:

1ـ بزرگان یا و زرگان که عالی‌ترین طبقه بود

2ـ مغان یا روحانیون

3ـ سپاهیان

4ـ کارمندان

5ـ توده مردم که همان پیشه‌وران ، بازرگانان وکشاورزان و طبقات پایین اجتماع بودند

لازم به ذکراست که بیشتر گروه پنجم مالیات می‌پرداختند ولی حق باسواد شدن نداشتند بیشتر امکانات ایران درطبقات بالای اجتماع خصوصاً دوطبقه بزرگان وروحانیون متمرکزشده بود.این دوطبقه بابرخورداری ازامکانات فراوان قدرتهای فراوان معمولاً دارای تیولهای فراوان درایران ودراختیارداشتن امکانات زمین ومراتع وزمینهای کشاورزی بودند و اکثر مردم ایران را تبدیل به بردگانی برای خود کرده بودند

شاخص‌ترین بزرگان ، هفت خاندان بزرگ پارسی وپارتی بودند که دارای قطعات واملاک وزمینهای بسیاربزرگ درسراسر کشوربودند که معروفترین آنها می‌توان به خاندان : سورن ـ قارن ـ مهران اشاره کرد

طبقه روحانیون با تکیه برسرکوب شدید مذاهب غیرزرتشتی ودراختیارداشتن حمایت سلطنت وبزرگان ودراختیارداشتن املاک وتیولها وکنترل آتشکده‌ها ازدیگرطبقات مطرح بودند که شاخص‌ترین اینهارا می‌توان به موبد بزرگ کرنیرکه درمصدرکارهای مهم بود را اشاره کرد که دردوران بهرام اول وبهرام دوم ساسانی ازیکه تازان میدان سیاست شده بود.

البته طبقه روحانیون یا مغان که مبلغین مذهب زرتشت بودند با ظهورمانویت ومزدکیت وهمچنین ورود مذهب مسیحیت به ایران سخت آسیب‌پذیرشده بود ومقبولیت چندانی در نزد مردم ایران نداشت

طبقات سپاهیان ودبیران هرچند به قدرت فوق الذکر نبودند اما ازامکانات نسبتاً زیادی برخورداربودند که امکانات آنها به مراتب ازامکانات طبقات پایین اجتماع بیشتربود.اما سه طبقه پایین اجتماع که بیشترمردم را تشکیل می‌دادند ازکمترین امکانات هم برخوردار نبودند درهنگام جنگ سپاهیان پیاده را تشکیل می‌دادند مالیات می‌پرداختند مجبور به پرداخت درصدی ازخراج خود به مغان وپادشاهان بودند وفرزندان آنها حق سوادآموزی نداشتند

فشارهای طبقاتی درایران باعث بروزشورشها ومخالفتهای ملی می‌شد که یکی ازآنها را می‌توان به عنوان مزدکیت نام برد که خواهان درهم ریختگی طبقات بود که البته سرانجام توسط خسرو اول ساسانی این حرکت سرکوب شد باورود اسلام به ایران اکثریت مردم که ازاین وضع خسته شده بودند وخواهان درهم ریختگی این وضع شده بودند به دین اسلام گرویدند وبه این ترتیب سلسله مراتب طبقاتی درایران منهدم شد

دین زرتشت درجامعه ایران

همانگونه که می‌دانیم تاریخ دقیق ولادت زرتشت مشخص نیست همچنین دراینکه وی ازپیامبران الهی بوده است یاخیرتردید وجود دارد اما به هرحال با خوشبینانه‌ترین تاریخ به‌ نظرمی‌رسد وی درحدود3هزارسال پیش بدنیا آمده باشد وابتدا مذهب خود را درشرق ایران گسترش داده باشد به نظرمی‌رسد دردوران هخامنشیان زرتشتیت با نوعی مزدا پرستی درایران نفوذی پیدا کرده بود اما دراینکه دین رسمی هخامنشیان زرتشتی بوده است یانه تردید وجود دارد.

بنابرگزارشاتی که بوسیله خود زرتشتیان ومطلعین آنها آمده است کتاب اصلی اوستا که کتاب مقدس زرتشتیان است وبه نام گنج شاپیکان یا گنج شایگان نام داشت پس ازحمله اسکندرقسمت اعظم آن  0.9 سوزانده ومنهدم شد وبقیه قسمتها هم پراکنده گشت.

پس بنابراین با پایان حکومت هخامنشیان علاوه براینکه مذهب زرتشت به وسیله یونانیان تحت تهدید جدی قرارگرفت کتاب آنها هم پراکنده گشت.

دراکثریت دوران اشکانیان این پراکندگی وجود داشت تا اینکه یکی از پادشاهان اشکانی به نام بلاش اول ویا بلاش سوم دستوربه جمع‌آوری کتاب اوستا را صادرکرد.این جمع‌آوری ازدوره ساسانیان تا دوره سلطنت شاپوراول به طول انجامید بعد ازحدود600سال پراکندگی درحالیکه قسمت اعظم آن که ازبین رفته بود بقیه آن جمع آوری شد بنابراین به این ترتیب می‌بینیم که کتاب اوستا که پراکنده بود دراین مدت آسیب زیادی دیده و ماخذ اصلی زرتشتیان ازبین رفته بود.ازطرفی دیگر دراواسط دوران اشکانیان مذهب مسیحیت بوسیله حضرت عیسی تبلیغ شد وبه تدریج مناطقی از آسیای غربی و بین النهرین پیروان فراوانی پیداکرد ودرایران هم پیروان مسیحیت روبه افزودن بود هرچند قدرت وتعصب شاهان ساسانی از زرتشت مانع از رواج مسیحیت درایران شد ولی نفوذ تدریجی آن درایران وهمچنین بروز مانویت آن هم در زمان شاپوراول ضربه سنگین دیگری بود که به زرتشت خورد.هر چند بنابر کوشش همان کرتیل معروف مانی دستگیر واعدام شداما مذهب مانویت درشرق ایران وترکستان پاگرفته بود وچون به مراتب از زرتشتیت ملایمتربود وترکیبی از زرتشتیت ومسیحیت بود طرفداران خود را حفظ کرده بود

سرانجام دردوران شاپورسوم وبهرام چهارم ودرنهایت بهرام پنجم مسیحیان ایران آزادی عمل پیداکردند  البته فرقه‌ای ازمسیحیت به نام نستوریان آزادی عمل پیدا کردن مسیحیان باعث شد که دین زرتشت بیش از پیش شکننده شود و دراوایل دوران قباد اول ساسانی با بروز مزدکیت وسلطه تقریباً چهل ساله اودرجامعه ایرانی وحضورش به یکی از بزرگترین آسیب‌های زرتشتیت درایران بدل شده بود

زرتشتیت حرف زیادی برای گفتن نداشت همان طورکه مانویها ومزدکیها درایران نفوذ کرده بودند مسیحیت روزافزون نفوذ می‌کرد با ورود اسلام ضربه نهایی به پیکره زرتشتیت وارد شد واکثریت مردم ایران به دین اسلام گرویدند .

گروهی اززرتشتیان به هند پناهنده شدند ، درهرحال اسلام به شدت زرتشتیت راتحلیل برد هرچند عده‌ای معتقدند که اگراسلام هم به ایران نمی‌آمد زرتشتیت آنقدر نفوذ خود را از دست داده بود که دیریازود مردم ایران یا به مسیحیت یا به بودائیت می‌گرویدند.اما از طرفی دیگر انحصارطلبی ، سخت گیری ، مال دوستی ، تحت فشارقراردادن ، فریبکاری وتزویری که مغانهای زرتشتی ومقامهای عالیتر داشتند برای مردم ایران روشن شده بود. بیش ازپیش این مذهب را مورد نفرت مردم ایران قرارداده بود که خود این هم باعث شده بود که مردم ایران هرچه زودتر این مذهب را کنار بگذارند همدستی مغان با سلطتنت ساسانی وانحصارطلبی که حتی درمورد پادشاهها اعمال می‌کردند وامتیازات فراوانی که درجامعه ایرانی کسب کرده بودند مزید برعلت بود .با این حال زرتشتیت توانست با ضرب وزورقوای مسلح وقوای حکومتی وبخاطر بعضی اشتباهات مذاهب هم دوره‌اش مثل مزدکی ومانوی وتوخالی شدن تدریجی مذهب مسیحیت خودش را تا دوران آخر حکومت ساسانیان حفظ کند

اما اسلام که یک مذهب راستین وتازه نفس بود ضربه نهایی را به زرتشتیت وارد آورد.

 

 ویژگیهای عمومی عصر قاجار

عصر قاجار به عنوان یکی ازمهمترین دوران انتقالی درایران که البته ازمدت طولانی هم برخورداراست(یعنی چیزی حدود135سال)از لحاظ تاریخی بسیارحائز اهمیت است ابتدای عصر قاجار را با مرحله وضعیت نبردهای ملوک الطوایفی وایلیاتی وخان وخانی درایران می‌توانیم بدانیم وانتهای آن شروع تمدن جدید وعلوم وفن‌آوری غرب وارد ایران شده است

دوره قاجار ازچند لحاظ حائزاهمیت است.ازلحاظ سیاسی کشورایران به تدریج وخواه وناخواه درجریان سیاست سریع وتند وهمچنین استعماری جهانی قرارگرفت وعرصه تاخت وتاز قدرتهای اروپایی خصوصاً روسیه وانگلیس شد.

سرانجام ازیک طرف باعث شد که قلمروایران کاهش پیدا کند وازطرف دیگر گروههای طرفداران این دوقدرت درحکومت ایران نفوذ پیدا کنند گاهی اوقات زمامداران ایران  طرفداری روس و گاهی طرفدار انگلیس باشند واز طرف دیگراین سیاست بین الملل ورود ایران درمجرای جهانی باعث شد که علم وآگاهی مردم ایران بیشترشود و بیداری نسبت به وقایع روز پیدا کنند که سرانجام به قیامهای پی درپی دراواخردوران قاجارونهایتاً به انقلاب مشروطیت منجرشد.

دربعد نظامی قوای ایران به تدریج روبه تحلیل رفت.آقامحمدخان که توانسته بود با زور و ضرب جنگ کشور ایران را متحد کند. بعد از‌آن قوای ایران رو به تحلیل گذاشت دو شکست جنگی را از روس پذیرا شد.قسمتی ازسرزمین را از دست داد افغانستان را از دست داد ودراواخر دوران ناصرالدین شاه عملاً ارتش ایران به یک نظام سوری و وضعی تبدیل شده بود که روز به روز ضعیف‌ترمی‌شد.تنها نیروی منظم نیروی قزاق  بود که توسط روسها تاسیس شده بود و عملاً مجری  فرمان روسها بود.

از بعد اجتماعی ازیک طرف نارضایتی در بین مردم زیاد شده بود ازطرفی ورود بهائیت و بابیت به ایران باعث یک رخنه و نفاق در بین مردم شده بود ازطرف دیگر فقروخشکسالی و همچنین صنایع ایران در برابر واردات محصولات اروپایی به شدت تهدید می‌شد واز سویی دیگر مردم بتدریج با علوم آشنا وبیدارمی‌شدند و همین امر باعث می‌شد نارضایتی خود را اعلام کنند.

همچنین حضوربرخی از روشنفکران ومبارزین مثل جمال‌الدین اسد‌آبادی دراین بیداری بسیارموثربود به‌علاوه ازنظراجتماعی تاسیس روزنامه که اولین آن کاغذ اخباربود وبعد روزنامه وقایع اتفاقیه و روزنامه‌های دیگرکه در خارج ازکشور هم منتشرمی‌شد باعث می‌شد که مردم به وقایع وعلوم جدید اطلاع بیشتری پیدا کنند.

از نظرمذهبی اتحاد بین روحانیت وحکومت ازهم گسیخته شده بود و نارضایتی فراوانی وجود داشت ودرسال  1306 ه.ق میرزاحسن شیرازی حکم تحریم تنباکو را صادرکرد و روحانیت و حکومت با یکدیگر درگیربودند همچنین روشنفکران هم بخصوص بعد ازمرگ ناصرالدین شاه فعالیت زیادی داشتند درانقلاب مشروطیت هم روشنفکران و هم روحانیت نقش مهمی را ایفا کردند.

اقتصاد ایران ضعیف شده بود وکارآیی خود را ازدست بود.مرزهای کشور هم کوچک شده بود.از یک طرف پول‌دوستی ، بی‌بندوباری ومقام بخشی وظلم وستم بیش ازاندازه خاندان قاجار باعث شده بود تا نفرت شدیدی ازاین خانواده پیدا شود که همین امرهم درسقوط آنها موثربود به هرحال بی‌قیدی و بی‌اطلاعی خاندان قاجارسرانجام باعث شد این حکومت با کودتای رضاشاه تضعیف شود و درسال1304  ه.ش به‌وسیله رضاشاه و مجلسی موسسانی که خودش دستورداده بود سرنگون شد ومنقرض گشت درضمن به جز بعضی ازرجال حکومتی که مثل میرزاتقی ‌خان امیرکبیر، عیسی قائم مقام فراهانی ، میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی اکثراً افراد بی کفایت وبی لیاقت ودست نشانده خارجی بودند که بیشتر به فکرخوش خدمتی کردن به دول خارجی و همچنین تحمیق مردم ایران و بی خبرنگه‌داشتن پادشاه بودند که ازجمله اینها می‌توانیم به حاجی میرزاآغاسی صدراعظم محمدشاه ، میرزاعلی اصغرخان اتابک صدراعظم ناصرالدین شاه ومیرزاعبدالمجید میرزا عین الدوله صدراعظم مظفرالدین شاه و همچنین میرزا‌آقاخان نوری  نام ببریم که بحث کردن درمورد این افراد خیانتهای آنها را آشکارمی‌کند.

 

 

 

 

 

 رضاخان چگونه مراحل قدرت را طی کرد.

رضاخان درابتدا فقط یک سرباز بود .اوسربازی از هنگ قزاق بود که به واسطه قلدری ، قد و هیکل بلند وخشونت که داشت توانسته بود معروفیتی کسب کند درواقع اولین کاری که به او رجوع کرده بودند به خاطر قد بلندش حفاظت ازسفارت هلند بود.

رضاخان بعد ازمدتی در به کاربردن یک نوع مسلسل به نام ماکسیم تخصصی پیدا کرد و به همین خاطر به رضاخان ماکسیم یا رضاخان شصت تیرمعروف شد.

رضاخان مظهری ازسخت‌گیری به سربازان بود والبته خودش هم می‌خواست زندگی سربازی را تجربه کند.رضاخان دریکسری ازجنگهایی که پس ازمشروطیت اتفاق افتاده بود هم شرکت داشت که البته او ترسی ازاین موضوع نداشت وحتی یکبار نزدیک بود کشته شود.

به تدریج رضاخان بعد از ورودش به تهران در بین اوباش وداشهای تهران هم معروفیتی کسب کرد و به او رضاخان میرپنجه و رضاخان میرپنج می‌گفتند بهرحال به علت یک سری فعل انفعالات سیاسی که ماهیت آن هنوز معلوم نشده پس ازاینکه انگلیسی‌ها در مقابل روسهای کمونیست درآذربایجان شوروی شکست خورده بودند و به ایران عقب نشینی می‌کردند تصمیم گرفتند که برای اینکه وضع ایران را ثبات دهند یک کودتایی صورت بدهند و حکومت مقتدری را روی کاربیاورند.

ژنرال آیرونساید که فرمانده نظامیان انگلیسی بود رضاخان میرپنج را به عنوان مامور کودتا انتخاب کرد و در همان هنگام رئیس دیویزیون (هنگ) قزاق بود. بالاخره رضاخان با حمایت انگلیسها با مهره آنها که سید ضیاء طباطبایی بود وارد مذاکره و سپس با آنها متحد شد درسال سوم اسفند1299تهران را اشغال کرد سید ضیاء‌الدین طباطبایی به نخست وزیری رسید و رضاخان به وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا نائل شد و لقب آن را سردارسپه گذاشتند

 و تعدادی از مخالفان هم بازداشت شدند پس از مدتی که سید ضیاء‌ طباطبایی برای انگلیسی‌ها مفید نبود رضاخان با او درافتاد واو را دستگیر و تبعید کرد واحمد قوام‌ السلطنه روی کارآمد بعد ازآن تا سال1302رضاخان درتمام کابینه‌ها حضورداشت و یک مقامی عزل ناپذیرداشت وزیرجنگ بود وفرماندهان واطرافیان و زیردستان خودش را به سراسرایران گسیل داده بود و سعی می‌کرد با کمک انگلیسی‌ها کشورایران را آرام کند بنابراین قیام میرزا کوچک ‌خان کلنل محمدتقی خان پسیان وشیخ خزعلی درسال 1304 درهم شکسته شد وهمچنین رضاخان با ایجاد یک دیکتاتوری ونظم نظامی آرامش را تا حد زیادی به ایران بازگردانده بود و نسبتاً چهره قابل قبولی برای خود به وجود‌ آورده بود.

به هرحال پس از تهدیدهایی که رضاخان به مشیرالدوله نخست وزیروقت ایران می‌کرد به ناچار احمد شاه  فرمان  نخست وزیری اورا درسال1302امضا کرد و خود ازایران خارج شد.این مسئله یعنی خروج شاه و پست جدید رضاخان یعنی نخست وزیری سبب شد که رضاخان  یک تاز عرصه سیاست ایران شود وشیخ خزعل را با حمایت انگلیسی‌ها که از شیوخ یاغی ودست نشانده انگلیس در خوزستان بود سرکوب کند.بعد از مدتی یک غائله‌ای به  نام  جمهوری خواهی راه بیندازد که قصد داشت در جریان آن قاجاری‌ها را خلع و خودش را بعنوان ریاست جمهوری انتخاب کند که البته با مقاومت مجلس ومخالفانش و تظاهرات مردم این غائله را با شکست روبرو شد.

رضاخان پس ازآن ازفکر جمهوری خواهی درآمد و دوباره تهدیدهای خود را ادامه داد سرانجام موفق شد تا مجلس را وادار کند تا با ماده واحده‌ای مسئله خلع قاجاریه را در سال1304تصویب کند و یک حکومت موقتی را تشکیل دهد که ریاست آن با رضاخان باشد این مسئله انجام شد و رضاخان به عنوان رئیس حکومت موقت ایران انتخاب شد

 و مجلس موسسان که فرمایشی بود و بعد ازآن تشکیل شد درسال1305رضاخان را به عنوان پادشاه ایران و سلسله‌ای را به نام پهلوی تاسیس کرد و رضاخان تاج گذاری کرد و به عنوان پادشاه ایران انتخاب شد وسلطنتش را شروع کرد.

 

 

 

 

 مهمترین عامل ایجاد جنگهای صلیبی را توضیح دهید .

 قدرت پاپ‌ها که جنبه دنیوی نیز یافته بود دراروپا به تدریج رو به خاموشی گذاشته بود پاپ‌ها برای اینکه باردیگر قدرت خود را بر فرمانروایان اروپایی تثبیت کنند و همچنین برای به دست آوردن امتیازات ومتصرفات درمشرق زمین ونیزبرای دستیابی به ثروتها و راههای تجاری اقدام به تبلیغ برای آزادی بیت المقدس از چنگال مسلمانان درمردم اروپا کردند همچنین وعده به غنائم و ثواب و بخشیده شدن و آمرزیدگی از گناهان برای مردمان عامی و تهدید به تکفیر و برانگیختن برضد یکدیگر و خلع شدن از قدرت برای فرمانروایان اروپا کردند.

همچنین عده زیادی ازاشراف و بارونها ( لقبی که به اشراف می‌گفتند ) نیزدراروپا  به امید غنیمت و بدست آوردن تیولها همراه شدند محرک اصلی اولین جنگ صلیبی پاپ اوربان دوم بود که سرانجام موفق به راه اندازی اردوی جنگی بزرگی شد اردوهای صلیبیان در مراحل اولیه ازترکان سلجوقی شکست‌های زیادی خوردند اما لشکراصلی آنها سرانجام موفق شد تا به سرزمین شام رسیده و دولتهای محلی را که براثر اختلافات بسیارضعیف شده بودند درهم شکسته وسرانجام دراواخر قرن دوازدهم میلادی ( برابربا6هجری ) بیت‌المقدس را پس از کشتاری سهمگین اشغال کند ودولتی را درآنجا ایجاد کند که تا مدت‌های نسبتاً طولانی ادامه داشته باشند.

البته جنگ‌های صلیبی به تعداد 8 جنگ بود که درشش جنگ آن صلیبیان ازمسلمانان شکست خوردند. همچنین به دست آوردن غنائم و راههای تجارتی نیز ازدیگر عمده‌ترین مقاصد اروپائیان بود البته به تدریج قسمتهای زیادی ازسرزمینهایی که صلیبیان تصرف کرده بودند در طول سالهای آینده ازدستشان خارج شد و سرانجام صلاح الدین ایوبی بیت المقدس را از آنان پس گرفت

 موقعیت شرق وغرب در زمان جنگ‌های صلیبی را بیان کنید.

هنگامی که جنگهای صلیبی آغاز شد وضعیت جهان غرب واروپا و جهان اسلام و مشرق زمین دردو قطب کاملاً متفاوت قرارداشت درمشرق زمین علوم دراوج شکوفایی و صنایع در حداکثرمیزان پیشرفت خود بودند مسلمانان موفق شده بودند تا در همه زمینه‌های علوم پیشرفت کرده ودر بسیاری از مناطق با ایجاد کتابخانه‌ها ، پژوهشکده‌ها ، دانشکده‌ها (نظامیه) محافل و جایگاههای علمی هرچه بیشتر زمینه‌های علمی را درجامعه اسلامی تقویت نمایند.

همچنین در زمینه ساخت ابزار و ادوات و ظروف ومنسوجات و غیره نیز در بالاترین حد پیشرفت کرده بودند اما در همان موقع دراروپا دوران موسوم به قرون وسطی حاکم بود که درآن موقع یکی از تیره‌ ترین انواع زندگی‌های انسانی دراروپا می‌گذشت.از لحاظ اجتماعی فئودالیته وسرف داری دراروپا حاکم بود ( فئود = زمین‌دار) (سرف = کارگری که روی زمین کارمی‌کرد servage) ( سرف با زمین خرید وفروش می‌شد ـ سرف ازبرده بالاتربود).

به دلیل تسلط بیش ازحد کلیسا و تسلط بسیارجاهلانه و تنگ نظرانه و خشک بینانه کلیسا برامورات تحصیل هرنوع علم دراروپا با مشکلات روبرومی‌شد ودانشمندان به علت ابراز عقاید خود ممکن بود با مخالفت با انجیل ومسیحیت متهم شوند امکانات تحقیق و علمی زیادی نداشتند.

دادگاه‌های تفتیش عقاید انکیزیسیون درجاجای اروپا دائربود و با کوچکترین اتهامی افراد به جرم مخالفت با دیانت مسیح اعدام شکنجه و یا با آتش سوزانده می‌شدند.

از سوی دیگر به دلیل عدم وجود زمینه‌های علمی دراروپا صنایع منسوجات ودست سازها درسطوحی بسیار نازل و به دلیل گستردگی نظام فئودالیته و چند پارگی حکومت دراکثرنقاط اروپا جنگ وستیز ازدائمی‌ترین موارد روز اروپا بود وعملاً هرنوع پیشرفت علمی یا اظهار عقیده‌ای جدید با مشکل محکم وسخت ومخالفت ازسوی جامعه کلیسایی وهمچنین فرمانروایان مستبد اروپا روبرومی‌شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 تحولاتی را که بعد ازجنگهای صلیبی درغرب به وجود آمده است بیان کنید.

آغاز شدن جنگهای صلیبی سبب شد تا اروپائیان به نحو موثری درنزدیکی و رویارویی با جامعه شرقی واسلامی که جامعه‌ای مترقی متمدن بود درآیند.این رودررو شدن و همسایگی سبب شد تا امکان برخورداری اروپائیان ازعلوم اسلامی همچنین مشاهده و نمونه‌گیری ونمونه‌برداری ازپیشرفت‌های دولتهای اسلامی مشرق زمین برای اروپائیان به وجود آید همچنین دراختیار قرار گرفته شدن بخشی از سرزمینهای اسلامی توسط صلیبیان باعث شد تا آنان به مخازن علمی وکتب وجزوات علمی این سرزمین‌ها نیز دست پیدا کنند.فرستاده شدن این اطلاعات و کتب علمی به اروپا  توسط صلیبیان از یک سو و آشنایی صلیبیان با تمدن اسلامی وپیشرفت‌های آن وهمچنین آموخته شدن زبان عربی به وسیله برخی از صلیبیان سبب شد تا نگرشی جدید نسبت به علوم دراروپا پیش آید که سبب آن شد تا نهضت ترجمه آثارشرقی دراروپائیان قوت بیشتری پیدا کند و اروپائیان با دستیابی به موارد علمی جدیدتر که دردست مسلمین بود خود را نیز ازجهت علمی درحد غنی کنند و بتوانند به تدریج ازآن دوران سیاهی خارج شوند.

چنانکه ما می‌بینیم تنها50سال پس از پایان جنگهای صلیبی دوران قرون وسطی در اروپا به پایان می‌رسد و عصری که به نام رنسانس یا شکوفایی اجتماعی است در اروپا  به موجود می‌‌آید همچنین آزاد اندیشی درجامعه مسلمین سبب شد که اروپائیان هم پس از مدتی به این فکربیفتند که درمقابل آن استبداد کوری که مسیحیت داشت مقاومت کنند و این مقاومت سبب شد تا قدرت دنیوی پاپها محدود شود و دستگاه مخوف شکنجه و تفتیش عقایدشان برچیده شود.

درهرحال جنگهای صلیبی به نحوموثری باعث شد تا علوم وفنون وتکنولوژی مسلمانان به وسیله اروپائیان ازشرق به غرب وارد شود واروپا را وارد یک دوران جدید علمی کند که تا امروز هم ادامه دارد.

 انگیزه‌های استعماری دراصلاحات رضاخانی را بیان کنید.

هنگامی که رضاخان با کمک انگلیسی‌ها و با موافقت و رضایت روسهای کمونیست موفق شد که قدرت را درایران قبضه کند آنها تصمیم گرفته بودند تا به وسیله یک قدرت محلی که رضاخان بود کشور را درکنترل خود درآورند ودیگر نیازی به حضور سوری نیروهای خود درخاک ایران نباشد.

بنابراین یک سری اصلاحاتی را درایران شروع کردند که درواقع برای حفظ کنترل خودشان بود . بنابراین توسط رضاخان چند کار را انجام دادند.

1ـ ایجاد ارتش متحدالشکل بود که به وسیله فرماندهان وافسران ایرانی اداره می‌شود ولی دراصل به وسیله انگلیسی‌ها ایجاد شده بود. و وظیفه آن حفظ بنیاد دیکتاتوری پهلوی و همچنین مبارزه ومخالفت وسرکوب هرنوع اقدام مخالفی بود که با دولت مرکزی ایران و با سلطه نهایی استعماری انگلیسی‌ها صورت بگیرد.

2ـ متحد‌الشکل کردن لباسها درمردان از یک طرف و کشف حجاب زنان از طرف دیگر برنامه استحالة فرهنگی ملت ایران را داشتند.و سعی داشتند که تمدن و فرهنگ غرب را نفوذ دهند.غافل از آنکه هیچ وقت تغییر لباس باعث انتقال تکنولوژی و تمدن نمی‌شود.

3ـ ایجاد راه‌ آهن سراسری . راه آهن سراسری هرچند با تبلیغات فراوان درایران ساخته شد اما با یک نگرش می‌بینیم که راه آهن سراسری ازشهرهای عمده ایران عبور نمی‌کند و راه آن از بندرامام خمینی ( بندرشاهپور) درکرانه‌های خلیج فارس تا بندرترکمن (بندرشاه) در کناره کرانه‌های خزر بود واین کوتاه‌ترین راهی بود که می‌توانست درایران طی شود. واز شهرهای مهم مثل شیراز، اصفهان ، تبریز ، مشهد نمی‌گذشت درواقع به این ترتیب هدف اصلی ایجاد راه آهن این بود که نیروهای انگلیسی بتوانند درکوتاه‌ترین زمان از بنادر جنوبی ایران درکنار خلیج فارس به کناره دریای خزر برسند تا با روسهای کمونیست بتوانند درگیرشوند.

4ـ یکسری ساختمانهایی هم ساخته شد که ایجاد این ساختمانها بیشتر ازآنکه کاربری صحیحی داشته باشند فرهنگ معماری ایران را تحت تاثیر وتغییر قرارداد و ازبین بردند درحالی که این ساختمان‌ها ازلحاظ ساخت هم بی تناسب جلوه می‌کرد.

5ـ یکی دیگرایجاد بانک ملی که البته بانک ملی ایران کپی بانک شاهی انگلیس بود که در واقع اسم آن عوض شده بود.ازطرف دیگر یک سری کارهایی مثل صنعت نفت که درایران درست شده بود درواقع انگلیسی ها بهره برداری می‌کردند و کلاً آنها استفاده می‌کردند پس ازسقوط رضاشاه با مبارزات ملی شدن صنعت نفت ، نفت دراختیار ایرانیان قرار گرفت.

موارد دیگری که درپیشرفت‌های رضاخانی موثر بود استعمارگران برای کنترل بیشتر خود در جامعه ایرانی ایجاد کرده بودند تا نفع آن به مردم برسد.و بیشترمی‌خواستند که نوسازی کنند واستبدادی باشد که خود انگلیسی‌ها به زحمت نیفتند

 


منابع :

 

1ـ تاریخ جنگ‌های صلیبی سه جلد                   رانسیمان

2ـ ایران درعهد ساسانیان                                   پروفسور آرتور کریستن فن

3ـ تاریخ ایران در عهد باستان                حسن پیرنیا ( مشیرالدوله )

4ـ ایران درعصر قاجار                          لمبتن

5ـ تاریخ ایران                                       پژوهش دانشگاه کمبریج ( از سلوکیان

                                                                        تا انقراض ساسانیان )

6ـ دائره المعارف تشیع                          مجلدین متعدد

7ـ دائره المعارف فارسی                                   مصاحب جلد 1ـ2ـ3

8 ـ کتب درسی وزارتی                                    مقاطع مختلف

9ـ مدرس قهرمان آزادی                                  حسین مکی جلد 1ـ2

10ـ تحلیلی بر نهضت امام خمینی                     سید حمید روحانی ( زیارتی ) جلد1

11ـ تاریخ مفصل ایران                          عباس اقبال آشتیانی

12ـ اروپا درقرون وسطی

13ـ تاریخ جهانی                                              دکتراحمد بهمنش