مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

شاعران ناشناس

مجد همگر مجدالدین همگر از شاعران قصیده سرا و غزلگوی قرن هفتم هجری و از معاصران سعدیست . نسبش بساسانیان می رسید و شاعر باین نسب شریف خود بارها اشاره و بآن فخر کرده است .ب اشید نگاهش بیشتر شیراز بود ودر آنجا در خدمت اتابکان سلغری بسر می برد و ازجمله وزیران و عاملان آنان بود و بعد از زوال حکومت آن خاندان بکرمان و اصفهان و بغداد و خراسان رفت وباز بشیراز برگشت تا در 686 هجری ( = 1287 میلادی ) در گذشت .وی خواه در قصائد و خواه در غزلهای خود سخن سهل و روان و بر گزیده و منتخب دارد . اندیشهای باریک و مضمونهای دقیقش قابل توجه وعنایتشت و در میان ترانهای لطیف متعدد عاشقانه اش گاه بمضامین حکمی و اجتماعی نیز باز می توان خورد . در باره احوال اورجوع شود به :‌مجد الدین همگر آقای سعید نفیسی ،مجله مهر سال دوم از سعدی تا جامی ، آقای علی اصغر حکمت ،‌ص 140 – 144. یارسفرگر یا آن دل گم بوده بمن بازرسانید یا جان زتن رفته بتن بازرسانید یا جان بستانید زمن دیر مپایید یا یار مرا زود بمن بازرسانید بی سر و قدش آب ندارد چمن جان آن سروروان از بچمن باز رسانید بی یار نخواهم که ببینم وطنش را آنراحت جان را بوطن بازرسانید دانید که بی بت چه بود حال شمن را کوشید که بت را بشمن بازرسانید آن دانه در گم شد ازین چشم چودریا آن در ثمین را بعدن بازرسانید

شاعران ناشناس


 

کمال:

کمال از ناحیه خجند ماوراء النهرست که در بدایت عمر خود بتبریز مهاجرت کرد و در خدمت سلطان حسین جلایر (776-784هجری=1374-1382میلادی) تقرب حاصل کرد و در خانقاهی که سلطان برای او ساخته بود بسر می برد تا بسال 792 هجری (=1390میلادی) یا 808 هجری (=1405میلادی) در گذشت. وی از شاعران بزرگ اواخر قرن هشتمست که مخصوصاً در غزلسرایی مهارت داشت و در دیوان او بغزلهای مطبوع زیاد ، که غالباً مقرون بذوق عرفانیست . می توان باز خورد.

درباره احوالش رجوع شود بمقدمه دیوان کمال الدین مسعود خجندی باهتمام و تصحیح اقای عزیز دلوت ابادی ، تبریز 1337.

 

مجمر غم:

بی غمت شاد ماد این دل غم پرور ما

غم خورای دل که بجز غم نبود در خورما

                                                                        دردمندیم و خبر می دهد از سردون

                                                                        دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما

مفلسانیم که در دولت سودای رخت

حاصل هر دو جهان هیچ نیرزد بر ما

                                                                        گر تو در مجمره غم دل ما سوزانی

                                                                        همچنان بوی تو یابند زخاکسترما

شاعران ناشناس

کمال الدین اصفهانی

کمال الدین پسر جمال الدینمحمد اصفهانی قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله مغول بود . وی بیشتر بمدح خاندان صاعد اصفهان که ریاست شافعیه را داشته اند اشتغال داشت و بعضی از امرای زمان مانند جلال الدین منکبرنی خوارزمشاه و حسام الدین اردشیر باوندی (‌پادشاه طبرستان ) و اتابک سعد بن زندگی حکمروای فارس را نیز ستود . اواخر عمرش بعزلت و انزوا گذشت تا در سال 635 هجری (= 1237 میلادی )‌بردست مغولان بقتل رسید . اهمیت او بیشستر در خلق معانی تازه و مضامین جدیدست و علاقه وی بالتزامات دشوار و آوردن ردیفهای مشکل قابل توجهست .

 

برف

هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف

گویی که لقمه ییست زمین دردهان برف

                                      مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است

                                      اجرام کوههاست نهان در میان برف

ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار

از چه ؟ زبیم تاختن ناگهان برف

                                      گشتند ناامید همه جانور زجان

                                      با جان کوهسار چوپیوست جان برف

با ماسپید کاری از حد همی برد

ابر سیاه کار که شد در ضمان برف

شاعران ناشناس

شرح احوال شیخ فخرالدین عراقی فخرالدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار جوالقی متخلص به عراقی در روستای کومجال از توابع اعلم همدان در سال 610 هجری متولد شد و در سال 688 هجری در دمشق فوت کرده است . قبل از عراقی شبی پدرش در خواب دید که امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام با جمعی از صحابه خویش در باغی نشسته است و وی در آنجا ایستاده ، شخصی طنلی را آورد و در نزد امیرالمومنین بر زمین نهاد . امیرالمومنین آن طفل را برداشت و پدر عراقی را نزد خویش خواند و طفل را در کنار او نهاد و فرمود : (( بستان عراقی ما را نیکو محافظت فرما که جهانگیر خواهد بودن )) . زمانیکه عراقی بدنیا آمد و پدرش در چهره او نظر افکند صورت همان طفل را دید که امیرالمومنین بوی داده بود . عراقی در پنج سالگی به مکتب رفت . در مدت نه ماه مجموع کلام ا… را حفظ کرد . وی چنان قرآن را زیبا می خواند و می گریست که تمام مردم را مجذرب خویش ساخته بود . در سن هشت سالگی در تمام همدان مشهور گشته بود . وی هر روز بعد از نماز عصر در مسجد قرآن می خواند و مردم زیادی دور وی جمع می گشتند . روزی مشغول خواندن قرآن بود و سوره طه را می خواند که جمعی از جهودان از آنجا می گذشتند . در این لحظه به آیه 127 سوره طه (( و همچنین کیفر می دهیم کسانی را که اسراف کردند و به نشانه های پروردگار عالم نگرویدند ، چه عذاب قیامت سخت تر و پاینده تر است )) . 3 تن از جمودان که این آیه را شنیدند همانجا به مسجد آمده و مسلمان شدند . در هفده سالگی بر تمامی علوم عالم بود ، بطوریکه در همدان در مدرسه شهرستان تدریس می کرد . زندگانی فخرالدین عراقی عرای در جوانی از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی و بعدها از خواص مریدان شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی شده است . پس از مرگ شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی ، عراقی برای کسب فیض و معرفت از راه عمان به حج رفته و از آنجا به دیار روم و خاک عثمانی و ترکیه امروز و شهر قونیه و شهر دوقات و از آنجا به مصر و سپس به شام سفر کرده است . زمانی که عراقی در آسیای صغیر ( ترکیه امروز ) و بیشتر در قونیه اقامت داشت با مولانا جلال الدین عمر بلخی صاحب کتاب معروف مثنوی روابط فراوان داشته است و همچنین در قونیه در محضر شیخ صدرالدین قونیوی درس می خوانده است . عراقی قصیده ای در مدح شیخ صدرالدین قونیوی دارد که با ابیات زیر شروع می شود : دل ترا دوست تر ز جان دارد جان ز بهر تو در میان دارد مرهمی ، پیش از آنکه از تو دلم پیش صدر جهان فغان دارد عراقی کتاب سمعات خویش را که شاهکار نثر وی می باشد را به شیخ صدرالدین قونیوی تقدیم کرده است . ادوارد براون درکتاب تاریخ ادبیات خود در شرح حال عراقی چنین نوشته است : (( وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرود آمدند ، در میان ایشان جوانی صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقی را که جمال آن درویش بچه مفتون ساخته بود تاب توقف نمانده ، از پی ایشان به هندوستان رفت و در مرستان به صحبت شیخ بهاء الدین زکریا معتانی نائل گردید . شیخ او را التزام چله فرمود که یک اربعین باید عزلت پیشه کرده و به مراقبت و تفکر بپردازد ، لیکن در دهمین روز سایر درویشان نزد شیخ زکریا به شکایت آمده و گفتند : عراقی بجای سکوت و تفکر بسرودن غزلی که خود ساخته مشغول است و آن غزل را در اثنای چند روز جمله مطربان شهر آموخته و اکنون در همه میکده ها با چنگ و چغانه میسرایند و آن غزل این است : نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی رام کردند چو با خود یافتند اهل طرب را شراب بیخودی در جام کردند لب میگون جانان جام درداد شراب عاشقانش نام کردند ز بهر صید دلهای جهانی کمند زلف خوبان دام کردند بگیتی هر کجا درد دلی بود بهم کردند و عشقش نام کردند سر زلف بنان آرام نگرفت ز بس دلها که بی آرام کردند چو گوی حسن در میدان فکندند بیک جولان دو عالم رام کردند ز بهر نقل مستان ا زلب و چشم مهیا پسته و بادام کردند از آن لب ، کز درصد آفرینست نصیب بیدلان دشنام کردند بمجلس نیک و بد را جای دادند بجای کار خاص و عام کردند بغمزه صد سخن با جان بگفتند بدل زابرو دو صد پیغام کردند جمال خویشتن را جلوه دادند بیک جلوه دو عالم رام کردند دلی را تا بدست آرند ، هر دم سر زلفین خود را دام کردند نهان با محرمی رازی بگفتند جهانی را از آن اعلام کردند چو خود کردند راز خویشتن فاش عراقی را چرا بدنام کردند ؟ وقتی شیخ بهاء الدین بیت آخر را شنید گفت : عراقی را کار تمام شد . پس او را نزد خود طلبید و گفت : عراقی مناجات در خرابات می کنی ؟ بیرون آی . سپس چون بیرون آمد شیخ خرقه بر دوش او انداخت و او خود را بر زمین افکند و سر در قدم شیخ نهاد . شیخ وی را از خاک برداشت و سپس از آن دختر خود را نیز بعقد وی درآورد که از او پسری زاده شد و به کبیرالدین موسوم گشت . پس از بیست و پنج سال شیخ بهاء الدین وفات یافت ، در حالیکه عراقی را جانشین خود ساخته بود ، دیگر درویشان از این رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه از عراقی شکایت کرده و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختند ، او نیز از هندوستان مهاجرت کرده و به زیارت مکه و مدینه شتافت و بعد از آنجا به آسیای صغیر مهاجرت نمود . در قونیه مجلس درس شیخ صدرالدین قونیوی معروف را دریافت که مشغول تدریس کتاب فصوص الحکم محیی الدین بن العربی بود ، عراقی در آنجا معروف ترین کتاب منثور خود را موسوم به لمعات تالیف و تقدیم شیخ ساخت . شیخ آن را پسندید و تحسین فرمود . سپس امیر مقتدر روم معین الدین پروانه شاگرد و مرید عراقی شد و گویند برای او خانقاهی در توقات بساخت و او را به محتبها و انعام خود مخصوص داشت . بعد از وفات او عراقی از قونیه به مصر رفت ، گویند علیرغم سعی معاندان سلطان مصر او را پذیرفته و شیخ الشیوخ مصرگردانید . سپس از آنجا به شام مسافرت کرده و در آنجا ه بخوبی مقدم او را قبول کردند و هم در آنجا پس از شش ماه اقامت پسرش کبیرالدین از هندوستان بوی ملحق گردید . و باز ادوارد براون می نویسد : عراقی را بطور خلاصه می توان یک (( قلندر )) تمام عیار دانست که به هیچ وجه دربند نام و مقام خود نبوده و هر صورت یا موجود نیکو و جمیل را آئینه ای از طاعت دوست دانسته و در آن عکسی از جمال مطلق نمایان می دیده است . چنانکه یکی از تذکره نویسان می گوید : (( در طبیعت او فقط عشق را دست استیلا بود )) . و از این رو غزلیات او تماما جنبه غنائی دارد و پر از شور و شوق است و از همین بابت بعضی از منتقدین اروپایی این سرمستی و شور را بر او خرده گرفته اند ، غافل از اینکه همان چیزی را که درباره افلاطون ستایش می کنند در مورد عواطف یک عارف ایرانی نباید عیب بدانند . جامی شاعر معروف در نفحات الانس در همین مورد آورده که : (( روزی معین الدین پروانه امیر روم به خدمت شیخ آمد و مبلغی زر همراه آورده و به نیازمندی تمام گفت : شیخ ما را هیچ کار نمی فرماید و التفاتی نمی نماید ، شیخ بخندید و گفت : ای امیر ، ما را بزر نتوان فریفت ، کسی بفرست و حسن قوال را به ما برسان )) . و این حسن قوال در جمال دلپذیر بود و در حسن صورت بی نظیر و جمعی گرفتار وی بودند . چون امیر تعلق خاطر شیخ را بوی دریافت فی الحال کسی بطلب وی فرستاد ، بعد از غوغای عاشقان و رفع مزاحمت ایشان وی را آوردند ، شیخ با امیر و سایر اکابر استقبال کردند ، چون نزدیک رسیدند شیخ پیش رفت و بر وی سلام کرد و کنار گرفت تا آنکه شربت خواست و بدست خود یاران را شربت داد و از آنجا بخانقاه شیخ رفتند و صحبتها دشتند و سماع ها کردند و شیخ در آن وقت غزلها گفت و از آنجمله این غزل است : ساز طرب عشق که داند که چه ساز است کز زخمه او نه فلک اندر تک و تاز است چون امیر معین الدین وفات یافت ، شیخ از روم متوجه مصر شد و وی را با سلطان مصر ملاقات افتاد . سلطان مرید و معتقد وی شد و وی را شیخ الشیوخ مصر گردانید . پس از مدتی شیخ از مصر به شام عزیمت کرد . سلطان مصر به ملک الامراء شام نوشت که با جمله علماء و مشایخ و اکابر از عراقی استقبال کنند . بعد از 6 ماه که در شام می زیست پسرش کبیرالدین به وی ملحق گردید . در همین هنگام بود که شیخ فخرالدین بیمار گردید . پنج روز در بستر بیماری بود . روز ششم پسر و اصحاب خویش را فراخواند و این آیه را خواند : (( یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه )) در سابقه چون قرار عالم دادند ما نا که نه بر مراد آدم دادند زان قاعده و قرار کانروز افتاد نه بیش بکس دهند و نه کم دادند سرانجام در سن هفتاد و هشت سالگی و در هشتم ذی القعده سال 688 هجری در شهر دمشق جان به جان آفرین تسلیم کرد ، در حالیکه از وی قصاید ، غزلیات ، ترجیعات ، ترکیبات ، مقطعات ، رباعیات ، لمعات فراوانی باقی مانده است . وی را در قبرستان صالحیه دمشق در جنب مزار صدفی بزرگ ، شیخ محیی الدین بن العربی که 50 سال قبل از او وفات یافته بود مدفون گردانیدند .

شاعران ناشناس


ظهیر الدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی

سخن سرای بلیغ پایان قرن ششم و ازجمله قصیده سرایان بزرگ و غزلگویان استادست . جوانی او در فاریاب و نیشابور ( از بلاد خراسان ) و بعد از آن چندی در اصفهان (درخدمت آل خجند) و مازندران ( در دستگاه باوندیان ) و آخر الامر در آذربایجان ( نزد اتابکان آذربایجان ) گذشت . وفاتش بسال 598 هجری (=1201 میلادی ) اتفاق افتاد و در مقبره سرخاب تبریز مدفون شد.

وی از شاعر انیست که دنباله روش انوری را پیش گرفت و بکمال رسانید . سخن او مانند انوری و پیروانش پر از معانی دقیق و مقرون بروانی و لطافت ، و استوار و برگزیده و فصیح است. قدرتش در مدح و ابداع معانی و مضامین جدید در این راه بسیارست ولی نیروی خلاقه طبق او بیشتر در غزلهای لطیف و پر معنی و جذابش آشکار می شود. الفاظ نرم و هموارش درین نوع شعر وقتی بامعانی لطیف  و مضامین باریک همراه شود بآسانی تحول غزل را از حالتی که پیش از قرن ششم داشت بحالتی که در غزلهای سعدی می بینیم نشان می دهد:

 

سفر

سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را

مگر بحیله ببینم جمال سلمی را

                                      بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل

                                      بسی خطر نبود نیز عهد قربی را

 

مرازمانه بعهدی که طعنه میزد نفس

هزار بار بهر بیت ، شعر شعری را

                                      مزاج کودکی از روی خاصیت بمذاج

                                      هنوز طعم شکر می نهاد کسنی را

زخان و مان بطریقی جدافگند که چشم

در آنبماند بحیرت سپهر اعلی را

                                      زمانه هر نفس تازه محنتی زاید

                                      اگر چه وعده معین شدست حبلی را

زروز گاربدین روز گشته ام خرسند

وداع کرده بکلی دیار ومأوی را

                                      ولیکن از سرسیری بود اگر قومی

                                      بتره باز فروشند من و سلوی را

بر آن عزیمتم اکنون که اختیار کنم

هم از طریق ضرورت صلاح و تقوی را

                                                برای تحفه نظارگان بیارایم

                                                بحله های عبارت عروس معنی را

اگر بدعوی دیگر برون نمی آیم

نگاه داشته باشم طریق اولی را

                                                چرا بشعر مجرد مفاخرت نکنم

                                                زشاعری چه بدآمد جریر واعشی را

اگر مرا زهنرنیست راحتی چه عجب

زرنگ خویش نباشد نصیب حنی را