خسرو از عارفان و شاعران پارسی گوی بزرگ هندوستانست. خاندانش در حمله مغول از بلخ بهند رفت و خسرو از آن خاندان بسال 651 هجری (=1253میلادی) در دهلی ولادت یافت. وی در علوم ادبی استاد بود و در تصوف از شیخ نظام الدین محمد بداؤئی معروف به «نظام الدین اولیا» پیروی می کرد. بعد از بلوغ در شاعری پادشاهان دهلی را مدح می گفت تا بسال 725 هجری (=1324میلادی) در گذشت. امیر خسرو بنم و نثر آثار فراوان دارد. در غزل از پیروان سعدی بود ،در قصیده شاعران قرن ششم خاصه سنائی و خاقانی را تقلید می کرد و در مثنوی تابع نظامی بود. دیوان قصائدوغزلهای او بپنج قسمت می شود (تحفه الصغر ، وسط الحیوه ، غره الکمال ، بقیه نقیه ، نهایه الکمال) خمسه یی که بتقلید از نظامی سخت متصمن اشعار دلنشین است (مطلع الانوار ، شیرین و خسرو ، مجنون و لیلی ، آیینه سکندری ، هشت بهشت) مثنویهای دیگر از قبیل قرآن السعدین حضرخان و دولرانی ، مفتاح الفتوح ؛ و کتب و رسالات منثور متعدد دارد. وی بحق بزرگترین شاعر پارسی گوی هند و صاحب قریحه یی وقاد و اشعغار بسیارست.
چون کنم دل بچنین روز زدلدار جدا
ابر باران ومن و یار ستاده بوداع
من جدا گریه کنان ،ابر جدا ، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
زاغک روی سیه مانده ز گلزار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس ازین
ماند چوندیده زآن نعمت دیدار جدا
حسن تودیر نماند چو زخسرورفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جد
( متولد 1312) نویسندهای است که، چون بهرام صادقی، با چاپ داستانهایش در مجله سخن به شهرت میرسد. اما برخلاف صادقی در پی راهیابیهای تازة ادبی نیست میرصادقی در بهترین آثارش به خاطرات کودکی باز میگردد و با انتخاب واژهها و عبارتهایی مناسب در ساختن فضایی غمگین و دلتنگیاور توفیق نسبی مییابد. البته هیچگاه قادر به خلق اثری هنرمندانه در القای دلتنگی و غربت نمیشود، حتی گاه به ورطة احساسات بازی گریهآور ـ به سبک رمان اولیه ـ سقوط میکند، اما اغلب در مرز دلتنگی و سانتیمانتالیسم میماند. چنین است که با وجود انتخاب سوژههای خوب، داستانهایش خام میمانند و نمیتوانند تأثیری قوی بر خواننده بگذارند. و از آنجا که فقط بر عاطفه خواننده تکیه میکند، اثری رمانتیک میآفریند که هدفی جز ایجاد تأسفی لحظهای و احساسی ندارد. به همین جهت اثرش باعث تحولی در دید خواننده نمیشود. میرصادقی برای تحریک احساسات خواننده به « فقرنگاری» روی میآورد و داستانهایی دربارة آثار فاجعهآفرین فقر، جهل، فحشا، اعتیاد و سنتهای کهنه مینویسد، اما در راه نشان دادن رنج و ادبار مردم و تصویر دنیایی تیره و اضطراب آور، دنیایی سرشار از مرض و محرومیت به رئالیسمی آسان در میغلتد، دربارة مسائل بدیهی شعار میدهد و صحنههایی کلیشهای میآفریند. داستانهای نخستین کتابهایش، شاهزاده خانم سبزچشم (1341) و چشمهای من خسته (1345)، داستانهایی کهنه و محدود از زندگیهای محدود فقرا، فواحش و معتادان است. تنها در داستان « مرد » قادر به توصیفی شورانگیز از دوران بلوغ میشود. داستانهایی تمثیلی با اعتقاد به قاهریت سرنوشت نیز نوشته است: در داستان « دیوار »، دیوار چون مرز سرنوشت کودکان را از هم جدا میکند و اتوبوس در داستان « آمد و شد» تمثیلی است از کاروان آدمهایی که در راه زندگی ماندهاند.
اما بهترین داستانهای میرصادقی، از دیدگاه کودکان، منظومهای داستانی از تاریخچة زندگی در یک محلة سنتی ارائه میدهند. این داستانها که گویی ادامة یکدیگرند و در اولین و آخرین کتابهای نویسنده دیده میشوند، با یک شیوة بیان و از یک زاویه دید نوشته شدهاند. زندگی کهنه و رنجبار محلة سنتی داستانها در فکر نویسنده شکل گرفته بود. یعنی نویسنده بر مبنای خاطرات و تجارب محدود خود مینویسد تا جلوههای گوناگونی از غیرانسانی بودن زندگی گذشته و اکنون را به نمایش بگذارد. میرصادقی از دید کودکی که نخستین بار با فقر و فریب آشنا میشود، نشان میدهد که ثروتمندان چقدر از کسانی که برایشان کار میکنند فاصله دارند و چه اندازه نسبت به آنها بیرحماند. هراسی که کودک از راه دیدهها و شنیدههایش به خواننده منتقل میکند، تصویری هولناک از روابط اجتماعی در سرزمین نویسنده بدست میدهد. وقایع این دسته از داستانهای میرصادقی از دید جعفر، کودکی از خانوادهای سنتی و مرفه، بیان میشود. جعفر که دور و بر خودش را با تیزبینی نمیبیند، با حواس پرتی نگاهی ناتورالیستی به زندگی میاندازد. بیان وقایع از نظر گاه کودک، بهانهای میشود برای بکارگرفتن صناعت و داستاننویسی فاکنر و بیان غیرمستقیم حوادث، بیآنکه میرصادقی بتواند به عمق معنی و ظرافت صورت آثار فاکنر دست یابد.
از دیگر آثار او: آن شب که برف بارید ـ طلب آمرزش و شاخههای شکسته است.
جمال الدین اصفهانی
جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی بیشتر عمر خود را در اصفهان بزرگری و نقاشی و عاقبت بشاعری گذراند و علاوه بر آل صاعد و آل خجند بعضی از ملوک باوندی طبرستان و سلجوقیان عراق و اتابکان آذربایجان و عراق را نیز مدح گفت . شعرش خالی از تکلف و روانست . در قصائد خود گاه از سنائی و گاه از انوری تقلید کرده است. با اینحال مضامین و موضوعات تازه بسیار در اشعار خویش دارد. در غزل بمرحله بلندی از کمال نزدیک شده و در سایر انواع شعر نیز آثار دل انگیزی بر جای نهاده است . در باره احوال او رجوع کنید به مقدمه دیوان جمال الدین اصفهانی ،چاپ تهران ، 1320 و به تاریخ ادبیات در ایران ، ج 2 ص 731-733.
رستاخیز
چودر نو رددفراش امر کن فیکون
سرای پرده سیماب رنگ آینه گون
چو قلع گردد میخ طناب دهردورنگ
چهار طاق عناصر شود شکسته ستون
نه کله بندد شام از حریر غالیه رنگ
نه حله پوشد صبح از نسیج سقلاطون
مخدرات سماوی تتق بر اندازند
بجا نماند این هفت قلعه مدهون
بدست امر شود طی صحایف ملکوت
بپای قهر شود پست قبه گردون
عدم بگیرد ناگه عنان دهر شموس
فنا در آرد در زیرران جهان حرون
فلک بسر برد اطوار شغل کون و فساد
قمر بسر برد ادوار عاد کالعر جون
نه صبح بندد بر سر عمامه های قصب
نه شام گیرد بر کتف حله اکسون
تقی مدرسی
در 1311 در خانوادهای روحانی پرورش یافت. وقتی دانشجوی طب بود، نخستین رمانش یکلیا و تنهایی او (1334) از سوی مجلة سخن به عنوان بهترین رمان ایرانی سال 1335 را یافت و مدرسی را در زمرة نویسندگان مشهور ایران درآورد. ده سال بعد ـ وقتی دیگر ساکن آمریکا شده بود ـ دومین رمانش شریفجان، شریفجان ( نام قبلی: نسل کلاغها) را نشر داد، اما این اثر نه تنها تأثیری بر ادبیات زمان خود نگذاشت، سقوط نویسنده را نیز گواهی داد. در 1347 مجموعه داستان گمرگ چینواد آگهی شد اما انتشار نیافت. مدرسی جز چند داستان کوتاه در جنگ اصفهان و سخن اثر دیگری منتشر نکرد.
قابل توجهترین اثر نویسنده، رمان کوتاه یکلیا و تنهایی او است. نخستین علتی که برای محبوبیت این رمان به ذهن میرسد، ساختمان محکم و نیز زیبا و توصیفی آن است. نثری شاعرانه و عاطفی که شخصیتها و موقعیتها را با توصیفهایی احساساتی و رنگین تصویر میکند. نثری شبه کلاسیک و خوشآهنگ که با قطعههای تابلو مانندش، خوانندگان بیزار از سطحینویسان آسانگین را جذب کرد؛ خوانندگانی که سنگینی یأس دوران را با خواندن صحنههای عاشقانة رمان، که عطری کهن از آنها برمیخاست، به فراموشی میسپردند. مدرسی برای بیان مضمون تاریخی ـ فلسفی خود به نثری کهنهنما و غریب احتیاج داشت. پس، به جایی که مضمون را گرفته بود ـ به تورات ـ روی آورد و روال روایتی عتیق کتاب مقدس را به کار گرفت. البته پیش از او نویسندگانی چون طبری از اسطورهها و نثر توراتی برای بیان مسائل اجتماعی استفاده کرده بودند. اما مدرسی زبان تورات را که با آن یهوه ـ خدای خشم و انتقام، نه محبت و بخشش ـ حقایق « ابدی » را بر مردم آشکار کرده است. برای بیان مسائل کلی بشری به کار گرفت. و بدین ترتیب برای بیان مضمون داستان خود، قالبی مناسب آفرید.
بهرام صادقی
(1363 ـ ؟) نخستین داستانهایش را از 20 سالگی ـ وقتی دانشجوی طب بود ـ نوشت و از 1335 شروع به چاپ آنها در مجلات ادبی کرد. در 1337 یک چند جزو هیأت نویسندگان مجلة صدف بود. دوران خلاقیت هنریاش زمانی طولانی نپائید اما در همین مدت کوتاه داستانهایی فراموشناشدنی آفرید؛ داستانهایی که او را در صف اول نویسندگان ایران قرار دارند.
مهمترین مضمون داستانهایش جستجو در عمیقترین لایههای ذهنی بازماندگان نسل شکست است. این جستجو که با طنزی آمیخته به فاجعه، و در شکلهای متنوع داستانی صورت میگیرد، بهرام صادقی را شایان توجهترین نویسندة نسل خویش میسازد. کارهای اصلیاش را بین سالهای 1341 ـ 1335 مینویسد و منتشر میکند، هر چند تا سالهای 50 نیز تک داستانهایی انتشار میدهد اما اصولاً نویسندة این دهه است. واخوردگی، شکست، فقر و یأس آدمهای کوچک، روشنفکران آرمان باخته و معتاد شده، کارمندان فقیر و دانشجویان واخورده را با توانایی ترسیم میکند. صادقی با ارائه طنزآمیز جنبههای دردناک زندگی، ضمن آن که نشان میدهد جهان ما چقدر کهنه و رنجبار است، آرزوی خود را به برقراری عدالت اجتماعی ابراز میکند. بدین ترتیب، طنز او نفی زندگی نیست، افشای تمامی عواملی است که باعث حقارت و خواری زندگی میشوند. آثار بهرام صادقی که با تسلط فراوان بر فرم نوشته شدهاند و به نحو حیرتانگیزی سالهای پس از کودتا را نمایش میدهند، پیش از هر چیز هنر (داستان) هستند، نه گزارش اجتماعی یا روانی. خودش گفته است: « در وهلة اول باید داستان نوشت، داستان خالص، باید ساخت، به هر شکل و هر جور… فقط مهم این است که راست بگوئی»
و چون در نوشتن صادق بود و قهرمانان آثارش را به خوبی میشناخت، انعکاس زندگی در آثارش با چنان عمقی صورت گرفته است که در میان همنسلانش کمتر نظیر دارد.
اما صادقی تا به نقطة اوج کارش برسد، تا غریزی نوشتن را نظم بخشد و به مرحلة خلق اثر هنری برسد، تجربیاتی دارد در حد تجربیات نویسندگان همدورهاش. داستانهای « فردا در راه است» و « گردهم»، همچون داستانهای اجتماعی نگار که در آن سالها داشت باب میشد، به زندگی محرومان کوی و برزن میپردازند. در این داستانهای از درونکاوی عمیق و طنزآمیز داستانهای بعدی نویسنده خبری نیست. در « فردا در راه است » ـ اولین داستان چاپ شدة صادقی ـ از ورای پردهای که باران کشیده است آدمها در منظر دید قرار میگیرند و نویسنده تلاش میکند با توصیف دقیق موقعیت و حرفهای آدمها، حالت روحیشان را تجسم بخشد: در شبی توفانی که باران یکریز بارنده همه چیز را در هم میریزد حادثهای اتفاق افتاده: « فضلی » کشته شده و اهالی محل از درگیریهای قبلی او و غلامخان سخن میگویند. سپس محلة درگیر سیل توصیف میشود. وصف مرگ فضلی و سیل بنیان کن درهم میآمیزد و از محیط طبیعی برای نمودن هیجانزدگی و ترس آدمها استفاده میشود.
از دیگر داستانهای او : کلاف سردرگم ـ تأثیرات متقابل و … است.
رکن الدین اوحدی مراغه یی اصفهانی (م.738هجری=1337میلادی) از جمله مشهورترین شاعران متصوف قرن هشتم هجریست. تخلص وی از ابوحامد اوحدالدین احمد کرمانی (م.635هجری=1237میلادی) که بیک واسطه مریدش بوده است . گرفته شد. اوحدی قسمت اخیر عمرش را در آذربایجان بسر می برد و در آنجا مثنوی مشهور خود «جام جم» را در مسائل عرفانی و اجتماعی و اخلاقی بساخت. وی دیوانی از قصائد و غزللها و رباعیها درد. دیوان او با مقدمه بار وو بتصحیح آقای سید یوشع توسط دانشگاه مدارس (هندوستان) بسال 1951 طبع شده است.
شهر آشفته:
دل خسته همی باشم زین شهر بهم رفته
خلقی همه سر گردان ، دل مرده و دم رفته
یک بنده نمی یابم ، هنجار وفا دیده
یک خواجه نمی بینم بر صوب کرم رفته