مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

رهی معیری


رهی معیــری

محمد حسن معیری، متخلص به « رهی » فرزند محمد حسن خان مؤید خلوت در دهم اردیبهشت ماه 1288 هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد حسن خان چندگاهی قبل از تولد رهی رخت به سرای دیگر کشیده بود.

تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلی چند انجام وظیفه کرد و از سال 1322 به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر منصوب گردید.

رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی علاقه و دلبستگی فراوان داشت و در این سه هنر بهره‌ای به سزا یافت. هفده‌سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:

کـــاش امــشبم آن شمع طرب می‌آمد

وین روز مفارقت به شب می‌آمد

آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کـــاش کـه جان ما به لب می‌آمد

در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست مرحوم وحید دستگردی تشکیل می‌شد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجستة آن به شمار می‌رفت. وی همچنین در انجمن ملی موسیقی ایران عضویت داشت. اشعارش در بیشتر روزنامه‌ها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او با نام‌های مستعار « شاه پریون »، « زاغچه» «حقگو»، « گوشه‌گیر» در روزنامة «باباشمل» و مجلة « تهران مصور» چاپ می‌شد.

رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. ترانه‌های خزان عشق، نوای نی، به کنارم بنشین، آتشین لاله، کاروان و دیگر ترانه‌های او مشهور و زبانزد خاص و عام گردید. و هنوز هم خاطرة آن آهنگ‌ها و ترانه‌های شورانگیز و طرب‌افزا در یادها مانده است.

رهی در سال‌های آخر عمر در برنامة گل‌های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد.

رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از آن جمله است: سفر به ترکیه در سال 1336، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال 1337 برای شرکت در جشن انقلاب اکتبر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال 1338 و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال 1341 برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال درگذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال 1345. عزیمت به انگلستان در سال 1346 برای عمل جراحی، آخرین سفر رهی معیری بود.

رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در چهارم آبان سال 1347 پس از رنجی طولانی و جانکاه از بیماری سرطان بدرود زندگانی گفت و در مقبرة ظهیرالاسلام شمیران مدفون گردید.

رهی بدون تردید یکی از چند چهرة ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعران چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد و نظامی است. اما دلبستگی و توجه او بیشتر به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی شیوة استاد برخوردار کرده است به گونه‌ای که همان سادگی و روانی و طراوت غزل‌های سعدی را از بیشتر غزل‌های او می‌توان دریافت.

« اگر بخواهیم با موازین کهن ـ که چندان اعتباری هم ندارد ـ سبک شعر رهی را تعیین کنیم، باید او را در مرزی میان شیوة اصفهانی و عراقی قرار دهیم، زیرا بسیاری از خصوصیات هر یک از این دو سبک را در شعر او می‌بینیم، بی‌آنکه بتوانیم او را به طور مسلم منتسب به یکی از این دو شیوه بشماریم.

گاه گاه، تخیلات دقیق و اندیشه‌های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوة اصفهانی را به یاد می‌آورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوة عراقی سخن می‌گوید.

رنگ عاشقانة غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان این سه عنصر اصلی شعر ـ آن هم غزل ـ از کارهای دشوار است»

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق
چون خاک، در هوای تو از پا فتاده‌ام
من جلوة شباب ندیدم به عمر خویش
از جام عافیت، می نابی نخورده‌ام
موی سپید را، فلکم رایگان نداد
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
گر می‌گریزم از نظر مردمان، رهی

خارم، ولی به سایة گل آرمیده‌ام
   همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام
   چون اشک، در قفای تو با سر دویده‌ام
   از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام
   وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده‌ام
   این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام
   آزاده من، که از همه عالم بریده‌ام
   عیبم مکن، که آهوی مردم ندیده‌ام

 


رهی معیری

محمد حسن معیری متخلص به رهی در تهران پا به هستی گذاشت  رهی در نقاشی ، موسیقی وسرودن غزلهای زیبا وشورانگیز توانا بود رهی از شیفتگان سعدی است فرط عشق به سعدی سخن وی را از رنگ وبوی شیوه استاد برخوردار کرده ومزایای غزلسرای بزرگ درگفته های رهی متجلی است . سادگی ، روانی ، مراعات نظم جمله که به ترکیب کلام ، روشنی وشفافیت می بخشد . رهی به سال 1288 هجری شمسی در تهران دی ده به جهان گشود

توتماشاگر خلقی و من از باده شوق

مستم آنگونه که یارای تماشایم نیست

بسراپای تو سرو سهی  قامت    من

کز تو فارغ سرمویی به  سرپایم نیست

چه یقینی است کز آن چشمه نوشبنم هست

چه بلائی است کز آن ظلم و بالایم نیست ؟

 

رهی را می توان چهارمین غزلسرا از متاخرین به شمار آورد که در اقتضای اثر شیخ موفق بیرون آمده سومی معتمدالدوله نشاط که پختگی حافظ نیز درغزلهای وی دیده می شود و اینک رهی معیری که به حریم استاد نزدیک شده است ولی با این تفاوت آشکار که به حد زیاد و  محسوسی نازک خیالی و غزلسرایان سبک هندی در گفته های وی دیه میشود باید اضافه کرد ه پیوسته میان سعدی و پیروانش این تفاوت هست که از گفته های وی شادابی و جوانی می تراود و کمتر به عجز و ناله می گراید به همان گونه که دکتر صورتگر فردوسی را می ستاید رهی به سعدی روی آورده است ولی با این خصوصیت که در پسند  خود متعصب و متحجر نشده است او استادان سخن را نه تنها خوانده و مطالعه کرده است بلکه بسیاری از انها را چشیده پذیرفته واز آنها فیض گرفته است گاهی از سایر شاعران بزرگ که در مداری دیگر سیر میکنند وبه  کلی از سبک شیخ ونظامی دورند ، به وجد و شوق می آید و آثار آنها در پاره ای ازگفته های وی دیده می شود .

          چنانکه در چند سال اخیر گاهی غزلهایی سروده است که گرمی زبان مولانا از آن ساطع می شود بدون تردید یکی از کسانی که به پاکی لفظ و حسن ترکیب مشهور است رهی معیری است که در سخنانش کمتر به ترکیب و تعبیر فرو افتاده مواجه می ویم رهی علاوه بر غزل قطعات و مثنویهایی دارد که ابتکار و بدعت وی را در مضمون آفرینی ظاهر می سازد و شاید از این حیث ارزش آنها بیشتر از غزل ها می باشد علاوه بر موزونی طبع ، خوبی کلام او نتیجه مطالعه زیاد در دیوان استاد سخن در احاطه ایست که بر گفته آنان دارد ودرعین حال تمامغزلسرایان بعد از حافظ را دقیق مرور کرده است وازین رو به انتخاب کلمه ، ترکیب جمله به حد وسواس اهمیت می هد واین موهبت را نیز دانستند که با نظر انتقاد به گفته خود نگریسته ، در تغییر واصلاح آن اهتمام می ورزد و شاید به همین دلیل تحفه سخنش بیش از هر شاعر دیگر معاصر بر سزبانهاست .


 

سراینده ای پیش داننده ای

فغان کرداز جور خونخواره دزد

که از نظرم و نثرم دو گنجینه بود

ربود از سرایم ستمکار دزد

بنالید مسکین : که بیچاره من

بخندید دانا : که بیچاره دزد

 

رهی که فرزند خاندان بزرگ و اصیل ونجیب بود نیاکان رهی از روزگار سلطنت شاه تا اواخر دوران قاجار همواره مصدر خدمات مهم و از رجال عصر خویش بودند . ذوق هنری و طبع لطیف در خاندان رهی موروثی است . میرزا عباس فروغی بسطامی غزلسرای شهید دوره ناصری نیز از این خاندان برخاسته است .

رهی از آغاز کودکی در شعر و موسیقی و نقاشی ، استعدادی شگفتانگیز داشت و از 13 سالگی به شاعری پرداخت واین رباعی زیبا در سن 17 سالگی در طبع جوان و پرشور وی تراوش کرده است

کاش امشبم آن شمع طرب می آمد

وین روز مفارقت به سر می آمد

آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کاش که جان ما به لب می آمد

 

رهی پس از فراغت ازتحصیل و مطالعه درفنون ادب به خدمت دولت آمد ، اما در دوران خدمت نیز همواره به مطالعه آثار منظوم استادان سخن فارسی و تتبع شعرهای آنان اشتغال داشت واز راه این ممارست وتتبع دائمی توشه فراوان اندوخت و بر قوت طیع خویش در سخن سرایی بیفزود وعلاوه بر ایندر اغلب محافل هنری و انجمن های ادبی عضویت یافت و به ادب و هنر ایران خدمت سزاواری انجام داد .

سرود معروف وطنی زیر از استاد رهی است .

تو ای پرگهر خاک ایران زمین

که والاتر از سپهر برین

هنر زنده از پرتو نام توست

جهان سرخوش ازجرعه جام توست

رهی در سرودن اشعاری که دارای موضعهای سیاسی و اجتماعی است نیز استادی تواناست وبسیاری از اینگونه اشعار وی که از جهات مختلف اهمیت بسیار دارد با امضاهای (زاغچه ، شاه پریون ) در روزنامه ها و مجله های سیاسی و فکاهی انتشار یافته . رهی در سال 1336 با هیاتی از فضلاء و ادبا مطبوعات کشور به ترکیه سفر کرد و و مدت یک ماه میهمان آن دولت بود و در شهر قونیه توفیق زیارت تربت مولانا نصیب وی شد.

سال بعد برای شرکت در جن یادبود چهلمین سالگرد انقلاب اکتبر اتحاد جماهیر شوروی دعوت شد و با شرق شناسان و دبای شوروی ملاقات کرد . در سال 1338 رهسپار ایتالیا و فرانسه شد .

          در مهرماه 1341 برای شرکت در نهصدمین سال وفات خواجه عبدالله انصاری به دعوت دولت افغانستان به کابلعزیمت کرد .

    دوباره در سال 1346 برای شرکت در جشن انقلاب استقلال کشور افغانستان رهسپار آن دیار شد .

صبا از من پیامی ده به ان صیاد سنگین دل

که تا گل در چمن باقی است آزادم کند یا نه

من از یاد عزیزان یک نفس غافل نیم اما

نمی دانم که بعد از من کسی یادم کند یا نه

رهی از ناله ام خون می چکد اما نمی دانم

که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه

 

رهی در سن 60 سالگی درگذشت و با مرگش ایران اعری نامور و استادی به حق را از دست داد

بر سنگ مزارم سروده ام

الا ، ای رهگذر کز راه یاری

قدم بر تربت ما می گذاری

در اینحا شاهدی غمناک خفته است

رهی در سینه این خاک خفته است

فرو خفته چو گل با سینه چاک

فروزان آتشی در سینه خاک

بنه مرهم زاشکی داغ ما را

بزن آبی بر این آتش خدا را

به شبها شمع بزم افروز بودیم

که از روشندلی چون روز بودیم

کنون شمع مزاری نیست ما را

چراغ شام تاری نیست ما را

ز سوز سینه با ما همرهی کن

ß                                          ß ß

 

چو بینی عاشقی یاد رهی کن

 

 

غنچه نو شکفته را ماند

نرگس نیم خفته را ماند

دامن افشان گذشت و باز نگشت

عمر از دست رفته را ماند

قد موزون او بجامه سرخ

سرو آتش گرفته را ماند

نیمه جان شد دل از تغافل یار

صید از یاد رفته را ماند

سوز عشق تو خیزد از نفسم

بوی در گل نهفته را ماند

رفته ازناله رهی تاثیر

 

ß ß ß

 

حرف بسیار گفته را ماند

 

 

ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خوشم کند

برحسن شورانگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویش کند

نور سحرگاهی دهدفیضی که می خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وزمن رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی سودای هستی از رهی

 

ß ß ß

 

یغما  کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

 

بر خاطر ما گرد ملامت ننشیند

آئینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم و بتابیم و بخندیم

 

ß ß ß

 

مازنده عشقیم و نمیریم

آنرا که جفا حجت نمی باید خواست

سنگین دل و بدخوست نمی باید خواست

ما را از تو غیر از تو غنایی نیست

 

ß ß ß

 

از دوست بجز دوست نمی باید خواست

مستان خرابات زخود بی خبرند

جمعند زبوی گل پراکنده شوند

ای زاهد خود پرست با ما ننشین

مستان دگرند وخود پرستان دگرند

آن دوست که ناکامی ما خواسته است

کام دل دشمنان روا خواسته است

با این همه خوشدلیم کز راحت و رنج

ما خواستهایم آنچه خدا خواسته است

 

این شعر را در بستر بیماری سروده

 

داشتی اگز سوز شبانه روز مرا

دامن عروس آتش جانسوز مرا

از خنده دیروز حکایت چه کنی

باز آی و ببین گریه امروز مرا

 

در بیمارستان لندن سروده

 

گردون مرا زمحنت هستی رها نخواست

مرگم رسیده بود و لیکن خدا نخواست

آمد اجل که از غم دل وا رهاندم

 

اما زمانه از غم و رنجم رها نخواست

ß ß ß

 

 

 


 رهی معیری

محمد حسن معیری متخلص به رهی در تهران پا به هستی گذاشت  رهی در نقاشی ، موسیقی وسرودن غزلهای زیبا وشورانگیز توانا بود رهی از شیفتگان سعدی است فرط عشق به سعدی سخن وی را از رنگ وبوی شیوه استاد برخوردار کرده ومزایای غزلسرای بزرگ درگفته های رهی متجلی است . سادگی ، روانی ، مراعات نظم جمله که به ترکیب کلام ، روشنی وشفافیت می بخشد . رهی به سال 1288 هجری شمسی در تهران دی ده به جهان گشود

توتماشاگر خلقی و من از باده شوق

مستم آنگونه که یارای تماشایم نیست

بسراپای تو سرو سهی  قامت    من

کز تو فارغ سرمویی به  سرپایم نیست

چه یقینی است کز آن چشمه نوشبنم هست

چه بلائی است کز آن ظلم و بالایم نیست ؟

 

رهی را می توان چهارمین غزلسرا از متاخرین به شمار آورد که در اقتضای اثر شیخ موفق بیرون آمده سومی معتمدالدوله نشاط که پختگی حافظ نیز درغزلهای وی دیده می شود و اینک رهی معیری که به حریم استاد نزدیک شده است ولی با این تفاوت آشکار که به حد زیاد و  محسوسی نازک خیالی و غزلسرایان سبک هندی در گفته های وی دیه میشود باید اضافه کرد ه پیوسته میان سعدی و پیروانش این تفاوت هست که از گفته های وی شادابی و جوانی می تراود و کمتر به عجز و ناله می گراید به همان گونه که دکتر صورتگر فردوسی را می ستاید رهی به سعدی روی آورده است ولی با این خصوصیت که در پسند  خود متعصب و متحجر نشده است او استادان سخن را نه تنها خوانده و مطالعه کرده است بلکه بسیاری از انها را چشیده پذیرفته واز آنها فیض گرفته است گاهی از سایر شاعران بزرگ که در مداری دیگر سیر میکنند وبه  کلی از سبک شیخ ونظامی دورند ، به وجد و شوق می آید و آثار آنها در پاره ای ازگفته های وی دیده می شود .

          چنانکه در چند سال اخیر گاهی غزلهایی سروده است که گرمی زبان مولانا از آن ساطع می شود بدون تردید یکی از کسانی که به پاکی لفظ و حسن ترکیب مشهور است رهی معیری است که در سخنانش کمتر به ترکیب و تعبیر فرو افتاده مواجه می ویم رهی علاوه بر غزل قطعات و مثنویهایی دارد که ابتکار و بدعت وی را در مضمون آفرینی ظاهر می سازد و شاید از این حیث ارزش آنها بیشتر از غزل ها می باشد علاوه بر موزونی طبع ، خوبی کلام او نتیجه مطالعه زیاد در دیوان استاد سخن در احاطه ایست که بر گفته آنان دارد ودرعین حال تمامغزلسرایان بعد از حافظ را دقیق مرور کرده است وازین رو به انتخاب کلمه ، ترکیب جمله به حد وسواس اهمیت می هد واین موهبت را نیز دانستند که با نظر انتقاد به گفته خود نگریسته ، در تغییر واصلاح آن اهتمام می ورزد و شاید به همین دلیل تحفه سخنش بیش از هر شاعر دیگر معاصر بر سزبانهاست .


 

سراینده ای پیش داننده ای

فغان کرداز جور خونخواره دزد

که از نظرم و نثرم دو گنجینه بود

ربود از سرایم ستمکار دزد

بنالید مسکین : که بیچاره من

بخندید دانا : که بیچاره دزد

 

رهی که فرزند خاندان بزرگ و اصیل ونجیب بود نیاکان رهی از روزگار سلطنت شاه تا اواخر دوران قاجار همواره مصدر خدمات مهم و از رجال عصر خویش بودند . ذوق هنری و طبع لطیف در خاندان رهی موروثی است . میرزا عباس فروغی بسطامی غزلسرای شهید دوره ناصری نیز از این خاندان برخاسته است .

رهی از آغاز کودکی در شعر و موسیقی و نقاشی ، استعدادی شگفتانگیز داشت و از 13 سالگی به شاعری پرداخت واین رباعی زیبا در سن 17 سالگی در طبع جوان و پرشور وی تراوش کرده است

کاش امشبم آن شمع طرب می آمد

وین روز مفارقت به سر می آمد

آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کاش که جان ما به لب می آمد

 

رهی پس از فراغت ازتحصیل و مطالعه درفنون ادب به خدمت دولت آمد ، اما در دوران خدمت نیز همواره به مطالعه آثار منظوم استادان سخن فارسی و تتبع شعرهای آنان اشتغال داشت واز راه این ممارست وتتبع دائمی توشه فراوان اندوخت و بر قوت طیع خویش در سخن سرایی بیفزود وعلاوه بر ایندر اغلب محافل هنری و انجمن های ادبی عضویت یافت و به ادب و هنر ایران خدمت سزاواری انجام داد .

سرود معروف وطنی زیر از استاد رهی است .

تو ای پرگهر خاک ایران زمین

که والاتر از سپهر برین

هنر زنده از پرتو نام توست

جهان سرخوش ازجرعه جام توست

رهی در سرودن اشعاری که دارای موضعهای سیاسی و اجتماعی است نیز استادی تواناست وبسیاری از اینگونه اشعار وی که از جهات مختلف اهمیت بسیار دارد با امضاهای (زاغچه ، شاه پریون ) در روزنامه ها و مجله های سیاسی و فکاهی انتشار یافته . رهی در سال 1336 با هیاتی از فضلاء و ادبا مطبوعات کشور به ترکیه سفر کرد و و مدت یک ماه میهمان آن دولت بود و در شهر قونیه توفیق زیارت تربت مولانا نصیب وی شد.

سال بعد برای شرکت در جن یادبود چهلمین سالگرد انقلاب اکتبر اتحاد جماهیر شوروی دعوت شد و با شرق شناسان و دبای شوروی ملاقات کرد . در سال 1338 رهسپار ایتالیا و فرانسه شد .

          در مهرماه 1341 برای شرکت در نهصدمین سال وفات خواجه عبدالله انصاری به دعوت دولت افغانستان به کابلعزیمت کرد .

          دوباره در سال 1346 برای شرکت در جشن انقلاب استقلال کشور افغانستان رهسپار آن دیار شد .

صبا از من پیامی ده به ان صیاد سنگین دل

که تا گل در چمن باقی است آزادم کند یا نه

من از یاد عزیزان یک نفس غافل نیم اما

نمی دانم که بعد از من کسی یادم کند یا نه

رهی از ناله ام خون می چکد اما نمی دانم

که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه

 

رهی در سن 60 سالگی درگذشت و با مرگش ایران اعری نامور و استادی به حق را از دست داد

بر سنگ مزارم سروده ام

الا ، ای رهگذر کز راه یاری

قدم بر تربت ما می گذاری

در اینحا شاهدی غمناک خفته است

رهی در سینه این خاک خفته است

فرو خفته چو گل با سینه چاک

فروزان آتشی در سینه خاک

بنه مرهم زاشکی داغ ما را

بزن آبی بر این آتش خدا را

به شبها شمع بزم افروز بودیم

که از روشندلی چون روز بودیم

کنون شمع مزاری نیست ما را

چراغ شام تاری نیست ما را

ز سوز سینه با ما همرهی کن

ß ß ß

 

چو بینی عاشقی یاد رهی کن

 

 

غنچه نو شکفته را ماند

نرگس نیم خفته را ماند

دامن افشان گذشت و باز نگشت

عمر از دست رفته را ماند

قد موزون او بجامه سرخ

سرو آتش گرفته را ماند

نیمه جان شد دل از تغافل یار

صید از یاد رفته را ماند

سوز عشق تو خیزد از نفسم

بوی در گل نهفته را ماند

رفته ازناله رهی تاثیر

 

ß ß ß

 

حرف بسیار گفته را ماند

 

 

ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خوشم کند

برحسن شورانگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویش کند

نور سحرگاهی دهدفیضی که می خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وزمن رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی سودای هستی از رهی

 

ß ß ß

 

یغما  کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

 

بر خاطر ما گرد ملامت ننشیند

آئینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم و بتابیم و بخندیم

 

ß ß ß

 

مازنده عشقیم و نمیریم

آنرا که جفا حجت نمی باید خواست

سنگین دل و بدخوست نمی باید خواست

ما را از تو غیر از تو غنایی نیست

 

ß ß ß

 

از دوست بجز دوست نمی باید خواست

مستان خرابات زخود بSخبرند

جمعند زبوی گل پراکنده شوند

ای زاهد خود پرست با ما ننشین

مستان دگرند وخود پرستان دگرند

آن دوست که ناکامی ما خواسته است

کام دل دشمنان روا خواسته است

با این همه خوشدلیم کز راحت و رنج

ما خواستهایم آنچه خدا خواسته است

 

این شعر را در بستر بیماری سروده

 

داشتی اگز سوز شبانه روز مرا

دامن عروس آتش جانسوز مرا

از خنده دیروز حکایت چه کنی

باز آی و ببین گریه امروز مرا

 

در بیمارستان لندن سروده

 

گردون مرا زمحنت هستی رها نخواست

مرگم رسیده بود و لیکن خدا نخواست

آمد اجل که از غم دل وا رهاندم

 

اما زمانه از غم و رنجم رها نخواست

ß ß ß

 

 

 

فرخی یزدی

آینه حق نما دل خسته ماست

برهان حقیقت دهن بسته ماست

آنکس که درست حق و باطل بنوشت

نوک قلم و خانه بشکسته ماست

 

میرزا محمد فرزند محمد ابراهیم سمسار یزدی در سال 1302 در شهر یزد در خانواده ای متوسط بدنیا آمد . چنانکه از شرح حال فرخی یزدی بر می آید زندگی سراسر در غرقابی بس مخوف و خونین به سر برده و حاضر نبوده است به هیچ قیمت حتی به بهای زندان و شکنجه و آسیبهای سخت و هراسناک که او را تا پای جان رساند از پا در نیاورد و از عقایدش بر نگشت چنانکه از شرح حال فرخی یزدی بر می آید زندگی سراسر در غرقابی بس مخوف و خونین به سر برده و حاضر نبوده است به هیچ قیمت حتی به بهای زندان و شکنجه و آسیبهای سخت و هراسناک که او را تاپای جان رسان از پا در نیاورد و از عقایدش بر نگشت چناکه در اوایل جنبش مشروطه بر جرگه آزادیخواهان پیوست و با گفتارها و اشعار انقلابی در برابر ظلم وستم حاکم مستبد وقت ایستادگی کرد چناکه صفحات فرسوده جراید طوفان که در حقیقت کارنامه نهضت انقلاب سیاسی ایران به شمار می آید بزرگترین گواه این مدعای ماست . این مرد شیفته از خود گذشته در معرکه استبداد دوره زمامداری عناصر مغرور و مخالف در آن هنگام که خفقان بود با نگارش مقالاتی تند گتاخانه بر آنها که اعمالشان منافی با اصول انسانی بود غرید فرخی مانند سایر مردان طماع که الفاظ آزادی و آزادیخواهی را سرمایه جاه و جلال و دستگاه و ریاست قرار دارند نبود او می توانست مانند خیلی از دونان و آدمهای خود فروش دیگر با اندکانحراف از عقاید اصلی بدون اینکه کسی پی ببرد زنده بماند و بلندترین مقام ریاست را اشغال کند برخلاف این همه او مردی استوار و مصصم بود و مانند بعضی ها گردن شکسته نبود که در برابر امرشان سرتعظیم فرو آورد و این روحیه آزادمنشی را در سن 15 سالگی از خود نمایان میکند چنانچه با سرودن شعری موجب اخراجش از مدرسه میشود و در همان اوان بود که از قریحه تابناک و ذوق سرشار خدادادی اش اشعار بکر با مضامین بی سابقه می سرود و در طلوع مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران فرخی از دموکراتهای جدی و حقیقی آن گروه می شود ودر غزلی می فرماید :

قسم به عزت و قدر و مقام آزادی                    که روح بخش جهان است نام آزادی

هزار بار بود به زصبح استبداد              برای دسته پا بسته شام آزادی

به پیش اهل جهان محترم بود آنکس                 که داشت از دل و جان احترام آزادی

در آن عصر چنین موسوم بوده که در عیدها شعرا قصایدی می ساختند در مدح حکومت وقت و روز عید در دارالحکومه می خواندند فرخی بر خلاف معمول و برخلاف انتظار حکومت ، در نرور 1327 یا 1328  هجری قمری مسمطی به مطلع زیر ساخت و در مجمع آزادیخواهان و دموکراتها یزد خواند :

عید جم شد ای فریدون خو، بت ایران پرست      مستبدی خوی ضحاکی است این نو ، نه زدست

تا آنجا که صریحا به حاکم خطاب می کند :

خود تو می دانی نیم از شاعران چاپلوس          کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس

یارسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس   من نگویم تویی درگاه هیجا همچو طوس

لیک گویم کر به قانون مجری قانون شوی        بهمن و کیخسرو جمشید و افریدون شوی

همین امر موجب غضب ضعیم الدوله قشقایی حاکم یزد گردید و امر کرد دهان فرخی را با نخ و سوزن به تمام معنی دوخته و به زندان انداختند بعد از این عمل شرم آور آزادیخواهان و دموکراتها در تلگرافخانه جمع شدند به مجلس و سایر مقامات این خبر را مخابره کردند و عموم وکلای مجلس شورایملی را برانگیختند که وزیر کشور را مورد استیضاح قرار دند ولی وزیر کشور این حادثه جنایت آمیز را تکذیب کرد خبر این واقعه شوم از گوشه و کنار به حکومت وقت میرسید و خواهان صحت این ضیه شدند بعلت تقاضای زیاد مردم در این خصوص راپرتی که ازنایب مراغه رسیده بود به حکومت یزد اخطار داد که او را به یزد احضار نموده و در باب دهان دوختن هم تحقیق شد واین مسئله را کذب کردند و گفت این شخصیت را باواسطه گستاخی چوب زده ام و در همان موقع شرح این جنایت درورق کاغذ به وسیله چاپ سنگی طبع و منتشر گردید موقعی که فرخی در زندان محبوس بود مسمطی برای آزادیخواهان و دموکراتهای تهران به نام ارمغان فرستاد :

ای دمکرات ، بت با شرف نوع پرست                که طرفداری ما رنجبران خوی توست

اند این دوره که قانون شکنی دلها خست گززهم مسکل خویشت خبی نیست بدست

شرح این قصه از دو لب دوخته ام                    تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام

سرانجام پس ازیکی دو ماه از زندان فرار کرده و این بیت را بخط خود به ذغال به دیوار زندان نگاشت :

به زندان گردد اگر عمر طی                             من وضعیمالدوله و ملک ری

به آزادی ارشد مرا بخت یار                            برآرم از آن بختیاری دمار

سرانجام ضعیم الدوله معزول و حاج فخرالملک به حکومت یزد منصوب شد و ازفرخی دلجویی کرد و به او گفت «اگر ضعیم لب و دهان تو را بهم دوخت من دهانت را پراز اشرفی می کنم و چند دانه اشرفی ناصرالدین شاه در دهان او ریخت فرخی در اواخر سال 1328 هجری قمری به تهران آمد ودر جراید اشعار آبدار و مقلات موثری راجع به آزادی ایران انتشار داد.

دوش  ایران را به هنگام سحر دیدم خواب         و چه ایرانی سراسر چون دل عاشق خراب

فرخی در اوایل دوره جنگ جهانگیز گذشته (بین المل اول ) خراب بین النهرین مهاجرت کرده و مورد تعقیب انگلیسیها قرار گرفت از این رو بعد از بغداد به کربلا و از آنجا به بیراهه و برهنه پای به ایران مراجعت کرد پس از مختصر توقفی در تهران مورد حمله ترور قفقازیها قرار گرفت و چند تیر گلوله به اوشلیک شد ولی به وی اصابت نکرد در دوره نخست وزیری وثوق الدوله به حکومت وقت و قرارداد و منحوس 1919 مخالفت کرد و در اثر آن مدتها در حبس عادی و نمره 1 شهربانی تهران زندانی گردید .

 


اشعار فرخی یزدی

دل در کف بیداد تو جز داد ندارد

ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد

فریاد رسی نیست در این ملک و گرنه

کس نیست که از دست تو فریاد ندارد

این کشور ویرانه که ایران بودش نام

از ظلم یکی خانه آباد ندارد

دلها همه گردیده خراب از غم و اندوه

جز بوم در این بوم دل شاد ندارد

هر جا گذرم صحبت جمعیت و حزب است

حزبی که دراینملکت افراد ندارد

دل در قفس سینه تن مرغ اسیریست

کز بند غمت خاطر آزاد ندارد

عشق است که صد پاره نماید جگر کوه

این گونه هنز تیشه فرهاد ندارد

هرگز دلم برای کم وبیش غم نداشت

آری نداشت عم که غم بیش و کم نداشت

در دفتر زمانه فتد نامش از قلم

هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

در پشگاه اهل خرد نیست محترم

هرکس که فکر جامعه را محترم نداشت

با آنکه جیب و جام من از مال و می تهیست

ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت

انصاف وعدل دات موافق بسی ولی

چون فرخی موافق ثابت قدم نداشت

ß ß ß

همین بس است زآزادگی نشانه ما

که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما

زدست حادثه پامال شد به صدخواری

هر آن سری که نشد خاک آستانه ما

میان این همه مراغان بسته پرماییم

که داده جور تو بر باد  آشیانه ما

میان این همه مرغان بسته پرماییم

که داده جور تو بر بادآشیانه ما

هزار عقده چین را یک انقلاب گشود

ولی به چین دو زلفت شکسته شانه ما

اگر میان دو همسایه کشمکش نشود

رو به نام گرو، بی قباله خانه ما

به کنج دل زغم دوست گنجها داریم

تهی مباد از این گنجها خزانه ما

ß ß ß

سوگواران را مجال بازدید و دید نیست

باز گرد ای عید از زندان که ما را عید نیست

گفتن لفظ مبارک باد طوطی در قفس

شاه آیینه دل داند که جز تقلید نیست

عید نروزی که از بیداد ضحاکی عزاست

هر که شادی می کند ازدوره جمشید نیست

سر به زیر پر از آن دارم که دیگر این زمان

با من آن مرغ غزلخوانی که می نالید نیست

بی گناهی گر به زندان مرد با حال تباه

ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست

هر چه عریانتر شدم گردید با من گرمتر

هیچ یار مهربانی بیهتر از خورشید نیست

وای بر شهری که در آن مزد مردان درست

از حکومت غیر حبس وکشتن و تبعید نیست

صحبت عفو عمومی راست باشد یا دروغ

هر چه باشد از حوادث فرخی نومید نیست

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد