مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

خیام


خردمند بزرگ عمر خیام

حکیم عمر خیام (خیامی) در سال 439 هجری (1048 میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقیان بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.


تلاشها
خیام در سال 461 هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت 18 سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود. در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه است. سال دوازده ماه دارد 6 ماه نخست هر ماه 31 روز و 5 ماه بعد هر ماه 30 روز و ماه آخر 29 روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز است هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.


بازگشت به خراسان
بعد از کشته شدن نظام الملک و سپس ملکشاه، در میان فرزندان ملکشاه بر سر تصاحب سلطنت اختلاف افتاد. به دلیل آشوب ها و درگیری های ناشی از این امر، مسائل علمی و فرهنگی که قبلا از اهمیت خاصی برخوردار بود به فراموشی سپرده شد. عدم توجه به امور علمی و دانشمندان و رصدخانه، خیام را بر آن داشت که اصفهان را به قصد خراسان ترک کند. وی باقی عمر خویش را در شهرهای مهم خراسان به ویژه نیشابور و مرو که پایتخت فرمانروائی سنجر (پسر سوم ملکشاه) بود، گذراند. در آن زمان مرو یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی دنیا به شمار می رفت و دانشمندان زیادی در آن حضور داشتند. بیشتر کارهای علمی خیام پس از مراجعت از اصفهان در این شهر جامه عمل به خود گرفت.


خیام و علم ریاضیات
دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند. وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکارت بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد. همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات "اصل توازی" (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس)، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شودبیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را چه جمشید کاشانی و چه نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.


خیام و علوم دیگر
استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند. تاریخنگاران و دانشمندان هم عصر خیام و کسانی که پس از او آمدند جملگی بر استادی وی در فلسفه اذعان داشته اند، تا آنجا که گاه وی را حکیم دوران و ابن سینای زمان شمرده اند. آثار فلسفی موجود خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست. اما گذشته از همه اینها، بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر در جهان به دلیل رباعیات اوست که نخستین بار توسط فیتزجرالد به انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در ردیف چهار شاعر بزرگ جهان یعنی هومر، شکسپیر، دانته و گوته قرار داد. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. برخی برای بیان اندیشه او تنها به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که صرفا با تفسیر ظاهری شعر او قابل بیان باشد. خیام پس از عمری پربار سرانجام در سال 517 هجری (طبق گفته اغلب منابع) در موطن خویش نیشابور درگذشت و با مرگ او یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ اندیشه در ایران بسته شد.

 

خیام


مقدمه

ترانه هاى خیام؛ اثری از صادق هدایت

شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعه ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیا گیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.
اگر همه کتاب‌هایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمع‌آوری شود تشکیل کتابخانه بزرگی را خواهد داد. ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می‌باشد مجموعه‌ای است که عموما از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش در بر دارد؛ اما همه آن‌ها تقریبا جنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می‌دهند. حالا اگر یکی از این نسخه‌های رباعیات را از روی تفریح ورق بزنیم و بخوانیم در آن به افکار متضاد، به مصمون‌های گوناگون و به موضوع‌های قدیم و جدید بر می‌خوریم؛ بطوری که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیده خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت‌پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدائی، وافوری . . . آیا ممکن است یک نفر این‌همه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضی‌دان و منجم هم باشد؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش در هم جوش چیست؟ اگر به شرح حال خیام در کتب قدما هم رجوع بکنیم بهمین اختلاف نظر بر می‌خوریم.
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی می‌دهد. ولی اشتباه مهم از آنجا ناشی شده که چنان که باید خیام شناخته نشده و افسانه‌هایی که راجع به او شایع کرده‌اند این اشکال را در انتخاب رباعیات او تولید کرده است.
در اینجا ما نمی‌خواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفته‌های دیگران را راجع به او تکرار بکنیم. چون صفحات این کتاب خیلی محدود است. اساس کتاب ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفته است که به اسم خیام، همان منجم و ریاضی‌دان بزرگ مشهور است و یا به خطا به او نسبت می‌دهند. اما چیزی‌ که انکار ناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن پنج و شش هجری به زبان فارسی گفته شده.
تا کنون قدیمی ترین مجموعه اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخه «بودلن» اکسفرد می‌باشد که در سنه
۸۶۵ در شیراز کتابت شده. یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای ۱۵۸ رباعی است، ولی همان ایراد سابق کم و بیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز درین مجموعه دیده می شود.
فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بوده است، در مجموعه خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آن ها به خیام جایز نیست، قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیده می‌شود؛ چون با ذوق و شامه خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا نیکلا مترجم فرانسوی رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان می‌دهد، چنان که از همان ترجمه مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند رنان خیام حقیقی را شناخته است.
قدیمی ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسنده آن هم عصر خیام بوده و خودش را شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی می کند و با احترام هر چه تمام تر اسم او را می برد، نظامی عروضی مولف «چهار مقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می کند و اسمی از رباعیات او نمی آورد. کتاب دیگری که مولف آن ادعا دارد در ایام طفولیت (
۵۰۷) در مجلس درس خیام مشرف شده «تاریخ بیهقی» و «تتمه صوان الحکمه» نگارش ابوالحسن بیهقی می باشد که تقریبا در سنه ۵۶۲ تالیف شده. او نیز از خیام چیز مهمی بدست نمی دهد، فقط عنوان او را می‌گوید که: «دستور، فیلسوف و حجه الحق» نامیده می شده! پدران او همه نیشابوری بوده‌اند، در علوم و حکمت تالی ابوعلی بوده ولی شخصا آدمی خشک، و بد خلق و کم حوصله بوده. چند کتاب از آثار او ذکر می کند و فقط معلوم می شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده است. ولی در آن جا هم اسمی از اشعار خیام نمی آید گویا ترانه های خیام در زمان حیاتش به واسطه تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیه جنگ ها و کتب اشخاص با ذوق به طور قلم انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده که داغ لامذهبی و گمراهی رویش گذاشته اند و بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آوری شده. انعکاس رباعیات او را در کتاب «مرصادالعباد» خواهیم دید.
اولین کتابی که در آن از خیام شاعر گفتگو می شود کتاب «خریده القصر» تالیف عماد الدین کاتب اصفهانی به زبان عربی است که در
۵۷۲ یعنی قریب ۵۰ سال بعد از مرگ خیام نوشته شده و مولف آن خیام را در زمره شعرای خراسان نام برده و ترجمه حال او را آورده است.
کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده «مرصاد العباد» تالیف نجم‌الدین رازی می باشد که در سنه
۶۲۰ - ۶۲۱ تالیف شده. این کتاب وثیقه بزرگی است زیرا نویسنده ی آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او می‌دهد و می‌گوید:
۱۸) « . . . که ثمره نظر ایمان ست و ثمره قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته اند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را می‌گوید، رباعی:
در دایره ای کامدن و رفتن ماست،
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛
کس می نزند دمی در ین عالم راست،
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی:
دارنده چه ترکیب طبایع آراست.
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست؟
گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟
ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خواست؟»
۲۲۷) « . . . اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشته غافل و گم گشته عاطل می‌گوید:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست . . . »
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفه خیام دارد. مولف صوفی مشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خود داری نکرده است. البته بواسطه نزدیک بودن زمان، از هر جهت مولف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیده خود را درباره او ابراز می کند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه برعکس یکی از دشمنان ترسناک این فرقه به شمار می‌آمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهه‌الارواح، تاریخ الحکمإ، آثار البلاد، فردوس التواریخ و غیره دربارخ خیام وجود دارد که اغلب اشتباه آلود و ساختگی است، و از روی تعصب و یا افسانه های مجعول نوشته شده و رابطه خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آن ها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست می باشد، عبارتست از رباعیات سیزده گانه «مونس الاحرار» که در سنه
۷۴۱ هجری نوشته شده، و در خاتمه کتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰، ۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷.) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، با روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور می آیند و انتقاد مولف «مرصاد العباد» به آن ها نیز وارد است. پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی «مرصاد العباد» که یکی از آن ها در هر دو تکرار شده (نمره ۱۰) شکی باقی نمی ماند و ضمنا معلوم می شود که گوینده آن ها یک فلسفه مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان می دهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سر و کار داریم. ازین رو با کمال اطمینان می توانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آن ها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
از این قرار چهارده رباعی مذکور سند اساسی این کتاب خواهد بود، و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفی مشرب داشت نسبت آن به خیام جایز نیست. ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این ست که می گویند خیام به اقتضای سن، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شراب خوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده؛ ناگاه باد تندی وزیدن می گیرد و کوزه شراب روی زمین می افتد و می شکند. آن وقت خیام برآشفته به خدا می گوید:
ابریق می مرا شکستی ربی،
بر من در عیش را به بستی ربی؛
من می خورم و تو می کنی بد مستی،
خاکم بدهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب می کند، فورا صورت خیام سیاه می شود و خیام دوباره می گوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو،
آن‌کس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو؛
من بد کنم و تو بد مکافات دهی!
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو.
خدا هم او را می بخشد و رویش درخشیدن می گیرد، و قلبش روشن می شود. بعد می گوید: «خدایا مرا بسوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز می کند!
این حکایت معجز آسای مضحک بدتر از فحش های نجم‌الدین رازی به مقام خیام توهین می کند، و افسانه بچگانه ای است که از روی ناشی گری بهم بافته اند. آیا می توانیم بگوییم گوینده آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیش خندهای تمسخر آمیزش دنیا و مافی هایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک می ریزد و از همان خدایی که محکوم کرده به زبان لغات آخوندی استغاثه می طلبد؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گران بها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او بربخورد به نظر عفو و بخشایش به گوینده ی آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد!
افسانه دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش می کرده و عجز و لابه می نموده، روح خیام در خواب به او ظاهر می شود و این رباعی را می گوید:
ای سوخته سوخته سوختنی،
ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛
تا کی گویی که بر عمر رحمت کن؟
حق را تو کجا به رحمت آموختنی؟
باید اقرار کرد که طبع خیام در آن دنیا خیلی پس رفته که این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید. از این قبیل افسانه ها درباره خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همه ی آن ها جمع آوری بشود کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته بر می خوریم که تاثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی می‌کند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجه سوم و چهارم که به او حمله کرده‌اند از زمان خیلی قدیم شروع شده، و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد بدست می دهد کسانی که منافع خود را از افکار خیام در خطر می دیده اند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیده اند.
ولی ما از روی رباعیات خود خیام نشان خواهیم داد که فکر و مسلک او تقریبا همیشه یک جور بوده و از جوانی تا پیری شاعر پیرو یک فلسفه معین و مشخص بوده و در افکار او کمترین تزلزل رخ نداده. و کمترین فکر ندامت و پشیمانی یا توبه از خاطرش نگذشته است.
در جوانی شاعر با تعجب از خودش می پرسد که چهره پرداز ازل برای چه او را درست کرده. طرز سوال آن قدر طبیعی که فکر عمیقی را برساند مخصوص خیام است:
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا؛
معلوم نشد که در طربخانه ی خاک،
نقاش ازل بهر چه آراست مرا!
از ابتدای جوانی زندگی را تلخ و ناگوار می دیده و داروی دردهای خود را در شراب تلخ می جسته:
امروز که نوبت جوانی من است،
می نوشم از آن که کامرانی من است؛
عیبم مکنید، گرچه تلخ است خوش است،
تلخ است، چرا که زندگانی من است!
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را می خورد:
افسوس که نامه جوانی طی شد!
وان تازه بهار زندگانی دی شد!
حالی که ورا نام جوانی گفتند،
معلوم نشد او که کی آمد کی شد!
شاعر با دست لرزان و موی سفید قصد باده می کند. اگر او معتقد به زندگی بهتری در دنیای دیگر بود، البته اظهار ندامت می کرد تا بقیه ی عیش و نوش‌های خود را به جهان دیگر محول بکند. این رباعی کاملا تاسف یک فیلسوف مادی را نشان می دهد که در آخرین دقایق زندگی سایه ی مرگ را در کنار خود می بیند و می خواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانه های مذهبی، و تسلیت خود را در جام شراب جستجو می کند:
من دامن زهد و توبه طی خواهم کرد،
با موی سپید، قصد می خواهم کرد،
پیمانة عمر من به هفتاد رسید،
این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد؟
اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان و فلسفه گوینده این چهار رباعی که در مراحل مختلف زندگی گفته شده یکی است، پس می‌توانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بدبین و ریبی بوده (و یا فقط در رباعیاتش این طور می نموده) و یک لحن تراژیک دارد که به غیر از گوینده همان رباعیات چهارده گانه ی سابق کس دیگری نمی ‌تواند گفته باشد، و قیافه ی ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده است. فقط در آخر عمر با یک جبر یاس آلودی حوادث تغییر ناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهرا خوش بینی به نظر می آید اتخاذ می کند.
بطور خلاصه، این ترانه های چهار مصراعی کم حجم و پر معنی اگر ده تای از آن ها هم برای ما باقی می ماند، باز هم می توانستیم بفهمیم که گوینده این رباعیات در مقابل مسایل مهم فلسفی چه رویه ای را در پیش گرفته و می توانستیم طرز فکر او را به دست بیاوریم. لهذا از روی میزان فوق، ما می توانیم رباعیاتی که منسوب به خیام است از میان هرج و مرج رباعیات دیگران بیرون بیاوریم. ولی آیا این کار آسان است؟
مستشرق روسی ژوکوفسکی، مطابق صورتی که تهیه کرده در میان رباعیاتی که به خیام منسوب است
۸۲ رباعی « گردنده » پیدا کرده، یعنی رباعیاتی که به شعرای دیگر نیز نسبت داده شده؛ بعدها این عدد به صد رسیده. ولی به این صورت هم نمی شود اعتماد کرد، زیرا مستشرق مذکور صورت خود را بر طبق قول (اغلب اشتباه) تذکره نویسان مرتب کرده که نه تنها نسبت رباعیات دیگران را از خیام سلب کرده‌اند بلکه اغلب رباعیات خیام را هم به دیگران نسبت داده اند. از طرف دیگر، سلاست طبع، شیوایی کلام، فکر روشن سرشار و فلسفه ی موشکاف که از خیام سراغ داریم به ما اجازه می دهد که یقین کنیم بیش از آنچه از رباعیات حقیقی او که در دست است، خیام شعر سروده که از بین برده اند و آن هایی که مانده به مرور ایام تغییرات کلی و اختلافات بی شمار پیدا کرده و روی گردانیده.
علاوه بر بی مبالاتی و اشتباهات استنساخ کنندگان و تغییر دادن کلمات خیام که هر کسی به میل خودش در آن ها تصرف و دستکاری کرده، تغییرات عمدی که به دست اشخاص مذهبی و صوفی شده نیز در بعضی از رباعیات مشاهده می شود مثلا:
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است.
تقریباً در همه نسخ نوشته «شادی مطلب» در صورتی که ساختمان شعر و موضوعش خلاف آن را نشان می دهد. یک دلیل دیگر به افکار ضد صوفی و ضد مذهبی خیام نیز همین است که رباعیات او مغشوش و آلوده به رباعیات دیگران شده. علاوه برین هر آخوندی که شراب خورده و یک رباعی درین زمینه گفته از ترس تکفیر آن را به خیام نسبت داده. لهذا رباعیاتی که اغلب دم از شرابخواری و معشوقه بازی می زند بدون یک جنبه فلسفی و یا نکته زننده و یا ناشی از افکار نپخته و افیونی است و سخنانی که دارای معانی مجازی سست و درشت است می شود با کمال اطمینان دور بریزیم. مثلا آیا جای تعجب نیست که در مجموعه معمولی رباعیات خیام به این رباعی بربخوریم:
ای آنکه گزیده ای تو دین زرتشت،
اسلام فکنده ای تمام از پس و پشت؛
تا کی نوشی باده و بینی رخ خوب؟
جایی بنشین عمر که خواهندت کشت.
این رباعی تهدید آمیز آیا در زمان زندگانی خیام گفته شده و به او سو قصد کرده اند؟ جای تردید است، چون ساختمان رباعی جدیدتر از زمان خیام به نظر می آید. ولی در هر صورت قضاوت گوینده را درباره ی خیام و درجه ی اختلاط ترانه های او را با رباعیات دیگران نشان می دهد.
به هرحال، تا وقتی که یک نسخه خطی که از حیث زمان و سندیت تقریبا مثل رباعیات سیزده گانه کتاب «مونس الاحرار» باشد بدست نیامده، یک حکم قطعی درباره ی ترانه های اصلی خیام دشوار است، به علاوه شعرایی پیدا شده اند که رباعیات خود را موافق مزاج و مشرب خیام ساخته اند و سعی کرده اند که از او تقلید بکنند ولی سلامت کلام آن ها هر قدر هم کامل باشد اگر مضمون یک رباعی را مخالف سلیقه و عقیده خیام ببینیم با کمال جرات می توانیم نسبت آن را از خیام سلب بکنیم. زیرا ترانه های خیام با وضوح و سلامت کامل و بیان ساده گفته شده؛ در استهزإ و گوشه کنایه خیلی شدید و بی پرواست. ازین مطلب می شود نتیجه گرفت که هر فکر ضعیف که در یک قالب متکلف و غیر منتظم دیده شود از خیام نخواهد بود، مشرب مخصوص خیام، مسلک فلسفی، عقاید و طرز بیان آزاد و شیرین و روشن او این ها صفاتی است که می تواند معیار مسئله ی فوق بشود.
ما عجالتا این ترانه ها را به اسم همان خیام منجم و ریاضی‌دان ذکر می کنیم، چون مدعی دیگری پیدا نکرده. تا ببینیم این اشعار مربوط به همان خیام منجم و عالم است و یا خیام دیگری گفته. برای این‌کار باید دید طرز فکر و فلسفه ی او چه بوده است.

 

خواجوی کرمانیخواجوی کرمانی کمال‌الدین ابوالعطا محمود بن علی بن


خواجوی کرمانی

کمال‌الدین ابوالعطا محمود بن علی بن محمود مرشدی کرمانی، عارف بزرگ و شاعر استاد ایران در قرن هشتم هجری است.

خواجو در پایان مثنوی گل و نوروز، ولادت خود را در بیستم ماه ذوالحجة سال 689 هجری قمری ذکر کرده است. او که از بزرگ‌زادگان کرمان بود، دوران کودکی را در همان جا گذراند و بعدها به سفرهای طولانی خود به حجاز و شام و بیت‌المقدس و عراق عجم و عراق عرب و مصر و فارس و بعضی از بنادر خلیج فارس پرداخت و در این سفرها توشه‌ها از دانش و تحقیق اندوخت. در پایان سفرهای حجاز و شام و عراق عرب چند گاهی در بغداد باقی ماند و در سال 732 مثنوی « همای و همایون» را به نام سلطان ابوسعید و وزیرش غیاث‌الدین به انجام رسانید. چون در سال 736 به ایران مراجعت کرد سلطان ابوسعید درگذشته بود و خواجو که « سلطانیة» بی‌سلطان را لایق اقامت نمی‌دانست راه اصفهان در پیش گرفت و پس از چندی اقامت از آنجا به کرمان و فارس در پناه خاندان اینجو رفت و علی‌الخصوص در دور سلطنت شاه شیخ ابواسحاق در ظل عنایت او به رفاه گذرانید، در حالی که رقیب او امیر مبارزالدین را نیز مدح می‌گفت، و بر همین منوال زیست تا در سال 750 هجری قمری بدرود حیات گفت. گور او در تنگ الله اکبر شیراز، نزدیک دروازة قرآن واقع است.

خواجو اگر چه ظاهراً در مدتی که در خانقاه شیخ علاء الدوله سمنانی اقامت داشته او را ستوده و حتی به گردآوری دیوان او نیز همت گماشته است ولی خود به فرقة مرشدیه اختصاص داشته و از پیروان مستقیم شیخ امین‌الدین بلیانی بوده است. خواجو بدین شیخ مرشدی ارادت خاص داشت و همچنین به مؤسس طریقة مرشدیه یعنی شیخ مرشد ابواسحاق کازرونی با دیدة تقدس می‌نگریست و نسبت « مرشدی» برای او به خاطر انتسابش بدین فرقه است.

از میان معاصران خواجو، ذکر نام حافظ ضرورتر از همه است، زیرا بین این دو استاد بزرگ همزمان ارتباط نزدیک وجود داشت. خواجو که به سال و تجربة شاعری بر حافظ تقدم داشت، در مدتی که مقیم شیراز بود، چون دوستی که سمت رهبری داشته باشد بر اندیشة حافظ پرتو تعلیم انداخته بود و به همین سبب است که در دیوان خواجة شیراز بسیار ابیات می‌بینیم که به تقلید یا به استقبال از غزل‌های خواجو ساخته و یاه گاه معنی و لفظی از خواجو اقتباس کرده است. تا به جایی که یکی از شاعران نزدیک به عهد حافظ گفته است:

استاد غزل سعدی است نزد همه کس         دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو

آثار خواجو متعدد و کلیات او مفصل است. مجموعة ابیاتش در حدود چهل و چهار هزار بیت است او از جمله شاعرانی است که هم در حیات او علاوه بر مثنوی‌هایش به جمع‌آوری دیوان وی نیز اقدام شد. فهرست آثار خواجو از این قرار است:

1 و 2: دیوان قصائد، غزلیات، مقطعات، ترجیعات، ترکیبات و رباعیات که به دو قسمت « صنایع الکمال» و « بدایع الجمال» تقسیم شده است.

3 ـ 8: شش مثنوی به وزن‌های مختلف که خواجو در سرودن آنها به نظامی و فردوسی نظر داشته است و از این قرار است:

الف) سام نامه: منظومه‌ایست حماسی و عشقی راجع به سرگذشت سام نریمان و جنگ‌ها و ماجراهای او که به تقلید از شاهنامة فردوسی سروده است.

ب) همای و همایون: مثنوی عاشقانه‌ایست در داستان عشق همایون با همای دختر فغفور چین.

ج) گل و نوروز: منظومه‌ایست دربارة عشق شاهزاده‌ای نوروز نام با گل دختر پادشان روم. خواجو این مثنوی را برای نظیره‌سازی در برابر خسرو و شیرین نظامی سروده است.

د) روضه الانوار: منظومه‌ایست که خواجو به پیروی از مخزن‌الاسرار نظامی و بر همان سیاق ساخت.

ه) کمال نامه: منظومه‌ایست عرفانی بر وزن سیرالعباد سنایی و به پیروی از سیاق آن.

و) گوهر نامه: منظومه‌ایست که خواجو آن را به نام امیر مبارزالدین محمد و وزیر او بهاء‌الدین محمود بن عز‌الدین یوسف که از اعقاب خواجه نظام الملک طوسی بود سروده و در مناقب او، پدر و اجدادش هر یک فصلی ترتیب داده است.

خواجو بنابر روش ادبای زمان از اکثر علوم مطلع و در بعضی مانند نجوم و هیئت تخصص داشت. در قصاید خویش از سنایی و خاقانی و ظهیر و جمال اصفهانی و دیگر شاعران اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم پیروی کرده است و در مثنوی‌های خود بر روی هم شیوة نظامی و مثنوی گویان قرن هفتم را دنبال نموده است. وی در سام نامه کوشیده است که دنبال فردوسی  رود و مسلماً خود به عجز خویش در این امر واقف بود.

در غزل، خواجو را مقلد سعدی و حتی دزد دیوان سعدی دانسته‌اند، ولی حقیقت آن است که او در جزو دسته‌ای از شاعران است که غزل‌های آنان در سلسلة تحول غزل میان سعدی و حافظ قرار داشته، یعنی آنکه قسمتی از غزل‌هایش مضامین عرفانی و اندرزی و حکمیات را همراه با مضامین عاشقانه و آمیخته با آنها، شامل بوده است و این ویژگی را مخصوصاً در غزل‌های عالی و منتخب و یک‌دست « بدایع الجمال» آشکارا می‌توان دید. در همین غزلهاست که خواجو در سبک غزلسرایی مشهود می‌شود، چنانکه در غالب آنها اصلاً اثر سبک سعدی را نمی‌توان یافت.

گفتا تو از کجایی کاشفته می‌نمـــایی

گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

  گفتا سر چه داری کز سرخبر نداری

  گفتم بر آستانت دارم سر گدایی

  گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

  گفتم که خوش‌نوایی از باغ بینوایی

  گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی

گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی

  گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم

گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی

  گفتا چرا چو ذره با مهر عشق‌بازی

گفتم از آنک هستم سرگشته‌ای هوایی

  گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند

  گفتم حدیث مستان سری بود خدایی

ادامه مطلب ...

خاقانی شروانی


خاقانی

(افضل الدین بدیل بن علی )‌

حسان العجم خاقانی شروانی نخست حقایقی تخلص می کرد. پدرش درودگر و مادرش کنیزکی رومی بود که اسلام آورد . عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی از وی و پسرش و حیدالدین عثمان علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت و چندی هم در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر تلمذ کرد و دختر وی را بزنی خواست و بیاری استاد بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهر شروانشاه در آمد و لقب خاقانی گرفت و بعد از آن پادشاه در خدمت پسرش خاقان کبیر اخستان بود. دوبار سفر حج کرد و یکبار در حدود سال 569 هجری (= 1173میلادی) بحبس افتاد. در 571 هجری (= 175
میلادی )‌فرزندش بدرود حیات گفت و بعد از آن مصائب دیگر بر اوروی نمود چندانکه میل بعزلت کرد و در اواخر عمردر تبریز بسر برد و در همان شعر بسال 595 هجری (=1198 میلادی )‌در گذشت و در مقبره الشعرای محله سرخاب مدفون شد. وی غیر از دیوان بزرگی از قصائد و مقطعات و غزلها و ترانها ، یک مصنوی بنام تحفه العراقین دارد که در باز گشت از سفر اول حج ببحرهزج مسدس اخرب مقبوض محذوف یا (مقصور ) ساخت.

خاقانی بی تردید از جمله بزرگترین شاعران قصیده گوی و ازارکان مسلم شعر فارسی و از گویند گانیست که سبک وی مدتها مورد تقلید شاعران بوده است . قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه و التزام ردیفهای مشکل مشهورست . ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و باستعارات و کنایات عجیب آمیخته است، معانی خاصی را که تا عهد را سابقه نداشته در بر دارد. وی بر اثر احاطه بغالت علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود و قدرت خارق العاده یی که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته ، توانسته است. مضامین علمی بی سابقه در شعر ایجاد کند. این شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود بروش سنائی درزهد و وعظ نظر داشته ، بسیار کوشیده است که ازین حیث با او برابری کند ودر غالب قصائد حکمی و غزلهای خود متوجه سخنان آن استاد باشد.

درباره او تحقیقات ومطالعات متعدددر فارسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است .

 


رخسار صبح

رخسار صبح پرده بعمدا برافکند

راز دل زمانه بصحرا برافکند

مستان صبح چهره مطرا بمی کنند

کاین پیر طیلسان مطرا برافکند

جنبید شیب مقرعه صبحدم کنون

ترسم که نقره خنگ ببالا برافگند

در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان

بر خنگ صبح بر قع رعنا برافگند

گردون یهود یا نه بکتف کبود خویش

آن زرد پاره بین که چه پیدا برافگند

چون برکشد قواره دیباز جیب صبح

سحرا که برقواره دیبا ابرافگند

هر صبحدم که برچند آن مهرها فلک

بررقعه کعبتین همه یکتا برافگند

دریاکشان کوه جگر ، باده یی بکف                

کز تف بکوه لرزه دریا برافگند

عاشق بر غم سبحه زاهد کند صبوح

بس جرعه هم بزاهد قرا برافگند

ازجام دجله دجله کشد ،پس بروی خاک

از جرعه سبحه سبحه هویدا برافگند

آب حیات نوشد پس خاک مردگان

بر روی هفت دخمه خضرا برافگند

از بس که جرعه بر تن افسرده زمین

آن آتشین دواج سرپا برافگند

گردد زمین زجرعه چنان مست کزدرون

هر گنج زر که داشت بعمدا برافگند

اول کسی که خاک شود جرعه را منم

چون دست صبح قرعه صهبا برافگند

ساقی بیاد دار که چون جام می دهی

بحری دهی که کوه غم از جابرافگند

یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا

تا بحر سینه جیفه سودا برافگند

جام و می چوصبح و شفق ده که عکس آن

گلگونه صبح را شفق آسا برافگند

هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر

تا هفت پرده خرد ما برافگند

امروز کم خورانده فردا چه دانی آنک

ایام قفل بر در فردا بر افگند

 

ادامه مطلب ...

حافظ3


سخنی کوتاه در مورد حافظ و اشعار او ؛

خواجه شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ  تولد :‌ 792 ( ه . ق )

همانطور که پیش تر اشاره شد د رمورد حافظ سخن فراوان گفته شده است که در برخی از روایات اکثر حافط شناسان و محققان اتفاق قول داشته و در بعضی دیگر تناقص عقیده .

از جمله موارد مورد تایید عموم صاحب نظران اینکه ‌:«  وی در جوانی به کسب علوم و معارف زمان خویش پرداخته و به علم احکام و بلاغت و قواعد و اصول زبان عربی و مسائل عرفانی تسلط کامل پیدا کرد و نیز اینکه حافظ قرآن بوده و به حقایق و معانی عمیق آیات آگاه و آنرا با چهارده روایت حفظ کرد و این خود از کم نظیر ترین شگفتی هاست1 . »

 اما مطلبی که در آن تناقض عقیده مشاهده میشود اینکه ، علت تخلص خواجه شمس الدین محمد شیرازیی به حافظ بسیاریی از تذکره نویسان و اندیشمندان این تخلص را بدان سبب دانسته اند که وی حافظ قرآن بوده است ، اما دکتر باستانی پاریزی د رمقاله خود2 علت را چیز دیگری دانسته اند .

 

، ایشان د رقسمتی از مقاله خود آورده اند که :‌

« چنان به نظر می آید که خوانندگان را د راین زمان ( دربار هنر پرور ملوک سیستان  ) به لقب حافظ می خواندند و این لقب دویست سال بعد از مرگ حافظ شیرازی مرسوم بود . البته د راین نکته که حافظ ، حافظ قرآن بوده شکی نیست و از اینکه قرآن را به « چهارده روایت » می خوانده و از این سبب عشق او به فریاد رسیده بود ، انکار نباید کرد . اما اینکه تخلص او تنها به مناسبت « قرآنی که اندر سینه داشته است » انتخاب شده باشد و شهرت او در  شیراز بدین نام تنها از این جهت باشد جای گفتگو دارد .

و بازمطلبی که د رآن اتفاق قول است اینکه حافظ هنر مندی است که علاوه بر توانایی د رشعر د رسای رهنرها از جمله موسیقی سر رشته داشته است .

عاشق ورند و نظر بازم ولی گویم فاش    تا بدانی که به چندین هزار  آراسته ام .

اگر بگویم که « خواجه هنرمندی ماهر است کههنرهای شعر و موسیقی1 را در ابیات خود به هم آمیخته و شعری پدید آورده که هر سه هنر در آن جلوه گر است 2 » 

شاید چنین اجازه ای هم داشته باشیم که شعر او را از حیث ظاهر و مضامین و همچنین  صنایع ادبی به کار گرفته شده با سبکها و جنبشهای هنری که اغلب درمورد نقاشی بیان می شود تطابق دهیم . البته این موضوع که جنبش های هنری غالباً به صورت یک انقلاب بر تمام عرصه های هنری و نه فقط نقاشی تاثیر گزار بوده اند امری واضح و اثبات شده است . اما این نکته که این سبکها و مکاتب که اکثر اً درغرب به ویژه اروپا به ظهور رسیده اند را در اشعار یک ادیب و فرزانه بلند آوازه شرقی جستجو. کنیم امری تازه و بدیع به نظر می رسد .

با نگاهی به اشعار حافظ می توان به این نتیجه رسید که که حافظ می کوشد که با بیانی ساده و قابل فهم برای عموم و همچنین بهره گیری هنرمندانه از صنایع ادبی مفاهیم بلند عرفانی را بنمایاند . مفاهیمی آنقدر بلند و فیلسوفانه که گاهی  بدون یک نگاه کارشناسانه و تحلیلی نمی توان به کنیه آن پی برد و خواننده کم سواد به معنای ظاهری و صوری لغات بسنده خواهد کرد . به همین دلیل ما اغلب بایک معن یظاهری و یک معنای عمیق و دور در اشعار روبرو هستیم .

شعر حافظ و سبک انتزاعی :

برای برقرار کردن پیوند صحیح بین اشعار حافظ و سبک انتزاعی د رهنر باید نکات مهم و اساسی هر دو مقوله را مورد توجه قرار داد .

مهمترین ویژگی که ما در اشعار حافظ با آن روبرو هستیم تمرکز معانی است ، بدان معنی که شاعر چند مضمون را د ریک عبارت یا در یک جمله جمع می کند . و برای نیل به این مقصود از صنایع گوناگونی چون ایهام ، اضافه های چند بعدی ، یا حذف مضاف الیه ، استفاده از معنی حقیقی و مجازی د رآن واحد بهره می جوید یا به علت خاص خود کلام و گاهی با توجه به نمود سعی واژه ها مفاهیم گوناگونی را در شعر جمع کند .

کاربرد واژه های دو یا چند معنایی ( ایهام ):

« به کاربرد چنین واژه هایی در زیبا شناسی شعر قدمایی « ایهام » گفته اند . معمولاً ایهام را در کتابهای جدید عبارت از آن می دانند که شاعر در شعر لفظی بیاورد با دو معنی یکی نزدیک « قریب » و دیگری دور « بعید » . ذهن شنونده به معنی نزدیک متوجه می شود د رحالیکه مراد گوینده معنی دور است .

در شعر حافظ در مواجه با ایهام باید معانی را که ساخت کلام بدانها می تواند دلالت کند استخراج کرد و در کنار هم گذاشت و آنها را مفاهیمی دانست که در ذهن حافظ بوده است .

تحلیل روانشناختی ایهام نیز مؤید این مطلب است که در ایهام ، دو یا چند معنی د رکنار یکدیگر به کلمه ایهام ساز تزریق می شود  ، ایهام بر مبنای تداعی معانی و تسلسل خاطر و به خصوص مبتنی براصل مجاورت است . دو عنصر ذهنی که مجاور هم بوده باشند ، یکدیگر را فرا می خوانند ، برای مثال واژه شیرین « در ذهن فارسی زبانان آشنا به شعر و ادب با مفهوم و صورت ذهنی طعم ضد شور و نیز معشوق خسرو و فرهاد مجاور است . »

همانطور که در ابتدای بحث نیز اشاره کردیم حافظ مقصود تمرکز معانی را در شعر خود از طریق گوناگون بر آورده می سازد و در ایهامهای آن قوتی است که ما در اشعار دیگران کمتر شاهد آن هستیم . واکنش ذهن ما خوانندگان شعر حافظ در مقابل شعر او بسیار است و این خود همان مجذوبیتی است که ما به شعر او داریم . همچنین باید اشاره کرد که فراوانی و تنوع ایهام ها و موسیقی سخن در شعرحافظ گویای این حقیقت است که و کلمه را به صورت موجودی زنده و مستقل با همه ویژگیهایش به کار می برد .

به سخن دیگر کلمه با همه ویژگیهای صوتی و معنایی نزد او اعتبار دارد نه فقط معنی کلمه و فقط یک معنی و همین موضوع باعث می شود که شعر او ترجمه ناپذیر باشد .

سبک انتزاعی : عمل انتزاعی کردن یمک تصویر در واقع استرلیزه کردن یا پالودن آن است ، به این معنی که عوامل بصری متعدد تصویر حذف می شود و مهمترین و بارز ترین جنبه های آن بافی می ماند .

این عمل از یک سو برای رسیدن به یک شکل سمبولیک یا رمز که به آن معنای خاصی داده می شود انجام می گیرد که این معنی هم یا از رور حقایق تجربی اقتباس می شود یا کاملاً قرار دادی و اعتباری است و ازسوی دیگر انتزاعی کردن محض است که در آن شکل تا رسیدن به عناصر اولیه ساختمان خود ساده می شود و دیگر چیزی در تصویر باقی نمی ماند که شباهتی به واقعیت خارج داشته باشد .

 از راه انتزاعی کردن یک تصویر می توان به رمز یا سمبل دست یافت ، برای دست یافتن به این مقصود لبازم است تصویر را بسیار ساده کرد و در و اقع کلیه جزئیات تا آنجا که دیگران نتوان آن را ساده تر کرد باید حذف شود .

برا ی آنکه یک سمبل یا رمز مؤثر باشد باید هنگام دیدن بتوان آن را به راحتی تشخیص داد و باید علاوه بر این آن را طوری ساخت که به خاطر ماندنی و حتی به سادگی قابل ترسیم باشد .

به طور کلی از رمز این طور استنباط می شود که نباید دارای جزئیات زیاد باشد ولی در هر صورت تا حدودی کیفیاتی از پدیده واقعی می تواند در آن ثبت شود .

د ریک تصویر انتزاعی بر خلاف سمبل یا رمز لزومی ندارد که معنای خارجی خاصی وجود داشته باشد ، اگر آنچه را که می بینیم آنقدر ساده کنیم که دیگر چیزی جز عناصر اولیه آن باقی نماند در واقع این همان عمل انتزاعی کردن تصویر است . و اهمیت آن برای ساختن و فهم پیامهای بصری بارها بیشتر است .

هر چه شبیه سازی در یک خبر بصری بیشتر باشد مطلبی که از آن استنباط می شود ، مشخص تر و در نتیجه محدود تر است و هرچه انتزاعی تر باشد آن مطالب ، وسیع تر و کلی تر می شود . در واقع انتزاعی کردن در زمینه های بصری ، نوعی ساده کردن به منظور رسیدن به معنای عمیق تر ، و پالایش یافته تر ایت .

با بیان این مطالب کاملاً  پیوند و تشابه هر انتزاعی با اشعار حافظ آشکار می شود ، همانطور که گاهی در اشعار حافظ شاهد استفاده از کلمات ساده و گاهی رمز گونه ( ایهام ) برا یبیان مفاهیم هستیم ، در انتزاع هم با عناصر ساده بصری برای عمیق تر کردن مفاهیم و در برگرفتن معانی وسیع تر مواجه هستیم ، و باز همانطور که استفاده از این عناصر ساده باعث بیان عمیق تر و پالایش یافته تر است ، استفاده از ایهام د رشعر نیز چنین رسالتی را بر دوش دارد .

« به عنوان مثال می توان از اثر بی همتای کنستانتین برانکوزی ( پرورش یافته در فرانسه ، زاده رومانی ، وفات 1957 ) با نام پرنده د رفضا نام برد . آنچه در این اثر به خوبی قابل درک است اینکه هنر مند « پرنده » را نادیده گرفته و به مفهموم « پرواز » یا جوهر جهش تجسم بخشیده است ، آن هم با یک برش وبایک عنصر هنری و در یک کلمه ،‌گویی او توانسته است که اندیشه خود را در حجم هایی رها از قید ماده  متجلی سازد1 . »

به بیان ساده تر برانکوزی در ساده ترکردن شکل پرنده تا آنجا پیش می رود که دیگر چیزی شبیه به یک پرنده واقعی در کار او دیده نمی شود به همین دلیل بیننده می تواند معانی و مفاهیم دیگری را د راثر جستجو کند .

شاید او می توانست پرواز یا جهش را در غالب یک شکل کاملاً رئالیستی بهنمایش در آورد اما در آنجا ذهن بیننده دائماً با شکل ظاهری و چهره واقعی پرنده درگیر شده و مفاهیم پرواز و جهش آنچنان قدرت نمود پیدا نمی کردند .

ولی با اینحال در همین شکل انتزاعی هم وقتی بتوانیم مفاهیم اصلی را دریافت کنیم خود به خود تجسم پرنده هم برای ما پدید خواهد آمد .

این مثال را به خوبی می توان به شعر حافظ ربط داد ، او د راشعارش می کوشد تا با کلماتی ساده مفاهیمی فراتر از صورت ظاهری آن کلمه ها را خلق کند .

وما با پی بردن به معنی و مفهوم حقیقی کلمات به خوبی مقصور حافظ را در می یابیم . د رعین حال که شکل و معنی ظاهر یکلمات هم به قوه خود باقی هستند .

به عنوان مثال به تحلیل بیت زیر توجه کنید :

دربحر فتاده ام چو ماهی                      تا یار مرا به شست گیرد

«  بحر : دریا / بحر غم یا طلب یا دریای معرفت          تا : به امید آنکه ،‌شاید

شست : انگشت بزرگ و پهن دست یا پا / انگشت ابهام / قلاب ماهیگیری / حلقه زلف و رسن و انگشتری مانند که درانگشت ابهام کرده هنگام تیر انداز یبا آن از زه کمان می گرفتند .

به رمز : زنّار مغانه     

 گفت شست مغانه بربندید     بت به معبود خویش نپسندید « سنایی »

معنی ظاهری « چون ماهی در دریا افتاده ام تا یار مرا با قلاب ماهیگیری بگیرد . »

نکته :  معنی نهاده در کلام به دلالت عقلی ممکن نیست . یعنی هرگز خواجه در دریا نیفتاده و یار نیز او را با قلاب ماهیگیری نمی گیرد .

بالکنایه :  در بحر غم و دریای معرفت افتاده ام و آنجا شناورم همچنانکه ماهی در دریا شناور می گردد و امید دارم تا یار مرا یاری کند و مرا به حلقه کمند خویش بگیرد و به عبارت دیگر ، خود را در دریای معرفت انداخته ام و چشم آن دارم که یار یاری فرماید و مرا در طریقت خویش ارشاد فرماید و از غم نجاتم دهد .

ایهاماً :  مرا به شست گیرد یعنی : مرا با شست و انگشت ابهام بگیرد و این دو معنی گمان ساز دارد .

الف : به آسانی و با انگشت ابهام بگیرد ودست دراز کند و مرا نجات دهد .

ب : از انگشت ابهام من بگیرد و مرا آگاهی بدهد .

 د رادامه توضیحات قبل لازم است به این نکته اشاره کنیم که هر انتزاعی دارای گرایشهایی نیز هست از جمله اکسپر سیو نیسم انتزاعی و انتزاع گرایی سپا نقاشانه و .

 

 

اکسپرسیونیسم  انتزاعی :

در واقع گرایشی پرشور در بیان تجریدی حالتهای احساسی است که خیلی سریع به نخستین جنبشهای هنری مهم  د رسالهای بعد از جنگ جهانی دوم تبدیل شد ، ارتباطی که به نظر می آید می توان بین این جنبش و اشعار حافظ که در حدود 5 یا 6 قرن قبل از ظهور جنبش مذکور سروده شده اند برقرار کرد . در این موضوع است که علاوه بر اینکه با نوعی بیان سمبلیک و انتزاعی در اشعار حافظ روبرو هستیم د رهمان حال شاهد نوعی بیان شدید عواطف و احساسات هستیم که در ظاهر مفهومی زمینی به خود گرفته اما در باطن بیانگر عشقی عرفانی و آسمانی است .

« از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم             خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید »

رهیافتهای اکسپرسیونیستهای انتزاع گرا د رآثار آدولف گوتیلپ ( 74-1903 ) نیز تا حد قابل توجهی استحکام یافت . آثار گوتلیپ نوعی دعوت به ایمان و اعتقاد به چیزی بسیار مهم و مؤثر را در ذهن بیننده متبادر می سازد . این چیز بسیا رمهم نه ذرات رنگ و لکه های قلم مو بلکه در مفاهیم سمبلها و در ارتباط تاریخی آنها نهفته است و مثالی از این باب در شعر حافظ ؛

« به جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست      طاقت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد »

« یکدم غریق بحر خدا شوگمان مبر   کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی »

د راین مبحث فقط به تشابهات بین اشعار حافظ و هنر انتزاعی ]  سمبلیک ، اکسپرسیونیسم انتزاعی و انتزاع صرف  [  اشاره شد شاید با تحقیق بیشتر بتوان تشابهاتی با سایر سبکها نیز در اشعار او پیدا کرد .

 

 



1  -از مقدمه دیوان حافظ ، نسخه غنی و قزوینی    ویرایش : رضا کاکائی دهکردی     نوشته : رضا ایزدی

2 مقالاتی در باره شهر و زندگی حافظ    ،   به کوشش دکتر منصور رستگار فصایی  ص 101   با عنوان حافظ چندین هنر

1 مقاله دکتر باستانی پاریزی    ، همان

2 کتاب آب حیات  نوشته دکتر حسنعلی شیبانی

1 خلاصه تاریخ هنر    پرویز مرزبان   چاپ دهم   1382 ص 232

توضیح : این توصیفات در صفحه  232 کتاب در بخش پیکره سازی به شیوه حجم گری ( کوبیسم ) آورده شده است اما در همان کتاب صفحه 249 در قسمت هنر انتزاعی از این اثر و دیگر آثار کنستانین برانکوزی نام برده شده است .