مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

بابا طاهر عریان


زندگینامه

بابا طاهر عریان همدانی یکی از شاعران اواسط قرن 5 هجری قمری است که ولادت او اواخر قرن 4 می باشد. درباره زندگانی این شاعر عارف اطلاعات دقیقی در دست نیست. تنها روایتها و داستانهایی از مقام علمی و عرفانی این شاعر وجود دارد و گفته اند که به این دلیل به او عریان می گفتند چون از علایق دنیا دست کشیده بود و گفته شده که او معاصر با پادشاهی طغرل بیک سلجوقی بوده و این پادشاه ملاقاتهایی با بابا طاهر داشته است.

 

 با دقت کردن در رباعیات او می توان به برخی از احوال او پی برد. به عنوان مثال او در این رباعی فرموده است: "نصیحت بشنو از پور فریدون که شعله از تنور سرد نایو"، متوجه می شویم که نام پدر او فریدون بوده است و همچنین گفته شده که بابا طاهر فرزندی به نام فریدون داشته که در زمان حیات او فوت شده که در سوگواری او گفته: "فریدون عزیزم رفته از دست  /  بوره کز نو فریدونی بسازیم" که معنای آن این است که فریدون عزیزم از دست رفته و از خدا فرزندی دیگر بطلبیم و نکته دیگر از زندگانی بابا طاهر این است که او روزها را بیشتر در کوه و بیابان می گذرانده و شبها را به عبادت و ریاضت مشغول بوده است و در مورد سال وفات این شاعر عارف نظریه های مختلفی بیان شده و به طور یقین نمی توان سال وفات او را مشخص کرد.

 

مقبره بابا طاهر در شهر همدان قرار دارد و نزدیک بقعه امامزاده حارث بن علی واقع است. اینک چند مورد از روایتها و داستانهایی که در مورد بابا طاهر عریان بیان شده است ذکر می کنیم.

 

حکایت اول: گویند شاه سلجوقی (طغرل بیک) در دوران سفر و فتوحاتش به شهر همدان می رسد و به خدمت بابا طاهر، از او پند و اندرزی خواست. بابا طاهر به او گفت من با تو آن را می گویم که خدای متعال در قرآن فرمود: "انّ اللهَ یَأمُرُکُم بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ" با بندگان خدا عدل و احسان کن و سپس بابا طاهر لوله ابریقی را که با آن وضو می گرفت شکست و به جای انگشتر در انگشت طغرل کرد و گفت برو به یاری خدا پیروز خواهی شد و گویند تا زمانی که آن انگشتر در دست او بود پیوسته در جنگها فاتح و پیروز بود چون آن شکست، او هم در جنگها شکست خورد.

 

حکایت دوم: گویند طاهر در آغاز جوانی روزی با شوق و علاقه بسیار به مدرسه ای وارد شد و تصمیم به فراگیری علم و دانش گرفت اما هنگامی که سخنان علمی طلاب را با شوق فراوان می شنید مطالب آنها را نمی فهمید لذا به یکی از طلاب گفت شما چه می کنید که به این علوم آگاه می شوید آن شخص به شوخی به او گفت: بسیار رنج و زحمت می کشیم، در این حوض یخ را شکسته و در سرمای شب غسل کرده و چهل بار سر را در آب فرو می بریم چون بیرون می آییم اسرار این علوم بر ما معلوم و فراگیری آن بر ما آسان می شود. بابا طاهر ساده دل با عشق و شوق به معرفت الهی این سخنان به شوخی را حقیقت دانست و چون شب شد در هنگام خواب طلاب به مدرسه آمد و یخ حوض را شکست و در آب غسل کرد و چهل بار سر را در آب فرو برد و چون از این کار فارق شد شعله ای از آسمان فرود آمد و به قلب او وارد شد و پنهان گردید و توانست در راه عرفان و شناخت به مقام بالایی رسید.

 

حکایت سوم: درویشی قصد دیدار بابا طاهر کرد و برای دیدن او به کوه همدان شتافت، مسافتی را پیمود تا به خدمت طاهر رسید. دید همه اطراف طاهر را برف گرفته و لیکن اطراف او تا حدی بر اثر حرارت بدن طاهر برفها آب شده و زمین خشک است چون نزدیک ظهر شد درویش گرسنه بود و با خود فکر کرد که امروز گرسنه خواهم ماند زیرا نزد طاهر هیچ غذایی نیست. طاهر از فکر او آگاه شد و گفت ای درویش اکنون وقت ظهر است نماز را به جا آوریم و در فکر شکم مباش که روزی را خدا می رساند چون از خواندن نماز فارق شدند درویش دید به دعای بابا طاهر جوی آبی پدید آمد و سفره ای کنار آن جوی پهن شد و غذاهای گوناگون و معطر در آن سفره چیده شد. طاهر گفت: درویش بسم الله. هم اینکه درویش دست به غذا برد غذا از نظرش پنهان شد او فکر کرد که طاهر سحر می کند. ولی طاهر از فکر او آگاه شد و به او گفت: نه درویش سحر نیست تو بدون نام مولی دست به غذا بردی بسم الله بگو. چون درویش بسم الله گفت غذا ظاهر شد و درویش و طاهر از آن غذا میل نمودند.

 

 

 

ویژگی سخن  

اشعاری که از بابا طاهر باقی است رباعیاتی است که به لهجه لری سروده شده است. با خواندن این اشعار متوجه می شویم که او با سخن بسیار روان و ساده و بی پیرایه خود نیکو کاری، خیر خواهی و احسان و ترک ظلم و ستم به خلق را به خوبی بیان کرده، او عشق و ایمان و دلباختگی خود به مذهب شیعه و توسل به ائمه اطهار و تضرع به درگاه خدا را چنان با جاذبه بیان می کند که خواننده از خواندن رباعیات خسته نمی شود و ناله جانسوز طاهر یکی از انوار عشق الهی است که در کلمه به کلمه اشعار او این انوار را می بینیم و سوزش و آتش آن را حس می کنیم.

 

 

معرفی آثار

از بابا طاهر مجموعه ای از سخنان او به زبان عربی باقی مانده است که در آن عقاید عرفانی را در علم و معرفت و عبادت بیان کرده است و همچنین مجموعه ای که شامل سروده های او به زبان لری است از او به یادگار مانده است.

 

 

 

 

 

 

گزیده ای از اشعار

غزل

که صد دفتر ز کونین از برستم

که آذر در ته خاکسترستم

جفای دوست را خواهان نزستم

که این نه آسمانها مجمرستم

به چهره خوشتر از نیلوفرستم

به داغ دل چو سوزان اخگرستم

نه بهر دوستان سیم و زرستم

ولی بی دوست، خونین ساغرستم

که مرغ خوگر باغ و برستم

دلی لبریز خون اندر برستم

دلا در عشق تو صد دفترستم

منم آن بلبل گل ناشکفته

دلم سوجه ز غصه ور بریجه

مو آن عودم میان آتشستان

شد از نیل غم و ماتم دلم خون

درین آلاله در کویش چو گلخن

نه زورستم که با دشمن ستیزم

ز دوران گر چه پر بی جام عیشم

چرم دایم در این مرز و در این کشت

منم طاهر که از عشق نکویان

 

 

 

 

قصیده

به تن عود و به سینه مجمرستم

به هفتاد و دو ملت کافرستم

همی مشتاق بار دیگرستم

وز ایشان در رگ جان نشترستم

که حسرت سایه و محنت برستم

یکی بی سایه نخل بی برستم

به پیکر هر سر مو خنجرستم

اگر خرسند گردم کافرستم

فروزنده تر روشن ترستم

که دوزخ جز وی از خاکسترستم

پریشان مرغ بی بال و پر ستم

چو طفل بی پدر بی مادرستم

در ین عالم ز هرکس کمترستم

که از سوز جگر خنیاگرستم

همه خار و خسک در بسترستم

چو مؤمن در میان کافرستم

به گرمی چون فروزان اخگرستم

و یا پژمان گل نیلوفرستم

به شهر دل یکی صورت پرستم

به خوبی آفتاب خاورستم

که مو تا جان ندادم وا نرستم

ازین رو نام بابا طاهرستم

بتا تاز ار چون تو دلبرستم

اگر جز مهر تو اندر دلم بی

اگر روزی دو صد بارت بوینم

فراق لاله رویان سوته دیلم

منم آن شاخ بر نخل محبت

نه کار آخرت کردم نه دنیا

نه خور نه خواب دیرم بی تو گویی

جدا از تو به حور و خلد و طوبی

چو شمعم گر سر اندازند صد بار

مرا از آتش دوزخ چه غم بی

سمندر وش میان آتش هجر

درین دیرم چنان مظلوم و مغموم

نمی گیرد کسم هرگز به چیزی

به یک ناله بسوجم هر دو عالم

به بالینم همه الماس سوده

مثال کافرم در مؤمنستان

همه سوجم همه سوجم همه سوج

رخ تو آفتاب و مو چو حربا

به ملک عشق روح بی نشانم

رخش تا کرده در دل جلوه از مهر

بمیرا دل که آسایش بیابی

من از روز ازل طاهر بزادم

 

 

 

دو بیتی

 

 

اگر یار مرا دیدی به خلوت                                       بگو ای بی وفا ای بی مروت

گریبانم ز دستت چاک چاکو                                        نخواهم دوخت تا روز قیامت

***

فلک نه همسری دارد نه هم کف                            به خون ریزی دلش اصلاً نگفت اف

همیشه شیوه کارش همینه                                                 چراغ دود مانیرا کند پف

***

فلک! در قصد آزارم چرایی                                          گلم گر نیستی خارم چرایی

تو که باری ز دوشم برنداری                                          میان بار، سر بارم چرایی

***

ز دل نقش جمالت در نشی یار                                 خیال خط و خالت در نشی یار

مژه سازم به دور دیده پر چین                                            که تاونیم در نشی یار

***

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ                                     اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند                                       در آخر خاک راهی عاقبت هیچ

 

اقبال لاهوری


زبان فارسی درهند :

از سال 369 هجری قمری ( 986 میلادی ) یعنی از زمان ورود ناصرالدین به هند تا سال 1275 هجری قمری ( 1857 میلادی ) یعنی انقراض سلطنت خاندان مغول کبیر ( سلسله بابری هند از اعقاب امیرتیمور گورکان زبان فارسی ، زبان رسمی و درباری و دیوانی ، و زبان شعر و ادب مردم هند ، جزء افتخارات خاندانهای بزرگ و خواص مردم بود و هنوز هم در هند وپاکستان خاندانهای اصیل مسلمان بدانستن زبان فارسی ، افتخار می نمایند .

 دردوران پادشاهی گورکانیان که از سال 932 تا 1275 هجری قمری یعنی  سیصد و چهل و سه سال طول کشید ، دربار دهلی یکی از  مراکز فرهنگ و علوم و تمدن ایرانی بود و ا عتبار  و شکوه زیادی داشت تا جایی که دربار صفویه را در اصفهان تحت الشعاع قرار داده بود و اغلب شعرای فارسی زبان از ایران به هند رفته و پادشاهان این خاندان را مدح گفته و صله می  گرفتند .

زبان فارسی  تا نیمه قرن نوزدهم زبان رسمی بود . خط فارسی نستعلیق نیز دراغلب زبانهای هندی مورداستفاده  قرار گرفت و بعدها خط رسمی زبان اردو شد . ولی  زبانهای سندی و پنجابی و بنگالی به خط نسخ درآمدند  .

در لشکر کشیهای سلطان محمود غزنوی  به  هند، جمعی از شاعران و علمای ایرانی به هند رفت و هند را به ایرانیان شناساندند. پس از سلطان محمود نیز با اعقاب  او ، شاعرانی مانند ابوالفرج رونی و هجویری و ممسعود  سعد سلمان به هند رفته و درلاهور اقامت گزیدندو درعهد  ملوک غوری و پادشاهان شرقی  ، شعرا ونویسندگان دیگری مانند عبدالملک جریانی و محمود عوفی و امیر خسرو دهلوی و آذری اسفراینی موجب  رواج زبان فا رسی درهند شدند .

شعرای دیگر مشهور فارسی زبان عهد  گورکانیان و بعد از آنان درهند عبارتند از :

ظهیرالدین بابر و اسماعیل عادلشاه دکنی متخلص به وفایی و غزالی مشهدی  و عرفی شیرازی و نظیری نیشابوری و طالب آملی و کلیم کاشانی و قدسی و غنی کشمیری  و صائب تبریزی .

این شاعران علاوه بر آنکه درهند از احترام خاصی برخوردار بودند  و سبب شهرت ممدوحین خویش می شدند ، زبان فارسی را بعنوان زبان  ادب و کمال و نشانه فضل و هنر ، در سراسر منطقه رواج دادند تا جائی که در شعر فارسی سبکی هم بنام سبک هندی بوجود آمد . از جمله شهرهای بزرگ هند شهرلاهور بود که پایگاه عمده ای برای نشو و نمای  زبان  فارسی و سرزمین مناسبی جهت شاعران و فضلای ایرانی  شده بود .

قدمت نام و آبادی لاهور تا حدود دو قرن قبل از میلاد مسیح می رسد، ولی مقارن ظهور اسلام و در دوران تاخت  و تاز مهلب بن ابی صفره  و محمد بن قاسم ثقفی و تا فتح این شهر  بدست سلطان محمود  غزنوی درسال  405 هجری ، این شهر اهمیت زیادی نداشت و از توابع ملتان محسوب  می شد و ملتان خود جزو استان پنجاب بود ، ولی بعدها به واسطه آمد و شد شعرا و فضلای ایرا نی ، شهر لاهور اهمیت فراوانی یافت تا جائی که زبان فارسی و تمدن ایرانی از آنجا به دهلی و سایر بلادهند و آسیای جنوب خاوری راه یافت .

همانطور که قبلامتذکر شدیم در شهر لاهور با وجود نفوذ زبان انگلیسی هنوز زبان فارسی حرمت خود را از دست نداده و در بین خواص و خاندانهای بزرگ رواج  کامل دارد ، بنابر این باید گفت یکی از دلائلی که علامه اقبال لاهوری را به سرودن شعر فارسی ترغیب کرده آن است که زبان فارسی میراث خانودگیش بوده و اقبال توانسته بوداین زبان را هم مانند زبان اردوفرا گیرد .

 

خاندان اقبال

نیاکان اقبال از بزرگان و پاندیت های عالی مقام کشمیر بودند  که در عهد سلطنت شاه زین العابدین بدین اسلام مشرف شدند و بنام خاندان « سپرو»  یعنی ملا و درس خوانده معروف گشتند .

از اجداد اقبال  نخستین کسی که بدین اسلام گروید  « لولی حاجی » نام داشت که در روستای « چگو » از دهستان « ادون » دربخش « پهلگام » متولد شد .

اقبال حدود یک صدو ده سال در شهر سیالکوت  از بلاد پنجاب چشم به جهان گشود و مقدر بود یک چنین طفلی ، از چنان خاندانی ، مردم هند ، بخصوص مسلمانان را  از خواب غفلت بیدار کند و آنان را بسر غزّت و شرف و سعادت رهنمون باشد .

مادراقبال نیز زنی پرهیزکارو از خاندانی شریف ومسلمان بود و « امام بی بی »  نام داشت . این بانوی ارجمند به قرائت قرآن مجید سعی و اهتمام بسیار مینمود و پیداست تربیت  این پدر و مادر تا چه حد در پرورش شخصیت و افکار فرزندشان ،  علامه ی اقبال تاثیر داشته است .

 

تحصیلات اقبال

همان طور که متذکر شدیم اقبال  در دامان پدر و مادری متقی و پرهیزگار و اهل علم و ادب و عرفان و روحانیت پرورش یافت . او کوچکترین فرزند خانواده اش بود .

پدر اقبال « شیخ نور محمد » او را برای آموختن قرآن و خواندن ونوشتن به مکتبی در مسجد حسام الدین سیالکوت فرستاد و سپس او را به مدرسه « اسکاچ میشن سیالکوت  » گذاشت .

اقبال پس از گرفتن گواهی نامه از این مدرسه وارد کالج شد و در آن دانشکده علاوه بر علوم متداول ، زبان فارسی و عربی را  در محضر مولانا سید میر حسن شمس العلماء فرا گرفت و در سال 1897 درسن بیست و چهار سالگی دیپلم لیسانس خود را از آن کالج دریافت داشت .

افکار بلند و ترقی خواهانه اقبال ،او را بر آن داشت تا دنبال کار پدر نرود و گوئی از همان اول میدانست که رسالتی  برای جامعه مسلمانان هند دارد و باید این ودیعه  را به سر منزل مقصود  برساند ، بنابر این محیط کوچک سیالکوت را برای پرورش  افکار خود مناسب ندید و به شهر لاهور آمد که دانشگاه پنجاب  در آنجا بود و استادان اروپائی  و هندی در آن دانشکده مشغول تدریس  و پژوهش انواع علوم بودند .

اقبال در همان سال دردانشکده دولتی لاهور ثبت نام کرد و بنا به تشویق  استادش « سرتامس آرنولد » رشته فلسفه را برگزید و دوره فوق لیسانس خود را در رشته فلسفه با رتبه اول حائز گردید و موفق به اخذ مدال شد .

اقبال در تاریخ دوم سپتامبر 1950 از  لاهور وارد دهلی و از آنجا به بمبئی   و سپس به لندن عزیمت نمود  و دردانشگاه کمبریج در رشته فلسفه ثبت نام نمود و در آنجا با دکتر « مارک تیگرت » از استادن بنام فلسفه و پیرو مکتب « هگل » آشنائی پیدا کرد و از محضر او استفاده ها بود . همچنین با « ادوارد براون » و دکتر « نیکلسن »  نیز آشنا و در  صحبت این دانشمندان به بسیاری  از رموز زبان و ادب فارسی و تصوف اسلامی دست یافت و در همین  دوره بود که طبع بارور او به سرودن شعر فارسی تمایل پیدا کرد .

سرانجام اقبال درجه لیسانس خود را از دانشگاه کمبریج دریافت داشت و در حالیکه  مشغول تحصیل فلسفه بود در دانشکده حقوق « لینکولن ان » نیز ثبت نام کرد وسپس در سال 1907 برای تکمیل مطالعات فلسفی  خویش عازم هایدلبرگ آلمان شد و در همانجا بود که با دختر جوان هندی آشنائی و دوستی پیدا کرد واگر چه این  آشنائی بازدواج نیانجامید ولی این دوستی بی آلایش تا آخر عمر اقبال دوام یافت .

اقبال در همین سالها رساله « سیر حکمت درایران » را نوشت و بخاطر آن درجه  دکترای حقوق از دانشگاه مونیخ را اخذ کرد .

چاپ این رساله ، اقبال را در اکثر محافل علمی و ادبی و سیاسی اروپا بنام فیلسوفی از مشرق زمین مشهور ساخت و از در اکثر محافل علمی برای سخنرانی دعوت بعمل آمد و چاپ  این سخنرانیها در اکثر مطبوعات انگلستان نیز موجب شهرت بیشتر وی گشت .

اقبال همه راه و روش ها و منزلهای فلسفی و روحی عصر خویش  را با بینش و جهت یابی ایمان و عرفان اسلامی خویش پیمود ، و ره آورد سفرها و مطالعات خود را در مغرب زمین  ، یک جا به هموطنانش عرضه کرد .

 

نقش اقبال در شناخت اسلام به مسلمانان هند

اقبال درانگلستان با انجمن « اتحاد اسلام » که جمعیتی مرکب از هندیهای مسلمان و انگلیسی های علاقمند و بعضی افراد دیگر بود آشنا شد .

افراد این جمعیت ، خواهان اتحاد تمام کشورهای اسلامی و در حقیقت دنباله رو افکار سید  جمال الدین اسد آبادی بودند . اصولا اندیشه اتحاد اسلام درسالهای آخر قرن نوزدهم پیدا شده و شکوفا گشته بود و در همان زمان ، جهان اسلام را به شور و ولوله انداخته ، جوانان پرشور هند مخصوصا شهر لاهورا را نیز وسوسه می کرد .

اقبال چنان شیفته این افکار شده بود که تقریبا وطن پرستی را نیز یکی از دسائس استعمارگران می دانست و عقیده داشت ، یکی از عوامل انحطاط امت محمدیه همین نظریه ی ملیت ( ناسیونالیسم ) می باشد که از فکر و سیاست غربی به وجود آمده و موجب تفرقه ی مسلمانان جهان شده است . بنابر این مسلمانان را از این افکار بر حذر می داشت و به کسانی که وطن محدود خاکی را در برابر وطن « ایدئولوژیک » قرار داده بودند با شهامت و صراحت ، لزوم تشکیل یک حکومت جهانی اسلامی را بر اساس تعالیم قرآن مجید و سنت محمدی نوید میداد و پیشنهاد می کرد . 

اقبال به خوبی دریافته بود که اصلاح فردی ، و خود را از جامعه مستثنی و بر کنار داشتن  یک فکر ارتجاعی است و هر فرد باید خود را متعلق به جامعه ای بداند که در آن زندگی می کند و عقیده داشت ملت و امت ازافراد متشکل می گردد و به همین منظور برایروشن شدن روابط فرد و ملت دو کتاب بزرگ خود به نام های : « اسرارخودی » و

« رموز بیخودی » را به شعر فارسی سرود  .

این دو کتاب انسان را متکی بخود و اعتماد به نفس را در او بیدار می کند .

اقبال می گفت من از تاریخ اسلام یک درس آموخته ام و آن این است که : در لحظات حساس و بحرانی تاریخ که مسلمین پشت سر گذاشته اند ، دین اسلام بوده که آنها را نجات داده است نه این که مسلمین اسلام را نجات داده باشند .

 

اقبال پس از اتمام تحصیلات :

اقبال در سال 1287  هجری شمسی عضو کانون وکلای دادگستری لاهور شد و تا آخر عمر به شغل وکالت دعاوی مشغول گردید . در سال 1290 به سمت استاد فلسفه در دانشکده دولتی لاهور برگزیده شد ولی چند سالی بیشتر آن را ادامه نداد . در سال 1309 هجری شمسی در اجلاس حزب « مسلم لیک » که امثال محمد علی جناح عضو آن بودند در الله آباد ، ریاست کنفرانس را بر عهده داشت و در همانجا بود که طرح تشکیل دولت پاکستان را مطرح نمود و سپس در سال 1310 برای دفاع از حقوق مسلمانان به لندن رفت  و در کنفرانس میز گرد آنجا شرکت کرد .

سال 1312 در ایتالیا با موسولینی ملاقات نمود و او را مجذوب کتاب « اسرار خودی » خویش ساخت ، و بعد به اسپانیا رفته و مسجد آنجا را زیارت نموده و نماز خواند و بر غریبی چنان مسجدی  هزاران افسوس خورد و بعد به دعوت محمد ظاهر شاه پادشاه افغانستان به کابل و غزنین سفر کرد و در سال 1315 تا 1316 طی نامه هایی به محمد علی جناح نظریه استقلال مسلمانان را درایالات شمال غربی هند تشریح نمود .

دراین زمان اقبال تقریبا رسالت خود را برای مردم کشورش انجام داده بود و کم کم علیل و رنجور شده و از درد کلیه رنج می برد. او مرگ را با آغوش باز استقبال می کرد و گویند اندکی قبل از مرگ این شعر خود را تکرار می نمود :

سرود رفته باز آید که ناید           نسیمی از حجاز آید که ناید

سرآمد روزگار این فقیری           دگر دانای  راز آید که ناید

سرانجام اقبال در اول اردیبهشت سال 1317 هجری شمسی مطابق با بیست و یکم آوریل 1938 میلادی در سن شصت و یک سالگی  بدرود حیات گفت و جنازه اش را با شکوه بسیار در جنب مسجد پادشاهی لاهور به خاک سپردند و بنائی بسیار زیبا از مرمر سرخ  بر آرامگاهش بنیاد کردند و سنگی از مرمر افغانستان که محمد ظاهر شاه ، پادشاه افغانستان هدیه کرده بود بر روی تربتش نصب نمودند و این اشعار را بر طاق آرامگاه ابدیش نقش نمودند :

دم مرا نفس باد فرودین کردند                         گیاه راز سرشکم چویاسمین کردند

نمود لاله صحرانشین زخوبانم                        چنانکه باده لعلی به ساتکین کردند

بلند بال چنانم که بر سپهربرین                       هزار بار مرا نوریان کمین کردند

فروغ آدم خاکی زتازه کاری هاست                 مه و ستاره کنند آنچه پیش از این کردند 

چراغ خویش برافروختم که دست کلیم    در این زمانه نهان زیر آستین کردند 

در آبه مسجد و یاری زخسروان مطلب   که روز فقر نیاکان ما چنین کردند

محمد علی جناح قائد اعظم پاکستان پس از مرگ اقبال گفته بود : « برای من او یک دوست ، متفکر و راهنما بود . در زمانی که حزب « مسلم لیک » وضع نامساعدی داشت ، از پشتکار نشان داد و مانند یک صخره محکم پا برجا ماند و هرگز متزلزل نشد و باید گفت استقلال مسلمانان هند از فکر و آرزوی همیشگی او بود . »

 

مکتب اقبال

اقبال علت عقب افتادگی مسلمانان را نشناختن حقایق دین اسلام می دانست و به همین سبب می  کوشید این دین شریف را به مسلمانان جهان بشناساند و جامعه اسلامی را به وحدت و یگانگی و خود شناسی دعوت کند ، و خوب درک کرده بود که استعمارگران ، مسلمانان را غرب زده کرده اند ، به همین دلیل تا آنجا که توانست درنوشته ها و اشعار و سخنرانیها و مسافرتهایش ، حقیقت اسلام را بی پرده و بدون ترس بیان کرد و در این راه از هیچ مانعی حتی تعصبات خشک مذهبی که آنروزها گریبانگیر مسلمانان شده بود نمی هراسید .

 درست است که اقبال علم و دانش را در مغرب اکتساب نموده بود ولی قلباً همیشه شرقی بود و بردة جهان مغرب نشد . علم و دانش جدید را که سرچشمه اش در مغرب بود به مشرق آورده و به راه و روش مشرق و مطابق سنن و آداب مشرقیان بکاربرد و عقیده داشت « تمدن و فرهنگ غرب با شمشیر خودش کشته  خواهد  شد .»

اقبال بخوبی دریافته بود ، جوانان ملت مسلمان که علوم جدید اروپائی را تحصیل نموده اند ، دین را منافعی علوم طبیعی پنداشته از آن کناره می  گیرند . به همین جهت لازم دانست برای آگاهی و اصلاح این جوانان ماده پرست و نیم تحصیل کرده ، و باطل نمودن غرب زدگی ایشان ، قیام نماید و تریاقی برای این سهم مهلک بسازد . بهمین جهت افکار آزادیخواهانه و مترقی خویش را طی اشعار و رسالات و سخنرانیهایش بمردم شناساند و در این راه از هیچ کوششی فروگذارنکرد .

اقبال برای بیان افکار و اندیشه های بلند و تابناک خویش ، زبان  فارسی را که صدها سال زبان بین المللی در هند بود انتخاب کرد و با این که بایران نیامده بود مهمترین اشعار فلسفی و عرفانی و مسلکی خویش را به شعر فارسی سرود و از این راه نیز  بین دو ملت مسلمان هند و ایران ، وحدت و رابطه سیاسی و فرهنگی ایجاد نمود.

علاقه اقبال نسبت به ایران قابل توصیف نیست . او درباره آینده ایران بسیار خوش بین و امیدوار بود و پیش بینی می کرد ، روزی ملت ایران از خواب غفلت بیدار  خواهند شد و مردی در این کشور ظهور می کند که زنجیرهای استعمار را از دست و پای ملت ستمدیده ایران باز خواهد کرد :

می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند           دیده ام از روزن دیوار زندان شما

اقبال درشعر فارسی سبک  جدیدی به وجود آورد که باید آن را « مکتب اقبال » نامید و یکی از نوادرشعرائی است که افکار و معتقدات مسلکی و دینی خویش را به شعر بازگو کرده است و از این جمله شاعران  بسیار معدودند و باید سرآمد آنان را حکیم ناصر خسرو علوی دانست .

اقبال در  عرفان و تصوف ، خود را میرید و شاگرد  مولانا جلال الدین محمد مولوی می دانست و در اغلب اشعار و مثنویهای عرفانی خویش ، از مراد خود الهام و بهره گرفته است :

پیرو رومی  خاک را اکسیر کرد            از غبار جلوه ها تعمیر کرد

در سرودن غزل نیز پیرو سبک حافظ بود ، هر چند که افکار حافظ را نمی پسندید  . همچنین کتاب گلشن راز جدید خود را به سبک گلشن راز شیخ محمود شبستری به نظم کشیده و مثل همان کتاب  طرح سوال کرده و با آنها پاسخ داده است . در اشعار دو بیتی خویش از بابا طاهر همدانی  پیروی کرده است .

í             í               í

اشعار فارسی اقبال چندین بار در لاهور و  اغلب زیر نظر خود اقبال و نیز یکی دوبار درتهران به چاپ رسیده است ، ولی آن طور که باید و شاید مردم ایران ، اقبال را نمی شناسند . بنابر این برای شناسائی بیشتر اقبال به ایرانیان بار دیگر  اشعار فارسی او را به ترتیبی خاص ( قسمت غزلیات تهجی در اول کتاب قرار داده شده ) با شرح احادیث و آیات قرآنی و معانی لغات و اصطلاحات عرفانی و مقایسه اشعار او را با دیگر شعرای زبان فارسی در پاورقی صفحات ، به چاپ         رسانده ایم .

 

آثار  اقبال

آثار  اقبال به سه زبان فارسی ، اردو و انگلیسی است . کتابهای فارسی او که همه به شعر   می باشد عبارتند از :

اسرار و رموز شامل دو کتاب : « اسرار خودی » و « رموز بیخودی » که پایه و اساس مکتب اقبال است .

گلشن راز جدید که مانند گلشن راز شیخ  محمود شبستری سوالاتی طرح گردیده و با آنها جواب داده شده و با کتاب بندگی  نامه به نام زبور عجم می باشد .

پیام مشرق بانضمام افکار و می باقی و نقش فرنگ که در جواب دیوان غربی گوته ،  شاعر و متفکر آلمانی سروده شده است .

جاویدنامه و خطاب به جاوید که آن را با کمدی الهی ( ویرژیل ) دانته مقایسه   کرده اند .

پس چه باید کرد ای اقوام شرق که راهنمائی است برای مردم مشرق زمین خاصه ملت مسلمان . ( صفحه 453 ) .

مثنوی مسافر که یادگار سفر علامه اقبال به افغانستان است .

و بالاخره ارمغان حجار که آخرین کتاب فارسی اقبال و شامل نظریات سیاسی و اجتماعی و دینی او است و یک ربع آن به زبان اردو می باشد .

ارمغان حجاز به شوق و آرزوی زیارت مکه و مدینه و به سبک دو بیتی های باباطاهر سروده شده است .

 

 

 

 

 

 

 

آثار غیر فارسی اقبال عبارتند از :

یک قسمت از ارمغان حجاز که به زبان اردو و شعر می باشد و قسمت زیبای آن « مجلس شوای ابلیس » است که اقبال در آن سیاست امروز جهان را بباد انتقاد گرفته است .

بانگ درا بزبان اردو و شامل اشعاری است که اقبال قبل از سفر فرنگ و درزمان اقامتش در آنجا و پس از مراجعتش به پنجاب سروده و چند بیتی هم اشعار فارسی دارد .

بال جبریل که با بزبان اردو و شعر است و تک بینی های فارسی  هم دارد .

ضرب کلیم ، شعر و بزبان اردو که شامل عقاید و نظریات و مشرب روحانی و عقاید دینی  و تربیتی اقبال می باشد و در آن به دین بهائی حمله شده است .

اقبال در این کتاب پیرامون صفات « مهدی برحق » و راهنمائی های او اشاراتی دارد.

از آثار اقبال به نثر در زبان اردو ، رسالة « علم اقتصاد » است . این رساله نخستین کتاب معتبر اقتصادی اسلامی است . همچنین کتاب « تاریخ هند » که برای دانشجویان دبیرستانی تألیف شده و جزء کتابهای درسی پنجاب بوده است .

اقبال رساله معروف « سیر حکمت درایران »  را که به عنوان رساله دکترای خود به دانشگاه مونیخ تسلیم نمود به زبان انگلیسی نوشت . این رساله در سال 1908 در لندن منتشر شد و آقای میر حسن الدین آن را به زبان اردو بنام « فلسفة عجم » ترجمه کرد و همسر این مرد فاضل آنرا به فرانسه برگرداند . قسمتی از  این کتاب نیز توسط آقای آرین پور به نام سیر فلسفه در ایران به فارسی ترجمه شده است .

دیگر از آثار اقبال کتاب های : « احیای  افکار دین در اسلام » و رسالة « خلافت اسلامی » و « نگاهی به جامعة اسلامی » می باشد که همه به زبان انگلیسی است .

مقایسه دو کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ظفرنامه حمدالله مستوفی


مقایسه دو کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ظفرنامه حمدالله مستوفی
 ( قسم‌السلطانی) از آغاز دوران چنگیز تا دوران هولاکو

(صفحات 924 تا 171 :از چاپ عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه بریتانیا)

تاریخ جهانگشای جوینی، کتابی ست با ارزش مربوط به تاریخ دوران مغول (انجام تألیف در سال 658 هجری )1 و محتوی وقایع تاریخی منطبق با ظفرنامه حمدالله‌مستوفی (مؤلف به سال 735 هجری)2 می‌باشد. کار مقایسه این دو کتاب از این جهت حائز اهمیت است که در شناخت مآخذ احتمالی شاعر در تنظیم این تاریخ و همچنین در امر تصحیح کتاب به محققین و مصححین کمک می‌رساند .

معرفی مختصری از کتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حکومت ایلخانان بویژه دوران اخیر آن را در سرزمین ما دست کم به لحاظ مضمون و محتوی و البته حجم بایستی »عصر طلایی علم و فن تاریخ نگاری » خواند دورانی پر بار با محصولاتی معظم و حجیم .درمیان مولفان یاد شده این دوران تاریخ جهانگشای جوینی ( به لحاظ بخش تاریخ مغول آن در ایران ) و  جامع‌التواریخ رشیدی که متنی‌ست جامع از تاریخ عمومی جهان (البته به قدر میسور و با گونه تلقی آن زمان از این مضامین) با حجمی در حدود پنج برابر جهانگشای جوینی ، تاریخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشید الدین فضل‌الله و پسرش غیاث الدین محمد وزیران ایرانی ایلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاریخنگاری آن عصر به شمار می‌آیند ، حمدالله مستوفی و آثارش نیز به دلیل برخورداری از مزایای ویژه هر یک از آثار یاد شده بالا به انضمام برخی ویژگی‌های دیگر جایگاهی قابل اعتناء و در خور بررسی دارد . »3

حمدالله‌ مستوفی « از اعضای خاندان مشهور مستوفیان قزوین است که نسبشان به تصریح خود  حمدالله در مواضع متعدد به حربن یزید ریاحی سردار مشهور و آزاده عرب می‌رسد »4وی « در دستگاه خواجه بزرگ رشیدالدین فضل‌الله ... وارد شده در سال 711 هجری به دنبال قتل سعد‌الدین ساوجی صاحب دیوان و استقلال خواجه رشید الدین در امور از جانب وی حکومت و استیفای ابهر و زنجان و طارمین را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخیرالذکر  - از سال 736 هجری به بعد از احوال حمدالله مستوفی اطلاع درستی در دست نیست . »6

آثار حمدالله مستوفی : تاریخ گزیده ، نزهت‌القلوب، ظفرنامه ،

ظفرنامه : « آغاز تألیف آن (720 هجری ) نخستین اثر حمد الله مستوفی و به لحاظ پایان گرفتن آن (735 هجری) دومین کتاب او»2 محسوب می‌شود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگی آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 کرد .

« حمدالله مستوفی در مقدمه ظفرنامه انگیزه خود را از نظم این کتاب علاقه و پیرویش ازحماسه ملی / تاریخی شاهنامه ( که بیش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوین نسخه‌ای منقح و جامع از آن کرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به کار عظیم فردوسی و بر اثر ممارست  در آن به نوعی تقارن اندیشگی با او رسیده و طریق خطیر و پرفراز و نشیب وی را تعقیب کرده است »7

مستوفی در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم کتاب می‌‌گوید :

« به خواندن دل و جان برافروختی / همی وام دانندگی توختی /چنین تاز شهنامه شد بهره‌مند/ ندیدم بر آن گونه شعری بلند .../ در آن بیت بد بود هم ریخته / شبه‌وار با در برآمیخته /... مروت ندیدم که آن داستان / گژی باید از جهل ناراستان / زبهر روانش در این کار جهد / نمودم بر آن بست توفیق عهد / بسی دفتر شاهنامه به کف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوریدم یکی زان میان / در او شد سخنها لطیف و عیان / در این کار شش سال گشت اسپری / که دری شد آن پاک در دری »8

« ظفرنامه به نحوی شگفت‌انگیز حامل بیشترین تعداد واژگان فردوسی اعم از ترکیب و تعبیر و کاربردهای کنایی و استعاری و به طور کلی واحدهای لغوی شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و این نشانه استغراق و تاثیرپذیری بسیار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسی است »9 گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بیان وشیوایی سخن و صنعت شعری و پرداخت کلام جزیل و متین هرگز در حد و اندازه قیاس با »9 شاهنامه فردوسی نیست .

کتاب ظفرنامه شامل سه بخش است :

« الف ) قسم ‌الا سلمامیه »10 : شامل تاریخ پیامبر اکرم (ص) و خلفای راشدین و بنی امیه و ...

« ب) قسم الا حکامی (عجمی) : تاریخ دوره سلطنت سلسله‌های سلاطین
 ایران . »10

« ج ) قسم‌السلطانی : تاریخ دوره حکومت مغول و ایلخانان تا سال  735 هجری ( شامل 30 هزار بیت )»10

در مقاله حاضر شیوه مقایسه و دسته‌بندی مطالب به طریقی است که برای بررسی میزان انطباق دو کتاب وقایع گوناگون تاریخی به سه دسته زیر تقسیم
می شوند :

1.         مواضعی از جهانگشا و ظفرنامه که مطابقت کامل دارند و به نظر می‌رسد که ظفرنامه استنساخی از جهانگشا باشد چون جمله‌بندی و ترتیب ذکر وقایع وحتی کلمات استعمال شده کاملاً همخوانی دارند .

2.         مواضعی که در ترتیب وقایع و چگونگی ذکر جزئیات تفاوت اندکی مشاهده می‌شود ولی به طور  کلی مطابقت و هماهنگی در کل پیکره واقعه تاریخی موجود است به نحوی که می‌توان منبع ظفرنامه را با قید تخمین کتاب جهانگشا فرض کرد .

3.         مواضعی که مغایرت کلی در ذکر رویداد تاریخی وجود دارد ، جاهاییکه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحیح آن به چشم می‌خورد در این مورد کتاب جهانگشا نمی‌تواند منبع ظفرنامه باشد .

پیش از شرح مثالهایی برای هر یک از مواضع یاد شده لازم به ذکر است که : در صفحه 924 کتاب ظفرنامه‌از « خواجه رشید » الدین فضل‌الله یاد می‌کند که « وزیر» غازان و اولجاتیو است و مستوفی تاریخ گزیده خود را خلاصه گونه‌ای از جامع‌التواریخ او نوشته است :11

کنون کار چنگیز خان یادگیر/ زنقل خردمند دستور پیر/ که باشد زخواجه رشید‌ش خطاب / وزو بود ملک خرد  کامیاب /... چنان چون شنیدم زلفظ وزیر / بگویم به گفتار دانش پذیر ( ص 924  ، سطور 20,18,17 ) بنابراین می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که منبع اصلی ظفرنامه جامع‌التواریخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعی یا غیر مستقیم او بوده است .

به طور کلی در ظفرنامه نسبت به تاریخ جهانگشا به علت مقتضیات شعری ( به خصوص که سبک آن بسیار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصیل در مدح، توصیف جنگها و سوگ شاهان به چشم می‌خورد البته این چیزی از صحت و وثوق ظفرنامه نمی‌کاهد :

که این داستان نیست جز گفت راست /نه افزونیست اندرو و نه کاست / ... تصرف نکردم در این نامه هیچ / سوی راستی  بود ما را بسیچ / مثل را نگفتم که در جنگ و کین / چنان کرد آن مرد و این کس چنین / کزین گرچه یابد سخن زیب و فر / پسنده ندیدم زراوی گذر / چنان چون شنیدم زراوی سخن / همه یاد کردم ز سرتا به بن (ص 924 ، سطور 1 تا 3)

حالت اول : مواضعی که مطابقت و همخوانی کامل دارند :

1ـ جهانگشا صفحه 29 ج 1 : ( در ذکر ترتیب پسران چنگیز ووظایف آنان) :« بزرگتر توشی در کار صید وطرد که نزدیک ایشان کاری شگرف و پسندیده است »: توشی را بدی راه نخجیرگاه / به حکم پدر پیش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتای را که از او فروتر بود در تنفیذ یاساها و سیاست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترک آن گزید » :

جغتای زیرغو بدی بهره‌ور / زفرمان یاسانکردی گذر (ص 925 /24)

« و اوکتای را به عقل و رای و تدبیر ملک اختیار کرده » : اوکتای بدی رای زن پیش شاه / به تدبیر ملک و به کار سپاه (925/25) « و تولی را به ترتیب و تولیت جیوش و تجهیز جنود ترجیح نهاده» : تولی بود لشکرکش و نامور/ سپه را زحکمش نبودی گذر(ص925،سطر26)

2ـ صفحه 46 و 47 جهانگشاـ «کوچلک کورخان را گفت که اقوام من بسیار است و در حد ایمیل و قیالیغ وبیش بالیغ پریشان‌اند »:

به حیلت همی خواست آن بد نهان / که بر کور خان بر سر آرد زمان /... چنین گفت با کورخان در نهان / کای نامور شهریار جهان ... همه لشکر نایمان بوم و بر/ که هستند بنده برم سر به سر / به دشت قیالغ بسی زان سپاه /نشسته است دربیش بالغ به راه( ص 988 سطور7و8و10 <<وهرکسی ایشان راتعرض میرسانند>>:چوبی مهترندآن دلاور سپاه/برایشان بداندیش بسته است راه...(ص988وسطر11) « اگر اجازت یابم ایشان را جمع کنیم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت کورخان
 نمایم ...»

کنم  گرد بر خویشتن آن سپاه / شوم یاور تو در آوردگاه ...( ص 988 ، سطر 12)

« بدین عشوه و خدیعت کورخان را در چاه غرور افکند ...» برآورد از این کار از آن گونه دست / که می‌خواست برکورخان برشکست ... ( ص 988، سطر 17)

« و روی به کورخان نهاد و بر بلاد و نواحی او  می زد ومی‌گرفت ... چون استیلای سلطان بشنید ایلچیان به نزدیک سلطان متواتر کرد تا او از طرف غربی متوجه کورخان شود و کوچلک از طرف شرقی و کورخان را در میانه از میانه بیرون کنند ...» یکی گشت با شاه خارزمشاه/ برکورخان شد از او رزمخواه ... ز کوشلک بد اسلام آن روزگار / در آن مملکت گشته یکباره خوار ... در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همی جور و بیداد دانست داد . (ص 988 ، سطور 23,22,19 )

صفحه 48 : ...« او وقت ادراک ارتفاعات و حبوبات لشکر می‌فرستاد تا می‌خورند و می‌سوخت چون سه چهار سال رفع و دخل غلات ازیشان منقطع شد و غلائی تمام پدید آمد و از قحط اهالی درمانده شدند حکم او را منقاد گشتند با لشکر آنجا رفت ...» به کشت اندرون گله کردی رها / بخوردندی آن غله‌ها کلها / زجورش در آن مملکت قحط خواست / همی هر کسی از خدا دادخواست ... شدندی به فرمان او لشکری / سوی خانه خلق بی‌داوری ...

اگر کام جستی زخانه ، خدا / نبودی در آن منع یاراورا . (ص 988،سطور 26,25,24 )

« جور و ظلم و عدوی و فساد آشکارا شد » : شده ظاهر این جور وفسق و فساد /نبودیش چاره به جز انقیاد ( 989 /ا) « هرچه بت‌پرستان مشرک می‌خواستند و می‌توانستند به تقدیم می‌رساندیدند : »

نهان شد مسلمانی اندر جهان / پرستیدن بت از آن شد عیان (989/2)

« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالی این نواحی را انتقال از دین محمدی الزام کرد: »

بیامد به شهر ختن آن پلید / سخن از سرکین دین گسترید / بفرمود کاندر ختن همگنان / گزیدند از اسلام کلی کران (ص 989 ، سطر 2 و 3)

« ومیان دو کار مخیر یا تقلد مذهب نصاری و بت‌پرستی یا تلبس به لباس ختائیان :»

ز یزدان و احمد مبرا شوند / سوی بت گرایند و ترسا شوند (989 سطر5)

3ـ صفحات 53 و 54 جهانگشا ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبلیغ که هر کس در زی اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آیند »:.. همی ‌خواست مرد تبه روزگار / به گفتن کند دین اسلام خوار .../ فرستاد کاسلامیان سر به سر / بپویند نزدیک او در به در (ص989 سطر 6 و 7)

« از زمره آن طایفه شیخ موفق و امام به حق علاءالدین محمد ختنی نورالله قبره ... برخاست و به نزدیک کوچلک آمد »: در آن شهر بد مهتری نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاء‌الدین لقب / زدانش گشوده به گفتار لب ... و امام سعید کوچک طرید را الزام کرد : بیامد بر کوشک تیره را / سخن گفت از داور رهنما ...

نبد مرد او کوشلک تیره را / فروماند در بحث حیران به جا (ص989 سطور 13 و 17)

« ... دهشت و حیرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولی گشت ... که زبانش کند و سخنش در بند آمد . فحشی و هذیانی که نه آئین حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت ...»:

امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به کوشلک از ایشان شکست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خیره سرگشت زرد / فروماند بددین به گاه جواب / نبی را به بد کرد حاشا خطاب (ص 989 سطور 18 و 19)

« امام حق گوی ... گفت خاک بدهانت ای عدوی دین کوچلک لعین ...»

بدوگفت دانا چوزین در شنید / دهانت پر از خاک باد ای پلید / تویی درزمانه حقیقت لعین / تویی بی‌گمان دشمن پاک دین ( ص 989 سطر20)

« چون این کلمه درشت به سمع آن گبر ... رسید به گرفتن او اشارت کرد :»

چو کوشلک ازو کرد ازین گونه گوش / درآمد از آن دیگ کینه به جوش/ برنجید از او سخت در تاب شد / ازین کینه از خشم او آب شد / چوبی آب شد گفت او را به بند / ببندید تا گیرد از بند پند( ص 989 سطور 21 و 22)

(صفحه 55) ...« او را بر در مدرسه او که در ختن ساخته بود چهار میخ زدند و کلمه توحید وشهادت ورد زبان :»

بد این نامور مهتر انجمن / یکی مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتی امام بزرگ / فرستادش آنجا بد اندیشه ترک / بزد چار میخش به دیوار بر / وزین سست شد کار دین سر به سر .( ص 989 سطور 23 و 24)

4ـ صفحه 58 و 59 جهانگشا ج 1 : « ذکر سبب قصد ممالک سلطان : ... در آخر عهد دولت او سکون و فراغت و امن و دعت به نهایت انجامیده بود و تمتع و ترفه به غایت کشیده و راهها ایمن و فتنه‌ها ساکن شده چنانکه در منتهای مغرب و مبتدای مشرق اگر نفعی و سودی نشان دادندی بازارگانان روی بدان نهادندی »

ز روی زمین ظلم و جور و ستم / نهان بود یکباره از بیش و کم ... فروزنده بازار داد و دهش / جهانی زداد و دهش خوش منش ... چنان کرده بودند ایران و تور / دو شاه جهانبان به نزدیک و دور/ که طشتی زرار یک کس اندرزمین / ببردی از ایران ، به سر  حد چین / به یک جو نبردی کسی زآن براه /ز بیم عتاب دو داننده شاه ( ص 991 سطور 5,6,7,8 )

  ... « سه کس احمد خجندی و پسر امیر حسین و احمد بالحح بر عزیمت بلاد مشرق با یکدیگر متفق شده‌اند »

به درگاه چنگیزخان سر به سر / برفتند تجار جوینده زر/ به نعمت از ایشان سه مهتر بدند / برای و خرد نیز بهتر بدند / نخستین خجندی بد احمد به نام / چو پور حسین بددگر خویش کام / سوم نامور احمد بالحیچ / به آن ملک کردند هر سه بسیچ ...« این جماعت چون آنجا رسیده‌اند جامه‌ها و آنچه‌ بالحح را بود پسند کرد‌ه‌اند واورا به نزدیک خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامه‌هایی که هریک غایت ده دینار یابیست دینار خریده بود سه بالش زر بها گفته چنگیز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته که این شخص بر آنست که هرگز جامه به نزدیک ما نرسیده است و فرمود تا جامه‌ها که ذخایر خانان قدیم در خزانه او معد بوده بدو نموده‌اند ....»

بشد پیش شه بالحیچی چو باد / بر آن پادشا آفرین کرد یاد / ... بپرسید قیمت از او شهریار / بها کرد تاجر فزون از شمار / برنجید از آن یافه گو تاجور / بدل گفت کاین مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان می‌برد / که ما خود نداریم گویی خرد / و گر خود ندیدیم چیزی چنین / ندانیم هم قیمت عدل این / به گنجور فرمود آن شهریار / بروجامه‌ها از خزانه بیار/ بیاورد گنجور جامه چوباد / چو کوهی بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 )

« و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده » : نوشتند اجناس او آنچه بود / به تاراج از آن پس اشارت نمود . ص 991، سطر 25

« و او را موقوف کرد‌ه‌اند و شرکای او را به طلب فرستاده آنچه متاع شریک او بوده است به رمت به خدمت آورده‌اند (صفحه 60) و چنانچه الحاح کرده‌اند و بهای جامه‌ها پرسیده هیچ قیمت نکرده‌اند و گفته‌ که ما این جامه‌ها را به نام خان آوردیم سخن ایشان به محل قبول و به سمع رضا رسید و فرمود تا هر جامه زر را یک بالش زر بداده‌اند و هر ده کرباس و زندئیجی را بالشی نقره »:

بپرسید باز ازشریکان او / بهای قماش آن شه شیرجو/ چنین هر یکی گفت با شهریار/ که ای نامور شاه به روزگار/  نزیبد که بنده بدین مایه رخت / کند قیمتی پیش دارای تخت (ص 991 ، سطور 26 و 27)/ که گررایگان در پذیری از آن / به من بر سپاسی بود بی‌کران /چو بشنید گفتار پاسخ سرا/ پسندید گفتار او پادشا/ بها کرد بازش شه کامران /فزون زانچه بدکام بازارگان / زابریشمین جامه زرنگار / سزاوار پوشیدنی شهریار/ یکی بالش زر بها داد شاه / به خوشنودی از کار آن نیکخواه / دو کرباس را پیش آن پادشا / یکی بالش نقره آمد بها ( ص 992 ، سطور 2,3و1 ) صفحه 60 جهانگشا : « چون جماعت تجار به شهر اترار رسیدند امیر آن ینال جق بود یکی از اقارب مادر سلطان ترکان خاتون که لقب غایرخان یافته بود » : گذار اندر آن ره براترار بود / در آن شهر امیری سکبسار بود / که اینالجق داشت در اصل نام / به شاهی در آن شهر گسترده  کام / خطابش شده خان وغایر لقب / به خویشان سلطان کشیدش نسب/ مگر یک تن از مرد بازارگان / به اینالجق خواند رنجید از آن / دگر آنکه دیو هوا دست یافت / بر اینالجق بر بدیها شتافت (ص 993 /سطور 10 و 11 و 12)

صفحه 61 جهانگشا : « غایر خان بر امتثال اشارت ایشان را بی‌مال و جان کرد بلکه جهانی را ویران و عالمی را پریشان وخلقی را بی‌خان ومان و سروران .به هر قطره‌ای از خون ایشان جیحونی روان شد و قصاص هر تار مویی صد هزاران سر ، بر سرهر کویی گویی گردان گشت و بدل هر یک دینار هزار قنطار پرداخته شد  »

مبین آن که جوری بر ایشان بکرد / ببین آن که عالم پریشان بکرد / بهر قطره خون که شد ریخته / دو صد فتنه شد پیش انگیخته / به هر تار مو کز سری اوفتاد/ بسی سرورانرا سران شد به باد/ به هر ذره از خاک بازارگان / سر یک جهان مرد شد رایگان / بهر نیم فلسی از آن خواسته / تبه شد بسی گنج آراسته . (ص 994 سطور 1 و 2 و 3 )

5ـ ذکر واقعه نیشابور صفحه 137 جهانگشاج1...<< و چون تفاجار گورگان که داماد چنگیزخان بود با امرای بزرگ و باده هزار مرد در مقدمه تولی برسید در اواسط رمضان بدر نیشابور دوانید »:

به حکم تولی نامور ده هزار / زترک و مغول مرد خنجرگذار / طغاجر گورگانشان پیش رو/ همه رزم سازان وگردان کو / به جنگ نشابور برساختند / در آن جنگ و کین گردن افراختند / یکی نیمه رفته زماه صیام / ده و هفت و ششصد یل خویشکام( ص 1034 ، سطور 26 و27)

صفحه 135 : « سلطان به اسم شکار برنشست و روی در راه نهاد ... و فخرالملک نظام‌الدین ابوالمعالی کاتب جامی و ضیاء الملک عارض زوزنی را با مجیر الملک کافی عمر رخی بگذاشت تا مصالح نیشابور به اتفاق ساخته می‌کنند »: بدند از وزیران سه دانش ‌پذیر/ در آن شهر از حکم سلطان امیر / یکی فخر ملک جهان مجددین / مجیر آن دگر ملک را همچنین / سیم بوالمعالی و دین را نظام / نشسته در آن شهر با رای و کام (ص 1035 ، سطور 2 و 1)

صفحه 137 و 138 : ... « تا روز سیم از طرف برج قراقوش جنگ سخت می‌کردند و از باره و دیوار تیر چرخ و تیر دست می‌ریختند از قضای بد و سبب هلاکت خلقی تیری روان گشت و تغاجار از آن بیجان شد » :

طغاجر سیم روز شد جنگجو / به خود سوی بارو در آورد رو / به برجی که دارد قراقوش نام / یکی رزم جست آن یل خوشکام / ز بالا روان گشت یک تیر چرخ / که پیکان آن داشت از زهر برخ / قضا برد و زد بربر میر زود / روانش روان شد زتن همچو دود ( ص 1035 سطور5 و 6 و7 )

« و اهالی شهر خود از  کار تغاجار فارغ بودند و او را نمی‌شناختند لشکر هم در روز باز گشت و از ایشان اسیری دوگریخته به شهر آمدند و خبر تغاجار دادند اهالی شهر پنداشتند مگر کاری کردند و ندانستند که سیعلمن نباه بعدحین خواهدبود » : دو مرد از مغول دستگیر آمدند / بسی خسته از زخم تیر آمدند / درو چون وزیران آزاد مرد / شدند آگه از کار جنگ و نبرد / گمانشان چنان بود کار نکو / بکردند و شد بد گمان زرد رو (ص 1035 سطور 8 و9 )

صفحه 138 : « چون بهار سنه ثمان عشره روی نمود وتولی ازکار مرو فارغ شده عازم نیشابور شده بود ... ودر مقدمه لشکر بسیار با آلات مناجیق و اسلحه به شادیاح فرستاد و بازآنک نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار کرده بودند و با خود آورده چنانک خرمنها ریختند و عشر آن سنگها درکار نشد: »

برآمد بر این کار بر پنج ماه / تولی خان بیامد به دل رزمخواه / به ماه صفر سال هجده فزون/ زششصد روان شد دروجوی خون / ... بیاراست بر هر دری کارزار/ برآمد برین کارگرد حصار/ زعراده و منجنیق و زسنگ / ببردند هرجایگه بهر جنگ / اگر چه نشابور بد کوهسار / ولیکن به فرمان آن نامدار / بگردون بدو سنگ بردند خوار / زچند روزه راه اندرآن روزگار / از آن سنگها  کوهها گرد گشت / زپیکار ترکان برآن طرف دشت / نشد صرف آنها مگر اندکی / به نسبت نبودی از آن صد یکی ( همان صفحه سطور 11 تا 15)

صفحه 139 : « به چند موضع خندق انباشته بودند و دیوار را رخنه کرده و بازآنک جنگ سخت تر از جانب دروازه شتربانان و برج قراقوش بود  و مردان کار زیادت آنجا مغول علم بر سر دیوار خسرو کوشک برافراشتند و لشکر برآمد ... » : بیانباشتند خندقش آن زمان / برفتند تا زیر بارو دمان / بکندند باروی را چند جا/ برآمد سر باره ناگه به پا / ازو برج در قعر خندق فتاد / مغول را از آن جان و دل گشت شاد / به برج قراقوش از آن گونه جنگ / بکردند کز خور بشد تاب و رنگ / برآمد مغول بر سر باره زود / سوی شهر رفتند از آنجا جودود / سوی قصر خسرو شدند همچو شیر / به بامش برآمد فراوان دلیر/ علم برفرازید بروی جوباد / زچنگیز خان کرد گوینده یاد ( همان ، سطور 16 تا 19)

...« لشکرها از دروازه‌ها در آمدند و به قتل و نهب مشغول شدند و  مردم پراکنده در کوشکها وایوانها جنگ می‌کردند و مجیرالملک را طلب می‌داشت تا او را از نقب برآوردند و سبب آنکه تا زودتر او را از ربقه حیات برکشند سخنهای سخت می‌گفت تا او را به خواری بکشتند . » : به شهر اندر آمد زهر در سپاه / بپیوست هر جایگه رزمخواه / به بازار و کوی  و به خان و سرا/ همی کرد هر کس به پیکار را / همی خواستند این جهانجو سپاه / شوند از وزیران درو رزمخواه / به بیغوله‌ای در سرانجام کار / گرفتند شان لشکر شهریار/ بدان تاز جانشان به زودی دمار/برآرند دشنام دادند خوار/ بکشتندشان لشکر رزم توز / برایشان سرآمد شبانگاه و روز ( همان ، سطور (22,21,20

صفحه 140 : « تمامت خلق را که مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به کینه تغاجار فرمان  شده بود تا شهر را از خرابی چنان کنند که درآنجا زراعت توان کرد و تاسگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند » :

پس از شهر مردم به صحرا روان / شدند آنچه بودند پیرو جوان / چنان بود فرمان که گردد تباه / هر آنچیز جان دارد آن جایگاه / نکرد ابقا به کس بر به جان/ نبد جانور را در آن جا امان /  ... سگ و گربه  و موش و مار  و سباع / نماندند  زنده در آن خوش بقاع / فکندند دیوارها بعد از آن / چو هامون شد آن شهر همچون جنان / چنان گشت، شد جای کشت و درود / بدی هر زمان بر بدی برفزود ( همان ، سطور 23 تا 26 )

... « بعد از آن چون تولی عزم هرات مصمم گردانید امیری را با چهار تازیک آن جا بگذاشت تا بقایای زندگان را که یافتند بر عقب مردگان فرستادند »: نشابور چون گشت ازین سان خراب / روان گشت شهزاده اندر شتاب / بماند اندرو چند مرد  دلیر/ که بودند هر یک چو غرنده شیر / بدان تا چو گردد کس آنجا پدید / کنندش زکین درزمان ناپدید ( ص 1035 سطر 27 و ص 1036 سطر1)

...« ودختر چنگیزخان که خاتون تغاجار بود با خیل خویش در شهر آمد و هر کس که باقی مانده بود تمامت را بکشتند . »:

بیامد سوی شهر خاتون میر / که بد کشته گشته گه دار و گیر/ پری روی بد دخت چنگیز خان / بدی بر طغاجر به جان مهربان / هر آنجا که دید اندرو جانور / همی کشتی از کین شو در به در / نشان عمارت درآن جایگاه/ نماند ایچ درکوی وبازارگاه(ص1036سطر1و2و3)

6. جلد دوم جهانگشا صفحه 218 :‌« امارت  جنتمور: ... و از جوانب پادشاه زادگان امرای دیگر در صحبت او بگذاشت و جورماغون نیز هم برآن موجب از قبل هر پادشاه زاده امیری را با جنتمور نصب کرد و کلبلات از قبل  قاآن و نوسال  از قبل باتو و قزل بوقا از جانب جغتای و (ص 219 ) ییکه ( جامع التواریغ طبع بلوشه ص 37 : پیکه ) از طرف بیکی سرقوقیتی و کورکوز » ... :

 پس از جانب هر که بدسروری / فرستاد با او گزین نوکری / بشد کلبلات از جناب قاآن / نوسال ارزه با تو آمد دمان/ ز سوی جغتای بشد قزلبوتا/ چوپیکی ز سورقیتی پاک را/ بر جنتمور این مهان سربه سر/ ببستند درکار ایران کمر(ص 1071 سطور 21 و22 )

... ص 219 : « و ولایتی که ساکن گشته بود و منقاد شده از فتنه و آشوب آن جماعت  باز در اضطراب می آمد قراجه و تغان سنقور که دو امیر بودند از قبل سلطان جلال الدین  در نشابور و مضافات آن تاختن می کردند» : زسلطانیان لشکری هر زمان/ به جنگ مغول در رسیدی دمان/ به هر گوشه ای فتنه انگیختی / مغول رابه بیهوده  خون ریختی/ ز هر جا که بد ایل و فرمان پذیر / بر آوردی ازکین بزاری نفیر /... دو میر از بزرگان خوارزمشاه / شدند پشت آن مردم رزمخواه / یکی بد قراجه سپهرنبرد/ طغان سنقر آمد دگرشیرمرد/ همی برسپاه  مغول برزدند / و زآن مهتران مال و جان بستدند (‌ص 1071، سطور 24 تا 27 )

( صفحه 220 از جلد 2 ) :‌« بدین سبب جنتمور کلبلات رابا لشکر به دفع قراجه به حدود نشابور فرستاد» (صفحه 221 از جلد 2 ) « کلبلات  قراجه را منهزم گردانیده است و از خراسان بیرون دوانیده و او اکنون به سیستان رفته و حصار ارگ را حصن ساخته است » : به حکم سپهدار  ایران سپاه /  ابا کلبلات اندرآمد به راه / به طوس و نشابور همچون پلنگ / برفتند قوم مغول سوی جنگ / بسی جنگ  جستند از هردو رو / بسی خون درآمد به کوشش به جو/ سرانجام سلطانیان درگریز/ فتادند از زخم شمشیر تیز/برفتند تا سیستان آن سپاه/ سوی قلعه ارگ  بردند پناه (ص 1072 سطور2 و3و4)

7. صفحه  60 جلدسوم جهانگشا ‌:« در بیش بالیغ ایدی قوت که سرور مشرکان و بت پرستان بود در مخالفت با جماعتی مخالفان  موافق بودست و قراری نهاده و مقرر کرده  تا جماعت مسلمانان را در مسجد جامع در روز غرا شبی سودا نمایند ... و نور اسلام  به ظلام کفربپوشانند و جمعیت  ایشان  را چنان تفرقه دهند که درروز محشر مگر امید جمع ایشان  ممکن و میسر شود.» :‌یدی قوت که دربیش بالغ بدی / به شاهی در آن مملکت دم زدی / همان بت پرستی بدی دین او/ که نفرین  بر آن دین و آئین  او /بداندیش منکو شد اندرنهان /  نمی خواست او را شه اندرجهان/... از ین روی ان گمره نابکار/ چنان کرد اندیشه آن روزگار / براسلامیان برسرآرد زمان / در آن ملک کس را نماند از آن/ کند روز آدینه وقت نماز / براسلامیان بر در جنگ باز/ نماند یکی را از ایشان رها / کند جمله را دردم اژدها / مسلمان برآن گونه بپراکند/ که جمعیتش روز محشر کند / مجامع سرآرد بریشان زمان / بدین گونه بد رای آن بدگمان (صـ 1126 سطور22و23و26و27 و صـ 1127 سطر 1 ) « ... معجزه دین محمدی سر مصحف را پیدا گردانید ...و غلامی از میان ایشان  چنانکه بر عجر و بجر مکاید ایشان واقف بود اسلام آورد و ایشان  را ایقاق شد و آن گناه را بر ایشان  درست گردانید... (صفحه  68 ) فرمان شد تا او را با بیش بالیغ برند و اصناف خلایق رادر صحرا حاضر آوردند از اهل اسلام وعبده الاصنام و درروز جمعه بعد از نماز به حضور مردمان به زبانیه تسلیم کردند و مسلمانان بدین فتح که  باری دیگر بتازگی حیاتی تازه یافتند شکر یزدان به تقدیم  رسانیدند» :‌چوشدرای کافر برین بر درست /شد از معجز احمدی کارسست / غلامی ازایشان  به دین نبی/ گرایید ازدولت و بخردی/ مسلمان شد و راز ایشان تمام/ رسانید پیش شه نیک نام / فرستاد نکو شه دادگر / سپاهی دلاور بر آن بوم و بر/ که او را گرفتند و کردند بند/ ببردند نزدیک شاه بلند/ به فرمان  شه یرغواش داشتند/ روانرا براین کار بگماشتند / ..... چوشد معترف کافر ناسپاس / چنین گفت آن شاه یزدان شناس / که او را سوی بیش بالغ کنون / برید  و بریزید ازاین کار خون / ... چو در بیش بالغ رودبت پرست / پیاده کشانش ببسته دو دست/ ... بآدینه هنگام عقد نماز / به مسجد درآید بدین عزو ناز/ ... به دوزخ فرستیدشادن تا دگر/ نبندد کس از کینه دین کمر / گزیدند فرمان و کشتندشان / وزین شادمان شد دل مومنان  / بیفزود اسلام را آب و رو / از آن نامورشاه آزاده خو

 به منظور جلوگیری از تطویل ، در مورد بقیه نمونه ها ،‌تنها به ذکر شماره برخی  از صفحاتی که بایکدیگر مطابقت کامل دارند بسنده می شود : صفحه 1014  ظفرنامه باصفحات 133و134 جهانگشا ج 1 صـ 1030 ظفرنامه با صفحات  97 تا 100 ج 1 ص 1033 ظ با صص126 و 127 ج 1 ص1046 ظ با ص 109و 110 ج1 ص 1073 ظ با صص223و 224 ج 2 ص 1075 ظ با صص 231 و 232 و233و234 ج 2 ص 1078 ظ ( تا سطر 15 ) با   صص156 و 157 ج 2 از ص 1082 ظ (سطر 17 )‌تا ص 1102 با صص 161 تا 191  ج1 مطابقت کلی دارد به جز مواردی که ذکر آن خواهد آمد ص 1115 ظ با صص 16و18 تا 20 ج 3 و ...

حالت دوم  :‌مواضعی که مطابقت کلی در ذکر وقایع تاریخی موجود است و تنها تفاوتهای جزئی به چشم می خورد : 1ـ صفحه 26 جهانگشا :‌« درآن وقت  اونک خان که سرور  قبایل کریت  و ساقیز بود به قوت و شوکت از قبایل دیگر بیشتر بود، چون چنگیز خان از مقام طفولیت به درجه رجولیت رسید بهر وقتی سبب قرب جوار و دنودیار به نزدیک اونک خان تردد می کردی و میان ایشان توددی بود و اونک خان درتقدیم  و اکرام او مبالغت می نمود روزبه روز در رفع منزلت  و محل او میافزود... پسران و برادران اونک خان و خاصگیان و مقربان او از منزلت  و قرب او حسد بردند و شبایک مکر بر مرر انتهاز فرصت انداختند، ....  تا اونک خان نیز در کار او متهم شد » :‌بپیوست با نامور اونک خان / زمیران فزون شد برش هر زمان/ به هم دوست بودند تا چندگاه / به خیره شد آن دوستیشان تباه  (ص 925 سطر 9 )

بدین  اونک خان مهتری  نامور / سرافراز و دانا و فرخنده فر/ براهل کرایت شده  پادشاه / قبایل بسی بودش اندرپناه / در‌آن عهد از وی کسی برتری / نبودش زترک و مغول یکسری (ص933، سطر13و 14 ) صفحات 933 تا 941 ظفرنامه تفصیل فراوانی از دوستی تموچین  و اونک خان دارد،‌در صفحه 947 به تفصیل سبب مخالفت  اونک خان  و تموچین را شرح می دهد در صفحه  948 علت تیره شدن  روابط اونک  خان و تموچین را اینگونه بیان می دارد که روا نشدن پیوند ازدواج میان دختران  تموچین و پسران اونک خان است و غمازی جاموقه میان آن دو و استفاده از سنکون (پسر اونک خان ) :‌زبانش دگرگون و دل دیگر است / همیشه چو روباه حیله گر است / برآنست ناگاه تخت و کلاه / بگیرد شود برمغول  پادشاه  / فرستد به طایانک دایم پیام / بیاریش خواند براین کارکام / سپه خواهد از وی که هنگام کین / کند بر شما تنگ روی زمین (ص 948 سطور 26 و 27 ) همچنین صفحات 949 ،‌950 ،‌951 که به تفصیل فراوان  دلایل جنگ تموچین  و اونک خان  را بیان می دارد و حیله اونک خان  و خوابی که   تموچین به دنبال آن می بیند و او را از ورطه آن حیله نجات می دهد  درجهانگشاذکری  از آن به میان نیامده است و بسیار با اختصار از جنگ تموچین  و اونک خان یادمی کند. (صفحه  27 (از جلد  اول جهانگشا))

2ـ صفحه 1084 ظفرنامه حکایتی داردکه درجهانگشا ذکر آن نیامده است. به طور کلی ذکر صادرات  افعال اکوتای قاآن (صفحات 161 تا 191 از جلد اول جهانشگا) با صفحات 1082 تا 1102 کتاب ظفرنامه  هماهنگی  دارد فقط در ترتیب ذکر برخی حکایات تفاوت دیده می شود. دو حکایت جهانگشا (صفحات 175 و 165 از جلد اول )‌در ظفرنامه ذکر نشده است.

3ـ صفحه 200 جهانگشا جلددوم :‌« درشهور سنه ثمان عشره و ستمایه چون به خدمت او رسیدند ناصرالدین را سیاست کردند و آنچه پسرینه بودند و از فرزندان سلطان هر چند خرد  بود بکشتند و باقی آنچه عورتینه بودند ازبنات و اخوات و خواتین که باترکان به هم بودند چنگیز خان  ایشان رامی فرمود تا روزکوچ باواز برملک و سلطان نوحه کردندی»

( (ص 1046 ظفرنامه سطر 27 )‌در آن راه این جنگجو پادشاه / به ترکان که بد مام خوارزمشاه / بفرمود تا آن حرمها کنون / درین راه  پویان روان پرزخون / (ص 1047 ظفرنامه سطور 1و2و3 :‌) برایران و سلطان بگریند زار/ برآرند نوحه کنان آشکار/ به فرمان حرمهای خوارزمشاه/ پیاده به خواری به پیش سپاه / برایران و سلطان ز بد روزگار / بکردند شیون چنین زارزار/ که زارا دلیرا شها سرورا / بزرگا سترگاگوا مهترا ...، در این موضع به علت مقتضیات شعری اطناب فراوان به چشم
 می خورد زیرا موضوع سوگواری پادشاهان  در اشعار تاریخی ازاهمیت  قابل توجهی برخوردار است.

4 ـ صفحه 951 ظفرنامه : گفتار در خواب دیدن تموچین : ( گفتار در ذکر اینکه خواب دیدن تموچین او را  از حیله اونک خان نجات می دهد : ) تموچین چو در خواب شد تخت او / بیار است گفتی همی بخت او / کز آفات او را نگه دار شد / و از آن بخت و دولت به هم یار شد (سطر14) : این قضیه در جهانگشا ذکر نشده است . همچنین در صفحه 1050 ظفرنامه ( ذکر وصایای چنگیزخان) علت آگاه شدن چنگیز از نزدیک بودن زمان مرگ خود را خواب دیدن او ذکر می‌کند : بدیدم یکی خواب بد سهمناک / بدانسته‌ام گشت خواهم هلاک / به بنیاد عمرم در آمد خلل/ بیامد برم زود پیک اجل.(سطر 13) اما در صفحات 143 و 144 جلد اول جهانگشا ذکر شده است :« به وقت انصراف ، مرض که از عفونت آن هوا تولد کرده بود زیادت شد و از دست درمان گذشت ، پسران خود جغتای و اکتای والغ نوین و کلکان و جورجتای و اورجان را نزدیک خود خواند و فرمود که استیلاء مرض از آن گذشت که بواسطه معالجت تدارک آن توان نمود »

ظفرنامه به مقدار زیادی تحت تاثیر سبک شاهنامه قراردارد ، عنصرخواب در شاهنامه و به طور کلی آثار حماسی اهمیت شاخصی دارد و محتمل است که این مسأله علت تفاوت مواضع مذکور باشد

5ـ در صفحه 50 جهانگشا جلد سوم آمده است : « منکوقاآن ... فرمود تا جماعتی از امرای بد را که ذکر رفت و پادشاهزادگان رابرین راهها می‌داشتند و در ین ورطه‌ها و گناهها می‌آورده شمشیری از غضب بر ایشان راندند ... ابتدای آن از ایلچتای رفت بی‌سر و پای گشت و بعد از آن تاونال پای مال شد و تاتاکرین مثل بیدی لا بید عمرو گزین کرد  و شکم  بر شمشیر انداخت و کشته گشت و دیگران بر این جلمت نوبت نوبت روان می‌شدند . »اما ذکر این حادثه در ظفرنامه بسیار مختصر و بدون نام بردن اسامی امرا آمده است : به ارشاد او مهترانرا که سر/ بپیچید از حکم آن تاجور / سر از تن جدا کرد آن شهریار / زخلقی برآورد ناگه دمار ( ص 1124 . سطور 25 و 26)

برخی صفحات دیگر که در این مورد قابل ذکراند از این قرار است :

ص 27 ج 1 با صص 953 سطور 18 تا 21 ، 955 (15،16) 956 (10،6،5 ) صص 956 تا 963 ظفرنامه در جهانگشا ذکر نشده به علت رعایت کلی اصل ایجاز در مواضعی که به تاریخ مغول می‌پردازد .

ص 29 ج 1: جنگ چنگیزبا التون خان را بسیار مختصر بیان نموده : صص 978 تا 986 ظفرنامه با تفصیل زیاد وقایع جنگ را توضیح می‌دهد . - ص 1008 ظفرنامه : اطناب در بیان پیام حاجب به اهالی زرنوق (صفحه 76 ج 1) ص 1038 ظفرنامه (سطر 12) با صفحه 102 ج 1 در مورد ذکر تاریخ عبور لشکر چنگیز خان از جیحون ص 1049 ظفرنامه رفتن چنگیزخان به جنگ پادشاه تنکت را با تفصیل و ذکر جزئیات بیان کرده اما در جهانگشا در صفحه 142 ( جلد اول ) در دو جمله تنها به مطلب اشاره کرده است صفحات 1050 تا 1055 ظفرنامه ذکر وصایای چنگیزخان در جهانگشا در ابتدای کتاب تحت عنوان « ذکر قواعدی که چنگیزخان نهاد » صفحات (18 تا 30 ج 1) به طور پراکنده ذکر شده و در ظفرنامه با اطناب بیشتری به چشم می‌خورد ص 1079 ظفرنامه به ذکر استخلاص باشغر ، مکس ، آس و بلغار
می پردازد که با صفحات 224 و 225 ج 1 در ذکر ترتیب جنگها مغایرت دارد
صفحه 1119 ظفرنامه با صفحات 28 و 30 ج 3 مطابقت کلی دارد اما جهانگشا با ذکر جزئیات بیشترو دقیق‌تر به موضوع پرداخته و ....

حالت سوم : مواضعی که مغایرت کلی درذکر رویداد تاریخی به چشم می‌خورد:

1ـ صفحه 29 جهانگشا ج 1 ، درنام بردن از زنان چنگیز :« خاتون بزرگتر یسونجین بیکی بود »

( حواشی علامه قزوینی ، همان صفحه ) : « اسم این زن در جامع‌التواریخ ( طبغ برزین جلد 2 ص 124 ) بورته فوجین است و مسیو بلوشه گوید یسونجین به معنی زن جمیله و حسناء است و ظاهراً یسونجین لقب او بوده است و بورته فوجین
 نام او.» : یکی بورته فوجین با زیب و فر / که  ب
د مادر چهار فرخ پسر ( ص 925 ، سطر 15 )

2ـ صفحه 926 کتاب ظفرنامه : به شرح احوال تموچین و برگشتن لشکر از او  با ذکر اسامی امرای لشکر پدر تموچین و جزئیات مفصل پرداخته شده  اما در جهانگشا به آن اشاره‌ای نشده است . چو شد سیزده  ساله آن نیکبخت / یسوکا ز ناگاه بربست رخت / هنوز آن دلاور نبد رزمخواه / هنوز آن سپهبد نبد مرد کار / از او می‌کشیدند سر سروران / گرفتند از او لشکر او کران ( ص 926 ، سطور 13،12،10)

به طور کلی سیاق کار کتاب ظفرنامه مبتنی بر تفصیل بیشتر به خصوص در قسمتهایی که به تاریخ مغول مربوط می‌شود است و در جهانگشا اینگونه مطالب به صورت اجمالی بیان شده یا اینکه ذکری از آنها به میان نیامده است : به طور مثال صفحات 926 تا 932 ظفرنامه وقایع زندگی تموچین بعد از مرگ پدرش را ذکر کرده که در جهانگشا دیده نمی‌شود.

3ـ در صفحه 948 ظفرنامه نکته قابل توجهی درباره قسمهایی که جاموقه برای سنکون ( پسر اونک خان ) یاد می‌کند وجود  دارد و آن اینکه به سنتها و عقاید فورکلور مغول اشاره شده است .

4ـ در صفحات 46 و 47 جهانگشا ج 1 ( ذکر احوال کوچلک و توق تفان ) اینگونه بیان می‌کند که هنگامیکه کوچلک در نزد کورخان بود اقوام بسیاری از جمله توق تغان به او می‌پیوندند ، در حالیکه در صفحات 976 و 988 ظفرنامه پس از کشته شدن توق تغان کوشلک به  کورخان پناه می‌برد :

« چنگیز خان چون اونک خان را بشکست پسر او ( یعنی کوچک خان : حواشی علامه قزوینی ، صفحه 46 شماره 3 )... مدتی در خدمت کورخان موقوف بود ... وچون آوازه خروج کوچک فایض شد ... توق تغان که او نیز امیر مکریت بود و بیشتر از آوازه صولت چنگیز خان گریخته بودند بدو پیوسته شده ... »

گذر داشت بر قوم مرکیت مرد / بدل دوستی عزم آن قوم کرد / بر آن قوم توقتا بدی پیشوا / برش رفت کوشلک چنان بی‌نوا ( ص 971 ، سطور 23 و 24 ) ... چو شد لشکر شاه در جنگ چیر / بجستند توقتا بیکی زامیر / ... بکشتند زارش به شمشیر کین / شد از خون او لعل روی زمین / چو او را عدو خون در آن دشت ریخت / از آوردگه زود کوشک گریخت (ص 976 سطور 19 و 21 ) ... چو کوشک زپیکار آن شه گریخت / زمانه بر او گرد ادبار بیخت / به نزدیکی کورخان راه یافت / زدامادیش حشمت و جاه یافت ( ص 988 ، سطر 6)

5ـ صفحه 116 جهانگشا ج 1 : ( ذکر یمه وسبتای بر عقب سلطان محمد ) و چون به دربند رسیدند و کس نشان نداده بود که هیچ لشکر از آنجا گذشته باشد یا به حرب شده حیلتی ساختند و از آن بگذشتند و لشکر توشی در دشت قفچاق و آن حدود بودند با ایشان متصل شدند و از آنجا به خدمت چنگیزخان رفتند : ... که ره زودتر باز باید نمود / نمودند رهشان و رفتند زود / سوی شهر دربند از آن جایگاه / امیران نامی و جنگی سپاه / به دربند یک هفته کردند جنگ / جهانرا دل از جنگشان گشت تنگ / ... چنان گشت از کشته آن رزمگاه / که در وی نبد باد را نیز راه / ز جنگ مغول گشته مردم ستوه / گریزان شد از باره یکسر گروه / در شهر دربند کردند باز / نگشتند دیگر  کسی رزمسار / زدربند بگذشت جنگی سپاه / سوی دشت قفچاق بسپرد راه / ... به پیکار قفچاق والا بتان / ببستند در جنگ جستن میان / دو رویه دو لشگر گشودند دست / نیامد همی بر یکی زآن شکست / سپاه مغول مکری آورد پیش / برآورد رنگی برآئین خویش /  سبتای به نزدیک قفچاق زود / پیامی فرستاد و حیله نمود ( ص 1027 ، سطور 15 تا 22 )

همانگونه که ملاحظه می‌شود مکر کردن یمه و سبتای در دشت قفچاق ذکر شده است و در دربند جنگ کردند

6ـصفحه 1016 ظفرنامه : نامزد گشتن لشکر مغول به جنگ ایران : توشی و جغتای رزم آزما / اوکتای جهاندار پاکیزه را / بفرمود تا با سپه هر سه تن / به خوارزم پویند و آن انجمن ( سطر 4 و 5)

صفحه 97 جهانگشا جلد 1 : پسران بزرگتر جغتای و اوکتای را نامزد خوارزم گردانید با لشکری چون ... حوادث زمانه بی‌پایان ... همچنین درصفحه 1029ظفرنامه ( رفتن توشی وجغتای و اوکتای به جنگ خوارزم )ذکر جزئیاتی از جنگ خوارزم دارد که در جهانگشا به آن اشاره‌ای نشده است .

7ـ صفحات 131 و 132 جهانگشا ج 1 : ( ذکر احوال مرو و کیفیت واقعه آن : ) ...« ودر جمله شهر چهار کس بیش نمانده بود ، چون در  مرو و حدود آن هیچ لشکر نماند هر کس که در رساتیق مانده بود و در بیابانها رفته روی بامرو نهادند و امیرزاده‌ای بود نام او ارسلان باز به امارت بنشست و عوام بر او جمع آمدند ...

ترکمانی بود از تراکمه جمعیتی کردو به مرو آمد و ارباب بدو رغبت کردند ... در مدت شش ماه امیری بود ... می‌ فرستاد تا دزدیده بر بنه مغولان می‌زدند و چهارپای می‌آوردند و در اثنای این  حالت ترکمان از هوس نسا با اکثر مردان روی بدانجا نهاد و به محاصره شهر که نصرت حاکم آن بود اشتغال نمود تا از یازر پهلوان مغافضه بسر او رسید پای در راه گریز نهاد در میان راه کوتوال قلعه بر او افتاد و او را بشکست و از  حدود طالقان قراچه نوین قاصد او شد و با یک هزار سوار و پیاده ناگاه به مرو آمد ..

و هر که را یافت بکشت و غله ایشان بخورانید و در عقب او قوتقونوین با صدهزار خلق برسید عقوبت و شکنجه آغاز نهادند و خلجان غزنوی و افغانیان که به حشر رانده بودند دست به عقوبت و مثله که مثل آن کس ندیده بود بگشادند بعضی را بر آتش می‌نهادند و بعضی را به شکنجه‌ای دیگر می‌کشت و بر هیچ آفریده ابقا نمی‌کرد تا چهل روز بر این نمط بگذاشتند و بگذشتند  در شهر و روستاق صد کس نمانده بود  .

و چندان ماکول که آن چند معدود معلول را وافی باشد نمانده و با این حادثات دیگر شاه نام شخصی با رندی چند نقبها و سوراخها می‌جستند و اگر ضعیفی را یافتند می‌کشتندو ضعیفی چند که مانده بودند پراکنده شدند مگر ده دوازده هندو  که از ده سال در آنجا بودند که بیرون از ایشان دیار نبود » ذکر این قضایا در ظفرنامه نیامده است : چنان گشت مرو از نهیب نبرد / نماندند دروی به جز چارمرد/ پس از مدتی شد زهندو دوچار / گرفتند در مرو شهجان قرار ( ص 1034 سطر 23 )

8ـ تفاوتهای موجود در ذکر حرکت اوکتای قاآن به جانب ختای و فتح آن در جهانگشا و ظفرنامه: در ظفرنامه صفحه 1062 ، سطور 25 تا 27 و ص 1063 (سطور 1 و 2 ) از جنگ مقلای با التان یاد می‌کند که در جهانگشا ذکری از آن ندارد ، همچنین ص 1063 (سطور 6 تا 16 ) بی‌غذا شدن لشکر تولی وکشته‌شدن تعدادی از سپاهیان به خاطر بی‌غذایی را شرح می‌دهد که در جهانگشا ذکری از آن نیامده ،

در کتاب جهانگشا 153 و 154 ج1، اوکتای قاان و تولی توامان به موضع التون خان روی می‌نهند و التون در شهر نامکینک خودکشی می‌کند درحالیکه در کتاب ظفرنامه اوکتای قاآن و تولی مسخر کردن شهرهای ختا را به یکی از امیران لشگر واگذار می‌کنند و خود به سمت یورت قدیمی باز می‌گردند ( ص 1066 سطور 12 تا 14 ) و این امیر به جنگ التان می‌رود و در شهر یمکینک التان ناپدید می‌شود ( بعد از این که جاندار خود را به جای خود به تغلب بر تخت شاهی می‌نشاند ) : مغول چون بر او بر سر آورد روز / بدانست کان شه نبد دلفروز / نبودست التان و او دیگر است / که جاندار آن شاه حیله گر است / به جستن گرفتندش آنگه همه / نشانی نبود از شبان و رمه /یکی گفت بگریخت از بیم جنگ / نماندش در این قلعه‌جای درنگ / دگر گفت خود را به زاری بکشت / چو دانست با او جهان شد درشت / دگر گفت همچون قلندر به راه / درآورد رو شد روان بی‌سپاه / دگر گفت خود را در آتش بسوخت / جهان چشم اقبال بختش بدوخت / دگرگونه هر یک در آن روزگار / همی گفت احوال آن شهریار / نه مرده نه زنده به جایی نشان / ندیدی مغول زان شه شه نشان ( ص 1068 تاسطور20تا 24 ) . تفاوت دیگری که در این مورد به چشم می‌خورد اینست که فرار سپاهیان ختای شبانه از طریق رود در کتاب جهانگشا ( صفحات 151 و 152 ج)در شهر خوجاتبونسقین روی می‌دهد ( قبل از جنگ حجرالمطر) اما در کتاب ظفرنامه این واقعه در شهر یمکینک رخ می‌دهد و بعد از جادو کردن مغول بر سپاه ختای ( ص1068 سطور 3 و 4) .

9ـ صفحات 225 تا 228 جهانگشا جلد دوم در ذکر حال کرکوز از کودکی تا جوانی شرحی دارد که در کتاب ظفرنامه نیامده است . همچنین صفحات 247 تا 261 ج 2 ( ذکر توجه امیرارغون به قوریلتای بزرگ ) را ظفرنامه ندارد .( در صفحه 1077ظ :امارت ارغون اقا بر ایران به طور مختصر از این امیر یاد می‌کند ) صفحات دیگری که در این مورد قابل ذکر است : ص 1025 ظ تا 1026 سطر ششم ( واقعه شهر قزوین )را ج ندارد همچنین ص 1031 ( شهادت شیخ نجم‌الدین کبری ) ،

ص 1021 ( منهزم گشتن خوارزمشاه و پناه جستن او ) ، 1022 ، 1023 ( اگه شدن خوارزمشاه از حال حرم ) و ص 1024 تا سطر 14 ، ص 1040 ( نهان کردن کشته شدن ماتیکان در موضع ماووبالیغ  از جغتای و بیان سوگ جغتای در از دست دادن فرزند ) ، صص 1046 ، 1045 ( فرستاده شدن دو لشکر به دنبال سلطان جلال‌الدین در هند پس از جنگ با او و مسخر گشتن ملک کابلستان ) ، ص 1058 ( قتل پادشاه تنکت به دست سپاه مغول) ص 1059 ( نوحه کردن مغولان بر مرگ چنگیزخان )، ص 1060 ( ذکر مقبره چنگیزخان ) ص 1069 ( رزم مغول با سلطان جلال‌الدین بر در اصفهان ) ، ص 1104 ( اختلاف توشی وچنگیز )،ص 1113 (اختلاف کیوک خان و باتو ) و صص 1130 تا 1170 ( عزیمت کردن منکوقاآن به ولایت تنکاس، رفتن منکوقاآن به ملک ختا و وفات او ، جانشینی قبلای و اختلاف او با اریق بوکا و ...)

قابل ذکر است که کتاب جهانگشا در زمان زنده بودن منکوقاان نوشته شده و بنابراین طبیعی است که مطالب اخیر در آن یافت نشود . علاوه بر این در صفحات 79 تا 81 جهانگشا جلد سوم ذکر مالیات و قوبجور و ذکر قاضی القضات محمود خجندی و نماز عید او آمده است که ظفرنامه آن را نداد همچنین صص 83 تا 85 ج 3 ( ذکر نموداری از محاسن ذات همایون پادشاه جهان منکوقاآن بعد از استقرار  او بر سریر ملک ) و صص  79تا85  ج 3 ( ذکر ارکان دولت منکوقاآن ).

به طور تخمینی از 248 صفحه مورد بررسی در کتاب ظفرنامه ، 78 صفحه ( حدوداً % 4/31 ) در مورد حالت اول ، 56 صفحه ( حدوداً % 5/22 ) در مورد حالت دوم و 114 صفحه ( حدوداً %9/45 ) درمورد حالت سوم صادق است .

از اعداد فوق می‌توان نتیجه گیری کرد که جهانگشای جوینی منبع اصلی کتاب ظفرنامه نبوده است و احتمالاً از منابع فرعی و  غیر مستقیم آن به شمار می‌رود .

1ـ تاریخ جهانگشای جوینی / مقدمه مصحح / صفحه ه

2ـ ظفرنامه قسم‌الاسلامیه / مقدمه مصحح/ صفحه یط

3ـ همان / صفحه ط

4ـ همان / صفحه ز

5ـ همان / صفحه ح

6ـ همان / صفحه ط

7ـ همان / صفحه کا

8ـ همان / صفحات که و کو

9ـ همان / صفحه کح

10ـ همان / صفحه ل

11ـ تاریخ جهانگشای جوینی / مقدمه مصحح / صفحه د

منابع و مآخذ مورد استفاده :

1ـ تاریخ جهانگشای جوینی محمد جوینی تصحیح علامه محمد قزوینی جلد 1 و 2 و 3 ، دنیای کتاب‌. 1375

2ـ ظفرنامه- حمدالله‌مستوفی به انضمام شاهنامه ابوالقاسم فردوسی ( به تصحیح حمدالله مستوفی )

چاپ عکسی از روی نسخه خطی مورخ 807 هجری در کتابخانه بریتانیاor.2833)) مرکز نشر دانشگاهی 1377

3ـ ظفرنامه ، قسم‌الاسلامیه ( جلد 1، احوال رسول الله (ص) ) حمدالله مستوفی، مقدمه تصحیح توضیح مهدی مداینی ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی 1380

کلاسیک گری


 

کلاسیک‌گری

 

کلاسیک‌گری یا کلاسیسیزم نام یکی از مکاتب ادبی است.


این سبک به ادبیاتی گفته می‌شود که پیش از پیدایش مکتب‌های دیگر و در فاصله قرن‌های ۱۵ و ۱۷ در اروپا وجود داشت که خود از هنر یونان و روم قدیم تقلید شده بود. در واقع هنر کلاسیک اصلی همان هنر یونان و روم قدیم است و مهمترین قانون در نوشته و یا اثر کلاسیک تقلید از طبیعت است. اما نباید از این غافل بود که پیروان مکتب‌های دیگر نیز خود را ملهم از طبیعت می‌‌دانند.

رده‌بندی

در مکتب کلاسیک انواع آثار ادبی مانند طبقه‌های اجتماع با سلسله مراتب طبقه بندی شده است.

 

 

حماسه و رمان

مشخصات حماسه عبارتست از عظمت و شکوه جنگجویانه آن و برجستگی موضوع و قهرمانان آن. در حماسه ؛ قهرمانان ملی را به عظمت خدایی می‌‌رسانند. آنها از هر لحاظ کامل - دلاور - شجاع - با عزت نفس - پاکدامن ... می‌‌باشند و خطاهای آنان نیز خالی از جنبه قهرمانی نیست. شاهنامه فردوسی ؛ ایلیاد هومر در اوج این داستان‌ها قرار دارند و وقتی داستان به جای شعر به صورت نثر بیان شود رمان به وجود می‌آید. در رمان نیز همان اصول حماسی بکار می‌رود با این تفاوت که در حماسه جنگ و در رمان عشق مقام نخست را به عهده دارد.

 

تراژدی

ارسطو در تعریف تراژدی می‌‌گوید: تراژدی عبارتست از تقلید یک حادثه جدی و کامل و دارای وسعت معین ؛ با بیانی زیبا که زیبایی آن در تمام قسمت‌ها به یک اندازه باشد ؛ و دارای شکل نمایشی باشد نه داستان و حکایت ؛ و با استفاده از وحشت و ترحم ؛ عواطف مردم را پاک و منزه سازد. قهرمان تراژدی نباید جنایتکار باشد ؛ ضمنا بسیار پرهیزکار و درست کردار نیز نباید باشد ؛ ((باید از خوشبختی به تیره روزی افتاده باشد اما نه بر اثر جنایت بلکه بر اثر اشتباه)). همچنین قهرمان تراژدی باید با اشخاصی که طرف مقابل او را در تراژدی تشکیل می‌‌دهند رابطه خانوادگی و یا حسی داشته باشد.

 

کمدی

کمدی عبارتست از یک اثر نمایشی جالب که اشخاص آنرا شخصیت‌های پایین تری نسبت به تراژدی تشکیل می‌‌دهند و حوادث آن از زندگی روزمره گرفته می‌شود. در کمدی اصیل (حقیقت نمایی) باید بیشتر از موارد دیگر لحاظ شود و باید پایان خوشی داشته باشد و حادثه آن نیز جنبه ابتکاری داشته باشد.

اصول این سبک

اصول و قواعدی که این مکتب را گسترش می‌دهد و آنرا از دیگر مکتب‌های برجسته متمایز می‌کند به شرح زیر هستند:

1- تقلید و نمایش از طبیعت: هنرمند کلاسیست بیش از هر چیز باید سازنده (خوبی)باشد. سازنده‌ای که نمونه کارش را استاد کار کائنات و هستی‌ها پدیدآورده‌ است و او بایستی آنرا در آثار خود نقاشی کند. در این نقاشی و نگارگری دست هنرمند کلاسیک باز است و جنبه‌های نیک و دلخواه طبیعت را برمی‌گزیند و با آب و رنگ خیلی بیشتر و دلپذیرتر بر روی صفحه کاغذ می‌نمایاند.

2- توجه و تقلید از پیشینیان: ویژگی دومی که در کار این دسته از هنرمندان چشم‌گیر است، نگریستن و پروای بی‌اندازه آنان به خداوند ذوق و هنر باستان است. اینها همواره برای یافتن بهترین و برجسته‌ترین قالبها و نمونه‌های هنری به کاوش و بررسی در گنجینه گذشتگان می‌پردازد. از این رو است که زمانی هومر یونانی و گاهی هوراس‌ و ویرژیل رومی در آسمان اندیشه و نوشته آنها جلوه‌گری می‌نماید.

3- پروای خرد: هنرمند مکتب کلاسیسیسم هرگز در جولان اندیشه پا از دایره خود بیرون نمی‌نهد، به گفته روشن‌تر هیچگاه همچون رمانتیک‌ها گرفتار پنجه رویا و خیال نمی‌گردد. اصل خرد همواره راهبر هنرمندان کلاسیسیست است و آنان را از سرنگون گشتن بدامان "رویاهای شاعرانه" باز می‌دارد. از همین رو است که می‌بینیم پیروان این سبک همچون راسین و لافونتن در فرانسه و شکسپیر و میلتون در انگلیس، پروای زیادی در تراوشهای روان خویش نسبت به خرد نشان می‌دهند.

4- آموزندگی و دلپسندی: یک پدیده کلاسیسیستی می‌بایست حتماً در جامه سادگی و دلپسندی، پدیده‌ای انگیزاننده و آموزنده باشد، زیرا آموزش نیکی و رواج خوبی‌ها و زیبایی‌ها هدف اصلی یک هنرمند کلاسیک است.

5- جلوه راستی: آنچه را که نیک و درست است، هنرمند به قهرمان داستان خود می‌بخشد و برفتار او جلوه درستی و راستی می‌دهد، تا با آموزش نیکی و نمایش واقعیت مردم را بسوی خوبی‌ها و روشنایی‌ها راهبری نمایید.

این مکتب در سده‌های شانزده و هفده به اوج توانایی و گسترش خود می‌رسد و در فرانسه، ایتالیا، آلمان و انگلیس سخنوران زیادی بدان روی می‌نهند و برخی چون ویلیام شکسپیر دگرگونی‌های چندی در پایه‌های آن پدید می‌آورند. پدیده‌های این مکتب بیشتر به گونه شاهکارهای جاودان ادبیات جهان نمودار گردیده که به نام‌های شادینامه (کمدی)، غمنامه (تراژدی)، رزم‌نامه (حماسه) و همچنین شادینامه-غم‌نامه (تراژدی-کمدی) شناخته شده‌اند.

 

 

 

ضرب المثلهای فارسی


آ ـ الف

1- ادب از که آموختی از بی ادبان :        بادیدن رفتار بی ادبان و انجام ندادن آن.

2- آب در هاون کوبیدن :                      کاربیهوده انجام دادن .

3- آش کشک خاله ات بخوری پاته نخوری پاته :    این کار را باید انجام دهی  چه دلت بخواد چه دلت نخواد.

4- آش دهانسوزی نیست :                     بسیار مطلوب و محبوب نیست.

5- آتیش بیار معرکه:                             کسی که بهم زنی می کند .

6- آتیش زده به مالش :                         هر چی داشته بخشیده .

7- آب از دستش نمی چکد :                   خیرش به کسی نمی رسد .

8- آفتاب عمرش لب بومه :                    چیزی بمرگش نمانده .

9- آسمون همه جاش یه رنگه:               هر جا که باشی وضع همینه .

10- از این ستون به آن ستون فرجی است :     گذشت زمان ممکن است برای حل مشکل تو  مؤثر واقع شود.

11- آب ازآهن جدا کردن:                    کار د شواری را انجام دادن .

12- آب ازدریا بخشیدن :                      از مال دیگران بخشیدن و منت  نهادن

13- آب برو ، نان برو تو هم به دنبالش برو:    جمله ی توهین آمیزی است.

14- اسب تازی گر ضعیف بود                  همچنان از طویله خربه

15- آن راکه حساب پاک است  ا ز  محاسبه چه باک است :کسی که کارش در ست است از حساب و کتاب ترسی ندارد.

16- اندازه نگهدار کلواوشر بواو لا تسرفوا :  پرخوری .

17- ای که پنجاه رفت و در خوابی             مگر این پنج روز را دریابی

18- آنروز که آواز بود فکر زمستانت هم بود:        تا توان داشتی و مزمت داشتی به فکر آینده بودی یا نه مستانت

  19- آب دریا به دهن سگ نجس نمی شود :    پشت دیگران ازکسی بدگویی کردن.

ب

1- بازبان خوش مار را از سوراخ بیرون می کشد:    باچرب زبانی کارهای خویش راپیش می برد .

2- بزک نمیر بهارمیاد .خربزه با خیار می یاد:           به کسی و عده های دورو رازدادن.

3- بادمجان بم آفت نداره:      کنایه از این است که یک آدم زشت خود برتر
می میرد.

4- با یک گل بهار نمیشه:     با یک شخص درستگار دنیا درست نمی شود.

5- با یه من عسل هم نمی شود خوردش:    بد اخلاق بودن

6- به دعای گربه سیاه بارون نمی باره:     خدا به دعای آدم گناهکار اهمیت نمی دهد.

7- برای لای جزر دیوار خوبه:     خیلی بی مصرف است.

8- با یک تیر و دو نشون زدن:

9- باد آورده را باد می برد:     هر چیزی که آسان بدست می آید آسان هم از دست می رود.

10- به در گفت دیوار بشنوه:    غیر مستقیم حرف زدن

11- به هر گمانی مبر که خاکی است باشد که پلنگ خفته باشد:          بیشه

12- به نطق آدمی بهتر است از دواب ، دواب از تو به گر نگویی صواب

13- با هر دست که دادی پس می گیری.

14- بزرگی به عقل است نه به سال.

15- برای همه مادر است برای من زن بابا:   با همه مهربان است با من نا مهربان است.

16- با ماه نشینی ، ماه شوی ، با دیگ نشینی سیاه شوی:    در تأثیر همنشینی گویند ،‌یعنی در اثر همنشینی با بدان ،‌بد می شوی و با نیکان نیک.

17- با پولها کباب بی پول ها دود کباب:    شخص ثروتمند از مواهب زندگی استفاده می کند و بینوا می بیند و حسرت می کشد.

پ

1- پشت چشم نازک کردن:      ناز آوردن

2- پشت دست داغ کردن:        تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند.

3- پا به دریا بگذاره دریا خشک می شود:      بد شانس است.

4- پرسیدن عیب نیست ،‌ ندانستن عیب است:      نادانی بد است.

5- پنجه با شیر انداختن و مشت با شمشیر زدن کار خردمندان نیست:     کار خطرناک کردن کار انسانهای عاقل نیست.

6- پول که زیاد شد خانه تنگ می شود و زن زشت:     ثروت زیاد ، انسان را به تفنن های ناپسند وا می دارد.

7- پی تقدیر رفتن از کوری است.

8- پشم در کلاه نداشتن.

9- پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است:     تربیت نا اهل را چون گردوگان بر گنبد است.

10- پرده هفت رنگ مگذار تو که در خانه بوریا داری:               قناعت.

11- پولش از پار و بالا می ره:    ثروت زیادی دارد.

12- پشت دست را داغ کردن:       تصمیم به انجام ندادن کاری گرفتن.

13- پایان شب سیه سپید است:    مثل از پی هر گریه آخر خنده ای است.

14- پول علف خرس است:     دارایی و مال منان را به هر کس که بخواهد نباید داد.

15- پیاده شو با هم راه بریم:   در مورد کسی که خیلی مغرور و متکبر شده است.

 

ت

1- توبه گرگ مرگ است:    کسی که دست از عادتش بر نداره.

2- تا تنور گرم است نان را بچسبان:   کاملاً از فرصت استفاده کردن.

3- تعارف اومد نیامد دارد:    به کسی که تعارف می کنی ممکن قبول کنه ممکن نکنه.

4- تیرش به سنگ می خوره:   به هدفش نرسیده.

5- تیر توی تاریکی انداختن:    با چشم بسته کاری رو انجام دادن.

6- تافته جدا بافته بودن:      خود را غیر از بقیه دانستن.

7- تا توانی دلی بدست آور:    دل شکستن هنر نمی باشد.

8- تیشه به ریشه زدن:‌        با پای خود به گور رفتن.

9- توی هفت آسمون یک ستاره نداشتن:    بد شانسی آوردن.

10- تو را خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست:    باز خواست آخرت.

11- ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی که این ره که تو می روی به ترکستان است

12- تا مردم سخن نگفته باشد                   عیب و هزش نهفته باشد

13- توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت:    کسی که قانع است قدرتمند است.

14- تو به خیر و ما به سلامت.

 

ج

1- جوجه را آخر پائیز می شمرند:    نتیجه کار آخر معلوم می شود.

2- جواب ابلهان خاموشیست:     جواب نادانها را نباید داد.

3- جانماز آب کشیدن:     به ظاهر خود را خوب نشان دادن.

4- جنگل مولاست:     جماعتی نامناسب در جایی جمع شده اند.

5- جواب دندان شکن:     یعنی با منطق و حساب پاسخ داد.

6- جایی نمی خوابه که آب زیرش بره:     برای افراد زیرک گفته می شود.

7- جایی رفت که عرب نی انداخت:     کنایه از این است که بازگشتی ندارد.

8- جنگ دو سردارد:     یعنی پایان جنگ گاهی پیروزیست و گاهی شکست است.

9- جاتره بچه نیست:    چیزی وجود ندارد.

10- جان کسی را به لب آوردن:      زیادی منتظر شدن.

11- جای که نمک خوردی نکمدان مشکن

12- جهان ای برادر نماند بر کس     دل اندر جهان آفرین بند و بس

13- جای سوزن انداختن نیست

14- جوانمردی که بخورد و بدهد به از عابری که نخورد و بنهد:     جوانمردی که به دیگران کمک می کند بهتر از پارسایی است که نمی خورد و به دیگران هم کمک نمی کنند.

15- جای شکرش باقی است.

 

چ

1- چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی:     عاقل کاری را که پشیمانی به بار می آورد نمی کند.

2- چو فردا شد فکر فردا کنیم:     از حالا جوش فردا را نزنیم.

3- چند تا پیراهن بیشتر پاره کرده:     با تجربه تر است.

4- چغندر به هرات زیره به کرمون:     هر چیزی به جای خودش.

5- چیزی که عوض داره گله نداره:      این کار به آن کار در.

6- چاقو دسته خودش را نمی بره:     خویشان و بستگان برای همدیگر ناراحتی تولید نمی کنند.

7- چیزی بارش نیست:      ساده لوح بودن.

8- چیزی که از خدا پنهان نیست از بنده چه پنهان:     چیزی مخفی کردن نیست.

9- چشم بسته غیب می گوید:     به کسی گفته می شود که از موضوع روشن و واضح خبر می دهد.

10- چشمش آلبالو گیلاس می چینه:       چیزی را به طور درست نمی بیند.

11- چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور                     جوی زر بهتر از پنجاه من روز.

12- چو آید زپی دشمن جان شان               بیند و اجل پای اسب دوان.

13- چوب به لانه زنبور کردن.

14- چو انداختن:    جال و جنجال را انداختن.

15- چو کردی با کلوخ انداز پیکار              سر خود را به نالای شکستی.

16- چشمش آلبالو گیلاس می چینه:    چیزی را به طور درست نمی بیند.

 

ح

1- حساب حساب ، کاکابرادر:     مثل ، برادریمان سر جاش بزغاله یکی هفت صنار.

2- حرف راست را باید از بچه شنید:     صحبت درست را که کودک می گوید ، صحیح است.

3- حسود هرگز نیاسود:    از بخل و کینه به جایی نمی رسد.

4- حق به حقدار می رسد:       کار شایسته سزای آدم دستکار است.

5- حرفهای گنده تر از دهنش می زنه:      حرفهایی که بزرگتر از دهنش است می زند.

6- حالا که ماست نشد شیر بده:   مقصودی معین ندارد.

7- حاجی ، حاجی را در مکه می بیند:     وقتی کسی وعده ای می دهد و می رود و مدتی از او خبری نمی شود چون او را می بینند چنین می گویند.

8- حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن می داند:    حسادت.

9- حال در ماندگان کسی داند که به اصول خویش در ما ند:    دردمندی.

10- حادثه خبر نمی کند:    اتفاقات پیش از آنکه بفهمیم روی می دهد.

11- حلوا حلوا دهن شیرین نمی شه:      با زدن حرف حلوا بدان که دهانت شیرین نمی شود.

12- حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت:      کار را بی موقع انجام دادن.

13- حرف حساب جواب نداره:     درست گفتن مسئله ای درباره حق کسی.

14- حرف حق تلخه:    درست گفتن هر حرفی را گویند.

 

خ

1- خرما از گرگی هم نداشت:    بدشانس بودن.

2- خودم کردم که لعنت بر خودم باد:    کاش این کار را نمی کردم.

3- خانه به دوش:    بی خانه بودن.

4- خرتب می کنه:     در فصل تابستان کسی که لباس گرم بپوشد.

5- خر بیار و باقالی بار کن:    در موردی گفته می شود که آشوب و معرکه بر سر موضوعی باشد.

6- خدا از دهنت بشنوه:     کاش همان شود که شما گفتین.

7- خواب زن چپ می زند:     در موری گفته می شود که خواب به تعبیرش خود باشد و بالعکس.

8- خود را به موش مردگی زدن:     در مورد کسی گفته می شود که برای انجام کاری دچار ضعف می شود.

9- خوردن برای زیستن و دکر کردن است            تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است

10- خران و گاوان کار بردار                    به ز آدمیان مردم آزار

11- خر که کمتر نهر بر وی بار                 بی شک آسوده تر کند رفتار:    بر خری که کمتر بار بگذارند بهتر راه می رود.

12- خواب نوشین بامداد در جمیل             میل باز دارد سپاه از سبیل

13- خاموشی ، به که جواب سخت.

 

د

1- دیگ به دیگ می گه روت سیاه:    کسی که عیب دارد به دیگران طعنه می زند.

2- در نا امیدی بسی امید است                  پایان شب سیه سپید است:       

هیچ گاه امیدت را از دست مده.

3- دل به دریا زدن:     ریسک کردن.

4- دل به دل راه داره:      کاری را عیناً انجام دادن.

5- در دوازه رو می شه بست ولی در دهان مردم را نمی شود بست:     هر کاری بکنی مردم درباره ات حرف می زنند.

6- دودو تا چهار تا:     چیزی که واضح است.

7- دشمن دانا به از دوست نادان:    دانایی و فهمیدگی گرچه در دوست باشد ، خوب است.

8- دیوار موش داره موشم گوش داره:     حرف گوش به گوش بقیه می رسد.

9- در کار نکو حاجت هیچ استخاره نیست:    در انجام دادن کار خوب فکر و تأمل کردن جایز نیست.

10- دود از کنده بلند می شه:    هر چیز فشایی دارد.

11- درخت هرچه بارش بیشتر می شود سر فروتر می رود.

12- دروغی مصلحت آمیز به که داشتی فتنه انگیز:   دروغ مصلحت آمیز.

13- دوست شمار آنکه در نعمت زند           لاف یاری و برادر خواندگی

14- دشمن آن به که نیکی بینند:    نیکوکاری.

15- داشتم فایده نداره از داریم بگو:     از آنچه داشته نگو بگو اکنون چه داری.

 

 

 

ر

1- ریگ تو کفششه:     منظور داشتن از کاری.

2- روکه نیست سنگ پای قزوینه:     پررو بودن.

3- رفتم ثواب کنم کباب شدم:      در برابر خوبی ، بدی دیدم.

4- راه باز است و جاده دراز:     کسی برای رفتن مانع نمی شود.

5- روده بزرگه ، روده کوچکه رو خورد:    وقتی که انسان خیلی گرسنه باشد.

6- رنگش مثل گچ سفید شد:     منظور کسی است که از چیزی ترسیده و رنگش پریده باشد.

7- رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن:      آرامش.

8- روده تنگ به یک نان تهی پر گردد            نعمت روی زمین پر نکند و بهره ننگ

9- رگ خواب کسی را به دست آورن.

10- ریش در دست دیگران داشتن.

11- ریش به فاضل انداختن گرسنه باشد.

12- رفت که ریش در بیاورد ، سبیلش را هم باخت:       خواست وضع بهتری پیدا کند ، آنچه داشت از دست داد.

 

ز

1- ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا:     هنگامی گفته می شود که تعارف بی فایده و باعث رنجش دیگران می شود .

2- زدیم و نگرفت :    کسی که خود را به خطر بیاندازد و نتیجه ای نداشته باشد .

3- زبانم مو در آورد : وقتی که کسی زیاد توضیح دهد و نتیجه نداشته باشد .

4- زیر آب کسی را زدن :          ‌کسی را نزد دیگری بی اعتبار کردن

5- زیر کاسه ، نیم کاسه است : یعنی فریب و حقه ای در کار است .

6- زردآلو را می خورد برای هسته اش:         هر کاری را برای نتیجه اش انجام می دهد.

7- زن به در سرای مرد نکو هم درین عالم است دوزخ او

8- زاهد که درم گرفت و دینار شتر زاهدتر از آن کسی به است آر

9- زیر رنج بود گنج های پنهانی

 

س

1- سری که درد می کند دستمال نمی بندند :             وقتی احتیاج به کاری نیست دنبال کار اضافی نرو.

2- سیب دو نیمه :‌             کنایه از شباهت .

3- سرش به تنش زیادی کرده است :‌             از جانش سیر شده است.

4- سکوت نشانه ی رضایت است :‌            وقتی کسی ساکت است رضایتش را نشان می دهد.

5- سرش به تنش می ارزد :‌               ارزش احترام گذاشتن را دارد.

6- سگ زرد برادر شغال است :‌             یعنی در یک جنسند .

7- بسیلش را چرب کردن :               یعنی به کسی رشوه دادن.

8- سر پیری و معرکه گیری :‌          در مورد کسانی است که زمان پیری کار جوانان را انجام می دهند .

9- سالی که نکوست از بهارش پیداست :           مواقعی گفته می شود که کاری بر وفق مراد باشد.

10- سیر به پیاز میگه پیف پیف چقدر بو می دی :‌              کنایه به کسی است که خود پر از عیب و اشکال است ولی عیب کوچک دیگران را بزرگ جلوه دهد.

11- سه چیز پایداری نماند مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست :                   سه چیز استوار نمی ماند مال که خرید و فروش شود و علمی که مشورت در آن نباشد و پادشاه بی سیاست.

12- سخن را سر است ای خردمند و بن                 میاور سخن در میان سخن :‌           ارزش سخن

13- سخنران پرورده ی پیرکهن            بیندیشد آنکه بگوید سخن

14- سخی دوست خداست :‌             سخاوتمند و بخشنده دوست خداست.

15- ستاره ی سهیل است

 

 

 

ش

1- شتر در خواب بیند پنبه دانه ؟ :                 کنایه از آدمی است که آرزوهای دور و درازی دارد.

2- شنیدن کی بود مانند دیدن :              هرگاه با چشم خودت ندیدی شایعات را باور نکن .

3- شتر بابارش گم می شه :              وقتی چیزی با ظرفش گم می شود.

4- شتر سواری دولا دولا نمی شود :            کار را باید با آگاهی انجام داد.

5- شاهنامه آخرش خوش است :                  همیشه در اول کار نباید قضاوت کرده

6- شتری که در خانه ی همه را می زند :‌             چیزی که برای همه است .

7- شمر ، جلودارش نمیشه :           یعنی بسیار آدم شروری است.

8- شنیدم گوسفند را بزرگی            رها نیندازدهان و دست گرگی

9- شبانگه کاردبر حلقش بمالید روان گوسفند از وی نبالید .

10- شیطان با مخلصان بر نمی آید و سلطان با مفسلان :‌                 شیطان با آدمهای یک رنگ کاری ندارد.

11- شوی زن زشت روی و نابینا به :                شوهر زن زشت باشد بهتر است

12- شام و ناهار هیچ چیز ،‌آفتاب به لگن هفت دست :              خوراکی هیچ ،‌اسباب و ظروف و سفره بیار - اصل هیچ و فروع بسیار

 

ص

1- صابوش به جامه‌ی کسی خوردن :          یعنی ضرور و زیان به او هم رسیده.

2-صد تا چاقو بسازه ، یکیش دسته نداره :      یعنی هیچوقت به‌حرفش اعتماد نکن.

3- صورتش را با سیلی سرخ نگاه می دارد :            کنایه از کسی که همیشه ظاهرش را حفظ می کند.

4- صبر ،‌کلید کارهاست :            یعنی عجله کردن در کارها اصلاً جایز نیست .

5- صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد:    روزی

6- صبر ایوب

7- صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

8- صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه                 شکست عهد صحبت اهل طریق را:     پیمان شکنی.

9- صدا از ته چاه بر آمدن.

10- صلح دشمن چو جنگ دوست بود.

 

ض

1- ضرر تلخه:    یعنی ضرر و زیان حتی اگر خیلی کم هم باشد با این حال ناراحت کننده است.

2- ضرب ، ضرب اول:    در مبارزه آن کسی برنده است که ضربه اول را زده باشد.

3- ضامن روزی بود روزی رسان.

4- ضعیفی که با قوی دلاور کند یاد دشمن است در هلاک خویش:    هرکس باید به توان خودش کاری را انجام دهد.

 

ط

1-   طاقتم طاق شد: بیش از این تحمل ندارم ، صبرم تمام شده است.

2-   طوطی وار یاد گرفتن:   یعنی بدون این که معنی اش را بداند این حرف را زده است.

3-   طبل توخالیست:   فقط داد و فریاد می زند و گرنه چیزی بارش نیست.

4-   طاووس‌رابه‌نقش ونگاری‌که هست‌خلق‌تحسین‌کنند:  واوخجل ازپای‌زشت‌خویش.

5-   طلب کردم زدانایی بکی پند مرا فرمود با نادان مپیوند.

6-   طمع را سه حرف است هر سه تهی.

7-   طبالی به که بطالی

 

 

ع

1- عاقبت جوینده یابنده بود:   کسی که تلاش می کند به مقصودش می رسد.

2- عقل اون پاره سنگ بر می داره:    عقل ندارد.

3- عجله کار شیطونه:   عجله کار درستی نیست.

4- عاقبت حق به حقدار رسید:    همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است.

5- عالم نا پرهیزگار کور شعله دارست:     عالم ناپرهیزگار.

6- عالم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن.

7- عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل:    عالم بی عمل.

8- عاقلان را یک اشارت بس بود.

9- عروس تعریفی آخرش شلخته در می آید.

10- عطای او را بلقای او بخشیدم:   افردای که خیر و شر آنها یکی است.

 

ف

1- فیلش یاد هندوستان کرده:    یاد خبری دور افتاده است.

2- فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه:    هیچ گاه از ظاهر کسی نمی توان قضاوت کرد.

3- فردا هم روز خداست:    یعنی اجبار نیست که همه کارها را امروز بکنید.

4- فلانی اجاقش کوره:    منظور از کسی است که بچه دار نمی شود.

5- فرو مایه هزار سنگ بر می دارد و طاقت سختی نمی آورد.    تحمل و طاقت.

6- فرق است میان آنکه یارش در بر آنکه دو چشم انتظارش بر در:    انتظار.

7- فهم سخن چون نکند مستمع                 قوت طبع از متلکم بجوی.

8- فکر نان کن که خربزه آب است:    به فکر نان درآوردن باش که خربزه آب است و شکم را سیر می کند.

 

ق

1- قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر گوهر ، گوهری:    ارزش هر چیزی را خبره آن می داند نه دیگران.

2- قصاص در این دنیاست:   یعنی هر کس نتیجه اعمال خود را در زندگی می بیند.

3- قاشق نداره آش بخورد:   کنایه از شخص بینهایت تهیدست است و وسیله لازم را دراختیار ندارد.

4- قوز بالاقوز:   کار را خراب تر از آنچه که بود کردن.

5- قرص خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد.

6- قرآن بر سر زبان است و در میان جان:    دیانت

7- قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید:    قدر عافیت.

 

ک

1- کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد:    آدم می تواند تلافی کند.

2- کبکش خروس می خونه:    خیلی خوشحال است.

3- کوگوش شنوا:    گوش ندادن به حرف.

4- کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد:    خیس بودن.

5- کارها به صبر برآید و مستعجل به سر در آید:   صبر.

6- کس نبیند بخیل فاصل را       کر نه در عیب گفتنش کوشد ور کریمی دو صد گز دارد      کرمش عیبها فرو پوشد:      افراد فاصل.

7- کرم بین و لطف خداوند گار       گر بنده کرده است و او شرمسار.

8- کند همجنس با همنجنس پرواز:     هر کسی با مثل خودش رابطه دارد.

 

گ

1- گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم:   صبر کردن.

2- گاومون زائیده:     دردسر به سراغ آدم آمدن.

3- گاو پیشانی سفید است:    همه کس و در همه جا او را می شناسند.

4- گاو بی شاخ و هم:   یعنی انسان قوی و هیکل دارد.

5- گر از بینی دیگر شد هلاک مرا هست بطراز طوفان چه باک

6- گر دست فتاده ای بگیری مردی             ور بر کسی خرده نگیری مردی

7- گربه شیر است در گرفتن موش            لیک موش است در مصاف پلنگ

8- گاه باشد در کودکی نادان          بغلسط بر هدف زند تیری

9- گرت از دست برآید ذهنی شیرین کف     مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

10- گرگ که پیر می شود ، رقاص شغال می شود:      هر آدم شروری ، در روزگار پیری دست آموز دیگرانست

 

ل

1- لگد به بخت خود زدن:     در مقابل خود ایستادن

2- نقش دادن:     کاری به طول انجامیدن

3- لبش بوی شیر می دهد:      هنوز طفلی بیش نیست

4- همه مهربانتر از مادر:      تملق کردن

5- لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست:     هیچگاه وقتی می توان ببخشی انتقام نگیر

 

م

1- مرغ همسایه غاز است:    نا آگاهی

2- ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است:    وقت داشتن

3- ماست را کیسه کردن:    گول زدن

4- مرغ یک پا داره:    لجبازی کردن

5- مار تو آستین پرورش دادن:    کسی که زیان و ضرر می زند را بزرگ کردن

6- مار خورده و افعی شده:     خیلی باهوش و زیرک است

7- مگواندوه خویش با دشمنان                  که لامول گویند شادی کنان:  دشمنی

8- مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال:               آسایش

9- مورچگان را چو بود اتفاق          شیر ژیان را به راننده پوست

10- مزن بی تأمل بگفتار دم            نگو گوی گردوگوئی چه غم

11- مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد

12- مسکین خر اگر چه تمیز است              چون با رهمی برد عزیز است:زحمتکش

 

ن

1- نفس از جای گرم برآمدن:    در مورد شخصی گفته می شود که بی خیال مستمندان باشد.

2- نم پس نمی دهد:   کارش عیب و ایراد ندارد

3- نخود هر آش شدن:         فضول بودن

4- نور علا نور بودن:          کار خیل خوب بودن

5- نان خود خوردن و نشستن به که کمر زرین بستن و به خدمت ایستادن:          قناعت

6- نصیحت پادشاهان کردن کسی رامسلم بود که نیم سرندارد یاامید.       کاربیهوده

5- ندانستی که بینی بر پای                       چو در گوشت نیامد مردم

6- نماند به ستمکار بد روزگار                  بماند بر او لعنت پایدار

7- نان از برای کنج عبادت گرفته اند صاحب دلان به کنج عبادت برای نان: سوء استفاده

8- نا بینا به کار خویش بیناست.

 

و

1- وجود یکی است ولی شکم دوتاست:    یعنی دو نفر هر چقدر به یکدیگر نزدیک باشند باز هم از هم جدا هستند.

2- وقت نداره سرشو بخارونه:        منظور آنست که گرفتار است.

3- وین شکم بی هنر پیچ ، پیچ             صبر ندارد که بسازد به هیچ

4- وقت ضرورت چون نماند گزیر       دست‌بگیردسرشمشیرتیز: ضرورت‌کارواجب

5- وفاداری مدار از بلبلان چشم          که هردم بر گلی دیگر سرآیند: وفاداری

هـ

1- هر پستی ، بلندی دارد:    بعد از هر سختی آسانی هست.

2- هادی ، هادی اسم خود بر ما نهادی:    یعنی که به ارتکاب عمل خلافی دست زده ای و مرا بدان متهم می کنی.

3- هشتش گرو نهش است:   آه در بساط ندارد.

4- هر که بامش بیش ، برفش بیشتر:   هر کس کار بیشتری کند بهره بیشتر می‌برد.

5- هرکه درحال‌توانایی نکوئی‌نکند         ازوقت ناتوانی‌سختی ببیند: انجام‌کارخوب

6- هرکه در زندگانی نانش بخورند چون بمیرد نامش نبرند: حسنت در این دنیا

7- هر که آمد عمارتی تو ساخت                رفت و منزل بدیگری پرداخت

8- هر که نان از عمل خویش خورد            منت از حاتم طائی نبرد

9- هر که با بزرگان ستیز و خون خود ریزد:         پا از گلیم خود دراز کردن

10- هر جا سر است سخن است.

11- هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طائی نبرد

ی

1- یکی به دو کردن:    جر و بحث کردن

2- یک دست صدا نداره: باید با دیگران متحد بود

3- یک من ماست چقدر کره می دهد:   تلافی کردن

4- یک پاش لب گور است:    پیر است

5- یک خلعت زیبا به از هزار خلعت زیبا

6- یزدان کسی را که دارد نگاه                  نگردد ز سرما و گرما تباه

7- یاردیرینه‌مراگونه‌زبان توبه مده    که مراتوبه‌شمشیری نخواهدبودن: سرسختی

8- یک تیر و دو نشان:         با یک کار به دو نتیجه رسیدن

9- یاسین به گوش خر خواندن:        پند بی فایده به کسی دادن

10- یک چشم گریان و یک خندان:    در مورد کسی گویند که دو گانه عمل می کند.