مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

حافظ2


حافظ شیرازی

خواجه شمس‌الدین محمد بن محمد بن محمد شیرازی متخلص به «حافظ» و ملقب به « لسان‌الغیب» و « ترجمان الاسرار» از شاعران بزرگ غزلسرای ایران در قرن هشتم هجری است.

اجداد او اصلاً از کوپای « کوهپایة» اصفهان بوده‌اند و نیای او در ایام حکومت اتابکان سلغری از آنجا به شیراز آمد و در همان شهر متوطن شد، و نیز چنین نوشته‌اند که پدرش « بهاء الدین محمد» بازرگانی می‌کرد و مادرش از اهل کازرون و خانة ایشان در « دروازة کازرون شیراز» واقع بود.

ولادت حافظ در اوایل قرن هشتم هجری، حدود سال 727 در شیراز اتفاق افتاد و او به سال کوچکتر از برادران خود بود. بعد از مرگ بهاء الدین پسران او پراکنده شدند و شمس‌الدین محمد که خرسال بود با مادر در شیراز ماند و روزگار آن دو به تهیدستی می‌گذشت. به همین سبب حافظ همین که به مرحلة تمییز رسید در نانوایی محله به خمیرگیری مشغول شد تا آنکه عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب‌خانه کشانید. وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد می‌گذرانید.

بعد از این زندگانی حافظ تغییر کرد و او در جرگة طالبان علم درآورد و مجالس درس علما و ادبای شیراز را درک کرد و به تتبع و تفحص در کتب اساسی علوم شرعی و ادبی از قبیل « کشاف» زمخشری و « مطالع الانظار» قاضی بیضاوی و « مفتاح العلوم» سکاکی و امثال آنها پرداخت. از مشایخ و علمای آن عصر ظاهراً کسانی مانند شیخ‌امین‌الدین بلیانی، قاضی عضدالدین ایجی و قاضی مجدالدین شیرازی تا حدی مربی و حامی حافظ بوده‌اند.

محمد گلندام دوست و همدرس و جامع دیوان حافظ، خود او را چندین بار در مجلس درس « ابن الفقیه نجم » عالم معروف به قراآت سبع و فقیه بزرگ عصر خود دیده و غزل‌های سحارش را در همان محفل علم و ادب شنیده بود.

حافظ در دو رشته از دانش‌های زمان یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار می‌کرد. قرآن را با توجه به قراآت چهارده گانه از حفظ بود و به همین سبب تخلص « حافظ» را برگزید.

شیراز در دوره‌یی که حافظ تربیت می‌شد، اگر چه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت، لیکن مرکزی بزرگ از مراکز علمی و ادبی ایران و جهان اسلامی محسوب می‌گردید و این نعمت به خاطر تدبیر اتابکان سلغری در جلوگیری از جملة مغولان به شیراز بود. از مطالعه در احوال پادشاهان آل سلغر و امرایی که بعد از زوال دولت ایلخانی بر فارس حکومت داشتند ( مانند آل اینجو و آل مظفر) این حقیقت بر ما ثابت می‌شود.

از تفحص در احوال و اقوال حافظ معلوم است که او در اکتساب علوم شرعی یا ادبی قصد ارتزاق نداشت یعنی بعد از تحصیل در این رشته‌ها به عنوان مدرس و معلم باقی نماند، بلکه ورود در محافل ادبی و عرفانی و معاشرت با عرفا و شعرا و در همان حال تعهد امور دیوانی و ملازمت شغل سلطان هم مورد توجه و علاقة او بوده است.

حافظ از میان امرای عهد خود چند تن را در اشعار خود ستوده و یا به معاشرت و درک محضرشان اشاره کرده است، مانند شیخ ابواسحاق اینجو که عهد جوانی حافظ مصادف با ایام امارت او بوده است و دیگر شاه شجاع و شاه منصور. وی همچنین با پادشاهان ایلکانی که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبن شیخ اویس را ستود و از رجال شیراز، حاجی قوام‌الدین محمد و نیز حاجی قوام‌الدین حسن تمغاچی را مدح گفت.

حافظ بنا بر مشهور و چنانکه از دیوانش برمی‌آید به زادگاه خود شیراز علاقة فراوان داشته است و ظاهراً به سبب همین علاقة وافر به شیراز یا به جهات دیگر، حافظ برخلاف هم‌شهری خود سعدی به سیاحت و مسافرت چندان رغبتی نشان نداده است. ظاهراً یک بار برای رفتن به دکن تا به هرموز رفته و چون در کشتی نشسته و تلاطم امواج دریا را دیده از سفر پشیمان گشته و به شیراز بازگشته است و یکبار هم به یزد سفر کرده اما زود از اقامت در «زندان سکندر» خسته شده و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدین گونه آرزو کرده است:

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت        رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

بنابر اطلاع محدودی که از زندگانی خانوادگی حافظ داریم او زن و فرزند داشته است. دربارة عشق او به دختری به نام شاخه نبات افسانه‌هایی رایج است و بنابر همان داستان‌ها، حافظ آن دختر را به عقد خود درآورد. حافظ یکجا در اشعار خود از فقدان محبوبی در سال 764 سخن می‌گوید و این تاریخ با سی و هشت سالگی شاعر مصادف بوده است و نیز در اشعار او باز می‌خوریم به اشاراتی که به مرگ فرزند خود دارد:

دلا دیدی که آن فـــرزانه فرزند              چه دید اندر خم این طاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش               فلک بر سر نهادش لوح سنگین

تاریخ وفات حافظ در قدیمی‌ترین مأخذی که دربارة احوال او داریم سال 792 هجری است. ظاهراً اواخر عمر شاعر مصادف بود با استیلای امیر تیمور بر فارس و اگر ملاقات و مذاکره‌یی که به موجب قول بعضی از تذکره‌نویسان بین حافظ و این پادشاه روی داده است درست باشد، در پایان زندگی شاعر بوده است. « خاک مصلی» که مدفن و مزار حافظ در شیراز است به یک روایت مادة تاریخ وفات او نیز هست.

حافظ با آنکه چندین قصیدة عالی و چند منظومة کوتاه محکم و نیز رباعیات و قطعات دارد، شهرتش بیشتر در غزلسرایی است و غزل او را از همه حیث اوج غزل فارسی می‌شمارند. او معانی دقیق عرفانی و حکمی و حاصل تخیلات لطیف و تفکرات دقیق خود را در موجزترین کلام و در همان حال در روشن‌ترین و صحیح‌ترین آنها بیان کرده است، به عبارت دیگر او در هر بیت و گاه در هر مصراعی نکته‌یی دقیق دارد که از آن به « مضمون» تعبیر می‌کنیم. این شیوة سخنوری البته در شعر فارسی تازه نبود ولی حافظ تکمیل کننده و در آورندة آن به پسندیده‌ترین وجه و مطبوع‌ترین صورت است و موفقیتی که در این راه برای او حاصل گردید باعث شد که بعد از او شاعران در پیروی از شیوة او در آفرینش « نکته‌» های دقیق و ایراد مضامین باریک و گنجانیدن آنها در موجزترین عبارات مبالغه نمایند و همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معروف به « هندی » منجر گردید. نکتة دیگر توجه خاص اوست به ایراد صنایع مختلف لفظی و معنوی در ادبیات خود و این توجه به حدیست که کمتر بیتی از او را می‌توان از نقش و نگار صنایع خالی یافت و توانمندی و استادی او در به کار بردن صنعت‌ها تا بدانجاست که خواننده در ابتدای امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمی‌شود.

وصف عشق و شراب و مستی و بیزاری از ریا و سالوس شعر او را رنگ خاصی بخشیده است و با آنکه شاعر غالباً نظر خوشی دربارة صوفیه ندارد، در بعضی موارد کلام او یادآور مطالب و مقاصد صوفیه است. در حقیقت تعلیم حافظ ممزوجی است از فلسفه و عرفان اسلامی که مثل رباعیات منسوب به خیام از رندی و آزاداندیشی اهل شک و حیرت چاشنی گرفته است. در کلام او نه فقط ذکر بعضی قدما مثل فردوسی، نظامی، ظهیرفاریابی و سعدی آمده است بلکه از سلمان ساوجی، خواجوی کرمانی، کمال خنجدی و ... نیز یاد شده است و مشابهت صورت و مضمون بعضی غزل‌های او با غزل‌های این شاعران قابل ملاحظه است.


 

معاشران گره از زلف یار باز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
نخست موعظة پیر صحبت این حرفست
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
و گر طلب کند انعامی از شما حافظ

شبی خوشست بدین قصه‌اش دراز کنید
   وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
   که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
   گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
   چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
   که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
   بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
   حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 


ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی

تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم

آنکه بی‌جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست

تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

مدد از خاطر رنـــدان طلب ایـــدل ورنه

کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم

سایة طایر کـــم‌حوصله کــــاری نکند

طلب از سایة میمون همـــایی بــکنیم

دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست

تا به قول و غزلش ساز نوایـی بکنیم


پیشگفتار

هنگامی که پرتو درخشان آیین مقدس اسلام،با معارف شکوفا وپرباروبالنده الهی،سراسرجهان ظلمانی راروشن ساخت و مسلمانان متفکّر وجویندگان حقیقت وکمال انسانی را ازچشمه زلال دانش ومعرفت سیراب کرد، همگان را برانگیخت که از جوانب وجنبه های گوناگون،درباب توحیدو شناخت حق وراههای وصول به حقیقت مطلق و غایت ونهایت وجود بیندیشند. بدین روی از حق تعالی وقرآن کریم و احادیث واقوال وسیرت نبوی وپیشوایان دین کمک گرفتند و اندیشه عالی خداشناسی وسیروسلوک طریق معرفت را رشد دادند و پروردند وآن را به صورت مکتبی پر ارج وبسیار بزرگ وپهناوردرآوردند.

این اندیشه تابناک واین سیروسلوک ،یک مکتب فکری و علمی به وجود‌آوردکه آن راعرفان نامیدند وراه ورسم طریقت را تصوف نام نهادند.

در این تحقیق سعی برآن شده که در ابتدا به شرح تصوف وعرفان بپردازم و بعد به عرفان حافظ، وعرفان را از جهت های گوناگون شناسایی کنیم وببینیم که عرفان وقتی وارد شعرمیشود دچارچه حالتی می گردد وحافظ چطور از این عرفان بهره مندگشته است.

 دراین تحقیق ابتدا تحلیلی ازعرفان راداریم وبعد نگاهی به عارفان وجنبه هایی ازعرفان رندانه وشاعرانه و زبان شعرحافظ می اندازیم و درخاتمه ویژگیهای دوران حافظ مورد بررسی قرار گرفته است .

در ابتدای شروع مباحث اصلی ، این نکته را پس از سپاسگزاری از خداوند متعال لازم می دانم که از استاد ارجمندم آقای وکیلیان کمال تشکر را داشته باشم که مرا در انجام این تحقیق یاری نموده اند.

مع الوصف،اینجانب با مراجعه به کتابخانه آستان قدس و مطالعه کتابهایی در این باره توانسته ام مطالبی را در حد بضاعت خویش تهیه نمایم ، امیدوارم که مورد توجه استاد ارجمندم قرار بگیرد.

عرفان در شعر فارسی

برای اطلاع بیشتر درباره عرفان حافظ لازم است ابتدا تصوف و عرفان را به اختصار شرح دهیم تا بتوانیم عرفانِ خاص حافظ را بفهمیم0تصوف وعرفان یکی از جریانهای مهم اجتماعی و فکری ایرانیان بعد اسلام ومسلمانان دیگر است و صوفیه که پیروان این مکتب اند ، یکی از فرقه های نیرومند فعـال اسلامی به شمار میروند.

مهمترین نکته ای که صوفیان بدان پایبندند وآن را هدف اصلی و مقصد نهایی سیروسلوک خودقرار داده اند عشق به خداوند ورسیدن به او در همین جهان است. به گفته دیگر ، صوفیه خود را پیرو آیین محبت وعاشق حق می دانند زیرا معتقدند تمام کائنات وذرات عالم همه به ذات خداوند متصل می باشند . این عقیده را وحدت وجود می نامند به این جهت صوفیان بر آنند که بین طلب ومطلوب وحدت برقرار است . عارف برای رسیدن  به حق که مقصد اصلی اوست به کارهایی دست می زند و به راههایی می رود که آن را سیروسلوک میگویندعارفان برای به جا آوردن آداب وآیینهای عارفانه خود جائی دارند که آن را خانقاه می گویند ومراد از میکده،خرابات،دیر مغان و...در اشعار عرفانی گاهی همین خانقاه است،در شعر حافظ این اصطلاحات به معنی خانقاه خیالی و دلخواه شاعر است .

                                               


نگاهی به عارف و عرفان

کسی که می خواهد،دلش از همه قیود مادّی آزاد شود و به هیچ چیز دنیا  به عنوان هدف ننگرد وعلاقه مند است از همه چیز در راه رسیدن به معشوق بهره  بگیرد،کسی که عاشق پاکی جان است و در این راه مشغول مجاهده است،کسی که می خواهد در همه اعمال و رفتارش تسلیم حق باشد و قلبش آراسته به مقام رضا گرددو به جز پروردگار تکیه نکند و امر ونهی کسی را جز خدا اطاعت ننماید و فکرو اندیشه ای جز خدا ندارد،دارای مقام عرفان و عارف است.شناخت واقعی حق،آگاهی به هدف انبیا درک امامان  و توجه علمی و عقلی  به مدرسه آن بزرگواران واز همه مهمترآراسته شدن به آنچه که خدا وآنچه عارفان واقعی به آن دعوت کرده اندعرفان وصاحب این حقایق عارف است.بنابراین سیر عارفانه ، از تزکیه درون وتصفیه حال وآراستن دل به جذبه و محبت وعشق وکشش شروع می شود و با اتصّال به ملکوت وغیب الغیوب و رسیدن به مقام قرب وآراسته شدن نفس به حالت مطمئنه وراضیه ومرضیه ختم میگردد،که البته به آن مبدا وهین منتها در قرآن اشاره شده:1 (إنا الله وإنّاإلَیهِ راجِعونْ إلی ربَّکَ مُنْتَها ها،إرْجَعی إلی رَبِّکَ راضیتهً مرضیَتهً فَاُدْخُلی فی عِبادی وَاَدْخُلی جَنَتَّی.) (1)

تحلیلی از عرفان

ریشه عرفان را،که دارای دو جنبه نظری و عملی است،باید در اعماق جان وسّر وجود انسان جستجو کرد0عرفان از انسان موجودی برتر،وجودی والامنبعی پر خیر متحرکّی توانا ، سالکی خالـص، رزمنـده ای پر توان بوجـود می آورد،عرفان جوهره حیات انسانی،صراط مستقیم الهی، و حرارت روحی و عشق درونی و گرمترین شعله محبّت آدمی به خدای جهان آفرین است،عرفان راه خدا،مسلک اَنبیاء و مایه جان اولیاءِ و طریق اصفیاء ِومدرسه پر قدرت امامان(ع)است .عرفان به معنای شهودعظمت حق تعالی از  طریق بینائی دل است واین بینائی حاصل معرفت انسان به حقّ است،این معرفت جز از طریق شناخت انبیاءِ و امامان و قرآن و پیروی از آنان به دست نمی آید، و عبادت بدون عرفان برنامه ای است خشک و اعمالی است  کم ارزش،عرفان آزادی از خود پرستی،رهایی از زندان مادیّت ومقیّد شدن به قیدبندگی حق ومنوّر شدن جان به نورالله وصبغه الهی بر خود زدن است!صَبْغَتهَ الله وَمَنْاَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَتهً اهل عرفان با توجه به مکتب الهی معتقدند:برای رسیدن به حقّ و حقیقت بایستی مراحلی را طی کرد،تا نفس بتواند از حقّ و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل نماید و تفاوت اینان با حکما(فلاسفه)این است که  تنها گرو استدلال عقلی نمی گردند، بلکه با وجود تصدیق آن، به یک مرحله ای که فوق آن است قایل هستند وآن را مرحله مشهود می نامند و می گویند پس از آنکه  نفس از مقام حسّ وعقل و برهان صعود کند،می تواند با ممارست معنوی و معراج روحانی به مقام بالاتری ترقّی نماید وحقایقی را بدون یاری برهان و حسّ دریابد ومشاهده کند و بطور کلّی از مر حله دانش،به مرحله بینش برسدواین چنین دانشی که در برابر حکمت استدلالی،عرفان نا میده می شود

هادیان راه عرفان

انبیاءِ و امامان سر حلقه عارفان اند و کسی مانند آنان خدا را نشناخت و به برنامه های الهی عمل نکرد حالی مانند حال آنان  نبودو به مانند آن بزرگواران کسی به مقام قرب نرسید0مخلصین ،صابرین ، متوکلین ، عباد صالحین، مقربین ، تعبیرات بلندی است که قرآن از مقامات روحی و عملی آنان نموده وقتی گفته می شود عبادالله ، اصفیاء الله ،  اولیاء الله ، مصداق اتّم واکمل آنا ن اند0

انبیاءِ ضامن اجرا مسائل فکری و روحی و اخلاقی وعملی را که از طرف خداوند برای رشد انسان فر ستاده شده بود ،ایمان وی به خدا و روز جزا قرار داده و در تمام زمینه های حیات فرزندان  آدم را تشویق به پیاده کردن دستورات الهی به خصوص مقررّات روحی و اخلاقی نمودند، در این زمینه هر کس بیشتر به درک برنامه ها وواقعیات بر آمد،بیشتر تشنه حرکت وعاشق رسیدن به مقام قرب شد و چون عشق بیشتری پیدا کرد وانبیا و امامان استعداد وسیع او را دیدند برنامه های بیشتری در اختیارش گذاشته و بعضی تا جایی حرکت کردند که صاحب سّر و دارنده علم بلایا ومنایا شدند .

عرفان عملی و نظری

همانطور که در قبل اشاره شد برای عرفان دو جنبه در نظر داشتند ، یک جنبه نظری و دو، جنبه عملی ، از دیدگاه استاد مطهری : مسئله عرفا ن عملی ، مسئله انسان و شناخت انسان است ، انسان از اولین مرحله خاکی بودن تا آن مرحله ای که قران کریم آن را
 (( لقاء الله )) می نامند .(یا اَیُهَا الْاِنْسانُ إنَّکَ کادِحُ إلی رَبُکَ کَدْحاً فَمُلا فیهٍ )از کجا تاکجا!

کسیکه می خواهد درباره عرفان حافظ بحث کند ، یک قسمت از کارش این باید باشد که حافظ در این وادی ای که الان ما تعبیر کردیم به ((وادی ناشناخته )) و وادی سیر و سلوک چه گامهایی برداشته است و چه حالات و مقاماتی از عرفان را در شعر خودش منعکس کرده است و بخشی از ارزش حافظ به این درک می شود که این حالات معنوی چگونه توانسته است در اشعارش منعکس کند.

از دیدگاه استاد مطهری

عرفان نظری یعنی جهان بینی عرفانی، بینش عرفانی، یعنی آن نظری که عارف و عرفان درباره جهان و هستی دارد ، که بطور معلم با هر فیلسوفی مختلف و متباین است تا چه رسد به غیر فیلسوف ، یعنی  طبقه عرفا یک جهان بینی خاصی دارند که با سایر جهان بینی ها متفاوت است ، از جنبه نظری اظهار نظر کردن ، درواقع این است که خداوند در نظر عارف چگونه توصیف و شناخته می شود و انسان در واقع این است که خدا در نظر عارف چگونه است ، عارف در انسان چه می بیند و انسان راچه تشخیص می دهد .

زندگی ومحیط اجتماعی حافظ

اززندگی شخصی حافظ وشاعران بزرگ قدیم ایران اطلاع درستی در دست نیست و همین امر سبب شده است که مردم و تذکره نویسان داستانهای عجیب و غریبی درباره آنان بسازندوافسانه وحقیقت را با هم در آمیزند،ولی آنچه که مسلم است این است که حافظ در حدود سال 726ه0ق در شیراز متولد شده است ودرحدود791ه0ق در همان شهردرگذشته است درجوانی وپیری دچارتنگدستی بوده است ودر عهد شباب دردکانی به شغل خمیرگیری اشتغال داشته است0

حافظ با بسیاری از شاهان ووزیران عصرخویش رابطه دوستانه داشته ومورداحترام انان بوده است،از آن جمله شاه شیخ ابوالحق اینجو،شاه شجاع مظفری و... روابط حافظ با امیران ووزیران یاد شده به صورت ستایش یا انتقاد در شعراومنعکس است0

حافظ شاعری است متفکرو مانندهمه شاعران اندیشه ورایران و جهان به علوم وفنون زمان خود تسلط داشته است یعنی اوقرآن ،تفسیر،فقه،تصوف،کلام،حکمت و فنون دیگر عصر خویش را می دانسته است اگر حافظ با اطلاعات زمان خود مجهز نمی بود نمی توانست غزلهای افسون آمیز و پرمایه وعمیق خود را خلق کند .

دوران زندگی حافظ

دوره تیره وسختی بوده است.هرج و مرج فساد،دشمنی،فقروفاقه بیداد می کرده حافظ در همه احوال اندیشه نیکوو کردار پسندیده را در نظردارد،یعنی راستی،دوری از ریا ودروغ را که بدترین آفت وفساد فردی و اجتماعی است.حافظ با دیده امید وخوش بینی،به جهان می نگردو با اندیشه نیک تلخی ها را به شیرینی هجران  را به وصال،غم رابه سرور،تاریکی را به روشنی بدل می سازد.

در جهان تفکر حافظ حتی اگر وضعی از بی وفائی یار و هجران او پیش بیایدوشاعربخواهد از آن   سخن گویدو گله پیش دلدار برد،چنان با ظرافت سخن می گویدو از اندیشه نومیدانه دور می شودکه حیرت آور است.

گوته:((حافظ را چشمه نوش ونی چه او را سرچشمه شادی و نشاط نامیده اند.

خرم آن روز که چون گل به چمن بازآئی

یا به بستان به در حجره من باز آئی

گلبن عیش من آن روز شگفتن گیرد

که تو چون سرو خرامان به چمن باز آئی

حافظ در برابر کینه و دشمنی عشق را پیش می کشدو طبیب عشق را مشفق و مسیحا دم می داند واین آموزه ای است بزرگ او با بدبینی ودروغ گوئی وستم ودوری جستناز کارها و زیبائیهای جهان مخالف است و زندگانی را در نظر انسان خوش و زیبا می آراید.

حافظ،نیز درس مقامات معنوی می آموزدو افزوده بر آن شادمان بودن ،دوست داشتن زیبایان و زیبائی و اغتنام لحظه های زندگانی را سفارش می کند،در عرفان حافظ همه جا شادی و دوری از رنج و اندوه دیده می شود و اشعار او نه فقط اثر هنری بزرگی است بلکه کلاس آموزش و پرورش با شکوهی نیز هست.


ویژگی دوران حافظ

عصر حافظ یعنی قرن8 هجری یکی از تاریکترین ادوار تاریخ ایران است،زیرا دوره ای است که مملکت تکه پاره شده بود و هر گوشه آن در دست امیر یا فرمانروائی آلوده یا نالایق یا خونخواربود ودر پایان کار نیز تیمور با یورشها وکلّه منارها این ویرانیها را به اوج رساند.

شهر شیراز در عصر حافظ شهر رندان و نظربازانو صوفیان وخیامیان وزاهدان وواعظان و مردم عوام بوده است و حافظ با همه این طبقات حشر و نشرداشته است و علاوه بر این او در مجلس امیران ووزیران نیز  حضور به هم می رسانده است،دیوان حافظ لبریز است از اشاره به این طبقاتو تزویرهای آنان وعجب اینجاست که شاعر خود نیز از این آلودگیها بر کنار نمانده و مانند بسیاری از شاعران دیگر از ناچاری به مدح قدرتمندان پرداخته است،از این رو حافظ را با آنکه گاهی شعر عرفــانی واخلاقــی هم سروده است نمی توان معلّم اخلاق دانست زیرا این عنوان به فردوسی وناصــر خسرو وســعدی برازنده تر است تا به حافــظ که خود را رند و بدنام و لا ابالــی می شمارد،باری شاعر در زندگی خویش هم لذات دنیوی را می خواسته است هم جذبه های عرفانی را .

زبان شعر حافظ

از آنجا،که حافظ در طول عمر خویش با طبقات مختلفی محشور و همنشین بوده است تحت تاثیر همه آنها قرار داشته است به این معنی که از طرفی تحت تاثیر زبان رسمی درباریان است و از طرف دیگر الفاظ عامیانه مردم کوچه و بازار و اصطلاحات اهل مدرسه در شعر  او دیده می شود  و همین بهره گیری از زبانها و لهجــه های مختلف است  که غزلیاتش را فراگیر و همه پسند کرده است حافظ زبان زمان خود را،بکار برده است و از کلمه های غریب و منسوخ کمتر بهره گرفته است و یکی از اسرار جاودانگی شعر او همین امر است یعنی استعمال لغات رایج وپرهیز از بکار گیری کلمات منسوخ .

معما وآثار حافظ

در ایران بر سر هیچ شاعری به اندازه حافظ نزاع و جنجال بر پا نشده است و در باره هیچ،سخنوری این همه نظریات مختلف ومتضادابراز نگردیده،یکی او را  عارف کامل دانسته دیگری شیعه تند و تیز خوانده یکی دیگر او را سنی متعصب شمرده و دیگری او را شرابخواری لا ابالی  پنداشته،بطوریکه حافظ برای مردم ایران و حافظ شناسان تبدیل به معمای لا ینحل و کلافی سر در گم گردیده است او نه عارف کاملست،نه شرابخواروخیّامی صرف و نه سنّی متعصّب ونه شیعه تندرو او حافظست و بس .کسی می تواند حافظ را درست تفسیر کند که واقع بین و صاحب ذوق و مسلّط به ادبیات فارسی باشد و علاقه شدید و تعصّب هم نداشته باشد و در عین حال دیوان وی را با گوشت وپوست خود حّس کرده باشد .

مهم ترین یادگار حافظ ،دیوان اوست که شامل چند صد غزل و چند قصیده و قطعه و مثنوی ورباعی است .یک ساقی نامه زیبا هم از او بر جاست،از این میان غزلهایش اهمیت بیشتری دارند و رند شیراز این فن را به مرتبه ای از رسانده است که هیچکس حتی سعدی  هم به آن پایه نرسیده است.

رندی حافظ

حال باید دید رندی چیست و رند در شعر حافظ چه کسی است وچطور تو صیف شده است و برای آن چه صفاتی آمده است گفتیم رند یعنی عارفی ،خیامی،که مظاهر زندگی آسمانی و زمینی را با هم در می آمیزد ،اما رند مطابق اشعار خود خواجه،این ویژگیها وصفتها را دارد :

مست،گدا،عاشق،آلوده دامن،بلا کش،بی سامان وبسیاری دیگر.

حافظ از نگاه دیوانش

در بعضی از اشعار حافظ یک حالت لاابالی گری و فسق وفجور و پشت پا زدن به همه سنن ومقدسات و دم غنیمت شمردن و بی اعتنا به همه چیز بودن منعکس است واز آن طرف هم اشعاری دارد که،بدون هیچ گونه توجیه وتأ دیلی مخّ عرفان و مخّ اخلاق است ونقیض اینها یعنی درست نهی اینها .

حافظ از نگاه تاریخ

حافظ را در زمان خودش چگونه  شخصی می شناخته اند،اتفاقاً حافظ در زمان خودش را به گونه ای شناختند که جنبه های دیگرش،هم بر جنبه شاعری اش  غلبه داشته است هم بر جنبه عارف بودن و درویش بودن یعنی او را اولاًبه صورت یک شاعر حرفه ای نمی شناخته اند و حافظ هم شعر نگفته است.شعر حافظ با همه کمی ،در همان زمان خودش شهرت پیدا کرده ولی به هر حال شعر زیاد نگفته در زمان خودش هم به نام یک شاعر معروف نبوده، هم چنان که  در زمان خودش به عنوان یک درویش و یک صوفی حرفه ای هم معروف نبوده است .

ظاهراً حافظ حتی زیّ تصوف هم نداشته اگر چه گاهی در تعبیرات خودش می گوید: ((حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو)) ولی اینها دلیل نمی شود که واقعاً حافظ عملاً هم خرقه پشمینه می پوشیده است.

کلماتی که حافظ را در زمان خودش یا نزدیک به زمان خودش تو صیف کرده و القابی که ذکرکرده اند نه لقب شاعری به او داده و نه لقب عرفانی ،حافظ نه یک عنوان عر فانی دارد نه یک عنوان شعری.

مرحوم قزوینی می گوید که:((از القاب ونعوتی که این کاتب بسیار نزدیک به عصر خواجه و شاید مغاصر خواجه در حق اونگاشته بدون اینکه هیچ عبارتی دیگر دال بر اینکه  وی از مشاهیر عرفاوصوفیه عصر خوش بوده .شاید بتوان استنباط کرد که خواجه در عصر خود بیشتر از زمره علما و فضلا ودانشمندان به قلم می رفته تا از فرقه عرفا وصوفیه یعنی جنبه علم وفضل و ادب او بر جنبه عرفان و تصوف او غلبه داشته و علاوه بر این ازنعت((ملک القراءِ)) که کاتب در حق او استعمال کرده،به نحو وضوح معلوم می شود که خواجه از معارف قراء عصر خود محسوب می شده .

از تاریخ حافظ این مطلب روشن می شود که حافظ یک مردی بوده درزیّ علما در عین این که یک عارف بوده ،نزدیکانش او را به صورت یک عارف می شناخته اند اما نه به صورت یک درویش و صوفی حرفه ای بیشتر به عنوان یک عالم معروف بوده است .

انقلابی در عرفان

حافظ هم می خواهد آخرتش آراسته باشدو هم دنیایش،این را حق مسلم خود می داند فردا شراب کوثر وحور از برای ماست  وامروز نیز ساقی  مسروی وجام می.

وسیله مقام اول عشق به خداست و رستاخیز مقام دوم عشق به آدمی، در اینجا باید اضافه کرد که انقلاب حافظ در تصوف متضمن دو چیز است ،نشانیدن امید به جای ترس وتوصیه عیش به جای ترک ورهبانیت و این هر دو با هم ملازمه داردیکی از حافظ شناسان این انقلاب در عرفان را در حساسیت بیمارگون به خوشی و تمتع از حیات می نامد .

آیا حافظ عارف بوده؟

سوالی که می توان پرسید،این است که حافظ واقعاً عارف بوده یا عارف نبوده؟حافظ به هر چیزی شبیه است،جز یک عارف .امروز اغلب حافظ را به صورتی منعکس می کنند،که هیچ نمی شود ،نام عارف روی او گذاشت ،عده ای اساساً سخت انکار دارند و لا اقل قبول ندارند یا مشکوک می دانند این مطلب را که ما حافظ را یک مرد عارف وا قعی بدانیم ،برای شناختن حافظ ،ما دو منبع داریم که این دو منبع می توانند کمک به یکدیگر باشند .

یکی تاریخ است که ببینیم حافظ را چگونه معرفی می کند؟ یعنی آن مقداری که حافظ در تاریخهای معاصر خودش آمده است و به زبان مردمی که در آن زمان یا نزدیک به آن زمان بوده اند،حافظ چگونه شناخته می شده است و چگونه شخصی وچه شخصیتی داشته است؟ و دوم خود دیوانش ،از راه دیوانش ببینیم حافظچگونه بوده است .مرد را از راه سخنش می شناسد .

هر دو منبع خوبی است برای شناسائی حافظ،در بعضی قسمتها ممکن است هر دو توافق داشته باشند، در بعضی قسمتها ،از تاریخ حافظ یک چیزهایی می شود فهمید که از دیوانش نمی شود فهمید یک چیزهایی را هم از دیوانش می شود فهمید که از تاریخش نمی شود فهمید،اوج عرفان حافظ رادیگر تاریخ نمی تواند بیان کند .

عرفان حافظ

مسئله عرفان حافظ نیز برای خوانندگان حافظ و حافظ شناسان مسأله ای بسیار بهرنج و کلاف سر در گم است،این شرح چشم شیرازی چنان با مهارت در تعریض رنگ چهره به کار برده که بوقلمون هفت رنگ در مقابل آن افسانه ای بیش نیست.سخنی که مخالفان می گویند این است که چگونه مردی را که سخن از مطرب وی به میان می آورد در باده نوشی با یار زیرک به جای پیاله،قدح دو منی می طلبد،می توان عارف نامید.

او به حکمت و فلسفه و منطق و دیانت رو می آورد و نتیجه ای که به دست می آورد حیرت در حیرت است پس بهتر می بیند که همه را رها کرده ودر عالم بی خبری به سر برد، در کارخانه ای که ره عقل و علم نیست فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟

از همه اینها گذشته مدعیان می گویند قسمت شاهد وشاهد بازی را که پی در پی به آن پرداخته چه باید کرد؟

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم

مادر دهر ندارد سپری بهتر از این

همه اینها باعث شده که مسأله (( عرفان حافظ)) را مطلقاً منتفی بدانند .

گروهی دیگر می گویند:مگر ممکن است ،این همه هنر نمائی غزل سرایی ولطافت وزیبایی را که با تاروپود عرفان آمیخته گردیده است ندیده گرفت .

شعر  حافظ همه بیت الغزل معرفت است

آفرین بر نفس پاکش ولطف سخنش

بالاخره گروه سومی نیز وجود دارد که در ارادت  و اخلاص  چنان محو جمالند که کم وکاستی های شخص مطلو بشان هم در زیبایی مطلق جلوه گر می شود،این گروه می گویند ،حافظ عارفی از نوع محی الدین  عربی استو دررمز وراز حرف زده واز می و مغبچه و زلف وخط وخال مراد دیگری داشته این عرفانی است مرموز وپشت پرده و به گفته ایشان فقط عارفان صلاحیت تفسیر عرفان را دارند ،زیرا کلید  رمزدر اختیار ایشان است و عرفانی که ریشه در حیات انسانی نداشته باشد ،عرفان نیست .

با توجه به مطالعات انجام شده که اینجانب داشتم این عرفان چنان که فکر می کنند ،چندان در چنگال رمز واسرار پشت پرده گرفتار نیست ،خیلی آشکارا حتی در خور فهم طفل دبستانی می باشد به اولین شعری از حافظ که مجموعه حافظ و پیر مغانش با آن شروع شده توجه فرمایید:

تا ز میخانه دمی نام ونشان خواهد بود

                                                   سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

این شعر سر تا پا عرفان است آنهم در سطح بسیار والائی .

این می ، می مغانه است،شرابی که از خمخانه جمشید به دیر مغان رسیده و معّرف هنرهای اخلاقی،عشق ورزی ،نوع دوستی،اندیشه نیک وکردار نیک است .

تقریباً در همه مندرجات مجموعه حافظ وپیر مغانش از اندیشه های حافظ بحث می شودو سجا یای اخلاقیش ارائه گردیده،همه این سجایا یا ریشه در هنرهای اخلاق دارد یا مانند اندیشه نیک یکی از ارکان آن به حساب می آید این سجایای اخلاقی که تقریباًهمه ابیات را سرشار کرده ودر معرض افکار ما قرار داده است،همگی عرفان می باشند که آنها نه رمزی دارند ونه کلیدی و ما نام آنها را عرفان حافظ می گذاریم .

عرفان حافظ نه بریدن است و نه نفیر ونالیدن ونه سینه،شرحه شرحه می خواهد که دردها را آشکار سازدو غم آفرین خاطره گردد.عرفان حافظ نشاط بخش است و شادی آفرین.

عرفان حافظ التیام دهنده آلام روحی وجسمی انسانهاست،درسهایی است برای خوب زندگی کردن ولذت از حیات بردن پس از هر فرصت مناسب در عمر باید به خوبی استفاده
کرد .

همه غزل سرایان مهم دنیا در مقابل غرفان حافظ سر تسلیم فرود آورده خود را شاگرد کوچکی در مکتب او می دانند ،همه غزلهائی که به هر عنوان در مجموعه  حافظ  و پیرمغان ارائه گردیده عرفان است وآشکارا نشان می دهند که عرفان جلوه زیبایی است از هنرهای اخلاقی وشوق به زندگانی .

حافظ عارف و رند است جمع شعر و فلسفه است .

آخرین توصیه عرفان حافظ،عشق است واین به معنی آن است که باعشق زندگی می کنید ،زیرا هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ،از این دیدگاه ، حافظ ازسنائی وعطار هم پیشی می گیرد . از مقام آنچه درعرفان حافظ بطور مشروح ومطلق از زبان خود حافظ ذکر گردیده میتوان استنتاج کرد که عالم سیر وسلوک حافظ را سجایای اخلاقی  زیر تشکیل داده است .

پای بند به اصول اخلاقی ، به ویژه اندیشه های نیکو، تأمل در رازهای آفرینش ،دوستی با دیگران ،مبارزه شدید با غم و رنج ،درد واندوه ،یأس ،رنجیدن در طریقت حافظ کفر است خواه از ملالت خلق باشد یا بی وفایی نگار،کمر به خدمت مردم بستن،در هدایت و ارشاد خلق کوشیدن،مناعت طبع،آزادی،شهامت وشجاعت،دوستی با ضعفا ودشمنی با اقویا همگی سرشته وجود حافظ است . در عرفان حافظ یک گناه وجود دارد و آن آزار خلق است .

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

                                                   که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عارفان گفته اندکه ((إِنّ الله جّمیلُ یُحِبُ الْجمالْ)) او جیل است و محب للجمال

                 کی جوان نو گزیند،پیر زال          

                                                          خوب خوبی را کند جذب این بدان

طیبات للطیبین،بروی بخوان .

با این قسم تفکر ،انسان به مرتبه دیگرمی رسد و اگر بتواند به آن عمل کند،بسیاری از دشمنی ها وکینه توزی ها وبیداد گری ها از بین می رود .

حافظ درس محبت،عشق،وارستگی،دلیری و مبارزه باسالوس وریا کاری می دهد.

عرفان رندانه حافظ

حافظ اگر چه گرایشهای عرفانی دارد ولی صوفی رسمی خانقاه  نشین است زیرا منسوب به هیچ یک از فرقه های متصوفه نمی باشد و علاوه بر این غیر از عرفان به اندیشه های دیگر هم پایبند است  زیرا روح سیال  پروازگر او در یک جا نمی ایستد ،او راهبر و مرشد خاصی هم ندارد و تنها برای خود پیری دلخواه در خانقاهی خیالی ساخته و پردا خته است ،بدون آنکه ،کسی نام ونشانی از آن در دست داشته باشد،او این  راهنمای خیالی خود را به نام هایی مانند پیر میکده،پیر میفروش،پیر خرابات ،پیر مغان می نامد .

 خانقاه خود ساخته خویش را دیر مغان،میکده،خرابات و سرای  مغان می خواند و أنها را در مقابل مسجد و صومعه قرار می دهد، عرفان حافظ را که جزیی از منظومه فکری اوست با توجه به علاقه فراوانی که وی به مکتب رندی دارد می توان عرفان رندانه نامید ، یعنی عرفانی که مثل سبک شعر و بسیاری از خصوصیات دیگر او منحصر به فرد و خاص خود حافظ است . بنابر این در دیوان خواجه هم اشعار عرفانی وجود دارد و هم شعرهای خیامی و هم سخنان دیگر در غزلهای او هم وصف می و معشوق زمینی دیده می شود و هم ستایش باده و دلدار آسمانی .

حافظ با این شیوه خویش،کار خوانندگان  شعر خود را نیز دشوار ساخته است،به طوریکه تشخیص سخنان عرفانی و غیر عرفانی او گاهی مشکل و حتی غیر ممکن است و بسیاری از شعرهای وی چنان مبهم و در پهلو و اسرارآمیز است که به آسانی نمی توان عرفانی و غیر عرفانی بودن آن را از هم تمیز داد،به این دلیل خواننده درست نمی تواند تشخیص دهد،یار حافظ مانند دلدار سعدی پریچهری یا شیرازیست یا دل ستانیست از عالم بالا،این نیز از رندیهای شاعر است .

عرفان شاعرانه

اما عرفان وقتی وارد شعر می شود،حال و هوایی دیگری پیدا می کند و به یاری کلمات شاعرانهاوج می گیرد و لطافت و شور و جذبه دیگری به هم می زند که ما آنرا عرفان شاعرانه می نامیم،عرفانی که در آن به جای اصطلاحات ومطالب قلنبه ودشوار  وخشک یاد شده ، کلمات و عبارات لطیف شاعرانه ورمزی زیبا به چشم می خورد . گاهی اصطلاحات عرفانی،فنی و شاعرانه در شعر حافظ و شاعران دیگر بر هم منطبق می گردد،یکی از ویژگی های عرفان شاعرانه،برجستگی جنبه های رمزی و استعاری آن است .

بحثی در عرفان حافظ و باده عرفانی

محققانی نظیر علامه قزوینی ،دکتر غنی،دکتر مرتضوی جنبه عرفانیحافظ را نسبت به سایر جوانب شعر و شخصیتش کم اهمیت شمرده اند به نظر آنان حافظ هم سخن عارفانه آسمانی دارد وهم غزل عاشقانه انسانی و زمینی که شباهت صوری با یکدیگر دارند.

اگر همه عاشقانه های او را عارفانه بشماریم یک افراط است واگر بالعکس همه عارفانه های او را هم عاشقانه جسمانی  بشماریم،افراط دیگر اگر مجادله با حق نکنیم،می توان پذیرفت که حافظ هم اهل عرفان بوده است و هم اهل احوال و عوالم عرفانی ولی مسلم است که تا بدان پایه عارف حرفه ای تمام عیار نبوده است که همه باده های دیوانش باده عرفانی باشد .


انسان در عرفان حافظ و نقش و نگارهای طبیعی در اشارات عرفانی

در حافظ راجع به دو بینش عرفانی درباره انسان زیاد سخن آمده و خیلی عالی،انسان در عرفان خیلی مقام عالی دارد،به تعبیر  خود عرفا مظهر تام وتمام خداست،آئینه تمام نمای حق است و حتی آنها انسان را عالم کبیر و عالم را عالم را عالم صغیرمی نامند،حافظ می گوید:انسان مظهر تام و مظهر جمیع اسماءِ و صفات الهی است واز انسان به ((جام جم)) تعبیر می کند ومی گوید:قلـب انسان ،روح انسـان ،معنویـت انسان همان جــام جهـان نماست. شیرین کلام روزگار که هیچگاه از تلاش فکری،در شناسائیآفرینش باز نمی ایستد و هر پدیده و هر صدا وندایی را به معرکه تفکر خود می کشاند در این بینش معنوی از نمایش وجودی وظا هری هر عنصری چنین می فهمد که ((او))این ((اوئی))که شاعر دل خسته و مستانه برای مشاهده جمالش به هر تصویری مبهوت وحیران است در هر جمالی چهره می گشاید واز هیچ نشانه مشهود و غیر مشهود جدا نیست و تمامی عناصر حیات با هر شکل و هیت انعکاسی از جلوه گریهای اوست .

شاعر نکته سنج آنجا که پرندگان را در حال نغمه سرایی ودلربایی به میدان سخن می کشاند و با آنان به گفتگو می پردازد و از آنان پاسخ می شنود و در شور وحال آن خوش پروازان نغمه سرا شریک نمی گردد با مشاهده ای شوق انگیز و عارفانه می سراید.

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت

                                                    وندر آن برگ و نوا،خوش ناله های زار داشت

حیرتا از این وسعت نظر شاعر ،که در تنها یک بیت شعر رساله ای را تا نقطه انتها کمالات بشری می گنجاند.

گفتمش در عین وصل ،این ناله و فریاد ،چیست؟

گفت ما را ،جلوه معشوقه بر این کار داشت ،در این پرسش و پاسخ عارفانه،عزلت گزین شیراز در کلبه کم نور و کوتاه سقف خویش دست از جستجو  بر نمی دارد ،عشق وعاشقی و شوق وصال و. . . . را که نمودار زنده بودن یک روح سرشار از حرارت است در خود می پروراند و(او) را در خود وخود را در (او) باز می جوید وعرفان این همیشه مست را بر این پایه بی تزلزل هر لحظه استوارتر می گردد بدانگونه که (او)را در هیچ مکانی  ویژه ای محدود و محصور نمی داند و بر ردّوقبول هیچ اعتقادی پای نمی فشارد و برای (او) شناسی خود ،قانون نمی نویسد .در زمینه مباحث عشق و عرفان موضوع، تسلیم و رضا در نظر عرفا شرط اساسی کردار عارفانه است و هرگز عاشق عارفی بخت خود را واژگون شده نمی داند و از اینکه یار عاشق کش می شود نه تنها گله مند نیست بلکه سرافرازانه به کشتارگاه معشوق می رود .

عشقهای شبه  عرفانی در شعر حافظ

در دیوان حافظ، دو نوع عشق شورانگیز وجود دارد،یکی عشق آسمانی عرفانی که معشوق ذات حق یا پیر مغانست دیگر عشق شورانگیز زمینی که دلدار زنیست که شاعر از دل و جان به او مهر می ورزد وحاضر است با او زندگی کند و در راه وی فداکاری نماید .

عشق شورانگیز شبه عرفانی در شعر حافظ فراوانست ودر واقع نوعی عرفان به حساب می آید .چون تمام همّ وغم و هوش و حواس عاشق در حضور وغیبت و در تمام لحظات  زندگی متوجه معشوق است .


نمونه ای از شعر عرفانی 

جــام جــهان بین

 

سالها دل طلب جــام جــــم از ما می کـرد            وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کـون ومکــان بیرون اسـت            طلب از گـمشدگـان لب دریــا می کرد

مشکل خویـش بـر پـیـر مغـــان بـردم دوش            کـو به تـائـیـد نظر حـل معمّا می کرد

دیدمش خــرم وخنــدان قـدح باده به دست            وانـدر آن آیینه،صد گونه تماشا می کرد 

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم            گفت: آن روز که این گنبد مینا می کرد

بـی دلـــی در همـه احـوال خـدا بـا او بـود             او نمی دیـدش واز دور خـدایـا می کرد

ایـن همه شعبـده خویش که می کرد،ایـنجا             سـامـری پیش عصا ویـد بیضـا می کرد

گـفـت:آن یــار کـزو گـشـت ســردار بـلنـد             جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

فـیـض روح الـقـدس اربـاز مـدد فــرمـایــد            دیگـران هـم بکنندآنچه مسیحا می کرد

گفتمش : سـلسـله زلف بتان از پی چیست ؟            گفت  حافظ گله ای از دل شیدا می کرد

 

 

 

 

 

کـتابـنـامـه

1.                       حسین انصاریان - عرفان اسلامی-  (شرح جامع مصباح الشریعه) -  چاپ دوم- نشر طلوع آزادی- 1363

2.                       بهاءِ الدین خرمشاهی- ذهن و زبان حافظ- چاپ پنجم- نشر نور- تهران-1374

      3 . مصطفی رحیمی- حافظ اندیشه- چاپ اول- نشر نور- تهران- 1371

      4.  ضیاءِ الدین سجادی- مقدمه ای بر عرفان وتصوف- چاپ اول- 1372 –
چاپ نهم-1380 – نشر تهران

5 . خسرو فرشیدورد- نقش آفرینی حافظ- چاپ خواجه- 1375

6 . محسن فرزانه- راز حافظ- چاپ اول- زمستان-  1368

7 . معینی کرمانشاهی- حافظ برخیز-چاپ اول- چاپ احمدی- بهار- 1371

8 . مرتضی مطهری- عرفان حافظ- چاپ دوازدهم- چاپ فجر- زمستان- 1374

9 . محمد تقی موید- حافظ و پیرمغان- چاپ اول- چاپ قلم- انتشار کوشا-
بهار- 1374


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد