مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

تاریخ معماری


بسمه تعالی

آدم‎ها به اندازه‎ای که می‎اندیشند انسان هستند. «دکتر علی شریعتی»

تحقیقی که پیش روی شماست حاصل گرد‎آوری مطالبی از کتب و منابع مختلف در رابطة با هنر معماری، تاریخچه معماری و سبک‎های مربوط به معماری و تاثیر فرهنگ بر معماری می‎باشد.

مطالب ارائه شده در تحقیق توسط گروهی از دانشجویان درس مبانی و شهرسازی رشته عمران دانشکدة فنی و مهندسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد در پاییز سال تحصیلی 83-82 جمع‎آوری شده است.

امید است که مجموعة گردآوری شده مورد استفاده و توجه دانشجویان و دانش‎پژوهان عزیز قرار گیرد.

تعریف معماری

بروس السوپ صاحبنظر در مورد معماری و تاریخ آن به بیان تعریف ساده‎ای از معماری می‎پردازد:

معماری عبارت است از بنایی که معنا و محتوا داشته باشد او معتقد است معماری به نوعی از سازندگی اطلاق می‎شود که مردم بوسیله آن به هویت خود پی می‎برند و به این هویت مفهوم می‎دهند.

بروس آلسوپ همچنین در تعریف معماری آورده است:

معماری نیاز انسان به اینکه از احساسات مشترکش به عنوان وسیله‎ای برای بیان احساسات مشترک استفاده نماید.

فیلیپ جانسون یکی دیگر از کارشناسان معماری در تعریف معماری چنین آورده است: معماری تنها ایجاد انواع جدید فضاهاست. او مهمترین نقش معماری را ایجاد دگرگونی در زمینه فرهنگی موجود می‎داند و این نقش نخست زیبایی شناختی است.

فرانسیس دی. کی. چینگ:

از معماری به عنوان یک هنر بالاتر از جوابگوئی صرف به نیازهای عملکردی برنامه یک بنا می‎باشد. اصولاً، تجلیات فیزیکی معماری با عملکرد انسان مطابقت دارد.

دکتر مهدی حجت نیز در تعریف معماری این گونه آورده است:

معماری شکل دادن به مکان زندگی انسان است پس فعل معماری مستلزم توجه همزمان به دو عامل است: «شکل» و «زندگی» به عبارت دیگر معماری درصدد ساختن ظرف برای مظروف است. ظرفی به نام بنا برای مظروف «زندگی انسان»

کریستوف الکساندر نیز در تعریف ساده‎ای از معماری آورده است:

هر انسان از آن رو که انسان است زندگی خود را می‎شناسد. کافی است بدان توجه کند و با خود صادق باشد و بگذارد آنچه در درون اوست به صورت چوب، سنگ واجد درآید و مکان زندگی را شکل دهد.

بطور کلی و خلاصه در تعریف معماری مطلوب می‎توان گفت:

معماری مطلوب معماری می‎باشد که انسان در آن احساس زنده بودن و حیات داشتن، انسجام و آرامش کند.

معمار:

برای تعریف معمار نیز از تعاریف صاحبنظران معماری استفاده می‎نماییم در این رابطه و در تعریف معمار کریستوفر الکساندر آورده است.

معمار را در معنای عام کسی می‎دانیم که به ساختن بنایی اقدام کند او در ساختن این بنا نه تنها باید خصوصیات آن نوع ا زندگی را که قرار است در آن مکان رخ دهد بشناسد. بلکه باید به تصویری از زندگی بهتر در آن مکان نیز وقوف داشته باشد.

لذا معمار لاجرم در مکانی که طراحی می‎کند برداشت خود از زندگی بهتر را بیان می‎دارد بدین ترتیب مجموعه باورهای معمار که محصول درک و احساس او از شایسته‎ترین زندگی قابل عرضه در مکان مورد طراحی است تجلی می‎یابد.

همچنین معمار را کسی می‎دانند عرضه کننده تعریفی از شایسته‎ترین زندگی می‎باشد که با خلق فضای معماری خود امکان تحقق آن را برای استفاده‎کنندگان فراهم می‎سازد.


خاستگاه معماری:

از نخستین دوزهایی که انسان زراعت و اهلی کردن چهارپایان را فرا گرفت، قبیله‎های واقع در اطراف دریای مدیترانه ساکن شدند. زندگی، افسانه‎ها و نقوش حک شده توسط انسان پیش از تاریخ، اساس تمدن غربی را پی ریزی کرد.

این قبیله‎ها همزمان با بیرون آمدن از تاریکی جهل و همانگونه که خانه‎ها و معابدشان برای انکعاس زندگی آنان به صورت روز افزون پیچیده‎تر می‎شد، تحول و توسعه یافت. ساختمان‎های ساده اجدادی آنان جای خود را به ساختمان‎هایی با طرح و تزئین جدید می‎‏داد.

معابد و مقابر سنگی عصر از لحاظ شکل، حجاری  ونقاش و تزئین غالباً به تقلید از خانه‎های جدید نخستین کشاورزانی که در کنار نیل زندگی می‎کردند ساخته شده است. حتی امروزه هم خانه‎هایی شبیه به آن در روستاهای کناره جنوبی بین النهرین دیده می‎شود. «تصویر b»

در قرن نهم پیش از میلاد، ساختمان‎هایی با خشت پخته در نزدیک کورنت در یونان به الهة «هرا» هدیه شدند.« تصویر a»

در قرن هفتم پیش از میلاد، قبیله‎های لاتینی ساکن در تپه‎هایی که بعدها شهر رم در آنجا بنا نهاده شد، خاکستر مردگانشان را در کلبه‎های کوچک گلی دفن می‎کردند. «تصویر c»

ساختمان‎هایی مانند آن هنوز در سرزمین‎هایی که معماری کلاسیک در آنجا پا به عرصه وجود نهاد با مصالح بومی به عنوان مسکن چوپانان کوچ نشین ساخته می‎شود.

این ساختمان‎ها تا امروز به عنوان ساختمانهای دائمی در کشورهای فقیرتر جهان مورد استفاده قرار می‎گیرد. در دوران باستان خانه‎های روستایی نه تنها به عنوان یادگاری دائم از معابد سنگی اجدادی محسوب می‎شود. بلکه تا قرن نخست پس از میلاد. معابد کاهگلی باستانی در آتن و رم به شکل محترمانه‎ای نگه داشته می‎شدند.

تاثیر نخستین میراث باستانی در اثنای تاریخ طولانی معماری کلاسیک باقی مانده هر ساختمان کلاسیک نمونه‎ای از کلبه‎های ابتدایی است و کاربرد معماری کلاسیک سندی زنده از سرچشمه‎های فرهنگی تمدن غربی است.

معماری در مصر:

اساس معماری یادمانی غربی در مصر بوده است. در زمانی که نخستین نشانه‎های تمدن در یونان پدید آمد، معماران مصری ساختمان عظیم و سنگین را طی پانزده قرن پیش از آن ساخته بودند.

خاک بسیار حاصلخیز اطراف، رود نیل و بهره‎برداری از این منبع موجب پیدایش تمدنی غنی شد.

شیفتگی به ابدیت و خلق زندگی پایدار بر معماری باستان حاکم بود. مقابر سلطنتی معابدی برای عبادت فرعون‎های متوفی بود. در حدود 2800 قبل از میلاد، کوه‎هایی مصنوعی از سنگ یا اهرام بر روی اتاق‎های ساخته می‎شد که در آن‎ها جسد کاملاً مومیایی فرعون و دارایی‎های با ارزش او قرار داشت.

اهرام نخستین بناهای یادمانی بزرگ جهان به شمار می‎رفتند که با قطعات بریده شده از سنگ ساخته شده بودند. معبد خونز در کارناک «تصویر a»

و یارگی‎های خاص معماری مصر تاثیر شدیدی بر توسعة سبک کلاسیک داشت و برخی جزئیات معماری آن بر معماری روم نفوذ کرد.

در ایام تابستان هیچ کدام از سبک‎های معماری مصر در خارج از آن کشور تکوین و گسترش نیافت زیرا سبک معماری مصر برای انطباق با نیازهای فرهنگ‎های فقیرتر اطراف خود بسیار خاص و خیلی محافظه کارانه و غیر قابل انعطاف بود.

خزانه آترئوس «تصویر b» در حدود 1300 ق.م از تمدن یونان و معبدی که در پرینیاس «تصویر c» بوسیله یونانیان شش صد سال بعد در کرت ساخته شد. تفاوت بین پیشرفت و عقب ماندگی قابل مقایسه همسایگان شمالی آن را نشان می‎دهد. اقتباس نماکاری ساختمان‎های مهم با سنگ، کاربرد ستون و تیر سنگی برای معابد و اشتیاق برای احداث ساختمان بزرگ و با ابهت را باید به عنوان مهمترین سهم معماری مصر در جریان اصلی مکتب کلاسیک ارزیابی کرد.


معماری در یونان ]700 ق.م-200 ق.م[

دولت‎های یونان از موقعیت‎شان در کنار دریای مدیترانه و راه‎های تجاری با ارزش مدیترانه سود بردند و در حدود 700 ق.م از لحاظ فکری و نه از لحاظ حکومتی با هم متحد شدند که در آن آزادی اندیشه همراه با رقابت درونی منجر به پیدایش انقلاب فکری و هنری در آن شد. بالندگی تمدن یونان، جهان غرب را به جریان سیاسی فکری و هنری افکند که آن را برای مدت 2500 سال به جلو افکند. با این حال پیدایش تفکر منطقی. خدایان ما قبل تمدنی را که یونانیان از گذشته‎ای دور و تاریک داشتند از میان نبرد و خانه‎هایی که برای آنها ساخته شده بود، به نمونه‎ها و معیارهایی برای معماری غرب تبدیل شد.

از ساختمان‎های خشتی و گلی نوعی طراحی جدید معبد پدید آمد. نخستین معابد دارای سقف گلی صاف یا سقف‎های از نی بودند. در قرن 8 ق.م ابداع قطعات گلی بزرگ سقف ساختن نقشه‎ای به شکل یک مستطیل ساده را با سقف کوتاه و مثلثی که ویژگی مشخصة بناهای کلاسیک است. عملی ساخت.

معماران یونان باستان بیش از دو قرن تلاش کردند تا تنها یک نوع فرم ساختمانی را به کمال برسانند و در این راستا نوعی معماری خلق کردند که به مدد توان و ظرفیت ماندگار خود بیش از دو هزار سال به عنوان آرمانی جهان باقی ماند.

از بناهای معروف این دوره می‎توان به معبد آپولو در یونان «تصویر a» در 630 ق.م که متکی بر تیرهای چوبی بود و شکل اصلی آن به عنوان الگویی برای همه معابد بزرگ برای قرن بعد باقی ماند و معبد آرتمیس در کوزفو «تصویر b» که در آن حضور آشکار سازه چوبی به سازة سنگی تبدیل شد.

هنگامی که یونانیان امپراطوری ایران را در اواسط قرن پنجم ق.م به عقب راندند. تمدن ممتاز آنان عقل و خرد متراکم شده در خود را طی قرنی آکنده از ثروت و قدرت به نمایش گذاشت. ادبیات، هنر و فلسفه پیشرفت کرد و ساختمان‎های جدید آن سطحی از ظرافت را به نمایش گذاشتند که اجزای آنها به عنوان الگو و نمونه، تمامی تحولات آتی را در معماری غرب تحت تاثیر قرار داد. در همان دوره‎ای که دولت شهرهای یونانی دوران کوتاه اوج سعادت و رفاه خود را سپری می‎کردند برای آیندگان خود نوعی معماری که آن را کلاسیک می‎نامیم خلق کردند.

معماری در امپراطوری روم: ]200ق.م 1200م[

در حدود 200 ق.م لشکریان شهری رم و متحدان ایتالیایی آن یونانی‎ها را شکست و در بقایای روب ضعف امپراطوری اسکندر پیشروی کردند. توسعه طلبی دوم این سرزمین را به مرکز تمدن و تجمل تبدیل کرد. همزمان با شکل‎گیری امپراطوری مطلقه دوم در قرن نخست قبل از میلاد کاربرد سنگهای آتشفشانی همراه با آهک، در ساختمان‎سازی انقلاب پدید آورد و معماری کلاسیک را متحول کرد.

معماران رومی نظام معماری را که از یونان اخذ کرده‎ بودند برای استفاده از مادة جدید اصلاح کردند.

امپراطوران، الزامی دموکراتیک را برای نگهداری ساختمانها و حفظ محبوبیت خود در شهر رم به میراث بردند. ثروت امپراطوری به امپراطوران پی در پی اجازه داد که بناهای وسیع برای سرگرمی مردم و آراستگی شهرها بنا کنند.

شاید معروفترین آنها کولوسئوم «تصویر b» که احداث آن در سال 70 پس از میلاد بوسیله امپراطور و سپاسیان شروع شد. این ساختمان عظیم گنجایش 000/50 تماشاگر را برای سرگرمی‎های بی‎رحمانه در آمفی تئاتر داشت.

همچنین حمام‎های امپراطور کاراکالا «تصویر c» در 216 پس از میلاد با ظرفیت 1600 نفر. معبد خدایان در پنتئون «تصویر a» در 120 پس از میلاد که کاملترین تصور و درک را از بناهای بزرگ امپراطوری برای ما ایجاد می‎کند نام برد.

بیزانس«روم شرقی»:

هنگام که امپراطوری روم در غرب سرانجام در برابر مهاجمان در 476 سر فرود آورد. نشان اداری امپراطوری ب امپراطور شرقی بیزانس «روم شرقی» فرستاده شد. بیزانتین‎ها خو درا جانشینان نخستین امپراطور روم می‎دانستند. و اگر محدوده جغرافیایی در نظر گرفته نشود، معماری بیزانس تداوم مستقیم سنت کلاسیک است. جنگ در مرزهای شرقی مانع می‎شد که امپراطوران شرقی سرزمین‎های امپراطوری دوباره متحد و یکپارچه شوند. اما امپراطوری ژوستینان در 532 قراردادی با ایرانیان امضاء کرد که سربازان او را برای فتح مجدد آمد چه محدود ایالت‎های از دست رفته در آفریقا و حتی روم آزاد گذاشت.

تاخت و تاز بربرها در غرب و ظهور اسلام در شرق نیروی پیروزی را با یک عقب نشینی طولانی تبدیل کرد، اما طی 9 قرن بعد عصر با عظمت ژوستینیان در قالب ساختمان‎های کوچک مانند ساختمان آجری گنبد کلیسای آپوستل مقدس در تسالونیک «تصویر c» در سال 1315 زنده ماند و تداوم یافت.

از دیگر بناهای معروف این دوره می‎توان به بزرگترین ساختمان امپراطوری شرقی ایاصوفیا «تصویر d» در استانبول کلیسای سنت دیمتریوس در تسالوتیک «تصویر e» در 475 سرستون‎های تزئین شده «تصویر a و b» هنگامی که آخرین امپراطوری رومی، استانبول را در سال 1453 ترک کرد معماری کلاسیک بیزانس به پایان رسید اما میراث آن در ساختمان‎های اروپائی شرقی و حتی در ساختمان‎های عثمانی تداوم یافت.

کتاب تاریخ سبک‎های معماری

1-رماتسک:

به منظور تعیین و ارزیابی کاراکترهای یک جنبش معماری، معمولاً مرسوم است که ابتدا به یک سری از بناهای مهم و وزین توجه شود. در این رابطه چنانچه در باره ساختمان‎های منفرد سخن به میان آمد، اساساً بی نتیجه و تصعنی خواهد بود، زیرا دستیابی به نتایج مهمتر در باره کارها و تجارب معماری رمانسک، در مطالعه تغییرات پیوسته ناشی از جریانات و حوادث محیط امکان پذیر است، و سیستم متحد این تغییرات، یعنی شهر، به میزان قابل توجهی دارای معنایی برتر نسبت به ساختمان‎ها می‎باشد.

در هیچ یک از قرون گذشته ابتکارات شهری به قدر این دوران زنده و پویا و مملو از نتایج و اندیشه‎ نبوده است. در این زمان اکثر شهرهای مهم دنیای غرب به طور ریشه‎ای دستخوش تغییر و تحول شده و خیلی از شهرهای جدید دیگر در این دوره پی ریزی شده در اعصار بعدی حول نقاط اولیه‎ای که توسط سازندگان رمی به وجود آمده‎اند، گسترده شدند.

شهرهای جدید در اشکال اولیه از فرم شطرنجی دوران باستان تبعیت کرد. و کم کم بعد از توسعه و گسترش، شهرک‎های اطراف را در بر گرفته مانند: برخی از شهرهای قرون وسطا، مخصوصاً ایتالیا، بر روی مراکز اولیه مستقر و شکل گرفته، مانند فلورانس، بلونیا، لوکا، میلان، کلونیا، وین.

به این ترتیب ارگانیزمی با خطوط غیر مستقیم شکل می‎گیرد، که محدودیت‎هایی را داخل شهرهای رمی سبب شده و تاکید بر تبعیت از این منطق می‎شود یعنی ارگانیزم جدید سعی داشت تا با طرح شبکه‎های شطرنجی اولیه ادغام و آن را تحت تأثیر قرار می‎دهد.

2-گوتیک

غرب پس از چند قرن تهاجم، جنگ و ویرانی در قرن دوازدهم به دوره‎ای از آرامش نسبی و ثبات رسید و مراکز آموزشی در شهرهای کلیسایی توسعه یافت. جنگ‎های صلیبی پیشرفت مسلمانان را متوقف کرد و سفرهای امن‎تری را در جنوب اروپا و فلسطین ممکن کرد. دوباره دستاوردهای فکری روم که آثاری از آن در کتابخانه‎های رهبانی نگهداری شده بود، مورد توجه قرار گرفت. کشیشان مطلع و ثروتمند از کلیساهای کلاسیک روم و بناهای یادمانی کنسانتین در فلسطین دیدن کردند و کلیساهای خودشان را با مرزهایی حجیم، تزئینات وفضاهای داخلی زمخت مانند بربرها ملاحظه کردند.

گذشت قرن‎ها، اسطوره و جادوی روم را از بین نبرده بود، اما تداوم غیر منقطع تمدن از میان رفته بود. احساس پیشرفت تاریخ از میان رفته بود و هنرمندان ساده دلانه شکل‎های باستانی را با ظاهری جدید تصویر می‎کردند. باورهای خرافی و شکل رمزآمیز مسیحیت اذهان را به سوی جهان رمزی سمبل‎ها و اسطوره‎هایی که نوعی واقعیت مانند جهان فیزیکی به دست آورده بودند، متوجه ما کرد. وقتی که سازندگان کلیساهای جامع در جستجوی خلق ساختمان‎هایی به سبک باستانی بودند، علاقه‎ای به باز تولید دقیق آن‎ها نداشتند، اما ابعاد سمبولیک و برخی از خصوصیات معماری آن‎ها را تکرار و تقلید می‎کردند. در فرانسه‎ی شرقی در سال 1089، کلونی «شکل a» مرکز نیرومند رهبری راهبان فرقه‎ی کلونی برای رقابت با سنت پتز در رم بازسازی شد. ساختمان جدید در زمینه‎ی تزئینات کلاسیک غنی بود اما دارای نخستین نمونه از قوس نوک تیز بود که از ساختمان‎های عربی که در سیسیل، اسپانیا یا فلسطین دیده می‎شد، تقلید شده بود.

به طور کلی پیشرفت قابل ملاحظه‎ای در اسکلت بندی ساختمانی پدید آمد که همراه با مزیت‎های ساختمان‎سازی با قوس‎های نوک تیز معماران را قادر کرد که ساختمان‎های بلندتر و سبکتری با پنجره‎هایی بزرگتر بسازند. همان گونه که روش ساختمان سازی از کلیسای جامع نوین (b) تا لئون (c) بهبود می‎یافت، سرانجام ردیف‎ پیوسته‎ی ستون‎ها مانند آن‎هایی که در کلیساهای اواخر دوره‎ رومی یافت می‎شد، به دست آمد.

در اواخر این قرن، تجدید حیات لاتین به پایان رسید. ابداعات ساختمانی در کلیساهای جامع فرصت‎های تازه‎ای پدید آورده بود. در کلیسای جامع چارترز (شکلd) آرمان معماری کلاسیک به سبب ارتفاع ساختمان و کاربرد شیشه در آن محور پایمال شد. اینکه معماری قرون وسطی سبک خودش را برای الهام داشت، اما این شیوه‎ای بود که از منظر وی تیره و مبهم روم پدید آمده بود.

3-رنسانس:

زندگی شهری در ایتالیا ویرانی ناشی از دوران تاریکی را همچنان با خود داشت و بعضی از دولت شهرها در قرون وسطی به جمهوری‎های خودگردان و آزاد از اطاعت رعیت‎وار به شاهان و دوک‎های زمیندار تبدیل شدند آزادی موجب تسریع کمان فرهنگ شهری و رشد صنعت کارخانه‎ای شد. در پی ثبات اشرافیت‎ تجاری این دولت شهرها که در تقاطع راه‎های اروپا، جهان اسلام و بیزانس واقع شده بودند به بانکداران اروپا تبدیل شدند و ثروت و قدرت زیادی نزد خود متمرکز کردند، که تنها توسط قدرت قابل ملاحظه‎ی سیاستمداران داخلی شهرها و رقابت شدید بین دولت‎های کوچک برای تجارت، سرزمین، منزلت هنری مهار می‎شدند.

ظرافت شکننده‎ی گوتیک پیشرفته هرگز در ایتالیای مرکزی جایگاهی نیافت و برخورد با هنر نوعی واقع‎گرایی انقلابی را در قرن 130 وقتی هنر تحت سیطره‎ی سمبل و قراردادها بود، موجب شد علاقه به ادبیات روم قدیم در قرن 14 منجر به رهایی از دست نوشته‎های کتابخانه‎های رهبانی شود و فلسفه‎ای جدید، یعنی انسان گرایی، مسیحیت و اندیشه‎ی غیر دینی را آشتی داد. نخستین موطن انسان گرایی دولت شهر فلورانس بود جایی که خانواده‎های برجسته‎اش حامیان پرشور آن بودند.

انقلاب هنری بزرگ، معروف به رنسانس، از این سرزمین حاصلخیز در اوایل قرن پانزدهم پدید امد. هنرمندان عصر رنسانس با خود آگاهی الهام گرفته از روم باستان و با طرد گوتیک جامعه را با انفجار نوآوری‎ها دگرگون کردند. معماران ویرانه‎های فراموش شده‎ی روم را مطالعه کردند تا بناهایی خلق کنند که نیازهای جامعه‎ای را که از فئودالیزم قرون وسطی سر بیرون می‎آورد، تأمین کنند.

میکلوتودر 1440 کاخ خانواده‎ی مدیچی (a) را باکارکردهای مسکونی، تجاری و نیز به عنوان قلعه‎ای نظامی طراحی کرد. برای جلوگیری از جمله و انتقام و بیگانگانی که به شهرهای ایتالیا آسیب می‎رساندند، همیشه این نوع خانه شهرهای بزرگ طراحی می‎شد.

امام میکلرزو سبک کلاسیک را به طرح سنتی اضافه کرد. دیوارها از سه ردیف سطح صاف واقع در روی یکدیگر تشکیل می‎شود و هر کدام از آنها توسط ردیفی افقی از سنگ که خط سه ردیف سطح صاف واقع در روی یکدیگر تشکیل می‎شد و هرکدام از آن‎ها توسط ردیفی افقی از سنگ که خط منظمی از پنجره‎های قوس دار را نگه می‎داشت،‌تقسیم می‎شد. ترکیب نما به وسیله‎ی پیش آمادگی‎های آویخته‎ی عظیم کلاسیک و قرنیز پوشیده شده که جای برج و باروی سنتی را گرفت وقتی آلبرتی دانشمند و معمای بزرگ،‌کلیسای سن آنوریا را در مانتوا (b) در 1470 در پایان زندگی خود طراحی کرد، نمونه‎های مشخص تر از معماری کلاسیک را برای پیروی در مقابل خود داشت و از فضاهای طاقدار رومی مانند با سلیکیای کنستانتسین (ص 14) الهام می‎گرفت.

رنسانس اولیه در ایتالیا، رویدادی فکر بود که اروپا را به جهان مدرن وارد کرد. نوعی آگاهی و درک تازه از تاریخ همراه با نیروی اصالت موجب خلق معماری کلاسیک جدید بازیابی فراوان شد.

باروک

اروپا ازاواسط قرن شانزدهم به مدت صد سال بطور مداوم در جنگ غوطه ور بود چنان که پروتستان‎ها و کاتولیک‎ها برای عقایدشان ملت‎ها برای استقلال خود و طبقات کسب و بازرگان برای آزادی خود می‎جنگیدند کلیسای رومی که به وسیله‎ی نهضت پروتستان‎ها متلاطم شد در یک سخت‎گیری مبارزه جویانه و بی رحمانه‎ی ملهم از اسپانیا بر ضد اصلاحاتی که برای عقب راندن موج پروتستان‎گرایی طراحی شده بود صفوف خود را آلوده کرد. در حدود 1625، اصلاح ستیزان مطمئن شدند که پروتستان‎ گرایی اگر هم شکست نخورده شد قابل کنترل است و روش‎های خشونت آمیز را کنار گذاشتند و به تبلیغات فریبنده روی آوردند یک سبک هنری و معماری برای تأمین نیازهای این روح جدید خود عفو کردن پدید آمد. این سبک موسوم به باروک به شکل‎های گوناگون هر ناحیه از اروپا را که از محرومیت‎های ناشی از جنگ بهبود یافته بود، در نوردید. معماری کلاسیک تا این زمان خود را در هر جا جلوه‎گر می‎ساخت و با اقتباس و پذیرش جهانی پاروک، تمام قاره برای نخستین مرتبه از قرن سیزدهم در یک نوع معماری با هم سهیم و مشترک شدند.

نخستین بناهایی که در فرانسه بقایای سنت گوتیک را کنار نهادند، از سبک سر سخت ایتالیا استفاده کردند که موجب تولد باروک شد این نخستین ابداع قسمت بهار شده‎تری در فرانسه ایجاد کرد که از وسوسه و انجام افراط در ایتالیا و اسپانیا جلوگیری کرد کلیسای سوربن (b) که بوسیله‎ی ژاک لومرسیه در 635 شروع شد یک از نخستین نمونه‎های این سبک ایتالیایی در فرانسه بود تزئینات غنی اما استادانه‎ای کلاسیک، فاصله گذاری متنوع سطح متشکل از ستون‎های متمرکز بر روی در ورودی مرکزی، و قرار گرفتن یک گنبد جالب توجه سر بالای آنها، ساختمان‎ها و ابنیه بناهای شصت سال پیش رم کرد.

قدرت سیاسی فرانسه در قرن هفدهم موجب ارائه و معرفی سبک جدید به همسایگان شمال آن شد وقتی که جنگ داخلی در انگلستان به پایان رسید و پادشاه از تبعید فرانسه بازگشت، معماری باروک برای یک برنامه‎ی فعال بازسازی الگو قرار گرفت به طوری که شاه خلق بناهای بزرگی مانند کاخ بلنهایم (c) هستیم که به وسیله‎ی معماران وانبردوهاکسمور ساخته شد.

نمایش و ظاهر با ابهت باروک کمک بزرگ و ماندگاری به سمت کلاسیک بود اگرچه باروک برای دستیابی به آزادی و ابتکار خود بر گسستن همنوایی یا رنسانس و انحراف عمدی منریسم تاکید داشت، معماری باروک در بسیاری از جنبه‎ها به آزادی موجود در معمار کلاسیک روم باستان نزدیک تر بود.

روکوکو

در مقابل برتیانیا که نقش رهبری قدرت پروتستان را در اختیار گرفت و از گسترش باروک رویگردان شد، کنسورهای کاتولیک روی، طرح باروک را در سطوحی ورای خیال و افراط مورد استفاده قرار دادند. در نیمه‎ی نخست قرن هیجدهم در اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و دولت‎های اروپای مرکزی، نمایش وزیر باروک به سبب تجزیه شکننده‎ی هر عنصری که زمخت به نظر می‎رسید به تزئینات شلوغ در نما  وجنبه‎های بصری تظاهر گونه دگرگون شد. به نظر می‎آید موطن طبیعی روکوکو اسپانیا بوده است یعنی سرزمینی که، معماری کلاسیک در خالص‎ترین شکل‎هایش هرگز پدیده‎ای بیش از یک احساس سطحی پدید نیاورد. هشتصد سال خلافت اسلامی سرانجام در1494 به پایان رسید اما با این حال میراث تزئینات اعراب برای نوعی معماری را فریب  پدید آورد. یک شیوه‎ی رسمی که توسط پادشاهان راهب در منزل هفدهم آغاز شده بود، در قرن هیجدهم رها شد و باروک طبیعی دوباره ظاهر شد برای نخستین مرتبه به سبب اقبال عمومی و گسترده تقویت شد. در ورود آسایشگاهی در مادرید (ل) به وسیله 1722 طراحی شده تقریباً پیشینه‎ی منریست کلاسیک را در سطحی از سنگ حجاری شده در انبوهی از تزئینات متشکل از گل‎ها‌،جواهرات، میوه‎ها، آبشارهایی از پرده و تعداد بی‎شماری ازجزئیات کلاسیک سنتی تغییر شکل داد. این هنر تقریباً کلاسیک و شوریده و شلوغ مشتاقانه توسط تمدن‎های مغلوب سرخ پوستی در مرکز و جنوب آمریکا که با هنر بومی آنان به نحو شگفت‎آوری شباهت محتوایی داشت، جذب شد.

همچنان که دولت‎های کوچک آلمانی به تدریج وحشت‎جنگ‎های سی ساله را فراموش می‎کردند و اطرانیس آسایش و آزادی را تجربه می‎کرد و ترک‎ها را از دروازه‎های وین در 1683 عقب راندند، جامعه‎ای متعالی در اروپای مرکزی که امپراطوران اسقف‎ها و دوک‎های بزرگ برای شخصیت و هویت هنری با یکدیگر رقابت می‎کردند، پدید آمد. معماران محلی جانشین معماران ایتالیایی شدند و نوع روکوکوی ناحیه‎ای بسیار کامل پیرامون کلیسا و کاخ توسعه یافت این سبک چنان با تمایلات اهالی سازگار بود که بصورت فعال به بخشی از هنر روزمره‎ی عامه‎ی مردم تبدیل گردید. بناهای بزرگ مانند زوینگر در درسن، محوطه‎ای تشریفاتی با فضاهای ورودی مجلل (c) که توسط پوپولمان در 1711 ساخته شده، از نمونه‎های مشابه اسپانیایی خود ظریف‎تر و زیباتر هستند معماران جزئیات سنتی را جدای از یکدیگر و اندکی فراتر از شکل‎های کلاسیک به کار برده و آنها را در ترکیبی تازه از تزئیناتی جالب متشکل از منحنی‎ها و منحنی‎ها زوج، سایه روشن‎ها و برجستگی‎ها به کار برده‎اند.

روکوکو اساً نوعی تزئینات بود که در بهترین حالت با نوعی معماری ترکیب می‎شد و از آن می‎شد برای اجزای داخلی مبلمان و اشیاء ساخته شده استفاده کرد و به این شکل اساساً از طریق فرانسه راه خود را به معمار استوارتر بریتانیا گشود. چنان که در سرستون (a) و (b) نشان می‎دهند که روکوکو با توجه به آزادی چشمگیر و تقارن موردی واقعاً در طراحی کلاسیک از لحاظ تأثیر نپذیرفتن از آرمان‎های معماری باستان متمایز و یگانه بوده است.

کلاسیسیم جدید (نئو کلاسیسم) (کلاسیسزم).

اروپا در قرن هیجدهم، شروع به کنار گذاشتن نظام‎های قدیمی حکومتی خود کرد. فلسفه‎های جدید، آموزش بهتر بشر  وثروت روزافزون حاصل از تجارب و انقلاب صنعتی طبقه‎های متوسط رو به رشد را نسبت به دیکتاتور موروثی پادشاهان و ملکه‎ها برانگیخت در اواسط قرن،‌روندی در جریان بود که منجر به انقلاب جمهوری خواهان در آمریکا و فرانسه  و نوعی حکومت سلطنتی ضعیف در بریتانیا شد.

روش جدید تفکر هنگامی ظهور کرد که مردم از تحمل بار سنگین ترایخ فرهنگی خود روی گرداندند و در پی آن بودند تا در پناه خلوص و سادگی پنداری سرچشمه‎های فرهنگی اولیه‎ی خود به بالندگی تازه‎ای دست یابند. فلاسفه در پی حقیقت اساسی، به زندگی و خصوصیت طبیعی انسان، فارغ از قراردادهای اجتماعی توجه کردند. مطالعه‎ی تاریخ صرفاً‌به منظور بررسی خود آن و اکتشافات باستان‎شناسی، هنرمندان و معماران را به جستجوی منابع الهام هنری به بازسازی دقیق آثار گذشته هدایت کرد. زمینداران به بازسازی کلیساهای ویران شده پرداختند و اشراف انگلیسی عازم تماشای ویرانه‎های یونان و روم شدند. احیاء گوتیک شروع شد و اروپا و آمریکا دوره‎ای از ارتباط رومانتیک با گذشته وارد شدند که تاکنون ادامه یافت هاست. در 1740 معماران در آکادمی فرانسه در طرح‎هایی ابداع کردند که بر پایه‎ی تصور آنان از بناهای یادمانی باستانی از شهر رم استوار بود که نخستین نمونه‎های روند جدید در کلاسیک، یعنی نئو کلاسیسزم به شمار می‎آمد. یک باستان شناس بررسی مرسوم به وینکلمان هنر یونان را در 1754 به غرب معرفی کرد. تصاویری از معماری یونان باستان در 1762 به وسیله‎ی معماران بریتانیایی «استوارت» و «روب» چاپ و منتشر شد که نوعی سادگی را نشان می‎داد که معاصران را سخت به تعجب آورد در همان زمان، معمار اسکاتلندی رابرت آدام با انتشار کتاب‎هایی از معماری بناهای پیچیده‎تر رم باستان نام‎آورده شد و معماری پالادیان بریتانیا را به تفسیرهایی دقیق از مطالعاتش مانند انجمن سلطنتی هنرها از 1772 دگرگون کرد.

رهبران انقلابی در پایان قرن، جمهوری‎‎خواهان یونان باستان روم زا همچون اسلاف خود می‎نگریستند و معماری جدید بیان روشنی به آرزوهای آنان داد در ایالت‎های انقلابی شمال آفریقا، یونان و روم با شوقی یکسان پذیرفته شدند و توماس جفرسون، سومین رئیس جمهور حکومت جدید، شخصاً دانشگاه و کتابخانه جدیدی در شارلوت ویل ویرجینیا در 1817 طرایح کرد به یانتئن در روم خیلی شباهت داشت و معمارانی مانند بوله و ولد با طرح‎هایی شامل نوعی سادگی بدوی که از بناهای ابتدایی یونان باستان و یادمان‎ها روم نشأت گرفته بود، به استقبال انقلاب سیاسی رفتند.

طرح‎های ابداعی آنان شامل طرح‎هایی برابر شهرها و بناهای یادمانی می‎شد که تئوری‎های سیاسی و آرمان‎هایی نمادی را بیان می‎کرد. طرح‎هایی مانند خانه‎ای که به وسیله‎ی لدو ترسیم شده جلوه‎هایی از نخستین از دقت زیاد در مرحله آخر نئوکلاسیسزم است که وارد جهان تغییر شکل یافته در قرن 19 می‎شود.

«پیشگفتار»

مدرنیسم چیست؟ اثر چارلز جنگز

دورة مدرن که به نظر می‎رسید برای همیشه دوام می‎یابد بتندی جزئی از گذشته می‎گردد. مرحلة صنعتی بسرعت جای خویش را به دورة فرا صنعتی می‎دهد؛ کار کارخانه‎ای به دفاتر و منازل منتقل می‎گردد و در هنرها سنت نو به ترکیبی از سنتهای بسیار می‎انجامد. حتی کسانی که هنوز خو درا معماران و هنرمندان مدرن می‎نامند، به اطراف و ورای خویش چشم دوخته‎اند تا مصمم شوند که چه سبکها و ارزشهایی را باید ادامه دهند دورة پست مدرن زمان انتخابهای مداوم است. دوره‎ای که هیچ روش تثبیت شده‎ای را نمی‎توان بی‎خود آگاهانه و کنایه دنبال کرد؛ زیرا به نظر می‎رسد تمامی سنتها به نوعی اعتبار دارند بخشی از این پدیده حاصل همان چیزی است که به ان انفجار اطلاعاتی می‎گویند؛ دورة سازمان یافته و ارتباطات جوانی در واقع پست مدرنیسم اصولاً تلفیقی گزینشی هر سنت با سیاق پیش از خودش می‎باشد، هم ادامة مدرنیسم است و هم فراتر از آن رفتن. ظاهراً مفهوم پست مدرنیسم را اولین بار نویسنده‎ی اسپانیایی، فدریکودرانیس به سال 1934 در اثرش به نام «گزیده شعر اسپانیولی و هیسپانو آمریکایی» بکار برد و تمامی نظرهای منتقدان و نشستهای افراد از جمله گامبریج، هویسین، ویلیام باروز و فولر در مورد پست مدرنیسم اینست که با وجود رشد و حرکت پیوستة آن دستکم تا زمانی که متوقف نگردد، هیچ پاسخ قطعی برای آن وجود ندارد.

مدرن ولیت مدرن (مدرنیسم):

آیین حاکم مدرنیسم در معماری را می‎توان بهبودی عمل‎گرا نامید که اعتقاد آن «کار بیشتر با امکانات کمتر» بود همانطور که با کمینستر فولر می‎گفت؛ و اینکه مشکلات اجتماعی به آهستگی از بین خواهند رفت. به نظر می‎رسد پیشرفت فنی در حوزه‎های محدودی نظیر پزشکی این باور را که هنوز برای لیت مدرنیستها معتبری می‎باشد تأیید می‎کند.

بنابراین معماری مدرن را سبکی جهانی و بین‎المللی دانست که از واقعیت ابزارهای سازه‎ای جدید و مطابق با جامعة نوین صنعتی به پا خاست و هدفش دگرگون سازی جامعه هم در مذاق وهم در ساختار اجتماعیش بود اما در این مدرنیسم چیزی خلاف قاعده وجود دارد که هم بسیار غالب است و هم منتقدین آنرا فراموش می‎کنند و آن اینکه با مدرنیستهای رایج در فلسفه و دیگر هنرها کاملاً‌ متضاد است چون آنها اصلاً خوش بین و ترقی خواه نیستند و بالاخره در بسیاری نشستها هنرمندان گیج شده بودند که آیا حامل پست مدرنیسم هستند یا مخالف آن؟

پست مدرنیسم در معماری واقع‎بین و در تفکر اجتماعیش تکنوکرات است و از حدود 1960 بسیاری از باوراه و ارزشهای سبکی مدرنیسم را به شیو‎ه‎ای تشدید شده در جهت احیای یک زبان نارسا (یا کلیشه‎ای شده) در خود جای داده است.

پست مدرنیسم

پست مدرنیسم همانند مدرنیسم، در هر هنری دارای انگیزه‎ها و چارچوب زمانی متفاوتی است. برای نخستین بار درج آن در ضمیر ناخودآگاه معماری بر عهدة جوزف هادنات همکار والتر پیوس در هاروارد بوده است به هر حال او این واژه را در عنوان مقاله‎ای در 1945 به نام «خانة پست مدرن» بکار برد اما‌ آنرا در متن مطرح نساخت و در تعریف آن مجادله‎ای ننمود در آن زمان افرادی چون رالف ارسکین، رابرت وینتوری، لوسین کرول، برادران کریر و تیم تت همگی از مدرنیسم جدا شده، در جهات مختلف به راه افتاده بودند تا اینکه چارلز جنکز پست مدرنیسم را ایهام تعریف کرد در واقع ایجاد پست مدرن به علت شکست معماری مردن در ایجاد ارتباط موثر با مصرف کنندگان نهاییش از دست داد و از سوی دیگر مدرنیسم نتوانست پیوندهای مؤثری با شهر و تاریخ برقرار سازد و تنها راه حل پست مدرنیسم بود، که معماری حرفه‎ای و مشهوری که بر پایة فنون جدید  وقالبهای قدیمی استوار باشد و در این سبک جدید باید تکنولوژی معاصر را با توجه به واقعیتهای اجتماعی کنونی به کار گیرند به دوش کشیدن چنین مسئولیتهایی، آنها را به راحتی از احیاگران یا سنت‎گرایان جدا و این نکته‎ای قابل توجه است، زیرا سازندة زبان دورگه آنها، سبک معماری پست مدرن می‎باشد به هر حال تمامی آفریدگانی که می‎توان آنها را پست مدرن نامید، قسمتهایی از یک حساسیت، کنایه، تقلید، جابه‎جایی‌،پیچیدگی، گلچین کردن، واقع بین یا هرکدام از اهداف و شیوه‎های معاصر می‎تواند باشد در واقع پست مدرنیسم با دو معنایی ضروری عجین شده: ادامة مدرنیسم و فراتر از آن رفتن. بی شک انگیزة اصلی تولد معماری پست مدرن، شکست اجتماعی مدرن بود در 1968 طبقات یک برج مسکونی در انگلیس به نام رونن پونیت به علت نارساییهایی که به آن نام «شکست مجتمع‎ها» داده شده است با یک انفجار پایین آمد در 1972 بسیاری از بلوکهای مسکونی نواری بعمد در پروئیت ایگو، سن لوییس، منفجر شدند. با شروع نیمه دوم دهه هفتاد، این انفجارها روشی کاملاً معمول در برخورد با شکست‎ روشهای ساختمان سازی مدرنیستی شدند: قطعات پیش ساخته ارزان، فقدان، حریم‎های شخصی» و مجتمع مسکونی بیگانه با انسان. «مرگ» معماری مدرن و دیدگاه آن نسبت به پیشرفت که برای مشکلات اجتماعی راه‎حلهای فنی ارائه می‎داد، به شیوه‎ای روشن بر همگان روشن شد. به همان اندازه نابودسازی بخش مرکزی شهر و بافت تاریخی بر توده مردم روشن بود و بار دیگر باید بر این انگیزه‎های مردمی و اجتماعی تأکید ورزید. ولی در هیچ موردی به غیر از معماری مرگ مدرنیسم از جمله در نقاشی، فیلم، رقص یا ادبیات آشکار نبوده است.

اومبرتواکو این کنایه گویی یا ایهام را اینگونه توضیح می‎دهد: «من بر خورد پست مدرنیسم را اینگونه می‎‏بینیم که مردی زن بسیار با فرهنگ و تربیت شده‎ای را دوست دارد و می‎داند که نمی‎تواند به او بگوید: من تور را دیوانه وار دوست دارم. زیرا می‎داند که آن زن می‎داند (و اینکه آ ن زن می‎داندکه او می‎داند) در واقع استرلینگ می‎گوید ما در جهانی پیچیده زندگی می‎کنیم که در آن نه می‎توان گذشته و زیبایی مرسوم را انکار کرد و نه حال و واقعیت اجتماعی و فنی امروزی را. مدرنیسم تا حدودی در تولید انبوه مسکن و ساختن شهر شکست خورد، زیرا در ایجاد ارتباط با ساکنان و مصرف کنندگانش که ممکن بود از این سبک خوششان نیاید و یا نفهمند که چه می‎گوید و حتی باید چگونه از آن استفاده کنند ناتوان ماند. از این ر وتعریف اصلی پست مدرن همانند رابرت و نتوری‌،هانس هولاین، چارلز مور، رابرت استرن، مایکل گریوز و ارا تا اسیوزاکی نمونه‎های قابل ذکیر هستند که نمادهای مشهور و نخبه را در کارهایشان برای دستیابی به نتایجی کاملاً متفاوت بکار می‎گیرند و سبکهایشان اساساً دو رگه است. ساده‎تر عرض کنم که برای مثال نرده‎های قرمز و آبی راه پله‎ها و رنگ‎آمیزی تند موردپسند جوانانی است که به موزه می‎آیند، به تعبیری شبیه کاپشنها و موهای بلندشان است. اینجا کثرت گرایی که اغلب در توجیه پست مدرنیسم بکار رفته است، واقعیتی ملموس است. در واقع کثرت گرایی به تعبیرها جامعه شناس هربرت گنز برای مذاق فرهنگهای متفاوت و دیدگاه‎های مختلف نسبت به یک زندگی خوب، طراحی کند و افرادی نظیر لئون کریر میل بازگشت به گذشته بسیار خلاق و مثبت است زیرا بیانگر این است که اگر شهری مدرن با خیابنها گذرگاههای طاق دار،‌دریاچه‎ها‌،و میادین سنتی ساخته شود چگونه خواهد شد: نظر خیابان  ونیز براساس اینگونه دانشهای علمی شهرسازی است که از او یک پست مدرنیسم می‎سازد.

فصل چهارم؛ اصول طراحی در معماری معاصر

-نقش طراحی در ساخت و ساز

1)وضعیت معاصر

2) اهداف

-اصول طراحی و مشخصه‎های معماری

1)مقایسه و تفاوت اصول و مشخصه‎ها

2)اصول عقلی

3)اصول سمبولیک

4)اصول روانشناسی

5)اصول، مشخصه‎ها و مراحل طراحی

6)اصول و روشهای معماری

7)مشخصه‎ها و اصول معماری معاصر

وضعیت معاصر: توسعه یک مفهوم طراحی بوسیله مجموعه‎ای از فاکتورهای مؤثر (اصول طراحی) تعیین می‎شود. در قرون گذشته تاریخ معماری، مشخصه‎های کیفی (تئوریهای معماری) به صراحت وضع شده و تأثیر آنها برفرم به روشنی در قالب عبارات دقیق بیان شده است برخی از مفاهیم فراگیر اخیر که در معماری خلاق استفاده می‎شود، در آغاز قرن بیستم به وسیله گروههایی چون نهضت دی اسینگل و ارائه‎هایی از مفهوم ساختمان عملکردی مانند هاگومارینگ یا هانس شارون و افرادی مانند گانودی یا لکوریوزیه شکل گرفت کار آنها عمدتاً بر مبنای تئوریهایی استوار بود که حتی امروز هم مورد بحث  و جدل می‎باشد.

بحثهایی در خصوص اصول طراحی و معماری بعد از وقفه‎ای کوتاه، مجدداً در چند سال اخیر نزج گرفته است. مثلاً چارلز جنکز از نوعی شیوه طراحی برای رسیدن به یک معماری دورمزی صحبت می‎کند. اکثر کسانی که در حال حاضر دارای مقالاتی در این باره هستند به فرهنگ، تاریخ معماری و هنر توجه ویژه‎ای دارند. این ایده‎ها به عواملی وابسته‎اند که دورة معینی را تحت تأثیر قررا می‎دهند شرایط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و یا اقلیمی این عوامل را تعیین می‎کنند. تئوریهای مربوط به معماری و علوم وابسته به آن با ویترولوس آغاز شد، بیش از دو هزار سال است که وجود دارند. فرم و تکنولوژی به کرات به عنوان ظرفیت خلاقه تعبیر شده و سمبل عملکرد ساختمان محسوب می‎شد. در این روند فرم بارها به عنوان بیان کننده هنر زیبا مجزا شده و در مقابل علم و تکنولوژی قرار گرفت. مثلاً فیلپ جانسون دوست و شاگرد میس و اندرو به این سئوال که آیا معمار باید برای طراحی با جامعه شناس مشورت کند؟ پاسخ می‎دهد: شما را به خدا نه، آنها نمی‎دانند یک شهر چگونه ساخته می‎شود. تنها هنرمندان این را می‎دانند. امروزه اظهاراتی از این قبیل برای ارضای خودپرستی افراد و یا نشانی از مدینه فاضله بکار می‎رود اما در عین حال بطور واضح مسئله غامض حدود وظایف و فعالیت معمار را تشریح می‎کنند. یعنی ارائه تعریف روشنی از عملکرد معمار در هنگام طراحی به وسیله افرادی که در زمینه‎های دیگر برنامه‎ریزی فعالیت دارند تقریباً غیر ممکن است. هاینریش لکوتز همین مشکل را در گفتگو با هانس کامرز زمانی که در باره شرکت نمودن الکساندر میتچرلیچ در کمیسیون برنامه‎‏ریزی و تعریف مناسب روند معماری صحبت می‎کرد یادآور شد. مادامی که رشته‎های تخصصی دیگر بتوانند برخی مسائل را برای معماران ارائه و تحلیل کنند، با نحوة تفسیر خویش از آن مسائل خصوصاً با آن ابزار معماری که به عنوان راه حل پیشنهاد می‎کنند، بدعت و تصوراتی را پایه‎گذاری می‎کنند که بطور ذاتی دارای تناقص‎هایی است. در این مورد هیچ قانون مشخصی که معماران بتوانند بدان عمل کنند وجود ندارد. طبق نظرات گرهارت لاج تئوریهای جدید دیگر خود را زیاد به هنر صرف تکنولوژی صرف و تولید صرف وابسته نمی‎کنند اما حداقل در جزئیات به ارتباط جامع انسان و محیط وابسته‎اند اهمیت اصلی این نوع وابستگی‎ها در طراحی و اجرای معماری، در وهله اول مربوط به تصمیم‎گیری برای تعیین اهداف مطلوب فنی،‌اقتصادی، اجتماعی و در مرحله دوم یافتن ابزار کافی برای طراحی و ساخت و سازمی‎باشد. در بحثهای چند سال اخیر، معماران نتوانسته‎اند برای استفاده کنندگان، محیط کار و یا محیط مسکونی استاندارد و با کیفیتی ارائه نمایند. نمونه‎های معماری معاصر با مفاهیمی مانند تک نوائی یا معماری غیر انسانی همراه است و معمار در مقابل تمام نتایج منفی این گسترش مسئول است. در دهة 1960 پیشرفتی موازی در ادبیات معماری شامل اصول بنیادی آن حوزة فعالیت و روشهای اجرای معماری و طراحیهای مرتبط دیگر صورت گرفت. طراحی معماری بصورت اصولی و بهینه با روشهای فنی و عملکردی قابل تکرار توسعه‎ای دوباره یافت رشته‎‏های جامعه شناس روان شناس و علوم دیگر سعی می‎کردند تا به معمار صورتی انسانی بدهند اصطلاحاتی مانند مشارکت استفاده کننده مقیاس مناسب و لزوم ارتباط بیشتر بین استفاده کننده و معمار نوعی احساس ناامنی ایجاد کرد و او را در مقابل نیازهای جامعه قرار داد. این مسئله از یک طرف ارتباط بین علوم مختلف را دچار مشکل نموده و از طرف دیگر معمار را در مرحله برنامه‎ریزی و طراحی به خود وامی‎گذارد. یعنی زمانی که معمار در مشکلات برنامه‎ریزی غرق می‎شود هیچ کسی قادر به ارائه طریق نیست. در این هنگام معمار صرفاً می‎تواند با استفاده از تجربیات گذشته خود از شکستهای بعدی جلوگیری کند. باید مقررات فنی ساختمانی را رعایت نموده به علاوه به نیازهای بهره‎برداران و ویژگیهای یک فرم معماری و ملزومات ویژه یک پروژه ساختمانی خاص نیز توجه شایسته معطوف نمود علاوه بر این ممکن است بین معمار و کارفرما سوء تفاهم پیش آید، مگر آنکه معمار منظور خود را بصورت واضح و بدون ابهام تدوین و ارائه کند.

3-1-اهداف:

در تجزیه و تحلیل نمونه‎های واقعی معماری معاصر، می‎توان هدفهای متفاوت و حتی متناقضی را تشخیص داد. در تجزیه و تحلیل دقیق‎تر می‎توان فرمها و عناصر ساختمانی که توسط معماران برای دستیابی به اهداف خاصی استفاده شده‎اند را نیز تشخیص داده بنابراین اهداف و ایده‎هایی که معماری معاصر را تعیین کرده‎اند مسائلی که بصورت بالقوه توسط معماران قابل حل‎اند و ابزار معماری که در دسترس معمار برای واقعیت بخشیدن به ایده‎اش وجود دارد، را می‎توان تعیین کرد در ابتدا مهم نیست که آیا تعریف دقیق اهداف در هر زمان معین ممکن است و یا چه نوع ارتباطی بین یک ایده و یک فرم معماری با یک مسئله معین وجود دارد تلاش شده اصولی تهیه شود تا ارتباط بین اهداف و واقعیت آنها را در فرم ساختمانی تشریح کند. مانند اصولی که توسط HoAi شرح داده شده است ماده 15، بندهای 2 و 3 عملکرد اصلی برنامه‎ریزی اولیه را اینطور تعریف می‎کند:

1-تحلیل اصول 2-تعیین اهداف (تعیین مرز بین اهداف) 3-تنظیم فهرست اهداف مربوط به برنامه‎‏ریزی (اهداف برنامه) 3برنامه ریزی طراحی (طراحی سیستم و ملحقات) مانند اصول اجرائی، جزئیات برنامه‎‏ریزی (تنظیم دقیق مرحله به مرحله) رعایت مقررات و شرایط برنامه‎ریزی شهری، فرم عملکرد، تکنولوژی، فیزیک محیطی، انرژی، اقتصاد، زیست شناسی و بوم شناسی.

کار اصلی معمار به روشنی در این عبارت تعریف شده است براین اساس وظیفه معمار ادغام اهداف و خواسته‎های متفاوتی است که ساختمان براساس آنها شناخته می‎شود و نیز پیشنهاد راه‎حلی که با ابزار معماری موجود قابل اجراء باشد برای هر مسئله در ساختمان یک راه حل پیش‎بینی می‎شود، بدین معنی که هر ساختمان بتواند اهداف، خواسته‎ها و ایده‎های اصلی را در تمامیت فرم خود منعکس نماید. یکی از اهداف اصلی این بررسی، تشریح نمونه‎هایی از پیاده کردن هدف برای طراحهای آینده و تعریف این اهداف در واقعیت اجرایی مطابق با سیستمهای مختلف طراحی  و سبکهای معین است تحلیلهایی این چنین به ندرت یافت می‎شود. تعریف یک نوع خاص معماری براساس فهرست اهداف طراحی و برنامه‎ریزی مرتبط HoAi و با توجه به اطلاعات (ترسیمات قدم به قدم) (HoAi) صورت گرفته است. چنین نمونه‎هایی می‎تواند پایه و محرکی برای استخراج مفاهیم مختلف برنامه‎ریزی جدید باشد. برای نشان دادن تنوع و گوناگونی معماری معاصر و جنبش‎ها و شیوه‎های اصلی آن نمونه‎هایی در محدوده معماری مدرن انتخاب شده است در معماری معاصر آغاز دهه 1970 به علت رخدادها و پیش رقتهای ذیل به عنوان نقطه عطفی محسوب می‎گردد. 1در شروع این دهه مباحث نظری معماری توسط روبرت ونتوری در کتاب «پیچیدگی و تناقص در معماری» و به همراه دنیس اسکات براون در کتاب «یادگیری از لاس وگاس» خلاصه و بازنگری شد در این فرایند مبنایی برای معماری به ظاهر جدید سمبولیزم کشف شد که معماری را حامل تصورات و تعابیر قابل ارتباط می‎سازد. مؤلفین بر این عقیده‎اند که فرم و معنی معماری را نباید صرفاً‌ با مفاهیم تجریدی هنری مانند کیفیت و اصلیت بلکه با تصاویر و علائمی معمولی که هرکس بتواند آنها رابفهمد ارزیابی نمود. حتی اگر از نظر زیبائی شناسی از جای دیرگی اقتباس یا کپی شده باشد. مانند فرودگاه لاسوگاس که صریحاً به عنوان نمونه ذکر شده است. در این ارتباط تنها فونکسیونالیستها نبودند که خود را در معرض دفاع و تئوری معماری سمبولیک می‎دیدند. 2طبق نظر لکوتز دومین نشانه این نقطه عطف کشفی است که در چند سال اخیر حاصل شد. ما باید تمام ساختمان‎های جدید را تا حدودی زیاد مرتبط با محیط آنها بدانیم زیرا معماری، بوم شناسی است! اطمینان بیش از حد معماری مدرن تا آنجا پیش رفت که بخش اعظمی از تأثیرش روی محیط اطراف نادیده گرفته شد.

حرکت به سمت حفظ بناهای تاریخی، گویای مشارکتی گسترده در این تغییر نگرش است مفهوم ساختمان‎های هماهنگ یا کامل که توسط حمیزامترلینگ در بازسازی شهر بیان شد سئوالی را برای کل معماری فونکسیونل مطرح کرد. 3چارلز جنکز در کتاب زبان معماری پست مدرن به صورتی واضح پیش رفت معماری مدرن را بررسی می‎کند، وی به شکل زیبایی مرگ معماری مردن را تحلیل کرده سپس قالمی برای گزینش معماری «پست مدرن» فراهم می‎کند. جنکز از حرکت کنونی به سمت درهم و برهمی و التقاطگری دفاع می‎کند و نتیجه می‎گیرد این حرکت نوعی از معماری را گسترش می‎‏دهد که با سبکهای هشتاد سال پیش نئوکوتین آن ونتوادوارد در انگلستان شباهت دارد به نظر او این التقاط گری رادیکال برخلاف معماری مدرن چند بینانی است. چنین اعتراض مصممی به معماری مدرن و تمایل نسبت به ائتلاف سبکها پیش از این سابقه نداشت 4 علاوه بر تغییر در درون معماری مدرن آغاز دهه 1970 از نظر یک رویداد بیرونی قابل توجه است که به همان نسبت در نقطه عطف بودن آن مؤثر است. ایده‎ها و مفاهیم گونه‎ای معماری نو و آرمانگرا برای ساختمانهای جدید بار دیگر با علاقه خاصی در نقشه‎‎های معماری پدیدار شد. شهرها کاملی با این شیوه گرافیکی هنر ارائه شدند. فریبندگی این نوع ارائه‎ها این امید را بوجود مآورد که بتوان با معماری محیط مناسب‎تری را فراهم کرد. پلانما، جزئیات و پرسیکتیوهایی که توسط پیتر لوک در گالری لندن به نمایش درآمد و برای فروش عرضه شد و کارهایی با نمایش گرافیکی معقول مانند ایده‎هایی خودگراها و کارهای لتوراب کریر ما را متقاعد کرد که دید معماری محدودی را به پذیریم نقشه‎های هنری و با معنی معماری در کانون توجه مباحثات معماری قرار گرفت. بخش تحلیلی این کتاب محدود به بحث روی اصول طراحی و واقعیتهای معماری مورد استفاده در نمونه‎هایی از معماری معاصر که معرفی دهه 1970 باشد، نیست. تأثیر مباحثات امروز بر معماری را احتمالاً مورخان در سال 2000 ارزیابی کرده‎اند به جرأت می‎توان گفت که نتیجه این توضیحات برای نسل بعدی معماران قابل استفاده خواهد بود. این بدین معنی است که فقط در آینده می‎توان نتایج، اهداف، ایده‎ها و تلاش معماران امروز را به تصویر کشید در عین حال لازم است که معماران امروز اهداف و راه حلهایی به معماران فردا تحویل دهند. این علت تحلیل نمونه‎هایی است که توسط معماران امروز ترسیم شده است.

مراحل تجزیه و تحلیل

1-شرحی بر نقش طراحی در ساخت و ساز، تئوریها در معماری، مفاهیم و تعریفها

2-تحلیل نمونه‎هایی از معماری معاصر که براساس اهداف طراحی یا ایده‎های طراحی آنها و مقایسه با راه‎حلهایشان در اجرا انتخاب شده‎اند.

3-مقایسه اهدافی که راهنمای معماری حال حاضر هستند. مشخصه‎های ابزار معماری (عناصر طراحی که برای حل مسئله در اختیار معمار قرار دارد)

مقایسه و تفاوت اصول و مشخصه‎ها

در صفحات قبل مجموعه‎ای از مشخصه‎های معماری و اجرای واقعی آن با تحلیلهایی از اصول متداول نشان داده شد. با مراجعه به ساختمانها و پروژه‎های انتخاب شده گزیده‎ای از مفاهیم، ایده‎ها و مدلهای واقعی برای معماری حال و آینده بدست می‎آید برای فهم بهتر در صفحات بعد برخی از این مشخصه‎ها را در روند طراحی بررسی می‎کنیم.

همانطور که قبلاً‌نوشته شد، مشخصه‎های معماری را می‎توان بصورت نوشته،‌نقشه و مدلهای سه بعدی نشان داد درک یک محیط مصنوع به زبان مواد و مصالح واقعی همواره با نقشه، اسکیس و یا مدل صورت می‎پذیرد. هر کدام از نقشه‎ها یا آمکیس‎ها دارای تعداد زیادی اصول و نقطه نظرات مختلف است. از این رو در صفحات بعد یکسری عناصر طراحی و مشخصه‎های معماری برای استفاده در کارهای آینده بصورت گرافیکی ارائه می‎شود. این نمایش شماتیک عناصر طراحی گزیده‎ای از راه‎حلهای ممکن را بصورت اسکیس (که زبان طراحی معماری است) به شما عرض می‎کند در این فرایند سعی شده است تا با ابزار معماری، مسائل فضا، هندسه،‌چیدمان و تناسبات و به همان نسبت مسائل جامعه‎شناسی و روان‎شانس به تصویر کشیده شود. عناصر طراحی، کوچکترین واحد واقعی را در «سنتز» یک مفهوم طراحی نشان می‎دهند. این عناصر، متسقل از نوع استفاده ساختمان، و یا معمارشان بوده و صرفاً براساس مشخصه‎های معماریشان انتخاب شده‎اند مشخصه‎های معماری و عناصر طراحی مربوطه ذهنی هستند آنها گزیده کوچکی از تعداد خیلی زیادی هستند که می‎توانستیم در این مجموعه بگنجانیم، عناصر طراحی می‎تواند به طراحات در توسعه ایده‎هایشان کمک کند. اگرچه برای اجتناب از اقتباسهای بدون تفکر و تفسیرهای غلط از حرکتها و سبکهای هر دوره شناخت مناسبات مشترک اهداف مکتوب و ارائه آنها در طراحی و حتی اجراء اهمیتی اساسی دارد. طبق نظر جویدیک می‎توان مشخصه‎ها را به شیوه‎های مختلف مانند کیفی، کمی، مجرد و غیره طبقه‎بندی نمود بعد از محدود کردن این مجموعه مشخصه‎های معماری برخی از سبکها و روشهای دهه اخیر مشاهده می‎شود. که تقریباً تمام دسته‎بندیهای اهداف و اصول ذاتاً‌ کیفی هستند. جنبه‎های کمی تنها اثر ضعیفی بر مفاهیم طراحی ابداعی یک معماری نو دارد. علاوه بر این مشاهده می‎شود که مشخصه‎های کیفی سه دسته هستند: 1مشخصه‎های عقلی 2مشخصه‎های روانشناسی 3مشخصه‎های سمبولیک. این تقسیم نتیجه طبیعی دسته‎‏بندی اصول است که برای دستیابی به اهداف قلی، سمبولیک و روان شناسی همکاری می‎کنند، بطور عجیبی این تقسیم‎بندی سه گانه با آن پیشنهادی که در سال 1938 توسط فریتزشومافر برای طراحی ساختمان ما ارائه شد مطابقت می‎کند: تأثیراتی مربوط به عقل احساس و روان. مطابق این تقسیم‎بندی مشخصه‎های مختلف به سه دسته اصول مختلف اختصاص دارند.

اصول عقلی: اصول عقلی عملکردمان را توصیف می‎کند که دارای هدف و منظوری عقلی هستند مانند یک آرایش هندسی و واحدهای مرتبط در تقسیم‎بندی حجم ساختمان تناسب عناصر در مطابقت با مقیاس انسانی و یا تناسب و ارتباط عملکرد ساختمان با انتخاب سیستم ساز اصولی عقلی با عناصری اجرا می‎شوندکه ذاتاً عقلی هستند و یا از منطقی خاص تبعیت می‎کنند مانند: تقسیم‎بندی اسکلت ساختمان، رفترا تعیین شده فضاها، سازماندهی هندسی سطوح و فضاها، سیستم‎های سازه تناسبات ابعاد فضاها و غیره در مجموع اصول عقلی جنبه‎های واقعاً جدید را شامل نمی‎گردد.

اصول سمبلیک: اصول سمبلیک شامل موضوعاتی است که بر مباحثات فعلی معماری پست مدرن حکم فرماست. شوماخر در باره این دست می‎گوید انتقال دهنده یک حقیقت هنری و یک نیروی ادراکی. سبکهای معاصر نشان می‎دهد که این اصول نیاز به توجه بیشتری دارند و منتقدین نهضت مدرن نیز نسبت به عدم استفاده از مستندات گذشته در این حوزه اظهار تأسف کرده‎اند. تناسبات، ریتم ابعاد، تزئینات، رنگ، روشنایی‌ و ارتباط بین فضا و مواد و مصالح از جمله مشخصه‎هایی هستند که با آگاهی نسبت به نقش تاریخی‎شان دو باره مورد توجه ویژه قرار گرفته‎اند.

اصول روانشناسی:‌ترکیب اصول عقلی و سمبولیک و اجرای آنها بطور منطقی ما را به سوی توجه بیشتر ب هاثرات روانشناسی هدایت می‎کند برای توضیح بیشتر این اصول می‎توان جنبه‎های روان‎شناسی را نتیجه تأثیرات زندگی دسته‎جمعی بر معماری محسوب کرد مثلاً‌ در دهة 1960 تاکید خاصی بر نقش استفاده کنند و دخالت او در فرآیند طراحی وجود داشت انتظار می‎رود تا فضاهایی که مطابق این اصول ساخته می‎شوند، بتواند تماسهای اجتماعی را ترغیب کند، مانند تعیین محل مسیرهای عمومی در ساختمان، مجموعه اصولی تعریف گردید که به استفاده کننده اجازه دخالت در مراحل اولیه طراحی می‎داد تا فضاهایی برای خلاقیتهای فردی و تحریک تخیلهای شخصی ایجاد نماید. این اصول مرزهای مشخصی ندارد و همواره یکدیگر را تحت تاثیر قرار می‎دهند. تجزیه و تحلیل طرحها نشان می‎دهد که در دورة بین سالهای 1945 تا 1960 معماری صرفاً تحت تأثیر ملاحظات عقلی بوده و تنها چند دهه است که جنبه‎های روانشناسی و یا سمبولیک نیز مورد توجه قرار گرفته است. این اصول مدون در تمام مراحل طراحی معماری دارای اهمیت یکسانی نیستند. در صفحات بعد برای هر اصل، مشخصه‎های معماری خاصی خود و همچنین مراحل طراحی که ارتباط با این اصلو دارند ذکر می‎شود.

اصول، مشخصه‎ها و مراحل طراحی

با مطابقت اصول و مشخصه‎ها روشن می‎گردد که عناصر طراحی خاص در مراحل گوناگون طراحی اهمیت دارند. عناصر طراحی حتی در یک مرحله از طراحی نیز باید در نظر گرفته و استفاده شوند. برخی اصول منحصراً در یک مرحله طراحی مثلاً برنامه‎‏ریزی شهری تأثیر می‎گذارند نیازها و تأثیرات فضاسازی حاصل از آنها مانند وابستگی فضاها و ساختمان‎ها به وسیله یک رشته وقایع که مکانیهایی را یاد‎آوری می‎کنند و یا مشخصه‎های فضایی خاصی را تعیین می‎کنند می‎تواند بطور گسترده‎ای در مرحله برنامه‎ریزی شهری تعیین شوند این جنبه‎ها در فرآیند طرایح برای تدوین اهداف برنامه‎ریزی شهری اهمیت خاصی دارند و مشخصه‎های معماری مناسبی برای شکل دادن به تشکیل دهنده خیابانها، عناصر مختلف مبلمان شهری و نظایر انها هستند. طراحی جز نیاتی که از این اصول حاصل می‎شوند و تأثیر آنها بر طراحی فضاها در مرحله بعد یعنی در مرحله تکمیل جزئیات قرار می‎گیرند از طرف دیگر اصولی هستند که تأثیرات آنها در چند مرحله ادامه دارد و فرایند طراحی باید با مشخصه‎های مختلف در چندین مرحله انجام شود، مثلاً در اجرای اصل ایجاد یک غنای فرعی لازم است که مشخصه‎ای مناسب در چند مرحله طراحی مورد توجه قرار گیرد بطور مثال در مرحله برنامه‎ریزی شهری با بکارگیری هندسی عناصر متغیر ساختمانی در مرحله طراحی پروژه با اجتناب از فرمهای فضایی راست گوشه و در مرحله تکمیل جزئیات با افزودن عناصر معماری مجزا، برای عملکرد، کاربرد و سازه این نوع اصول طراحی می‎تواند با زنجیری تقریباً منطقی از وابستگی‎های متقابل در چند مرحله طراحی به درجات مختلف استفاده شوند این فرایند نشان داده است که می‎توان اصول را با در نظر گرفتن ملاحظات علمی و نظری در یک رشته یا توالی منطقی از مراحل طراحی بکار برده اگرچه تنها تعداد بسیار محدودی از اصول را می‎توان اینطور بکار برد. با وجودی که محدودیت خاصی برای مراحل طراحی مختلف و اصول طراحی ویژه آنها وجود ندارد ولی تعداد زیادی از اصول در یک یا حداکثر دو مرحله طراحی متمرکز شده‎اند. در فرآیند طراحی واقعی، وابستگی یا انتخاب مشخصه‎های معماری مناسب در ارتباط با اصول طراحی مطلوب، اهمیت فراوان دارد. تجزیه و تحلیل نشان داده است که نوع اصول (عقلی، سمبولیک یا روان‎شناسی) تأثیرخاصی روی تکرار آنها و یا اختصاص آنها به مراحل مختلف طراحی ندارد. برای اجرای هر اصل مشخص شیوه‎های ساخت و ساز مختلفی در دسترس معمار قرار دارد نمایش عناصر طراحی حاصل از اصول روان‎شناسی محدود به آنهایی است که می‎توان با اسکیس به تصویر کشید و در فرآیند طراحی تفهیم کرد. برای اجتناب از سوء تفاهم باید تاکید کر که بیشتر اطول روان‎شناسی صرفاً به وسیله یک عنصر طراحی تعیین نشده بلکه مجموعه‎ای از روابط و وابستگی‎های بین عناصر مختلف تعیین می‎شوند.

اصول و روشهای معماری

در دوره‎های مختلف معماری همواره عوامل اجتماعی، سیاسی و جامعه‎شناسی، حرکتها و شیوه‎های خاصی را تحت تأثیر قرار می‎دهد. بر این اساس در اواسط قرن نوزدهم، فن‎‏آوری انقلابی تولید فولاد حرکت جدیدی در معماری بوجود آورد که از اصول جدید و ناشناخته سازة شرچشمه گرفت در ده 1920 با بحثهای مستمری که در باره مسائل و مشکلات زندگی جمعی در آپارتمان‎ها و ساختمانی بلند وجود داشت و با نپذیرفتن سبک التقاط گری، مسیرهای جدید در معماری حاصل شد. برخی از این ایده‎ها در سالهای بعد اهمیت خود را از دست دادند یا در مسیرهای اشتباه قرار گرفتند اما برخی دیگر مانند مکتب فرنکیسونالیسم یا سبک معروف بین‎المللی تا چند دهه بر حرکتهای جهان معماری احاطه داشتند همه این حرکتها و شیوه‎های مختلف  ونو، تحت تأثیر عوامل متعددی که غالباً متناقص بودند قرار داشتند. جدول تطبیقی اصول و مشخصه‎ها نشان داده است که مشخصه‎های نمونه‎های معماری مختلف همانطور که قبلاً‌ذکر شد مثالها می‎تواند در سه نوع طبقه‎بندی شود (عقلی،‌سمبولیک، روان‎شناسی). شیوة‎های نو در معماری قویاً تحت تاثیر عوامل متعدد هستند و بندرت می‎توان یک هدف طراحی منفرد و غالب را نشان دهد. اگر شخصی خطوط و مراحل مختلف هر حرکتی را برای یافتن سرچشمه‎های و نقطه شروعشان دنبال کند با حذف آگاهانه جنبه‎های حاشیه‎ای‌،ضرورتاً آنها را به سه طبقه اختصاص می‎دهد. این سه طبقه همان اهداف عقل، سمبولیک و روان‎شناسی هستند. مثلاً توسعه‎سازه‎های فولادی و بتن آرمه در قرن نوزدهم، نتیجه ملاحظات عقلی آغاز در دورة صنعتی سازی بود، جنبه‎های مشابه، یعنی مشخصه‎های عقلی، توسعه سازه‎های فولادی وساختمانهای بلند را در مکتب شیکاگو اول تعیین کردند. مفهوم فونکسیونال معماری نیز براساس استنباطهای غالباً عقلانی خالص، از جنبه‎های مختلف فرم و نهایتاً‌طراحی و فضا بدست آمد. اگر کسی استدلالهای اصلی مکاتب دیگر معماری را بررسی کند. مشاهده می‎کند که کاهش آنها به یک جنبه که معمولاً‌ سرچشمه تمام آنهاست ممکن خواهد بود با حذف‎ حاشیه‎ها می‎توان نشان داد که روشها و حرکتهای مختلف معماری تقریباً از اواسط قرن نوزدهم به بعد نیز ضرورتاً در سه مشخصه عقلی، سمبولیک و روان‎شناسی طبقه‎بندی می‎شوند. این دیاگرام تسلسل تاریخی مکاتب مشخص و پیش‎گامان آنها و همچنین ارتباطشان با اصول مقتصی را نشان می‎دهد. این تلاشی است برای نمایش زمانی که هر حرکت معماری توجه ویژه و اهمیت خاصی به خود اختصاص داده است. همچنین سعی می‎کند تاریخ اجرای ساختمانهای مشخص و فهم (یا افزایش تعداد ساختمانهای طراحی شده بر حسب فرمهای مشخص یک سبک) را نشان می‎دهد. در این دیاگرام تغییر و توالی حرکتهای مختلف معماری اهدافشان شروع  وخاتمه (حداقل پایان بحثهای واقعی) آنها با منحنی‎های مناسب نشان داده شده است. استفاده از منحنی‎ها نشان دهندة این مطلب است که بخش‎ها معمولاً‌به صورت موج ظاهر می‎شوند تا اواسطی این قرن اصول عقلی و سمبولیک تقریباً به فاصله‎های معین تغییر کرده‎اند. تا سال 1940 بحث موثری دربارة تأثیر روان شناسی فرم معماری بر درک و هوشیاری انسان وجود نداشت. در این موقع بصورت همزمان هم شدت بحثهای مربوط به شیوه‎های مختلف کاهش یافت و هم اهمیت آنها رو به افول نهاد تقریباً تا دهه 1950 فازهای مختلف در ریتمی تقریباً منظم تغییر کردند و به نحوی شگفت‎انگیز، فازهای مختلف برای همان دوره زمان استمرار داشتند. تنها از این زمان به بعد این تغییرات شتاب گرفته و در همین زمان کوتاه در بحثهای مختلف استمرار داشته و تا امروز دقیقاً‌ به موازات مسائل معماری معاصر ادامه یافت مقایسه تطبیقی دوره‎های مختلف در معماری حال و وابستگی آنها به اصول مختلف طراحی، هم تغییرات به وقوع پیوسته را نشان می‎‏دهد و هم وابستگی بیانهای متنوع را با یکدیگر. اگر برای منشأ زمانی اصول طراحی یک طرح، اهمیت قایل بود می‎توان بسیاری از طرحها را به مبدأ خاصی از تاریخ نسبت داد. آنها تصاویر و فرمهای معماری یک نقطه خاصی از زمان را منعکس می‎سازد.

مشخصه‎ها و اصول معماری معاصر

تجزیه و تحلیل اصول طراحی و مقایسه بین مشخصه‎های معماری و اجرای آنها در ساختمان‎ها با استفاده از چند نمونه مربوط به گذشته خیلی نزدیک اجازه به یک نتیجه‎گیری جامع و معتبر نمی‎دهد. مسائل معماری معاصر و راه‎حلهای آن در تعداد کمی از پروژه‎های اجرایی برای ترسیم نتایج یا اثرات قابل پیش بینی در آینده خیلی تیتروار می‎‏باشد. اگر چه با انتخاب کردن و محدود شدن به چند معمار تیپ که از اهداف مختلفی تبعیت می‎کنند نیز می‎توان تغییراتی را که در طول دهه اخیر به وقوع پیوسته است نشان داد تقسیم‎بندی اصول گروههای مختلف تعداد و تکثر تقریباً ناشناخته‎ای از مفاهیم مختلف و حتی متضاد را برای تحقق معماری منعکس می‎کند. اهداف تقریباً کلاسیک اصول عقل و سمبولیک ذاتاً به وسیله طیف وسیعی از اصول روان شناسی گسترش یافته است. تأثیرمعماری و فرمهای معماری بر هوشیاری انسان بیشتر معلوم شده است.

استفاده کنندگان از طریق برنامه‎های مناسب طراحی و مفاهیم طراحی برای دخالت در طراحی محیط‎شان تمایل بیشتری نشان داده‎اند با دیتای تغییر یافته فرمهای معماری سعی در نزدیکترکردن استفاده کننده و معماری شده است با تکنولوژیهای موجود شرایط بهتری برای شناخت کامل‎تر استفاده کنندگان از محیط معماری نشان فراهم شده است. علی رغم تلاشهای مختلف و اغلب متناقض برای تعیین حرکتهای معمار محتمل در آینده‎ی می‎توان نشان داد. که بیشتر کوشش‎ها به روشنی مخالف بکارگیری و اهمیت دادن به نهضت تکتوا، عقیم، نامهربان (و اغلب بد تعبیر شده) مدرن هستند بنابراین اهمیت ویژه‎ای به فهم انسان نسبت به تأثیرات معماری و منظور کردن تاریخ داده شده است. طبق نظر حنکز نشانها و نمادهای آشنایی که فراسوی عملکرد و ساخت مطلق بودند در ساختن معمار به عنوان تجربه شایان توجه نوع بشر کمک کرده‎اند. به مردم و حساسیتشان نسبت به طراحی مناسب فضاهای زندگی اجتماعی،  طراحی محیط و درک بصری فراسوی نیازهای صرفاً‌ عملکردی توجه شده است. معماری معاصر اتئلاف بی‎سابقه‎ای از راه حلها، ارائه می‎کند. تمایز بین درست و غلط ممکن نیست یا حداقل باید از آن اجتناب کرد. تجزیه و تحلیل اصول و مشخصه‎های آنها، امکانات متعددی را نشان می‎دهد که نیازمند بررسی جدی‎تری است: چگونه با عناصر معماری موجود، محیطی را بسازیم که مردم و مقارن با آن انسان بتواند آن را درک کند. اهمیت اصلی به روشن شدن ارتباط بین اصول و مشخصه‎های معماری داده شده است. در فرایند طراحی،‌به کار بردن مشخصه‎های مناسب و تشخیص نتایج ممکن آن یعنی ظرفیتها و موانعی که به وسیله یک اصل خاص ایجاد می‎شود اهمیت ویژه‎ای دارد.

-فرم و فضا: وحدت اضداد

در میدان دید ما به طور طبیعی عناصر جوربه جور و متضاد با اشکال، ابعاد و رنگهای متفاوت و غیره وجود دارند. برای درک بهتر از ساخت یک محدودة بصری مایلیم عناصر درون آن را در دو گروه متضاد سازمان دهیم، عناصر مثبت که به صورت اشکال مشاهده می‎شوند و عناصر منفی که زمینة اشکال را فراهم می‎سازند.

برداشت و درک ما از یک ترکیب بستگی به چگونگی تبیین عملکرد متقابل عناصر مثبت و منفی از نظر بصری،‌ در آن محدوده دارد. گاهی رابطه بین اشکال و زمینه‎شان بقدری نامشخص است که می‎توانیم از نظر بصری تقریباً همزمان با هم هویت‎های مختلفی برای آنها بیان کنیم.

در هر حال در تمام موارد باید بدانیم که اشکال یا بهتر عناصر مثبت که توجه ما را به خود جلب می‎کنند، نمی‎توانند بدون وجود زمینه‎ای متضاد وجود داشته باشند، بنابراین اشکال و زمینه‎شان، چیزی بالاتر از عناصر متضاد هستند. آنها همراه یکدیگر واقعیتی تفکیک ناپذیر را به وجود می‎آورند یا به گفته بهتر اتحاد اضداد را، همانگونه که عناصر فرم و فضا همراه یکدیگر واقعیت معماری را شکل می‎دهند.

در معماری، مشارکت و اتحاد بین فرم و فضا در مقیاس‎های متعدد وجود دارد که می‎تواند بررسی و کشف شود. در هر سطح، نه تنها با فرم بنا بلکه با نحوة‌تأثیر آن بر فضای اطرافش نیز سروکار درایم. در مقیاس شهری، باید بررسی کنیم که یک بنا بایستی در تداوم بافت موجود یک محل باشد، زمینه‎ای برای سایر بناها تشکیل دهد و فضای شهر را تعریف کنید و یا صحیحض این است که به صورت شئی‎ای آزاد و مستقل در فضا قرار گیرد.

در مقیاس یک بنا،‌گرایش ما این است که ترکیب دیوارها را به عنوان عناصر مثبت در نقشه پلان در نظر بگیریم، در هر حال فضای سفید بین آنها نبایستی فقط به عنوان زمینه برای دیوارها محسوب شوند، آنها همچنین می‎توانند به صورت اشکالی در نقشه به نظر آیند که دارای شکل و فرم‎اند.

شکل و نحوة بسته‎شدن هر فضا در یک بنا یا تعیین کنندة شکل فضاهای اطراف است و یا توسط شکل فضاهای اطراف تعیین می‎شود. در یک بنا مانند تاتر (سیناحوک) ما می‎توانیم دسته‎بندی‎های متعدد فرم‎های فضایی را ببینیم و تأثیر متقابل آنها را در یکدیگر تحلیل نمائیم. هر دسته‎بندی نقش مثبت یا منفی‎ای را در تعریف فضا دارد.

سازندهیهای فرم و فضا:

ساختمان‎های کمی دارای فضای بیرونی می‎باشند. آنها معمولاً از تعدادی فضا تشکیل شده‎اند که به وسیلة عملکرد، مجاورت یا مسیر حرکتی بهم مربوط می‎شوند. حال در مورد شیوه‎های اصلی ارتباط فضاهای یک بنا با یکدیگر و سازماندهی آنها در انواع مربوط فرم‎ها و فضاها بحث می‎شود.

ارتباطات فضایی را می‎توان به چهار دسته تقسیم کرد:

الف) فضایی در درون یک فضا

ب) فضاهای متداخل

ج) فضاهای مجاور

د)فضاهایی که با یک فضای مشترک بهم مرتبط می‎شوند.

الف) فضایی در درون یک فضا

یک فضای بزرگ می‎تواند فضای کوچکی را در درون حجمش محاط کند و جای دهد. تداوم بصری و فضایی بین دو فضا براحتی قابل تأمین است ولی فضای کوچکتر و درونی برای برقراری ارتباطش با فضای خارج به فضای بزرگتر و دربرگیرنده وابسته است.

در این نوع ارتباط فضایی،‌فضای بزرگتر و در برگیرنده به صورت محدوده‎ای سه بعدی برای فضای درونی‎اش عمل می‎کند. برای اینکه این نظر درک شود لازم است تفاوت آشکاری بین اندازه دو فضا وجود داشته باشد.

اگر اندازه فضای درونی رو به افزایش گذارد، فضای بزرگتر به تدریج تأثیرش را به عنوان فرم در برگیرنده از دست خواهد داد. اگر فضای درونی به رشد خود ادامه دهد فضای باقیمانده در اطرافش به حدی کوچک می‎شود که دیگر قادر نیست به عنوان فضای دربرگیرنده عمل نماید و تنها به شکل یک پوسته یا لایة نازک به دور فضای درونی درمی‎آید و نظریة اول از بین می‎رود.

فضای درونی برای اینکه بیشتر جلب توجه نماید می‎تواند با فضای در برگیرنده در فرم یکسان ولی در جهت متفاوت باشد این امر شبکه‎ای ثانوی و یک رشته فضای باقیمانده و پویا را در درون فضای بزرگتر بوجود می‎آورد.

همچنین فضای درونی از نظر فرم ممکن است با فضای دربرگیرنده متفاوت باشد و سمایش به عنوان شئ‎ای مستقل تقویت شود. این تضاد در فرم می‎تواند بازتاب اختلاف عملکرد د وفضا یا نمایانگر اهمیت سمبلیکی فضای درونی باشد.

ب) فضاهای متداخل:

رابطه‎ی فضاهای متداخل بدین ترتیب است که دو فضا محدود‎ه‎هایشان با هم تداخل می‎کنند و ناحیه‎ای را تشکیل می‎دهند که فضای مشترک هر دو است. وقتی احجام دو فضا با این شیوه با هم تداخل می‎نمایند، هر یک هویت و تعریف خود را به عنوان یک فضا حفظ می‎کنند ولی ترکیب حاصل از تداخل دو فضا چند نوع تفسیر خواهد شد.

نوع اول، قسمت تداخل‎کنندة دو حجم می‎تواند در هر دو فضا به طور یکسان مشترک باشد.

نوع دوم، قسمت تداخل کننده‎ می‎تواند با یکی از قشاها ترکیب شود و به صورت جزء لاینفک حجم آن درآید.

نوع سوم، قسمت تداخل کننده می‎تواند به صورت فضایی مستقل که دو فضای اصلی را بهم مرتبط می‎سازد ظاهر شود.

ج) فضاهای مجاور:

رایج‎ترین نوع ارتباط فضایی از طریق مجاورت می‎باشد. این شیوه موجب می‎شود که هر یک از فضاها به وضوح تعریف شوند. و به طریقه خودشان به شرایط عملکردی یا سمبلیکی جوابگویی کنند. میزان تداوم بصری  و فضایی بین دو فضای مجاور بستگی به کیفیت سطحی خواهد داشت که هم آنها را از یکدیگر جدا می‎کند و هم به یکدیگر پیوند می‎دهد.

سطح جداکنندة ممکن است:

1)ارتباط بعدی و دسترسی فیزیکی بین دو فضای مجاور را محدود سازد، شخصیت فردی هر فضا را تأکید کند و ناخوانیهای آنها را اصلاح کند.

2)به صورت سطحی آزاد به نظر رسد که در یک حجم واحد از فضا قرار گرفته است.

3)به وسیلة یک ردیف ستون تعریف شود و ارتباط بصری و فضایی بین دو فضا را به میزانی زیاد امکانپذیر سازد.

4) فقط به طور ضمنی به وسیلة اختلاف سطح یا تفکیک سطوح دو فضا معرفی شود.

د) فضاهایی که با یک قضای مشترک به هم مربوط می‎شوند:

دو فضا که با فاصله از هم جدا هستند می‎توانند به وسیلة یک فضای سوم یا واسطه به یکدیگر مربوط یا مرتبط شوند. رابطة دو فضا به کیفیت فضای سوم که رابطة مشترکی با هر دو دارد بستگی خواهد داشت.

فضای میانی برای اینکه عملکرد خود را به عنوان رابطه بیان کند می‎تواند از نظر فرم و جهت با دو قضای مذکور فرق داشته باشد. دو فضا و نیز فضای واسط، می‎توانند از نظر شکل و اندازه یکسان باشند و فضاهای متوالی خطی را تشکیل دهند.

فضای واسط خود می‎تواند دارای فرم خطی باشد و دو فضا را که از هم فاصله دارند،‌ یا مجموعه فضاهایی که هیچ گونه ارتباط مستقیم با هم ندارند را به یکدیگر مربوط سازند.

فضای واسط اگر به حد کافی بزرگ باشد، در این ترکیب دارای تفوق است و قادر می‎باشد فضاهای چندی را حول خود سازماندهی نماید. فرم فضای واسط ممکن است فقط به وسیلة فرم‎ها و جهتهای دو فضایی که بهم مربوط یا مرتبط می‎شوند تعیین گردد.

سازماندهیهای مرکزی:

سازماندهی مرکزی ترکیبی است متعادل و متعادل به مرکز که از تعدادی فضاهای فرعی که حول یک فضای مرکزی بزرگ و غالب گرد آمده‎اند تشکیل شده است. به طور کلی در این سازماندهی، فرم و فضای مرکزی و وحدت دهنده، منظم می‎باشد و بزرگی آن به حدی است که می‎تواند تعدادی فضای فرعی را حول فرم خود جمع نماید.

فضاهای فرعی در این سازماندهی ممکن است از لحاظ عملکرد، فرم و اندازه با یکدیگر مشابه باشند و ترکیب کلی‎ای را به وجود آوردند که دارای نظم هندسی است و نسبت به دو یا چند محور قرینه می‎باشد.

فضاهای فرعی ممکن است به خاطر جوابگویی به تک تک شرایط عملکردی‌،محیطی یا میزان اهمیت نسبی از لحاظ فرم یا اندازه با یکدیگر متفاوت باشند. این تفاوت‎‏ها بین فضاهای فرعی امکان انطباق فرم سازماندهی مرکزی را با شرایط مختلف سایت فراهم می‎آورند.

از آنجا که فرم یک سازماندهی مرکزی، نوعاً جهت دارنیست چگونگی رسیدن و ورود به آن باید در سایت و به وسیلة تفکیک یکی از فضاهای فرعی به عنوان فرم ورودی مشخص شود. شکل سیرکولاسیون (مسیرهای حرکتی) در یک سازماندهی مرکزی ممکن است شعاعی، حلقه‎ای یا مارپیچ باشد. به هر حال تقریباً در تمام موارد مسیر سیرکولاسیون به فضای مرکزی ختم خواهد شد.

سازماندهیهای مرکزی‎ای که از فرم نسبتاً‌ متراکم و نظم هندسی برخورد هستند می‎توانند به منظور‎های زیر به کار روند:

1)نقاط یا مکانهایی را در فضا به وجود آوردند.

2)پایانه‎ای را برای ترکیبات محوری تشکیل دهند.

3)به شکل یک شیء در داخل محدود یا حجم تعریف شده‎ای از فضا عمل نمایند.


تناسب:

1)تناسبات مصالح:

در معماری همة مصالح ساختمانی دارای خصیصه بارز سختی، سختی و دوام می‎باشند و همگی از یک توان ماکزیمم (مجاز) برخوردار هستند که بیش از آن نمی‎توانند دوام بیاورند و شکسته و خرد می‎گردند یا فرومی‎ریزند. از آنجا که تحت نیروی جاذبه نیروهای فشار جسم در یک مصالح‌،همراه با افزایش اندازه آن افزایش می‎یابند، همة مصالح دارای یک ابعاد منطقی نیز می‎باشند که فراتر از آن نمی‎توانند دوام آورند.

برای مثال، از یک قطعه سنگ به ضخامت چهار اینچ و به طول هشت فوت که به صورت یک پل بر روی دو تکیه‎گاه قرار دارند به طور منطقی انتظار می‎رود که خود را نگه دارد، ولی اگر قرار باشد اندازة آن به چهار برابر افزایش یابد یعنی ضخامت آن به 16 اینچ و طولش به 32 فوت برسد، احتمالاً زیر وزن خودش فرو خواهد ریخت، حتی در مورد مصالح محکمی چون فولاد نیز اگر ابعادش از حد معین تجاوز کند دیگر نمی‎تواند به صورت یک پل عمل کند، مگر اینکه توان مجاز آن بالا برود.

همچنین، همة مصالح دارای یک تناسبات معقول هستند که توسط قوتها وضعف‎های درونی آنان تعیین می‎شود. برای مثال در مورد مصالحی چون آجر، واحدهایش از نظرتحمل فشار قوی هستند و توان آنها به حجمشان بستگی دارد و به این ترتیب فرم آنها توسط حجمشان تعیین می‎شود. مصالحی از قبیل فولاد هم از نظر تحمل فشار و هم کشش، قوی هستند و بنابراین می‎توانند به شکل خطی تیر و ستون و نیز به صورت سطح و ورق درآیند. چوب از مصالح سبک، انعطاف پذیر و قابل تطابق است و می‎تواند به صورت تیر و ستون خطی و تختة صفحه‎ای بکار رود، همچنین از آن در ساختمان کله‎های تشکیل شده از تنه درختان،‌استفاده می‎شود.

2)تناسبات سازه:

در ساختمان معماری، عناصر سازه برای پوشانیدن دهندة فضاها و انتقال بار خود از طریق پایه‎های عمودی به سیستم پی سازی بنا به کار می‎روند. ابعاد و تناسبات این عناصر مستقیماً به وظایفی که درسیستم سازه به عهده دارند بستگی داشته و بدین ترتیب از نظر بصری می‎توانند نمایانگر اندازه و مقیاس فضاهایی باشند که در محصور کردن آنها سهیم هستند.

به عنوان مثال تیرها در طول فضا، بارشان را به طور افقی به پایه‎های قائم خود منتقل می‎نمایند. اگر دهند یا بار نیز دو برابر شود فشارهای خمشی آن نیز دوبرابر شده، احتمالاً موجب فروریختن آن خواهد گردید، ولی اگر ارتفاع آن دو برابر گردد، توانش به چهار برابر افزایش خواهد یافت. بدین ترتیب، ارتفاع بعد حساسی در یک تیره بوده و نسبت ارتفاع به دهند شاخص خوبی در تعیین نقش ایستایی آن می‎باشد.

به طریق مشابه ستون‎ها هر چقدر بار و ارتفاعشان (بدون تقویت) افزایش یابد ضخیمتر می‎گردند. تیرها و ستون‎ها با هم چهار چوب و استخوابندی سازه را تشکیل می‎دهند و مدول‎هایی از فضا را تعریف می‎کنند. تیرها و ستون‎ها توسط تناسب و ابعادشان فضا را تفکیک می‎نمایند و به آن مقیاس و سلسله مراتب می‎دهند. این مطلب می‎تواند در شیوة تکیه کردن تیرچه‎ها بر تیرها و باز به نوبت، تیرها بر تیرهای زیر خواب دیده شود. ارتفاع هر عنصر با افزایش بارودهنداش افزایش می‎یابد.


منابع و ماخذ

 

معماری معاصر غرب

معماری کلاسیک

فرا معماری

فضا ، زمان ، معماری

تفکر ترسیمی برای معماران و طراحان

روند طراحی

مجلات آبادی ، معمارو شهر

مشاهیر معماری

پیشگامان معماری نوین


 

 

تاریخ قدرت ‌های بزرگ اروپا

قدرت ‌های بزرگ اروپا

 

تاریخ دوران پیش از جنگ جهانی اول را می‌توان با بررسی ویژگیهای آن گروه از کشورهای بزرگ اروپایی که قدرت آنها به رویدادهای سراسر جهان شکل داد بهتر درک کرد. هر یک از این کشورها تمایلات، ضعفها، قوتها و تجربیات تاریخی مختص به خود داشتند در این مبحث این کشورها به ترتیب از غرب اروپا تا شرق این قاره و از دمکراتیک‌ترین تا مطلقه‌ترین کشورها مورد بررسی قرار خواهند گرفت. همچنین عبور از غرب به شرق اروپا عموماً منجر به گذار از شهرنشین‌ترین کشورها تا کشورهای زراعتی این قاره خواهد شد.

 

بریتانیای کبیر

در سال 1900 بریتانیای کبیر عموماً به عنوان لیبرال‌ترین و مرفه‌ترین کشور اروپا قلمداد می‌شد. مردم بریتانیا از ثمرات اقتصادی جامعه‌ای کاملاً صنعتی بهره‌مند بودند. امپراطوری عظیم مستعمرانی علاوه بر تأمین مواد خام عمده و مورد نیاز صنایع بریتانیا بسیاری از مواد غذایی حیاتی مورد نیاز جمعیت زیاد بریتانیا را که بسیار فزونتر از میزان حاصلخیزی این جزیره کوچک بود فراهم می‌ساخت. با رفاهی که در نتیجه صنعتی شدن سریع به دست آمده بود اشراف قدیمی و صاحبان صنایع جدید هر دو بر سر اینکه وضعیت موجود بهترین وضعیت ممکن است توافق داشتند.

ویژگی زندگی سیاسی در پادشاهی مشروطه برینانیای کبیر گرایشهای روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعی و لیبرالیسم بود. لایحه اصلاحات سال 1876 و لایحه حق انتخاب سال 1884 حق رأی واقعی و جامع به مردان بالغ داده بود. زمانی که لایحه پارلمان در سال 1911 به اجرا گذاشته شد مجلس عوام که بخش منتخب پارلمان بریتانیا محسوب می‌شود اختیار کنترل بودجه دولت را به دست آورد. این لایحه همچنین به نوعی سنگینی حضور گروههای ممتاز را که بر پارلمان و به ویژه بر مجلس اعیان حاکم بود کاهش داد. برخلاف فرانسه و بسیاری از کشورهای اروپایی دیگر که نظام چند حزبی در آنها رایج بود سیاستهای بریتانیا همچنان در چارچوب نظامی که توسط دو حزب اداره می‌شد توسعه و تکوین می‌یافت نظام دو حزبی ضرورت تشکیل ائتلافهای حزبی را برای به دست آوردن اکثریت حکومتی از بین می‌برد و بنابراین به نظام سیاسی باثبات‌تری منجر می‌شد. به همین دلیل بریتانیای کبیر قادر بود بسیاری از نهادهای سیاسی و اقتصادی خود را بدون انقلابهای خونین و تفرقه‌انگیز اصلاح کند. ظهور حزب کارگر قدرت سیاسی در حال رشد کارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بیشمار کارگری اعتصابها و خواسته‌های مستمر کارگران برای دسمتزد بیشتر و بهبود شرایط کار و منافع فرعی دیگر وجود داشت. صاحبان صنایع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلی که بر اساس آن دولت ناگزیر بود سیاست عدم مداخله را در فعالیت‌های اقتصادی اتخاذ کند. این امر به صاحبان صنایع اجازه می‌داد دقیقاً آنچه می‌خواهند به انجام برسانند از این رو صاحبان صنایع اجازه می‌داد دقیقاً آنچه می‌خواهند به انجام برسانند. از این رو صاحبان صنایع به دلیل عدم کنترل دولت با همه توان در مقابل خواسته‌های اتحادیه‌های کارگری برای بهبود شرایط کار ایستادگی کردند. علیرغم مخالفت صاحبان صنایع اتحادیه‌های کارگری دائماً قدرت و نفوذ بیشتری کسب می‌کردند و طرفداران سیاسی آنان در پارلمان غالباً این قدرت را به قوانین محدود کننده انحصارات افزایش حق بیکاری و بهبود شرایط کار تبدیل می‌کردند. همچنین اصلاحات مشابهی در زمینه‌هایآموزش و رفاه اجتماعی به عمل آمد.

امپراتوری بریتانیا بزرگترین امپراتوری در جهان بود و همچنین که زبانزد خاص و عام بود: (( خورشید هرگز در امپراتوری بریتانیا غروب نمی‌کرد.)) در جنوب اقیانوس آرام، بریتانیای کبیر دو ((بریتانیا))‌ی جدید در استرالیا و زلاندنو تاسیس کرده‌بود و در آسیا، هنگ‌کنگ سواحل چین، شبه‌جزیره مالایا، برمه، هند، سیلان و مناطق کلیدی کوچک در طول خلیج‌فارس امتیازهای فراوانی داشت. در آفریقا بر مصر و کانال حیاتی سوئز حاکمیت داشت. در غرب آفریقا ساحل طلا، نیجریه، سیرالئون، و گامبیا تحت سلطه‌اش بود. در نیمکره غربی، بریتانیای کبیر علیر غم از دست دادن بسیاری از مستعمرات اولیه‌اش، همچنان حضور قوی خود را از طریق کنترل کانادا و نیوفایلند حفظ کرده‌بود. بریتانیا و گینه بریتانیا را در خاک اصلی آمریکای‌جنوبی و مرکزی در اختیار داشت. دومینیون‌هایی مانند کانادا، استرالیا و زلاندنو نیروهای مسلح خود را دارا بودند اما برای دفاع کامل متکی بر نیروی دریایی بریتانیا بودند.

ارتش متشکلی از افسران و افراد بریتانیایی که به‌طور اعجاب‌آوری کوچک بود به‌علاوه چند واحد بومی که توسط بریتانیایی‌ها فرماندهی می‌شد، آرامش را در سراسر امپراتوری حفظ می‌کرد. برای مثال، تنها4000 بریتانیایی در سراسر شبه‌قاره هند مستقر بودند. در مقابل میلیونها پاوند برای تامین بودجه‌ی نیروی دریایی صرف می‌شد که در نوع خود بزرگترین نیروی دریایی جهان بود، نیروی دریایی بریتانیا، امپراتوری را یکپارچه نگه می‌داشت و بر دریاها حکومت می‌کرد.

واحدهای این نیرو در گلوگاههای استراتژیک در گوشه و کنار جهان نظیر جبل‌الطارق در مدخل غربی دریای مدیترانه دماغه امیدنیک در رأس شبه جزیره مالایا که ورود به چین را کنترل می‌کرد مستقر بود. بریتانیای‌ها همچنین برای بارگیری زغال‌سنگ آب و ملزومات دیگر جزایر بیشماری در اقیانوسهای جهان در اختیار داشتند.

 

فرانسه

فرانسه کشوری صنعتی و امپراطوری وسیعی بود که از زیر بنای کشاورزی قابل توجهی برخوردار بود. در فرانسه نیز مانند بریتانیا گرایش به الیبرالیزه‌ شدن به طور مستمر وجود داشت اما حرکت به سوی اشکال سیاسی دمکراتیک‌تر با تمایلات هواخوهان سیاستهای استبدادی‌تر و محافظه‌ کارانه‌تر اصطکاک پیدا کرده بود نظام سیاسی چند حزبی فرانسه پیش از جنگ جهانی اول نمودار درجات مختلفی از محافظه کاری، لیبرالیسم و رادیکالیسم بود و غالباً موجب بی‌ثباتی دولتهای این کشور می‌شد. بعد از شکست فاجعه‌آمیز فرانسه در جنگ 1871 فرانسه- پروس گروهی از سیاستمداران اساساً میانه‌رو از طبقه متوسط جمهوری سوم را بنیان نهادند. این گروه با مخالفت نیرو‌های راستگرا که خواستار بازگشت به سلطنت محافظه‌کارانه بودند و همچنین نیروی‌های چپ‌گرا که طرفدار یک دولت انقلابی‌تر سوسیالیس بودند مواجه شد.

ماجرای دریفوس که از سال 1894- 1906 ادامه یافت انعکاسی از تجزیه عمیق در درون جامعه فرانسه بود. دریفوس افسر یهودی و دون‌پایه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامی به یک قدرت خارجی محکوم شد. بسیاری از فرانسویان از جمله روشنفکران برجسته‌ای مانند امیل زولا عقیده داشتند که دریفوس گناهی ندارد و قربانی حمایت از مقامات بلند پایه قضایی و نظامی شده است. بازتاب ماجرای دریفوس تمامی جامعه فرانسه را در برگفت و گستره‌ای را که جامعه فرانسه برای رهایی از امتیازها و سنن ریشه‌دار پیموده بود به طور جدی مورد تردید قرار داد. دریفوس در سال 1906 بیگناه شناخته شد.

تبرئه وی به سقوط نیروهای محافظه کار و پیروزی جمهوری خواهان و سوسیالستها منجر شد. دولتهای ائتلافی که پس از آن روی کارآمدند کوشیدند ارتش را تجدید سازمان و مطیع دولتهای غیرنظامی کنند و قدرت سیاسی کلیسای کاتولیک را محدود نمایند  کارگران متشکل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادی همه جانبه بودند و حمایت سیاسی گسترده‌ای نیز کسب کردند با توجه به افزایش قدرت مجلس نمایندگان سوسیالیستهای فرانسوی از 1905 تا 1910 برای تفکیک رسمی کلیسا از حکومت و نیز تأمین مقرری دوران کهولت و تصویب قوانین جهت بهبود وضعیت خیل عظیم کارگران اقداماتی به عمل آوردند معهذا برخلاف کارگران بریتانیایی اعضای اتحادیه‌های کارگری در فرانسه تا پیش از جنگ جهانی اول حقوق اساسی کمتری به دست آوردند.

فرانسه با مسائل متعددی مواجه بود که از جمعیت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنین همجواری با چندین کشور اروپایی رقیب ناشی می‌شد. به همین دلیل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمایل شد که منافعش را تأمین می‌کرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و برای به حداقل رساندن قدرت این کشور در قاره اروپا درصدد بود از طریق یافتن متحدانی با آلمان و نظام اتحادهای آن برابری کند. در سال 1894 فرانسه پیاپی سری با روسیه امضا کرد مبنی بر اینکه اگر فرانسه از سوی آلمان یا ایتالیا مورد حمله قرار گرفت روسیه به آلمان حمله کند و بالعکس در صورتی که روسیه توسط آلمان یا اتریش هدف واقع شد فرانسه علیه آلمان وارد عمل شود. فرانسه این توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقی می‌کرد متعاقب آن فرانسه برای توسعه پیمان مذکور در صدد برآمد بریتانیای کبیر را به شرکت در این پیمان تشویق کند بریتانیای کبیر که به طور سنتی نسبت به اتحادهای اروپایی مظنون بود ابتدا دچار تردید شد اما سرانجام در سال 1904 با فرانسه و در سال 1907 با روسیه به یک تفاهم غیر رسمی دست پیدا کرد. با حصول این حسن تفاهم سه جانبه که هرگز از یک توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسویها بر این باور بودند که تعادلی نیرومند در مقابل قدرت فزاینده آلمان در اروپای مرکزی برقرار کرده‌اند.

فرانسه دومین امپراتوری استعماری جهان را از لحاظ وسعت در اختیار داشت در آسیا امپراتوری فرانسه به هندوچین محدود می‌شد که شامل یک مجموعه سه واحدی بود: ویتنام، لائوس و کامبوج فرانسه در شمال و غرب افریقا سرزمینهای زیادی در اختیار داشت و در طول سواحل مدیترانه بر الجزایر و تونس و در سال 1912 بر مراکش حکومت می‌کرد. امپراتوری فرانسه با فاصله زیادی از دریای مدیترانه و در آن سوی صحرا به سمت جنوب تا رودخانه کنگو، افریقای غربی فرانسه و افریقای استوایی فرانسه را در بر می‌گرفت. در نیمکره غربی فرانسه تعدادی از جزایر هند غربی، گینه فرانسه در آمریکای جنوبی و جزایر اطراف سواحل نیوفاندلند و چندین جزیره در اقیانوس آرام جنوبی و اقیانوس هند را در اختیار داشت.

 

ایتالیا

ایتالیا مانند آلمان نسبتاً یکپارچه شد. رهبر روند وحدت این کشور پادشاهی پی‌ید‌مونت- ساردینیا در شمال ایتالیا بود که الگوی رفاه اقتصادی و کارایی در شبه جزیره ایتالیا قلمدادد می‌شد. کامیلودی کاوور نخست وزیر پی‌یدمونت- سادینیا یکپارچگی ایتالیا را تحت حاکمیت پادشاهای پی‌ید‌مونت- ساردینیا پیش‌بینی کرده بود. در سال 1870 شهروندان رم که تا پیش از آن گروه پاپها بر آنان حکومت می‌کرد انتخاباتی برگزار کردند که به پیوستن رم به پادشاهی جدید التأسیس ایتالیا منجر شد پاپ پیوس نهم نتایج این انتخابات را مردود اعلام کرد و خود را زندانی وقعی در واتیکان خواند. این امر موجب بروز شکاف میان کلیسا و حکومت ایتالیا شد و در نتیجه بر سر راه توسعه و پیشرفت متناسب ایتالیا در آستانه ورود به قرن بیستم اختلال ایجاد کرد.

در پی یکپارچگی ایتالیا حکومت گرفتار اختلافات داخلی رهبران رقیب و تجزیه منطقه‌ای شد. اقتصاد ایتالیا به کندی صنعتی می‌شد و فرسنگها با اقتصاد صنعتی آلمان و بریتانیای کبیر فاصله داشت روند صنعتی شدن شکاف عظیمی بین منطقه صنعتی و شمال که از لحاظ کشاورزی غنی بود و منطقه فقیر بی‌حاصل و پر جمعیت جنوب ایجاد کرد. سطح زندگی در غالب مناطق ایتالیا آن چنان پایین بود که میلیونها تن به ایالات متحده و آمریکای لاتین مهاجرت کردند. از طرف دیگر مخارج سنگینی که برای تجهیز ارتش صرف می‌شد فشار بیشتری به اقتصاد کشور وارد می‌کرد.

میان جناح چپ که در صدد ملی کردن بخشهای اساسی صنعت و توزیع مجدد ثروت بود و سیاستمداران محافظه کار کاتولیک که طرفدار حقوق مالکیت طبقات متوسط و بالا بودند کشمکش فزاینده‌ای وجود داشت. از این رو خشونت سیاسی افزایش یافت و استفاده روزافزون از ترور و آدم‌کشی به عنوان وسیله‌ای برای حل اختلافات سیاسی رایج شد.

برخی از رهبران سیاسی تلاش کردند با جلب توجه مردم به توسعه‌طلبی بیگانگان وحدت را در میان آنان ترویج نمایند. ایتالیا با اتریش هنگری بر سر کنترل تایرول در مرز شمالی خود درگیر شد درماورای بحار، ایتالیا توجه خود را برای پیشروی به سمت جنوب در آن سوی مدیترانه و دستیابی به افریقا معطوف کرد. ایتالیا به تونس و لیبی در شمال افریقا و نیز حبشه در شرق این قاره علاقه‌مند بود ولی مانورهای فرانسه مانع از ورود ایتالیا به تونس شدند و اتیوپی تلاشهای ایتالیا را ناکام گذارد. با وجود این ایتالیا بخشهای کوچک و کم ارزشی از ساحل شرقی آفریقا را حفظ کرد. پیش از جنگ جهانی اول ایتالیا با توسل به زور لیبی و چند جزیره در دریای اژه از تصرف امپراتوری ضعیف عثمانی خارج کرد و به کنترل خود در‌آورد.

 

آلمان

طلیعه‌ی قرن بیستم همچنین شاهد ظهور آلمان به عنوان تقریباً قویترین کشور اروپایی بود. آلمان علیر غم اینکه تا سال 1871 یکپارچه نبود اما به سرعت پیشرفت می‌کرد و با استفاده از کشاورزی سالم و قوی و منابع ذغال‌سنگ و آهن خام خود، قادر بود به یکی از پیشرو‌ترین کشورهای صنعتی جهان تبدیل شود.

از لحاظ سیاسی حکومت آلمان همچنان منعکس کننده تمایلات استبدادی بود که ویژگی عمده پادشاه پیشین پروس به شمار می‌رفت. رایشتاگ آلمان که اعضای آن از سوی مردان بالای 25 سال انتخاب می‌شد در انعکاس نظریات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بریتانیا یا مجلس نمایندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حکومت مسلط در چارچوب نظام فدرالی آلمان باقی ماند، در حالی که قانون اساسی قدرت اجرایی زیادی در اختیار صدراعظم می‌گذاشت.

رشد قدرت صنعتی موجب شد کارگران به سرعت در اتحادیه‌های کارگری جذب شوند. اما از طرف دیگر این اوتوون بیسمارک ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه کار بود که طی سلسله اقداماتی برای فلج‌کردن جنبش سوسیالیست در آلمان به یک رشته اصلاحات لیبرالی دست زد.

بیسمارک در چارچوب برنامه رفاه اجتماعی دهه 1880 خود بیمه اجتماعی را دایر کرد که بر اساس آن به کارگران در مقابل بیماری یا تصادفات غرامت پرداخت می‌شد و افراد سالخورده مقرری دریافت می‌کردند. به این ترتیب بیسمارک محافظه کار و پدر سالار برنامه‌های رفاه اجتماعی را چند دهه پیش از حکومتهای لیبرال فرانسه و بریتانیای کبیر و نیم‌قرن قبل از ایالات متحده پیاده کرد. فتوحات آلمان در جنگ 1870 تا 1871 فرانسه- پروس نه تنها یکپارچگی آلمان را تکمیل کرد بلکه کانون سیاستهای اروپایی را نیز تغییر داد. بر اساس پیمان فرانکفورت فرانسه مجبور شد ایالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار کند یک میلیارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد این کشور استحکامات کلیدی فرانسه را تا زمان پرداخت این غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بیسمارک که در یکپارچگی کشور جدید آلمان نقش برجسته‌ای داشت کاملاً آگاه بود که فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقیقت یکپارچگی آلمان قدرت جدیدی در اروپای مرکزی به وجود آورد که نه تنها بدگمانی فرانسویها بلکه همچنین بدگمانی دیگر ملتهای اروپایی و عمدتاً روسها و بریتانیها را برانگیخت.

بیسمارک که از مقابله به مثل فرانسه بیمناک بود در صدد برآمد با تشکیل اتحادهای سیاسی و نظامی جدید از جمله اتحاد با اتریش- هنگری متحد شود که به پشتیبانی یک قدرت نظامی نیرومند برای حمایت از خود در یک منازعه احتمالی با روسیه نیاز داشت. در سال 1879 آلمان و اتریش هنگری یک پیمان سری اتحاد دو جانبه امضا کردند مبنی بر اینکه اگر هر یک از طرفین مورد حمله روسیه قرار گیرد طرف دیگر علیه روسیه وارد جنگ شود و چنانچه هر یک از طرفین مورد حمله قدرت دیگری (غیر از روسیه) قرار گیرد طرف دیگر بیطرف باقی بماند.

سه سال بعد در سال 1882 پیمان دو جانبه گسترش یافت و ایتالیا نیز به آن پیوست بر اساس مواد محرمانه پیمان سه جانبه چنانکه ایتالیا یا آلمان مورد حمله فرانسه واقع می‌شد هر سه کشور در کنار هم علیه مهاجم وارد جنگ می‌شدند و در صورتی که هر یک از متحدان از سوی دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع می‌شد دو جناج دیگر به آن یاری می‌رساندند ایتالیاییها که از قدرت دریایی بریتانیا هراس داشتند تصریح کردند در صورتی که بریتانیای کبیر در هر کدام از حملات نقش داشته باشد این پیمان به اجرا گذاشته نمی‌شود.

از آنجا که ایتالیا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال 1881 خشمگین بود و از طرف دیگر به این دلیل که آلمان پیشنهاد کرده بود به امپراطوری ایتالیا برای حفظ لیبی کمک کند ایتالیا مایل بود با آلمان در صف‌بندی واحدی قرار گیرد. بیسمارک همچنین تلاش می‌کرد تا از منازعه اتریش- روسیه در بالکان جلوگیری کند اما تلاشهای وی در پاره‌ای از مقاطع به علت تمایل اتریش- هنگری به تصرف سرزمین‌های جدید در بالکان چندان موفق نبود در حقیقت سیاست خارجی تهاجمی اتریش در قبال ایتالیا و بالکان مستقیماً با موجهای ناسیونالیسم در این مناطق روبرو شد و به نابودی اتحادی که بیسمارک محتاطانه بنا کرده بود کمک کرد. در ابتدا بریتانیای کبیر مطمئن از برتری دریایی خود از این نوع تحرکات که برای یافتن متحد انجام می‌شد بر کنار باقی ماند. سیاست انزوای بریتانیا بعد از آنکه آلمان اعلام کرد قصد دارد یک نیروی دریایی نیرومند تشکیل دهد و یک قدرت بزرگ صنعتی شودد تغییر کرد.

در سال 1890 بیسمارک زیر فشار قیصر ویلهم دوم که می‌خواست وزیر ارشد حکومت خود باشد استعفا کرد. ولیهم دوم درصدد بود مجدداً حکومتی مستبدتر تشکیل دهد اما با مخالفت احزاب سوسیالیست آلمان روبرو شد. ویلهم همچنین از رشد ارتش آلمان و ذخیره‌سازی تسلیحات حمایت می‌کرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادی و موفقیت در توسعه امپراتوری آلمان ویلهم دوم برای خنثی کردن تلاش سوسیالیست‌ها و تشکیل حکومت مشکل زیادی نداشت.

آلمان دیر به میدان رقابت امپریالیستی آمد و مجبور شد ته مانده این رقابتها را به خود اختصاص دهد. یک رشته جزیره در غرب اقیانوس آرام و یک قلمرو نفوذ در چین و همچنین سرزمینهای پراکنده‌ای در افریقا از جمله توگولمند و کامرون در افریقای جنوب غربی آلمان (نامی بیا) سهم آلمان در این رقابت بود. سایر قدرتهای امپریالیستی که خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد می‌کردند. حتی ایالات متحده با نگرانی و سوءظن عقیده داشت که آلمان در پی تأسیس یک پایگاه قدرت در نیمکره غربی است.

 
اتریش- هنگری

در طول قرن نوزدهم امپراتوری اتریش یکی از محافظه کارترین نیروها در اروپا بود. امپراطوری اتریش به عنوان مجموعه‌ای عقب مانده از زمان زیر بار خواسته‌های ملیتهای قومی متعدد که هر یک داعیه خود مختاری در سرزمین خود را داشتند در آستانه فروپاشی بود. ملیتهای اسلاو، لهستانها، چکها، اسلوواکها، روتانیاییها، صربها کرواتها و اسلوونها اندکی بیش از مجموع جمعیت دو گروه قومی حاکم بر عرصه سیاست یعنی آلمانیهای اتریش و مجارهای هنگری بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوری گروههای قومی دیگری مانند ایتالیایی‌ها، یهودیها و رومانیاییها هم وجود داشتند. از آنجا که اتریش- هنگری فاقد وحدت قومی مذهبی و زبانی بود امپراتور فرانسیس ژوزف که از 1848 تا 1916 زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثری برای یکپارچه کردن سرزمین خود و تبدیل آن به یک پیکره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهی هابسبورگ و طبقه اعیان سرسختانه بر سرکوب حرکتهای ناسیونالیستی و احزاب انقلابی متعددی که از دل این حرکتها بیرون می‌آمد پافشاری می‌کردند. حکومت اتریش- هنگری بخصوص با درخواستهای ناسیونالیستی روزافزو اسلاوها در بالکان مخالفت خاصی داشت. همچنین کشمکشهای ناسیونالیستی میان آلمانیهای حاکم و مجارها وجود داشت وابستگی اقتصادی به یکدیگر در داخل امپراتوری بسیار ضعیف بود و روند صنعتی شدن در اتریش- هنگری فاصله زیادی با بسیاری از همسایگان داشت. خواسته‌های طبقه کوچک کارگان برای بهبود شرایط کار و لیبرالیزه کردن حکومت گستاخانه توسط پادشاه محافظه‌کار و اشرافیت حاکم رد می‌شد. از این رو امپراتوری هیچ اصلاحاتی را مشابه آنچه در بریتانیای کبیر و فرانسه پیاده شد به عمل نیاورد. امپراتور بیهوده کوشید با اتخاذ یک سیاست خارجی تهامی در قبال بالکان و ایتالیا توجه عمومی را از اختلافات بیشمار در درون امپراتوری منحرف کند. با توجه به قدرت محدود نظامی امپراتوری مجبور شد برای حفظ و ادامه این مواضع تهاجمی عمدتاً به متحد آلمانی خود اتکا کند به این ترتیب اتریش یکی از عوامل اصلی تشدید و توسعه تشنج در اروپای مرکزی بود در حالی که همچنان در عرصه سیاست بین‌المللی و اقتصاد در حال اضمحلال بود.

 

روسیه

از دیدگاه غرب روسیه تزاری کشور بسیار بزرگ اما عقب مانده بود. در حالی که از لحاظ وسعت سه برابر ایالات متحده بود. علیرغم رشد صنعتی چشمگیر در ربع قرن پیش از آن در سال 1914 فقط سه میلیون کارگر صنعتی در میان جمعیت 170 میلیونی این کشور وجود داشت و جمعیت آن را عمدتاً دهقانان تشکیل می‌دادند. نظام آموزشی روسها نیز اخیراً گسترش یافته بود اما در آستانه جنگ جهانی اول کمتر از نیمی از جمعیت روسیه باسواد بود البته این جمعیت همگون نبود. تعداد روسها به نصف جمعیت امپراتوری نمی‌رسید. اوکراینی‌ها، بیلوروسی‌ها لهستانی‌ها، لیتوانیایی‌ها، لتونی‌ها، استونیایی‌ها، فنلاندی‌ها، یهودی‌ها، ارمنی‌ها، گرجی‌ها و قبایل متعدد مسلمانان ترک بخش عمده بقیه جمعیت را تشکیل می‌داددند و چندین گروه قومی دیگر نیز در داخل مرزهای پهناور این کشور به سر می‌بردند. اغلب مردم غیر روسی آداب و سنن فرهنگی و مذهبی مخصوص خود را داشتند و صرفاً به علت قدرت برتر روسها در امپراتوری با یکدیگر به سر می‌بردند. در سال 1917 زمانی که زیر فشار انقلاب و جنگ کنترل پایتخت بر بقیه کشور کاهش یافت نهضتهای استقلال طلبی و خودمختاری به سرعت در میان برخی از خلقهای اقلیت گسترش یافت.

نیکلای دوم که در سال 1894 به تخت نشست مانند ترازهای پیش از خود بر این باور بود که تنها او از سوی خدا انتخاب شده است تا بر امپراتوری روسیه حکم براند. شورش سال 1905 وی را در مورد ضرورت مجاز دانستن تأسیس یک دوما که قدرت قانونگذاری چندانی نداشت متقاعد کرد. معهذا بلافاصله بعد از پایان شورش نیکلای اصلاحات را لغو کرد. زمانی که او دریافت ترکیب دو دومای نخستین موافق طبعش نبود قانون انتخابات را در سال 1907 طوری تغییر داد تا نمایندگان محافظه‌کارتری انتخاب شوند. در نتیجه این اقدام دومای بعدی آنقدر با حکومت همکاری می‌کرد و هماهنگ بود که اجازه یافت حداکثر دوره پنج ساله را طی کند. دومای چهارم تقریباً در پایان دوره قانونگذاری خود بود که اولین انقلاب 1917 به وقوع پیوست.

در قرن نوزدهم امپراتوری روسیه از طریق خشکی به سمت شرق تا سواحل اقیانوس آرام و به سمت جنوب شرقی تا آسیای مرکزی یا ترکستان گسترش یافته بود. این توسعه از جهانی با گسترش ایالات متحده در جهت غرب قابل مقایسه بود. هم مهاجران آمریکایی و هم مهاجران روسی قبایل پراکنده را بر سر راه خود کنار می‌زدند. اما روسها علاوه بر آن در کشورهای تثبیت شده‌ای نظیر امپراتوری عثمانی، پرشیا (ایران)، افغانستان و چین نیز پیشروی داشتند. حکومت روسیه برای یکپارچه کردن بخشهای بزرگ قلمرو خود دست به احداث خط آهنی زد که از سیبری عبور می‌کرد. احداث یک خط‌آهن یک خطه به طول تقریبی 5500 مایل از مسکو به ولادی وستک در حاشیه اقیانوس آرام در سال 1903 به پایان رسید. از آنجا که ولادی وستک در مواقعی از سال در محاصره یخ قرار می‌گرفت روسیه در سال 1896 چین را مجبور کرد اجازه دهد یک انشعاب از خط آهن سیبری از منچوری چین عبور کند و به پورت آرتور در ساحل دریای زرد برود که مشکل یخبندان نداشت. در منچوری و کره، امپریالیسم روسیه آشکارا با امپریالیسم ژاپن که در پی توسعه‌طلبی در این سرزمینها بود مقابله کرد.

 

 

 

 

 

خلاصه:

پیش از جنگ جهانی اول، اروپا غنی و قدرتمند اما گرفتار مشکلات داخلی بود. حکومتهای اروپایی در داخل کشورهای خود درگیر منازعه میان نیروهای محافظه‌کار، لیبرال و سوسیالیست بودند. در بریتانیای کبیر فرانسه و حتی آلمان این اختلافات سیاسی داخلی به اصلاحاتی منجر شد که زندگی طبقه متوسط و طبقه کارگر را بهبود بخشید. با وجود این در اتریش- هنگری و روسیه اشراف محافظه‌کار همچنان نیروی سیاسی مسلط بودند. در حالی که مشخصه بریتانیا و فرانسه گرایش به سمت لیبرالیزه شدن بود حکومتهای خود کامه‌تر آلمان و روسیه موفق شدند استیلای خود را حفظ کنند.

کشورهای اروپایی علیرغم کشمکشهای سیاسی داخلی، همچنین یکدیگر را نگران کرده و به ستوه آوردند. تاسیونالیسم رقابتهای دیرینه را تشدید کرد. فضای مسموم ناشی از این رقابتها باعث شد کشورهای اروپایی برای حفظ امنیت خویش به انبار کردن تسلیحات و تشکیل پیمانهای نظامی روی آورند. علیرغم مشکلاتی که انعقاد این پیمانها در برداشت آلمان و فرانسه پیمانهایی را طرای کردند که به همان میزان که باعث حفظ صلح می‌شد احتمال بروز جنگ را نیز افزایش می‌داد. زرادخانه‌های توسعه یافته و پیمانها هر دو به جای به بار آوردن احساس آرامش و امنیت به تشنجات موجود در این قاره دامن زدند.

سرانجام اروپاییها نسبت به آسیاییها و افریقاییها که در جریان تحرکات امپریالیستی به انقیاد آنان در می‌آمدند احساس برتری پیدا کردند. بریتانیای کبیر فرانسه صاحب بزرگترین امپراتوریها بودند.

آلمان و ایتالیا که هر دو در اواخر قرن نوزدهم یکپارچه شده بودند نسبتاً تازه وارد بودند و می‌کوشیدند هر سرزمینی را که در افریقا و آسیا غیر وابسته باقی مانده بود به چنگ آورند. روسیه و اتریش- هنگری دیگر قدرتهای امپریالیستی بزرگ در اروپا بودند. رقابتهای امپریالیستی تشنج بین‌المللی را افزایش داد و خصومت میان کشورهای اروپایی را تحریک و تشدید کرد.

 

فتح افریقا توسط اروپا

در  اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کشورهای اروپایی در اوج فتوحات امپریالیستی در سراسر جهان بودند. بارزترین مثال این روند در افریقا به وقوع پیوست. تا پیش از ربع آخر قرن نوزدهم اروپاییها تنها چند پایگاه دیده‌بانی پراکنده در سواحل افریقا به علاوه یک مستعمره اروپایی در الجزایر و رأس جنوبی قاره افریقا داشتند. سی سال بعد کشورهای اروپایی تقریباً تمامی قاره افریقا را به مستعمره‌های مختلف تقسیم کرده بودند.

 

جوامع افریقایی

افریقا طیف وسیعی از خلقها و فرهنگهای مختلف را در برداشت. شمال افریقا از دریای مدیترانه تا صحرا سرزمین تمدن باستانی بود. از قرن هشتم میلادی خلقهای این سرزمین مسلمانان بوده‌اند. این سرزمین مغرب نامیده می‌شد. پیش از قرن بیستم آن بخش از افریقا که پایین‌تر از صحرا قرار داشت مجموعه بزرگی از قبایلی بود که در چشم‌انداز متنوعی از  جنگلهای پرباران، جلگه‌های بی‌درخت، کوهستان و زمینهای ساحلی زندگی می‌کردند. سازمانهای اقتصادی- اجتماعی همه این قبایل متناسب با محیط زندگیشان بود بنابراین بعضی از آنان شکارچی بعضی کشاورز و برخی بادیه‌نشین بودند. جمعی از آنان زندگی شبانی داشتند و عده‌ای نیز در مرحله جمع‌آوری غذا به سر می‌بردند. نظامهای سیاسی آنان طیفی از اجتماعات قبیله‌ای تا امپراتوریهای بزرگ را در بر می‌گرفت از قرن یازدهم به بعد این بخش از قاره افریقا همچنین شاهد هجوم تازه واردانی از شمال اسلامی عربی و از غرب آسیا و از قرن هفدهم شاهد هجوم گروههایی از اروپا بود. در نتیجه رویارویی میان گروههای فرهنگی مختلف بسیاری از الگوهای سنتی قبیله‌ای یا دچار از هم گسیسختگی شد یا کاملاً از بین رفت.

 

الگوی اصلی تقسیم افریقا

کشورهای اروپایی به افریقا به عنوان هدفی با جذابیتهای گسترده اقتصادی، استراتژیک فرهنگی و ناسیونالیستی برای امپریالیسم می‌نگریستند. به علاوه بر اثر موفقیت شرکت بازرگانی خصوصی لئوپولد دوم پادشاه بلژیک در بهره‌برداری از منابع کنگو اروپاییها وسوسه شدند و بعد از سال 1880 به طور جدی برای دستیابی به افریقا بر یکدیگر پیشی گرفتند. د رکنفرانس بین‌المللی برلین طی سالهای 1884 تا 1885 کشورهای اروپایی بر سر قواعد اساسی تقسیم افریقا توافق کردند: (( آنها که زودتر آمده بودند باید زودتر بهره‌مند می‌شدند.)) هر قدرتی که به طور مؤثر یک سرزمین افریقایی را تصرف می‌کرد و کشورهای دیگر اروپا را در جریان آن قرار می‌داد، به عنوان صاحب متصرفات ثبت شده شناخته می‌شد. بعد از سال 1884 این رقابت و تلاش افزایش یافت در حالی که قدرتهای استعماری با سابقه ‌تر- بریتانیای کبیر، فرانسه، پرتغال و اسپانیا- مستملکات خود را در سواحل اصلی افریقا به داخل این قاره توسعه می‌دادند کشورهای جدید ایتالیا و آلمان تلاش می‌کردند در بعضی مناطق ساحلی افریقا که از هجوم قدرتهای استعماری برکنار مانده بود جای پایی به دست آورند و آن را به سمت داخل قاره توسعه دهند. در سال 1912 اروپاییها کنترل سراسر افریقا را به دست گرفته بودند. از سال 1871 تا 1900 بریتانیا حدود 3/4 میلیون مایل مربع زمین و 66 میلیون نفر به امپراتوری افریقایی خود و فرانسه حدود 5/3 میلیون مایل مربع و 26 میلیون نفر به بخش افریقایی امپراتوری خود افزوده بود. با آنکه جزئیات تقسیم افریقا در پایتختهای اروپایی با مسالمت حل و فصل می‌شد تلاش و رقابت برای توسعه متصرفات در افریقا یک رشته خصومتهای جدی به ویژه میان بریتانیای کبیر فرانسه، بریتانیای کبیر و آلمان و نیز میان فرانسه و ایتالیا به وجود آورد.

در حالی که اروپاییها در پی تحکیم متصرفات خود بودند افریقاییها با ورود اروپاییها شاهد نابودی شیوه‌های سنتی زندگی خود بودند و با تلخی در مقابل این روند ایستادگی کردند گرچه به استثنای اتیوپی همه آنان شکست خوردند. حداقل 25 شورش علیه کنترل اروپا بر افریقا پیش از جنگ جهانی اول در این قاره به وقوع پیوست. نمونه‌های مقاومت اشانتی در داهومی و بنین هر رو در افریقای جنوب غربی آلمان و خلقهای شمال اسلامی افریقا بودند. دو گروه از مصمم‌ترین گروههایی که قبل از شکست خوردن سالها علیه اروپاییها جنگیدند پیروان مهدی در سودان و زولوهای افریقای جنوبی بودند که در بحثهای بعدی به هر دو گروه خواهیم پرداخت.

نقشه‌برداری و اکتشاف تقسیم افریقا را به دنبال داشت و مناطق معدودی را که می‌توانست بدون سرمایه‌گذاری عظیم در زمان کوتاهی ثروت به بار آورد برای اروپاییها آشکار ساخت. بنابراین تعجب‌آور نیست زمانی که افریقا کاملاً تقسیم شده بود و دیگر دلیلی برای نگرانی از رقبا وجود نداشت اغلب حکومتهای اروپایی بخشی از منافع خود را در مستلکات تازه به دست آمده از کف دادند.

 

افریقای شمالی

کنترل بریتانیا بر مصر

کانال سوئز که توسط یک مهندس فرانسوی طراحی و توسط یک کمپانی بین‌المللی احداث شد در سال 1869 گشایش یافت و راه میانبری میان اروپا و آسیا ایجاد کرد. بریتانیا نسبت به کشورهای دیگر در کانال سوئز منافع بیشتری داشت. در سال 1875 زمانی که حاکم مصر برای نجات از ورشکستگی سهام خود را در کمپانی کانال به دولت بریتانیا فروخت بریتانیای کبیر منافع کنترل کانال را به دست آورد. بریتانیا پس از کنترل کانال درصدد استیلای بر مصر برآمد. در سال 1882 مصر تبدیل به یک کشور تحت الحمایه بریتانیا به صورت دو فاکتور شد گرچه اسماء در قلمرو امپراتوری عثمانی باقی ماند. مشاوران بریتانیایی در همه ادارات مهم حکومتی گمارده شدند و در حقیقت حاکمان واقعی مصر بودند از آنجا که بریتانیای کبیر مصر را کنترل می‌کرد در سودان نیز دخالت کرد. سودان برای مصر اهمیت داشت زیرا منابع آب رودخانه نیل را در کنترل داشت. مصر مدعی مالکیت بر سودان بود حقیقتی که سودانی‌ها را می‌آزرد، مردمی که در سال 1883 تحت رهبرری مهدی، رهبر یک جنبش ناسیونالیستی مسلمانان دست به شورش زدند. بریتانیای کبیر از 1896 تا 1898 فتح دوباره سودان را تحت فرماندهی ژنرال سرهربرت کیچنر سازمان داد. بریتانیای کبیر پس از تصرف سودان به همراه مصر حکومت مشترکی در سودان تشکیل داد که در عمل به معنی سلطه بریتانیا بود. زمانی که کیچنر به فشودا در سودان رسید با یک گروه اعزامی از فرانسه روبرو شد که در پی کنترل سودان دهکده را به اشغال خود در آورده بودند.

توقف عملیاتی که در پی آمد به واقعه فشودا معروف شد. فرانسه واقع بینانه در سال 1899 عقب‌نشینی کرد و از تمامی ادعاهای خود بر دره نیل در ازای شناسایی ادعاهایش بر صحرا صرف‌نظر کرد. این بحران شدت رقابتهای استعماری را در افریقا بخوبی نشان می‌دهد.

 

افریقای شمال غربی فرانسه

فرانسه قدرت استعماری مسلط در منطقه شمال صحرا بود. سابقه منافع فرانسه در این منطقه به اوایل قرن نوزدهم بازمی‌گشت. در سالهای 1830 تا 1869 فرانسه، الجزایر را فتح کرده بود و بعدها از آن به عنوان پایگاهی برای پیشروی از طرف شرق به تونس از طرف جنوب به داخل در آن سوس صحرا و سرانجام از طرف غرب به مراکش سود جست.

فرانسه از همان ابتدا مهاجرت اروپاییها به الجزایر را ترغیب می‌کرد. الجزایریها برای اینکه استعمارگران اروپایی جایی داشته باشند یکباره بهترین زمینهای کشاورزی خود را از دست رفته دیدند. در سال 1911 از جمعیت 6/5 میلیونی در الجزایر 752 هزار نفر اروپایی بودند. با مسلمانان از هر نظر مانند یک ملت مغلوب رفتار می‌شد. در این چارچوب تعجب‌آور نخواهد بود که مسئله نژادی میان اروپاییها و مسلمانان مطرح شد. در هیچ نقطه دیگری از جهان اسلامی مسلمانان به اندازه الجزایر با چنین تعداد زیادی از بیگانگان مواجه نشده بودند.

علاوه بر مزایای اقتصادی مهاجران ممتاز اروپایی از حق داشتن نمایندگی سیاسی در قوه مقننه فرانسه متروپولین برخوردار بودند بر اساس قانون اساسی فرانسه مهاجران این کشور در الجزایر در سال 1900 سه نماینده و شش سناتور به مجالس سفلی و علیای پارلمان فرانسه فرستادند. در حالی که مسلمانان هیچ نماینده‌ای نداشتند. برخورد بسیاری از مهاجران فرانسوی که در یک موضع برتر تثبیت شده بود آشکار ا با الجزایریها اهانت‌آمیز بود. یک مهاجر فرانسوی در این زمینه می‌نویسد: ((عرب باید سرنوشت یک مغلوب را بپذیرد یا باید جذب تمدن ما شود یا از میان برود. تمدن اروپا نمی‌تواند با زندگی یک وحشی همدردی کند.))

به تدریج سوء رفتار نظام استعماری در فرانسه بحثهای اصلی در مجلس نمایندگان را به خود اختصاص داد و در پی آن در اوایل قرن بیستم اصلاحاتی در این زمینه صورت گرفت. با توجه به مضمون افکار فرانسویها در اینجا نیز مانند هندوچین ایده‌آل اغلب اصلاح طلبان جذب مسلمانان از طریق شیوه‌های مترقیانه بود. مسلمانان طبقه بالای الجزایر تشویق شدند به مدارس فرانسوی بروند و به شیوه فرانسوی آموزش ببینند. پاداش این کار سهمی در ساختار قدرت امپراتوری فرانسه بود اما سیاست جذب به دو علت اساسی در الجزایر شکست خورد. اول آنکه اغلب الجزایرها حاضر نبودند از فرهنگ و قانون مذهبی خویش به خاطر فرهنگ و قانون مذهبی اربابان خود دست بشویند. علت دیگر بی‌علاقگی مهاجران به ازدست دادن امتیازات خود بود که با غالب تدابیری که برای کاهش یا کمرنگ کردن قدرت آنان طراحی شده بود مخالفت می‌کردند.

تونس در قرن نوزدهم علیرغم تلاش ایتالیات برای دستیابی به تونس این کشور تحت‌الحمایه فرانسه شد اگر  چه شبحی از یک حکومت تونسی همچنان وجود داشت. مانند الجزایر فرانسه اروپاییها را برای مهاجرت به تونس تشویق کرد که در سال 1910 جمعیتی بالغ بر 130 هزار نفر اروپایی داشت. هجوم اقلیت ممتاز اروپایی مشکلات مضاعفی در تونس به بار آورد.

مراکش آخرین دستاورد فرانسه در شمال افریقا بود. در آغاز قرن بیستم مراکش یک پادشاهی مستقل و گرفتار مشکلات داخلی خود بود. حکومت مراکش توانست پیشروی امپریالیستی فرانسه را تا مدتی با بهره‌برداری از رقابت فرانسه و آلمان در امور بین‌المللی و با درخواست کمک از حکومت آلمان به تعویق اندازد. آلمان در ابتدا از ورود به این بازی خوشحال بود اما سرانجام در مقابل مخالفت اروپاییها عقب‌نشینی کرد و مراکش را به عنوان قلمرو نفوذ فرانسه به رسمیت شناخت. در 1912 سلطان مراکش مجبور شد پیمانی را امضا کند که بر اساس آن کشورش به تحت الحمایگی فرانسه درآمد.

 

ایتالیا در شمال افریقا

لیتی (عمدتاً ایالتهای تحت سلطه عثمانی تریپولی و سیرنایکا) آخرین منطقه شمالی افریقایی بود که به کنترل اروپاییها درآمد. در آستانه چرخش قرن لیبی یکی از فقیرترین مناطق در امپراتوری عثمانی بود. با وجود منابع محدود و ظاهراً فقیر (هنوز نفت در این کشور کشف نشده بود) لیبی هدف امپریالیسم ایتالیا واقع شد. همان‌گونه بند‌تو کروچه مورخ معروف ایتالیایی می‌نویسد: ایتالیا به افریقا رفت زیرا نمی‌‌توانست به ایده فرانسویها، انگلیسیها و اسپانیاییها تن در دهد که خود را در مقابل دیدگان ایتالیا در امتداد ساحل افریقا تثبیت می‌کردند در حالی که پرچم ایتالیا در هیچ نقطه این ساحل برافراشته نبود: در اکتبر 1912 امپراتوری عثمانی که با جنگهای مختلف در چند جبهه محاصره شده بود لیبی را به ایتالیا واگذار کرد و پرچم ایتالیا در شمال افریقا برافراشته شد. در این تاریخ ایتالیا، اریتره و بخشی از سومالی لند را نیز در شاخ افریقا تحت کنترل داشت.

 

غرب افریقا

این سرزمین پهناور یکی از خشن‌ترین صحاری و یکی از پر‌آب‌ترین جنگلهای افریقا را در بر‌می‌گرفت. تا پیش از استعمار اروپایی خلقهای این منطقه در جوامعی می‌زیستند که طیفی از امپراتوریهای بزرگ نظیر امپراتوری خلقهای مسلمان هوسا- فولانی در شمال نیجریه امروز تا پادشاهیهای بخوبی سازمان یافته نظیر پادشاهی اشانتی در غنای امروز و گروههای کوچکی را در بر می‌گرفت که هنوز از طریق شکار یا جمع‌آوری غذا در جنگلهای پرباران استوایی زندگی می‌کردند. به غیر از مناطق جنوب صحرا که عمدتاً مسلمان شده بودند مذاهب سنتی در غرب افریقا رایج و غالب بود.

 


افریقای غربی بریتانیا

در غرب افریقا بریتانیای کبیر بر ساحل طلا ، نیجریه و سرالئون حکومت می‌کرد. در جریان تأسیس دستگاه حکومتی در افریقا بریتانیاییها هیچ ایده از پیش طراحی شده‌ای از حکومت مستعمرانی را پیاده نکردند بلکه به طور روزمره برای مشکلات حکومتی راه‌حلهای عملی پیدا می‌کردند.

آنان فروش محصولات کشاورزی توسط زارعان افریقایی را تشویق می‌کردند و به علاوه معادنی را گشودند که دسترسی به منابع را امکان‌پذیر می‌ساخت. آنها با احداث خط‌آهنی که مناطق ساحلی را به عمق خاک افریقا مرتبط می‌ساخت این اقدام را از لحاظ اقتصادی سودآور کردند. ساحل طلا بهترین نمونه مستعمره‌ای موفق و مرفه بود. در اینجا خطوط آهن که مناطق مرکزی را به ساحل مرتبط می‌کرد زمینه بهره‌برداری از چوب درختان مزارع کوکا و توسعه معادن طلا را در عمق خاک افریقا فراهم کرده بود. کمپانیهای تجاری متعلق به بریتانیاییها و سهامداران آنان در نتیجه این فعالیتها ثروتمند شدند. این روند اقتصادی معیشتی سابق را متلاشی ساخت.

سیاست دستگاه حکومتی بریتانیا در غرب افریقا حکومت غیرمستقیم بود نظامی که توسط لرد‌لوگرد فرماندار کل نیجریه به تکوین یافته بود. حکومت غیرمستقیم که در ابتدا به عنوان وسیله‌ای عملی برای اداره آسان و ارزان یک ناحیه طرح شده بود خیلی زود در تمامی مستملکات افریقایی بریتانیا توسعه یافت. از آنجا که مأموران اداره امور روزمره حکومت شدند. آنان توسط یک مقام بریتانیایی که مراقب بود منافع کشورش در منطقه حفظ شود سرپرستی می‌شدند.

شرایط آب‌و‌هوایی و جمعیت بومی زیاد افریقای غربی را برای مهاجرت بریتانیاییها نامناسب و غیرجذاب کرده بود. فقدان یک گروه مهاجر بریتانیایی تشنه تصدی مشاغل بومی به معنی شانس بیشتر برای افریقاییها بود. بسیاری از افریقاییها مایل بودند به سبک غربی تحصیل کنند تا بتوانند به مشاغل تخصصی که اقتصاد سریعاً در حال توسعه ایجاد کرده بود دست یابند. این وضعیت در مورد ساحل طلا و نیجریه صادق بود. عکس‌العمل مقامات بریتانیایی در قبال خواستهای مردم افریقای غربی برای ایجاد مدارس بیشتر و شانس اشتغال بیشتر مثبت و حتی تحسین‌برانگیز بود. سرفردریک گوجزبرگ فرماندار ساحل طلا در خلال جنگ جهانی اول کمیته‌ای را برای تهیه یک طرح آموزشی جدید برای ساحل طلا به کار گماشت.

این طرح، بنیادی را برای مدرنیزاسیون ساحل طلا پیش‌بینی کرده بود که راه استقلال کشور غنا را هموار ساخت.

 

افریقای غربی در فرانسه

جنوب صحرا مجموعه مستعمرات افریقایی کم جمعیت فرانسه بود که منابعی نداشت و به دلیل فقدان راههای ارتباطی دسترسی به آن مشکل بود. بنابراین مستعمرات مذکور باعث تضعیف قدرت مالی فرانسه بودند زیرا تا قبل از احداث خطوط آهن برای نفوذ به داخل این سرزمین محصولات معدودی را می‌توانستند به مناطق ساحلی بیاورند و از آنجا به بازارهای اروپایی بفرستند. سه رودخانه بزرگ منطقه یعنی رود کنگو، سنگال و نیجر به دلیل شیب کف آنها که رفت و آمد را محدود می‌کرد برای دریانوردی مناسب نبود.

سنگال قدیمی‌ترین مستعمره فرانسه در غرب افریقا بود. در سنگال حکومت مسعمراتی جمعیت افریقایی را ترغیب می‌کرد در مزارع خود بادام بکارند و محصول آن را برای فروش عرضه کنند. زارعان محصول بادام خود را می‌فروختند و بخشی از آن را به عنوان مالیات سرانه می‌پرداختند که سالهای طولانی منبع اصلی درآمد حکومت سنگال بود فرانسویها محصولات قابل فروش مشابهی را در مستعمرات جدید عرضه می‌کردند (برای مثال پنبه در نیجر و روغن نخل و کوکا در گینه، ساحل عاج و داهومی). با وجود این علت به تعویق افتادن احداث راه‌آهن و انتقال محصولات به بازار توسعه اقتصادی در نواحی مرکزی این منطقه به کندی صورت می‌گرفت. مشکل حمایت اقتصادی از مستعمرات دولت فرانسه را در سال 1904 بر آن داشت تا سرزمینهای غرب افریقا را در بدنه واحدی به صورت هم‌پیمان به نام ((فدراسیون افریقای غربی فرانسه)) زیر نظر یک فرماندار کل که از داکار پایتخت سنگال حکم می‌راند متمرکز کند.

منافع اقتصادی حاصله از فدراسیون افریقای غربی فرانسه دولت فرانسه را بر آن داشت در قلمروهای نفوذ خود در حوزه کنگو (گابن، کنگوی وسطی، اوبانگی- شاری و چاد) همین شیوه را اتخاذ کند. این مستعمرات در سال 1910 در فدراسیون افریقای غربی فرانسه زیر نظر یک فرماندار کل که از برازاویل حکم می‌راند به هم پیوستند در هر یک از این موارد منابع وسیع‌تر یک حکومت مستعمراتی فدرالی به توسعه اقتصادی سریعتر منجر شد.

 


کنگوی بلژیک

لئوپولد پادشاه بلژیک کنگو را به سادگی یک سرما‌یه‌گذاری تجاری خصوصی به حساب می‌آورد و بر اساس این تلقی آن را اداره می‌کرد. سیاستهای لئوپولد در کنگو اتهاماتی را مبنی بر اینکه استعمار مدرن منطقه استوایی توسط اروپاییها فقط ناشی از طمع اقتصادی است توجیه می‌کرد. همان‌گونه که جوزف کنراد درکتاب قطب ظلمت می‌نویسد: تمایل آنان ربودن گنج از دل زمین بود بدون هیچ انگیزه معنوی بیش از آنچه یک دزد را وا می‌دارد تا به گاوصندوقی دستبرد بزند. اتهام استثمار بشرمانه بومیها آن چنان بلژیکها را دستپاچه کرد که در سال 1908 دولت پادشاه را مجبور کرد سرزمین خود را واگذار کند و بدین ترتیب یک رژیم پدر سالار جایگزین رژیم صرفاً استثمارگر پیشین شد.

 

شرق افریقا

تمامی سرزمینهای شرق افریقا به استثنای پادشاهی باستانی و محاط در خشکی اتیوپی که استقلال خود را حفظ کرد به تصرف اروپاییان درآمد. ایتالیا حضور محدود خود را در شاخ افریقا در سومالی لند واریتره تثبیت کرد و باقیمانده این بخش از افریقا میان بریتانیای کبیر و آلمان تقسیم شد.

 

افریقای شرقی بریتانیا

این منطقه قلمرو مهاجران اروپایی یا همان طور که بعضی آن را می‌نامیدند کشور مرد سفید پوست بود. از لحاظ جغرافیایی این منطقه در میان رشته‌ای از کوهها و فلاتهای مرتفع قرار دارد ک به سمت جنوب از کنیا تا دماغه امیدنیک امتداد می‌یابد جمعیت افریقایی اندکی در بخشهایی از این خشکی در زمان استعمار اروپایی زندگی می‌کردند. تجارت محدود به کالاهایی مانند عاج بود. برای اداره مستعمرات بریتانیا که در جستجوی درآمد بود چشم‌انداز مهاجرت کشاورزان بریتانیایی اقدام خوبی برای توسعه اقتصادی به نظر می‌آمد.

تا پیش از جنگ جهانی اول تعداد مهاجران بریتانیایی در شرق و مرکز افریقا اندک بود: حدود سه هزار نفر در محلی که اکنون کنیا نامیده می‌شود و چند صد نفر در اوگاندا مهاجران انگلیسی در مناطقی که پیش از آن جمعیت کمی داشتند مستقر می‌شدند و به مناطق  پرجمعیت در اطراف دریاچه ویکتوریا و نیاسا نمی‌رفتند.

با وجود این در دراز مدت استعمارگران بریتانیایی به عنوان رقیب افریقاییها در تصاحب زمین و به عنوان سازمان دهنده و کارفرمای کارگران افریقایی به عامل مزاحمی تبدیل شدند. بسیاری از افریقاییها تبدیل به کارگران خوش‌نشین در مزارع اروپاییها شدند این تحول منجر به بروز مسائل سیاسی و اجتماعی در نسل بعد شد.

انتقال تعداد زیادی از هندیهای آسیایی برای احداث خط آهن و کار به عنوان منشی در ادارات حکومتی و کمپانیهای بازرگانی پیچیدگی دیگری در منطقه ایجاد کرده هندیها در شهرها و روستاها اسکان یافتند و بسیاری از آنان بازرگان شدند. در دهه‌های نخستین این اروپاییها بودند که از هندیهای بیشمار و وابسته به هم درمیان خود رنج می‌بردند. در عصری که شرح آن گذشت در نتیجه رشد ناسیونالیسم افریقایی اتباع هندی بریتانیا قربانی اکثریت افریقایی شد که معتقد بودند آنان متعلق به افریقا نیستند به این ترتیب در سالهای اول قرن بیستم جامعه‌ای کثرت‌گرا در افریقای شرقی بریتانیا شکل گرفت. این امر در سالهای بعد عواقب نگران‌کننده‌ای به بار آورد.

 

افریقای شرقی آلمان (تانگانیکا)

انگیزه‌های آلمان برای ورود به افریقا پیچیده بود تلاش این کشور برای یافتن مستعمرات تا اندازه‌ای در جهت برآوردن خواست آلمانیها بود مبنی بر دستیابی به مکانی در خورشید همچنین الحاق تانگانیکا مانع از تحقق آرزوی از دماغه تا قاهره (کنترل بریتانیای کبیر بر یک نوار شمالی- جنوبی از مدیترانه تا دماغه امیدنیک در افریقای جنوبی) بریتانیاییها شد. از طرف دیگر این الحاق بخشی از توطئه‌ای بود برای احیای رقابتهای امپریالیسیتی میان بریتانیای کبیر فرانسه که در این میان آلمان می‌توانست نقش میانجی را به عهده گیرد. ضمناً می‌توانست باعث تحرک استعماری فرانسه شود تا انرژی آن تحلیل رود و رنج از دست دادن آلزاس- لورن تخفیف یابد.

 

جنوب افریقا

در این بخش از قاره افریقا سابقه مستعمرات به آغاز استعمار اروپایی باز‌می‌گشت. آنگولا که به علت تجارت برده توسعه یافت و موزامبیک که پایگاهی برای تجارت پرتغال به شمار می‌رفت مستعمره‌های پرتغال بودند. مستعمرات بریتانیا در افریقای جنوبی در حقیقت دو مستعمره سابق هلند بودندکه در سالهای اول قرن نوزدهم به دست بریتانیا افتاد. در سالهای بعد بریتانیاییها و رودزیا (زیمبابوه و زامبیا) را به عنوان یک منطقه مستعمره در اختیار گرفتند و آلمانیها کنترل افریقای جنوب غربی آلمان (نامیبیا) را به دست گرفتند.

مستعمرات پرتغال و آلمان فقیر کم‌جمعیت و توسعه نیافته بودند اما افریقای جنوبی بریتانیای به دلیل آب و هوای معتدل و خاک مناسب تعداد زیادی از استعمارگران سفیدپوست را جذب کرد و در اواخر قرن نوزدهم ذخایر عظیم طلا و الماس در آن کشف شد.

ساکنان اولیه جنوب افریقا بوشمن‌ها و هاتن‌تات‌ها بودند که از طریق شکار و جمع‌آوری غذا زندگی می‌گذراندند و به آسانی مطیع می‌شدند. اما در اواخر قرن هیجدهم ک بانتونها به شکار و شبانی اشتغال داشتند از شمال و جنوب افریقا مهاجرت را آغاز کردند. درگیری میان قبایل بانتو و همچنین میان آنها و اورپاییها  به پیدایش جنگجویان زولو انجامید. رهبران زولو مردم خود را به ملتی جنگجو تبدیل کردند و قبایل دیگر را به انقیاد خود درآوردند و در چندین نبرد علیه سفید پوستان جنگیدند. با آنکه سرانجام سفید‌پوستان زولوها را مغلوب کردند اما نتوانستند از ورود آنان جلوگیری کنند. افریقای جنوبی تبدیل به سرزمین اکثریت سیاهپوست و اقلیت سفید‌پوست شد و زمینه مسائل نژادی قرن بیستم را فراهم کرد.

 

جمهوریهای بوئر

در سال 1806 بریتانیای کبیر مستعمره هلند واقع در دماغه امیدنیک را به دست آورده بود استعمارگران هلندی که خود را بوئر (کشاورز) می‌خواندند از حکومت بریتانیاییها بخصوص از سیاست نژادی نسبتاً لیبرال برینانیایی کبیر که بوئرها را از داشتن برده منع می‌کرد خشمگین بودند. در دهه‌های 1830 و 1840 بوئرها مهاجرت توده‌ای خود موسوم به سفر بزرگ را به داخل خاک افریقا آغاز کردند و جمهوریهای مستقل حکومت آزاد اورنج و ترانسوال را بنیان نهادند. روابط میان جمهوری‌های بوئر و بریتانیای کبیر بخصوص پس از کشف طلا در ترانسوال و اعمال تبعیض بوئرها علیه غیر بوئرها که به این جمهوریها مهاجرت کرده بودند تیره شد.

 

رودزیا

در شمال جمهوریهای بوئر منطقه‌ای از دشتهای مرتفع با خاک مناسب قرار داشت که طی قرنهای پیش از آن محل سکونت افریقاییهایی بود که مرکز حکومتشان در زیمبابوه بزرگ قرار داشت. این منطقه صحنه یکی از نمونه‌های کلاسیک امپریالیسم اروپایی شد که حول کارهای برجسته سیسیل رودز امپراتوری ساز متمرکز شد. رودز ماجراجوی بریتانیایی ثروت زیادی از معادن الماس در افریقای جنوبی به دست آورده بود به درخواست وی بریتانیا رودزیای شمای و رودزیای جنوبی را ضمیمه کرد و نمایندگی حکومت آنجا را به کمپانی افریقای جنوبی رودز واگذار کرد. در خلال دهه 1890 ارتش این کمپانی عامل عدم مخالفت پرتغال در استیلا یافتن بریتانیا بر منطقه و نیز عامل شکست قبایل ماتابل و ماشونا بود که از دست‌اندازی بیگانگان به زمین و نیروی کار خود به سختی برآشفته بودند. جنگ تا 1897 ادامه داشت و بعد از آن ورود مهاجران اروپایی آغاز شد تا آنکه نهایتاً 5% جمعیت را تشکیل دادند.

 

جنگ بوئر

در سال 1899 جنگ میان بریتانیای کبیر و دو جمهوری بوئر آغاز شد. بوئرها توسط یک کروگر رئیس‌جمهور ترانسوال با توانمندی با توانمندی رهبری شدند به مدت سه سال کماندوهای بوئر با استفاده از تاکتیکهای جنگ و گریز در مقابل قدرت امپراتوری برینتانیا مقاومت کردند. نیروهای بریتانیا نیز به همان شیوه‌های خشن ضد چریکی متوسل شدند که اسپانیاییها و آمریکاییها در آن دوره در حال به کارگیری بودند یعنی سوزاندن مزارع و جمع‌آوری زنان و کودکان در اردوگاههای اسرا برای محروم کردن چریکها از منابع و محلهای امن. بوئرها سرانجام در سال 1902 تسلیم شدند.

از دل مقاومت سرسختانه آنان ناسیونالیسم مدرن بوئر با افریکانر شکل گرفت. برای فرونشاندن خشم بوئرها و جلب آنان بریتانیای کبیر بوئرها را آزاد گذاشت در مورد دادن حق رأی به سیاهپوستان تصمیم بگیرند و بوئرها بر اساس سنت خود مبنی بر برتری سفید‌پوستان با حق رأی سیاهپوستها مخالفت کردند. زمانی که دو حکومت سابق بوئر ب دو مستعمره سابق بریتانیا یعنی ناتال و کیپ در سال 1909 هم‌پیمان شدند تا اتحادیه‌ افریقای جنوبی یک حکومت خودمختار در امپراتوری بریتانیا تأسیس کنند حقوق سیاسی از سیاهپوستان دریغ شد.

 

امپراتوری پرتغال

دخالت پرتغال در آنگولا در قرن هفدهم آغاز شد اما تا قرن نوزدهم فعالیتهای آن به حفظ چند گلوگاه کوچک برای حمایت از تجارت برده محدود بود. حتی یک تخمین محافظه کارانه نشان می‌دهد بیش از 3 میلیون افریقایی را از این سرزمین به مزارع آمریکا بردند. سابقه دخالت پرتغال در موزامبیک به دوران قبلی باز می‌گردد. اهمیت عمده این سرزمین برای پرتغال لنگرگاه جزیره موزامبیک بود که بندرگاه و ایستگاه سوخت‌گیری برای کشتیهای پرتغالی بر سر راهشان به هند و خاور دور به شمار می‌رفت. در هر دو مسعمره (آنگولا و موزامبیک) کنترل مؤثر به ندرت فراتر از مناطق ساحلی می‌رفت و بعد از آنکه امیدهای اولیه دستیابی به ثروت بر باد رفت. پرتغال تا اواخر قرن نوزدهم دچار انفعال شد. کمی پیش از چرخش قرن پرتغال قلمرو استعماری خود را به سمت داخل قاره افریقا توسعه داد تا مستملکات ساحلی خود را حفاظت کند.

 

افریقای جنوب غربی آلمان (نامیبیا)

نامیبیا در آن دوران عمدتاً منطقه‌ای صحرایی بود که هرروها بوشمن‌ها و هاتن‌تات‌ها در آن زندگی می‌کردند. سیاست خشن آلمان منجر به قیام بزرگ هرروها در طول سالهای 1904 تا 1908 شد. این  قیام تنها پس از عملیات سیستماتیک نیروی 20 هزار نفره سربازان آلمان سرکوب شد. در نتیجه این سرکوب جمعیت هرروها به تنها یک سوم رقم سابق کاهش یافت.

 

حکومتهای مستقل

فقط دو حکومت لیبریا و اتیوپی در افریقا مستقل باقی‌ ماندند. لیبریا که در حاشیه خشکی و توسط برده‌های سابق- آزاد‌شده- آمریکا آباد شده بود که بر مردم فقیر کشور حکومت می‌کردند. از لحاظ اقتصادی شدیداً به ایالات متحده وابسته بود. کمپانیهای آمریکایی نظیر فایرستون مزارع عظیم لاستیک در منطقه ایجاد کردند. کشور مستقل دیگری اتیوپی بود که با مغلوب کردن ایتالیا که در 1896 تلاش کرد اتیوپی را اشغال کند کار برجسته‌ای انجام داد.

 

تأثیر حاکمیت استعمار بر افریقا

آثار مثبت و منفی حاکمیت استعمار بر افریقا بسیار متنوع بود و از  جامعه‌ای به جامعه دیگر تغییر می‌کرد. علت این امر آن بود که تقسیم افریقا بر مبنای منافع اروپاییها صورت گرفته بود. در بعضی موارد قبایل از هم جدا شده بودند حال آنکه در موراد دیگر چندین قبیله با خصومتهای سنتی زیر چتریک حکومت واحد گرد آمده بودند. از آنجا که همواره شرایط تغییر می‌کند بعضی گروهها از این رویدادها منتفع شدند. آنان یا خوش‌شانس یا آن قدر مال‌اندیش بودند که با اربابان جدید همکاری کنند و به این ترتیب توجه و مساعدت اعتبار و نفوذ بعضی اوقات زمین اضافی به دست آورند. خلق باگاساندا در اوگاندا و ایبوها در نیجریه از جمله کسانی بودند که از این روند سود بردند و از آموزش و   تحصیلات بریتانیایی و همکاری با مقامات بریتانیا استقبال کردند و در ازای آن سمتهایی در بوروکراسی مستعمراتی به عنوان پاداش به آنان واگذار شد.

درمقابل در مناطقی که اروپاییها درصدد اسکان یا استخراج معادن بودند. به عنوان مثال در بخشهایی از کنیا و رودزیا صدها هزار افریقایی زمینهای خود را از دست دادند بسیاری به زمینهای نامرغوبی که به عنوان ذخایر طبیعی تعیین شده بود رانده شدند یا آنکه به مستأجر و کارگر زمینداران سفید پوست جدید تبدیل شدند. اما اغراق‌آمیز خواهد بود که تصور شود همه افریقاییها تا این اندازه آسیب دیدند زیرا مناطق وسیعی از این قاره از حاکمیت سفید‌پوستان در امان ماند.

تأثیرات غیرمستقیم حاکمیت استعمار به مراتب گسترده‌تر بود. اروپاییهایی که در افریقا سرمایه‌گذاری می‌کردند به کارگرانی نیاز داشتند که به عنوان باربر و کارگر در توسعه معادن و مزارع و در احداث جاده‌ها و خطوط آهن کار کنند. صرف‌نظر از اینکه به کارگران دستمزد پرداخت می‌شد یا نمی‌شد کار آنان اجباری بود. در زمینه کار اجباری واکنش اروپاییها کمرنگ و ریاکارانه بود. علیرغم اینکه اروپاییها از برده‌داری تنفر داشتند اما کار اجباری افریقاییها را مجاز می‌دانستند. با وجود این زمانی که حقایق پیرامون شیوه‌های لئوپولد در استثمار کارگران کنگو علنی شد افکار عمومی مخالف در اروپا حکومت بلژیک را وادارکرد تا مسئلیت کنگو را در سال 1908 به عهده گیرد. علاوه بر تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی افریقاییها همچنین از نظریه‌های متفاوت پیرامون چگونگی حکومت کردن بر یک امپراتوری آسیب دیدند. بریتانیاییها به طور کلی حکومت غیرمستقیم زیر نظر پادشاهان یا سران قبایل با مباشرت مشاوران بریتانیایی را در چارچوبی که پیش از آن در هند تثبیت شده بود ترجیح می‌دادند. در حالی که فرانسویها حکومت مستقیم یا هدف غایی جذب و شبیه‌سازی فرهنگی بومیها را ترجیح می‌دادند. بنابراین مدارس فرانسوی تأسیس شد و هر افریقایی با تحصیلات فرانسوی به عنوان یک فرانسوی سیاهپوست قلمداد می‌شد و شایسته اشتغال رسمی بود.

این نظریه‌ها غالباً در عمل تغییراتی می‌کردند. تا جنگ جهانی اول مقامات مستعمرات همواره کنترل اندکی بر اوضاع مناطق داشتند و مجبور بودند به روابط فامیلی، گروها جوامع روستایی و قبیله‌ای اهمیت دهند. بنابراین مأموران مستعمراتی فرانسه تعبیرهای خاص خود را از حاکمیت غیرمستقیم نشان دادند. دردسرهای دیپلماتیک اروپایی در مراکش و تونس فرانسویها را وادار ساخت حاکمان بومی را در قدرت ابقا کنند.

علیرغم بروز خشونت ناشی از حاکمیت استعماری پاره‌ای از اشکال خشونت در افریقا پس از استعمارکاهش یافت. مقامات مستعمراتی جنگهای قبیله‌ای سرقت دام و حملات بردگان را که پیش از تسلط اروپاییها موجب خونریزی زیادی شده بود متوقف کردند. صلح برنامه‌های بهداشت عمومی بهتر توسعه کاشت محصولات قابل فروش و بهبود کشاورزی به افزایش جمعیت منجر شد. در بعضی از مناطق روستانشینان برای کار به شهرهای تازه تأسیس رفتند که این امر مسائلی را در زمینه تطبیق اجتماعی به بار آورد.

تسلط اروپاییها به طور مستمر با فعالیت‌ مبلغان مذهبی که تأثیر زیادی داشت همراه بود. در بسیاری از روستاهای دور از دسترس معلم و مبلغ مذهبی به جای مأمور دولت استعماری به احتمال زیاد فرد سفیدپوستی بود که افریقاییها با او مقابله می‌کردند. معلمان مدارس مذهبی در ابتدا اروپایی بودند اما خیلی زود اولین گروه محصلان افریقایی خود معلم و مبلغ شدند. در آغاز قرن بیستم در بسیاری از بخشهای افریقا، تحصیلات غربی و دین مسیحیت به موزات یکدیگر در حال توسعه بود. مبلغان و آموزگاران مسیحی نه تنها مذهب و آموزش جدید بلکه همچنین مراقبتهای پزشکی و آشنایی عمومی با پایه‌های علمی، فنی و فکری تمدن غرب را با خود همراه آوردند. اما در شمال افریقا و مناطق مجاور جنوب صحرا اسلام همچنان عامل تجمع مردم باقی ماند. بنابراین در الجزایر اکثریت مردم در مقابل سیاست جذب در مذهب و فرهنگ بیگانه و شبیه‌سازی فرهنگی مقاومت کردند همان‌گونه که مردم مراکش، تونس و لیبی عمل کردند. در همان زمان مبلغان مسلمان سرگرم ترویج مذهب و فرهنگ خود در منطقه پایین‌تر از صحرا بودند. در اوایل قرن بیستم نوع جدیدی از رهبری در افریقا ظهور کرد. رهبری جدید از آن سیاهپوستان افریقایی صاحب تحصیلات غربی بود که اقتدار سران سنتی را رد می‌کردند و مشتاقانه از فرصتهای جدیدی که استعمار ایجاد کرده بود استقبال می‌کردند. بعضی از این نخبگان تحصیلات بیشتری در کشورهای حاکم کسب می‌کردند و با معیارهای جدیدی برای ارزیابی کردن حکومت مستعمرانی سرزمین خود آشنا می‌شدند. آنان به این نتیجه رسیدند که در مقایسه با ایده‌آلهای ادعایی دمکراسیهای غربی، سیاستهای واقعی حکومتهای مستعمراتی ناقص و نامطلوب است. به همین دلیل افریقاییها در سرزمنیهای خود جنبشهای ضد استعماری ایجاد کردند. حتی پیش از جنگ جهانی اول این رهبران جدید خواستار آن بودند که کلیساهای مسیحی افریقا تحت رهبری سیاهپوستان افریقایی قرار گیرد و حکومتهای افریقایی مستقل بر مبنای مفاهیم دمکراتیک مدرن تأسیس شود.

 

خلاصه

در اواخر قرن بیستم کشورهای اروپایی، قاره افریقا را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند. بریتانیای کبیر فرانسه بیشترین بخش از سرزمین افریقا را در اختیار گرفتند اما آلمان، ایتالیا، بلژیک، پرتغال و اسپانیا نیز مستملکات پهناوری به دست آورند. کشورهای اروپایی با ترکیبی از انگیزه‌های اقتصادی، استراتژیک، فرهنگی و ناسیونالیستی اقدام به این فتوحات کردند. با آنکه کشورهای اروپایی اغلب با استیاق زیادی بر سر بخشهای بخصوصی از افریقا رقابت می‌کردند اما غالب اختلافات بدون جنگ حل و فصل می‌شد. اغلب افریقاییها در مقابل امپریالیسم اروپایی مقاومت کردند: اما همه آنها به استثنای اتیوپی سرانجام به انقیاد درآمدند. در این رهگذر بسیاری از گروههای افریقایی از محلی به محل دیگر رانده یا نابود شدند.

اروپاییها از محصولات کشاورزی و معدنی افریقا به شدت بهره‌برداری کردند و در این روند غالباً از کار اجباری افریقاییها سود برده و صدمات انسانی دیگری به بار آوردند. از طرف دیگر مقامات مستعمراتی بعضی اوقات برنامه‌هایی برای رفاه اجتماعی، بهداشت و آموزش تدارک دیدند و خشونتهای بین قبیله‌ای را متوقف کردند. در حالی که اروپاییها بر بعضی از مناطق افریقا به طور غیرمستقیم حکومت می‌کردند و اجازه می‌دادندالگوهای فرهنگی سنتی و بومی به حیات خود ادامه دهند. در اغلب موارد حکومتهای مستعمراتی رهبری سیاسی سنتی را حذف و نظامهای غربی حکومت مالیات و دادگستری را تحمیل کردند. هم مبلغان مسیحی و هم مبلغان مسلمان تلاش کردند تا پیروان مذاهب سنتی افریقا را به آیین خود درآورند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاریخ قاجار



(
احیا الملک شیخ جعفرقلى سردار اسعد(سردار بهادر

(جعفرقلى سردار اسعد(سردار      بهادر

پسر حاجى علیقلى خان سردار اسعد پسر حسینقلى خان ایلخانى بختیارى. پس از فتح تهران به دست احرار در سال 1327 هجرى به همراهى یفرم خان مجاهد معروف براى سرکوبى اشرار اردبیل به ریاست اردوى سیار نامزد گردید و در آن سفر خدمت نمایانى نمود و از عهدة خدمت خود به خوبى برآمد و از همین جهت بود که قدرى محبوبیت پیدا کرد.

(احیا الملک(شیخ محمد خان


شیخ محمد خان احیا الملک پسر حاجى میرزا علینقى صنیع الممالک زرگرباشى, پس از تحصیلات در دارالفنون تهران براى تحصیل طب به پاریس مسافرت کرد و در حدود سال 1317 بود که به تهران مراجعت کرد و بواسطة رابطه اى که با میرزا على اصغر خان اتابیک داشت شهرتى حاصل کرد. برخلاف پدرش به درستى اخلاق حمیده معروف بود

 

میرهاشم تبریزى

 

از طایفه حاجى میر مناف صراف تبریزى. سابق در تبریز شغل شاگرد بزازى داشت. در حدود 1318 به عنوان تحصیل به نجف مسافرت کرد و بعد از چند سالى به تبریز مراجعت نمود و خود را جزو متجددین به شمار آورد
در تاریخ 1324 که بعضى از اهالى تبریز به قونسولخانه انگلیس متحصن شدند سردسته و تعزیه گردان همین میرهاشم بود. پس از خروج از قونسولخانه انجمنى تشکیل دادند که بعدها انجمن ایالتى آذربایجان گردید. بالاخره اول شخص تبریز و جزو رجال فعال آذربایجان و اول شخص مشروطه طلبان در تبریز گردید و بناى فسادکارى و اذیت اهالى را گذاشت و بقدرى شیطنت کرد که اهالى تبریز دکاکین را بستند و خروج او را از شهر از دولت خواستند و او هم به تهران روانه شد و بقدرى در تهران با تبریز مکاتبه کرد که اهالى تبریز از ترس اینکه مبادا بزودى مراجعت کند او را از طرف آذربایجان وکیل کردند(؟ 1325), بعد از یکى دو ماه به تبریز مراچعت کرد
در تهران هم با محمد على میرزا بند و بست را محکم نموده انجمنى بنام ¨اسلامیه¨ تشکیل داد و برضد مشروطیت شروع به اقدامات کرد و این کار تصادف کرد با توپ بستن مجلس. بالاخره مدت یک سال چه در شهر و چه در خارج شهر بضدیت مردم مشغول بود و یک دفعه هم مجروح گردید. در اواخر دوره استبداد محمد على میرزا به تهران آمد و بعد از فتح گرفتار و در میدان توپخانه به دار آویخته شد. سن او بیش از چهل و پنج سال نبود

 


ارفع الدوله معاون الدوله

(معاون الدوله(میرزا ابراهیم خان

پسر فرخ خان امین الدوله کاشى غفارى. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه جزو خلوت سلطنتى به سمت پیش خدمتى منصوب بود ولى نفوذ کاملى در امورات دولتى داشت و اغلب به همراهى برادر خود مهدى خان وزیر همایون ومیرزا محمدخان اقبال الدوله پسر عموى خود برضد اقتدارات میرزا على اصغرخان امین السلطان کار مىکرد. در اواخر دورة ناصرالدین شاه مدتى وزیر تجارت شد
در دورة مظفرالدین شاه برحسب میل درباریهاى تهران از تهران خارج و در تفلیس و خاک قفقاز قونسول ژنرال بود. در سال 1319 مامور دول بالکان شد ودر بخارست پایتخت رومانى اقامت داشت. در ربیع الثانى 1328 که کابینه در تحت ریاست سپهدار اعظم تشکیل شد او به وزارت خارجه منتخب گردید و نیز در سال 1329 در کابینه سپهدار وزیر پست و تلگراف بود
در سال 1330 در کابینه نجفقلى خان صمصام السلطنه وزیر مالیه شد و در سال 1333 در کابینه میرزا حسن خان مستوفى الممالک وزیر خارجه بود و نیز در همان سال در کابینه مشیرالدوله به همان سمت باقى ماند

(آصف الدوله (میرزا صالح              خان

میرزا صالح خان آصف الدولة تبریزى پسر حاجى کلانتر معروف که جسد میرزا على محمد باب را نجات داده و سمت پیر طریقتى دراویش را داشته و کدخداى محله باغ میشه تبریز بود میرزا صالح خان پسر بزرگ حاجى کلانتر بود و دو برادر کوچکتر از خود داشت, یکى میرزا ابراهیم خان شرف الدوله وکیل مجلس شوراى ملى در دوره اول و دیگرى میرزا اسحق خان معززالدوله میرزا صالح خان سابقا وزیر اکرم لقب داشت و اخیرا پس از فوت حاجى رضاقلى خان شاهسون آصف الدوله این لقب را گرفت. مشارالیه اولا بیگلربیگى تبریز بود, بعد حاکم قزوین و گیلان و زنجان بود و بعد یک مرتبة دیگر حاکم زنجان شد


(ظهیرالدوله(علىخان قاجار

پسر محمد ناصرخان ظهیرالدوله از اعیان دربار ناصرالدین شاه بود. پس از مردن میرزا حسن صفى علیشاه که رئیس جماعتى از یک فرقه صوفیه بود و ساکن تهران بود ظهیرالدوله مقام ریاست را حائز و ملقب به اقب ¨ صفا علیشاه ¨ گردید به حسن اخلاق و ملایمت طبع و نیک نفسى مشهور بود. حکومتهاى مختلفه در ولایات ایران کرده
در موقع توپ بستن مجلس شوراى ملى در شهر جمادى الاولى 1326 او حاکم مازندران بود و چون از اعوان مشروطیت بود خانة معروف او را که در بهترین خیابانهاى تهران واقع بود(خیابان علاالدوله) به حکم شاه مخلوع به توپ بستند و تمام اموال خانه او را به یغما بردند و مىشود گفت تمام دارائى او به هدر رفت

 

(سعد الدوله (میرزا جوادخان

میرزا جوادخان سعدالدوله پسر حاجى میرزا جبار ناطم المهام تذکره چى که بعدها قونسول ژنرال در بغداد شد و نیز مدیر روزنامه ¨ وقایع اتفاقیه ¨ , پسر حاجى صفرعلى خوئى بود. سابقا یعنى قبل از چهل سالگى در تلگرافخانه در زمان ریاست علیقلى خان مخبرالدوله در تبریز مستخدم بود و بعدها رئیس مدرسه مظفرى تبریز بود
در همان اوان بواسطه بدرفتارى که با زن خود دختر مخبرالدوله مىکرد از طرف مخبرالدوله شدیدا تنبیه و از تلگرافخانه خارج شد و کینة این مطلب را در دل گرفت. پس از خروج از تلگرافخانه در وزارت خارجه مستخدم شد و مدتها در تهران مشغول بود. بالاخره در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه وزیر مختار بلژیک گردید, و مىگویند پایه ثروت او بواسطه خرید اسلحه اى بود که مطفرالدین شاه در فرنگستان به توسط او کرده بود
در حدود سال 1321 به تهران آمد. در موقعى که صدارت با شاهزاده عبدالمجید میرزا عین الدوله بود و پس از مختصرى توقف وزیر تچارت گردید و خود را چزو متچددین قلم داد و محرمانه بر ضد عین الدوله وبلژیکیها ى مستخدم گمرک و مالیه انتریگ مىکرد. عین الدوله مطلب را دریافت و در سال 1323 پس از قضیه چوب زدن علاالدوله حاکم تهران تجار را, عین الدوله او را معزول کرد و به طرف یزد تبعید نمود
او از محل حبس فرار کرده خود را به تلگرافخانه انگلیسها انداخت و در آنجا تا پس از شش ماه به همراهى ملیون تازة ایران به تهران وارد شد و از طرف تهران وکیل گردید. در اول خیلى کارش بالا گرفت ولى بعد بواسطه انتریگ بر ضد مرتضى قلى خان صنیع الدوله رئیس مجلس بواسطة کینه دیرینه و خودسریهاى دیگر در 1325 از مجلس خارج و بعد ازمدتى که کابینه به ریاست میرزا احمد خان مشیرالسلطنه تشکیل گردید او هم وزیر خارجه شد. ولى بواسطه تعطیل اجزا وزارت خارجه برضد او,  تقریبا بیست و پنج روزدیگرمعزول گردید, و چون تمام ملیون برضد او بودند نتوانست در منزل بماند , به سفارت هلند رفت و متحصن گردید در سال 1327 که مجلس بسته و محمد على میرزا مستقل بود اول به وزارت خارجه و بعد به عنوان کفیل ریاست وزرا از طرف ابو القاسم خان ناصرالملک که در فرنگستان بود رئیس الوزرا گردیده بود
پس از فتح تهران جزو اشخاصى بود که از تهران تبعید گردید و مدتها در پاریس اقامت داشت. در سال 1333 به تهران مراجعت کرد و ثانیا بواسطه فشار خارجیها مقام رئیس الوزرایى را به او دادند ولى بواسطة هیجان عمومى در تهران فرداى آن روز شاه از این عمل منصرف گردید

على اکبر دهخدا

پسر خان باباخان, دخو از این جهت مىگویند که در مقالات خود¨دخو¨ که مخفف دهخدا است امضا مىکرد. تحصیلات او در مدرسه سیاسى تهران شده است. پس از اتمام مدرسه در نزد میرزا ابراهیم خان معاون الدوله کاشى مدتى امرار وقت کرد و به همراهى او به بالکان مسافرت کرد و از آنجا به رم رفت و به عنوان منشى گرى معاون الدوله مدتى در آنجا بود پس از مسافرت رم به بادکوبه آمد و بعداز چند ماهى به رشت مسافرت کرد و این موقع مصادف بود با سال 1323 و ابتداى آزادى در ایران. او بواسطه شوق زیادى که به این امورات داشت به تهران آمد و در سال 1325 به اتفاق مرحوم میرزا جهانگیرخان شیرازى معروف مدیر ¨صور اسرافیل¨ و سرمایة میرزا قاسم خان تبریزى روزنامه صور اسرافیل را تاسیس کردند. ¨چرند پرند¨ هاى صور اسرافیل که از قلم دخو بود بسیار معروف و خیلى جالب توجه عامه شد
پس از توپ بستن مجلس در 1326 به قفقاز و اروپا و اسلامبول رفت و در آنجا در روزنامه ¨سروش¨ مقاله مىنوشت. پس از فتح تهران در 1327 به تهران آمد و از طرف مجلس وکیل گردید و جزو هیئت اعتدالیون برخلاف انتظار معرفى گردید. پس از بستن مجلس در 1329 بى شغل بود تا در سال 1332 در وزارت معارف رئیس کابینه وزارت معارف گردید.  در دوره دوم مجلس بعضى حرکات غیر منتظر از او صادر گردید. بهمین جهت نسبت به او تعریفى نیست. ولى گذشته از این مطلب, بسیار قابل است که در ادبیات ایران از او استفاده شود علی اکبر دهخدا رجل فرهنگی ایران و مولف فرهنگ دهخدا 27 فوریه 1956 ( هشتم اسفند 1334 ) در 78 سالگی در گذشت . وی سالها از اعضای شورای عالی معارف ایران بود . دهخدا کار نویسندگی را با نوشتن برای روزنامه ها آغاز کرده بود و تالیفات متعدد دارد . طنز های ژورنالیستی او تحت عنوان چرند و پرند معروفست . او با امضای مستعار « دخو » مطالب خود را در نشریات منتشر می کرد . خدمات دهخدا به فرهنگ ایران بیش از این توصیف ها است


احمد شاه قاجار

سلطان احمد شاه قاجار 28 فوریه 1930 ( 9 اسفند1308 ) درست 4 سال و 4 ماه پس از خلع قاجاریه از سلطنت ایران در 32 سالگی در پاریس در تبعید درگذشت . بر اساس نوشته هاى محققان ایرانى و خارجى پول دوستى از خصوصیات بارز احمدشاه بود, از همان اوایل سلطنت شروع کرد به جمع آورى ثروت و فرستادن آن به بانکهاى اروپا و هندوستان. وی دچار اضافه وزن و بیماری کلیوی بود. احمدشاه در تیرماه هزار و دویست و هشتاد دو در 12 سالگی برجای پدرش که از سلطنت خلع شده بود نشسته بود . احمد شاه به اراده خود به اروپا رفته بود که دیگر به او اجازه بازگشت داده نشده بود. از بررسی خاطرات برخى رجال آن زمان و رفتار احمد شاه چنین بر می آید که نمی توان نسبت به وطندوستی او تردید کرد. ولی اوضاع زمان و مداخله خارجیان مانع از آن بود که بتواند اقدامی کند.او در بیست و سه سالگى با مهارت تمام کودتای ژنرال رضاخان ــ سید ضیاء را از سر گدرانیده بود محمدعلى فروغى از طرف رضاخان به پاریس رفته تا احمد شاه را قانع کند در مقابل دریافت یک میلیون لیره استعفا دهد. و احمد شاه در جواب مىگوید : من حاضر نیستم به هزار برابر این مبلغ هم بفروشم و تو به ارباب خود ازقول من بگو که این خیال باطلى است, زیرا من پیش وجدان خود در مقابل نسلهاى آینده ایران سرافرازم که حتى حاضر شدم از سلطنت برکنار شوم ولى خیانت نکردم. بنابراین اگر استعفا نمایم مثل اینستکه من رضایت داده ام و سلطنت را حق خود ندانسته ام. لذا اگر تمام دنیا را بمن بدهید استعفا نخواهم داد

 

یفرم خان ارمنى

یپرم خان ارمنى, در بهمن 1287 پس از اتحاد گروههاى مجاهد گیلان در رشت به وى که جزو مجاهدان قفقازى  در گیلان بود ماموریت دادند تا گروههاى مسلح مجاهدان را سازماندهى نماید. و همراه مجاهدان گیلان در تصرف شهر رشت وکشتن حاکم آنجا خان بالاخان شرکت داشته و سپس به همراه آنان به فرماندهى محمدولى خان تنکابنى بسوى تهران حرکت کرده  و تهران را تصرف و محمدعلیشاه را خلع مىکنند
بعداز پیروزى, یپرم خان رئیس پلیس مشروطه بوده و بعدها فرماندهى عملیات سرکوب مجاهدانى که مخالف خلع سلاح بودند را به عهده داشت
در آخرین تلاشى که محمدعلیشاه (با کمک مالى و تسلیحاتى روسیه)براى بازپس گرفتن تخت و تاج از دست رفته نمود و به همراه دو برادرش سالارالدوله و شعاع السلطنه به ایران از طریق شمال و غرب حمله نمودند, یفرم خان از طرف حکومت مشروطه فرمانده نیروهاى دولتى براى مقابله با سالارالدوله تعیین گردید, و وى موفق به دفع نیروهاى سالارالدوله گردید. و در همین ایام که در قلعه اى از قلات متعلق به فرمانفرما (فرمانده کل قوا) مستقر شده بود شب هنگام تیرى بطرف سرش شلیک گشته وکشته شد. بنا به روایات ناموثق این امر به دستور فرمانفرما و توسط رضاخان(رضاشاه) صورت گرفت

(مشیر الدوله(میرزا حسن خان

پسر میرزا نصرالله خان مشیرالدوله نائینى. تحصیلات خودرا در فن حقوق در مسکو کرده است. پس از اتمام تحصیلات به سفارت پطرزبورگ منصوب گردید و موقعى بود که نصرالله خان مشیرالدوله پدرش وزیر امورخارجه بود و آن وقت لقب مشیرالملکى داشت اول دفعه که مشیرالدوله وزیر شد در تاریخ رجب 1325 که کابینه در تحت ریاست میرزا احمدخان مشیرالسلطنه تشکیل شده بود او وزیر عدلیه گردید و به لقب مشیرالدوله نائل شد و در همین سال بود که براى تبلیغ تاجگذارى محمد علی شاه به جمهورى فرانسه به پاریس مسافرت کرد در سال 1325 در کابینه ابو القاسم خان ناصرالملک وزیر خارجه گردید و همین طور در کابینه هاى مختلف با تغییر شغل به وزارت منصوب بود. حتى پس از بستن مجلس در 1326 در زمان استبداد صغیر در کابینة مشیرالسلطنه و کابینة سعدالدوله مشغول کار بود در سال 1327 پس از فتح تهران و تشکیل کابینة محمد ولى خان سپهدار اعظم او نیز وزیر عدلیه گردید و در این موقع براى اصلاح عدلیه(به خیال خود) یک عده از قضات را بدون محاکمه برخلاف قانون اساسى از عدلیه خارج کرد و این عمل مخالف توقع مردم از مشیرالدوله بود
در سال 1333 قمرى کابینه به ریاست مشیرالدوله تشکیل یافت, براثر فشار روسها و انگلیسها پس از چهل روز مستعفى گردید بار دوم در تیرماه 1299 خورشیدى نخست وزیر شد, اولین کارى که کرد عبارت بود از تعلیق قرارداد خائنانه 1919 ایران و انگلیس که توسط وثوق الدوله منعقد شده بود, واقعه مهم دیگر این دوره نخست وزیرى او قیام شیخ محمد خیابانى در تبریز بود. وى دو بار دیگر نخست وزیر شد که هردوبار به علت مخالفت و درگیرى با رضاخان, سردارسپه, مجبور به استعفا شد.بعداز کناره گیرى ازسیاست به کار تحقیق و نویسندگى پرداخت, و کتاب تاریخ ایران باستان از نتایج کار تحقیقاتى او در اواخر عمر وى مىباشد. مشیرالدوله در سال 1314 خورشیدى در سن 63 سالگى درگذشت

 

(اعلم الدوله (خلیل خان

دکتر خلیل خان اعلم الدوله پسر حاجى میرزا عبدالباقى طبیب تهرانى تحصیلات مقدماتى خود را در تهران کرد و بعد براى تکمیل تحصیلات طبى به پاریس مسافرت کرد و در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه در حدود 1316 به تهران مراجعت کرد و در دستگاه شاهى مقامى عالى پیدا کرد و ثروت کاملى به دست آورد پس از فوت مظفرالدین شاه نیز در دستگاه شاهزاده ملک منصور میرزا شعاع السلطنه پسر مظفرالدین شاه طبیب مخصوص گردید مقالات زیاد در روزنامه ¨عصر جدید¨ که مدیر آن برادرش عبدالحمید خان متین السلطنه بود مىنوشت. ترجمه ثانى کتاب ¨کنت مونت کریستو¨ ازوست

 

(مخبرالسلطنه(هدایت

حاجى مهدیقلى خان مخبرالسلطنه پسر علیقلىخان مخبرالدوله پسر رضا قلى خان هدایت. در حدود چهارده سالگى براى تحصیل به برلین مسافرت کرده در خانوادة یکى از پروفسورهاى مستشرق به نام دیتریش که عربى دان بوده است توقف کرد و مدت نه سال در برلین مشغول تحصیل بود و پس از آن به ایران مراجعت کرد. اول در تلگرافخانه مستخدم و بعد در حدود 1315 رئیس گمرکات آذربایجان گردید
در حدود سال1319 با آقا میرزا على اصغرخان اتابک اعظم سفر مفصلى به اروپا و آمریکا و چین و ژاپن و هند نمود. بعداز مراجعت از این سفر مدتى بى شغل و مشغول تالیف کتاب فوائد الترجمان که مکالمه و لغت زبان فرانسوى است و کتاب دیگر که راجع به جغرافى است بود. به زبان آلمانى مسلط بود و انگلیسى را هم مى دانست
در اواخرسلطنت مظفرالدین شاه یعنى 1322 رئیس مدرسه نظامى تهران گردید. وى از اشخاصى بود که در زمان مظفرالدین شاه همیشه در پى فرصت براى بیدار کردن مردم بود.در سال 1326 به حکومت آذربایجان منصوب و در همان سال که مجلس توپ بسته شد همراهیهاى زیاد با ملیون تبریز کرده خود به برلین مسافرت نمود و قریب یک سال در آنجا اقامت داشته و پس از غلبة ملیون و فتح تهران به اصرار و درخواست خود آذربایجانیها دومرتبه والى آذربایجان شد در سال 1335 از تهران به سمت وکالت در مجلس چهارم انتخاب گردید و در سال 1336 در کابینة شاهزاده عبدالمجید میرزاى عین الدوله وزیر عدلیه شد

شیخ محمد خیابانى

شیخ محمد خیابانى در سال 1297 هجرى قمرى در خامنه از توابع تبریز به دنیا آمد . مدتى در روسیه در تجارتخانه پدرش مشغول کار بود. در زمان محاصره تبریز توسط قشون محمدعلیشاه , جزو مجاهدین مدافع شهر بود. در دوره دوم مجلس شوراى ملى از تبریز به مجلس راه یافت و عضو حزب دمکرات بود.پس از بستن مجلس به روسیه و سپس به تبریز آمد, بعداز انقلاب 1917 در روسیه , فرقه دمکرات را فعال نمود. درزمان حضور قواى عثمانى در تبریز مدت دو ماه در زندان بود
خیابانى از مخالفین سرسخت امضا قرارداد خائنانه ایران و انگلیس  توسط انگلو فیل معروف وثوق الدوله صدراعظم وقت بود. پس از امضا این قرارداد اعتراضات گسترده اى بویژه در بخشهاى شمالى ایران بوقوع پیوست, از جمله قیام دمکراتهاى آذربایجان به رهبرى خیابانى. این قیام در سال 1338 قمرى(1920 میلادى) با خدعه ونیرنگ و تا حدودى برآورد غلط دمکراتها که حاکم منتصب تهران یعنى مخبرالسلطنه را علیرغم ارتباطاتش با نیروهاى مرتجع و قزاق و انگیس به شهر راه دادند, بطرز وحشیانه اى سرکوب گشته و خیابانى بطرز فجیعى به قتل رسید

 

(میرزا کوچک خان(جنگلى

میرزا یونس معروف به میرزا کوچک, فرزند میرزا بزرگ در سال 1298 در رشت متولد شد.تحصیلات خود را در مدرسه حاجى حسن و مدرسه جامع رشت انجام داد. مدتى در روسیه بود.جزو مجاهدین گیلان بود که قزوین و تهران را فتح کردند
سیاست هاى ضدملى حکومت مرکزى و همچنین مداخلات انگلیس در امور ایران و قرارداد خائنانه  ایران و انگلیس  میرزا کوچک خان را به ایجاد جنبش جنگل واداشت. جنبش جنگل متشکل از سه فراکسیون میرزا, حزب کمونیست و طرفداران احسان الله خان بود. تا زمانى که این سه فراکسیون همکارىمىکردند جنبش جنگل با موفقیت درتمام گیلان و بخش شرقى مازندران تا بابل را اداره مىکردند.اما بعدها بین این سه فراکسیون اختلاف افتاد که علت اصلىآن از یک طرف افراطیگرى گروه احسان الله خان و از طرف دیگر بى توجهى کوچک خان به نیروهاى حکومت مرکزى و همچنین انگلیسىها که مىخواستند از طریق گیلان به شوروى تازه تاسیس شده نیرو گسیل نمایند بود
در اواسط 1921 میرزا کوچک خان متحدین سابق خود کمونیستها را در رشت و انزلى سرکوب نمود. که به قتل حیدرعمواوغلى انجامید.  سپس کارش به درگیرى با متحد دیگرش خالوقربان که اینک با قواى دولتى همکارى مىکرد کشیده شد. این درگیریها جنبش جنگل را کاملا تضعیف کرده و باعث پراکندگى نیروهاى آن و خالى شدن آن از پشتیبانى توده اى گشت. حکومت مرکزى از این فرصت استفاده نمود و با ارسال قشون به فرماندهى رضاخان به گیلان باقیمانده نیروهاى جنگل را تار و مار نمود. میرزا کوچک خان که زخمى شده بود در مسیر حرکت به سمت خلخال از شدت سرما جان داد, و کسانى که جسدش را پیدا کردند, سرش را بریده و تحویل مقامات دولتى دادند

 

(باقرخان(سالار ملى

باقر خان از رهبران انقلاب مشروطیت و یار نزدیک ستارخان بود. وى در سازماندهى دفاع تبریز در مقابل یورش سپاهیان حکومت مرکزى نقش بزرگى داشت. بعداز فتح تهران و خلع محمدعلیشاه از سلطنت, همراه با ستارخان در تهران مقیم شد. در زمان خلع سلاح مجاهدین توسط نیروهاى دولتى دستگیر و سپس آزاد شد. در اوایل جنگ جهانى اول در سال 1334 قمرى همراه چند تن دیگر در نزدیکى قصرشیرین توسط عده اى از کردها به قتل رسید

 

ارباب جمشید

پسر بهمن زرتشتى یزدى از صرافهاى معروف تهران بود. در دوره اول مجلس شوراى ملى از طرف زرتشتیان وکیل مجلس گردید. بواسطه حسن سلوک با مردم در معاملات صرافى اغلب رجوعات اهالى تهران و خیلى ازولایات ایران و بعضى از شعبات ادارات دولتى به او محول گردید. در حدود 1330 بوسائط عدیدة تجارتى ترتیبات ادارى او برهم خورد و هرچند جد و جهد کرد نتوانست به صورت اولیه برگرداند, لهذا کار او راجع به ادارات دولتى گردید و مىتوان گفت هیچ کس به پول خود نرسید مگر بانک استقراضى روس که طلب خود را اصلا و فرعا که اصل آن زیاده از 800000 تومان بود در محاسبة دولت آورد و با فرع زیادى محسوب نمود

 

دارالضرب

امین دارالضرب معروف به حاجى محمد حسین کمپانى , در اوایل عمر بکلى بى چیز بود و صرافى دوره گردى مىکرد, بعداز مدتى مسافرت به کرمان و تهران بالاخره در تهران طرف رجوع کمپانى انگلیس معروف به ¨قوزى¨ گردید, ازاین جهت بود که بعضیها او را حاجى قوزى مىنامیدند. کم کم ترقى کرد و بواسطة همراهى هاى میرزا على اصغر خان اتابیک در حدود 1300 قمرى ضرابخانة دولت را به سالى سى هزارتومان اجاره کرد و تقریبا پانزده سال در دست داشت. بواسطة آن منفعت جزو تجار نمره اول ایران گردید و شروع به تجارت با اروپا نمود در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه شروع به ساختن راه آهن محمودآباد به آمل نمود و خیال داشت از آمل به تهران بکشد. مقدارى نمانده بود که بواسطة انتریگ میرزا عبدالله تفرشى سردار امجد انتظان الدوله و میرزا على اصغر خان اتابیک که صاحبان دو بندر معروف مازندران بندر خزر و مشهد سر(بابلسر) بودند آن راه را از کار افتاد و یکى دو کرور ضرر به حاجى محمد حسین خورد. در دو مسافرتى که سیدجمال الدین اسدآبادى به ایران داشت در خانه وى مهمان بود. در حدود 1316 در سن هفتاد و شش سالگى مرحوم گردید

 

بدرالدجى خانم

دختر آقا میرزا سید على طبیب معروف به شمس المعالى, از زنهاى با کمال این عصر در تهران بوده و غیر از معلومات فارسى از علوم جدیده هم بى اطلاع نبود. چندین سال ریاست تفتیش مدارس نسوان تهران را داشت و معروف به خانم رئیسه بود

 

(سلیمان میرزا اسکندرى(شاهزاده

پسر محسن میرزاى کفیل الدوله بن حاجى محمد طاهر میرزا بن جهانگیر میرزا بن عباس میرزا نایب السلطنه ابن فتحعلى شاه قاجار, تحصیلات خود را در تهران تمام کرده است. از اول طرفدار آزادى و جزو کارکن هاى متجدد بود. در دورة دوم مجلس شوراى ملى(1327) پس از فوت برادرش یحیى میرزا از طرف مجلس شوراى ملى وکیل و در جزو فرقة دمکرات معرفى گردید و بعداز چندى سمت لیدرى پارلمانى دمکراتها بر عهده او شد و شهرتى کامل حاصل کرد در تاریخ 1329 که مجلس برحسب امر ابوالقاسم خان ناصرالملک نایب السلطنه وقت منفصل گردید بعداز چند ماهى او را دستگیر نمودند و به قم تبعید کردند. در دوره سوم مجلس از طرف اصفهان وکیل انتخاب گردید و در محرم 1334 که وکلاى مجلس و اغلبى از مشروطه طلبان براى مداخله روسها از تهران خارج شدند او هم به قم مهاجرت نمود و به ریاست کمیته دفاع ملى منصوب گردید

(محتشم السلطنه (حاج میرزا حسن خان

پسر میرزا محمد خان صدیق الملک معروف به میرزا محمد رئیس نورى. از اجرا وزارت خارجه و مدتها مامور خارجه در هندوستان بود و بعد ریاست امورات مرکزى وزارت خارجه را در تهران عهده دار بود در دوره اول مجلس شوراى ملى (1325) که میرزا على اصغر خان اتابک اعظم به ریاست وزرا منصوب گردید او از طرف وى به معاونت رئیس الوزرائى به مجلس معرفى شد. در سنة 1326 مامور کمیسیون تحدید حدود عثمانى و ایران گردید و به طرف ارومى حرکت کرد و در ارومى مدتى در حبس مجاهدین بود
پس از فتح تهران در سال 1327 به دست احرار به تهران آمد و جزو وزراى دورة تجدد معرفى شد

 

(سپهسالار اعظم تنکابنى(محمد ولى خان

ولى خان نصرالسلطنه سپهدار اعظم پسر حبیب الله خان سرتیپ تنکابنى(که در تاریخ 1254 هجرى در جنگ ایران با هرات به یک توپ مجهولى که بالاخره معلوم نشد که از طرف دوست یا دشمن بود مقتول گردید). سالهاى متمادى حکومت تنکابن را داشت. در حدود 1304 سرتیپ اول بود و در رشتة نظام منسلک بود
در 1308 امیر تومان و حاکم استرآباد گردید. در دوره سلطنت ناصرالدین شاه کمتر در تهران بود. در 1314 اوائل سلطنت مظفرالدین شاه به تهران آمد و اول دفعه وزیر گمرک شد و کم کم ترقى کرد و ضرابخانه را هم بر شغل خود افزود. در سال 1315 که دورة صدارت حاجى میرزا على خان امین الدوله بود سپهدار هم یکى از رجال اولیة دربار بود
در سال 1316 و 1317 حاکم گیلان بود. در سال 1322 ثانیا باز حاکم گیلان گردید. در سابق یعنى زمان ناصرالدین شاه هم اغلب تمام گمرک گیلان را اجاره مىکرد. در سال 1323 تلگرافخانه را که سالهاى زیاد در دست مخبرالدولة مرحوم در سالى بیست هزار تومان اجاره بود, در سالى دویست و سى هزار تومان اجاره کرد و از طرف خود سردار منصور را به ریاست برفرار کرد و خودش به حکومت استرآباد رفت
در سال 1324 اول مشروطیت بواسطة اینکه پسرش در تنکابن برخلاف انتخابات کار مىکرد و آخوندى را که جاهد در پیشرفت انتخابات بود چوب زده و ریش شیخ بیچاره را بریده بود این مطلب خیلى باعث یادآورى اعمال سابق سپهدار که برخلاف آزادى کرده بود شد, و آن این بود که قبل از انعقاد مجلس و دستخط مشروطیت که علماى تهران و تجار مشغول درخواست این امورات بودند و در مسجد جامع تحصن جسته بودند, سپهدار از طرف دولت مامور قلع و قمع متحصنین گردید و فوق العاده سختى به اهالى کرد, و نیز به حکم یکى از پیشکاران او سیدى کشته شد. این مسائل و این حرکت پسرش در اول مشروطیت تنفرى برخلاف او در دل مردم گذاشت و مسئله چوب زدن شیخ در مجلس باعث هیجان وکلا گردید پس از توپ بستن مجلس در سال 1326 سپهدار از طرف محمد على میرزا رئیس اردوى آذربایجان و مامور متفرق نمودن مشروطیون در تبریز گردید. پس از چند ماه توقف در خارج از شهر و ناسازگارى با عین الدوله فرمانفرماى آذربایجان متغیرا به تنکابن مراجعت و نداى عدالت خواهى را بلند کرد و انجمنى هم به اسم ¨انجمن عدالت¨ تشکیل داد
در اول سال 1327 که مجاهدین رشت را تصرف کردند و آقا بالا خان حاکم رشت را کشتند بنا به مکتوبى که به سپهدار نوشته بودند سپهدار به رشت وارد شد و با مجاهدین همقدم گردید. بالاخره پس از فتح تهران در 23 جمادى الاخر 1327 و عزل محمد علىشاه, سپهدار اول شخص ایران شد. اگرچه ظاهرا رئیس ملیون بود و آزادیخواهى را پیشه خود اظهار مىکرد ولى برخلاف ملییون اقدام مىکرد و مىشود گفت اول نفاقى که در مشروطیون پس از فتح تهران آشکار شد باعثش سپهدار بود
در 1327 در کابینة اول وزیر جنگ و در رمضان همان سال رئیس الوزرا شد. در رجب 1328 کابینه سپهدار معزول و کابینة میرزا حسن خان مستوفى الممالک سر کار آمد. در دهم ربیع الاول 1329 باز کابینه تحت ریاست سپهدار تشکیل شد. خودسریهاى سپهدار در ایران یکى از مسائل معروف ایران است. چوب زدن شخصى مثل سهام الدوله حاکم سابق فارس را براى معاملة شخصى در صورتى که در آن موقع سپهدار مصدر هیچ شغلى نبود, همین طور کتک زدن میرزا ابو القاسم عارف را در بازار به عنوان اینکه شعرى برضد او گفته است معروف بود. بعداز ترور آیت الله بهبهانى و اختلافاتى که بین او و سردار اسعد بختیارى بروز کرد از ریاست دولت استعفا داد
رضا خان که بعداز به قدرت رسیدن, املاک دیگران را به زور در تملک خود در مىآورد یا بزور ¨مىخرید¨ به املاک او هم دست انداخت, سپهسالار که از فشارهاىمالى به تنگ آمده بود در شهریور سال 1305 خورشیدى در هشتاد سالگى دست به خودکشى زد

(میرزا ملکم خان(ارمنى

میرزا ملکم خان(ارمنى) که القابى از قبیل ناظم الملک, ناظم الدوله و نظام الدوله و حتى پرنس یا شاهزاده داشت, یکى از شخصیت هاى موثر و با نفوذ دوران ناصرالدین شاه بود که در سست کردن بنیان سلسله قاجار و قتل ناصرالدین شاه و حوادثى که به مشروطیت انجامید نقش بزرگى داشت وى پسر میرزا یعقوب ارمنى است که به اسلام گرویده بود, میرزا ملکم در 1249 قمرى در اصفهان متولد و در سن ده سالگى براى تحصیل به پاریس فرستاده مىشود و در آنجا رشته مهندسى را مىگذراند. در بازگشت به ایران در دارالفنون به شغل معلمى و مترجمى مىپردازد.اولین خط تلگرافى در ایران به ابتکار وى دایر گردید در سال 1272 قمرى وارد خدمت در وزارت خارجه شد, و در مسافرتى که با هیئت ایرانى به پاریس کرد, وارد تشکیلات فراماسونرى شد,بعد از مراجعت با اجازه شاه نخستین لژ فراماسونرى ایران به نام فراموشخانه را تاسیس کرد.عده اى از ایرانیان سرشناس از جمله بعضى اعضاى خانواده سلطنتى به آن پیوستند. فعالیتهاى اسرارآمیز وى و انتشار رسالة کتابچه غیبى سوظن ناصرالدینشاه را برانگیخت و موجب صدور فرمان انحلال فراموشخانه و تبعید ملکم از ایران شد, وى در اکتبر 1861 به بغداد و در 1862 به استامبول رفت در استامبول سفیر ایران میرزا حسن خان مشیرالدوله را تحت تاثیر قرار داده و با وساطت وى نظر مساعد ناصرالدینشاه را جلب و به سمت سفیر ایران در انگلستان منصوب مىشود.وى مدت هجده سال در این مقام بود و تدارک مسافرتهاى ناصرالدین شاه به انگلیس را به عهده داشت. در این مدت توانست با رجال و دولتمردان انگلیس روابط نزدیکى برقرار کرده و با گرفتن حق و حساب در انعقاد قراردادهاى رویتر, رژى و لاتارى به ثروت هنگفتى دست یابد. محققان ایرانى در مجموع وى را حقه باز, شارلاتان و انگلیسى پرست مىخوانند
بعداز بستن قرارداد لاتارى, بعلت مخالفت روحانیون ناصرالدین شاه مجبور به لغو آن مىشود و به ملکم دستور مىدهد که پول شرکت انگلیسى مبلغ 40 هزار لیره را باز پس دهد, اما ملکم از این کار خوددارى مىکند و از شغلش برکنار مىشود.چند ماه بعد دست به انتشار روزنامه فارسى قانون میزند و در آن به انتقاد از اوضاع ایران و شرح مفاسد حکومت مىپردازد,سید جمال الدین اسدآبادى مدتى با روزنامه همکارى مىکند. ملکم بعداز قتل ناصرالدینشاه به ایران برمىگردد, و در زمان مظفرالدینشاه سفیر ایران در ایتالیا شده و تا آخر عمر به این شغل باقى مىماند

 

(سید جمال الدین اسدآبادى(افغانى

سید جمال الدین افغانى موسوم به اسدآبادى, متولداواخر 1838 میلادى و متوفى اوایل 1897 میلادى در اسدآباد همدان و به روایتى اسعدآباد کابل در افغانستان بود. وى در جوانى به نجف رفته و در آنجا نزد مجتهدان شیعه درس مىخواند.سپس به افغانستان رفته مدت هشت سال در آنجا بود, در این بین مسافرتهاى کوتاهى به برخى شهرهاى ایران نمود. در سال 1868 بعلت سوظن حکام افغانى براى همیشه مجبور به ترک افغانستان شده, به هند و سپس استانبول میرود که در آنجا به سبب مخالفت شیخ الاسلام شهر مجبور به ترک آن و عازم قاهره مىشود, در آنجا بیش از هشت سال مىماند. وى که کم و بیش شناخته شده بود در قاهره با محافل سیاسى و روحانى اصلاح طلب و متفکرین تجددخواه مصر ارتباط برقرار کرده و بعنوان شخصیتى اجتماعى و با نفوذ به اوج شهرت میرسد بعلت فعالیتهاى سیاسى از مصر اخراج و به هند میرود, پس از سه سال از آنجا هم بخاطر فعالیتهاى سیاسى اخراج شده از طریق آفریقا به لندن و سپس به پاریس مىرود.در آنجا هجده شماره روزنامه عربى زبان عروة الوثقى را منتشر مىکند , سپس به لندن رفته  و از آنجا از طریق بوشهر و اصفهان به تهران مىآید,اما چند ماه بعد بدستور ناصرالدینشاه از ایران اخراج شده و مدت دو سال در سن پتربورگ اقامت مىگزیند. وقتى ناصرالدین شاه در سفر اروپایى خود وارد سن پتربورگ مىشود سید با تماس عده اى از نزدیکان ناصرالدین شاه آنها را همراهى کرده  و دسامبر 1889 به ایران مىآید. اما یک ماه بعد بخاطر فعالیتهاى سیاسى و تهییج و تبلیغ در محافل, با خشونت و اهانت توقیف و اخراج مىشود, ازطریق قم و کرمانشاه به بصره و سیس لندن مىرود.در آنجا در ¨مجله معاصر¨ مقاله: سلطنت و استیلاى خوف و وحشت در ایران, را مىنویسد.و مدتى هم با روزنامه قانون میرزا ملکم خان همکارى مىکند.سرانجام در سپتامبر 1892 بدعوت باب عالى استانبول به آنجا مىرود. سلطان عبدالحمید عثمانى که رویاى اتحادیه مسلمین زیر لواى دولت عثمانى را در سر داشت از وى به گرمى پذیرایى مىکند. سید جمال الدین در مارس 1897 در استانبول فوت مىکند
سید جمال الدین یک رجل سیاسى فعال و پرشور و جسوربود, و هرجا که پا مىگذاشت دوستان و یاران و همچنین دشمنانى براى خود مىآفرید.در مصر وى عضو لژ فراماسونرى شده , اما بعداز چهار سال ازلژ اخراج مىشود,سپس حزب الوطنى عروة الوثقى را تاسیس مىکند که به مبارزه با تماشاخانه ها و مشروبفروشىها و دیگر محرمات اسلامى مىپردازد, و همچنین مردم و دولتها را از مصرف اجناس انگلیسى و تجارت با این کشور برحذر میدارد. فعالیتهاى سیاسى و فرهنگى سید در هند در جهت دفاع از اندیشه هاى اسلامى و اتحاد اسلام  و مخالفت با تجدد گرایى بوده و هر نوع مسامحه و ایجاد رابطه با تمدن اروپایى را به عنوان طبیعى گرى و دهرى گرى محکوم مىکرد و چهره یک مذهبى بشدت متعصب از خود بجاى گذاشت. سید جمال الدین اتحاد بر اساس مذهب (اسلام) را به جاى اتحاد بر پایه ملیت را مطرح نمود, او را مىتوان پایه گذار فکرى احزاب اسلامى که بعد ها در کشورهاى اسلامى با نامهاى گوناگون بوجود آمدند دانست

(مستشارالدوله(میرزا صادق خان

میرزا صادق خان مستشارالدوله پسر میرزا جواد خان مستشار الدولة آذربایجانى, همشیرزادة شیخ محسن خان مشیرالدوله در دوره اول مجلس شوراى ملى(1324) از طرف تبریز وکیل شد و به تهران آمد و جزو روساى مشروطه طلبان شد. پس از توپ بستن مجلس(1326) دستگیر محمد على میرزا گردید و چندین ماه بطور سختى در حبس باغ شاه بود. پس از فتح تهران در انتخاب ثانى مجلس از تهران و آذربایجان وکیل گردید ولى وکالت آذربایجان را قبول کرد و مدتى نیز رئیس مجلس شوراى ملى بود
در سال 1329 که کابینه در تحت ریاست سپهدار اعظم تشکیل شد از وکالت استعفا داد و وزیر داخله گردید و در کابینه نجفقلى خان صمصام السلطنة بختیارى(1330) وزیر پست و تلگراف بود. در سال 1333 در کابینه میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیر داخله بود

 

(سید ابراهیم سادات اخوى(تقوى

پسر آقا سید جواد سادات اخوى(سادات اخوى را به این جهت اخوى نامیده اند که فتحعلى شاه به جد این آقایان اخوى خطاب مىکرده و بهمین جهت به این نام معروف شده اند). اصلا لواسانى از کوهپایه هاى تهران است. در دورة اول مجلس او هم از طرف بزازها وکیل گردید

 

(میکده (میرزا سلیمان خان

پسر آقا میرزا على مستوفى آشتیانى متخلص به میکده. در سابق جزو وزارت جنگ مستوفى اول و سررشته دار کل وزارت لشکر بود و از طرفداران آزادى و مشروطیت. با حاجى میرزا نصرالله ملک المتکلمین ناطق معروف خصوصیت کامل داشت
در سال 1322 مشروطه خواهان اولین جلسه بزرگ خود را در باغ سلیمان میکده(واقع در گمرک) ,که محل امن و کم جمعیتى بود تشکیل دادند. و براى اینکه شک ماموران دولتى را برنیانگیزند و استتار,  تابلویى با عنوان ¨براى توسعه معارف¨ به در باغ چسباندند
قبل از بستن مجلس شوراى ملى(1326) چون رئیس یکى از انجمنها بود(انجمن برادران) و چون آن انجمن معروفیتى به مشروطه طلبى داشت برحسب امر محمد على میرزا سلیمان خان دستگیر شد و چند ین ماه در حبس بود. پس از فتح تهران و تشکیل حکومت جدید بعداز چند ماهى به معاونت وزارت مالیه منصوب و بعد به حکومت عراق نایل شد و در سال 1333 معاون وزارت داخله گردید. در محرم 1334 با سایر آزادیخواهان براى مدافعه قشون روس مهاجم به تهران به طرف قم و ساوه حرکت کرد

(ارفع الدوله (میرزا رضا خان

پرنس ارفع الدوله میرزا رضاخان دانش پسر حسن صراف تبریزى. پدرش شغل صرافى مختصرى داشت و خودش هم مىگویند در اول شاگرد صراف بوده و بعدها مدتى بعنوان تحصیل په تهران آمده بعد به تفلیس رفت. در آن موقع که میرزا محمودخان علاالملک قونسول ژنرال تفلیس بود او هم در قونسولخانه مشغول خدمتى شد و در سال 1305 جزو سفارت پطرزبورگ شد در سفر دوم ناصرالدین شاه(1295) به فرنگستان او هم جزو ملتزمین رکاب بود و بعد از این سفر قونسول ژنرال تفلیس گردید. بعداز مدت زیادى که در تفلیس بود در حدود سال 1313 از طرف دولت ایران سفیر پطرزبورگ شد و بعداز دو سال ماموریت نمایندگى دولت ایران در ممالک اسکاندیناوى هم علاوه بر شغل او گشت در سال 1316 از طرف دولت ایران نماینده مجلس صلح لاهه گردید و گویا بعداز این سفر به لقب پرنسى از طرف دولت ایران ملقب شد. در سال 1317 که مسئله استقراض دولت ایران از روس پیش آمد ارفع الدوله هم از این مسئله خیلى صاحب ثروت گردید و مىگویند امیدوارى امین السلطان در دربار روس بیشتر به واسطه ارفع الدوله بود یکى از موثقین مىگوید که در موقع سفارت اسلامبول که ارفع الدوله داشت روزى در هنگام تماشا دادن موزه خود قلمى را که به طلا گرفته بود نشان داد و گفت این همان قلمى است که قرض ایران را امضا کرده است در سال 1319 از سفارت پطرزبورگ معزول و سفیر اسلامبول شد. در موقع سفارت اسلامبول هم خیلى ترقى کرد و ثروت کاملى جمع نمود و بسیار طرف توجه سلطان عبدالحمید سلطان مخلوع عثمانى گردیده بود. الى سال 1327 این ماموریت او طول کشید و در همان سال معزول شد و به موناکو رفت و در آنجا خانه قشنگى ساخت و با کمال راحتى زندگى مىنمود تا در 18 شعبان 1331 به تهران آمد و پس از دوماه وزیر عدلیه شد
این ماموریت بیش از یک سال طول نکشید که به اروپا مراجعت کرد (عنوان مرخصى سه ماهه بردن نشان قدس براى شاهزاده موناکو بود) در این سفر در ایران مبلغ پنجاه و شش هزار تومان بهر نحوى بود به عنوان تتمه طلب از دولت ایران دریافت کرد. وى پدر سرلشگر حسن ارفع, رئیس ستاد ارتش ایران بعد از شهریور 1320 خورشیدى مىباشد

 


علیقلى خان پدر حسینقلى خان مخبرالدوله

(مخبرالدوله(حسینقلىخان

پسر علیقلى خان مخبرالدوله پسر رضاقلى خان متخلص به هدایت. سن او متجاوز از هفتاد سال بود. اغلب ایام در ادارة تلگرافخان مستخدم بود. در زمان مخبرالدوله پدرش نیز او کفالت امر تلگرافخانه را مىکرد. در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه(1323) که محمد ولى خان سپهدار اعظم تلگرافخانه را از دولت اجاره کرد مخبرالدوله از تلگرافخانه منفصل گردید. مخبرالدوله اخلاقا برخلاف تمام فامیل خود بود برادرهاى مخبرالدوله مخصوصا مرحوم مرتضى قلى خان صنیع الدوله که اول شخص عالم و متجدد ایران و از جهتى نیز مىشود گفت موسس آزادى ایران بود و نیز مهدیقلى خان مخبرالسلطنه و حتى پسرهاى خود مخبرالدوله بکلى برخلاف مسلک پدر آزادیخواه و طرفدار وضع جدید بودند و لیکن مخبرالدوله طرفدار سلطنت مستبده و اوضاع دربارى قدیم و بهمین جهت بود که در سال 1326 که محمد على میرزا مجلس را منفصل کرد مخبرالدوله را وزیر پست و تلگراف کرد بالاخره مخبرالدوله با اینکه بزرگترین شخص در فامیل خود بود ولى بعلت اخلاق فوق الذکر در فامیل خود و در نزد سایر احرار درجة عالى حائز نبود

 

شیخ فضل الله نورى

از شاگردهاى نمرة اول حاجى میرزاحسن شیرازى معروف بود. در پایتخت مرجع امورات شرعى بود. سن او بین شصت و هفتاد بود. در اوایل طلوع مشروعیت با آقا سید عبدالله بهبهانى و سایر احرار همراه بود. بعدها با تحریکات محمد على میرزا شاه مخلوع و ضدیت شخصى با آقا عبدالله رسما علم مخالفت بلند کرد و ظاهرا و باطنا صدمة زیادى به افکار عامه زد. در موقعى که محمد على میرزا مجلس شوراى ملى را به توپ بست و احرار هر یک به طرفى متوارى و فرارى گردیدند شیخ فضل الله تقریبا شخص اول ایران و دربار شاه مخلوع بود و برخلاف احکام علماى نجف اقدامات در شکست مشروطه و تقویت استبداد مىکرد. تا پس از فتح تهران در سال 1327 به موجب حکم هیئت مدیره در میدان توپخانه واقعه در تهران در روز شنبه نهم محرم 1327 به دار آویخته شد
مخالفتها و توطئه هاى شیخ فضل الله علیه مردم و مشروطیت باعث شد که وى به یکى از منفورترین چهره ها در آن زمان بدل گردد. ناظم الاسلام مىنویسد¨ وقتى به پاى دار مىرفت رو به عده اى از تجار کرد و گفت: ما رفتیم, خداحافظ! ولى جواب شنید بدرک اسفل¨. مهدى شریف کاشانى منظره اعدام شیخ را چنین توصیف مىکند: تمام میدان توپخانه مملو از جمعیت و ازدحام بود. با هلهله و کف زنان و شادى کنان تماشاى مکافات او را میکردند. .یکى از طرفدارانش مىنویسد: مردم ریختند توى حیاط. محشرى برپا شد... هرکه هرچه در دست داشت میزد, آنهایى هم که دستشان به نعش نمیرسید تف مىانداختند

(صاحب اختیار(غلامحسین خان غفارى

غفارى یکى از طوایف معروف کاشان است که مىگویند از نسل ابوذر غفارى هستند. سابقا دراول ¨امین خلوت¨ بود و بعد ¨وزیر مخصوص¨ و بالاخره به لقب صاحب اختیار ملقب گردید. برادر میرزا محمد خان اقبال الدوله و پسر میرزا هاشم خان کاشى امین خلوت از اجلة درباریان ناصرالدین شاه بود در زمان سلطنت ناصرالدین شاه شغلهاى مختلف از قبیل ریاست خلوت و منشى حضورى و تفنگ دار باشى گرى و غیره را دارا بود. در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه حکومت فارس و کرمان و خراسان را عهده دار شد. در موقعى که مظفرالدین شاه سفر آخر به فرنگستان کرد و محمد على میرزا در تهران به عنوان نایب السلطنه بود این صاحب اختیار ترقى کرد و تقریبا اول شخص دربار شد در تاریخ 1333 که ریاست کابینه به عهدة میرزا حسن خان مستوفى الممالک بود در کابینة او صاحب اختیار وزارت جنگ را داشت


سید عبدالرحیم خلخالى

اهل خلخال . در اوایل عمر از خلخال براى تحصیل به رشت مسافرت کرد و مدتهاى مدید در رشت مشغول تحصیل عربى و معقول بود. در حدود سال 1321 براى تکمیل تحصیلات خود از رشت به تهران آمد و در سال 1324 به همراهى سید محمد رضا شیرازى مساوات روزنامه ¨مساوات¨ را دایر کردند. پس از توپ بستن مجلس در 1326 براى خدمت به آزادى به قفقاز مسافرت کرد و مدتى نیز در تمرخان شوره نزد حاجى میرزا عبدالرحیم طالبوف بود و از آنجا به عشق آباد رفت
در سال 1327 به رشت آمد و جزو فعالین احرار بود و از آنجا به همدان براى ماموریت انقلابى روانه شد. پس از فتح تهران به تهران آمد و در وزارت مالیه مستخدم گردید و بالاخره رئیس دیوان محاسبات شد. در سال 1329 در موقعى که مسیو مرنارد بلژیکى مامور خزانه دولت ایران شد او را از شغل سابق تنزل داد و در خود خزانه دارى به سمت دیگرى مامور گردانید. بالاخره در سال 1333 بواسطة درستى در خدمت ریاست مالیة (غار و فشافویه) را به او دادند در محرم 1334 بنا به همراهى با آزادى طلبان و مهاجرین از شغل دست برداشته براى مدافعه از قشون روس از تهران خارج شد و با سایر احرار بود. تا اواخر 1334 از اسلامبول به کرمانشاه رفت و پس از سقوط کرمانشاه در جمادى الاولى 1335 به کرکوک آمد و گویا در ماه صفر 1336 به تهران آمد. ازاشخاص معروف دمکرات و آزادى طلبان بود. چند رسالة کوچک از تالیفات تولستوى فیلسوف معروف روسى را ترجمه کرده است

 

(محمد على فرزین(کلوب

آقا میرزا على خان معروف به کلوب(چون مدتى در کلوب فرنگیها سمت مدیرى داشت لهذا معروف به کلوب مىباشد). اصلا اصفهانى است در تهران متولد یافته. پدرش میرزا مسیح خان مدتها در زمان شاهزاده علیقلى میرزاى اعتضادالسلطنه در وزارت علوم و معارف رئیس مطبوعات بود. میرزا محمد خان از سن پانزده سالگى در دارالفنون تهران مشغول تحصیل بود. پس از مقدمات داخل در رشته نظام گردید. پس از مدتى تحصیل وارد اداره گمرک شد. مدت نه سال در آنجا مشغول خدمت بود
در اوایل مشروطیت ¨انجمن فرهنگ¨ را از محصلین ایرانى تشکیل داد و بعد مبدل به ¨شرکت فرهنگ¨ گردید که مدرسه فرهنگ در تهران از آثار این شرکت مىباشد. بعد از سال 1329 بواسطه آنکه براى پیشرفت مشروطیت مخصوصا در توسعه دمکراسى خیلى کار کردند در کابینة سپهدار اعظم محمد ولى خان نصرالسلطنه سپهدار اعظم سابق و سپهسالار اعظم حالیه به سمت ریاست مالیة همدان منتخب شد
در این ماموریت خیلى بطور عاقلانه کار کرد که باعث معروفیت او شد و بهمین سبب از همدان براى دوره سوم مجلس شوراى ملى در سال 1332 وکیل گردید, با آنکه مایل به قبول وکالت نبود ولى برحسب اصرار اهالى همدان قبول کرد. در سال 1334 با سایر مهاجرین از تهران خارج و در سال 1335 در حکومت موقتى کرمانشاه به ادارة مالیه نامزد گردید و بدرستى و فغالیت از عهده برآمد

(ظل السلطان(مسعود میرزا

ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه از مستبد ترین شاهزادگان دوره ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه بود. وى در 11 سالگى به حکومت مازندران, و در 13 سالگى به حکومت فارس و در 17 سالگى به حکومت اصفهان رسید. بسیار فسى القلب و در عین حال مقتدرترین شخصیت بعداز شاه بود. کنترل بیش از نیمى از ایران در دستهاى وى بود. در دوران حکومت طولانى خود در اصفهان دست به جنایات متعددى علیه مردم زد و املاک بسیارى را تصرف و به تملک خود درآورد قدرت او حتى ناصرالدینشاه را به واهمه انداخته, وى را به تهران احضار و تا حدودى قدرتش را محدود ساخته و حکومت بعضى ولایات را از او گرفته و فقط حکومت اصفهان در دستش ماند. در زمان مظفرالدینشاه همچنان در این سمت باقى ماند.در دوران محمدعلیشاه باز هم حکومت اصفهان را به او واگذار کردند, اما مردم اصفهان اعتراض کرده و در تلگرافخانه متحصن شدند, لذا محمدعلیشاه مجبور شد حکومت فارس را به وى بدهد. در نظر داشت محمد علیشاه را برکنار و پسر خود را جانشین وى کند, اما این امر برملا گشته و ظل السلطان به اروپا عزیمت کرد چندى بعد از فتح تهران توسط مشروطه خواهان به ایران بازگشت, در بندر انزلى مجاهدین وى را دستگیر کرده و با گرفتن سیصد هزار تومان بعنوان جریمه وى را به داخل کشور راه نداده, ناگزیر از همانجا به اروپا برگشت. در اواخر عمر به ایران بازگشت و در اصفهان اقامت گزید. در سن هفتاد سالگى در تیر ماه 1297 درگذشت

 

         سید ضیاالدین طباطبائى        

سید ضیاالدین فرزند روحانى معروف سید على آقاى یزدى مىباشد. سید ضیا از چهره هاى طرفدار انگلیس بود که حتى در دوران پیرى در مصاحبه اى که انجام داد منکر آن نشد.در زمان طفولیت همراه پدر به تبریز رفته و در آنجا تحصیلات مقدماتى را انجام داد, و همزمان زبانهاى روسى و فرانسه را فرا گرفت. در پانزده سالگى به تهران آمد و در جریان مشروطیت به صف طرفداران مشروطه پیوست. بعداز صدور مشروطیت به شیراز رفته و روزنامه اى به نام ¨اسلام¨ و سپس روزنامه ¨نداى اسلام¨ را منتشر مىکرد.بعداز خلع محمدعلیشاه روزنامه هاى ¨شرق¨ و سپس ¨برق¨ را منتشر مىکرد که در آنها علیه نمایندگان مجلس دوم شوراى ملى مقالات تندى مىنوشت که موجب توقیف روزنامه اش شد و وى که تحت تعقیب بود به خارج رفت
پس از بازگشت به ایران روزنامه رعد را منتشر نمود, وى و روزنامه اش دراین دوره مدافع سرسخت دولت وثوق الدوله که از منافع انگلیس دفاع مىکرد بود. ضمن پشتیبانى از وثوق الدوله لبه تیز حملاتش را متوجه شخصیتهاى ملى بویژه آنان که مخالف سیاست استعمارى دولت انگلیس بودند مىکرد. وى طرفدار جدى قرارداد خائنانه 1919 ایران و انگلیس بود که با پرداختن رشوه از طرف انگلیسیها به وثوق الدوله و دو تن از وزیرانش توسط آنها امضا شده بود. برخلاف بسیارى از وطن فروشان وابسته به قدرتهاى خارجى, سید ضیا ارتباط و نزدیکى خود را با سفارت انگلیس و دفاع از منافع آنها را پنهان نمىکرد وقتى مجلس بخاطرمخالفت افکار عمومى و همچنین مخالفت تعداد زیادى از نمایندگان ملى از تصویب قرارداد خائنانه 1919 خوددارى کرد و وجهه انگلیس و شخصیتهاى ایرانى وابسته به آنها کاملا بى اعتبار شد, انگلیسیها در صدد برآمدند تا از طریق کودتایى که در آن مخالفین ایرانى انگلیس از طریق خود ایرانیها قل و قمع شوند سیاست خود را به پیش ببرند. لذا اول فرمانده نیروى قزاق را خلع و رضا خان میرپنج را به جاى آن نشاندند, سپس از طریق سید ضیا که نقش اصلى را در تهیه مقدمات کودتا داشت در سوم اسفند 1299 خورشیدى دولت قانونى را سرنگون کرده و سید ضیا با حمایت بازوى نظامى کودتا یعنى رضاخان به مقام رئیس الوزرایى رسید. اما صدارت ضیا بیش از سه ماه طول نکشید. هم بخاطر مخالفت احمدشاه با تندرویهاى وى و نفرتى که شخصا از سید داشت و هم مخالفت رضاخان متحد قبلى اش که وى را رقیبى براى خود میدید و مخالفت بخش وسیعى از سیاستمداران از طیف ملى تا شاهزاده هاى قاجار که منافع خود را در خطر مىدیدند روز چهارم خرداد 1300 با صدور حکمى از طرف احمد شاه از مقام نخست وزیرى عزل گردید بعداز برکنارى از ریاست دولت با دریافت 25 هزارتومان هزینه سفر از ایران تبعید گردید , بعداز سقوط رضاشاه به ایران بازگشته و از یزد نماینده مجلس شد و حزبى بنام ¨اراده ملى¨ تاسیس کرد ولى بخاطر مخالفت افکارعمومى نتوانست نیرویى پیرامون خود جمع کند

مظفرالدین شاه

    مظفرالدین شاه که مانند پدرش و عمدتا با استقراض پول از بیگانه سه بار به سفر اروپا رفته بود! دارای شش پسر و 18 دختر بود . وی پس از ترور پدرش ناصرالدین شاه به دست میرزا رضای کرمانی به شاهی رسیده بود . در زمان سلطنت او نیز مقامات کشوری و لشکری همان ها و از همان خانواده های انگشت شمار بودند که در زمان ناصرالدین شاه برکرسی ریاست می نشستند و زیر نفوذ دولتهای استعمارگر قرار داشتند و به همین دلیل وضعیت کشور همیشه در حالت پس رفتن بود
روز پنجم اوت سال 1906 میلادی (14 مرداد 1285 هجری خورشیدی)، مظفرالدین شاه قاجار سرانجام در برابر مشروطه خواهان تسلیم شد و فرمان مشروطیت را امضاء کرد. قانون اساسی تدوین و نخستین جلسه مجلس شورا در کاخ گلستان با حضور مظفرالدین شاه تشکیل شد. مظفرالدین شاه که به بیماری سل دچار بود در همین سال درگذشت
مظفرالدین شاه قاجار ده روز پس از امضای قانون اساسی ، هجدهم دیماه سال 1285 خورشیدی ( 8 ژانویه 1906 ) در 54 سالگی ظاهرا از بیماری سل درگذشت و ده روز بعد پسرش محمدعلی میرزا تاجگذاری کرد و شاه شد ؛ بدون این که از نمایندگان مجلس شورا برای شرکت در این مراسم دعوت بعمل آورد

 

(عضد الملک(علیرضا خان قوانلو

    چون سلطان احمد شاه هنگام خلع پدرش خردسال بود ، عضدالملک رئیس اسمی طایفه قاجار را که ریشه مغولی داشتند به نیابت سلطنت انتخاب کردند. وى یکى از شخصیتهاى تقریبا خوشنام قاجار محسوب مىشود, از سیاست و اوضاع جهان کاملا بى اطلاع بود.مدتى حکومت مازندران را داشته  و در سن پنجاه سالگى عهده دار ایلخانى گرى ایل قاجار گشت. در سال 1304 قمرى زمانى که بدستور ناصرالدینشاه  صندوق عدالت(صندوقهایى که مردم  شکایاتشان را در آنها مىانداختند) تاسیس شد عضدالملک رئیس این صندوقها شد. اما به علت کثرت نامه ها عضدالملک وحشت کرده و اصرار به استعفا از این مقام را داشت. صندوقهاى نامبرده بزودى بخاطر اینکه تعداد زیادى از نامه ها حاوى فحش و بد و بیراه به شاه و امین السلطان و کامران میرزا نایب السلطنه بودند برچیده شدند عضدالملک در جریان قضیه رژى و نهضت تنباکو واسطه بین دربار و روحانیون بود, وى در مدت پانزده ماهى که بعداز خلع محمدعلیشاه نایب السلطنه بود از دخالت در امور سیاسى و دولتى خوددارى مىکرد. عضدالملک در رمضان سال 1328 قمرى در سن نود سالگى درگذشت

(قوام السلطنه(احمد

پسر میرزا ابراهیم خان معتمدالسلطنه, در ایام جوانى جزو پیشخدمتهاى ناصرالدین شاه و بعد منشى امین الدوله میرزا على اصغرخان امین الدوله و در حدود 1315 به منشى حضورى صدراعظم معرفى شد و مدتى گذشت که بواسطة حسن خط و نیکوئى انشا به منشى حضورى مظفرالدین شاه و از لقب ¨دبیر حضورى¨که داشت به لقب ¨وزیرحضورى¨ مفتخر شد در دوره دوم مجلس شوراىملى او را به معاونت وزارت منصوب کردند بطوریکه بهیچ وجه انتظار نمى رفت, و در حدود سال 1329 که ریاست کابینه با میرزا حسن خان مستوفى الممالک بود او بسمت وزارت جنگ منتخب گردید و در همین اوقات بود که مسئله خلع سلاح مجاهدین و تحصن مجاهدین به پارک اتابک  و اقدلمات قوام السلطنه براى اجراى قانون خلع سلاح مصوبة مجلس بظهور پیوست
در زمان کودتاى رضاخان و سید ضیا طباطبایى(فوریه 1921) وى که حاکم خراسان بود به جرم همکارى با انگلیسیها توسط کلنل محمد تقى خان پسیان دستگیر و به تهران فرستاده شد. بعد از سقوط دولت سید ضیا وى صدراعظم شد.در این زمان به علت زدوبندهایى که با آمریکاییها داشت و براى دریافت قرضه با آنها وارد مذاکره شده و هیئتى را از آمریکا دعوت کرده بود, موجب دلخورى انگلیسیها شد, از طرف دیگر رقابت بر سر قدرت با رضا خان وزیر جنگ منتهى به سقوط دولت وى گردید, اما دولت جدید مشیرالدوله بعلت اختلافش با رضاخان دیرى نپائید و قوام دوباره برسر کار آمد. در این دوره وى راه مستشاران کمپانى هاى نفتى آمریکایى به ایران را باز کرد و هیئتى ازمستشاران آمریکایى به سرپرستى آ.میلسپو را به ایران دعوت کرد
قوام السلطنه اوایل 1946 میلادى در زمان محمد رضا شاه باز هم به نخست وزیرى رسید, این بار به علت رشد اتحادیه هاى کارگرى و احزاب چپ و دمکراتیک و فشار از پائین وى در آغاز با پُز دمکرات و آزادیخواه وارد میدان شد و ازروزنامه ها رفع توقیف کرده, میتینگها را آزاد گذاشت و بعضى از عناصر به شدت ارتجاعى چون سرلشکر ارفع را از کار برکنار نمود اما قوام بزودى چهره واقعى خود را نشان داد و با کمک دستیاران انگلیسی و آمریکائی و دربار یورش دوباره به اتحادیه ها و سازمانهاى مترقى و دمکرات را که مخل چپاولگرى منابع کشور(بویژه نفت)بودند را آغاز نمود, از طرفى فشار بر آنها را افزود و از طرف دیگر خود دست به تشکیل حزب ارتجاعى دمکرات که کار عمده اش حمله به تجمعات اعتراضى مردم بود زد. علیرغم این اقدامات , در تابستان 1946 کارگران تمام تاسیسات جنوب دست به اعتصاب عمومى زدند. انگلیسیها با تحریک اعراب خوزستان و مسلح کردن آنها به اعتصابیون حمله کرده و 46 نفر را کشتند. قوام در خوزستان حکومت نظامى اعلام کرد سیاست نزدیکى به آمریکا, انگلیسیها را به شدت نگران کرده بود, بویژه اینکه قوام در نظر داشت در امتیازنامه کمپانى نفت ایران و انگلیس به نفع آمریکاییها تجدید نظر کند. از طرف دیگر دربار از تمرکز قدرت در دست قوام بشدت نگران بود, نمایندگان مجلس طرفدار دربار و انگلیس علیه وى در مجلس سخنرانى مىکردند.بالاخره در دسامبر 1947 مجلس به او راى اعتماد داده و وى برکنار شد

سید محمد طباطبائى

ایت الله سید محمد طباطبائى از مشروطه خواهان بنام که به همراه آیت الله بهبهانى دو روحانى پر نفوذ دوران مشروطیت بودند.  وقتى که تاسیس عدالتخانه توسط مظفرالدین شاه داده شد ولى با کارشکنیهاى عین الدوله در اجراى آن ممانعت مىشد طباطبائى نامه اى براى عین الدوله نوشت که در بخشى از آن آمده: کو آنهمه عهد و پیمان!مسلمست از خرابى مملکت خود مطلعید و مىدانید اصلاح تمام آنها منحصر است به تاسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت. باندک مسامحه ایران از دست مىرود من اگر جسارت کرده و مىکنم معذورم زیرا ایران وطن منست. اقدام فرمودید ما هم حاضریم, اقدام نفرمودید یکتنه اقدام خواهم کرد. یا انجام مقصود یا مردن پروا ندارم بعد از تشکیل مجلس و فشار روحانیون مرتجع از قبیل شیخ فضل الله , متاسفانه با مماشات آیت الله طباطبائى و آیت الله بهبهانى با آنها بندها و تبصره هایى به قانون اساسى اضافه گردید که نظارت روحانیون(نوعى شوراى نگهبان) بر قوانین را تضمین کرد . بعدها با تشکیل دو فراکسیون دمکرات و اعتدالیون طباطبائى رهبرى فکرى اعتدالیون را به عهده داشت. لازم به تذکر است که جناح رادیکال مشروطیت در فراکسیون دمکرات جمع شده بودند و فراکسیون اعتدالیون جناح محافظه کار و اکثریت نمایندگان را شامل میشد.شاهزادگان, فئودالها و روحانیون مرتجع خود را پشت جناح اعتدالیون مخفى کرده بودند آیت الله طباطبائى بسال 1299 خورشیدى درگذشت

 

(سلطان عبدالمجید میرزا(عین الدوله

عین الدوله یکى از بازیگران اصلى سیاست, قبل و بعداز مشروطیت در ایران مىباشد. وى صدراعظم مقتدر دوران استبداد, دشمن شماره یک دوران انقلاب و بعد از مشروطه, وبعدها از گردانندگان دولت مشروطه (!؟) بود وى فرزند احمد میرزا عضدالدوله یکى از صدو بیست و چهار پسرهاى فتحعلیشاه قاجار بود. و در 1261 قمرى در تهران متولد شد, چون در امر تحصیل در دارالفنون ناموفق بود وى را به تبریز نزد ولیعهد مظفرالدین میرزا گسیل داشتند. در آنجا اول میرآخور ولیعد و سپس حاکم شهرهاى ارونق و انزاب, هشترودو میاندوآب شد. بعداز مدتى با انیس الدوله دختر مظفرالدین میرزا ولیعهد ازدواج کرد. مىگویند بسیار خوش خط بوده است
پس از به شاهى رسیدن مظفرالدین شاه  عین الدوله حاکم تهران شد. دو هفته بعد از برکنارى امین السلطان(اتابک اعظم) از صدارت در شهریور 1282 خورشیدى وى جاى او را مىگیرد
در اوایل صدارت بین طلاب دو مدرسه مذهبى محمدیه و صدریه بر سر موقوفاتى اختلاف افتاده و کار به زدوخورد کشیده, با فداره و چماق به جان همدیگر مىافتند. عین الدوله که ضربه زدن به سید عبدالله بهبهانى که مناسبات نزدیکى با رقیب وى اتابک اعظم داشت دستور مىدهد هفت تن از معممین دو مدرسه فوق را کتک زده و سوار قاطر در شهر بگردانند, که این امر در تخریب مناسبات وى با تعدادى از روحانیون سرشناس وقت تاثیر بسزایى گذاشت

زمانى که جنبش آزادیخواهى مردم روزبروز گسترده تر شده و مظفرالدین شاه وعده اصلاحات و رسیدگى به خواسته هاى مردم مىدهد, عین الدوله یکى از عوامل اصلى بازدارنده اجراى آنها مىباشد. و کار سرکوب و خشونت علیه مردم را شدیدتر مىکند. اما اعتراضات مردم باز هم بیشتر شده و شورش عمومى پایتخت را فرا مىگیرد و مردم خواهان عزل وى مىشوند, و وى از صدارت عزل و به مشهد مىرود, ودر تاریخ 15 اوت 1906 مظفرالدین شاه فرمان اعطاى مشروطیت را مىدهد
بعد از فوت مظفرالدین شاه پسرش محمد علیشاه به حکومت میرسد, وى که از همان آغاز سرکوب جنبش را در سر داشت دستور به توپ بستن مجلس را میدهد, که متعاقب آن جنبش مشروطیت با شورش مردم در گیلان و آذربایجان جان تازه اى میگیرد. در تبریز به رهبرى ستارخان و باقرخان شهر تحت کنترل مشروطه خواهان مىافتد, محمد علیشاه عین الدوله را به حکومت آذربایجان براى سرکوب مشروطه گسیل مى دارد, در تبریز است که عین الدوله بیشترین قساوت و کشتار را بر علیه مردم انجام مى دهد و علیرغم محاصره شهر و بستن راههاى ورود خوار و بار به شهر, کارى از پیش نمىبرد . و مدتى بعد آزادیخواهان گیلان و آذرباجان و اصفهان به سمت تهران حرکت کرده و تهران را به تصرف در مىآورند عین الدوله در تاریخ دهم آبان 1306 خورشیدى به سن هشتاد وچهارسالگى در تهران فوت مىکند

(صور اسرافیل( میرزا جهانگیر خان شیرازى

میرزا جهانگیرخان از خانواده اى تهیدست برخاسته , ادبیات و منطق و ریاضى را نزد استادان زمان در زادگاه خود شیراز فراگرفت و سپس به تهران آمده در دارالفنون و مدارس دیگر به تحصیل علوم و فنون جدید پرداخت. در آغاز نهضت آزادیخواهى به انجمن هاى سرى و مخفى راه یافت و به یکى از ارکان عمده جنبش آزادیخواهان بدل شد
سن او قریب سى و هشت سال بود که اعدام شد. از جوانهاى جدى با حرارت دورة اواخر بود و از مریدان مخصوص مرحوم حاجى شیخ هادى معروف نجم آبادى بود. در دوره اول مجلس شوراى ملى روزنامه ¨صور اسرافیل¨ را تاسیس کرد و علنا برضد حرکات محمد على میرزا شاه مخلوع مقاله هاى تند آتشین مىنوشت
بهمین جهت بود که خیلى محل توجه شاه مخلوع گردید و در میان احرار هم مقامى ارجمند پیدا نمود. زمانى که مجلس به فرمان محمدعلیشاه به توپ بسته شد او نیز به همراه بهبهانى,طباطبایى, خویى, حکیم الملک, مستشارالدوله, ممتازالدوله, بهاالواعظین, قاضى قزوینى, حاج میرزا ابراهیم آقا, داوودخان على آبادى, على اکبر ارداقى و ملک المتکلمین با سوراخ کردن دیوار مجلس خود را به پارک امین الدوله رساندند, محسن خان امین الدوله به بهبهانى و طباطبایى و چند تن پناه داد ولى میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و دوسه نفر دیگر را بیرون کرد, و سپس با تلفن به باغشاه زنگ زده آنها را لو داد و متعاقب آن سربازان سر رسیده دستگیرشان کردند. صور اسرافیل و ملک المتکلمین در باغشاه در حضور خود محمدعلیشاه به دار آویخته


قاسم صور اسرافیل

پسر میرزا حسن خان تبریزى, پیشکار امین حضرت تبریزى در دوره مظفرالدین شاه در امورات بناخانه بود. در دوره اول مشروطیت(1325) به سرمایه او روزنامه صور اسرافیل تاسیس و او هم جزو مشروطه طلبان گردید پس از بستن مجلس (1326) به فرنگستان مسافرت کرد و در دوره سوم مجلس(1332) از طرف شهریار(بلوکى است در جنوب غربى تهران) وکیل گردید و در محرم 1333 که دسته اى از مشروطیون از تهران به طرف قم مهاجرت کردند او هم به قم آمد و ثانیا به تهران مراجعت کرد و باز در کاشان به مهاجرین رسید

 

(فطن الملک(حاجى میرزا شمس الدین خان

پسر حاجى میرزا على خان, آشتیانى الاصل ساکن تهران. سابقا در نزد حاجى رضاخان صدیق السلطان رئیس تحویل خانة خزانة نظام, پسر آقا محمد علىصراف مستخدم بود و بعد در نزد فتح الله خان سعید السلطنه پسر نظام العلما تبریزى در ریاست نظمیة تهران و حکومت کرمان بود در اوقات مشروطیت جزو احرار و در دورة دوم مشروطیت مستخدم وزارت جنگ گردید و بواسطة عدم تحمل حرکات خائنانة سیف الملک امیر اعظم پسر آقا وجیه سپهسالار که در تاریخ 1319 معاون وزارت جنگ بود از خدمت مرجوعة خود استعفا داد و براى کارهاى ملى عازم فارس گردید و در آنجا بواسطة تحریکات مستبدین مجبورا از بوشهر خارج گردید و سفر مفصلى به اسلامبول و هندوستان کرد
در حدود سال 1331به تهران مراجعت کرد و داخل امورات تجارتى گردید و رئیس ادارة ملکى ارباب جمشید پسر بهمن پارسى صراف معروف تهران گردید. در تاریخ 1334 با مهاجرین احرار از تهران مهاجرت کرد

(ناصرالملک (ابو القاسم خان قره گوزلو

وى معروف به سرسپردگى به انگلیس بوده, و در دوره مظفرالدینشاه و محمدعلیشاه وزارت مالیه را به عهده داشت. پس از خلع محد علیشاه و جانشینى احمد شاه 12ساله ,عضدالملک نایب السلطنه شد, و پس از فوت وى مجلس، اول مهرماه رای به انتخاب ناصر الملک به عنوان نایب السلطنه داد که در لندن بود و پنج ماه طول کشید تا به ایران باز گردید و در نیمه اسفند در مجلس حضور یافت و سوگند یاد کرد و به کار پرداخت. وی که در اروپا با اصول حکومت پارلمانی آشنا شده بود پس از ادای سوگند در مجلس گفته بود که وظیفه او تنها امضای فرمان رئیس الوزراء است بقیه کارها را باید مجلس و دولت انجام دهند و نشریات و احزاب ناظر برکارهایشان باشند
    
مجلس دستمزد ماهانه ناصر الملک را ده هزار تومان تعیین کرده بود که تا آن زمان در ایران رقمی بی سابقه بود ناصرالملک محمد ولی خان تنکابنی ( سپهسالار ) را مامور تشکیل کابینه کرد و از او خواست به بهانه اینکه دیگر خطرى مشروطیت را تهدید نمیکند مجاهدین را خلع سلاح کند. در رویداد اخراج شوستر آمریکایى زمانى که مجلس تن به اولتیماتوم روسها نداد, ناصرالملک مجلس را منحل و و نشریات را توقیف نمود, عملا نوعى دیکتاتورى بوجود آورده و ازانجام انتخابات مجلس تا زمانى که احمد شاه به سن قانونى نرسیده بود خوددارى کرد. بعداز تاجگذارى احمدشاه به انگلستان رفته و در سال 1306 خورشیدى فوت کرد


(حیدر تاروردیف(عمو اوغلى

از انقلابیون قفقاز, و از پایه گذاران حزب دمکرات, حزب عدالت و بعدها حزب کمونیست ایران.وى در جنبش مشروطیت و سپس در جنبش جنگل فعالانه شرکت داشت.در اواخر سال 1920 میلادى به سبب سیاستهاى چپ روانه اى که توسط افراطیون درون حزب کمونیست ایران در جنبش گیلان اعمال شده بود باعث سقوط اعتبار حزب و چند دستگى جنبش گیلان گشت. براى مقابله با آن عناصر افراطى از حزب اخراج شده و حیدر عمو اوغلى به رهبرى کمیته مرکزى برگزیده شد. و با اتخاذ سیاست درست دست به تشکیل جبهه متحد از سه جناح عمده جنبش گیلان ,احسان الله خان, میرزا کوچک خان و حزب کمونیست ایران زد اما بعدها این جبهه بدلایل گوناگون از جمله فشار نیروهاى نظامى دولتى, انتریگ انگلیسیها و تا حدودى مماشات میرزا کوچک خان با آنها و تداوم سیاستهاى غلط و آوانتوریستى احسان الله خان به انشعاب کشیده شد, و حیدر عمواوغلى با توطئه اطرافیان میرزا کوچک خان کشته شد

(کامران میرزا(نایب السلطنه

کامران میرزا, سومین پسر ناصرالدینشاه,متولد 1272 قمرى, در شش سالگى به حکومت تهران منصوب شد,در شانزده سالگى با سرورالدوله دختر عموى پدرش ازدواج کرد. در مسافرتهاى ناصرالدینشاه وى مقام نایب السلطنگى را عهده دار بود.علاوه بر حکومت تهران, حاکم قم,ساوه,کاشان,گیلان,مازندران,قزوین,سمنان و دامغان هم بود.وى همچنین وزیر جنگ هم بود.با داشتن این مشاغل توانست ثروت هنگفتى جمع کند. وى در دوران طولانى حکومتش در تهران مظالم بسیارى بر علیه مردم نمود, به روایتى میرزا رضا کرمانى قبل از کشتن ناصرالدینشاه قصد داشت کامران میرزا را بکشد.عمارات امیریه و منیریه را که به نام خود و همسرش ساخت(واقع در خیابانهاى امیریه و منیریه) بسیار معروف بودند. باغهاى کامرانیه در جوار صاحبقرانیه و باغ فیشر(فیشرآباد بعدى) نیز متعلق به او بود در زمان مظفرالدینشاه مقامى نداشت, بعداز صدور فرمان مشروطیت در کابینه هاى مشیرالدوله و وزیر افخم و اتابک , وزیر جنگ بود ولى به مجلس معرفى نمىشد و در جلسات مجلس شرکت نمىکرد. عدم حضورش در مجلس موجب گردید سید حسن تقى زاده نطق تندى علیه وى ایراد کند و سرانجام مجلس به اتفاق آرا او را از وزارت عزل نمود. وى هنگام خلع قاجار در سن 72 سالگى در تهران زندگى مىکرد

(ستارخان(سردار ملى

به تاریخ 1245 شمسى در 1866 میلادى ، سردار ملی ستارخان در محال قراداغ در روستای بیشک که پدرش حاج حسن نام داشت بدنیا آمد و دارای چهار برادر بود
مجاهد معروف و مدافع مشهور تبریز در سال 1326. پس از بستن مجلس شوراى ملى, سلطان عبدالمجید میرزاى عین الدوله از طرف محمد على میرزا براى طرد و دستگیر کردن مشروطه طلبان تبریز و آذربایجان مامور گردید, اول کسى که در تبریز بناى مقاومت را گذارد و مردم را تحریک برضد اردوى دولتى کرد ستارخان بود
تقریبا یک سال در تبریز به همراهى سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملى با قواى منظم دولت زد و خورد کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد على میرزا بیفتد. قبل از مشروطیت در ادارات دولتى شغل فراشى داشت و عنوان نداشت. آدم جسور با عزمى بود در سال 1329 که قواى دولتى در تهران براى خلع اسلحة مجاهدین به پارک اتابیک اعظم حمله کردند ستارخان هم آنجا جزو سایر مجاهدین بود. بدون اینکه ضارب معلوم شود تیرى به پاى او خورد و مجروح گردید و از همان سال علتى در مزاج او حادث گردید و در سال 1332 در تهران مرحوم گردید. سن او قریب چهل و پنج سال بود

 

(محمدعلى فروغى(ذکاالملک

پسر میرزا محمد حسین خان اصفهانى ذکاالملک متخلص به فروغى, صاحب روزنامه تربیت ابن آقا محمد مهدى ارباب اصفهانى. پس از تحصیلات مقدماتى در دارالفنون تهران مشغول تحصیل طب گردید و بعد بواسطه ذوق فطرى که به ادبیات داشت از طب منحرف گشته به رشته ادبیات داخل گردید و بعد ازچندى معلم مدرسه سیاسى تهران شد
در دوره دوم انتخابات مجلس در 1327 از طرف تهران وکیل شد و بعداز چندى به ریاست مجلس منتخب گردید. در دوره سوم نیز از تهران وکیل گردید و بعد در سال 1329 به وزارت مالیه و بعد مدتى وزیر عدلیه شد و بعد به ریاست دیوان عالى تمیز منصوب شد
وی به دستور رضاخان به پاریس رفته تا احمد شاه را قانع کند در مقابل دریافت یک میلیون لیره استعفا دهد. و احمد شاه در جواب مىگوید : من حاضر نیستم به هزار برابر این مبلغ هم بفروشم و تو به ارباب خود ازقول من بگو که این خیال باطلى است, زیرا من پیش وجدان خود در مقابل نسلهاى آینده ایران سرافرازم که حتى حاضر شدم از سلطنت برکنار شوم ولى خیانت نکردم. بنابراین اگر استعفا نمایم مثل اینستکه من رضایت داده ام و سلطنت را حق خود ندانسته ام. لذا اگر تمام دنیا را بمن بدهید استعفا نخواهم داد
وى از بنیانگذاران فراماسونرى ایران بود و در موقعیتى قرار داشت که در بنیادگذارى سلطنت پهلوى و بقاى آن نقش بزرگى ایفا کرد. در شهریور 1320 با ابقاى مجلس فرمایشى رضاخانى و تماسهایش با انگلیسیها که پس از تبعید رضا شاه به فکر نشاندن یکى از شاهزادگان قاجار مقیم اروپا(مراجعه شود به اسناد سرى وزارت جارجه بریتانیا که پس از سقوط سلسله پهلوى منتشر گردید) به جاى وى بودند, سلطنت محمدرضا شاه را تثبیت نمود


سید عبدالله بهبهانى

آقا سید عبدالله جزو مجتهدین پایتخت بود و در حل عقد امورات تسلطى کامل داشت. در موقعى که حاجى میرزا حسن شیرازى ساکن سامره حکمى برخلاف ناصرالدین شاه(1290) راجع به تحریم تنباکو در مسئله انحصار(رژى) داد و اغلب علماى ایران متابعت کردند, آغا سید عبدالله وقعى بر آن حکم نگذارد و علنا استعمال تنباکو مىکرد. این مسئله قدرى باعث شکست او گردید
در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه بنا به ضدیت شخصى با سلطان عبدالمجید میرزاى عین الدوله شروع به تنقیدات اعمال دربار شاه کرد و شدیدتر از همه مسئله مسیو نوز بلژیکى رئیس گمرکات ایران بود. بالاخره با تحریکات بزرگان احرار از قبیل مرتضى قلى خان صنیع الدوله و غیره مطلب راجع به مسائل عمومى و درخواست مجلس شوراى ملى گردید

پانزده ژوئیه سال 1911 (24 تیر ماه 1289 ه. ش) چهار مرد مسلح وارد خانه آیت الله عبدالله بهبهانی از سران انقلاب مشروطیت شدند و او را کشتند. در اعتراض به این عمل، مجلس شورای ملی و بازار تعطیل شد و عزای عمومی اعلام گردید و حسن تقی زاده به عنوان محرک اصلی این قتل معرفی شد و گفته شد که قاتلان از کسانی بودند که خود را مجاهد مشروطیت می خوانند. به همین سبب دولت دستور خلع سلاح عمومی را صادر کرد و پنج روز بعد سپهدار تنکابنی نخست وزیر وقت کناره گیری کرد و میرزا حسن خان (مستوفی الممالک) 37 ساله جای او را گرفت

سید حسن مدرس

اصلا قمشه اى و ساکن اصفهان بود و جزو علماى اصفهان محسوب مىشد, و چون تدریس مىکرد به این جهت به نام ¨مدرس¨ مشهور شد
در دوره دوم مجلس در 1328 از طرف هیئت علماى نجف براى نظارت بر قوانین مجلس برحسب یکى از مواد قانون اساسى نامزد و وارد تهران گردید و در جزو هیئت علمیه که یکى از هیئتهاى مجلس بود خود را معرفى کرد
در دوره سوم 1332 از طرف اهالى تهران به وکالت منتخب شد و در تهران نامى پیدا کرد
هرگزاز راى خود برنمیگشت, مستبد به معنى حقیقى کلمه بود, او وقتى میگفت که اسمش را با تسبیح انداخته ام معنایش این بود که باید با اعتبارنامه او مخالفت کنم اگرچه برسر اینکار قتل عام بشود, از دارایى دنیا چیزى نداشت, اما با اینحال کریم و بخشنده بود, در مجلس دوازده نفر همیشه بدنبال او مثل حواریون مسیح بودند. این گروه ازمظاهر غوغا وجنجال بوده و در اقلیت مجلس بوده و تقریبا با تمام دولتهایى که سر کار بودند سر جنگ داشتند. معروفترین این حواریون عبارتند از محمد تقىبهار خراسانى, میرزا هاشم آشتیانى, سید حسن زعیم و سید احمد بهبهانى. تقى زاده و دکتر مصدق هم گاهى به ملازمت او بودند و از یارى او بى نیاز نبودند
در سال 1305 شمسى توسط حدود 10 نفر مورد ترور قرار گرفت و تیرهاى زیادى به او اصابت کرد, اما موفق به کشتن وى نشدند. بعلت مخالفت هایش با رضاشاه وى را به خواف تبعید و پس از یازده سال او را به کاشمر منتقل ساخته و در آنجا اول وى را مسموم و سپس خفه کردند


(کمال الملک (میرزا محمد خان کاشى

از اشخاص مهذب الاخلاق و با کمال ایران بود. تحصیلات خود را در دارالفنون تهران و مختصرى هم در اروپا کرده بود. در صنعت نقاشى اول شخص ایران بود. سابقا جزو پیشخدمتهاى ناصرالدین شاه به شمار مىآمد
در تاریخ 1328 که به همت میرزا ابراهیم خان حکیم الملک مدرسه اى به نام مدرسة صنایع مستظرفه تاسیس شد کمال الملک را به مدیریت آن مدرسه انتخاب کردند


(سردار اسعد(حاجى علیقلى خان بختیار

حاجى علیقلى خان سردار اسعد بختیارى پسر حسینقلى خان ایلخانى است. پدرش در سال 1299 در اصفهان برحسب امر شاهزاده مسعود میرزاى ظل السلطان مقتول گردید. سن خود سردار اسعد شصت و دو سال بود. در محرم 1336 در تهران مرحوم شد
مشارالیه در اوایل عمر در بختیارى و اصفهان زندگى مىکرد. پس از فوت پدرش مدتى در حبس ظل السلطان بود. بعد به همراهى میرزا على اصغرخان اتابک اعظم از حبس خلاص شد و به تهران آمد و براى دفع شر ظل السلطان خودش را به میرزا على اصغرخان بست و مدت زیادى در اروپا خصوصا در پاریس اوقات خود را گذراند و در ترجمه و نشر کتابهاى مفید خیلى کار کرد. کتاب تاریخ بختیارى که یکى از کتب معتبرة ایران است به زحمت او تمام شده .

دوم آبان سال 1296 ( 24 اکتبر 1917) سردار اسعد بختیاری که با کمک موثر او به دوره استبداد صغیر پایان داده شده بود در گذشت و در اصفهان مدفون شد . مراسم ترحیم وی بسیار پر شکوه برگزار شد و به این مناسبت شهر اصفهان یک روز تعطیل شده بود .
    
استبداد صغیر با لغو مشروطیت از جانب محمد علیشاه که مورد پشتیبانی روسیه بود آغاز شده بود . به دستور محمدعلیشاه یک سرهنگ روس ساختمان مجلس در بهارستان را به توپ بسته بود که سردار اسعد با سواران ایل بختیاری عازم تهران شد و با کمک نیروهای دیگر و افراد مسلح که از شمال آمده بودند به سلطنت محمد علیشاه پایان داد و مشروطیت بار دیگر برقرار شد. در گذشت سردار اسعد همزمان با انقلاب بلشویکی ( توده ای ) در روسیه بود

عبدالحسین میرزا فرمانفرما

عبدالحسین میرزا فرمانفرما پسر فیروزمیرزا نصرت الدوله پسر عباس میرزا نایب السلطنه پسر فتحعلى شاه. وى در دهمین سال سلطنت ناصرالدینشاه(1274 قمرى) در تهران متولد شد. در جوانى خود را به ولیعهد, مظفرالدینشاه, نزدیک کرده و با دختر وى ازدواج کرد, وى یکى از بازیگران سیاست ایران در دوره اى طولانى بود, مشاغلى چون فرماندهى قشون آذربایجان و حکومت کرمان و بلوچستان در زمان ناصرالدینشاه و وزارت جنگ و حکومت فارس و کرمانشاه و کرمان در زمان مظفرالدینشاه, وزارت داخله و عدلیه در زمان محمد علیشاه, وزیر داخله در زمان احمد شاه را عهده دار بوده و بالاخره در سال 1294 خورشیدى رئیس الوزرا شد
بعد از به قدرت رسیدن رضاخان املاک فرمانفرما چون املاک دیگر توانمندان زمان بزور از آنها گرفته و به تملک رضاخان درآمد, در همان ایامى که مدرس را در زندان کاشمر اول مسموم و سپس خفه کردند, همان ماموران رضا شاه, یعنى سرپاسبان فولادى و جلاد معروف رضاشاه عباس مختارى معروف به عباس شش انگشتى در سمنان نصرت الدوله پسر فرمانفرما را هم اول مسموم و سپس خفه کردند
فرمانفرما چند روزى پس از اینکه که رضا شاه پیغام فرستاده بود ¨املاک کرمانشاه, همدان و اسدآباد را به دفتر اختصاصى بفروشید¨ براثر سکته فوت کرد. بغیر از نصرت الدوله تعداد زیادى از خانواده وى در سیاست ایران به نحوى فعال بودند که سرشناسترین آنها پسر دیگرش محمدولى میرزا فرمانفرما و دخترش مریم فیروز و نوه اش مظفر فیروز بودند


سید حسن تقى زاده

سید حسن تقى زاده از مشروطه خواهان رادیکال بود, وى در آغاز قیام تبریز خود را از طریق روسیه به آنجا رساند, بعداز فتح تهران توسط مجاهدین گیلان و اصفهان به تهران آمد, وى یکى از چهره هاى فعال دوران مشروطیت بود,در اولین مجلس شورایملى در تصویب لایحه کسر حقوق و مستمرى محمد علیشاه نقش اصلى را داشت. بعداز به توپ بستن مجلس او و تعدادى از نمایندگان مجلس و روزنامه نگاران چون مرتضى قلى خان نائینىو و بهاالواعظین, على اکبر دهخدا و میرزا سید حسن مدیر روزنامه حبل المتین به سفارت انگلیس پناهنده شدند. سفارت انگلیس از دولت ایران خواست که ضمانتنامه براى امنیت جانى و مالى متحصنین داده شود و به آنها اجازه خروج از ایران را بدهند. ضمانتنامه با امضا محمدعلیشاه صادر شد و تقى زاده به همراه معاضدالسلطنه, دهخدا و سه نفر دیگر ازمتحصنین به همراه مامورین سفارت انگلیس به رشت رفته و از آنجا به خارج رفتند. وى بعد ها از بازیگران اصلى در خلع ید از محمدعلیشاه بود. در مجلس دوم وى لیدر جناح رادیکال نمایندگان مجلس بنام فراکسیون دمکرات یا ¨عامیون¨ بود.بعداز ترور آیت الله بهبهانى که به جناح محافطه کار مجلس یعنى فراکسیون اعتدالیون یا ¨ اجتماعیون¨تعلق داشت, وى را متهم به مشارکت در توطئه ترور نموده و وادار شد ایران را ترک نماید
بعداز چند سال اقامت در ترکیه , فرانسه, انگلیس و آمریکا به ایران بازگشت, و در دوره هاى چهارم و پنجم مجلس از تهران نماینده مجلس شد. در مجلس پنجم که اکثریت نمایندگان دست نشانده رضا خان طرح انقراض قاجاریه را مطرح کردند, تقى زاده به همراه مستوفى الممالک, دکتر مصدق, مدرس و میرزا یحیى دولت آبادى تنها کسانى بودند که جرات مخالفت خود را با آن مطرح کرده و راى مخالف دادند
تقى زاده بعدها به همکارى با رضا شاه پرداخت و نتیجه این همکارى تمدید قرار داد خائنانه نفت ایران و انگلیس در سال 1933 مىباشد, همان قراردادى که مبارزه براى لغو آن توسط مردم به رهبرى دکتر مصدق زینت بخش تاریخ مبارزات مردم ما علیه استعمار انگلیس بوده  و هرسال ما پیروزى  آنرا در روز 29 اسفند بنام روز ملى شدن صنعت نفت  گرامى میداریم
تقى زاده به دلایلى بعدها متهم به ارتباط با انگلیس شد, یک دلیلش اینکه بعد از بتوپ بستن مجلس در حالیکه اکثر مشروطه خواهانى که دستگیر شدند اعدام و یا تبعید گردیدند, تقى زاده که به سفارت انگلیس پناهنده شده بود تحت حمایت انگلیسیها و تضمین جانى از طرف محمد علیشاه به خارج رفت. دیگرى نقش او بسال 1933 در امضاى قرارداد تمدید امتیاز نفت


ملک المتکلمین

حاجى میرزا نصرت الله ملک المتکلمین فرزند میرزا محسن بهشتى, از خطباى مشهور دوره انقلاب مشروطیت, مدتى در هندوستان بود و در آنجا کتابى بنام من الخلق الى الخلق نوشت, که انتشار آن موجب اخراجش توسط انگلیسیها از هند گردید. زمانى که مجلس به فرمان محمدعلیشاه به توپ بسته شد او نیز به همراه بهبهانى,طباطبایى, خویى, حکیم الملک, مستشارالدوله, ممتازالدوله, بهاالواعظین, قاضى قزوینى, حاج میرزا ابراهیم آقا, داوودخان على آبادى, على اکبر ارداقى و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل با سوراخ کردن دیوار مجلس خود را به پارک امین الدوله رساندند, محسن خان امین الدوله به بهبهانى و طباطبایى و چند تن پناه داد ولى میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و دوسه نفر دیگر را بیرون کرد, و سپس با تلفن به باغشاه زنگ زده آنها را لو داد و متعاقب آن سربازان سر رسیده دستگیرشان کردند. صور اسرافیل و ملک المتکلمین در باغشاه در حضور خود محمدعلیشاه به دار آویخته

(وحیدالملک(میرزا عبدالحسین خان

پسر حاجى میرزا آقاخان پسر حاجى میرزا محمد مهدى حاکم کاشان پسر حاجى غفور شیبانى کاشانى. تحصیلات او چند سالى در هندوستان بوده و بعد براى تکمیل به لندن رفته پس از اتمام تحصیلات مخبر روزنامه ¨تایمز¨ انگلیس گردیده به ایران آمد
چون از اول عمر همیشه طرفدار آزادى ایران بود(و مخصوصا برادر او میرزا علیمحمدخان کاشى معروف به پرورش مدیر جریدة ¨پرورش¨ منطبعة مصر از معاریف منورالافکار دورة ناصرى و مظفرى بود) به مجرد ورود به ایران با سایر احرار همقطار شد و مشغول کار شد. گذشته از ترتیبات علمى براى خبرنگارى که اخبار را برمنافع ملیون و حقیقت واقع را با اینکه برخلاف میل سفیر انگلیس در تهران بود به لندن مخابره مىکرد بهمین جهت بود که در سال 1327 موافق با دورة آزادى تهران از شغل مخبرى خارج و از طرف ملیون وکیل تهران در مجلس دوم گردید و جزو فرقة دمکرات معرفى شد و نیز در وزارت معارف در هیئت شورائى عضو گردید و معلم علم حقوق در مدرسه دارالفنون و زبان انگلیسى نیز گردید
پس از انفصال مجلس(1330) به دست ابوالقاسم خان ناصرالملک از ایران تبعید گردید و به فرنگستان مسافرت کرد و مدت یک سال و نیم در اروپا بود. در مجلس سوم 1333 از تهران وکیل شد.از اشخاص تربیت شده عالم دوره جدید ایران است و از معاریف فرقه دمکرات


سید حسین کزازى

آقا سید حسین در دوره دوم مجلس شوراى ملى(1327) ازکرمانشاه به سمت وکیل منتخب گردید و در موقع تعیین فرق پارلمانى در جزو فرقة دمکرات معرفى شد. پس از بسته شدن مجلس در سال 1329 ایشان هم به امر میرزا ابوالقاسم خان ناصرالملک نایب السلطنة وقت خیال دستگیرى داشتند. مشارالیه پس از اطلاع برقضیه مدتى در قریه قلهک مخفى بود و بعد به کرمانشاه مسافرت کرد و در آنجا نیز بواسطه فعالیت شخصى راجع به ترتیبات داخلى فرقه دمکرات خیلى زحمت کشید
براى دورة سوم مجلس در 1333 هم از کرمانشاه وکیل شده دومرتبه به تهران آمد و در محرم 1334 در موقعى که قشون روس به طرف تهران در حرکت بود با سایر وکلا مجلس حرکت کرده در همه جا با سایر رفقا همقدم و همراه بود


سید محمد رضا مساوات

اهل برازجان شیراز مىباشد. در موقعى که علماى تهران در تاریخ 1323 براى ضدیت با عین الدوله و مطالبة اصلاحات اساسى در زاویه حضرت عبدالعظیم متحصن بودند او هم جزو سایر علما در آنجا بود. بعد از آمدن به تهران براى رساندن مطالب حقه به گوش اهالى شبنامه هاى او در تاریخ مشروطیت ایران یکى از مسائل عمده است( چون در آن زمان روزنامه نبود شبنامه با مرکب ژلاتین چاپ و مخفیانه منتشر مى شد
در دوره اول مشروطیت روزنامه ¨مساوات¨ را منتشر مىکرد, بدین جهت به مساوات معروف شد. پس از توپ بستن مجلس در 1326 از خوف دستگیرى مخفیانه از تهران مسافرت کرد و به زحمت زیاد خود را به تبریز رساند و با سایر احرار مشغول امورات ملى شد. در دوره دوم مجلس وکیل از طرف تبریز و در دوره سوم از تهران منتخب گردید. در 1334 با مهاجرین احرار از تهران حرکت کرد. در مجلس دوم وى عضو فراکسیون رادیکال بنام دمکرات یا عامیون بود که در اقلیت بودند. اکثریت مجلس در دست جناح محافظه کار بنام اعتدالیون یا اجتماعیون به رهبرى فکرى آیت الله بهبهانى بود

(مستوفى الممالک(میرزا حسن خان


میرزا حسن مستوفى الممالک فرزند مرحوم میرزا یوسف مستوفى الممالک که  یکى از صدور معروف عصر ناصرالدین شاه بود. میرزا حسن در اوایل مشروطیت در فرنگستان اقامت داشته و بعداز اعلان مشروطیت و فتوحات ملیه وارد ایران شده و در موقع انتخاب نایب السلطنه در 1327 ایشان هم جزو نامزدهاى نیابت سلطنت بوده , ولى بواسطه عدم موافقت اکثریت مجلس دوم که غالبا ازحزب اعتدال ترکیب یافته بود در اقلیت مانده  ولى در همان حین ریاست وزرا و دولت را عهده دار بودند و در دوره کابینه ایشان بود که کار خلع سلاح و بمباردمان ستارخان در پارک اتابیک انجام گرفت
وى در مجموع دوازده بار به نخست وزیرى رسید , چندین بار وزیر خارجه و چندین بار وزیر داخله, دو بار وزیر مشاور در کابینه هاى عین الدوله و مشیرالدوله بوده و پنج بار وکیل مجلس شوراى ملى و یکبار نیز وزارت دربار احمد شاه قاجار را بعهده داشته است. و در دوره پنجم مجلس از طرف نمایندگان به ریاست مجلس برگزیده شد, لیکن آنرا نپذیرفت, چون نمىخواست در مجلسى که به انقراض سلسله قاجاریه و ظهور سلسله پهلوى راى میداد مقام ریاست داشته باشد


وثوق الدوله

وثوق الدوله به سال 1254 خورشیدى در تهران متولد شد, پدر او میرزا ابراهیم خان معتمد السلطنه بود, وى برادر احمد قوام(قوام السلطنه) بود. در مجلس اول شوراى ملى از طرف تجار تهران وکیل شد, بعداز به توپ بستن مجلس دوم و دوران استبداد صغیر برعکس دیگر نمایندگان مجلس که زندانى یا تحت تعقیب بودند کسى با وى کارى نداشت
وثوق الدوله صدر اعظم دهه 1290 که در پی امضای قرارداد 9 اوت 1919 ( مرداد 1298) با دولت انگلستان که اگر به اجرا در می آمد ایران تحت الحمایه آن دولت می شد و مخالفت بعضی رجال و مجلس با آن در تیرماه 1299 کناره گیری کرده و به اروپا رفته بود در اسفند سال 1304 و دو روزمانده به نوروز 1305 پس از انتقال سلطنت به خاندان پهلوی به ایران بازگشت که بعدا هم مقام فرهنگی به او داده شد!.
    
وثوق الدوله و تنی چند از وزیرانش برای امضای قرار داد تحت سرپرستی انگلستان قرار گرفتن ایران ، از آن دولت رشوه نقدی گرفته بودند و چون می دانستند که روزی باید پاسخ این عمل خود را بدهند که در عرف بین المللی خیانت به وطن بشمار می آیداز دولت انگلستان تضمین گرفته بودند که در صورت لزوم به آنان در خاک خود پناهندگی بدهد. این رشوه بعدا از آنان اخذ و به صندوق دولت ریخته شد.
    
وی که از طریق دوستان انگلیسی خود آگاه شده بود که روسیه در آستانه تحولات عظیمی است در تابستان 1295 (1916) روسها را قانع کرد که تا پایان جنگ جهانی اول بمانند انگلستان از به دست گرفتن امور نظارت بر ارتش و مالیه ایران صرفنظر کنند که پذیرفتند. وثوق الدوله چند ماه بعد در اسفند همین سال سید ضیاء طباطبایی یزدی را در صدر هیاتی از جانب خود برای عقد یک رشته قرارداد در زمینه های مختلف به روسیه فرستاد و سید ضیاء طبق نوشته خود او تجربه سیاسی فراوان از این سفر به دست آورد.
    
اگر قرارداد اوت 1919 به تصویب مجلس رسیده بود این احتمال وجود داشت که به همان گونه که انگلیسی ها در جزیرة العرب هر رئیس قبیله را امیر امارت کردند که اینک کشور هایی کوچکتر از یک شهر شده اند و در این دنیای آشفته و بی قانون ناچار به داشتن حامی هستند در ایران هم رئیس هر ایل و عشیره را ایلخان و دارای استقلال داخلی می کردند و


دهم فروردین 1299 ( 30 مارس 1920 ) وثوق الدوله مخالفان قرارداد 9 اوت 1919 را که با انگلستان امضاء کرده بود مردمی خواند که معنای وطندوستی را نمی دانند و اشاره کرد که این قرارداد مورد حمایت و تایید وطندوستان است ! . این قرارداد که مجلس آن را نپذیرفته بود ایران را دربست تحت الحمایه انگلستان قرار می داد. در فصل امور نظامی ، این قرارداد مقرر می داشت که تسلیحات نظامی ایران باید به تصویب و صلاحدید انگلستان از هند تامین شود ، آموزش و ترفیع افسران ایرانی زیر نظر انگلیسی ها و عوامل هندی آنان صورت گیرد و امور مالی ارتش زیر نظر افسران انگلیسی باشد


محمد علیشاه قاجار

     محمدعلی شاه نخستین فردی بود که به رعایت قانون اساسی سوگند یاد کرد و شاه شد ، ولی زودتر از همه زیر سوگند خود زد و مشروطیت را تعطیل کرد
مظفرالدین شاه در 1285 شمس 1906 میلادی درگذشت و محمد علی میرزا که در تبریز متولد شده بود و مادرش دختر میرزا تقی خان امیر کبیر بود در سال 1313 قمری، 1896 به ولیعهدی برگزیده شده بود و در این شهر جنایات بیشماری انجام داده بود در تهران به تخت سلطنت نشست و استبداد صغیر را آغاز کرد
در 22 آبان ماه سال 1287 خورشیدی (13 نوامبر 1908 میلادی) در اجتماع مخالفان مشروطیت در باغشاه، شیخ فضل الله نوری مشروطیت را مغایر مشروعیت اعلام داشت و حاضران در آن جمع سپس به امضای نامه ای در آن زمینه خطاب به شاه که در همان محل اقامت داشت پرداختند.     شیخ فضل الله این موضوع را پنج روز بعد در همان اجتماع تکرار کرد که شماری از حاضران به تاسی از او از محمدعلیشاه که آماده شنیدن چنین پیشنهادی بود مصرانه خواستند که مشروطیت را ملغی سازد. محمدعلیشاه یک روز بعد (28 آبان) مشروطیت را کان لم یکن اعلام داشت و تاکید کرد که به درخواست متقاضیان به ویژه توصیه روحانیون این تصمیم را گرفته است      در پی این اقدام محمد علی شاه، در مناطق مختلف کشور از جمله گیلان، اصفهان و آذربایجان حامیان مشروطیت بپاخاستند و مسلحانه عازم تهران شدند و محمد علیشاه را فراری دادند و مشروطیت را احیاء کردند
جالب اینکه محمد علیشاه براى اقداماتش به استخاره هم متوسل مىشد. و سید ابوطالب موسوى زنجانى که از مخالفان مشروطه بود برایش استخاره مىکرد. و پاسخها را طبق میل و نظر خویش براىشاه مىفرستاد. در یکى ازاین استخاره ها محمد علیشاه مىنویسد:¨ پروردگارا اگر من امشب توپ به در مجلس بفرستم و فردا با قوه جبریه مردم را اسکات نمایم خوبست و صلاح است استخاره خوب بیاید و الا فلا یا دلیل المتحرین یاالله¨ و سید ابوطالب در پاسخ مىنویسد: نترسید ما با شما هستیم , کارها را مىبینیم و حرفها را مىشنویم, اینکار باید اقدام شود, غلبه قطعى است اگرچه زحمت در اول داشته باشد محمد علیشاه که بعد از فتح تهران به روسیه فرار کرد, مدتى در آنجا بسر برد سپس به اتریش رفت و با مستمرى دولت ایران زندگى میکرد. اما روسها که نفوذ خود را در ایران روزبروز بیشتر ازدست مىدادند وى را تحریک کرده تا براى بدست آوردن تخت و تاج از دست رفته به ایران لشگر کشى کند. در تیرماه 1290 وى با کشتى روسى به حوالى گرگان رفته و همزمان برادرش سالاردوله ازطریق عثمانى وارد کرمانشاه شد. اما قواى آنها در برابر قواى دولتى ایران شکست خورد و محمد علیشاه به ادسا در روسیه فرارکرد , و تا انقلاب روسیه در آنجا بود و بعد از انقلاب از آنجا فرار و به استانبول رفت. بعداز استقرار حکومت کمال آتاتورک در ترکیه به سان رمو در ایتالیا عزیمت کرد و تا آخر عمر در آنجا زیست. محمدعلیشاه در اواخر فروردین سال 1304 خورشیدى در سن پنجاه و سه سالگى درگذشت

تاریخ فرش


فصل اول

سیمای کلی از تاریخ فرش و فرشبافی در ایران و جهان

فرش ایران و بحث در خصوص تاریخ آن همواره یکی از مهمترین مسایل مورد علاقه شرق شناسان اعم از ایرانی و غیرایرانی بوده است.اما از آنجاییکه اغلب مطالعات انجام شده دراین خصوص فاقد بنیاد علمی و به تعبیر دیگر از مبنای صحیح برخودار نیست. در اغلب موارد با نتایج سراسر اشتباه و حتی مغرضانه همراه بوده است. علاقه به تحقیق در مورد قالی ایرانی و سوابق تاریخی آن بیش از یکصد سال است که توجه محققان غربی را به خود معطوف داشته، اما از آنجاییکه توجه به هنر دیرینه ی شرق در بسیاری موارد با اهداف غیر باستانشناختی همراه بوده، کوشیده اند که در بسیاری موارد از جمله تاریخ، تاریخ فرش بافی ایران را سراسر مخدوش ساخته، با برخی تصاویر غلط و استنتاجات شتابزده آنرا به هنر ترک و قبایل آسیای مرکزی مرتبط نمایند که به آن خواهیم پرداخت. به گفته دکتر سیروس پرهام ‌:

‹‹ هنرهایی مانند قالیبافی که اختصاص به منطقه خاور نزدیک و خاورمیانه و به ویژه ایران و قفقاز و ترکمنستان و آسیای صغیر و افغانستان داشت، از همان ابتدا برای هنرشناسان غربی معمایی آزاردهنده بود، چون نه به یونان و رم و تمدن و فرهنگ باختری می چسبید، نه به مسیحیت و نه می توانست دستاورد یا دستآموز مستعمره نشینان باشد. اما دیری نگذشت که از برکت ‹درایت›! تنی چند از باستانشناسان و هنرشناسان امپراتوری پروس، راه حل معما کشف شد و قالیبافی هنر و صنعتی قلمداد شد که در جوار و در پناه مغرب زمین و مسیحیت رشد کرده و اعتلا یافته است. آسیای صغیر که چه در دوران امپراتوری رم شرقی و چه در جنگهای صلیبی و عصر تمدن بیزانس همراه با اروپا رابطه نزدیک داشته و نیز قفقاز که به اروپا و مسیحیت نزدیک بود، عرصه اعتلای فرشبافی به شمار آمدند. خاصه آنکه در آثار نقاشان اروپای قرون پانزدهم و شانزدهم مسیحی هر چه فرش بود از آناتولی و قفقاز بود و نمونه های بازمانده از فرشبافی سده های سیزدهم و چهاردهم مسیحی نیز از قفقاز و آسیای صغیر و هیچ نمونه ی ماقبل صفوی که به تحقیق بافت ایران باشد در دست نبود. در آن زمان هنوز قالی پازیریک نیز کشف نشده بود و تصور می رفت که قالیبافی دارای عمری هزار ساله  و رواج آن در ایران نیز مرهون شاهان صفوی است. با اوج  گرفتن نهضت پان تورکیسم در دهه دوم قرن بیستم و گسترده شدن دامنه تحریفات و جعلیات تاریخی نظریه پردازان و تاریخ نگاران این ایدئولوژی، کفه اصالت و تقدم تاریخی فرشبافی ترکی سنگین تر شدو پژوهندگان شتابزده این مکتب چندان بی پروا شدند که نه همان فرشبافی، که تمامی فرهنگ و تمدن آسیای میانه و غربی را دستاورد نژاد ترک دانستند و حتی ساکنان ایرانی نژاد آسیای میانه ی عهد باستان را نیز جزو ترکان آوردند. از این گروه کرزی اوغلو تاریخ نگار ترک است که ضمن انکار این که سکاها از گروه هند و اروپایی، به ویژه ایرانی بودند همراه با دیگر مورخان پان ترکیست، سکاهای آسیای میانه را ترک خواند، و تاکید ورزیدن که همه قبایل تحت فرمانروایی دولت اورارتو دارای منشا سکایی  به دیگر سخن ترکی هستند. اما پذیرفته شدن قفقاز و آسیای صغیر(ترکیه کنونی) بعنوان مراکز تمدن فرشبافی لاجرم حداقل یک نتیجه گیری نادرست را در دنباله داشت که برای کل تاریخ فرشبافی جهان تاسف بار بود و آ‌ن اینکه فرشبافی هنر و صناعتی است که اقوام ترک زبان پس از مهاجرت به خاورمیانه و آسیای غربی در سده های پنجم و ششم هجری به ارمغان آورده اند».

نخستین مبلغان بزرگ این مکتب « ژوزف اشترزیگووسکی J.Strzygowski» استاد کرسی تاریخ هنر دانشگاه وین بود که در سال 1917 کتاب Altai – IRSN und vlkerwanderung را منتشر ساخت و آخرین نظریه پرداز نامدار آن « کورت اردمان Kurt Erdmann» فرش شناس طراز اول آلمانی بود که در دهه 1950 در د انشگاه استانبول تدریس می کرد. اما در اینجا دو سوال مطرح است اول اینکه اگر فنون بافت قالی پرزدار اختراع ترکان نیست پس چرا قدیمی ترین قالی جهان یعنی قالی پازیرک که در پی به آن نیز خواهیم پرداخت با گره ترکی بافته شده است؟

و سوال دوم را دکتر علی حصوری، در کتاب فرش سیستان هوشمندانه چنین مطرح می کند :

چرا در همه جا ترکان و ترک زبانان گره ترکی به کار می برند؟

وی خود این سوال را عالمانه پاسخ گفته که در بحث معرفی انواع گره و سوابق تاریخی آنها به طور کامل به آن می پردازیم. خوشبختانه از یک سو با حضور معدود کارشناسان و محققان ایرانی که در طی دهه های گذشته در مقابل خیل نظریات ناآگاهان قد برافراشته اند و از سوی دیگر به برکت اکتشافات انجام شده در طی نیم قرن گذشته بر بسیاری از عقاید مغرضانه محققان غرب که برخی از آنها در رده مشهورترین فرش شناسان جهان می باشند خط بطلان کشیده شده است. ما نیز  در این جستار سعی داریم تا با ارایه آخرین نظریات و دستاوردهای علمی بر اساس مستندات و شو اهد، تصویر روشنی از تاریخ فرش بافی ایران، بلکه جهان را ارایه نمائیم. در این راستا و با توجه به قدیمی ترین شواهد و جدیدترین نظریات علمی در دسترس به ترتیب زمانی به بررسی تاریخی فرش ایران می پردازیم.

بدون شک قدمت استفاده از زیرانداز بدانجا می رسد که انسان به فکر ساختن سرپناهی جهت تامین آسایش خود افتاد. بافتن انواع زیرانداز نیز همزمان با پرورش دام و استفاده از پشم آن بدین منظور بوده است و انسان پس از بهره وری از پوست حیوانات به اهمیت الیافت پشمی پی برده است و به مرور به صورتهای گوناگون خام و رسیده شده و از طریق بافتن از آن بهره گرفته است.

1- عهد مفرغ (1500 تا 2500 سال پیش از میلاد مسیح)

اولین اطلاع و یا به عبارتی کشفیاتی که نشانه ای از هنر قالیبافی در عهده مفرغ را با خود به دنبال دارد مربوط به کارد قالیبافی است که توسط « ا.ن خلوپین I.N Khlopin» راجع به ابزار  مخصوص قالیبافی، از جمله کاردک، از گورهای عصر مفرغ در ترکمنستان و شمال ایران کشف شده و اولین بار در شماره دوم از دوره ی پنجم مجله Hali (پاییز 1982) به چاپ رسید. اما روشنترین تصویر در خصوص قالی بافی عهد مفرغ را دکتر علی حصوری به دست می دهد. وی برای اولین بار در سال 1354 با دو ابزار از این نوع مواجه شد که پس از وقوع یک سیل و پدید آمدن یک گور توسط یک مرد قشقایی در شمال غربی راهجرد و در نزدیکی کامفیروز فارس پیدا شده بود. وی در توضیح دلایل تعلق این ابزار به ابزار قالی بافی با بررسی شکل ظاهر و نوع طراحی و ساخت آنها و ارایه تصویر روشنی از مشخصاتشان چنین می نویسد

« قطعه ای که سرنیزه و امثال آن به نظر می آید دارای زایده کوچک سوراخ داری در انتهاست که بی شک محل نصب دسته ی چوبی است. اما  بسیار ظریف به طوری که با این ظرافت نمی توانسته است برای ضربه زدن به کار رود، بلکه به طور قطع در کارهای معمولی و فقط برای بریدن مفید بوده است. اگر این وسیله به عنوان جنگ افزار به کار رفته باشد باید نوک آن صدمه دیده باشد یا ساییدگی پیدا کرده باشد. در حالی که تنها دو قسمت کنار آن، یعنی دقیقاً لبه ی دو تیغه آن بر اثر طول کاربرد و احیاناً‌ تیز کردن های مکرر فرو رفته و قوس برداشته است. این نشان می دهد که وسیله برش بوده است. بی شک این، یک کارد برش خامه بوده است. جای دسته ی کوچک آن هم فقط برای یک کارد معمولی شایستگی دارد و از سوراخ آ‌ن میخی می گذشته است که آن را به دسته ی چوبی ثابت می کرده است. (تصویر یک )

قطعه دومی که باز ممکن است ابزار جنگی به حساب آید میله بلند جوالدوز مانندی است با سری برجسته و دگمه مانند. طول آن 45 سانتیمتر و قطر ته آن در حدود یک سانتیمتر و نوک آن تیز است. در فاصله ده سانتی متر از ته آن سوراخی در بدنه آن دیده می شود در صورتی که این وسیله ابزار جنگی می بود،‌ می بایست که آن هم باریک و سوراخ دار و به هر حال شکلی باشد که بتوان دسته ای به آن متصل کرد، در حالی که ته آن قطور و غیرقابل قراردادن در دسته چوبی است. ته آن هم از پارچه رد نمی شود تا سوزن یا جوالدوز باشد. همین که این قطعه چنان کارآیی ندارد که بتواند ابزار جنگی یا وسیله دوخت و دوز باشد. چندان آراسته یا زیبا نیست که بتواند وسیله تزیین باشد. آنچه زینت آن به حساب می آید شیارهایی در ته آن است و نشان می دهد که به همین ترتیب و لخت در دست جای می گرفته و شیارها مانعی برای لغزیدن در دست است. به نظر می رسد این وسیله می توانسته است دو کاربرد داشته است.(تصویر 2)

نخست اینکه این ابزار به جای شانه یا دفتین وسیله کوبیدن فرش بوده است. در عصری که هنوز دفتین قالیبافی اختراع نشده بود و اگر شده بود وزنی برای کوبیدن نداشت تا در قالی از آن استفاده شود. دیگر اینکه همین ابزار امروزه در میان عده زیادی از قالی بافان غرب ایران از جمله مناطق انگوران، افشار، گروس (بیجار)،‌ و بخشی از کردستان به کار می رود که آن را به کردی سنگ (seng) و به ترکی خیلال ( خلال ) می گویند. تنها تفاوت در این است که سنگ یا خلال بنابر الزامات صنعت در دوره ما از جنس آهن است. همین سنگ یا خلال را تا پنجاه سال پیش در بخش مهمی از ایران مخصوصا در غرب ایران به کار می برده اند و به فارسی آن را سک (sok) نامیده اند. اما با پدید آمدن کرکیت، نقش و جنس آن در میان آنان عوض شده است و پس از کوبیدن پود دوم با کرکیت یا دفتین و اغلب قبل از آن برای برای نظم بخشیدن به چله ها و یکدست کردن آن استفاده می شود. به این معنی که آن را مورب در دست می گیرند و آهسته روی تارها و در سراسر عرض بافته می کشند. به این ترتیب قطعه دوم مفرغی هم به احتمال بسیار زیاد وسیله قالی بافی است. دلیل مهم دیگری که در مورد ابزار قالی بافی بودن این قطعه دوم وجود دارد،‌ وجود سوراخ در فاصله 15 سانتی متری از سر و 10 سانتی متری از ته آن است. به احتمال قوی از آن سوراخ برای کشیدن پود استفاده می شده یعنی این قطعه همان نقشی را داشته است که اکنون سیخ پودکشی در مناطقی همچون آذربایجان بر عهده دارد و به آن شیش می گویند. بدون تردید قسمتی از پود را از این سوراخ رد می کرده اند و سپس خود آن را با پود از فاصله تارها می گذرانده اند.

محل پیدا شدن این دو قطعه همان گونه که گفته شد در گوری نزدیکی کامفیروز فارس بوده است. این محل فاصله چندانی از تپه ملیان ندارد که اکتشافات آن معروف است و تاریخ آن قبل از دوره مفرغ آغاز می شود. اما اینکه این دو قطعه از گوری پیدا شد، دلیل دیگری است بر اینکه ابزار قالی بافی هستند. احتمالاً‌ ابزارهای قالی بافی زن بافنده را با او به خاک می سپرده اند تا در جهان دیگر هم بیکار نماند.

قطعاتی هم که از آسیای مرکزی کشف شده همگی در گور زنان بوده است. بعد از مشاهده دو ابزار مذکور نمونه های مفرغی دیگری نیز مشاهده شده که گاه سه یا چهار سک یا خلال با هم و با حلقه مفرغی دیگری به هم متصل بوده اند. این مرحله دیگری در پیشرفت به سوی ایجاد شانه قالی بافی است یعنی به جای استفاده از یک سک، سه یا چهار سک را همراه کرده، کارایی آن را چند برابر کرده اند. کهنترین نمونه ای که از این ابزار کشف و ضبط شده از تپه یحیی است که از هزاره سوم قبل از میلاد می باشد و این ابزارها همگی و به احتمال زیاد ابزارهای قالی بافی هستند. سکهای زیادی نیز از تالش به دست آمده است که تصاویر آ‌نها را پررزورسکی در کتاب‌«مروری بر هنر ایران» به دست داده است. (تصاویر 3و4) همچنین بخش مهمی از قطعات مفرغی که از لرستان به دست آمده و به نام گیره یا سنجاق یا سوزن و امثال آ‌نها ساخته شده، به عنوان دستگیره آن و شبیه قلاب یا جا انگشتی در مضراب سنتور است و به طور مشخص برای قرار گرفتن با انگشتان و کوبیدن قالی است. ( تصویر 5) تعدادی از این سکها در موزه ایران باستان موجود است. این قطعات متعلق به هزاره سوم قبل از میلاد در تپه یحیی و هزار دوم در تالش و هزاره اول در لرستان به دست آمدند و آخرین نمونه ها حتی نشانه ای از تحول کامل چاقوی قالی بافی را دارند. این وسایل دو نمونه اند به شماره های 1396 د.ک./ 1396و 3572 د.ک./ 16511 در موزه  ایران پیشرفت است هم در صرفه جویی و کاربرد فلز کمتر و هم تضییع وقت کمتر برای گذاشتن و برداشتن ابزارها، اما هنوز کارد را مثل کاردهای پیشین دو طرفه ساخته اندو حال آنکه می توانستند مثل کارد و قلاب آذربایجانی یک طرفه بسازند. نمونه بعد که شباهت آن به کارد یا قلاب آذربایجانی بسیار زیاد است و با آن قابل مقایسه است به این مرحله از پیشرفت رسیده است. از آنجا که هنوز سر این قطعه مانند سک است و خمیدگی قلاب را ندارد روشن است که از آن مثل سک استفاده می شده است. (تصاویر6و7و8) متاسفانه از آنجا که از قدیم دسته ی شانه از چوب ساخته می شده، برخوردن به شانه قالی بافی در آثار باستان شناسی غیرممکن است. مگر اینکه یک دسته سک یا تیغه با هم کشف شود و بقایای شانه باشد. امروزه تعداد این سکها باستان شناسی غیرممکن است. مگر اینکه یک دسته سک یا تیغه با هم کشف شود و بقایای شانه باشد. امروزه تعداد این سکها و چاقوها در موزه های ایران و جهان نسبتا فراوان است و تنها باید آنهایی را که نمی توانسته اند سوزن یا میله ای زینتی باشند از ابزارهای قالی بافی جدا کرد. باید توجه داشت که انسان عهد مفرغ توانسته است از مفرغ، میله هایی تا قطر دو میلی متر ایجاد کند، بنابراین امکان اینکه این سکها سوزن یا جوالدوز باشند وجود ندارد، خصوصاً که تعدادی از ‌آنها سوراخ ندارند و دیگر اینکه آنها سوراخ دارند این سوراخ در سر یا ته آنها نیست و همچنین معمولاً دستگیره آنها اجازه عبور از بافته را نمی دهند.» (تصویر 9)

به این ترتیب طبق شواهد مذکور و توضیحات و ادله ی علی حصوری با قدیمی ترین ابزار قالیبافی که متعلق به عهد مفرغ است آشنا شدیم و این حرکتی است در جهت گسترش تاریخ فرشبافی ایران، بلکه جهان.

2- دوره هخامنشیان (321 ق.م – 559 ق.م)

با اطمینان می توان گفت آنچه که در سال 1949 میلادی کشف شد تنها نادره ی از دوران شکوهمند پادشاهان هخامنشی است که تا به امروز به عنوان یگانه سند موجود از قالیبافی آ‌ن عهد مورد توجه تمام فرش شناسان و محققان شرقی قرار گرفته است. در سال 1949 میلادی سرگئی رودنکو باستان شناس روس هنگام کاوش در گورهای اقوام سکایی منطقه ی پازیریک در دامنه های جنوبی آلتایی در سیبری به یافتن دستبافته ای کامیالب شد که تاریخ فرشبافی را به یکباره دگرگون کرد، دره پازیریک که از نظر باستان شناسی بسیار غنی است در دهه 1920 میلادی کشف شد. و متعاقباً‌ در ادامه کشفیات، 5 تپه در این دره شناسایی و مورد اکتشاف قرار گرفت. حفاریهای اولین تپه در سال 1929 صورت گرفت و فعالیتهای اکتشافی بار دیگر در سال 1947 با حمایت آکادمی علوم روسیه و موزه آرمیتاژ آغاز شد و حفاری ها به چهار سرزمین دیگر بسط یافت. مدارک کشف شده از زیر تپه ها حاوی برخی یافته های اساسی مربوط به سال 430 قبل از میلاد است و حکایت از زمانی می کند که در آن این قبایل از دره پازیریک به عنوان گورستان استفاده می کرده اند. نوشته ای به دست آمده روی چوب حاکی است که پنج گورستان طی دوره زمانی هشت ساله ساخته شده است. یافته هایی که در این پنج گور به دست آمده عبارت از دهها وسیله زندگی، ابزارآلات شکار، لباس و ... می باشد که در بازسازی روش زندگی این جوامع یعنی قبایل بیابانگرد سکایی نقش بنیادی دارند. اما محسور کننده ترین یافته ها در گور یا تپه پنجم پازیریک بدست آمده که عبارتست از فرشی در اندازه تقریبا مربع به ابعاد 23/189 در 200 سانتی متر و از آنجایی که همراه با این فرش ابزار و وسایل دیگری همچون یک دستگاه گاری نیز پیدا شده، عده ای نظرات خاصی در مورد کاربرد این قالیچه داده اند و حتی فرض بر این است که از آن برای مفروش کردن روی سطح گاری استفاده می شده است. این فرش کاملاً‌ از پشم درست شده و تار ‌آن اندکی کشیده شده و پودهای آن به طور شل به تعداد سه ( و بعضاً چهار) بار بین هر دو ردیف گره پیچیده شده است. رجشمار این فرش تقریباً‌ برابر با 3600 گره در هر دسیمتر مربع است که تعداد 39 گره در هر 5/6 سانتی متر و 42 گره در هر 7 سانتی متر برای آن محاسبه شده که در مقایسه با فرشهای امروزی در رده فرشهای خوب و نسبتاً‌ نفیس قرار می گیرد. نوع گره مورد استفاده در این فرش از نوع گره ی معروف به فرشهای امروزی در رده های فرشهای خوب و نسبتاً‌ نفیس قرار می گیرد. نوع گره مورد استفاده در این فرش از نوع گره ی معروف به ترکی است. ( تصاویر 10و11و12) رنگ این فرش در طول زمان تغییر یافته و رنگ اصلی به سایه های صورتی روشن و سبز کم رنگ تبدیل شده و باید در اصل رنگ بسیار روشنی می داشته. تحقیقات شیمیایی وجود نیل را در آن اثبات کرده و حاکی از آن است که از آن برای رنگ آبی یا متمایل به ‌آن استفاده می شده است. همچنین در رنگهای آن اسید kermes آمیخته با اسید کارمینیک یافت شده که احتمالاً برای رنگ قرمز (قرمز دانه) مورد استفاده قرار می گرفته است. تصاویر و نقوش موجود بر روی این قالی عبارتست از : متن فرش به تعداد 24 عدد مربع که داخل هر یک ستاره ای هشت پر وجود دارد.

در ردیف دوم پس از زمینه تصاویر حیوانی افسانه ای شبیه به یک شیر بالدار قرار دارد که در اصطلاح به گریفین شهرت یافته. ردیف سوم عبارتست از 24 عدد گوزن شاخ پهن. ردیف چهارم یا حاشیه چهارم ستاره ای شبیه به ستاره های هشت پر متن فرش به تعداد 62 عدد. و ردیف یا حاشیه پنجم 28 تصویر اسب سوارانی که بطور دو نفر در میان به تناوب بر روی اسبها نشسته یا در کنار آن ایستاده اند. و بالاخره آخرین حاشیه یا ردیف ششم مجددا همان تصویر حیوان افسانه ای بالدار یا گریفین قرار دارد. این فرش در واقع به دلیل محلی که در آن کشف شده پازیریک نام گرفته است. اگر چه زمستانهای پر از یخ سیبری باعث سالم ماندن این فرش گردید ولی تابستان به اندازه کافی گرم بود تا اجازه دفن روسای قبایل و جادوگران در گذشته را به قبایل شان بدهد. هوای گرم تابستان همچنین به باستان شناسان قرن بیستم اجازه داد که با گروه خود بتوانند به این منطقه کوچ کرده، تخته سنگ هایی را که این گورها را می پوشانیدند جا به جا نمایند تا با کار تهورآمیز خود به کشف این دفینه ها بپردازند. آنها یخها را به کمک آب جوش آب کردند. پرفسور سرگئی رودنکور اولین کسی نبود که به سراغ این قبرها می رفت. دزدان زمان کوتاهی پس از دفن برای غارت طلاهایی که همراه مردگان دفن می شد به این مقبره ها دستبرد می زدند. خوشبختانه این دزدها اعتنایی به دیگر اشیای این مقبره ها از قبیل نمد و منسوجات نداشته اند. دزدان به طور ناخواسته و به واسطه کار خویش بزرگترین لطف را در حق آیندگان انجام داده و شکافی را که آنها ایجاد کرده بودند باعث ورود آب به این مقبره ها گردید که در سرمای زمستان این مقبره را به گورستان همیشگی از یخ تبدیل کرد. و همین قطعات یخی اجازه دادند تا دو هزار و پانصد سال بعد از دفن این اشیا ما بتوانیم آنها را تقریباً سالم کشف کنیم و از مطالعه آنها لذت ببریم. رودنکو پس از مشاهده این قالیچه ی افسانه ای که از گور پنجم پازیریک به دست آمد به جهت شباهت بسیاری از تصاویر آن با شاهکارهای هنری هخامنشی بیدرنگ گفت : « تخت جمشید را به یاد می آورد» ( تصاویر 13و14و15و16)

فرش پازیریک یافته ای است از هر جهت استثنایی و از این جهت خلاف توقع نظریه پردازان تاریخ بافندگی بوده است. تا پیش از پیدایش فر ش پازیریک عمده نظرها متوجه ترکان به عنوان مبتکران این صنعت بود و پازیریک در این مورد دست کم ایجاد شک و تردید کرد. دیگر اینکه برای مورخان این زمینه قابل تصور نبود که بافته ای از حدود چهارصد سال پیش از میلاد بدست آید که تا این حد کامل و پیشرفته و از نظر فنون بافت و حتی نقشه در ردیف بافته های امروز باشد. سوم اینکه نمی توانستند تصور کنند که ممکن است فنی چنین پیشرفته در مراکز تمدن که مورد توقع آنها بود، یعنی بین النهرین، یونان یا مصر پیدا نشود و از گور پادشاهای سکایی که قومی بیابانگرد را رهبری می کرد به دست آید. برای اطلاع از نظریاتی که در مورد فرش پازیریک بیان شده به چند مورد از این دست عقاید که توسط کارشناسان و مورخان مشهور و سرشناس غربی ارایه شده است می پردازیم. یکی از این نظریات متعلق به خانم جنی هاوسگو  jenny Housego است که در سال 1989 چنین منتشر شد :

«محل بافت این فرش سخت مورد بحث بوده است. کسانی هستند که می کوشند آغاز قالی بافی را در سرزمین های مغولستان و آسیای مرکزی بشناسند و این که این قالی در جایی بافته شده که آنرا یافته اند زیرا نقش های آن شبیه نقش اشیای دیگری است که از همان منطقه به دست آمده است. دانشمندان  دیگر بحث می کنند که آن را در نقطه ای غربی تر بافته اند زیرا عناصر آشوری و هخامنشی در آن هویداست. به علاوه شباهتی بین ترکیب فرش با نقش های سنگ در کاخهای این شاهنشاهی وجود دارد. پس شاید در شاهنشاهی ایران بافته شده باشد. در فقدان اطلاعات مشخص شاید بهتر باشد آن را چون دستاوردی هنری بنگریم از دوره ای در جهان باستان که در آن روابط نیرومند فرهنگی در سرزمینی وجود داشت که از یونان تا مغولستان و حتی آن سوتر تا چین گسترده است.»

البته نویسنده در بخش بعد خوشبختانه متذکر این نکته می شود که بافته ای چون پازیریک بایستی بر سنتی پر سابقه متکی باشد. اما به قول دکتر علی حصوری ملاحظه شد که نویسنده چگونه در فقدان مدارک، پازیریک را از یونان تا چین تقسیم کرد تا نه اروپاییان ناراضی باشند و نه چینیان، نه مغولان نه مردم آسیای مرکزی و مردم بین النهرین و ایران و این هنگامی صورت گرفت که کهن ترین مدارک مربوط به بافت فرش از گور زنان در نزدیکی عشق آباد کنونی به دست آمده بود و بعید است  که خانم هاوسگو از آن بی خبر بوده باشد. همچنین پس از ‌آن نیز در سالهای اخیر و در طی برگزاری سومین کنفرانس بین المللی فرش ایران علی حصوری ابزارهای فرشبافی عهد مفرغ را که از سراسر ایران غربی و جنوبی به دست آمده است معرفی کرد که در مبحث قبل به طور کامل ملاحظه گردید. قبل از خانم هاوسگو، اولین بار در سال 1978 یکی از طرفداران پان تورکیسم که تمامی آثار تمدن آسیای مرکزی را دستاورد ترکان می دانند، مقاله ای در مجله ی فرش Hali نوشت و با برهانی چند تلاش کرد نشان د هد که فرش پازیریک کار بیابانگردان ترک نژاد آسیای مرکزی بوده است. این مقاله بازتاب دلخواه نویسنده اند را نداشت. اندک اندک و همراه با جریانهای سیاسی ـ فرهنگی ضد ایران، پژوهندگانی معدود برانگیخته شدند تا آثار هنری ایران باستان را هر چه بیشتر از این آب و  خاک بر کنند و به سرزمینهای دیگر، تمدنهای دیگر و اقوام دیگر منسوب دارند. و به گفته ی دکتر سیروس پرهام، گور به گور کردن قالی پازیریک از همین جا آغاز شد. چهار دهه پس از کشف پازیریک و چند سالی پس از چاپ مقاله نویسنده ترک بنیاد فورد در سال 1989 وجوهی به پژوهش درباره قالی پازیریک اختصاص داد و چند پژوهنده را بر این کار گماشت. ماحصل این پژوهشها همان بود که اولیای بنیاد می خواستند و اینکه « قالی پازیریک بافت ایران هخامنشی نیست و در همان محل آلتایی بافته شده است.»

مهمترین و به ظاهر محکمترین پشتوانه این نظریه کاربرد نوع خاصی از قرمز دانه در فرش پازیریک بود که از حشره ای به دست می آمد که در آن منطقه فراوان بوده است. این قسم خاص قرمز دانه به قرمز دانه لهستانی شهرت یافته که علاوه بر فرش مورد بحث ما یکی از نمدهای همان دوران منطقه آلتایی نیز به همان رنگمایه است. گفته اند رنگمایه قرمزی که در ایران هخامنشی فراوان بوده قرمز دانه ی آرارات است که در سیبری آسان به دسترس نمی آمده است. البته اثبات این ادعا که قرمز دا نه ی لهستان در سرزمین اصلی ایران حتی به قدر اندک، فراهم نبوده تقریباً محال است چون از پارچه ها و فرش های ایران هخامنشی چیزی نمانده که ملاک سنجش باشد. در سال 1990 میلادی نیز خانم کارن رابینسون K.Rubinson با نوشتن مقاله «فرشهای پیش از اسلام» در دایره المعارف ایرانیکا پیشتاز بررسی دوباره یا به قولی کالبد شکافی مجدد فرش پازیریک شد. خانم رابینسون در مقاله خود بر این استدلال ضد و نقیض تکیه کرد که قالی پازیریک که به غلط آن را ایرانی دریافته اند در همان که ممکن است طرح و نقش فرشهای هخامنشی را به خوبی نشان دهد، محتمل است به عصر هخامنشی تعلق نداشته باشد. همین فرضیه با شرح و بسط افزونتر در مقاله دیگر خانم رابینسون در میانه نهاده شد و همزمان و هماهنگ با آن این نویسنده مقاله ای دیگر نگاشت با عنوان « منسوجات پازیریک، پژوهشی در نقل و انتقال نقشمایه های هنری».

همزمان با خانم رابینسون، باستان شناسان مشهور دیوید استروناخ (D.Stronach)بازنگری در نقش مایه های قالی پازیریک را از مسیر دیگر و زاویه ای دیگر آغاز کرد، لیکن کم و بیش به همان جایی رسید که کارن رابینسون رسیده بود. استروناخ در سخنرانی مفصلی که در ششمین کنفرانس بین المللی فرش آیکوک (سانفرانسیسکو، 1990) ایراد کرد مدارک فراوانی نشان داد که ایرانی بودن و هخامنشی بودن تمامی نقش مایه های فرش پازیریک را به اثبات می رساند، منتها نتیجه گرفت که فرشبافان کوچروآلتاییایی، آن فرش را از روی قالی های مشابه ایران بافته اند. فرضیه استروناخ قابل تردید است، چون با عرف و رسم اقتباس و تقلید و بدل سازی در هنر و صناعت فرشبافی درست نمی آید و ما نیز در ادامه، جواب این نظر آقای استروناخ را به نقل از دکتر سیروس پرهام که اول بار در مجله آمریکایی Oriental Rug Review در سال 1993 به چاپ رسید بیان می نماییم. همچنین نظریه جیمز اوپی (James Opie) فرش شناس مشهور، خصوصا فرش ایلیاتی شناس که در همه نوشته های خود بر منشا ایرانی و به تصریح لری بخش عمده نقش مایه های باستانی فرشبافی تاکید دارد و نظریه « منشا ترکی قالیبافی» را همواره مردود شمرده است قابل توجه است. وی در کتاب مشهود خود Tribal Rugs (1992) پا به پای دیوید استروناخ رفته و فرش پازیریک را کار عشایر بیابانگرد منطقه آلتایی دانسته، و حتی از کوچروان سکایی فراتر رفته و قبیله ی همسایه دور دست آنان، یعنی کوچندگان «ماساگته» را بافنده آن فرش معمایی به شماره آورده است. همچنین کورت اردمان فرش شناس آلمانی که پس از ژوزف اشترزیگوسکی و کتاب مشهورش در سال 1917 پیرو مکتب ترکی فرش بافی بود نیز در نهایت ایرانی بودن فرش پازیریک را پذیرفت. اما آشکارا به سفسطه و تناقض گویی پرداخت و حتی به جعل و تحریف تمسک جست و بی آنکه فرش را ببیند به این نتیجه بی بنیاد و غریب که سالهاست دروغین بودن آن آشکار گشته است دست یافت که قالی پازیریک گره بافته نیست و پیچ بافته است، به همان شیوه قالیهای چینی که کلاف پشم را پس از گذراندن از تار بر گرد میله ای چوبی می پیچانند و پس از پایان پذیرفتن بافت میله ها را بر می دارند. جالبتر ‌آنکه اردمان عنوان « هفتصد سال فرش مشرق زمین» را برای دومین کتاب خود در سال 1966 برگزیده تا قالی پازیریک خود به خود از حوزه بررسی او بیرون افتد. ما در ادامه با استفاده از مطالعات و نظریات دو تن از فرش شناسان و محققان فرش ایران آقایان دکتر سیروس پرهام و دکتر علی حصوری، دلایل قوی و محکم را در بحث ایرانی بودن طرحها و بافت فرش پازیریک ارایه داده بررسی می نماییم.

دکتر علی حصوری با بررسی دقیق نقشه و طرح های قالی ایران نتیجه گرفته است که اساس و بنیاد نقشه های فرش ایران که عبارتست از چندین حاشیه در کناره های فرش یکی حاشیه پهن و در میان دیگر حاشیه ها قرار دارد، اساساً منطبق با همان دیوارهای مکرر آبادی ها و باغهای فردوس باستانی است که ایرانیان باستان به آن اعتقاد داشته اند و ما بحث ‌آن را در بخش طبقه بندی طرحهای و نقشهای فرش ایران خواهیم داشت. چنان که می دانیم قالی پازیریک هم دارای همین نوع حاشیه و در واقع طرح ایرانی است و طبیعی است که توسط قومی ایرانی بافته شده باشد. همچنین در خصوص فرضیه بافت عشایری فرش پازیریک توسط کوچروهای آلتایی و در جواب این ادعای دیوید استروناخ و همچنین اثبات نقوش ایرانی قالی پازیریک و تفاوت آن با هنر سکایی، دکتر سیروس پرهام به بررسی نقوش فرش پازیریک پرداخته و چنین می نویسد :

«به گواهی بافته های بدلی عشایری ـ روستایی، در همه دورانها و سرزمینها، رسم و قاعده متعارف این است که بافنده عشایری هرگاه از یک الگوی کاملاً بیگانه تقلید و باسمه برداری کند اثر و نشانه ای هر چند ناچیز از خود و نگاره های متداول سرزمین و فرهنگ یا طایفه خود برجای می گذارد. چنان نیست که بافنده همه چیز  را عینا و مو به مو و گره به گره تقلید کند، حتی نگاره های بسیار کوچک را که هیچ نقشی در برآوردن طرح و نقش اصلی ندارند و بسا که برای بافنده هم یکسره بیگانه و نامفهوم باشند. ( مانند دو نگاره هشت پر در بخش زیرین حاشیه سمت راست قالی پازیریک و دو گل هشت پر کوچکتر در منتهی الیه حاشیه باریک بیرونی همان سمت) . مگر آنکه قصد بافنده تقلید کامل و تمام نما باشد به سفارش یا فرمایش که تازه آن هم از یک بافنده بیابانگرد خانه به دوش سخت بعید و نامحتمل است و تنها کارگاههای متمرکز و بسیار پیشرفته فرشبافی از عهده این مهم بر می آیند که وجود چنین کارگاههایی در منطقه آلتایی همانقدر محل تردید است که بافته شدن قالی پازیریک در همان جایی که پیدا شده است. کار هنری دستبافت از چند جهت ماهیت عشایری و ایلیاتی پیدا می کند که مهمتر از همه وجود عناصر عینی عشایری در نقشمایه ها و شیوه نقش پردازی است. عوامل و عناصر ساختاری و اسلوب بافت و رنگمایه های مورد کاربرد نیز در کار سنجش دستبافته های قبایل کوچرو بی اثر نیست. نهایت این که رنگ مایه ها و رنگیزه ها به ندرت دلیل قاطع برای تشخیص هویت عشایری یک فرش دستبافت است. این به آن دلیل است که مواد رنگی کمتر مورد استفاده انحصاری یک طایفه معین قرار میگیرد و دست یافتن دیگر گروه های بافنده به این مواد بسیار سریعتر از نقل و انتقال و دادو ستد نقش مایه ها صورت می پذیرد. چنین است که در کار سنجش بافته های عشایری اغلب ناگزیریم بر عناصر نقش پردازی و ویژگیهای اسلوب بافت تکیه کنیم. در قالی پازیریک چندین عامل ساختاری هست که درجه بسیار بالایی از مهارت فنی و فرشبافی کمال یافته را نشان می دهد، به اندازه ی که ممکن است به راحتی دلالت بر فرش بافی شهری داشته باشد. اهم این عوامل ساختاری بدین شرح است : استمرار یکنواختی و یکدستی بافت و همسانی نزدیک به یکسانی نقش مایه ها، قرینه سازی کامل نقش مایه ها در چهارچوب یک طرح و نقش کاملاً منسجم و متقارن و متوازن، نگاه داشتن اندازه ها و ابعاد و فاصله ها به دقت و وسواس تمام در بافت آدمهایی همانند، اسبهای همانند و گوزنهای همانند که جملگی در صفهای منظم و آراسته به یک فاصله سنجیده بی کم و زیاد در حرکت هستند.دیگر، طراحی دقیق و سنجیده تمامی اجزای اصلی هر یک از 14 سوار، 14 ستوربان، 28 اسب، 24 گوزن، 24 چهارگوشی که درون هر یک نگاره ای هشت پر به ظرافت و موزونی تمام نقش بسته است.»

سیروس پرهام در ادامه دلایل خود بر بافت غیر عشایری فرش پازیریک می نویسد : « سخت و دشوار است تصور در وجود آمدن دست بافته ای گره بافته و عشایری که در هزاره اول پیش از میلاد مسیح بدین درجه از کمال و سنجیدگی بافت رسیده باشد. این مطلب مسلماً در مورد فرشهایی ایلیاتی مناطق نزدیک به مراکز فرشبافی شهری بهتر و آسانتر صدق می کند تا فرشهایی که گمان می رود در آن سرزمین دور دست وحشی یخزده بافته شده باشد. حتی امروز هم نمی توان یافت فرشی عشایری را اصیل و درست که از روی یک نقشه شطرنجی یا یک الگو و سرمشق و یا یک نمونه دستبافته عینا و جز به جز بافته شده باشد. گذشته از سنجیدگی و ظرافت اعجاب آور بافت، قالی پازیریک آکنده از نقش مایه ها و نگاره هایی است استوار بر طرحی بغایت سنجیده و قانونمند و هدفدار که چنانکه خواهیم دید، این همه با تمدن و فرهنگ مردمان کوچرو و خانه بدوش آلتایی، خواه سکایی، خواه ماساگته، ناسازگار و گاه متضاد است. سکاییان و ماساگتیان بدان مرتبه از ثبات و آرامش اجتماعی نرسیده بودند که انگیزه و ضامن دست یافتن به این چنین صورت هنری اصیل و راستین آلتایی خروشان و بی امان و سیلاب وار موج می زند، کمترین اثری هر چند کمرنگ در قالی پازیریک نیست. هنر آلتایی در هزاره نخست به طور عمده هنر احساس (امپرسیونیسم) و تجرید و انتزاع واقعیتهای عینی و تلخیص مشهودات بود. این هنر خاص، گرداگرد سبک ویژه ای از جانورنگاری شیوه یافته تنیده و بالیده شده بود که به گفته یکی از متبحران «تاماراتالبوت رایس» شاید از نابترین نمونه های تجرید و انتزاع باشد. وی چگونگی تحول و تکامل این هنر را در طول سالیان به شیوایی تمام بیان می دارد که :‌«‌این بیابانگردان با حساسیتی شگرف و غیرمتعارف در برابر محیط پیرامون خود واکنش نشان می دادند. هماهن با موج زدن زندگی بر پهن دشتهای اورآسیایی بیان متعالی امپرسیونیستی و نمادین هنر آنان جان می گرفت و این سرزندگی فراگیر در سبک خاصی از هنر جانورنگاری خود جوش تجلی می یافت. چنین بود که دست و پای یک جانور  اجزای بدن جانور دیگر می شد. در هیچ زمان این هنر  خالص تجریدی و آکنده از خیالپردازی و توهم بیابانگردان آلتایی نتوانست حتی به سواد ساحت نگاره سازی طبیعت گرای قالی پازیریک نزدیک شود. تا جایی که می دانیم از مقابره دره پازیریک یا از گنجینه نقش مایه های سرتاسر ‌آن سرزمین پهناور حتی یک شی واحد به زمان ما نرسیده که اندک مانندگی به سبک جانور نگاری دقیق و راستین قالی پازیریک داشته باشد. بر اسبها و گوزنها بنگرید. استوار و متین و بی دغدغه و طبیعی و واقعی آزاد از هر گونه گرایش تجریدی و آنها را مقایسه کنید ب همانندهایشان که در انواع و اقسام اشیای بازیافته آن سرزمین صورت پذیرفته اند. یگانه نمونه مقایسه شدنی صف شیرانی است که با طبیعت گرایی تمام بر پارچه ای نقش بسته است که از گور شماره 5 بدست آمده و اصل آن بی چون و چرا ایرانی است. اشیای هنری سکاییان آلتایی و جنوب روسیه عموماً و بازیافته های پازیریک خصوصاً سرشار است از انواع و اقسام آهو و قوچ و گوزن شمالی پهن شاخ و گوزن پیچیده شاخ. اما چند تا از این جانوران در حالتی تجسم یافته اند که به حالت چرای آسوده خاطر و بی خیال گوزنهای خرامان قالی پازیریک نزدیک باشد. بنگرید که چگونه تقریباً جملگی آنان پریشان و در تقلا هستند یا به گونه ای زیر بار گران اضطراب و تشنج و آشفتگی خمیده شده اند. این جانوران خواه شکارگر باشند خواه طعمه و شکار، پیوسته گوش به زنگ اند و بی قرار و جهنده و در تکاپو، ناآرام و آشفته خاطر و رمیده و هراسان سبعانه هجوم می آورند و یا سرآسیمه در هم می پیچند وجدل می کنند. سرزمینی که هنرمندان و صنعتگرانش به ندرت از تجسم جانوری که آسوده و نارمیده باشد به وجد می آمدند. و این همه بر خلاف قالی سر به سر یکپارچه و انعطاف ناپذیر پازیریک است» (تصاویر 17و18)

همچنین اندیشه بنیادی و نیز طرح و نقش زمینه قالی پازیریک از حیث سبک پردازی، در پیوند با فرش سنگی کشف شده در حفاریهای کاخ سلطنتی نینوا (Nineveh) می باشد که تاریخ آن به قرن 6 تا 7 قبل از میلاد بر می گردد. این شهر باستانی در کنار رودخانه دجله مقابل موصل کنونی قرار داشت و پایتخت امپراتوری آشور بود. اما سرانجام به دست مادها افتاد و ویران شد در این قالیچه ی سنگی طراحی گلهایی شبیه به گلهای هشت پر قالی پازیریک که در داخل مربعهایی قرار گرفته اند و جملگی متن فرش را پر کرده اند شباهت فوق العاده با فرش پازیریک را بوجود آورده است. همچنین تصویر قالیچه سنگی دیگری شبیه به قالیچه سنگی نینوا در تخت جمشید به دست آمده که اولین بار توسط A.B. Tilia باستان شناس ایتالیایی از روی پیکر کنده ای در تخت جمشید طراحی شده است. آنچه که در قالیچه سنگی تخت جمشید بیش از هر چیز حایز اهمیت است بنیاد یکسان از لحاظ طراحی و سبک قرار گرفتن نقوش در آن است. در این قالیچه نیز  متن فرش با مربعهایی که هر یک ستاره ای شبیه ستاره هشت پر قالی پازیریک را در میان گرفته اند پر شده است.(تصاویر 19و20) همچنین ردیف شیرانی که در حاشیه جای گوزنها را در قالی پازیریک گرفته اند بسیار مورد توجه است. خاصه آنکه در کشفیات از تپه پنجم پازیریک و همراه با قالی کشف شده تکه پارچه ای پیدا شده که نقش موجود بر آن همان ردیف شیران قالیچه سنگی تخت جمشید است. شباهت در بازسازی پیکر و لباس خشیارشا که به کمک خراشیدگی های  روی نگاره حرم سرا در کاخ تخت جمشید انجام شده نیز یک نقش برجسته از صف شیران مشابه شیران قالیچه سنگی تخت جمشید و پارچه سکایی دیده می شود و باز در نقش برجسته حجاری شده در نقوش بالای تخت شاهنشاه در تالار صد ستون تخت جمشید نیز این ردیف شیران با همان ویژگیهای قبلی مشاهده می شود. مشابهت  حاشیه دندانه اره ای در بالا و پائین ردیف شیران در پارچه کشف شده ی پازیریک و حاشیه ردای لباس خشیارشا و قالیچه سنگی تخت جمشید تاکیدی است بیشتر بر منشا واحد هر سه طرح.(تصاویر 21و 22) در ارزش قالیچه سنگی کشف شده در تخت جمشید با توجه به طراحی و سبک پردازی آن بهترین تفسیر آن است که سیروس پرهام بیان می کند‌:

« هر چند ممکن است قالیچه سنگی تخت جمشید از قالیچه سنگی کاخهای نینوا اثر پذیرفته باشد، اما تقریباً‌ باید یقین کرد که بافنده ی قالی پازیریک از فرشهای مشابه هخامنشی الهام یافته و لاجرم به سنگفرشهای آشوری که در سرزمین دور دست و چه بسا نهفته در خاک بوده نظر نداشته است.»

همچنین طرح سربازانی که همراه با اسبهای خود در حاشیه چهارم قالی پازیریک که همگی به یک فاصله معین از پی یکدیگر می آیند به روشنی یادآور رسمهای هخامنشی و آشوری است و تصویر آن با تصاویر موجود بر تخت جمشید که نشان دهنده بار عام تمام ملتها در حضور شاه است مشابهت قریبی دارد. جالبتر ‌آنکه هم در پیکر کنده ها تخت جمشید و هم در قالی ما، ستوربان در سمت چپ اسب گام می زنند و دست راست خود را که بر پشت گردن اسب نهاده اند. در بخش زیرین  حاشیه های پهن و باریک سمت راست در قالی پازیریک گلهای جفتی هشت پری قرار گرفته اند که به همین صورت کم یا بیش بصورت جفت در آثار مفرغی لرستان به تفاوت دیده شده است وشاید هم برخوردار از همان معانی رمزی و نهادی و یا تمغایی باشد.

اما مهمترین نقش پردازی قالی پازیریک ویژگی های آشکار و اشتباه ناپذیر گوزن زرد و شاخ پهن ایرانی است در حاشیه درونی قالی پازیریک که تا حدودی با گوزن شمالی نیز شباهت دارد. به حکم شباهت شاخهای پهن گوزنهای قالی پازیریک به شاخهای گوزن شمالی اکثریت مورخان هنر و فرش شناس غربی درنگ روا نداشته  و این گوزنها را می پنداشته اند هرگز در ایران دیده نشده است از جنس گوزنهای سرزمین سیبری شناختند و برهان قاطع خواستگاه آلتاییایی قالی پازیریک برشمردند. رودنکو کاشف تپه های پازیریک اولین کسی بود که این گوزنها را از تیره گوزن زرد خالدار باز شناخت. پس از رودنکو، رمان گیرشمن باستان شناس فرانسوی به مانندگی گوزن زرد ایرانی مشهور به گوزن بین النهرین و گوزن پهن شاخ روزگار ساسانیان توجه یافت که پیکره خالدارش با همان شاخهای پهن بر چندین ظرف سیمین و نیز چند صحنه در سنگهای طاق بستان نقش بسته است. وجود این گوزن که تصور می شد هیچگاه در ایران دیده نشده است توسط باستانشناس انگلیسی و کاشف نینوا، سراستین هنری لایارد (Sir. A.H.Layard) در شمال خوزستان و قلمرو جنوبی بختیاریها در نیمه های سده نوزدهم مسیحی گزارش شده است. همچنین در پی شناسایی و ازدیاد نسل این حیوان کمیاب که زیستگاه اصلی آن در کرانه های کرخه می باشد، در سال 1955 یک گروه آلمانی به سرپرستی فون اپل، یک نر و یک ماده از این گوزن را پس از مدتها جستجو و در حالی که هیچ امیدی به پیدا شدن نمونه ای از آن نبود در جنگلهای حاشیه رودخانه کرخه در خوزستان پیدا نمودند و برای تکثیر نسل به آلمان بردند. اما در سال 1342 نیز هیئتی ایرانی به سرپرستی خسرو سریری توانست پس از شش هفته تلاش چهار راس از این حیوان ( یک نر و سه ماده ) را زنده دستگیر و به پارک وحش دشت ناز سازی منتقل کند. در حال حاضر با تکثیر این حیوان تعداد زیادی از ‌آنها در جزیره اشک در دریاچه ارومیه نگهداری و محافظت می شوند.جای تردیدی نیست که نسل گوزنهای شاخ پهنی که در شکار گاههای ساسانیان پراکنده بودند و بر روی آثار آن دوره باقی مانده، پیوسته است که به نسل گوزنهای گسترده شاخ روزگار هخامنشی و گوزنهای قالی پازیریک. جز گستردگی برگ نخلی شاخهای گوزن زرد ایرانی، ویژگیهای دیگری است که اهمیت آنها از یک جهت بیش از ویژگی شاخها است زیرا پیوند مفروضی میان گوزنهای قالی پازیریک و گوزنهای منطقه سیبری را یکسره و به تمامی می گسلد و نیازی برای توجیه و استدلال باقی نمی ماند. این ویژگیهای نمایان و کارساز پوست خال خالی و خصوصاً نوار خالداری است که از گردن تا دم گوزن ایرانی کشیده شده است. ویژگیهایی که هیچ یک از انواع آهوان و گوزنهای آلتایی ندارند. حتی یک اثر از تمدن و فرهنگ سرتاسر آلتایی به چشم و دست ما نرسیده که کمترین نشانه ای از این ویژگیها بر آن باشد. این بار رودنکو اول بار بر این ویژگیها گوزن پازیریک تکیه کرد. گذشته از اینها گوزن پازیریک برخوردار از نشانه های خاص دیگر است که باز هم او را از گوزنهای شمالی دورتر می برد و به گوزنهای زرد آسیایی ـ اروپایی نزدیک تر می کند. یکی دم به نسبت بلندی است که خاصه گوزن زرد آسیایی ـ اروپایی است و دیگری شیوه خاص نشان دادن عضلات سردست و ران حیوا ن است که با سبک هنری منطقه آلتایی فرق دارد. رمان گیرشمن در این خصوص می گوید :‌

« عضلات حیوانها در محل رانها و شانه ها به وسیله مارپیچ هایی شبیه به ویرگول مجسم گردیده اند و در میان آنها سنگ های رنگین به صورت ترصیع نشان داده شده است واین از خصوصیات جواهر سازی هخامنشی است». (تصاویر 24 و 25)

این ویژگی یعنی نشان دادن عضلات حیوان با دایره و ویرگول، بر روی عضلات شیرانی که در قالیچه سنگی تخت جمشید وجود دارد و حاشیه ردای لباس خشایار و پارچه کشف شده در پازیریک دیده می شود.

استاد بافته های فارس سیروس پرهام در جلد دوم از کتاب دستبافتهای عشایری فارس به نمونه هایی از جل اسبهای سوزن دوزی قشقایی معروف به طاووس یا طاووسی اشاره می کند که برروی آ‌نها نقشمایه غریب دیگری غیر از طاووس دیده می شود و هویت آنها در بعضی جلها مشخص نیست اما در برخی دیگر شاخهای پهن و دندانه دار و دهان گشوده جانوری از جنس گوزن واضح است. وی می نویسد « به برکت پیدا شدن گوزنهای زردی که سر هنری لایارد در یک و نیم قرن پیش در جنوب غربی بختیاری و نو احی غربی لرهای کهکیلویه گزارش کرده است، راز گشای  همان نقش مایه غریبی شد که قرنها است در سوزنی های ایلات قشقایی و لر فارس پراکنده است. چنانکه از این نقش مایه ی بغایت ساده شده ی هندسی و  شیوه یافته پیدا است، تصور الگوی طبیعی (یاخیالی) دیگری جز گوزن زرد ایرانی برای نقش ما یه به ظاهر غریب و نامتعارف ذکر شده ممکن نمی گردد و اینک باید یقین کرد که لرهای کهکیلیویه جانوری را که به چشم دیده اند الگو قرار داده اند. این بدان معنی است که گوزن شکاخ پهن لری ـ قشقایی به سبک هندسی و تجریدی و گوزن شاخ پهن قالی پازیریک به سبک طبیعی هر دو تبار واحد داشته و از یک سرزمین برخاسته اند.» (تصویر 26)

در بررسی نقوش قالی پازیریک نقش دیگری مورد توجه قرار گرفته است و آن شیوه گره زدن دم اسبها و همچنین کاکل آنها به رسم ایرانیان است که عینا در حجاریهای تخت جمشید مشاهده می شود. و این در حالی است که طبق رسم سکاییان آنان به جای گره زدن دم اسب آن را به شیوه گیس باف می بافتند.(تصویر 27)

همچنین حیوان افسانه ای بالدار که در دو حاشیه مجزا در قالی پازیریک بافته شده است به کرات در نقوش مختلف در ابزار و وسایل بدست آمده در اقصی نقاط ایران دیده شده است. نگارنده این سطور خود در مقاله ای که در ششمین کنفرانس بین المللی فرش ایران ارایه نمود نشان داد که پس از گذشت قرنها همان شیوه نگارگری گوزن زرد خالدار ایرانی و حیوان افسانه ای بالدار در یک نمونه منحصر به فرد قالیچه های ایرانی دیده می شود که تا به این لحظه از نظرها دوره بوده است. و آن قالیچه های روستای سنگان از توابع خواف در مرکز خراسان می باشد. حیوان بالدار این قالیچه های کمیاب از نوع شیران بالداری است که شبیه آن و با کمترین تفاوت در آثار به جای مانده از روزگار ساسانیان و ادوار بعد از آن دیده می شود و احتمالاً‌ این قالیچه ها توسط سیستانیان که از نژاد سکاها هستند و از روی نقوش ایرانی تقلید شده است. سیستانیانی که از سیستان به مراکز شمالی یعنی مرکز خراسان کوچ کرده اند. اما متاسفانه هیچ قالیچه ای از سیستان قدیم و با این نقش تا به این لحظه به دست نرسیده و گزارش نشده است. گذشته از نقوش فرش پازیریک نوع گره مورد استفاده در این قالی نیز توسط چندین پژوهشگر ایرانی و غیر ایرانی مورد توجه قرار گرفته، که به جهت جلوگیری از طولانی تر شدن مطالب این بحث، در مبحث آشنایی با گره های فرش و انواع آن به بررسی گره در این نادره ی تاریخ فرشبافی یعنی قالی پازیریک می پردازیم و نقطه نظرات عالمانه علی حصوری در این مسئله را مطالعه خواهیم کرد و همان گونه که در ابتدای بخش تاریخ فرش  گفته شد دلایل کاربرد گره معروف به ترکی در فرش پازیریک و پراکندگی آن توسط اقوام ترک زبان و سایر مطالعات و مسایل این چنینی را پی گیری خواهیم کرد.

با مشاهده دقیق نقوش موجود بر روی یافته های کوهستان آلتایی که بیانگر هنر اقوام کوچنده سکایی می باشد و مقایسه با نقوش ایرانی بویژه حجاری های تخت جمشید بهتر می توان به تاثیر هنر نگارگری هخامنشی بر هنر سکایی پی برد. و در این میان بررسی بیشتر بین نگاره های قالی پازیریک و نگاره های برگرفته از هنر انتزاعی و تخیلی اقوام آلتایی ما را هر چه بیشتر در ایرانی بودن پدید آورندگان این نادره قرن رهنمون می گردد.(تصویر 28و29)

3 - اشکانیان (250 ق.م. ـ 226 م)

ساسانیان (224م. ـ 652 م)

دوران حکومت طولانی و مهم پادشاهان اشکانی که حدود پانصد سال دوام یافت از مبهم ترین روزگاران تاریخ ایران بویژه در ابعاد هنری آن می باشد و مهمترین دلیل آن معدود بودن اسناد لازم در خصوص موقعیت آن روز ایران و در نهایت هنر بافندگی و قالیبافی می باشد. تنها سندی که با تردید می توان به دوران حکومت اشکانیان نسبت داد، یافته هایی است که در کاوشهای سال 1967 در شهر قومس انجام شد. این کاوشها توسط دو تن از باستانشناسان غیر ایرانی به نامهای دیوید استروناخ (Daivd Stronach) که در صفحات قبل تا حدودی با وی آشنا شدیم و جان هانسمان (John Hansman) بین سالهای 1967 ـ 1970 انجام شد. تا قبل از این کشفیات عمده نظرات در مورد فرشبافی در زمان اشکانیان و ساسانیان منحصر به نوشته های مورخان عرب زبان بود. شهر قومس در صحرای خشک شمالی شرقی ایران نزدیک دامغان کنونی قرار داشت. باستانشناسان اعتقاد دارند شهر قومس در کنار شهر صد دروازه که یونیان فاتح، بعد از اسکندر آن را ساختند بنا شده بود. این شهر بین اواسط قرن سوم قبل از میلاد و قرن سوم قبل از میلاد و قرن سوم بعد از میلاد در دوران پارتی ها ( اشکانیان) که یونانی ها و رومی ها تلاش زیادی را برای تصرف ایران به عمل آوردند رو به آبادانی گذاشت. منطقه اطراف شهر قومس توسط جاده ابریشم قطع می شدو تجارت پرسودی که از این طریق انجام می شد ابریشم و ادویه جات شرق را به غرب و شیشه های رومی و اسب را به مشرق زمین می رساند و این امر منطقه را تبدیل به ناحیه ای ثروتمند ساخته بود. منسوجات شهر قومس در اماکن سه طبقه ای که از خشت ساخته شده بودند کشف گردید. در اواخر دوران پارتی ها اینگونه بناها به عنوان گورستان مورد استفاده قرار می گرفتند.دفن مردگان در این گونه بناها به جای دفن آنها در گورستانهای زیرزمینی به یک منت زرتشتی باز می گردد که باعث آلودگی کمتر زمین می شد. البته منسوجاتی که در این جا مطالعه می شوند تمام آنهایی نیستند که در حفاریهای شهر قومس کشف شده اند بلکه صرفا قطعاتی انتخابی می باشند که در موزه متروپولیتن که حفاریها را سرپرستی می کرد نگهداری می شوند و مطالب نیز به نقل از مجله شماره 59 هالی (HALI)می باشد که در اکتبر 1991 به چاپ رسید. باستان شناسان از میان این کشفیات قدیمی ترین نمونه را به نیمه اول قرن یکم قبل از میلاد نسبت می دهند. این قطعه، نمدی پشمی و قهوه ای رنگ می باشد که قسمتی از یک جلیقه می باشد که دارای آستین است. اندازه این جلیقه نمدی که با بندی ابریشمی به اندازه دور گردن همراه است آن را متعلق به یک بچه نشان می دهد و این قدیمی تریزن لباسی می باشد که تا به حال در ایران پیدا شده است.همچنین بند ابریشمی این حلقه قدیمی ترین تکه ی ابریشمی ایرانی می باشد رنگ این بند ابریشمی آبی مایل به سبز می باشد (تصویر30) تکه های دیگر منسوجات از گورستان دومی به دست آمده است که متعلق به قرن ششم میلادی می باشد که این تاریخ بر اساس سکه های دوره ساسانی و مربوط به هرمز چهارم پادشاه ساسانی (8-587میلادی) تخمین زده می شود این قطعه ها به واسطه تنوع گوناگونی که دارند شگفت آور می باشند یکی از این تکه هی پشمی دارای رنگ قهوه ای سیر همراه با نوار سفیدی می باشد که رنگ آن در پشت به رنگ متفاوت دیگری به نظر می رسد (تصیویر31)

گروه دیگری از این قطعات پشمی دارای مربعهایی به رنگ ابی به همراه گلهای شش پرقرمز می باشند این قعطعات احتمالا تکه هایی از یک زیلو می باشند (تصویر32

قبلاز کشف زیلوی شهر قومس قدیمی ترین زیلویی که از حفریا باستانشناسی به دست آمده بود مربوط به قرن هشتم میلادی بود که به دو قرن بعد از ظهور اسلام باز می گشت تکه های زیلوی شهر قومس تولید این گونه زیلوها را حداقل تا قرن ششم میلادی به اثبات می رساند

اما برجسته ترین و ناب ترین قطعه ای که از حفاری های شهر قومس به دست آمده قطعه منسوجی است پرزدار به صورت پرزهای فرفری شکل که اگر چه به نظر عده ای خیلی بد شکل به نظر می رسد اما شاید قدیمی ترین فرش پرزدار ایرانی باشد که در داخل ایران پیدا شده است البته تکه ی پرزدار و فردار دیگری از حفاریهای منطقه حسنلوی ایران به دست آمده است که در موزه دانشگاه پنسیلوانیا از آن نگهداری می شود که خیلی قدیمی تر و متعلق به 800 سال قبل از میلاد مسیح است ولی شاید نتوان آن را نوعی فرش قلمداد کرد از لحاظ ساختار و اسلوب بافندگی تکه فرش شهر قومس دارای پرزهایی است که به طور ساده تارها را در میان گرفته اند پرز این تکه فرش از پشم رنگ نشده ای است که به رنگ کرم می باشد بر طبق تجزیه و تحلیلی که توسط خانم کالجی تانی (Kajitani)  به عمل آمده ست تار از دو رشته Z  تاب یک لا تشکیل شده که در هر سانتیمتر پنج تار وجود دارد پود تشکیل دشه از یک رشته s تاب می باشد و در هر سانتیمتر سی و سه پود وجود دارد پرز این قطعه از دو رشته z  تاب یک لا با فرهایی به طول چهار تا پنج سانتیمتر تشیکل دشه و در هر سانتی متر دو تا سه فر (حلقه ) وجود دارد قطعه فرش مذکور پس از کشف بلافاصله از گل ولای زدوده شد و نگهداری و آزمایش های مذکور د رموزه متروپولیتن نیویورک بر روی آن آغاز شد این تکه برای نمایش در کنفرانس بین المللی فرشهای شرقی (ICOC)  در سال 1990  به موزه انسان شناسی لووی دانشگاه کالیفرنیا در برکلی قرض داده شد.

منسوجات شهر قومس در طول کنفرانس توسط خانم ترودی کاوامی مشاور هنرهای باستانی بنیادآرتور ساکلر (Arthor  M .sackler) به بحث کشیده شدند   عده ی این تکه فرش پرزدار قومس را در طبقه بندی ادواری متعلق به دوره اشکانیان یا پارتها می دانند چرا که این شهر د ردوران پارتی ها رو به آبادانی گذاشت . اما از طرف دیگر با توجه به قدمت تقریبی این قطعه ی پرزدار عده ای آنرا به دوران ساسانیان منسوب می نمایند در این صورت در مقایسه با فرشهای افسانه ای ساسانی مانند فرش بهار بسیار عالی به نظر می رسد اما بواسطه وجود عینی و ملاحظت تاریخی در باره آن به طور غیر قابل انکار یک فرش ساسانی و کاملا منصر به فرد می باشد

در مورد دوران پادشاهی ساسانیان اطلاعات بیشتری از مورخان وتاریخ نگاران باقیمانده است گفته می شود که د رتخت طاووس سی قطعه فش وجود داشته که هر یک برای سی روز سال وده است و نیز چهار گونه فرش که هر یک گویای یک فصل سال بوده است که در خصوص این طرح در بخش طبقه بندی نقوش فرش صحبت خواهیم کرد اما مهمترین فرش ساسانی که اطلاعات کاملی از آن توسط مورخان بر جای مانده فرش بهارستان معروف به بهار خسرو است گفته شده که این قالی را خسرو انوشیروان برای سراسری کاخ ساسانی د رتیسفون سفارش داده بود بر اساس اطلاعات گزارش شده توسط مورخان پس از حمله اعراب و تسخیر مداین این قالی را به دست اعراب قطعه قطعه شد و بعنوان غنیمت بین سپاهیان تقسیم گردید ابوعلی مسکویه (421-320 ه.ق) در کتاب تجارب الامم در مورد این فرش ضمن شرح وقایع سال 16 هجری قمری چنین می نویسد :

(( سعد ، چون از کار بهر کردن دستاوردهای جنگ و جدا کردن پنج یک اش بپرداخت درباره فش بهارستان و بهای آن بپرسید برای ان بهایی نشناختند پس از یاران پرسید آیا می پذیرید که از چهار پنجم آن چشم پوشیم و آن را یکپارچه نزد عمر فرستیم تا با آن هر چه خواهد کند چه در میان خود بهر نتوانیم اش کرد یاران گفتند : می پذیریم اگر چنین است هم در راه خدا ببخش چنین شد که آن را نزد عمر فرستادند شصت گز در شصت گز به گسترده یک گریب بود در نقش آن راهها می دیدی که از نگاره های گوناگون پدید شده بود و جویباری از گوهرها در بافت آن به کار برده بودند و دیری که د رمیانه به چشم می خورد بر کناره های آن کشتزاری بود سرسبز و پرگیاه بر آن نگاره هایی کاشته بودند که در خور زمستان بود آنگاه که گلها بروند هر گاه میگساری می خواستند بر ان می نشستند .

و گفتی که در بوستان به بزم نشسته اند زمینش ، زمینه فرش را می گویم ، زربفت بود و نقش آن از گوهرها که بر آن نشانیده بودند . تازیان نام قطف بر آن نهاده بودند فرش را همینکه نزد عمر د رمدینه آوردند عمر مردم را گرد کرده با آنان سخن راند وکار فرش را باز گفت و از ایشان رای خواست تا با آن چه کند رایشان همساز نبود برخی تباه گفتند و آشوب کردند برخی گفتند عمر خود بگیرد و از آن خویش کند برخی به رای عمروا گذاشتند . پس آن فرش را تکه تکه کرد و در میان یاران بهر کرد ))

محمد جریر طبری ( 224-310 هجری قمری )‌ماجرای فرش بهارستان را در کتاب خود به زیبایی نقل کرده با توجه به زمان زندگی وی احتمالا نقل او از این فرش بیشتر حایز اهمیت است و احتمالا دیگر مورخان پس از وی کتاب او را ملاک قرار داده اند وی نیز پس از توصیف قالی بهارستان در مورد سرانجام آن چنین می گوید :

(( پس از تقسیم غنایم توسط عمر وی گفت : درباره این فرش چه رای می دهید؟

جماعت هم سخن شدند و گفتند این را به رای تو واگذاشته اند رای تو چیست؟

اما علی گفت : ای امیر مومنان کار چنان است که گفتند اما تاملی باید که اگر اکنون آن را بپذیری فردا کسانی به دستاویز آن به نا حق چیزها بگیرند عمر گفت : راست گفتی و اندرز داری و آن را پاره پاره کرد و به کسان داد ))

در طی دهه های گذشته نظرات متفاوتی د رمورد فرش بهارستان موسوم به بهار خسرو بیان شده که برخی بیانگر ترید در مورد فرش بودن آن می باشند برخی با توجه به اندازه این فرش که وزنی بیش از دو تن را بای آن بوجود می آورد . معتقدند این فرش از نوع پرزدار نبوده و احتمالا نوعی گلیم بوده است زیرا حمل و جابجایی آن غیر ممکن می گردید عده ای نیز بر این باورند که این همه تزئینات طلا و گوهرهای گرانقیمت راه رفتن بر روی آن را غیر ممکن می سازد حتی عده ای پا را فراتر نهاده و معتقدند این چنین فرشی با این ابعاد بر روی چه نوع دار قالی بافته شده ؟ آیا یک دار قالی با چین ابعادی در آن زمان وجود داشته است ؟ وسئوالاتی از این قسم که هر یک اصراری است بر انکار این فرش بعنوان فرش پرزدار مطابق فرشهای امروزی در جواب این افراد باید گفت که اصولا تکنیک باف فرش گره دار از قدیمی ترین زمان که ما  از آن بی اطلاع هستیم و حداقل بر اساس یک سند تاریخی یعنی قالی پازیریک که عمر آن به بیش از  2500  سال قبل باز می گردد هیچ گونه تغییری پیدا نکرده ست در واقع حداقل 2500 سال از اخرین مراحل پیشرفت فنون و ابزار بافت می گذرد نوع گره ابزار و دار قالیبافی در فرش بافی امروز بی تردید همان هایی است که قالی پازیریک وسایر قالیهای قل و بعد از آن با آنها بافته شده اند هیچ تفاوتی بین قالی پازیریک و قالیهای امروز نمی توان یافت و به همین ترتیب روشهای بافت همان فرشهای یکصد متری پانصد و هزار متری که در دوره ی معاصر شاهد بافت آنها هستمی با گذشسته های دور تغییری نیافته و فقط ذهن خلاق بشر امروز تسهیلاتی را در ظاهر و نوع کارایی دارها و ابزار بافت قالیبافی بوجود آورده مگر دار و ابزار قالیهای هزار متری امروز با سایر قالیهای کوچک چه تفاوتی دارد و ابزار و دارهای قالیهای کوچک با سایر قالیهای کوچک قرنهای گذشته که نمونه های فراوانی از آنها بدست ما رسیده چه فرقی داشته ودارد ؟ همان ذهن اندیشمندی که امروز با ترکیبی ساده از ابزاری همچون آهن و  چوب یک دار قالی بزرگ را طراحی می نماید در 1400 سال قبل نیز بصورت اندیشمند و برتر از سایر ملل قدرت طراحی و ساخت یک دار قالی و ابزار جابه جایی آن را داشته است همان تفکر اندیشمندی که سنگهای چجند تنی تخت جمشید را از دل کوهها کنده و پس از تراشیدن آن به نحوه دلخواه بر روی  هم قررار داده و ارتفاعی بلند را برای دیوارهای کاخ داریوش بنا نموده است از سوی دیگر وجود نیروی کار فراوان کمک موثری در اجرای طرحهای ابتکاری ایرانیان در تمامی رشته ها عم از معماری حجاری آهنگری و سایر صنایع دستی همچون فرش بافی بوده ست از طرفی کاربرد ان همه سنگ و گوهرهای قیمتی در فرش گره دار سئوله عجیبی نبوده است . امروز نیز ما شاهد بافت نمونه هایی از این گونه فرشها هستیم که در موزه ها نگهداری می شوند اما یک سئوال مطرح است و آن اینکه بطور منطقی راه رفتن بر روی فشی که گوهرها و سنگهای قیمتی در دل پرزهای ان محصور شده اند و محافظت می شوند ( همچون دری گرانبها د ردل انگشتر و یا قاب )‌میسر است یا بر روی گلیم و زیلویی که گوهرها بطور برجسته در قسمتهای مختلف آن قرار دارند و مانع از راه رفتن می گردند ؟ یکی از بدیهی ترین جوابها در این مورد نقشه این فرش است . بر طبق جدیدترین نظریات ارائه شده نقشه فرش بهارستان که آن را بصورت باغ و یا گلتسان یبا معرفی می نماید بعدها تاثیر عمیقی بر روی سایر نقوش فرش بر جای گذارد به نوعی که نمونه هایی مطابق با آن بعدها در گروهی از نقشه ها با نام قالیهای گلستان یا باغی دیده شده که خوشبختانه نمونه هایی از آنها به دست ما رسیده ما نیز در فصل طبقه بندی نقوش فرش ایران به آن خواهیم پرداخت بر اساس نقش این فرشها استنباط می گردد که عقاید ایرانیان باستان به بهشت موعود یا پردیس (Paradise)  و تصویر آن در ذهن ایرانیان تاثیر مهمی د ربوجود آمدن نقشه های معروف به گلستان داشته است بر این اساس باغهای ایرانیان باستان نیز مطابق اعتقاد آنان به همین بهشت موعود یا پردیس طارحی شده بود ما امروز تاثیر این عقیده را علاوه بر طراحی باغهای قدیمی ایران در گروه نقشه هایی که معرفی شد و به نقوش باغی یا گلستان شهرت دارد می توانیم ببینیم نمونه های زیبایی از این نقشها در فرشهای خاصی که اغلب نمونه های باقیمانده متعلق به شمال غرب ایران و کردستان است دیده می شوند. در این نقوش همچون تصویری که مورخان از قالی بهارستان به دست می دهند متن فر به قسمتهای کوچکتری یا باغچه های کوچکی تقسم گردیه نهرهای آب در میان آنها جاری است و راههایی نیز برای عبور به تصویر کشدیه شده اس شاید در فرش بهارستان نیز یاقوتها و سنگهای گرانبها نه در تمامی فرش بلکه بر ریو درختان ومحل طراحی و بافت باغچه و درخت قرار داشته و افراد ملزم به راه رفتن از روی آنها نبوده اند هنمانگونه که در تجسم واقعی آن باغها نیز فقط از کنار باغچه ها و از روی محلهایی که برای عبور ومرور در نظر گرفته شده می توان عبور نمود در واقع احتمال می رود در مورد فرش بهارستان نیز فقط از روی قسمتهایی که در باغهای واقعی برای گذر وعبور طراحی شده راه می رفته اند و راه رفتن بر روی سایر قسمتهای فرش که تجسمی از باغ بوده و با سنگهای قیمتی تزیین شده بود الزامی نداشته است.

به هر تقدیر می توان دلایل زیادی برای فش بهارستان ارایه کرد که ان را در گروه ستبافتهی پرزدار (گره دار) قرار دهد وذکر همه آنها جز طولانی شدن مطلب نیست از این دوره اطلاعات دیگری نیز توسط مورخان به دست رسیده که همگی گویای وجود هنر پیشرفته ی قالیبافی ساسانی است.

4 – قرون اولیه هجری پس از نفوذ اسلام و حکومت خلافای عرب

منابع تاریخی مختلفی که از قرون اولیه هجری بر جای مانده حکایت از آن دارد که در قورن اولیه اسلامی و در فاصله سالهای قرن 1 تا 5  هجری قمری که سلسله های مختلف ایرانی همجچون طاهریان ، سامانیان . آل بویه و  . . .  در مناطق مختلف ایران و تحت امر خلفای عرب حکومت م یکردند در بسیاری از مناطق ایران قالیبافی وجود داشته است از مهمترین این منابع کتاب حدودالعالم است که به سال 372 ه . ق تالیف گردیده مولف این کتاب در بخشهای مختلف و متعدد در وصف شهرها به محصولات هر شهر اشاره می کند از جمله می نویسد:

(( آمل شهری است عظیم و قصبه طبرستان است از وی جامه کتان و دستار خیش و فرش طبری و حصیر طبری خیرد کی به همه جهان جای دیگر نبود و گلیم سه گوش و گلیم دیلمی زربافت و دستارچه زربافت ))

(( پارس ناحیتی است که مشرق وی کرمان است و از وی جامهای گوناگون خیزد از کتان و پشم و پنبه . . . .  بساطها وفشها و زیلوها و گلیمهای با قیمت خیزد )) .

(( و جهرم شهری است خرم و از وی زیلو و مصلای نماز ، نیکو خیزد ))

نویسنده این کتاب از سایر شهرها و ولایات ایران نی نام برده که قالیبافی در آنها رواج داشته است از جمله سیستان ، آذربایجان و فارس . همچنین محمد بن عبدوس الجهشیاری در قرن چهارم می نویسد که در خراجی که حاکم طبرستان به خلفای عرب می پرداخته ششصد قطعه قالی طبری وجود داشته است مقدسی نیز در اواخر قرن چهارم (397هرجی) در کتاب احسن التقاسیم ، قهستان در خراسان و شوشتر در خوزستان را از مهمترین مناطق فشبافی ایران معرفی می کند که فرشهای آنها به سایر کشورها صادر می شده اس . وی در کتاب خود سیر شهرهای آن روزگار مانند قرقوب ( که امروز هیچ اثری از آن باقی نمانده ) در خوزستان ، دارابجرد ، جهرم و فسا در فارس و خوارزم و بخارا از دیگر مراکز قالیبافی ایران معرفی می کند اصطخری از دیگر مورخان قرون اولیه اسلامی د راوایل قرن چهارم هجری نیز به شهرهایی که مقدسی به آن اشاره کرد. پرداخته و نام آنها را در میان مناطق مهم فشبافی ایران بیان می کند . ابن حوقل در قرن چهارم در سفرنامه خود به برخی دیگر از مناطق فشبافی ایران اشاره می کند وی علاوه بر ذکر فرشبافی فارس با توجه به مقایسه فرشهای درابجرد با فرشهای طبری به کیفیت خوب فرشهای درابجرد تاکید می نماید و این خود موید کیفیت بالای فرشهای طبری ( طبرستان ) در قرن چهارم بوده است که سنت بافندگی آن در حال حاضر مضمحل شده است معسودی مورخ بزرگ اوایل قرن چهارم هجری نیز در ذکر داستانی مربوط به زمان خلافت معتمد خلیفه عباسی اشاره می کند که شهرت قالی سوسنگردی ایران تا قسطنطنیه نیز رسیده بود و در شرح طرح و نقش یکی از این فرشها آن را به باغی پرگل و زیبا  تشبیه می نمید که آشکارا ما را به یاد قالی معروف بهارستان و نقوش گلستان می اندازد که امروز نیر در بسیاری از نوقش فرش ایرانی به کار می رود.

همچنین وی در نقل یکی از حوادث سال دویست و چهل و هفت هجری در نقل ماجرایی از دوران خلافت منتصر تصویری زیبا از یک قالی سوسنگردی به دست می دهد که دارای نوشته هایی به خط فارسی نیز بوده است مسعودی به نقل از ابولحماس محمد بن سهل می نویسد :

((‌ من بدوران خلافت منتصر د ردیوان سپاه شکر به دبیر عتاب بن عتاب بودم روزی وارد یکی از ایوانها شدم که با قالی سوسنگرد مفروش بود و مسندی و نمازگاهی با مخده های قرمز و کبود آنجا بود حاشیه فرش خانه ها و نقشی بود که در ان تصویر آدمها و نوشته های فارسی بود من خواندن فارسی نیک می دانستم در طرف راست نمازگاه تصویر پادشهای بود و تاجی بسر داشت گویی سخنی می کرد نوشته را خواندم چنین بود : ( تصویر شیرویه قاتل پدرش پرویز شاه که شش ماه پادشاهی کرد )

تصویر پادشاهان دگیر نیز دیده می شد و در طرف چپ نمازگاه تصویر دیگری دیدم که بالای آن نوشته بود ( تصویر یزیدبن ولید ابن عبدالملک قاتل پسر عمویش ولیدبن یزیدبن عبدالملک که شش ماه پادشاهی کرد ))

متاسفانه از قرون اولیه هجری ( 1 تا اواخر قرن 5) هیچ دست باف گره داری بدست ما نرسیده که بتوان از آن چه مورخان توصیف کرده اند نمونه ای بدست داد لیکن تمامی شواهد حکایت ب قالی بافی پررونق در اغلب مناطق ایران دارد .

5 – سلجوقیان (  591-429 ه.ق)

در خصوص قالیهای دوره سلجوقیان بویژه سلاجقه ایارن کمتر مطلبی تا کنون به رشته تحریر درآمده که با قاطعیت فرش بافی ایران در زمان تسلط سلاجقه را به اثبات رساند اما از آنجایی که تعداد هشت قطعه قالی از دوران حکومت سلاجقه در آسیای صغیر به دست آمده استنباط جهان غرب بویژه دانشمندان ترک بر آن اس که در این دوره قالیبافی ایران در اضمحلال کامل به سر می برده است در این ارتباط دکتر علی حصوری دلایلی در خصوص وجود نست قالیبافی در این دوره و حتی ایرانی بودن تکه های پیدا شده د رترکیه ارایه داده که در این جا به نقل ان می پردازیم علی حصوری معتقد است:

(( در تاریخ قالی  خاومرمیانه مسئله ای وجود دارد که چندان مورد بحث قرار نگرفته و همین امر باعث شده است که مطالب مطر شده واقعی تلقی و پذیرفته شود در آسیای صغیر فشهایی متعلق به قرن هشتم هجری از مساجد وبقاع معروف ( بویژه مسجد علاء الدین در قونیه ) به دست آمده است ( تصویر 34و 35 ) از انجایی که بخشی از این دوره مقارن با پادشاهی سلجقه روم می شود فرشهای این دوره بانام سلجوقی شهرت یافته ست ضمنا گرایش های قوی پژوهشگران ترکیه ی امروز و محددیت دانش و بی توجهی محققان غربی باعث شده که قالی های آن عهد که بافندگانشان ترک نبوده اند و ربطی با تکران نداشته اند (‌جز داشتن حکحومتی
سلجوقی ) قالی ترک قلمداد شود و به سابقه وتاریخ قالی ترک فصل مهمی بیفزاید خوشبختانه میانیاتورها و آثار دیگری که از آن قرن ها باقی مانده به ما این امکان را می دهد که به بررسی این قالی ها بپردازیم .

وی در ادامه استدلالهای خود مبنی بر منشا غیر ترک بودن قالی سلجوقی به ویژگیهای فنی و صوری 0 نقش ) آن می پردازد معتقد است مشخصه فنی قالیهای سلجوقی داشتن گره ترکی است امروزه دیگر کاملا مشخص شده ست که این گره ربطی به ترکان ندارد زیرا ترکان در سرزمین اصلی خویش گره فراسی به کار می برند و تنها ترکانی گره ترکی داند که یا به غرب ایران مهاجرت کرده باشند . یا قای بافی را از اهالی غرب ایران یاد گرفته باشند این خود بدان معنی است که گره ترکی از ویژگیهای فنی سنت قالیبافی شمال غربی ایران است به طوری که در تمام شمال غرب ایران تا ازان در قفقاز در آسیای صغیر و غرب ایران (کردها ولرها ) به جز اقلیتی در سنه قدیم و سنندج کنونی حتی کردهای مقیم عراق که بندرت قالی بافته اند گره ترکی به کار برده اند و می برند در واقع گرهترکی گره سکاها ست که در حیطه زندگی آنان رواج یافته است اگر این گره از ان ترکان باشد باید در شرق شمال ایران نیز رواج باشد که نیست ( در این مورد یعنی سوابق کاربرد گره ترکی و سایر مسایل مربوط به آن در بخش معرفی انواع گره توضیحات کاملی داده خواهد شد ) از طرف دیگر می دانیم که سلجوقیان مخصوصا از زمان خواجه نظام الملک به بعد گرایش بیشتری به زبان فارسی پیدا کردند و حتی آخرین شاهان این سلسله به فارسی شعر می گفتند مدارک زیادی مبنی بر علاقه سلاجقه به فرهنگ ایرانی در دست است از جمله سلاچقه روم نه تنها زبان فارسی را زبان دربار خود کردند بلکه وزرای خویش را از یایرانیان بگزیدند و آنیین کشورداری آنان کاملا ایرانی بود سلاجقه روم حتی نام شاهان اساطیری ،‌و تاریخی ایران پیش از سالام مانند کیخسرو ، کیکاووس ، کیقباد و . . .  را بر خود  می نهادند . در دوره سلاجقه روم فرهنگ ایرانی – سالامی در آسیای صغیر شدت گرفت و پایه ای شد برای حکومت کران عثمانی آنان حتی کاخهای خود را با تصاویر شاهنامه می آراستند و زبان فارسی تا قرن هشتم هجری مهمترین زبان متداول در آسیای صغیر بود و تا قرن هشتم که موج جدیدی از تکران به آسایای صغیر رسید کتابهای فراوانی به فارسی نوشته شد در این جا این سئوال مطرح است که پادشاهانی که د رتمام جنبه های زندگی خود و حتی نام فرزندانش از ایرانیان الگو می گرفته اند و پشتیبان فرهنگ ایرانی بوده اند چگونه ممکن است از قالی ترکی استفاده کرده باشند ؟ اگر سلجوقیان نخستین ترکانی بودند که بر آسیای صغیر تسلط یافتند قالی بافی را چگونه به آنجا بردند ؟ سلجوقیان اصی که در ایران حکومت کرده اند چرا قالی سلجوقی نداشتند وحتی در یک نوشته تاریخی نامی از قالی سلجوقی – چه در آسیای اصی که در ایران حکومت کرده اند چرا قالی سلجوقی نداشتند و حتی در یک نوشته تاریخی نامی از قالی – سلجوقی – چه در آسیای صغیر چه در ایران دیده  نمی شود ؟ آنگاه یکی از شاخه های این سلسله به نام سلاجقه روم آن هم دور از خاستگاه خود و دور از ایران که وطن دوم شان بود قالی سلجوقی داشته اند ؟ واقعیت این است که این قالی ها نه تنها سلجوقی نیست بلکه اصلا ترک نیست در آن روزگاران در تمام ایران و از جمله د رقفقاز و اران قالی ایرانی بافته می شد همچنین نکته ای که از ان معمولا غفلت می شود این است که بیشتر ساکنان قدیم و آسیای صغیر در دوره ی سلجوقیان روم ترک نبوده اند بلکه در آن منطقه ارمنیان یونانیان وملیت های دیگری قالی می بافتند.

از طرفی همگی این قای های به اصطلاح سلجوقی دارای طرحهایی بوده ست که در قالیهایی که در اطراف ایران بافته می شود مثلا در قالیبهای ترکمن، سیستان ، قفقاز و اران بیشتر باقی مانده است تا در قالیهای مرکز این حوزه ی فرهنگی و شاید یکی از دلایل آن تحولات و بلوغ هنری است که به علت غنای فرهنگی و شکل گیری مکاتب بزرگ باعث گردیده که حتی در دورافتاده ترین مناطق روستایی ایران نیز نقوشی همچون اسلیمی و لچک و ترنج بافته شود از این مسایل که بگذریم علی حصوری به قدمت نقش های قالیهای سلجوقی اشاره می کند که نمونه های فراوان و مشابه آن ها را می توان  در ادوار قبل از سلجوقیان مشاهده کرد . اگر چه تا کنون قالی دوره سلجوقی در ایران به دست نیامده است اما نقش قالی آنها را می توان در دیگر آثار ایرانی ردیابی کرد در بررسی آثار تاریخی ایران متوجه می شومی که اشتراک طرح در بسیاری از هنرهای ایرانی وجود داشته مثلا در صد سال گذشته طراحان فرش طراحی کاشی هم می کرد اند و تعداد زیادی از آنها استادان مینیاتوریس با مذهب و حتی استادان تشعیر هم بوده اند مانند بهزاد سلطان محمد و  . . .  بعلاوه حتی پیش از دوره مغول نقشه های مشترک پارچه و فرش هم داشته ایم که نمونه هایی از آنها همچون محرمات وجود دارد که در نقاشیهای پیش از دوره مغول نقشه های مشترک پارچه و فرش هم داشته ایم که نمونه هایی از آنها همچون محرمات وجود دارد که در نقاشیهای پیش از مغول روی لباسها و  پارچه ها فراوان دیده می شود به همین منظور اگر نقش هایی روی پارچجه ها یا بناها و دیگر آثار و وسایل زندگی دیده شود که بر روی قالیهای معروف به سلجوقی هم وجود داشته می توان به سر منشا مشترک این نقشها در میان قومی که آنها را داشته پی برد .خوشبخاتانه از این قسم آثار باستانشناسی زیادی در دست است تا حدی که از دوره آل بویه ( قرن چهارم هجری ) به بعد می توانیم آثار این نقشه ها را پیگیری کنیم . در آن زمان هنوز عنصر ترکی در ایران مخصوصا در حیطه حکومت آل بویه وجود نداشته ست که بتواند بر قالی ، پارچه و دیگر وسایل کاربردی اثر بگذارد در مطالب بعدی خواهیم دید که همین نقشه ها تا دوره تیموری هم بر روی قالی فراوان به کار می رفته و از آن دوره به بعد رایج شده است .

6 – ایلخانیان مغول و تیموریان ( 882-617 هـ. ق )

از وضعیت قالیبافی ایران در دوران حکومت ایلخانیان مغول کمتر اطلاعی بدست رسیده و بدیهی است با توجه به اوضاع نابسامان سیاسی در آن زمان مجالی برای گسترش جغرافیای قالیبافی و یا شکوفایی آن وجود نداشته است اما استنباط می شود به لحاظ وجود سنت گرایی و وجود ضوابظ مشخص در طراحی فرش وسایر صنایع همچون کاشی کاری تمام طرحها و نگاره های فرش متاثر از دوران قبل یعنی هنر سلجوقی باشد بنابراین شاید بتوان گفت دوران قالیبافی در عصر مغولان یکی از موارد خاصی است که احتیاج به مطالعات  بیشتر دارد اما بدون ترید با توجه به سوابق قالیبافی در عصر مغولان یکی از وارد خاصی است که احتیاج به مطالعات بیشتر دارد اما بدون تردید با توجه به سوابق قالیبافی در اغلب مناطق ایران که در مطالب قبل به ان پرداخته شد واز طرفی وجود صنعت نساجی نسبتا پیشرفته به احتمال قریب به یقین قالیبافی ایران در عهد مغولان اگر چه چار رکود گردید اما هیچ گاه عوامل اضمحلال آن به طور کامل فراهم نگردید (‌تصویر 36) در این زمان زری دوزروی پارچه های ایریشمی در کرمان رواج داشته و گیلان و طبرستان از مراکز مهم پرورش ابریشم و بافت پارچه های ابریشمی بوده اند همچنین سایر هنرهای ایران همچون معماری ، فلزکاری ، سفال و . . .  در دوران حکومت ایلخانیان مغول همچنان ادامه یافت و ما امروز نمونه های خوبی از انواع آنها را شاهد هستیم شاید دوران حکومت تیموریان که بلافاصله پس از ایلخانان مغول بر ایران مسلط شدند از مهمترین تحولات تاریخ هنری ایران باشد که در میان آن فرش بافی تیموری خود جای بحث و مطالعه فراوان دارد خوشبختانه علاوه بر نقاشی های زیبای مینیاتور بر جای مانده از دوران حکومت تیموریان که در اغلب آنها به جهت ترسیم دقیق فرش می توان به وجود این دست آفریده هنرمندان ایران در آن زمان تاکید داشت به برکت وجود تعداد معدودی از فرشهای آن زمان که در موزه ها موجود است می توان بررسی دقیقی بر روی ویژگیهای بفت و بالاخص طرحهای آنها انجام داد . نمونه ای از این فشها تکه ای است که در موزه بناکی (Benaki)  یونان نگهداری می شود متخصصان این قطعه را به آذربایجان و اسیای صغیر نسبت داه اند نوع گره این قطعه از نوع متقارن (ترکی) است و همان گونه که در مبحث معرفی انواع گره خواهیم دید و د ربخشهای قبلی نیز تا حدودی اشاره شد وجود گره ترکی هیچگاه دلیل بر منشا ترکی فرش ندارد و فرشبافی آسیای صغیر متاثر از سنت فرشبافی شمال غربی ایران است اما مهمترین مسئوله در بررسی این فرش نقش ان است که به طور شکسته بوده با طرح فرشهای امروز آذربایجان و حتی قفقاز وجه اشتراک دارد البته پاره فرشهای کهنه تری هم در سایر موزه ها و مراکز مطالعاتی باقی مانده است اما وجه اشتراک اغلب این بافته ها و فرشهایی که در تابلوهای مینیاتور تیموری باقی مانده طرح ویژه ای است که امروزه از مباحث خاص هنرهای تزیینی می باشد (‌تصویر 37و 38) خطوط شکسته و بعضا منحنی با ترکیبی خاص که امروزه این گونه آرایه ها با نام خطوط کوفی و از گروه هنرهای تزیینی کوفی شناخته می شوند با بررسی که در مبحث قالی سلجوقی انجام شد و با بررسی چند قطعه قالی که از زمان سلجوقیان باقی مانده می توان پذیرفت که کاربرد نگاهر های کوفی از وجوه مشترک بین قالیهای سلجوقی و قالیهای تیموری است و سابقه آن بر اساس شواهد موجود به قرون اولیه هجری باز می گردد و حتی شواهدی در دست است که شکل گرفتن آرایه های کوفی با کوفی مانند به دوران ساسانیان باز می گردد و همه اینها حکای از پیشینه غنی در تکامل و شکوفایی هنر در عهد تیموریان دارد هنری که بدون تردید در کنار اولین مکتب هنری ایران یعنی مکتب هرات درخشید و در تمامی نقاشیهای آن زمان بخش مهمی از تزیینات مینایتورها گردید بسیاری از مینیاتورهای بر جای مانده از این دوران و حتی پس از آن علاوه بر ارزشهای ذاتی و هنری بیانگر اوضاع و احوال اجتماعی و هنری زمان خود می باشند . در بسیاری از این تصاویر انواع قالیها با نقوش متعدد اعم از هندسی و حتی نوقش لچک و ترنج دیده می شود که بدون تردید طراحی آنها حاصل دست نقاشانی چیزه ست همچون بهزد و شاگردان اوبوده است توجه به ریزه کاریها و جزئیات از خصاصیص مهم مینیاتورهای سبک تیموری است این توجه به جزییات اشیاء مانند قالی ، کف اتاق ، لباس و تزیینات معماری ، نقاشی های هرات را در میان بزرگترین مینیاتورهای ایران قرار می دهد ودر واقع در زمان حکومت تیموریان اهتمام برخی از پادشاهان این سلسله بویژه شاهرخ و پسرش و همچنین سلطان حسین بایقرا به انواع هنر باعث گردید تا بسیاری از رشته های هنری ایران در آن زمان شکوفا گردند حافظ ابرو مورخ قرن نهم هجری نیز در ذکر وقایع سال 830 هجری در هنگام سلطنت شاهرخ پسر تیمور و در ذکر رسیدن ایلچیان ختای می نویسد :

(( فرمان همایون به نفالذ انجامید تا شهر و بازار را اذین بندند سکان و قطان هرات هر صنعت وری هنر خویش ظاهر کند که آلاتی که در صنعت او خوبتر و بهتر نبود دکان خود را اراسته کرد و بواقی کوبها و محلات هر کجا راه عامه بود به جامهای ابریشمین وقالیهای خوب ونخ ونسیج و طرف و ظرف بیاراست))

این مطلب موید آن ست قالیبافی در آن زمان جزء صناعات مهم شهر هرات بوده که تزین شهر در آن لحظه با قلایهای هراتی جزو وظایف صنعتگران گردید در واقع هرات که د ر ان زمان از بزرگترین مراکز هنری ایرانو برای مدتی نیز به پایتختی ایران برگزیده شد از مراکز مهم قالیبافی آن زمان ایران بوده است مدتی قبل از نگارش این سطور با انتشار کتاب فرش بر مینیاتور بخش زیبایی از نقشه های فرش دوران تیموری از دل نگاره های مینیاتورها بیرون آورده شد که دنیای زیبا از نقوش را نشان می داد.

به طور کلی تا قبل از دههی هشتاد و شاید هم دههی 70 میلادی علقه ی زیادی به بررسی منشاء طرحها وجود نداشت و اغلب مطالعات انجام شده سابقه ای بیشتر از صدر اسالم را در بر نمی گیرد و بسیاری نیز بر این عقیده اند که منشا همه ی طرح ها را باید از زمان اسلام مورد بررسی قرار داد و عبارت هنر اسلامی را معرفی می کنند تنها ر طی 20 سال گذشته است که برخی از فرش شناسان با مطالعات خود به نتایج دیگری دست یافته اند دکتر سیروس پرهام در مقاله ای انتقاد گونه چنین به تجزیه و تحلیل عملکرد غریبان پرداخته است.

((‌جهد شتابزده ی بیشترین فرشناسان باختری در رمزگشایی نقشهای قالی ایرانی و گشودن طلسم ترکیب خطوط در هم پیچیده ی اسلیمی و ختایی ( که به ظاهر از هر گونه معنا و مفهوم تهی است و به گفته ی هاکسلی ((‌زندگی چون طرح ونقش قالی ایرانی ست : زیبا ، ولی بی معنی )) قصه ای است دراز که بهچند دلیل عمده تا کنون راه به جایی نبرده و جز یکی دو تن همه در این راه پر پیچ و خم به بیراهه افتاه اند اساسی ترین علت ناکامی بیگانگی اکثریت عظیم فرش شناسان غربی اس از تمدن و فرهنگ ایرانی که نقوش قالی نیز چون دیگر هنرها در طول سده ها وبسا که هزاره ها از تار و پود پیدا و نهانی همین تمدن و فرهنگ پدید آمده است تلاش در سنجیدن و باز نمودن نقشمایه های نگارین نااشنا با ساده اندیشی آغاز گشت که از جهتی زاد ی اعتقاد به برتری تمدن وجهان نگری غرب بود از پس این پندار کلیدهای رمز قالی شرقی به جای آنکه در ژرفنای تمدن کهن خاور زمین جستجو گردد در لابه لای انیدشه های نو یافته ی باختری کاویده شد . پژوهش در سیر تحولی نماد پردازی مغرب زمین جایگزین کندوکاو در اندیشه های رمزی و نمادی و اساطیری مشرق زمین گردید و نمادهای شرقی به قیاس مفاهیم نمادی غربی به سنجش درآمد . چنین بود که نقشمایه ی بید مجنون که در نزد بیشتر مردم غرب (( بیدگریان )) خوانده می شود نقشمایه ای پنداشته شد مالامال غم و اندوه و قالیهایی را که این نقشمایه بر آن بود (( فرش عزا )‌خواندند حقنه کردند که برای پوشش قبر و مراسم سوگواری بافته شده است هم در این مرحله ی اغازی بود که نگاره های سه گوش سر و گردن تجرید یافته ی جانوران ، (( کلید یونانی )) و (( قلاب )‌نام گرفت و نقشمایه ی چهار بازویی میانه ی ترنجهای قالیهای فارس (( خرچنگ )) و (( رتیل )) پنداشته گشت !

مرحله ی دوم کندوکاو را پژوهنگدانی آغاز نهادند که سرانجام در یافته بودند که کلید رمز نقشمایه های شرق را نمی توان در فضای فرهنگ غرب جستجو کرد اما به مصداق حکایت ملا نصرالدین که کلید خانه اش را جای تاریک کوچه گم می کند ولیکن در گوشه ی روشن دنبال آ“ می گردد (( چون روشنتر است )) اینان نیز راه نزدیکتر واسانتر و روشنتر را پیش گرفتند و آسیای صغیر و سپس آسیای میانه را نه همان خاستگاه قالیبافی که مهد نقشمایه های قالیبافی پیش از روزگار صفویان برشمردند (‌اصحاب پان تورکیسم البته در این میان دستی داشتند ) مرله ی سوم هنگامی آغاز گشت که تنی چند پژوهش ژرفتر وگسترده تر در فرهنگ مشرق زمین را واجب دانستند تا به اصل ومنشا این نقوش معمایی نزدیکتر شوند چون سرزمین هند به سابقه ی استعمارگری اروپاییان به غرب نزدیکتر بود وآشناتر ابتدا شبه قاره ی هند را در نوردیدند و به وجد آمدند ودر سیر و سفر سر مستانه چندان دور رفتند که به چین و ایین بودا هم رسیدند بسیاری طرح و نقشها که هنرمندان و صنعتگران ایرانی به روزگار سلاطین مسلمان کشمیر در طول سده ی نهم هجری و سپس به همراه همایون پاشگاه گورکانی در نیمه های سده ی دهم به هند برده و ترویج کرده بودند مغولی  خوانده شد و دست پرورده ی پادشاهان گورکانی – اما مرحله ی چهارم (( طلسم گشایی)) در فضای پژوهشی خاصی بنیان گرفت که به واقعیتهای تاریخی نزدیکتر بود چون تکیه بر پژوهشهای گسترده ی سلامی داشت . از آنجا که جز قالی پازیریک هخامنشی تمامی نمونه های به دسترس افتاده ، پس از اسلام بفته شه بود همگی طرح و نقشهای قالیبافی در پرتو اندیشه ها  و تعالیم اسلامی به بوته ی سنجش نهاده شد دستاورد پژوهشی این مرحله بسیار پربار بود ولیکن این عیب را داشت که همه چیز را در تاریخ پس از اسلام می جست . توگفتی که قالیبافی پس از اسلام پدیدار گشته و پیش از آن هیچ  نبوده است . نویسنده در ادمه اضافه می نماید که در ترتیب این مراحل چهارگانه بنابر تقدم زمانی نیست و گاه دو یا سه مرحله همزمان تحقق یافته و مرحله ی آغازی نیز از اوایل سده ی مسیحی حاضر تا به امروز در محافل ونشریه هایی همچنان بر دوام مانده است )).

در هر صورت عدم نظارت صحیح بر کار بافت فرش و بسیاری عوامل دیگر از جمله قیمت هاوچگونگی صادرات طی نیم قرن گذشته رقبای فرش ایران را به میدان رقابت کشانده و از سوی دیگر سود جریان را به سوء استفاده از غفلت دست اندر کاران و انجام تقلباتی در مراحل مختلف تهیه مواد اولیه وتولید فرش واداشته و در نتیجه موجبات سقوط کیفیت و کمیت و گرمی بازار فرش ایران را فراهم نموده است بمنظور ایجاد پیوستگی ارتقاء سطح کیفی این دستباف ارزشمند و تداوم تاریخ پر آوازه آن هوشیاری وکوشش همه جانبه لازم است که امید است عشق وعلاقه عامه مردم باین میراث اجدادی خود آن را در ضمنیر کلیه دست ادرکاران بیدار سازد .

 

والسلام

تاریخ زردشت


زمان زردشت:

دورترین زمانی که برای زردشت تامل شده اند سدة هیجدهم پیش از میلاد و نزدیکترین آن سدة هشتم پیش از میلاد است برای تعیین این تاریخ دو روش عمده به کار رفته است.

در روش اول به ارقام و اعدادی استناد شده که دربارة زندگی زردشت در کتاب های پهلوی و عربی یا در منابع یونانی آمده است در روش دوم نتیجه گیری بر اساس معیارهای زبانی و قرائن تاریخی است:

 

1 نتیجه گیری بر اساس اعداد و ارقام بر اساس تاریخ سنتی:

در کتاب بند هشن آمده است که «چون هزارة سلطة بزغاله (جدی) فرا رسید از سوی آفریدگار اورمزد به پیامبری آمد و گشتاسب پس از پذیرفتن دین 90 سال فرمانروایی کرد. مجموع سالهای فرمانروایی او 120 سال بود. بهمن پسر اسفندیار 112 سال، همان (چهرآزاد) دختر بهمن 30 سال، دارا پسر همای که همان بهمن است، 12 سال و دارا پسر دارا 14 سال» با جمع بستن این ارقام عدد 258 سال بدست می آید که زمان فاصل میان زردشت و کشته شدن دارا بدست اسکندر است. از سوی دیگر بیرونی می نویسد که از ظهرو زردشت تا زمان اسکندر 258 سال فاصله بوده است.

مسعودی نیز فاصله زمانی زردشت تا اسکندر را 258 سال ذکر می کند اما از این روایات گوناگون، یا تاریخی معلوم نمی شود که منظور از «زمان زردشت» تاریخ زایش اوست یا تاریخ وحی بر او در سی سالگی، یا تاریخی که در چهل سالگی دین خود را آشکارا بر مردمان ابلاغ کرد. یا زمانی که در چهل و دو سالگی گشتاسب دین او رار پذیرفت.

همچنین روشن نیست که منظور از «تا زمان اسکندر» چیست؟ آیا مقصود زمان فتح ایران به دست اسکندر است یا مرگ او، یا اصولاً مراد از تاریخ اسکندر یا تاریخ سلوکی است.

هنیگ بر آن است که «تا زمان اسکندر» به معنی سال مرگ داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی به نظر وی تاریخ است که درسال 330 ق . م اتفاق افتاد، اما در مورد مبدأ تاریخ یقین ندارد، بنابراین به نظر وی تاریخ تولد او یا سال 618 یا 628 یا 630 پیش از میلاد بوده است و چون زردشت بنا به روایات مذکور در کتاب های پهلوی 77 سال عمر کرده است سال فوت او را در 541 یا 551 یا 553 ق . م می داند.

 

2 زمان زردشت بنا بر قرائن زبانی و تاریخی:

بر این اساس یار تولومه زمان زردشت را حدود 900 ق . م و مایر و ورزند و نگ شدر زمان او را اواخر هزاره دوم و اوائل هزاره اول پیش از میلاد می دانستند بارو بر اساس مطالعة یشت های قدیمی، خصوصاً فروردین یشت، استدلال می کند که اطلاعاتی که در یشت ها آمده است، همه متعلق به شرق ایران است و هیچ گونه اثری از حوادث غرب ایران و بین النهرین در آنها نیست بنابراین، این آثار همه متقدم تر از مهاجرت های ایرانیان از شرق به غرب است و چون نامهای قبایل ایرانی مانند پارس و ماد در اسناد آشوری متاخرتر از نیمه دوم قرن نهم ق . م نیست بنابراین، مهاجرت آنان نمی تواند متاخر از 900 ق . م  باشد. در فروردین یشت غالباً از چهار نسل پی در پی خانواده ها پیرو زردشت سخن رفته است بنابراین باید زمان زردشت را دست کم 150 سال متقدم تر از این تاریخ دانست در نتیجه، بارو حدود 1100 سال قبل از میلاد را متاخرین تاریخ برای زمان زردشت پیشنهاد می کند.

بویس نیز پس از رد تاریخ سنتی و روایات یونانی می نویسد که فقط بر اساس اوستا می توان زمان زردشت را حدس زد. به نظر او گاهان از نظر زبانی قابل مقایسه باریک وادا است که آغاز تدوین آن ظاهراً در حدود 1700 ق . م بوده است.

تصویری که از جهان در گفته های زردشت می بینیم و تصویر پردازیهای او مقتبس از سنت قدیمی شبانی اوست. بنابراین می توان احتمال داد که وی زمانی میان 1400 و 1000 قبل از میلاد می زیسته است و این زمانی است که قوم او در شمال آسیای مرکزی پیش از آن که به سوی جنوب روانه شوند و در خوارزم مستقر گردند می زیستند.

 

زادگاه زردشت:

در مورد زادگاه اصل زردشت نیز اختلاف نظر وجود دارد. در منابع پهلوی و به دنبال آنها در کتاب های عربی و فارسی «ایرانویچ» یعنی سرزمین اصلی را که اقوام ایرانی از آنجا برخاسته اند و بنا به روایات دینی زردشتی در آنجا دین به زردشت ابلاغ شده است، با آذربایجان یکی شمرده اند. این یکسان شماری احتمالاً از زمانی پیدا شده است که دین زردشتی به غرب ایران و در جامعة مغان که در ناحیة ماد می زیستند، راه یافت و سپس در دورة ساسانی از اهیمت خاصی برخوردار شد. به گونه ای که همه مکان های شرقی را با مکان های در غرب ایران مطابقت دادند. امروز دانشمندان انتساب زردشت را به آذربایجان به چندین دلیل مردود می دانند که مهم ترین آنها دلایل زبانی است. زبان اوستایی یعنی زبان کتاب اوستا در مقایسه با سایر زبانهای ایرانی زبانی است متعلق به شرق ایران و در این کتاب هیچ نشانی از واژه هایی که اصل مادی یا فارسی باستان داشته باشند دیده نمی شود.

 

زندگانی زردشت بنابر گاهان و متن های قدیم اوستایی:

آنچه در اوستا و در منابع فارسی آمده است بیشتر جنبه اساطیری دارد گرچه در این مطالب نیز حقایقی می توان یافت.

آنچه به یقین در مورد زندگی زردشت از متون اوستایی بر می آید این است که خاندان او سپیتمه یا سپیتامه (در پهلوی سپیتمان) نام داشته است. نام پدرش پورو شسپه (در پهلوی پورشسپ) و نام مادرش دو غذووا ش(در پهلوی دوغدو) نام داشته است. و نام پدربزرگش هیچتسب بوده است.

زردشت از کودکی تعلمیات روحانی دیده است، زیرا درگاهان (یسن 33، بند 6) خود را «زوتر» نامیده است و آن را اصلاحی که در مورد دین مردی که دارای شرایط کامل روحانیت است به کار می رود.

همچنین در اوستای متاخر (یشت 13، بند 94) در مورد او کلمة «آترون» به کار رفته که به معنی مطلق روحانی و دین مرد است درگاهان (یسن 43) اشاره شده که به او از سوی او رمزد وحی رسیده است اما این مطلب به تفصیل در کتاب های پهلوی آمده است.

نخستین کسی که به او ایمان می آورد میدیوی مانگمه (پهلوی آن میدیوماه) بود که نامش در فرودین یشت (یشت 13، بند 95) ذکر شده است. وی در منابع بعدی پسر عموی زردشت به شمار آمده است. زردشت دین خود را با دشواری تبلیغ کرده است.

در سرودهای خویش (یسن 46، بند 2) از فقر و کمی تعداد حامیانش سخن می گوید و از بدکاری کوی ها و کرپن ها که ظاهراً پیشگویان و روحانیون هم وطن او بودند گله و شکایت دارد و بعضی دشمنان خود مانند بندوه و گر همه (یسن 49، بند 1 و 2) نام می برد.

سرانجام بر آن می شود که از زادگاه خود دور شود و به  سرزمین مجاور برودو در این سرزمین که فرمانروای آن گشتاسب است سرانجام با موفقیت روبه رو می گردد (یشت نهم، بند 26) چنین بر می آید که پیش از همه هوتوسا (پهلوی آن هوتوس) همسر گشتاسب به دین او گرویده و احتمالاً به توصیة او شاه نیز پیروز شده است.

زردشت بر حسب سنت سه بار ازدواج کرده است. نام زن نخست و دوم او معلوم نیست. زن نخست او پسری به نام ایست و استرده و سه دختر به تربیت به نام های فرینی و ثریتی و پورو چیستا به دنیا آورد. (یشت 13، بند 139).

زردشت در گاهان (یسن 53، بند 3) از ازدواج این دختر سوم خود یاد می کند. بر حسب روایات دینی زردشتی این دختر به ازدواج جاماسپ درآمد.

از قرن دوم رزدشت که نام نیز ذکر شده است دو پسر به نام های اوروتت نره و هوچیثره (یشت 2، بند 98) به دنیا آمده است. زن سوم او هووی نام داشته از خاندان هووگوه و ظاهراً زردشت از او فرزندی نداشته است.

بنا به روایات دینی زردشتی فرشوشتره (پهلوی آن فرشوشتر) پدر هووی بوده است.

با گروش گشتاسب به دین زردشتی مخالفت های حکمرانان هم جوار برانگیخته شد. نام برخی از این فرمانروایان مخالف زردشت درآبان یشت (یشت 5، بند 109) آمده است که از میان آنان ارجاسب تورانی از همه نامورتر بود. در نبردار جاسب زریر برادر در گشتاسب حامی او بوده و برهومیکه دیوپرست غلبه کرده است و همچنین بستور و جاما سب یاوران او بوده اند اما قهرمان اصلی اسفندیار بوده است.

بنا به روایات دینی زردشت در سن 77 سالگی کشته شد و قاتل او «برادریش» نام داشت.

 

زندگی نامه اساطیری زردشت:

زندگی راستین پیامبران را همیشه هاله ای از اسطوره فرا می گیرد، هر چند که در خلال اسطوره ها حقیقت های فراوان نهفته است، افسانه ها به تدریج بر گرد زندگی نامة واقعی حلقه می زنند و کم کم زندگی اساطیری را می سازند. اکنون جهت اطلاع از آنچه که در مورد زندگی زردشت در متون قدیمی آمده است به شرح برخی از آنها می پردازیم. که غالباً از متون پهلوی قدیم و ترجمه اوستا و کتاب های «برگزیده های زاد سپرم» «دینکر»، « وجر کرددینی» و «روایات پهلوی» اقتباس شده است و به ظاهر آمیخته با افسانه به نظر می رسد.

منظور از آوردن این مطالب در متن آشنایی با عقاید و اساطیر ایران باستان بوده و نیز آنچه که در مورد زردشت به آن ایمان داشته اند.

زردشت همانند آدمیان دیگر از سه عنصر اصلی تشکیل شده است: فره، فروهر، جوهرتن، فره یا خُرّه همان موهبت ایزدی است که تجلی ظاهری آن نوراست همراهی آن با مردمان موجب نیکبختی و جدایی از آنان سبب بدبختی است.

فروهر روح پاسبان آدمی است، پیش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نیز باقی می ماند و در صورتی که بازماندگان برای او نیایش کنند و هدیه تقدیم دارند، خشنود می گردد و از خانواده حمایت می کند.

جوهرتن صورت مادی یا جسم آدمی است. آفرینش هر کدام از این عناصر تشکیل دهندة زردشت به گونه ای اساطیری توصیف شده است.

فرّه زردشت از ازل جزئی از اورمزد بوده و در پیش او قرار داشته است تا بعدها در هنگام مقرر با عناصر دیگر ترکیب شود. فروهر او در پایان سه هزارة اول از دوران ده هزار سالة جهان همراه با دیگر آفریدگان «مینویی» آفریده شده است. به روایت دینکرد، امشاسپندان (فرشتگان) زردشت را به صورت «مینویی» آفریدیند و فروهر او را که دارای دهان و زبان سخنگوی و دراای سری گرد بود در میان او نهاد. او رمزد جوهرتن او را نیز در عالم «مینو» آفرید تا آن را بعداً از طریق با دو ابر و باد به گیاهان منتقل کند و سپس از طریق شیر گاوانی که در میان آن گیاهان چرا کرده اند وارد تن پدر و مادرش شود.

عناصر زردشت در این صورت «مینویی» یا مثالی همچنان باقی می مانند تا زمانی که او باید به صورت انسان واقعی به جهان آید. بدین منظور باید این سه عنصر با هم ترکیب شوند.

فرّه او از پیش او رمزد به روشنی بی پایان و از آنجا به خورشید به ماه و از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشی که در خانة «زوپیش»، مادر مادر زردشت می سوخت، پیوست.

و این در لحظه ای بود که زویش دو غدوما در زردشت را به دنیا می آورد.

داخل شدن فره در وجود و غدو و درخشندگی خاصی بدو بخشید به گونه ای که در خانه ای که او زاده شد، مانند آن بود که آتشی به خودی خود می سوخت. این نور همچنان با دغدو و تا زمان زایش زردشت همراه بود. برای انتقال فروهر او از عالم مینو به این جهان، امشا پسندان ساقه ای از گیاه مقدس هوم را به بالای مردی ساختند و فروهر زردشت را به درون آن بردند. سپس آن را از آن روشنی بی پایان برداشتند و بر کوه اساطیری اسنوند که جای که جای آن در منابع ما آذربایجان ذکر شده است نهادند. سیصدو سی سال مانده به پایان سه هزاره سوم جهان دو تن از امشا پسندان، یعنی بهمن وارد اردیبهشت به شکل موجودات این جهانی درآمدند و به جایی که دو مرغ برای جفت گیری نشسته بودند و هفت سال پیش از آن مارها بچه های آنها را خورده بودند، رسیدند. به دل مرغان انداختند به دنبال هوم روانه شوند. مرغان دوسر هوم را گرفتند و آن را در آشیانه خویش نهادند. تقدس هوم و بودن فروهر زردشت در میان آن سبب شد که مارها نتوانند از درخت بالا روند و به بچه مرغان دست یابند. ساقه هوم با آن درخت پیوند خورد و همیشه تازه و سرسبز در بالای آن درخت در حال رویش بود.

دوغدوبا پور شسب پیوند زناشویی بست. آنگاه بهمن وارد بیهشت با هم به نزد پورشاسب آمدند و در دل او انداختند که آن ساقه هوم را با خود ببرد، پورشاسب به سوی رود اساطیری دایتی (احتمالاً سفید رود) که شاخه هوم در کنار آن رسته بود رفت. درخت چنان بلند بود که گمان برد برای دستیابی به آن باید آن را ببرد اما معجزه به یاری او آمد، هوم از بالای درخت تا به میان آن فرود آمد، پورشاسب که آیین پرستش را به جای آورده بود، هوم را برید و آن را به نزد همسر خود سپرد.

اما جوهرتن او را اومزد از نزد خویش به سوی باد و از باد به سوی ابر به حرکت درآورد و به صورت آب در زمین فرو فرستاد، در پی آن انواع گیاهان از زمین روییدند و پورشسب، شش گاو سفید را به سوی آن گیاهان روانه کرد، دو گاوی که هنوز نزاییده بودند و به گونه ای معجزه آمیز پور شسب ساقه هومی را که فروهر زردشت که در آن گیاهان بود با شیر گاو آمیخته شد. پورشسب ساقه هومی را که فروهر زردشت که در آن گیاهان بود با شیر گاو آمیخته کوبید و به آن شیر گاو آمیختند و بدین گونه فروهر و جوهرتن زردشت با هم یکی شدند، پورشسب و دوغدو این شیر آمیخته به هوم را نوشیدند، در اینجا که مزة که در تن دوغدو بود با فروهر و جوهرتن زردشت یکجا به هم پیوستند و از هم آغوشی آنان که علی رغم الرغم مخالفت دیوان انجام گرفت نطفه زردشت بسته شد.

تولد رزدشت از پیش اعلام شده بود در لحظه تولید او نیروهای زندگی بخش و مرگ آور به ستیز برخاستند به روایتی تولد او در روز خرداد (روز ششم) ماه فروردین بوده است.

به هنگام تولید خندید، چون چشم به جهان گشود، هفت جادوگر که پیرامون او گرد آمده بودند تا از تولد معجزه آمیز او ترسیدند، رئیس جادوگران که دورسرو نام داشت خواست تا سر نرم او را با دست بفشارد و او را بکشد بر اثر معجزه ایزدان دست او خشک شد. او پدر زردشت را از تولد غیر عادی فرزندش ترسانید و او را برانگیخت که به تباهی فرزند رضایت دهد و او را در آتش بیافکند، اما آتش به او اثر نکرد و مادرش فرزند را به جای امنی بدر.

بار دیگر به تحریک دورسرو، کودک را بر گذر گله گاوان نهادند تا او را لگد مال کنند و از میان بردارند.

اما گاو بزرگ شاخداری که در پیش همه گاوان حرکت می کرد چون کودک را دید در برابر او ایستاد و نگذاشت که گاوان از روی او بگذرند مادر او را برگرفت. بار سوم باز به تحریک و توصیه دورسرو، کودک را برگذر گلة اسبانی نهادند که به آبشخور می رفتند و اسبان را بر او تازانیدند. اما اسب ستبر زرد گوشی که پیشرور اسبان بود از او پاسبانی کرد و زردشت آسیبی ندید.

بار چهارم او را به لانه ماده گرگی که بچه های او کشته شده بودند، نهادند تا گرگ سر رسد و بچه های خود را کشته یابد و به کین خواهی زردشت را بدرد. اما به خواست ایزدان معجزه ای روی داد پوزة گرگ خشکید. سروش وبهمن میش بزرگی آوردند تا کودک را سراسر شب شیر دهد و بدین گونه آسیبی بدو نرسید، بامداد روز بعد مادر او را زنده یافت.

دو رسرو که از توطئه های خود سودی برنگرفته بود با جادگران دیگر به آن ده آمد و همه به چاره جویی پرداختند. برادر و ریش کرپ که از داناترین جادورگران بود در کار او فرو ماند و به پروروشسب و دیگران گفت که این کودک دارای برتری ها فراوان است و پیشگویی کرد که بهمن امشاسپند به این جهان می آید و او را به هم سخنی می برد و دین او به هفت کشور می رسد و دیوان در زیر زمین پنهان می شود و سپس از کشته شدن او اظهار ناتوانی کرد.

از پانزده سالگی تا سی سالگی، دوران کمال اندیشه و فضل و پارسایی زردشت است.

به روایت زادسپرم او دو برادر بزرگتر و برادر کوچکتر از خود داشت و خود فرزند میانی از پنج پسر پوروشسب بود هنگامی که زردشت پانزده ساله شد که بنابر سنن زردشتی سن بلوغ و تمیز است فرزندان پوروشسب از پدر سهم خواستند، و زردشت او به راهنمایی بهمن امشاسپند، از میان جامه ها، کستی را برگزید و بر کمر بست.

در این فاصله زمانی اشاره ای کوتاه به همسر گزینی او شده است.

معجزه دیگری در این روزگاران از او ظاهر شد و آن هنگامی بود که می خواست به همراه مردان و زنان پیر و جوان و کودکان، از رودخانه ای پر آب و ستبر بگذرد، گذشتن از آب برای آنان دشوار بود اما زردشت با معجزه توانست بی آنکه پلی در میان باشد آنان را از رودخانه عبور دهد. درسی سالگی زردشت در جشن «بهار بوده» یا جشن های بهاری که چهل و پنج روز بعد از پایان اسفند ماه برگزار می شد، شرکت جست. این جشن اولین گاهبنا راز گاهبنارهای شش گانه است. در راه حرکت به سوی جشن زار به خواب رفت و در خواب دید که مردم جهان ساز و برگ جشن را به سوی شمال نگاه داشتند و مردم روی به شمال داشتند و در پیش همه میدیوماه پسر آراستای برادر پورو شسب بود. اینان به نزد زردشت می آمدند و زردشت آن را به نشانه این دانست که که میدیوماه نخستین کسی خواهد بود که به وی بگرود.

پس از بگزاری مراسم دینی «بهار بوده» برای به جای آوردن نیایش به کنار رودخانه دایتی رفت تا برای تهیه شیرة گیاه هوم، از آنجا آب بردارد. چند بار در آب داخل شد، چون چهارمین بار از آب بیرون آمد، مردی را دید که از طرف جنوب به سوی او می آمد. او بهمن امشاسپند بود قامتی داشت به اندازه سه مرد که قد هر یک به اندازه یک نیزه باشد. بهمن شاخة سفیدی در دست داشت که نماد دین بود. در اینجا میان بهمن و زردشت گفتگوهایی انجام گرفت. آنگاه هر دو با هم، بهمن پیش و زدشت پس، به سوی او رمزد و انجمن امشاسپندان روانه شدند. در طول ده سالگی یعنی تا چهل سالگی به زردشت هفت بار با او رمزد و امشاسپندان و فرمان هایی که از آنان دریافت داشته است در کتابهای، گزیده های زاد سپرم، دینکرد، زردشت نامه و در روایت جیهانی آمده است.

پس از آنکه او رمزد اسرار دین را به او آشکار کرد زردشت متحمل چند نوع آزمایش دینی (ور) شد. از آتش گذشت، روی گداخته بر سینه او ریختند و شکم او را دردیند اما آسیبی ندید. (وینکرد هفتم، فصل پنجم، بند 4 به بعد)

دو سال پس از نخستین هم سخنی، او رمزد بدو فرمان داد که پیامبری دین مزدیسنی و رسالت خود را اعلام دارد. اما روحانیون و جادو پزشکان و فرماروایان ناحیه به دشمنی با او برخواستند و برای نابودی او به تکاپو افتاندند.

زردشت یکی از توراینان را به نام «اوروایتادنگ» به دین خواند و از سوی او رمزد و وعده داد که در صورت پذیرش دین، قدرت او افزون شود و در غیر این صورت شایسته مرگ خواهد شد. با این همه او نپذیرفت و به عقوبت گرفتار آمد. زردشت از یکی از دیگر از فرمانروایان محلی که «ویدوشت» نام داشت و دشمن ایزدان بود، درخواست کمک کرد. ویدویشت درخواست او را رد کرد و به عقوبت آن بیش از سه شب زنده نماند. در هوا معلق ماند و مردمان به نظاره ایستادند پرندگان گوشت او را خوردند و استخوانهایش بر زمین افتاد.

اهریمن که از پیشرفت کار زردشت نگران بود، دیوان را در جایگاه خودش در شمال گرد آورد و به آنان فرمان داد که برای نابودی زردشت بتازند. دو دیو بزرگ بر او حمله ور شدند، زردشت دعای معروف «اهورفور» را خواند و دیوان بهت زده به جای خویش بازگشتند و به اهریمن اعتراض کردند که «تو دستوری می دهی که امکان انجامش نیست» و از ترس اثر دعای اهورفور که همچون سنگی به بزرگی خانه ای بود و همه بر زیرزمین گریختند و دیگر بر زمین آشکار نشدند.

اهریمن دست از توطئه نکشید و ماده دیوی را به صورت زنی زیبا برای اغوانی زردشت فرستاد. او رمزد پیش از آن در این باره به زردشت هشدار داده بود مادة دیو خود را پسندارمد ایزد بانوی زیبای زمین معرفی کرد. زردشت فهیمد که فربیی در کار است می دانست که دیوان از جلو زیبایند و از پس زشت. از این و از آن ماده دیو خواست که روی برگرداند چون روی برگردانید دید ه جانوران موذی و خزندکان از تن او آویزان بودند. زردشت بار دیگر دعای اهورنور خواند و ماده دیو از نظر ناپدید شد. زمانی که زردشت چهل ساله بود و برای تبلیغ دین به دربار گشتاسب روان شد و او را به دین اورمزد خواند. ورود زردشت به دربار گشتاسب با توصیفی خاص آمده است:

سحرگاهان زردشت سقف کاخ گشتاسب را شکافت و داخل شد با خود سه چیز داشت: 21 نسک اوستا، آتش برزین مهر و شاخه سروی. آتش را در دست گشتاسب و جاماسب و اسفند یار نهاد ولی آتش آنها را نسوزاند سرو را درزمین کاشت و فوراً برگ هایش روئید و از میان برگ ها نوشته ای آشکار شد خطاب به گشتاسب که دین را بپذیرد. درباریان و جادو پزشکان به مخالفت با عقاید او برخواستند. با این که گشتاسب بر آن بود که عقاید زردشت را خود بشنود اما در باریان که از نفوذ کلام او در گشتاسب بیم داشتند دست به توطئه زدند.

به روایتی استخوان مرده در انبان او نهادند تا تهمت جادوگری و پیروی از آئین نامه غیر معمول بر او زنند. به روایتی دیگر برای زردشت مناظره ای با حکیمان تدارک دیدند و چون زردشت از مناظر پیروز شد به در آمد و پیامبری خود را اعلام داشت و آن را بر شاه عرضه کرد و شاه هوا خواه او شد. دشمنان نهانی در خانة زردشت داخل شدند و اجزای مردة انسان و حیوان را در خانه و در لایه ای بستر او جای دادند و برای دیدن آنچه طوطئه کرده بودند گشتاسب را به خانه او بردند تا او را در نزد گشتاسب رسوا کند. شاه فریب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افکند.

گشتاسب را اسب سیاهی بود، شیدفام که ناگهان فلج شده گویی که دست و پایش را در شکمش فرو رفته، پزشکان دربار در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسید و او به شاه اطلاع داد که اگر او را از زندان آزاد سازند می تواند اسب را بهبود بخشد و برای این کار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دین او را بپذیرد، اسنفدیار حامی دین او باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسنفدیار به دین بگرود و توطئه گران رسوا و مجازات شوند.

گشتاسب شرایط را پذیرفت و زردشت را با نیایش به درگاه او رمزد اسب را شفا داد.

پس از آن زردشت در مناظرت پیوسته پیروز می گشت. از جمله مباحثه او بود با فرزانگان بابلی که در بعضی از روایات بدان اشاره شده است.

برای این که ایمان گشتاسب در دین استوار شود و به تبلیغ آن بپردازد ار رمزد بهمن و و اردبهشت و آتش را به صورت موجودات مادی به خانه گشتاسب فرستاد. گشتاسب نخست گمان کرد که آنان سواران ارجاسب اند که به خانه او فرود آمده اند اما هنگامی که لب به سخن گشودند دانستند که فرستادگان او رمزدند. ایزد آتش به گشتاسب گفت: اگر پرستش او رمزد را بپذیری و دست از پرستش دیوان بردای، فرمان روایی طولانی و زندگانی دراز و ثروت و پسری همچون پشوتن خواهی یافت. اگر نپذدیری بر کرکس ها فرمان دهیم که گوشت تو را بخورند و استخوان هایت بر زمین افتد. با این همه گشتاسب از ترس در جاسب در پذیرفتن دین تردید داشت او رمزد را به نزد اردیبهشت امشاسپند فرستاد تا اردیبهشت به نزد گشتاسب آید و معجونی را بدو بنوشاند تا آینده بر او روشن شود. گشتاسب در عالم خاسه و شهود پیروزی خویش را بر جاسب بدید چون از این حال بیرون آمد، زن خویش هوتوس را خواند و از او خواست که زردشت را به دربار فرخواند تا زردشت تعالیم دینی به او بیاموزد. زردشت نامه روایتی را در این میان به مناسبتی می گنجاند به این ترتیب که گشتاسب پس از اقرار به دین زردشت چهار چیز آرزو کرد، نخست این که بداند در آن جهان جای او کجاست، دوم این که رویین تن شود، سوم این که در جهان از همه چیز آگاه شود و چهارم این که عمر جاودانه داشته باشد زردشت بدو گفت که داشتن همة اینها برای او میسر نیست این چهار آروز را برای چهار نفر باید درخواست کرد. زردشت «درونی» آماده ساخت و در آن می و بوی و شیر و انار نهاد. چون گشتاسب می را نوشید بیهوش شد و سه روز به خواب رفت روانش به مینو رفت و جایگاه خویش را دید و چون از خواب برخواست بر هوتوس گفت: زردشت را فرا خواند تا به او تعلیم دینی دهد، «بوی» به جاماسب رسید و بر اثر آن همة دانشها بر او آشکار شد، پشوتن شیر نوشید و بی مرگ و جاودانه شد، دانه ای انار به اسفندیار رسید و رویین تن شده دیو خشم خبر گرویدن گشتاسب را به دین زردشت به ارجاسب رسانید و بدو خبر داد که پس از آن دیگر بر ایرانیان چیره نخواهد شد، ارجاسب بر آشفت و می نوشید و در عالم مستی خیونات را بر ایرانیان برانگیخت.

زردشت در 77 سالگی درگذشت وفات او را روز خور (یعنی روز یازدهم) ماه دی بود. در روایا دینی آمده است که وی را «تور برادر وریش» به قتل رسانید.

 

زندگانی تاریخی زردشت:

ظاهراً زردشت دهقانزاده ای بوده است که از تبار و ریشة آرایایی روییده و رشد یافته است. آنچه از تعالیم و سرگذشت او که بهترین مبین حقایق است استنباط می توان کرد این است که نام او زورواستر (این تلفظ یونانی کلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن زراتشتر کلمة آریایی کهنه است که گویند جزء اخیر آن «اشترا» به معنای شتر است، و برای تسمیه وجوه مختلف ذکر کرده اند که از آن جمله «دارای زرد اشتران» یا «صاحب کهن اشتران» می باشد.

تاریخ حقیقی تولد زردشت بسیار مجهول است. روایات ایرانی تولید او را در حدود 660 ق . م نشان می دهد که با وجود همة احتمالات بعید اغلب محققان جدید آن را پذیرفته اند. ولی بعضی دیگر با قراین و دلایل موجه بر آنند که زمان ظهور این پیغمبر ایرانی قدیمیتر از آن تاریخ بوده و او در حدود 1000 ق . م می زیسته است. همچنین محل تولد او نیز مجهول مانده بعضی می گویند در ناحیة ماد (آذربایجان)، شمال غرب ایران، و بعضی گویند در باکتریا (بلخ)، شرق ایران به وجود آمده، ولی از قرار معلوم وی در غرب ایران زاییده شده، اما در شرق ایران به کار دعوت خود پرداخته است.

روایات باستانی بر آن است که زردشت در پانزده سالگی نزد آموزگاری تعلیم یافت و از او «کشتی» (نام کمربند مقدس زردشتیان است شبیه به زنار هندوان و این شباهت در دو مذهب نیز قابل توجه می باشد) دریافت کرد و هم از آغاز عمر به خوبی مهربان و سرشت لطیف معروف گردید. در هنگام بروز قحطسالی که در ایام جوانی او اتفاق افتاد وی نسبت به سالخوردگان حرمت و رافت و دربارة جانوران محبت و شفقت به عمل می آورد. چون سنین عمرش به بیست رسید، پدر و مادر و همسر خود را رها کرده، برای یافتن اسرار مذهبی و پاسخ مشکلات روحانی که اعماق او را پیوسته مشوش می داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر کس سخن گفت، شاید که نور اشراق درون دل او را منور سازد. گویند روزی در انجمنی، از دانایان پرسش کرد که نیکوترین کاری که شایستة آسایش و معنوی داشته) پرستش میکرده و در پیشگاه ایشان در زیر آسمان صاف و در کنار محرابها با حضور مویدان (پیشوایان روحانی) قربانیها و هدایا می گذرانیده اند و آتش را می پرستیده و شربتی آسمانی را سکرآور که از فشردة گیاهی مقدس به نام «هوما» (سوما مذکور در ودا) می گرفته اند برای کسب خیر و برکت می نوشیده اند.

پرستش آذر از رسوم و آداب بسیار قدیم ایرانیان است و دارای اهمیت خاصی بوده و آن را هم با تشریفات و مناسکی شبیه به آنچه که در هند آریاییها نسبت به آن عنصر فروزان به عمل می آورده اند می ستوده اند و هم دارای موقع و اثر تاریخ کهنسال در دین زردشتی است که رسم آن تا روزگار ما همچنان باقی و پایدار مانده است.

از اگنی، که در آیین و دایی خدای آتش است، در آداب ایرانیان نامی برده نشده، لکن شک نیست که هم او یا مفهوم او بوده که نزد ایرانیان قدیم محل پرستش قرار داشته است و برای عبادت او مراسم و تشریفاتی در برابر آتشگاه به عمل می آمده و عصارة سوما را بر روی آن می پاشیده و نباتات و گیاهان اطراف آتشگاه را تقدیس می کرده اند و بر روی خوانی از سنگ، هدایا و قربانیهای نیاز روانهای بهشتی و ارواح مقدس آلهة غیبی می کردند. این هدایا از حبوب و غلات و بالاخره گوشت حیوانات بوده،  و جانوری را که قربانی می کرده اند با برسم تقدیس می نموده اند. برسم عبارت بوده است از چند شاخه گیاهان و اشجار مقدس که آنها را دسته کرده، در برابر صورت گرفته، در مقابل آتش به عبادت می پرداخته اند. باید گفت که از ایرانیان باستانی جمعی کثیر، هم از عهود دیرینه، صحرا گردی را ترک گفته و سکونت اختیار کرده، به کشاورزی و باغبانی و زراعت غلات و حبوب و تربیت اشجار پرداخته بودند و مواشی و دواب خود را برای چرا به مراتع دور دست می فرستاده اند. برای این گروه، رفته رفته رسوم سابق و آداب گذشتة مذهبی مناسب احوال نمی افتاد و اوضاع اقتصادی ایشان با آن کیش و آیین کهن مغایرت حاصل می کرد. کشتار چارپایان به نیت قربانی با زندگانی نوین ایشان مناسب نمی بود. آنچه برای دورة صحرا نشینی و بیابانگردی امری آسان و سکنة قراء و قصبات گران تمام می شد. ولی مغان و پیشوایان مذهبی با رسوم و روایات دیرین همچنان ثابت و استوار مانده بودند و به هیچ تغییر و اصلاحی تن در نمی دادند. از این رو زردشت، که مردی مصلح بود، آن اوضاع را تغییر داد و دیگرگون ساخت.

روان باشد چیست. در پاسخ گفتند: «سیر کردن گرسنگان، خوراک دادن به چهار پایان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شیرة هوما و آب و پرستش دیوان بهترین کارهاست». زردشت در این سخن اندیشه کرد و گفت: «از این همه چهار کار نخستین را که در خور مردمی دادگر و روانی آمرزیده است می توان پذیرفت مگر پرستش دیوان که کاری است دشوار و جان بهشتی از آن بیزار.»

در منابع یونانی که کمابیش دربارة زردشت روایاتی آورده اند گفته شده که زردشت مدت هفت سال در بن غری درون کوهی به سر آورده، به خاموشی مطلق می گذرانید. آوازة کار او از شرق به گوش مردم روم رسید و شهرت یافت که مردی مرتاض بیست سال تمام در بیابانها گذرانیده و جز پنیر طعامی نخورده است.

چون زردشت به سی سالگی رسید (سنی که غالباً در دماغهای صاحبان افکار روحانی و اذهان نوابع مذهبی دورة بروز بحرانهای فکری است) مکاشفاتی به او دست داد. روایات در این باب به قدری فراوان و اغراق آمیز است که برای او معجزات عجیب و کرامات غریب ذکر کرده اند. گویند نخستین بار که برای او کشف و شهود دست داد، وی در سواحل رود دیتیا، در نزدیکی موطن خود بود در برابر نظرش نمودار گردید که او را فرشته و هومنه (بهمن) یعنی «پندار نیک» نام داده اند. پس فرشته با گفت و شنود کرد و به او فرمان داد که جامة عاریتی کالبد را از جان دور سازد و روان را پاک و طاهر فرماید، آنگاه صعو کرده، در پیشگاه اهوار مزدا، یعنی خدای حکیم، حاضر گردد. وی چنان کرد که خدای متعال که پیرامونش صفوف فرشتگان جای داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگی حضور او در محضر الاهی سرگذشتی بسیار جاذب و جالب روایت می کنند که خلاصة آن این است: چون زردشت در آن انجمن آسمانی و جایگاه برین دورن آمد، سایة او محو گردید زیرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوی در پیرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود که ظلی باقی نماند. پس اهورا مزدا به او تعلیم داد و ارا به پیغامبری برگزید و امر فرمود که حقایق و تعلیم و تکالیف آیین بهی را به عالیمان بیاموزد.

از آن پس هشت سال دیگر بر زردشت بگذشت و او در عالم کشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان) یکایک گفت و شنود کرد و از مجلس هر کدام بر روشنایی ضمیر و صفای دل او لختی می فزود.

در گاتها، که ظاهراً خود زردشت است، به این مکاشفات اشاره شده و بعضی قطعات که حاکی از مطالب اصلی و موثق و معتمد است از زمان او به جای مانده از آن جمله یک جا می گوید:

«من مانند وخشور پاک تو را، ای اهورا مزاد، می ستایم وقتی که وهومنة نزد من آمد و از من پرستش کرد: کیستی؟ و به که وابسته ای؟ و نشانی تو در این روزگار چیست؟ من به او گفتم: من زردشتم، دشمن دورغ، که تا غایت توانایی وجود با دروغ نبرد می کنم و پشتیبان نیرومند راستگویانم و سرانجام به عالم بی پایان خواهم رسید و در آنجا تو را ای مزاد، ستایش خواهم کرد و نغمه ها به یاد تو خواهم سرود.

تو را، ای روان پاک و مقدس، تو را ای اهورامزدا، می ستایم، هنگامی که وهومنه نزد من می آمد و از من سوال فرمود: آهنگ چه کار داری؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستایش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طریق حق کوشش می کنم. راستی را به من نشان ده تا او را بطلبم.

چون تو به من گفته به راستی برو و راستی را تعلیم ده. مگر به من امر نکردی که از چه بپرهیزم و چه چیز را فرمان ببرم؟ تو گفتی به فرمان «سروش» گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پی توست. پاداش نیک دراز در انتظار مردمان است.

از آن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت که به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پیوسته از مردم روزگار جفا و آزار می دید. پس از این مکاشفه بیدرنگ تعلیم و خلایق را آغاز کرد، ولی در ابتدا کسی به سخنان او گوش نداد. چندین بار نومید شده، در معرض فتنه و آزمایش قرار گرفت. یعنی روان پلید نگره مینیو او را وسوسه می کرد که عبادت مزدا را ترک کند. لکن زردشت همچنان در عقیدت خود پایدار بود و پاسخ داده می گفت: «نی من از دین بهی و راستی بر نمی گردم هر چند که جان و تن و اعضای بدن مرا از یکدیگر جدا کنند، از پرستش مزدا روی برنمی تام».

عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسید و نخستین کسی که آیین او را پذیرفت و به او گروید عموزادة وی، مردی به نام میدثینیمائونها بود. پس، در یکی از بلاد شرقی ایران به دربار شاه آن دیار به نام ویشتاسپ راه یافت.

مدت دو سال زردشت کوشش و جهد بسیار کرد که این پادشاه را به دین خود درآورد. و یشتاسب که علی الظاهر مردی پاکدل و خالص عقیده و نیکومنش بود با زردشت همراه گردید، لکن وی تحت نفوذ کارپانها (مغان) واقع شده بود که در اوستا به بدی یاد شده اند و آنهارا کاهنانی حریص و دنیا دوست وصف کرده است. آنان جماعتی بودند که به روش باستانی قربانیهای حیوانی به عمل می آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعی بودند که بدین وسایل موجب ازدیاد محصولات و حفاظت مواشی و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبایل تورانی در شمال توانند شد. کارپانها با اقتدارات شیطانی خود بر ضد عقاید و مبادی زردشت برخاستند و سبب شدند که زردشت را دستگیر کنند و به زندان اندازند. سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزی به ظهور رسید و اسب سیاه محبوب ویشتاسپ را که به مرضی مهلک مبتلا شده بود درمان کرد و همچنین چون همسر ویشتاسب، موسوم به هوتائوسا، نیز او حمایت و پشتیانی می کرد بالاخره شاه به دین او در آمد.

گرویدن شاه به دین زردشت البته کامل و از روی خلوص بود و ویشتاسپ سراسر نیروی خود را برای نشر دعوت آن پیامبر بهدین به کار برد. درباریان و امرا نیز به دنبال شاه به او گرویدند. برادر او، زین، و فرزند دلاورش، اسفندیار، از پیروان موثر و نیرومند زردشت شدند. دو برادر از طبقة نجبا و اشراف، که در انجمن شاه جایگاهی ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پیغمبر دامادی و خویشاوندی حاصل کردند. اولی دختر خود را به نام هوئووی به زردشت داد و دومی دختر زردشت را به نام پروسیستا که از زن نخستین داشت، به همسری خود در آورد. از مدت بیست سال دیگر که از عمر زردشت باقی بود روایات و حکایاتی بسیار نقل کرده اند. در سراسر این روزگار وی به نشر دین اورا مزاد در میان ایرانیان بگذارنید. در این زمان دو پیکار و جنگ با دشمنان بر پا ساخت. در پیکار نخستین اسفندیار مکانتی رفیع و نامی بلند یافت و، به دلاوری و جنگاوری، شهرة آفاق شد، زیرا قبایل تورانی را که به کشور ایران هجوم آور شده بودند در هم شکست. اما جنگ دوم بر حسب این حکایات در زمانی روی داد که زردشت به مرحلة هفتادوهفتمین سال عمر خود رسیده بود. در این پیکار گرچه پیروز گردید، لیکن عاقب کشته شد و نویسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند که چون تورانیان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، یکی از آنان ناگهانی بر آن پیامبر یزدانی تاخت، او را در برابر محراب آتش، در هنگامی که به عبادت مشغول بود، به قتل رسانید.

تعالیم زردشت

دینی که این پیغمبر ایرانی تعلیم فرمود یک آیین اخلاقی و طریقه یگانه پرستی است. وی مانند موسی، نبی موحد عنبرانی، خود موجد و شارع دینی نوین گردید، هر چند مبادی و معتقدات بازمانده از پیشنیان را پایه و مبنای تعلیم خود قرار داد.

زردشت خدای معبود و متعال کیش خود را اهورا مزاد لقب داده، یعنی «خدای حکیم». این نامگذاری اختراع او نبوده بلکه اسم مزدا در زمان او معروف و معلوم بوده است و بدون شک اهورامزدا را همگی خدای عالم و خلاق و نظام طبیع می دانستنه اند و آن همان خدایی است که نزد آریاییهای هند، به لقب و نام وارونا، مورد ستایش عام و خاص بوده است و معلوم می شود که عشیره و قبیله زردشت سالها قبل از او به این خدای متعال و نیکو نهاد اعتقادی داشته اند، ولی طوایف آریایی نژاد ایران دیگر او را به نام وارونا نخونده اند.

بسیاری از ارباب تحقیق و دانشمندان در بررسیهای که از اوصاف و حالات اهوار مزاد از دیدگاه ایرانیان کرده اند بر آنند که زردشت اهورامزدا را در گاتها خدای بزرگی دانسته است که آسمانها را مانند ردا به جامه بر اندام خود پوشانیده. از این رو این نتیجه را استنباط کرده اند که آن لقب برای احترام و تجلیل به جای نام قدیم باستانی استعمال شده است، همانطور که در هند نیز لقب شیوا یعنی «مبارک» به جای نام دیرین و کهن رودره معمول گردید. به هر حال در آن زمان لقب اهورمزاد برای توصیف جلال و عظمت آن خدا به کار رفته است و اهورا درست همان کلمه ای است که به زبان و دایی اشورا تلفظ می شود که به معنی «صاحب» یا «خداوند» است و این عنوان در نزد تمام قبایل قدیم هند و اروپایی برای خدایان علوی، یعنی دیوه ها، به کار می رفته است.

مطالعة تغییر اساسی و القاب خدایان، که از طرف زردشت در میان آراییهای ایران و پیشوایان فرهنگ ایشان و همچنین در بین آریاییهای قبایل هند و اروپایی در هر سوی جهان برای خدایان خود نامی واحد داشته اند. ارواح مقدس علوی را دیوه می گفته اند، چنانکه ژرمنها و ستلها آن را دیوین و انگلوساکسونها دیتی یا دیوینیتی یاد کرده اند و از طرف دیگر در هند، که تحت تاثر تغییرات و تلونات فراوان قوای طبیعت قرار داشته اند، مفاد همین قدرت عظیم غیبی را برای نیروی مضر استعامل کردند و منحصراً ارواح شریز موذی را به اسوار ملقب ساختند که دارای قدرت بی پایان و جاویدی و موجب خرابی و مضراتند. این انتقال معنی در این کلمه از مطالعة سرودهای قدیمتر و جدیدتر ودایی این تحول و انتقال به خوبی معلوم و مشهود می شود. در ایران زردشت در ست طریق مخالف را پیموده که در صورت و معنی اصطلاحات و اسامی و القاب با مفاهیم هندوان ضدیت دارد. مزاد را صاحب اهورای حقیقی پنداشته، و عبادت و پرستش را خاص ذات مقدس او قرار داده و او را خداوند متعال و قادر قاهر شمرده است که ذاتش به حکمت محض و خیر مطلق متصف است. ولی از آنجا که بیم داشته است مبادا عامة مردم حق مزدا را به بدرستی نشناسند و تحت تعلیم پیشوایان دینی قدیم (مغان) قرار بگیرند، چاره ای اندیشیده است. مغان باستان یک عده دیوه ها (دیوها) یا ارواح علوی الوهی را، که هر کی نزد آراییها به اسمی جداگانه موسوم بوده اند، می پرستیده اند و همچنان آتش را ستایش می کرده، شراب عصارة هوما را می نوشیده اند و از این رو به عظمت و جلای خدای اهورا پی نمی برده اند. مغان باستان از این اشیاء مقدس برای ساحری و جادوگری خود استفاده می کرده اند. همچنین قبایل صحرا گرد و کوچنشین تورانی که آفت جان مردم کشاورز و دهقان و شهرنشین ایران بودند این ارواح متعدد را قبول کرده و پیش از آنکه به داخل سرزمین ایران یورش آرند برای کسب فیض به نام آن دیوها قربانیها نثار می کرده اند. از این رو زردشت برای جلوگیری از این خطا طریق اندیشید و آن این بود که بالصراحه اعلام فرمود: این دویهای معبود مغان تورانیان همه ارواح شریر زیانکارند که با ارواح نیک و ورانهای خیر و نکوکار در ستیز و آویز می باشند. آنها پدر دورغ و فریبندة نهادهای ناپاک می باشند و مصدر شر و بدی و زشتکاریند و آدمیان را از پرستش اهورامزدا باز می دارند. پس عبادت آنها را منبع فرمود. چون زردشت عقیدة اکثریت عوام و دین عامیانة معمول زمان را منکر گردید، آیین نوین خود را بر روی چند اصل و اساس برقرار فرمود و خلق را به قبول آن خواند، از این قرار:

1 به پیروی مکاشفات و الهامات، خویشتن را پیغمبری مبعوث از طرف اهورامزدا اعلام کرد و در گاتها تکرار فرمود که خداوند او را برانگیخته و مامور ساخته و دین او بهترین و کاملترین ادیان است.

2 از آن همه ارواح متعدد تنها یک روان خوب و نیکو را که اهورامزدا بود پذیرفته، او را بالاترین و بزرگترین خدایان دانست و آفریدگار دانا و برترین روانهای علوی قرار داد که ابدالآباد با بدی و دروغ به نبرد و پیکار مشغول و به راستی  و راستگویی رهبر است، و بر خلاف عقاید بعضی متاخران جماعت زردشتیان، آن پیغمبر باستانی گفت که بر حسب مشیت و ارادة متعال اهوارمزدا تمام موجودات آفریده شده اند و، چنانکه در آیه آخرین از گاتها صراحت دارد، اهورمزدا موجب و موجد هم نور و هم ظلمت، هر دو می باشد.

کیست که از نخست راستی (آشا) را آفرید؟ کیست که خورشید و اختران را آفرید؟ کیست که ماه به نیروی او بدر تمام می شود و آنگاه دوباره هلالی می گردد؟ ... کیست که زمین را نگه می دارد و از فروافتادن باز می دارد؟ کیست آن هنرمندی که روشنایی و تیرگی، خفتن و برخاستن را آفرید؟ ... کیست که آب و درختان را آفرید؟ کیست که بر ابر و باد جنبش داد؟ کیست که بامداد و نیمروز و شب را آفرید تا مردم را بهنگام به کار بخوانند؟ من بدین همه چیزها تو را شناختم، ای مزدا، ای آفرینندة همة چیزها، به یاری روان فرخنده.

3 اهورا مزاد ارادة قدوسی علوی خود را به وسیلة روحی مقدس و نیکو نهاد از قوة به فعل می آورد که آن سپنتامینو نامیده است و اعمال الواهی او به دستیاری ارواح مقدس، که امشاسپنتا گفته می شود، اجرا می گردد (در زبان پارسی بعداً آنها را امشاسپندان نامیده اند) و این فرشتگان هر یک با حالات و صور فعالیت ذات الوهی نام و معنایی جداگانه دارند، چنانکه یکی را وهومنه (بهمن) نامید که به معنای «فرشتة پندار نیک و نهاد خوب» است، دیگری را آشا (اردیبهشت» یعنی «فرشته راستی و عدالت»، دیگر را خشتزا (شهریور) یعنی «فرشتة نیرو و قدرت کامل» دیگر را هوروتات (خرداد) یعنی «فرشتة رسایی و کامروایی»، دیگری را آرمایتی (اسفندمذ) یعنی «فرشتة شفقت و لطف و باروری» و دیگری را امرتات (امرداد) که به معنی «بقا و جاویدانی» است.

از آن میان آشا در ریگ ودا به نام ریتا نیز مذکور است و همة دانشمندان این امشاسپندان از آثار لطف و احسان اهورامزدا می باشند که به آدمیان اعطا فرمود است و هر یک از آنها حقیقت یا قوة مستقلی می باشد. البته این روانهای جاویدی (فرشتگان آسمانی) دارای صفات مطلق الوهی هستند و نمی توان بدرستی پی برد که اندیشه و تصور زردشت دربارة هر یک از آنها به طور مطلق چگونه بوده است. آیا آنها خود هوش و هنگ و (ژنی) لطیف و پسندیده هستند که از اهورامزدا تراوش کرده اند و سپس دارای وجود محدود و شخصیت فردی تبعی گشته اند یا آنکه فقط به ارادة اهورامزدا به طور اطلاق وجود یافته و دارای یک نوع ذات کلی گشته اند. بعضی حالات و ارادات الاهی دیگر نیز از اهوارمزدا ناشی و صادر گشته است که از امشاسپندان جدا می باشد، مثل سروش (فرشتة اطاعت و فرمانبرداری) یا فرشتة نگاهبان گاو به نام گئوس اوروا و غیره که هر یک یک نام و عنوانی جداگانه دارند. ولی وجود همة آنها در تبع ذات مقدس اهورامزدا قرار گرفته و مانند عامل و آلت کار و افزار افعال او هستند که بر حسب مشیت نفسانی او به وجود آمده اند. خلاصه آنکه دین زردشت یک گونه یگانه پرستی و توحید است که متضمن اعتقاد به ارواح متعدد مقدس غیبی ازلی نیز می باشد.

4 با آنکه اهورامزدا در عرض جلال خود هیچ ضد و ندی ندارد، مع ذلک زردشت معتقد است که در برابر هر نیکی یک بدی موجود است، چنانکه در برابر آشا، یعنی راستی و حقیقت، دروغ و باطل جای گرفته، و در برابر حیات و زندگانی موت و مرگ قرار گرفته است. به همین قیاس در برابر روح مقدس پاک سپنتامینو، روح شریر و ناپاک انگره مینیو جای دارد که به معنای «روان پلید» است. از فحوای کتاب گاتها مشهود است که زردشت همان طور که دایماً در عالم طبیعت به تنزیه و تطهیر از عناصر بد و وجود ناپاک دعوت می کند، در حیات انسانی نیز آدمیان را به روش راستی و نیکی و پرهیز از بدی و دروغ می خواند و بر آن است که این ضدیت و دوگانگی بین دو عنصر بدی و نیکی هم از ابتدای خلقت وجود داشته است.

«اینک دو روان نخعستین در عالم شهود، مانند دو همزاد جلوه گر گشته اند یکی نیک و یکی بد، در پندار و گفتار و کردار. دانایان از این دو، نیکی را برگزیدند و ابلهان بدی را اختیار کردند. روز نخست که این دو روان همزاد با یکدیگر پدید آمدند، یکی حیات و هستی را برقرار کرد و دیگر فنا و نابودی را، و سرانجام جاویدی بدان (دوزخ) بهرة پیروان دروغ خواهد بود. لیکن اندیشة پاک و جایگاه جاویدی نیکان یعنی بهشت نصیب پیروان راستی خواهد شد. از این دو روان، همزاد آن یکی که سفلی و پیرو دروغ است، هماره چیزهای بد را بر می گزیند، ولی آن دیگری، که پاک و علوی است، خواستار راستی و خوبی می باشد».

همچنین جای دیگر می گوید:

از دو روان همزاد در آغاز آفرینش جهان، آن یک که پاک و نیکوکار است به دیگری که دشمن او بود چنین گفت: «تا آخرین روز، نه در جهان کنش و گویش و منش، و نه در عالم ارواح و اجسام، ما دو دوران با یکدیگر هماهنگ نخواهیم شد».

از این قرار هم از روز آغاز جهان که روان نیک و طاهر از اهورامزاد تراوش کرد با معاندت و تباین روح ناپاک پلید روبه رو گردید این روان پلید همان است که در ازمنة بعد به نام شیطان ملقب شد. نصوص کتب زردشتی دربارة حد مسئولیت اهورامزدا در مسئله ایجاد روح شریر بسیار مبهم و غیر مشخص است و معلوم نیست که انگره مینیو، یعنی «روان پلید» هم از روز ازل با اهورامزاد متفقاً به وجود آمد یا آنکه اهورمزدا بعداً او را آفریده است. به عبارت دیگر آیا اهورمزدا روان ناپاک اهریمنی را خلق کرد یا آنکه انگره مینیو موجودی بود پلید و مزدا او کشف فرمود. از این رو هر جا که خوبی بود، بدی را در مقابل معین ساخت و هر جا که روشنایی بود، تاریکی را در برابرش پدیدار نمود. گر چه ظاهر سرودهای گاتها رویهمرفته مبتنی بر نظریه دوم است، ولی درست معلوم نشده که در سایر نصوص اوستا این معنی چگونه تبیین گردیده و چگونه روح نامقدس و روان پلید انگره مینیو به صورت شیطانی درآمده است که همواره با اهورامزدا که خود خالق و سازندة اوست در ستیز و پیکار است.

5 نقطة اصلی و پایة اساسی اخلاق در آیین زردشت بر روی این قاعد است که نفس و ضمیر هر فرد آدمیزاد یک میدان نبرد نزاع دایمی بین خیر و شر است و سینة آدمی تنوری است که آتش این جنگ همواره در آن مشتعل می باشد. روزی که اهورامزدا آدمی را بیافرید، او را آزادی عمل عطا کرد که خود عمل خود بگزیند، یعنی دارای نیروی اختیار گردید که ما بین دو راه خطاب و صواب هر یک را بخواهد انتخاب کند. هر چه اهورامزدا به وسیلة نیروی نیکی، یعنی پسنتامینو، و نیز به دستیاری وهومنه همشیه آدمی را به سوی راستی می کشاند، ولی در همان حال نیروی زشتی و بدی انگره مینیو نیز در او ظهور یافته، در خاطر او همواره وسوسه می کند، از این رو تکلیف و وظیفة هر فرد بشر آن است که در دل خود مابین آن دو منادی یکی را اجابت کند، فرشتة نیک را اطاعت کرده، خوبی را اختیار کند و یا آنکه سخن دیو را شنیده راه بدی را بزگزیند. البته نیکان بدی را نمی پسندند.

6 اما خیر و شر در کتب زردشتی چنانکه باید بوضوح تعریف نشده اند. البته از متن گاتها، که سرودها و مناجاتهایی بیش نیست و کتاب کلامی و فلسفی روشنی نمی باشد، انتظار تصریح و بیان روشنی در این باب نمی توان داشت، ولی به موجب آنچه از فحوای آن مستفاد می شود، می توان اختلاف عملی واضحی بین خطا و صواب تشخیص داد. 

مثلا مردمان نیکوکار و صائب در دیدة زردشت کسانی هستند ه به دین بهی ایمان می آورند، و آدمیان بد عمل و خطاکار آنانند که از آیین مزدا رو برگردانند، خاصه آنان که کیش قدیم عوام را که عبارت از پرستش دیوها می باشد اختیار کرده اند. از متن گاتها بخوبی معلوم می شود که دیوها در صف نیروی انگره مینیو قرار دارند و بانتیجه هر کس که آنها را پیروی و متابعت کند در زندگانی خود در عداد بدکاران و شریران منسلک می شود . این گونه کسان نابکار را نباید رها کرد، بلکه باید با اسلحة قتال و آلات رزم با آنها پیکار نمود از این قیاس طریقی خوبی و خیر آن است که مردم همیشه راستگو باشند و پیروان آشا و وهومنه را یاری کنند، و راه بدی و شر آن است که با بدان و بدکاران همکاری کنند و به آنها هدایا و عطایا تقدیم دارند. خیر و صواب از دیدگاه مضر و علفهای هرزه را ریشه کن کنند، اراضی بایر را آباد کنند و زمینهای خشک را آب دهند، جانوران سودمند بویژه گاو را که برای کشاورزان حیوانی مفید است به مهربانی و شفقت نگاه دارند و علفوه دهند. خلاصه آنکه آدمی خوب و نیکوکار همیشه راستگو و از دورغ بیزار است، بر خلاف آدمی بد و شریر که خلاف این اعمال را پیشة خود می سازد و ابداً پیرامون عمل کشاروزی و زراعت نمی گردد، زیرا انگره مینیو همیشه با اعمال فلاحتی سود بخش دشمن است و دروغگویان همیشه مانع کار دهقانان راستگو می شوند و نمی گذارند آنها مزارع را آباد کنند و مواشی و دواب را پرروش دهند.

بدیهی است قبایل و عشایر صحرا نشین تورانی نژاد زشت ترین صورتی از عمال روان پلید می باشند و هنگام هجوم و ایلغاز به شهرنشینان و دهقانان برای دیوهای نابکار قربانیها به عمل می آورند و جانوران بی آزار را به بهانة قربانی در برابر معبد دیو هلاک می کنند. پس، آنگه به مزارع سرسبز ساخته، محصولات و اشجار را نابود می کنند، البته ایشان پیروان دیوانند.

زردشتیان قدیم در مناجاتهای خود می گفته اند:

من دیو را دشمن می دارم و مزدا را می پرستم، من پیرو زردشت هستم که دشم دیوان و پیامبر یزدان بود. روانهای مقدس جاویدی امشاپسندان را می ستایم و نزد خداوند دانا پیمان می بندم که همیشه نیک و نیکوکاری پیشه کنم، راستی را برگزینم، با فره ایزدی بهترین کار را در پیش گیرم، دربارة گاو که از عطاهای خیر فرد است مهربان باشم، قانون عدالت و انوار فلکی و پرتوهای آسمانی را که منبع فیض یزدانیند محترم شمارم. من آرمایتی را که پاک و نیکوس بر می گزینم، امید که او از آن من باشد و از دزدی و نابکاری و آزار به جانوران و ویرانی و نابودی دیه ها و شهرهایی که مزداپرستان در آنها منزل دارند بپرهیزم.

7 از تشریفات و آداب عبادات و اعمال مذهبی کیش اصلی زردشت چیز مهمی باقی نمانده، همین قدر معلوم است که زردشت رسوم و مناسک آراییهای قدیم را، که مبتنی بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستی بوده و رو به زوال می رفته، بکلی منسوخ فرموده است. تنها یک رسم و یک عبادت از زمان زردشت باقی مانده است و آن چنانکه گفته اند این است که وی در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسید و در هنگام عبادت جان سپرد. در یکی از سرودهای گاتها آمده است که زردشت می گوید: «هنگامی که بر آذر مقدس نیازی تقدیم می کنم خود را راست کردار و نیکوکار می دانم». و در جای دیگر آتش مقدس را عطیة یزدان می شمارد که اهورا مزدا آن را به آدمیان کرامت فرموده است. ولی باید دانست که زردشت خود آتش را نمی پرستیده و بر آن عقیده ای که پیشینیان و نیاکان او دربارة این عنصر مقدس داشته اند نبوده است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخیر عنوان کرده اند اختلاف دارد. او آتش را فقط یک رمز قدوسی و نشانی گرانبها از اهورامزدا می دانسته است که به وسیلة او به ماهیت و عصارة حقیقت علوی خداوند دانا پی می توان برد. این است آنچه به طور خلاصه از منطق و فلسفة زردشت استنباط کرد.

8 سرانجام، این نبرد و تنازع بین خیر و شر چگونه خاتمه خواهد یافت. آیا مخالفت و پایداری شرمحض (دیو) در برابر خیر محض (اهورا) ابدللآباد برقرار است؟ و آیا انگره مینیو، یعنی اهریمن دروغگو جاویدان، آدمیان را به وادی ضلالت و گمراهی می برد؟ یا آنکه برای این جنگ خاتمه و نهایتی است.

هر چند زردشتیان در ادوار بعد به معانی و تفاسیری مبتنی بر سهو و اشتباه در مورد این اصل پرداخته اند، آنچه مسلم است این است که زردشت بی هیچ شک و شبه ای معتقد بوده که چون دور زمان تکمیل شود، اهورامزدا فیروز،  و بر خصم ناپاک و زشتکار خود چیره خواهد گردید و به هیچ وجه بر آن نبوده که نیروی تباهکار پلید اهریمنی مانند قوة روانبخش نیکی و پاکی ابدی و جاویدی باشد. زردشت به حد کمال دارای روح امیدواری بوده، و ایمان داشته است که سرانجام خوبی بر بدی مظفر و پیروز خواهد گردید.

دین زردشتی نخستین مذهبی است که در جهان از مسئله حیات عقبی و مسئله قیامت سخن به میان آورده است و مسئله آخرالزمان را به مفهوم کامل خود طرح کرده است. بر حسب تعالیم آن پیامبر ایرانی، چون روزی این جهان هستی به آخر برسد رستاخیز عالم واقع خواهد شد. در آن روز خوبیها و بدیها را شمار خواهند کرد و برای امتحان بدکاران و نیکوکاران جایگاهی پر از آتش و آهن گداخته به وجود می آید و بدان و زشتکاران را در آنجا خواهند افکند. بدان و شرار جاویدان در آنجا مدام به سوز و گداز عقاب می شوند، لکن نیکان و ابرار آتش را گوارا و مهربان می یابند و آن عنصر سوزان بر پیکرانشان خوشتر و گواراتر از شیر می شود. ولی از کتاب گاتها درست مفهوم نمی شود که آیا خود روان پلید نیز در آتش دوزخ ابدالآباد باقی خواهند ماند یا آنکه از آنجا بیرون آمده، به جایگاه دروغ خواهند رفت؟

اما شمار و اعمال و داوری بین کارهای زشت و نیکو به طور مبهم چنین بر می آید که اندکی بعد از مرگ، محاکمة مرده آغاز می شود و سرنوشت روان او از آن پس معلوم خواهد شد تا انکه روز رستاخیز در آخرزمان برپا شود. البته آیات گاتها در این باب بسیار مبهم و مجهول است و  آن را می توان چنین تفسیر کرد که هر روان، خاه خوب یا بد، در روز قیامت از فراز پل چینوت (صراط)، یعنی «پل جدا کننده» عبور کند.

این پل بر روی دوزخ قرار دارد و یک جانب آن به دروازة بهشت منتهی می گردد.

در روی این پل نامة اعمال آن روح خوانده می شود و سراسر کارهای او را در کفة ترازو می گذارند که شاهین آن در دست اهورامزدا است. اگر کفة حسنات بر کفة سئیات بچربد، هرآینه آن روان بهسوی بهشت می خرامد، لکن اگر کفة سیئات فزونی گیرد، او را قعر دوزخ می افکنند. نیکوکاران به هدایت زردشت از آن پل به سلامت و آسانی می گذرند، لکن بدکاران راهی و مفری جز فرو افتادن به اعماق هاویه ندارند. زردشت می گوید که ارادة آهنین هر آدمی تنها عامل تعیین سرنوشت نهایی اوست و بس. وی دربارة شرابدی چنین گفته است:

«روان پاک یا نفس پلید انسان هنگامی که به پل جدا کننده می رسد دچار شکنجه و عذاب خواهد گردید و در خانة دروغ زندانی خواهد بود».

گمراهان خطاکار که در برابر وجدان خود محکوم به گناهند به پای خود به سوی سرنوشت می روند.

بر حسب گاتها دوزخ «خانة دروغ» مکانی است که به نام «جایگاه ناخوشی» نامیده می شود در آنجا که پندار نابکار و اندیشه های نادرست جای دارد، سرزمینی است که بویی گند از آن بر می خیزد و پر است از چرکی و پلیدی و از اعماق ظلمانی آن فریاد شیون و نالة غم به گوش می رسد و هر کس در آنجا بیفتد یکه و تنها به شکنجة جاویدی معذب است. بر خلاف، راستکاران در آن سوی پل در خانة نغمات که به گفتة گاتها بهشت برین است جای می گزیند و آن مکان «جایگاه خوشی» است و سرزمین «سرزمین نغمه ها» و پندارهای پسندیده که آفتاب در آنجا هیچ گاه غروب نمی کند و نیکوکاران در آنجا از برکات و طیبات روحانی برخورد دارند و با یاران و همنشینان سعادتمند روزگار می گذرانند.

از سخنان زردشت چنین مستفاد می شود که وی از روی دل و خلوص جان ایمان داشته است که بدین بهی و آیین مزاد عاقبت پیروان و گروندگان بسیار خواهد داشت و سرانجام بر عامل شر و اهریمن چیره و کامیاب خواهد گردید و امیدوار بوده است که برخی از پیروان اهورمزدا مانند خود او بعدها برای نجات و رهبری فرزندان آدم خواهند آمد، وی نجات دهندگان آینده را سوشیانت نامیده است. با آنکه زردشت شک نداشته است که اهورامزدا آخرالامر کامیاب و فیروز است، مع ذلک می گوید مبادا این مردم که شاهد منازعه و جدال بین راستی و دروغ هستند راستی را فروهشته و دورغ را برگزینند.

 

نظریه ها در مورد شخصیت زرتشت و رسالت بزرگ اش:

پرفسور جان هینلز: دین زرتشت را باید نخستین دین آزادی انسانها و حقوق بشر در جهان خواند.

هومباخ: درگاتها این سروده ی باشکوه زردشت, یک آفریدگار یافت می شود که اهورامزدای نیک خواه و خیراندیش است. آموزش های او برترین آموزشهای نیک و برجسته در راه یک زندگی پاک و آراسته و درست و شایسته است که بازده های درخشان آن نیک آشکار می باشد. او را می توان یک استاد مهر و پاکدلی خواند که جز در راه راستی و درستی گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختی مردمان روی زمین را نخواست.

توماس هاید: این نویسنده بزرگ انگلیسی درباره زرتشت می گوید: که در آن منش او را سخت می ستاید و او را اندیشمندی بزرگ به شمار می آورد. او می نویسد که خداوند زرتشت را برای مردم ایران برگزید, زیرا ایرانیان از یک آگاهی بزرگی درباره خداوند برخوردار بودند. این مردم با خرد, سزاوار مرد خردمندی چون زردشت بودند .

وتین آمریکایی: زردشت از همه نگرها ستودنی است, بیگمان مسیح پیرو او بوده و از اندیشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شکوهمند او: پندار نیک ـ گفتار نیک ـ کردار نیک, پایه و بنیاد همه دینهاست و هیچ خردمندی نتوانسته است چیزی بر آن بیفزاید.

نیچه ـ فیلسوف آلمانی: زردشت بزرگترین پیامبر هوشمند و تیزهوشی است که پایه های گسترده اندیشه سازنده و مردمیش تاکنون برای باختر استوارترین ستون زندگی بوده است. اندیشه زردشت آموزشهای بزرگی برای نیک زندگی کردن, نیک در پیوند بودن, نیک رفتار داشتن و نیک سخن گفتن و بالاتر از همه, چگونه ارج و ارزش نهی به دیگران است. او هیچگاه در هیچ سخنش از به کار بردن پی در پی ((راستی و درستی)) خودداری نکرده و پیوسته همه مردم را بدین سو خوانده است. در سخن زردشت, شکوهی یافت می شود که در کمتر سخنی می توان یافت.

پرفسور دکتر گیگر: به راستی هیچ قومی از اقوام باستانی خاور زمین قدرت حفظ و صحت کیش خویش را مانند زرتشتیان نداشته اند و این خود از تاثیر حقیقت این مذهب است که در عین حقیقت بدون نقصانی در اصول باقی مانده است. در همه تفتیشاتی که در طول زندگی کرده ام هیچ آیینی و قومی را مانند زرتشتیان در یکتاپرستی ـ خداشناسی ـ آزادمنشی ـ پاکی و حقیقت ندیده ام. چه خوشبخت است قومی که این آیننشان است.

دکتر ویت نی: مذهب زرتشتی یکی از اقوام برتین هایی است که کره ارض را متنعم نموده است. آنکه از حیث مراتب فیلسوفانه و روحانی و جسمانی و پاکی صوری و معنوی دعوی اصالت نجابتش محل توجه است مذهبش زرتشتی است . نمونه ای از فرهنگ ایرانی و آنچه که در گذشته تا قبل از یورش تازیان به ایران رایج بود از یسناهای دهم ـ بند شانزدهم :

برای پنج چیز هستم برای پنج چیز نیستم برای اندیشه نیک هستم برای اندیشه بد نیستم برای گفتار نیک هستم برای گفتار بد نیستم برای کردار نیک هستم برای کردار بد نیستم برای فرمانبرداری هستم برای نافرمانی نیستم برای راستی هستم برای دروغ نیستم .

باورهای دین زرتشت کلا بر هفت اصل واقع شده است

یکتایی پروردگار یا همان اهورامزدا ـ پیامبری زرتش ـ پویایی آفرینش ـ بنیاد پیشرفت (اشا) ـ بنیاد دوگانگی و اهریمن ـ آزادی گزینش در انتخاب ـ پویایی و تازه شدن جهان

 

آیین ها و جشن های دینی زرتشتیان

·       آیین سدره پوشی

·       آیین ارجگذاری به روان جاودان

·       نوروز

·       گاهنبارها

·       جشن مهرگان

·       جشن سده

·       جشن تیرگان

·       جش یلدا

·       جشن های ماهانه زرتشتی

پرسشها و پاسخهای بنیادین درباره ی آیین زرتشت از دیدگاه برخی متاخرین:

 

آیا زرتش پیغمبر بود ؟

زرتشت که تمام فلسفه خود را روی خرد پی ریزی کرد و بزرگترین مبارز بر ضد خرافات و مردم فریبی بود, هیچگاه ادعای پیغمبری نکرد .

 

پس زرتشت که بود ؟

تمام فیلسوفان یونانی و سپس رومی که بدون استثنا یا خود را شاگرد زرتشت معرفی کرده اند یا برای اعتبار دادن به خود, نوشته های خود را به او منصوب کرده اند, زرتش را آموزگار جهانی نامیدند. پس از تسخیر ایران به وسیله مسلمانان عرب, ایرانیانی که نخواسته بودند بکیش عرب درآیند و زرتشتی ماندند در زیر ستم شدید و برای نگهداری از جان خود به زرتشت لقب پیغمبر دادند. امروز با گسترش دانش زرتشت شناسی اگر بخواهیم لقبی به زرتشت بدهیم, ابر اندیشمند خواهد بود.

که در جهان یکتا می باشد. به زبان گاتایی او را اشوان و در زمان هخامنشیان او را ارتوان نامیدند. اشوان یا ارتوان یعنی کسی که خود را با قانون هستی که بر پایه های راستی و درستی پی ریزی شده هماهنگ کرده باشد.

 

هدف آیین زرتشت چیست؟

هدف آیین زرتشت را می شود تنها در یک جمله خلاصه کرد: خوشبخت سازی زمین و تمام جاندارانی که روی این کره زندگی می کنند یعنی انسانها, جانوران و گیاهان. تمام آرمان زرتشت بر این پایه پی ریز شده که از زمین کره ای خوشبخت درست کند که در آن جانداران بتوانند شکوفا شوند و به رسایی برسند و سپس با خشنودی در نور و خرد اهورا مزدا غرق شده و به زندگی جاوید دست یابند.

 

آیا زرتشت یکتاپرست بود ؟

خیر به هیچ روی ! واژه یکتاپرست را چندی از نویسندگان با واژه های یکتاشناس و یکتاگرا اشتباه کرده اند و این اشتباهی است بسیار بزرگ. ما باید نخست از خود بپرسیم آیا یکتاپرستی به خوشبخت زیستن انسانها, جانوران و گیاهان که آرمان زرتشت است کمک می کند؟ زمانی که کتابهای تاریخی را می خوانیم, می بینیم که بزرگترین کشتارها و خونریزی های تاریخ بشری به وسیله یکتاپرستان انجام گرفته .

جنگهای صلیبی میان یکتاپرستان مسیحی با یکتاپرستان مسلمان, جنگهای مذهبی میان یکتاپرستان کاتولیک با یکتاپرستان پروتستان جنگهای مذهبی میان یکتاپرستان سنی و یکتاپرستان شیعه, کشتار وحشتناک 120000 کترها به وسیله یکتاپرستان کاتولیک در سده سیزدهم در جنوب فرانسه به فرمان پاپ که آنها را به دوگانه گرایی متهم کرده بود, جنگهای بی پایان میان یکتاپرستان مسلمان با یکتاپرستان یهودی, کشتار شش میلیون یهودی کیتاپرست به وسیله مسیحیان یکتاپرست, سنگسار و سوزاندن مردمان بی گناه در میدانهای شهر به وسیله یکتاپرستان مسیحی و مسلمان. در 2000 سال گذشته بیش از سد میلیون کشته به جا گذاشته .

آیین زرتشت آیینی است یکتاگرا. واژه یکتاگرا با پسوند دینامیک گرا درست شده که از گرایش می آید یعنی حرکت از یک نقطه به نقطه دیگر. چون آیین زرتشت آیینی است دینامیک و همیشه در حال نوسازی و نوآوری و نو شدن بنابراین واژه یکتاگرا نمایان گر این آیین است . پیروان این آیین, با کار و کوشش خود که بر پایه های اندیشه نیک, گفتار نیک و کردار نیک و با سرکوب کردن دروغ و ریا و خرافات انجام می شود به سوی یگانگی و به سوی یگانگی و به سوی اهورا مزدا گام بر می دارند تا با او یگانه شوند, تا با او یکتا شوند. بنابراین آیین زرتشت آیینی است یکتاگرا و یکتاشناس.

پس اگر رابطه پرستش میان اهورامزدا و آفریدگان او وجود ندارد پس چه رابطه دیگری می تواند باشد ؟

برای ایرانیانی که 1400 سال در دین اسلام زندگی کرده اند دشوار است که رابطه ای جز اربابی و بردگی میان خود و خدای خود تصور کنند . در آیین زرتشت به هیچ روی این رابطه وجود ندارد . تنها رابطه ای که میان انسانها ( و به طور کلی جانداران) و خدای آنها یعنی اهورا مزدا وجود دارد رابطه ایست که بر بنای دوستی درست شده .

پیروان این آیین با اهورامزدا همچون یک دوست گفتگو می کنند. کسی از اهورا مزدا نمی ترسد و لرزه به اندامش نمی افتد چون اهورا مزدا جز مهر و یکی و بخشش چیز دیگری نمی شناسد. او می داند که جهانی که او درست کرده جهانی است در حال پیشرفت و تکامل . و هدف او از آفرینش انسانها این بوده که در بهتر ساختن این جهان به او کمک کنند. به انسانها خرد داده , اندیشه داده تا او را در خوشبخت ساختن جهان یاری دهند . او با خرد بی پایان خود, راستی و درستی را آفریده. او نیروی چیرگی به سهشهای ویران کننده را آفریده, او آرامش درونی را آفریده, او رسائی و تکامل را آفریده و سرانجام او زندگی جاودانی را در نور و خوشبختی به مردمان ارمغان داده, چنین خدائی نیازی به پرستش و به بردگی کشیدن آفریده های خود ندارد.


 

 

 

منابع و ماخذ

 

تاریخ جامع ادیان جان بی ناس، مترجم: علی اصغر حکمت

اسطوره زندگی زردشت ژاله آموزگار احمد تفضلی

مبانی فلسفه / دکتر آصفه آصفی

WWW.Google.com