مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

خیام


مطلبی رو که در زیر می‌خونید در مورد زندگی حکیم بزرگ عمر بن خیام نیشابوریه که از کتاب ادبیات ایران فصل سوم (وضع ادبی ایران از میانه قرن پنجم تا ...،صفحه 263) انتخاب کردم و گفتم که چه خوبه که برای آشنایی بیشتر شما و بقیه اونو توی وبلاگ بزارم .


خیام :

حجه‌الحق ، حکیم ابولفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری از حکما و ریاضی‌دانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است .

قدیمی‌ترین مأخذی که در آن از خیام نامی آمده چهار مقاله نظامی عروضی است و خلاصه سخن نظامی درباره وی آن است که : به سال 506 در بلخ به خدمت خواجه امام عمر خیامی رسید و در میان مجلس عشرت از وی شنید که می‌گفت :«گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می‌کند» و چون در سال 630 به نیشابور رسید چند سال بود که از یشابور رسید چند سال بود که از وفات او می‌گذشت . و نیز درباره اختیار او در نجوم حکایتی دارد .


    بعد از نظامی عروضی ، ابوالحسن علی بن زید بیهقی صاحب تتمه صوان الحکمه ، که خود خیام در ایام جوانی ملاقات کرده بود چنین است : الدستور الفیلسوف حجه الحق الخیام در نیشابور ولادت یافته و نیاکان او هم از آن شهر بوده‌اندو او چندان بود که در اصفهان هفت بار کتابی را خواند و حفظ کرد و چون به نیشابور بازگشت آن را املاء نمود و بعد از آنکه املاء او را با نسخه اصل مقابله کردند بین آنها تفاوت بسیار ندیدند . وی در تصنیف و تعلیم ضنت داشت و من از و تصنیفی ندیدم مگر کتابهای : مختصر فی الطبیعیات ، رساله فی الوجود ، رساله فی الکون و التکلیف ... اما در اجزاء حکمت از ریاضیات و معقولات آگاه‌ترین کسان بود . روزی امام حجه‌السلام محمدالغزالی نزد او رفت و از و سؤالی در تعیین یک جزء از اجزاء قطبی فلک کرد . امام عمر در جواب او سخن به درازا کشاند لیکن از خوض در موضع نزاع خودداری کرد ، و این خوی خیام بود ، و به هر حال سخن او چندان طول کشید تا نیمروز فرا رسید و مؤذن بانگ نماز در داد . امام غزالی گفت :« جاء الخق و زهق الباطل!» و از جای برخاست .


روزیدر ایام کودکی سنجر که ویرا آبله دریافته بود ، امام عمر به خدمت او رفت و بیرون آمد . وزیر مجیرالدوله از وی پرسید : او را چگونه یافتی و به چه چیز علاجش کردی ؟ امام گفت : این کودک مخوف است ! خادم حبشی این سخن را بشنود و به سلطان رساند . چون سلطان از آبله برست بغض امام عمر را به سبب آن سخن در دل گرفت و هیچگاه دوستش نمی‌داشت در صورتی که سلطان‌ملکشاه او را در مقام ندما می‌نشاند و خاقان شمس‌الملوک در بخارا بسیار بزرگش می‌داشت و خیام با او بر تخت می‌نشست. آنگاه بیهقی حکایتی از امام عمر مربوط به روزی که در خدمت ملکشاه نشسته بود و همچنین داستان نخستین ملاقات خود را با خیام و دو سؤالی که خیام درباره یکی از ابیات خماسه و یک موضوع ریاضی از او کرده بود ، می‌آورد و می‌گوید : داماد خیام امام محمدالبغدادی برایم حکایت کرده است که خیام با خلالی زرین دندان پاک می‌کرد و سرگرم تأمل در الهیات شفا بود ، چون به فصل واحد و کثر رسید خلال را در میان دو ورق نهاد و وصیت کرد و برخاست و نماز گزارد و هیچ نخورد و هیچ نیاشامید و چون نماز عشاء بخواند به سجده رفت و در آن حال می‌گفت : خدایا بدان که من تو را چندانکه میسر بود بشناختم ، پس مرا بیامرز! زیرا شناخت تو برای من به منزله راهیست بسوی تو! و آنگاه بمرد .


از جمله مطالبی که در کتب بعدی درباره خیام آمده داستان مجعول دوستی خیام و حسن صباح و خواجه نظام‌الملک از اوان کودکی و همدرسی نزد یک استاد است که نخست از کتاب سرگذشتسیدنا در کتاب جامع‌التواریخ رشید‌الدین فضل‌الله نقل شده و از آن کتاب به کتب دیگری از قبیل تاریخ گزیده و روضه‌الصفا و حبیب‌السیر و تذکره دولتشاه راه جسته است . اگر چه این هر سه بزرگ ، معاصر یکدیگر بوده‌اند لیکن همشاگردی آنان بعید به نظر می‌آید زیرا وفات خیام چنانکه خواهیم گفت در حدود سالهای 509 یا 517 یا سنین دیگر است که ذکر کرده‌اند و وفات حسن صباح در سال 518 اتفاق افتاده و اگر این دو در کودکی با نظام‌الملک در نزد یک استاد درس می‌خواندند می‌بایست با خواجه همسال باشند و چون خواجه به سال 408 ولادت یافته بود پس ناگزیر سن دو همدرس او هنگام وفات می‌بایست بقریب یکصد و ده رسیده یاشد و چنین امر غریب‌الاتفاقی در شرح حال این دو بزرگ به نظر نرسیده است .


خلاصه سخن درباره خیام آن است که ور از مشاهیر حکما و منجمین و اطبا و ریاضیدانان و شاعران بوده است . معاصران او وی‌را در حکمت تالی بو‌علی می‌شمردند و در احکام نجوم قول او را مسلم می‌داشتند و در کارهای بزرگ علمی از قبیل ترتیب رصد و اصلاح تقویم و نظایر اینها بدو رجوع می‌کردند . برای حکیم سفرهایی به سمرقند و بلخ و هرات و اصفهان و حجاز ذکر کرده‌اند و گفته‌اند که با همه فرزانگی مردی تند‌خوی بود و بسبب تفوّه به حقایق و اظهار حیرت و سرگشتگی در خقیقت احوال وجود و تردید در روزشمار و ترغیب باستفاده از لذایذ موجود و حال ، و امثال این مسائل که همه خارج از حدود ذوق و درک مردم ظاهربین است ، مورد کینه علماء دینی بود . درباره او گفته‌اند که در تعلیم و تصنیف ضنّت داشت . ضنّت در تألیف نسبت بی‌معنایی بنظر می‌آید ، ولی بخل در تعلیم شاید بر اثر آن بود که حکیم شاگردی که شایسته درک سخنان او باشد نمی‌یافت .

وفات خیام را غالباً در سنین 509(روایت تاریخ الفی) و 517 نوشته‌اند . نظامی عروضی چنانکه دیده‌ایم او را به سال 506 (ست و خمسمائه) در شهر بلخ ملاقات کرده بود و بنابراین تا سال 506 زنده بوده است . عروضی در دنبال سخنان خود آورده است که چون به سال 530 به نیشابور رسید چهار (ن:چند) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود . اگر به نقل از بعضی نسخ که «چهار سال» ظبط کرده‌اند اعتماد کنیم در یکی از سنین بین 506 تا 530 فوت کرده باشد . برخی از محققان سال 517 را برای تاریخ وفات خیام برگزیده‌اند .

خیام اشعاری به پارسی و تازی و کتابهایی بدین دو زبان دارد .

خیام ، پدر رباعی در ادبیات فارسی

بیست و هشتم اردیبهشت ماه ، مصادف است با روز بزرگداشت حکیم عمر خیام ، شاعر ، منجم و فیلسوف ایرانی .

حکیم عمر خیام نیشابوری یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی و رباعی سرایان و از مفاخر ملی ما ایرانیان است . زادگاهش نیشابور و روزگار زندگانی اش قرن پنجم و دهه های نخستین سده ششم هجری بوده است. نامش عمر و کنیه اش ابوالفتح و لقبش غیاث الدین و نام پدرش ابراهیم بود. خیام در وصف خود چنین گفته است

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا /  چون لاله رخ و چو سر و بالاست مرا / معلوم نشد که در طرب خانه خاک /  نقا ش  ازل  بهر چه  آراست  مرا خیام به همه فنون و معلومات معمول زمان خود تسلط داشته و در فلسفه و ریاضیات و نجوم تخصص داشت . در حکمت او را تالی ابوعلی سینا می‌خوانند و در ریاضیات و احکام نجوم هم سرآمد فضلایش برمی‌شمردند.خیام اگر چه در درجه اول علم و فضل بوده است ، عامه مردم او را به سبب ربا‌عیات فلسفی و زیبایی که سروده ، می‌شناسند : می ‌نوش که عمر جاودانی این است /  خود حاصلت از دور جوانی این استهنگام گل و باده ویاران سرمست /  خوش باش دمی که زندگانی این است .

این رباعی گویای بی اعتبار بودن زندگی دنیوی است . وقتی که خیام ازغنیمت دانستن دنیا سخن می گوید ، مقصود این است که قدر وقت را شناس وعمررا بیهوده تلف نکن وخود را گرفتار دنیا وظاهرزندگی نکن  . دلیل این که برخی از رباعیاتش به زعم برخی زننده می‌نماید ،  این است که مخاطبان درهرمورد یک نکته را می‌بینند وازهزارنکته دیگرغافل می مانند . در روزگار خیام هر نوع آزادی و آزاد اندیشی از میان رخت بربسته بود ،  محیط سیاسی آن روزگار هم آلوده به تعصب و قشری گری بود . در چنین زمانه‌ای پر آشوب و تنگ نظری است که خیام اندیشه‌ها و تاًملات فلسفی خود را درقالب اشعاری کوتاه  و به عنوان رباعی می‌ریزد و بی آنکه ادعای شاعری داشته باشد برای زمزمه در لحظه‌ های  تنهایی و بی همزبانی درگوشه‌ای یاداشت می‌کند رباعی و ترانه مخصوص اندیشه‌ های کوتاه وعمق و تاًملات فلسفی است . درعین حال اگرگفته شود که شیواترین ترانه ها در قالب رباعی درادب فارسی به نام او ثبت شده است  و او به او پدر رباعی نسبت داده شود ،  گزافه نیست. تعداد ترانه‌ هایی که خیام سروده اندک است و به دویست رباعی می‌رسد . بعد از خیام در مجموعه‌ها و کتاب ها مقدارزیادی رباعی به او نسبت داده است که قطعاً بسیاری از آنها ، سروده شاعر دردمند  و کم سخن نیشابوری نیست .

 در اینجا باید درباره رباعیات خیام مختصری بگوییم :

درباره رباعیات خیام تحقیقات فراوانی به زبان پارسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است . استقبال بی‌نظیری که از خیام و افکار او در جهان شده باعث گردیده است که این رباعیات به بسیاری از زبانها ترجمه شود و بسی از این ترجمه‌ها با تحقیقاتی درباره احوال آثار و افکار خیام همراه باشد . خاورشناسان نیز در این باب تحقیقات مختلف دارند . تحقیق مفصل و پر دامنه درباره رباعیات خیام و نسخ مختلف قدیم و جدید آنها و اینکه کدامیک از آن همه رباعیات که به خیام نسبت می‌دهند اصلی است و کدام منسوب و غیر اصلی ، در این مختصر ممکن نیست و باید به تحقیقاتی که به همین منظور شده است مراجعه کرد . بعضی از رباعیات خیام یا منسوب بدو منشأ افسانه‌هایی شده است و بسبب شهرتی که رباعیهای فلسفی او هم از روزگار شاعر حاصل کرده بود ، بسیاری از رباعیهای فلسفی دیگر شاعران پارسی گوی بوی نسبت داده شده است و به همین سبب است که هرچه به دوره‌های اخیر نزدیک می‌شویم عدد رباعیات منسوب به خیام بیشتر می‌شود . اما رباعیهایی که بتوان گفت که از اوست بنا بر دقیق‌ترین تحقیقات از میانه 150 تا 200 رباعی تجاوز نمی‌کند . این رباعی‌ها بسیار ساده و بی‌آرایش و دور از تصنع و تکلف و با اینحال مقرون به کمال فصاحت و بلاغت و شامل معانی عالی و جزیل در الفاظ موجز و استوار است . در این رباعیها خیام افکار فلسفی خود را غالباً در مطالبی از قبیل تحیر یک متفکر در برابر اسرار خلقت و تأثر از ناپیدایی سرنوشت آدمیان است ، بیان می‌کند . او برای آدمیان بازگشتی را که اهل ادیان معتقدند ، قائل نیست و چون فنای فرزندان آدم را از مصائب جبران‌ناپذیر می‌شمارد ، می‌خواهد این مصیبت آینده را با لذات آنی جبران کند .

خیام رباعیهای خود را غالباً در دنبال تفکرات فلسفی سروده و قصد او از ساختن آنها شاعری و درآمدن در زیّ شعرا نبوده است و به همین سبب وی در عهد خود شهرتی در شاعری نداشته و بنام حکیم و فیلسوف شناخته می‌شده است و بس . اما بعدها که رباعیهای لطیف فیلسوفانه وی شهرتی حاصل کرد نام او در شمار شاعران درآمد و بیشتر در این راه مشهور گردید و طریقه او مقبول بعضی از شاعران قرار گرفت و بسیاری از آثار آنان در شمار گفته‌های خیام در آمد و رباعیهای فیلسوفانه معدود او فزونی یافت و همچنانکه دیده‌ایم در نسخ اخیر بالغ بر چند‌صد رباعی گردید.

 

 

 

 

 

 

 

 


 

بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم                  در زیرزمین نهفتگان می‌بینم

چندانکه به صحرای عدم مینگرم                 ناآمدگان و رفتگان می‌بینم

 

داستان ِ قصد سفر حج کردن ِ حکیم عمر خیام نیشابوری

صدا آمد. خیام به باغ شد...

- او کیست که از سر گذشته، پای به درگاه غریبِ مطرود  ِنشابور گذاشته؟!

- کسی شبیه آنکه بهشتِ نیشابور گذاشته ، قصد سفر به  صحرای عرب
کرده !،

دروازهء چوبی باغ مصفای تربت ِ عشق گشوده شد . در نیمه باز بود...

بوالحسن در آستانهء در، آغوش گشود و لبها به خنده باز نهاد . عمر ، سه پله را به یک گام برداشت و با روی فراخ و شادمان ، وی را خوشآمد گفت.

شب بود و فانوس ، به دست خیام ، راهبر بود  ققنوسان ایرانشهر را ...

****

- چگونه ای بوالحسن ؟ عارفان بردار دیدی و دیده زان پس بستی و زبان ِ خطابه دوختی ! جز باد خبرت نیاورد و جز شام ، کس اثرت نیافت . چه شد که عهد همکناری با کوه نشینان شکستی و خورشید چهره ! روی به باغ خیام گرفتی . خود دانی که اینجا را خبر از هیچ ، جز عشق و دانش ، نیست. کینه را در سرای ما ، جای نیست ! ،


خیام ، بدان حال که فانوس به دست چپ داشت  و شعاع نورش ، راه می گشود، با دست راست ، ریش اش را نوازشی داد و لبخندی به لبان نشاند ، که حکایت از کمی شیطنت و شوخی با درویش بوالحسن داشت . پس به موازات بوالحسن گام برداشته ، از گوشهء چشم به وی نظرداشت ، تا پاسخی گیرد ، کنایات تیز و تلخ خویش را .

 بوالحسن، که پوست از روزگار بر گرفته ، و در انبان خویش ، کوهی از تلخ و شیرین ایام داشت ، لذت کنایات حکیم عمر خیام نیشابوری را ، نیک در می یافت . پس ، گام آهسته راند و گفت : (( ای مرد ! بر تو آفرین !! که تو درویشان بر دار ندیده ، بار ِ جهان به دار دیدی و این فقیر ِحکمتت ، چشم ، گشاده نشد ، جز با مرگ دوستان ... و صد افسوس ! ... حالیا ، راست گوئی ، دل گرفته از هیاهو ، بار غم به دوش کشیده ، به آستانت شتافته ام ، تا مگر کشتی شکسته ء دلم ، بر ساحل شراب حکمتت ، لنگر انداخته ، آرام گیرد.

- خوش آمدی بوالحسن ! سرای عمر ، دروازه ندارد . قفل دارد ، در دارد ، دیوار ندارد! پس از چهار جهت ، گرگ و باد ، آیند و روند ، و از زشت رویان ِ دلپاک گرفته ، تا خاکدلان ِ زیبا روی ، هر یک ، لختی ، بدان بیاسایند . هر کس گل آورد ، عشق برد . هر کس که دیده را آب آورد ، سبکبال و سبکبار رود . آنکس را که یاد خیام بدین سرای کشانّد ، یقین ، که مستی جاودانه با خویش برد !

*******

پس از ورود ، خیام ، فانوس به طاقچه نهاد و شولا از دوش برگرفت .  میهمان را مجدد خوشآمد گفت و جای راحت داد . پس او را گفت : (( لختی بیاسای
بوالحسن )) . سپس ، به اندرون شتافت و با ساغری و پیاله ای بازگشت . در کنار فانوس ، دو ظرف سفالین قرار داشت . در یکی ، کشمش بود و مغز گردو ، در دیگری ، چند گلابی و سیب . آنها را نیز ، پیش میهمان گذارد . آنگاه ، خویش دو زانو ، روبروی میهمان نشست و از ساغر ، پیاله ای شراب چکاند ، چکه چکه ، همچو قطره های باران
  و بدست بوالحسن داد و چنین گفت : (( کهنه شرابی ست ، که انسان به خود خواند و ، ضمیر ، صاف کند . به قدر کفایت بنوش ! که مسافر حج ام و هزاران بلا در پیش . نیک می دانم ، که بر این سیاق ، که زمانه ره گزیده است ، در این سرای ، دگر بار ، خورشید شراب را ، طلوع ، کس نخواهد دید !

 بوالحسن ، لب به آتش عشق تازه ساخت . وانگه ، پیاله بر زمین نهاده ، سرشک ز دیده سترد .

- هان ! عمر ! ترا چه رفته است بدین سالیان ، که چشممان به رخسارت روشن نبود؟ تو کجا و بتخانهء عرب کجا ؟ در شهر نیز همین شایع بود ، که غریبانه ، خویش بر زبان راندی .

  - راست است بوالحسن ، راست است . جسم بر شتر نهاده ، عازمم . جان به نیشابور است. تا چه پیش آید و چه شود فردا را ، کس نمی داند !  هزار آرزو ، بدین سرزمین ، در آنی بباد رود و هزار اندیشه به آنی سوزد . قدر هیچ ، هیچکس نداند و ، قدر ِ آدمی ، بقدر زور بازو و تعداد درم اوست . چنین سرای ، چنین خوار و چنین حیات ، چنین زار ، حالیا ، حال نزار گرداند و اندیشه و حکمت را خوار . پس چاره چیست ، جز دم فروبستن ، یا خیمه در صحرا فروهلیدن و همنشین مار و عقرب بودن ، که بسا مهربانی توان  ز ایشان دیدن ، و زان چنان آدمیان ، نه هرگز ، لحظه ای نوشین ، چشیدن ! پس عزم سفر کرده ام ، بلکه رضای خدای ابلهان و هم ایشان فراهم آید ، آنگه ، اگر بود عمری به بقا ، باقی به آنچه نیمه تمام در حکمت و دانش است ، تمام گردانم ، و گر نبود جز بادم بدست ، پس ، بیادگار تراست ، و آنانکه در پی آیند ، نگاشته هائی را که ، مستی شراب دارند و ، عمق ِ قاموس ، و نامشان رباعی ست .

********

تاب مهتاب ، در همنشینی ابرهای گریزان ، رقاص شب عازمان و عارفان بیدار خراسان بود . نسیم ، در آغوش پنجره جسته ، پرده را نوازش می داد . آوای جیرجیرکان ، دستگاه دستان باد شبانه را کوک می کرد . خیام ، کام تلخ خویش ، به دو - سه مویز ، شیرین ساخت . پس بوالحسن را گفت ؛ (( به چه کاری کنون و در چه حالی و تراست چه فسون ؟ )) .

 بوالحسن ، پیاله را سیراب کرده ، بدست خیام داد . سپس ، دستار ز سر بر گرفت و بر زمین نهاد و گفت : (( خوشم که عمر را به باقی ، اگر باقی ست ، به زخم خنجر قلم ، نقش زنم . بر آنم که قصه سازم ، حکایت میر و خلق را . پس آن ، به یادگار گذارم ، هم آنان را که عقل  از پی آید و دانش فزون باشد . چونان تو رسم دارم آئین و کار ، زین پس ! )).

- حالیا شادکامم که بوالحسن را چنین نیوشم .

 - عمر ! حکایت کن ! شیخکان را بر تو عزت بود و احترام . از چه چنین آمد قیام و فتوای ، چنین تمام ؟!

- بوالحسن ! غریب پرسشی ست مرا ! چه کس به ز تو داند ، که این جماعت را ، چه مرام است و چه آئین ؟ مکتب ، به کذب استوار سازند و ، دین و مذهب ، به ریا . سپس بدین دو رشته ببافند چو عنکبوت ، دام را ، تا خلایق شکار آیند  و ، ایشان را کام ، تمام . به شهر آواز داده اند که : ((  خیام ، خیمه کفر بپا داشته ، جن و پری ، میهمان اویند ! پس ، روز شراب نوشد و شب با شیطان به بستر رود )). هر غروب به منبر روند و باز گویند فسانه ای غریب ، که : (( ارواح خبیث به چشم دیده اند که باغ خیام را به رقص و پایکوبی آمده اند و پیامبر به سخره گرفته اند !)) . دو- ده روز پیش ، به شهر بودم . خباز را نان طلبیدم به یکماه ، تا اجبار ناید مرا خروج از منزل مدتی ! خباز با دیدهء شک ، نان به پیش نهاد و کنایه گفت : (( عمر را میهمان بسیار است ، می دانم ! )). و مرا منظور آشکار بود که امام جماعت ، قصه ای تازه کرده است . چنین بود که تأمل را جایز ندانسته ، با خویش گفتم ، عزم حج ، شایع سازم ، بلکه قصد جانم نکنند ، هر چند که تلخ تر از شرنگ آمد مرا چنین نیت ، اما چه می توان کرد با چنین جاهلان و چنان جانیان ؟

 - و مرا اکنون پرسشی دیگر است ، که آیا به راستی ، حکیم را ، چنین سخت نماید به حج شتافتن ، و خدای را ، دیدار، تازه ساختن ؟

( حکیم را خنده آمد به سیمای ) - هان ! بوالحسن ! اگر جهان را توان ز روزن سوزن عبور دادن ، پس خدای را نیز توان خانه دادن !! محمد ، خدای را منزل داد ، تا تجار مکه را ، کسب به راه باشد و ، حمایت ِ ایشان ز دین جدید ، مهیا . گر غیر از این بود ، قدس را قبله نمی ساخت ، در ابتدا !

 دوم آنستکه ، طواف کعبه ، نقض غرض آید اسلام را ،  که مبنای قرار داد ، خدای ِ حی و حاضر را ، همه جا ! پس هر آن مکان ، کعبه است و ، هر جاست ، منزلگه خدا !

 این دو برهان ، ایشان راست ، که خدای باور دارند ! و اما ... سوم آنکه ، خیام را ، خیمه گاه  ،عقل است و دانش . وانکس را ، که دانش است و عقل ، چراغ ِ راه ، بر هر پرسشی ست ، کند و کاو واجب ، و هیچ را ، به هیچ ، حوالت نسازد ، و از پیش ، پاسخی را آماده نسازد پرسشی را ، مگر منطقش استوار سازد بر سنجش عقل و تأئید دانش . پس چو عقل از در آید ، خدای را علت جوید و دانش را به تأئید طلبد . چون چنان کند ساز ، چنین آید آواز ؛ هر معلولی ست را علت ، لیک جمع معلولها را نیاید یک علت ، که آید علل ، پس هستی را تفرق آید و علل جدا ، چون چنین شود ، تناقض آید وجود خدا ! علت العلل راست بی معنا ، که ماه را علت است چیزی و نیشابور را علتی ست دگر ! این شهر را علت ، صنعت نیشابوریان است و آن قمر را شمس ، علت . پس راه حقیقت ، نه چنین راهی ست ، که مبنای ، معلول و علت نهد . دیگر آنکه خدای را ز جنس هستی اش خوانم؟ ؛ که هستی راست ، آنی به آنی ، دگر ! این نفس که بر آمد ، یک خیام باشد و ، آن هواست که فرو ، خیامی ست دگر ! پس ثبات را ، بر تغییر، نتوان استوار ساخت . که اگر وجود او ثابت است ، جزء وجود نیست ، چونکه وجود را ، در تغییر ، وجود آید و ، معناست ، روا ! اگر نیست در این هستی و وجود ، پس عدم را ، چگونه توان خواندن ، عامل وجود ؟ که عدم را لغتی ست و مفهومی ، از برای درک وجود . در عدم ، وجود نیاید به سجود . حالیا ، هستی اش چگونه خوانم ، که جوز را جوز ، در خویش ، تواند دگر شود ، لیک نیستی اش ، به هستی ، کی ثمر شود ؟ آری ست چنین ! که خیام ، دهری خوانند و ، چون خدای خویش را ، صاحب دهر دانند ، پس خود ، مالک دین و دهر پندارند ، و توانا ، که هر حکم رانند و ، هر چه کنند ، بی آنکه عقل باشد و برهان ، یا نسیم ِ دانشی ، بر بام ِ ایمان !

ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر               باغ طربت به سبزه آراسته گیر 

و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم             بنشسته و بامداد برخاسته گیر 

* * *

این اهل قبــور خـاک گـشتند و غبار           هر ذره ز هـر ذره گــرفتند کنــار 

آه این چه شراب است که تا روز شمار         بیخود شده و بی‌خبرند از همه کار

* * *

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر              بوی قدح از غذای مریم خــوشتر 

آه سحــری ز سینــه خمــاری                  از ناله بوسعید و ادهم خــوشتر 

* * *

در دایره سپهــر ناپیـدا غـور                     جامی‌ست که جمله را چشانند بدور 

نوبت چو به دور تو رسد آه مکن       می نوش به خوشدلی که دور است نه جور

* * *

دی کوزه‌گری بدیدم آنــدر بازار       بر پاره گلی لگد همی زد بسیار 

و آن گل بزبان حال با او می‌گفت       من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار 

* * *

ز آن می که حیات جاودانیست بخور سرمایه لذت جوانی است بخور 

سوزنده چو آتش است لیکن غم را     سازنده چو آب زندگانی است بخور 

* * *

گر باده خوری تو با خردمندان خور   یا با صنمی لاله رخی خندان خور 

بسیار مخور و رد مکن فاش مساز     اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور 

* * *

وقت سحر است خیز ای طرفه پسر      پر باده لعل کن بلورین ساغر 

کاین یکدم عاریت در این گنج فنا        بسیار بجوئی و نیابی دیگر 

* * *

از جمله رفتگـــان این راه دراز                    باز آمده کیست تا بما گوید باز 

پس بر سر این دو راهه‌ی آز و نیاز    تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز 

* * *

ای پیر خردمنـــد پگه‌تــر برخیز                و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز 

پندش ده گو که نرم نرمک می‌بیز                مغز سر کیقباد و چشم پرویز 

* * *

وقت سحر است خیز ای مایه ناز            نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز 

کانها که بجــایند نپاینـد بسی                و آنها که شدند کس نمیاید باز 

* * *

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس        در پیش نهاده کله کیکاووس 

با کله همی گفت که افسوس افسوس   کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس 

* * *

جامی است که عقل آفرین میزندش   صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش 

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف   می‌سازد و باز بر زمین میزندش 

* * *

خیام اگر ز باده مستی خوش باش   با ماهرخی اگر نشستی خوش باش 

چون عاقبت کار جهان نیستی است   انگار که نیستی چو هستی خوش باش 

* * *

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش           دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش 

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش            کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش 

 


ایام زمانه از کـــسی دارد ننگ            کو در غم ایام نشیند دلتنگ 

می خور تو در آبگینه با ناله چنگ         زان پیش که آبگینه آید بر سنگ 

* * *

از جرم گل سیــاه تا اوج زحل    کردم همه مشکلات کلی را حل 

بگشادم بندهای مشکل به حیل            هر بند گشاده شد بجز بند اجل 

* * *

با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل          از دست منه جام می و دامن گل 

زان پیش که ناگه شود از باد اجل         پیراهن عمر ما چو پیراهن گل 

* * *

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم          وین یکدم عمر را غنیمت شمریم 

فردا که ازین دیر فنا درگذریم              با هفت هزار سالگان سر بسریم 

* * *

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم         فانوس خیال از او مثالی دانیم 

خورشید چراغداران و عالم فانوس       ما چون صوریم کاندر او حیرانیم 

* * *

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم         زان پیش که از زمانه تابی بخوریم 

کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی     چندان ندهد زمان که آبی بخوریم 

نوروز، در تاریخ و تقویم

جشن و شادی لازمه زندگی هر انسان طبیعی و امیدوار است. گذشته از آن، پرداختن به آغاز سال دارای معنایی است، معنایش آنست که ما بدانیم سالی از زندگانیمان پایان یافته، سالی در آغاز یافتن است، سالی گذشته و سالی می آید از آن که گذشته یاد کنیم و نیکی ها و بدی های خود را بسنجیم و برای آن که می آید برنامه ای گذاریم و نیکی هایی را به اندیشه گیریم پیداست که این کارها باید با احساسات نیک و پاکدلانه و نیکخواهانه توام باشد، با شادی و امیدواری همراه باید باشد.

درباره تاریخچه نوروز تا کنون سخنان فراوان گفته و نوشته اند که بخشی از آنها افسانه های بی پا و کهن و مسخ شده بخشی نیز بیشتر درباره چگونگی برگزاری آیین های آن در دوره هایی گوناگون تاریخ ایران است و می توان گفت، هنوز تجزیه و تحلیل تاریخی مستند و جستجوی دانشی در انگیزه های پیدایش این عید بزرگ ایرانی انجام نگرفته و ریشه های علمی و نجومی آن چنانکه باید و شاید روشن نگردیده است. بجز ابوریحان بیرونی و نویسنده نا معلوم نوروزنامه کمتر کسی درباره بنیاد پیدایش نوروز اندیشیده و تحقیق کرده است.


اما افسانه ها درباره پیدایش نوروز فراوان است از آن جمله : پرواز جمشید در هوا، به مظالم نشستن او در نوروز آغاز گشتن آسمان، تجدید دین، ساختن تخت و تابیدن نور بر آن، گشتن فلک و برج ها، گردونه بلور جمشید تخت جمشید در برابر آفتاب بر گوساله نشستن جمشید و از این گونه مطالب که اگر هم مبتنی بر وقایعی بوده اند همه فراموش و مسخ شده، صورت خرافه و افسانه بر خود گرفته اند

ابوریحان بیرونی در کتاب (التفهیم لاوایل صناعه التنجیم) در سبب نهادن نوروز می نویسد نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه، زین جهت روز نو نام کردند زیرا که پیشانی سال نو است. باز می نویسد: اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین آنست که اول روزی است از زمانه و بدو فلک آغازید به گشتن.

اما درکتاب نوروزنامه که در اواخر سده پنجم هجری تالیف شده درباره منشائ نوروز و تحولات آن اشاره هایی دقیق و سودمند و مهمی آمده است:

نویسنده نوروزنامه مانند ایرانیان عهد باستان معتقد است که در آفرینش حرکت خورشید در بامداد نخستین روز فروردین از اولین درجه برج حمل شروع شد و میگوید: چون ایزد تبارک و تعالی بدان هنگام که فرمان فرستاده که ثبات برگیرد (یعنی خورشید به حرکت در بیاید.) تا تابش ومنفعت او به همه چیزها برسد، آفتاب از سر حمل برفت وآسمان او را بگردانید و تاریکی و روشنایی جداگشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد بر تاریخ این جهان را پس از هزار و چهارصد و شصت و یک سال به همان دقیقه و همان روز باز رسید ... چون آن وقت را دریافتند ملکان عجم از بهر بزرگداشت آفتاب را و از بهر آن که هر کس این روز را در نتوانستندی یافت. نشان کردند و این روز را جشن ساختند و عالمیان را خبر دادند تا هنگام آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند.

در جای دیگر می نویسد: چون کیومرث، اول از ملوک عجم به پادشاهی نشستو خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند بنگریست که آن روز بامداد آفتاب به اول دقیقه حمل آمد، موبدان را گرد کرد و بفرمود که تاریخ از اینجا آغاز کنند و موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند.

در همین کتاب در سبب ایجاد نوروز می نویسد: اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود: یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز، به اول دقیقه حمل باز آید. (لیک در سال بعد به همسان وقت و روز که رفته بود، بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت، همی کم شود.) و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن و ایین آورد، پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند.

باز در جای دیگر نوشته است از این تاریخ (یعنی از زمان نهادن تاریخ به دست کیومرث) هزار و چهارصد سال گذشته بود و آفتاب اول روز به فروردین و به برج نهم آمد (در پادشاهی هوشنگ و تهمورث) چون کبیسه نمی کردند، آغاز سال و نوروز تقریباً در این مدت نه ماه عقب افتاده بود) چون از ملک جمشید چهار صد و بیست و یک سال بگذشت (1461=421+1040) این دور (یعنی دور اول از زمان تاریخ گذاری کیومرث ودور دوم از آغاز آفرینش) تمام شده بود و آفتاب به فروردین خویش به اول حمل باز آمد ... پس در این روز که یاد کردیم. جشن ساخت و نوروزش نام نهاد و مردمان را فرمود که هر سال چون فرودین نو شود، آن روز جشن کنند و آن روز نو دانند تا آن گاه که دور بزرگ باشد که نوروز حقیقت بود (یعنی نوروز حقیقی)

به هر حال نظر بیرونی و نویسنده نوروزنامه درباره منشاء نوروز چنین است که ایرانیان عقیده داشته اند که پس از آفرینش زمین و آسمان و هر چه در آنهاست چندین هزار سال به حال سکون و بی حرکت ایستاده بوده اند چون به فرمان اهورامزدا آغاز به حرکت کردند، حرکت خورشید در آن هنگام از بامداد نخستین روز ماه فروردین یا روز هرمزد و از نخستین نقطه یا دقیقه یا درجه برج حمل بود ولی در سال بعد که در آن روز و ساعت حرکت کرده نتوانست به آن دقیقه برسد و ناچار آغاز سال از جای خود تغییر یافت و عقب افتاد و هر سال در درجات برج ها به طور قهقرایی تغییر یافت تا در یک دور طولانی دوباره به همان روز و ساعت که در آغاز حرکت کرده بد باز آمد و  و این مدت 1460 سال طول کشید و نخستین کسی که این روز (یعنی نوروز حقیقی) را دریافت کیومرث بود و آن را آغاز تاریخ تعیین کرد و دوباره دور دوم از بامداد روز هرمزد، از نخستین درجه برج حمل و روز اول بهار شروع شد.

علت گردیدن آغاز سال در درجه های مختلف برج ها و واقع شدن نوروز های همه ساله در روزهای گوناگون به طور قهقرایی این بود که چون ایرانیان طول سال خورشیدی را 365 روز و 6 ساعت و 12 دقیقه حساب می کردند، ولی به علت کبیسه نکردن چون با آن آشنایی نداشتند آغاز سال با نقطه اعتدال ربیعی هر چهار سال تقریباً یک روز فاصله پیدا می کرد . ناچار لحظه تحویل سال و نوروز یا روز هرمزد و ماه ها در برج ها و فصل ها می گردید چنانکه در دوران پادشاهی هوشنگ و تهمورث که 1040 سال از تاریخ گذاری کیومرث گذشته بود، آغاز فروردین ماه یا نوروز در برج نهم بود و این محاسبه تا اندازه ای درست است، زیرا در 1040 سال اگر ربع شبانه روز یا 6 ساعت تحویل خورشید از نقطه اعتدال ربیعی دور افتار باشد، در طول این مدت می شود 6240= 6 * 1040 ساعت که با تقسیم آن به 30 روز (تعداد روزهای ماه) می شود هشتاد ماه و بیست روز و اگر دقیقه ها محاسبه شود، به هر حال آغاز سال پس از آن مدت در داخل برج نهم قرار می گیرد.

 

خیام


خیام نیشابوری

اســــــرار ازل را نه تو دانی و نه من            وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو           چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

ترانه ها و اشعار خیام هیچ وقت تازگی و لطافت خود را از دست نخواهد داد . چون این ترانه های در ظاهر کوچک ولی پر مغز تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی را در دوران مختلف انسان را سرگردان کرده و او را به وادی سرگردانی کشانده ، و افکاری را که جبراً به او تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل باقی مانده مطرح می کند . خیام ترجمان شکنجه های روحی ، و فریاد او انعکاس دردها و اضطرابها ، ترسها ، امیدها و یاسهای میلیون ها نوع نسل بشر است . خیام ترانه های ناب فلسفی را با زیبایی تمام به زبان آورده و بدرستی که لقبهایی که به او نسبت داده اند در خور شان والایی چون اوست . از جمله القاب وی حجه الحق می باشد . حکیم ابوالفتح خیام نیشابوری از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن 5 و اوایل قرن 6 است . نامش عمر و کنیه اش ابوالفتح  و لقبش غیاث الدین و نام پدرش ابراهیم بوده است شهرت او به خیام به درستی معلوم نیست . ظاهراً پدرش این عنوان را داشته و شاید چادر دوز بوده است . از تاریخ تولدش اطلاع چندان یدر دست نیست و سال وفاتش نیز بدرستی معلوم نمی باشد . آنچه می دانیم این است که از سال 520 هجری دور نبوده است . زندگی خیام مانند دیگر بزرگان مجهول است . اما بزرگی او همه جا نمایان است چنانکه در سال 467 در سلطنت جلال الدین ملکشاه سلجوقی و وزارت خواجه نظام الملک چون خواستند تقریب تقویم یعنی محاسبه سال و ماه را موافق قواعد نجومی به درستی معین کنند . هیئتی از دانشمندان اهل فن هیئت و نجوم را برای این مقصود برگزیدند . و مأمور ساختند تا محاسبه را ترتیب دادند و آن درست ترین محاسبه سال شماری و معروف به تقویم جلالی است و خیام یکی از آن دانشمندان بوده و گویا بر همه مقدم بوده است از جمله مطالبی که در مورد خیام  گفته شده این است که : خیام و حسن صباح و خواجه نظام الملک از دوران کودکی و همدرسی نزدیک استاد برخوردار شدند . اگر چه این هر سه بزرگ معاصر یکدیگر بوده اند لیکن هم شاگردی آنان بعید به نظر می رسد زیرا وفات خیام در حدود سالهای 509 یا 517 یا سنین دیگر است .

وفات حسن صباح در سال 518 اتفاق افتاده و اگر این دو در کودکی با نظام الملک در نزدیک استاد درس می خواندند می بایست با خواجه هم سال باشند و چون خواجه به سال 408 تولد یافته پس ناگزیر سن دو همدرس او هنگام وفات می بایست به یکصد و دو رسیده باشد و چنین امری غریب الاتفاقی در شرح حال این دو بزرگ به نظر نرسیده است . در احوال خیام گفته اند : در تصنیف و تعلیم بخل داشت و تند خو بود . تندخویی او را می توان تصدیق کرد چون از سخنش پیداست که بسیار حساس بوده و بنابراین از ناملایمات زود به شدت متألم می شده تندخویی می کرده است . خیام نزد همه دانشمندان همچنین بزرگان و سلاطین منزلتی عظیم داشته است و در حکمت او را تالی ابو علی سینا می خوانند .

در ریاضیات وی را سر آمد فضلا می شمردند . در احکام نجوم هم قول او را مسلم می داشتند . اگر چه ظاهراً او خود چندان اعتقادی به درستی آن احکام نداشت ، خیام در فن و جبر و مقابله معلومات تازه بدست آورده بود . کتابی در این باب نوشته که معروف است رسالت دیگر هم در موضوعات علمی دیگر دارد که همه بسیار کوچک و مختصر است و روی هم رفته می توان تصدیق کرد که خیام پرگویی را دوست نداشته است . افسوس و صد افسوس که خیام را آنگونه که باید نشناختند چرا که خیام اگر چه در درجه  اول از عالمان و فاضلان بوده است ولی عامه مردم او را به سبب رباعیاتش می شناسند و جای بسی تأسف است که هر چند خیام این رباعیات نامی را ساخته ، مردم ما از عارف و عامی قدر او را ندانسته و تصوراتی متعصبانه و وهم آلود و خشک دربارة او کرده اند که می توان گفت « مظلوم واقع شده است . » عابدان و مقدسان خشک ماب اشعار او را کفر آمیز دانسته و عامه مردم او را شرابخوار پنداشته اند و به اشعار او فقط از نظر تحریض و ترغیب به میخوارگی نگریسته اند . و جماعتی او را بی اعتقاد به مبدأ و معاد معرفی کرده اند ، کسانیکه رباعیات خیام را دلیل بر کفر و زندقه او دانسته اند ، غافل بوده اند  که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان منافی نیست و چه مانعی دارد که کسی بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی به وجود پروردگار یقین داشته باشد و همه تکالیف شرعی خود را بجا نیاورد و بگوید من از کار روزگار سر در نیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم . بلکه اگر گوید عجب است : زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز است و اگر عاج زنبود ، بشر نبود و اگر این اقرار به جهل و اظهار حیوانی کفر است ، پس چرا پیغمبر فرمود : « ما عرضناک حق معرفتک » یعنی حق این است که آنکه این پرسشها را می کند ، دیندار است زیرا معلوم می شود به حقیقتی قائل است که آن را در نیافته و می جوید تا آن را بیابد اما آنکه به هیچ حقیقتی قائل نیست می داند . فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید . پس کسانی که خیام را از جهت اظهار در کار جهان سرزنش می کنند ، ملتفت نیستند که خود نیز چیزی در نیافته اند و در جهل مرکب به سر می برند . چرا که در نیافته اند و معنی حرف آنها این است که حقیقت منم سر اطاعت فرو بیاور و فضولی مکن و عقلی را که خدا به تو داده تا حقیقت را بجویی کنار بگذار و این در شرح حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض این است که چرا به این شیوه سخن می گویی ، فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعر غیر از لحن تعلیم دین و فلسفه است . عده ای دیگر خیام را صوفی دانسته اند و به رباعیاتش معنی تصوفی داده اند . ممکن است خیام اصول تصوف را پسندیده و تصدیق داشته باشد و گاهی اوقات هم افکارش با عقاید صوفیان سازگار می شود و به این دلیل است که اصول تصوف با هر حقیقتی سازگار است ، و دلیلی بر صوفی بودن آن نیست و بر خلاف نظر آنها اکثر رباعیاتش صوفیانه  نیست . عده ای دیگر گفته اند : مذهب تناسخ داشته ، اما مأخذ این ادعا معلوم نیست و به علاوه اگر خیام تناسخی بوده ، چرا مکرر در رباعیات خود  اظهار تأسف می کند که می رویم و بر نمی گردیم و چرا این اندازه از مرگ متأثر است . خصایص کلام خیام : نخست اینکه در نهایت فصاحت و بلاغت است . در سلامت و روانی مانند آب است ساده و دور از تصنع و تکلف است و از ریا و تظاهر فرسنگها دور است . صنعت شاعری به خرج نمی دهد ، تخیلات شاعرانه نمی جوید . همه متوجه معنایی است که منظور نظر اوست . در رباعیات او آنچه بصورت خیالات شاعری می نماید ، در واقع تنبه و تذکر به نکات و دقایق است . سبزه می بیند و خود را متنبه می شود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است ، دیروز تن و اندام مردمان بوده است . به کاخ و ایوان می نگرد و به یاد می آورد که در این کاخ پادشاهان می زیستند و امروز قرارگاه وحش است ، آسمان و ستارگان می بیند و به فکر فرو می رود که سرگردانی این اجرام برای چیست ؟ و مدبر آنها کیست ؟

دیگر از خصایص خیام ذوق لطیف و حس شدید اوست با اینکه قصد شاعری ندارد ، از دیدن مناظر زیبای طبیعت گل و سبزه و کیفیت شام و بامداد و مهتاب و ابر و باران و مانند آنها بی اختیار طبعش به اهتزاز در می آید . نکته ای که در کلام خیام جلب توجه می کند تأثری است که از مرگ خوش اندام و به قول او نگران خورشید در می یابد ، چنانچه گویی عزیز یا عزیزانی از زن و فرزند یا محبوبان داشته که در رفتن داغ بر دل او گذاشته اند و منشاء این تذکر و تأسف دائمی بر مرگ شده اند و از سخنانش بوی مرگ نمی اید یا اینکه بیم مرگ دارد . زیرا کسی که از مرگ می ترسد این اندازه اصرار به یاد آوری مرگ نمی کند .

دیگر از خصایص خیام سنگینی و متانت اوست . بذله گویی نمی کند . اهل مزاح و مطایبه نیست . معترض مردم نمی شود . و با کسی کاری ندارد پیداست که حکیمی متفکر و متذکر است . سخن نمی گوید مگر برای اینکه نکته ای را که به خاطرش رسیده ابراز کند . مدار فکرش بر دو سه مطلب بیش نیست : و آن تذکر مرگ است و تأسف  بر ناپایداری زندگانی و بی اعتباری روزگار و اینکه بی خبریم و هر چه جستیم نیافتیم و ندانستیم به کجا آمده ایم و چرا می رویم .

خیام اشعاری به پارسی و تازی و کتابهایی بدین دو زبان دارد . درباره   رباعیات خیام تحقیقات فراوانی به زبان پارسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است . استقبال بی نظیری که از خیام و افکار او در جهان شده باعث گردیده است که این رباعیات به بسیاری از زبانها ترجمه شود و بسی از این ترجمه ها با تحقیقاتی دربارة احوال و آثار و افکار خیام همراه باشد . خاورشناسان نیز در این باب تحقیقات مختلف دارند . خیام رباعیات خود را غالباً به دنبال تفکرات فلسفی سروده و قصد او از ساختن آنها شاعری نبوده به همین سبب وی در عهد خود شهرتی در شاعری نداشته و بنام حکیم و فیلسوف شناخته شده است اما بعدها رباعایت لطیف و فیلسوفانة وی شهرتی حاصل کرد و نام او را در شمار شاعران قرار دادند .

وفات خیام را غالباً در سنین 509 و 517 نوشته اند در نیشابور نقاب در خاک کشید و روح نا آرامش به پرواز در آمد روحش شاد .

خیام از زبان نویسنده بزرگ کشورمان صادق هدایت

شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعه ترانه های خیام تحسین شده ، مردود شده ، منفور شده ، تحریف شده ، بهتان خورده ، محکوم گردیده ، حلاجی شده شهرست عمومی و دنیا گیر پیدا کرده و سرانجام نا شناس مانده . اگر همه کتابهایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمع آوری شود ، تشکیل کتابخانه بزرگی را خواهد داد . ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می باشد ، مجموعه ای است که از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش در برابر دارد اما همه آنها به تقریب جنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می دهند حالا اگر یکی از نسخه های رباعیات را از روی تفرع ورق بزنیم و بخوانیم در آن به افکار متضاد ، به مضمونهای گوناگون و به موضوعهای قدیمی و جدید بر می خوریم ، بطوریکه اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیده خود را عوض کرده باشد . قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است ، از قبیل : الهی ، طبیعی ، دهر ، صرفی ، خوشبینی ، بد بینی ، تناسخی ، افیونی بنگی ، شهرت پرستی ، مادی ، مرتاضی ، بی مذهبی ، رندی و قلاشی خدایی و افوری . . .

آیا ممکن است یک نفر این همه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و در آخر فیلسوف و ریاضیدان و مجم هم باشد ؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش در هم جوش چیست ؟

اگر به شرح حال خیام در کتب قدیم هم رجوع بکنیم ، به همین اختلاف نظر بر می خوریم  . این اختلافی است که همیشه در اطراف بزرگان روی می دهد ولی اشتباه مهم از آنجا ناشی شده که چنانچه باید اشکال را در انتخاب رباعیات او ایجاد کرده است . در اینجا ما نمی خواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفته های دیگران را راجع به او تکرار کنیم چرا که صفحات این کتاب خیلی محدود است . اساس کتاب ما روی یک هشت رباعی فلسفی قرار گرفته است که به اسم خیام همان منجم و ریاضیدان بزرگ مشهور است و یا به خطا به او نسبت می دهند . چیزی که انکار ناپذیر است ، این رباعیات فلسفی در حدود قرن 5 و 6 هجری به زبان فارسی گفته شده است . تاکنون نسخة « بولدن » آکسفورد می باشد که در سال 865 در شیراز کتابت شده یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای 158 رباعی است ولی همان ایراد سابق کم و بیش به این نسخه وارد است زیرا رباعیات بیگانه نیز در این مجموعه دیده می شود «   فیتز جرالد » که نام تنها مترجم رباعیات خیام بوده بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بوده است ، در مجموعه خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آنها به خیام جایز نیست .

قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیده می شود : چون با ذوق و شامه خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا « نیکلا » مترجم فرانسوی ، رباعیات خیام که  او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان می دهد چنانکه از همان ترجمه مغلوط او شخص با   ذوق دیگری مانند « رنان » خیام حقیقی را شناخته است ، قدیمی ترین کتابی که خیام اسم آورده و نویسنده آن ، هم عصر خیام بوده و خودش شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی می کند و با احترام هر چه بیشتر اسم او را می برد ، نظامی عروضی مولف چهار مقاله است ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می کند و اسمی از رباعیات او نمی آورد . کتاب دگیر مؤلف که مؤلف آن ادعا دارد  در ایام طفولیت در مجلس درس خیام  مشرف شده « تاریخ بیهقی » و « تتمه صوان الحکمه » نگارش  ابوالحسن بیهقی می باشد که به تقریب در سال 562 تالیف شده است . او نیز از خیام چیز مهمی نمی گوید فقط عنوان او را ذکر می کند که :

          دستور ، فیلسوف ، حجه الحق نامیده می شد . پدران او همه نیشابوری بوده اند و در علوم و حکمت تالی ابوعلی  بوده ولی به شخصه آدمی خشک ، بد خلق و کم حوصله بوده است . در چند کتاب از آثار او معلوم می شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده است . ولی در آنجا هم اسمی از اشعار خیام نمی آید . گویا ترانه های خیام در زمان حیاتش به  واسطه تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیه جنگها و کتب اشخاص با ذوق هرزگاهی چند رباعی از او ضبط شده و پس از مرگش منتشر گردیده که داغ بی مذهبی و گمراهی رویش گذاشته اند .

          بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آوری شده است . انعکاس رباعیات او در کتاب « مرصاد العباده » ، می باشد . اولین کتابی که در آن خیام شاعر مورد گفتگو قرار می گیرد ، کتاب « خریده القصر » تألیف عمادالدین کاتب اصفهانی ، به زبان عربی است که در 572 یعنی قریب 50 سال بعد از مرگ خیام نوشته شده و مؤلف آن خیام در زمره شعرای خراسان نام برده و ترجمه حال او را آورده است . کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده « مرصادالعباد » تألیف نجم الدین رازی می باشد که در سال 621 620 تألیف شده . این کتاب وثیقة بزرگی است زیرا نویسنده آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او می دهد و می گوید : ( ص 18 ) « . . . که ثمرة نظر ایمان است و ثمره قدم عرفان » .

فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته اند . یکی از فضلا که به  نزد نابینایان به فضل و حکومت و کیاست معروف است و آن عمر خیام است از غایت حیرت و ظلالت ، این بیت را می گوید :

رباعی

در دایره ای که آمدن و رفــــتن ماست        آن را نه بدایت نه نهایت پـــــــیداست

« دارنـــده چو ترکیب طبـایع آراســـت        بازارچه سبب فکندش اندر کم و کاست ؟

گر زشت آمد این صور ، عیب کراست ؟       ور نیک آمد ، خرابی از بهر چه خواست » ؟

( ص 227 ) . . . و اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود ، تا جواب به آن سرگشتة غافل و گم گشته عاطل می گوید : « دارنده چو ترکیب طبایع آراست . . . »

قضاوت این شخص ارزش مخصوص در شناسانیدن فکر و فلسفه خیام دارد . مؤلف صوفی مشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکرده است . البته به واسطه نزدیک بودن زمان از هر جهت مؤلف مزبور آشنا تر به زندگی و آثار خیام بوده ، و عقیده خود را درباره او ابراز می کند . آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده ، بلکه  بر عکس یکی از دشمنان ترسناک این فرقه بشمار می آید ؟ اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند : « نزهه الارواح ، تاریخ الحکماء ، آثار البلاد ، فردوس التواریخ ، » و غیره درباره خیام وجود دارد که اغلب اشتباه آلود و ساختگی است و از روی تعصب و یا افسانه های مجهول نوشته شده و رابطه خیلی دور با خیام حقیقی  دارد . ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم . تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست می باشد ، عبارت است از : رباعیات سیزده گانه « مونس الاحرار » که در سال 741 هجری نوشته شده و در خاتمه کتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده . ( رجوع شود به نمرات 8 و 10 و 27 و 29 و 41 و 45 و 59  و 62 و 67 و 93 و 115 و 127 ) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی با روح فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور می آیند و انتقاد مؤلف مرصادالعباد به آنها نیز وارد است پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی مرصاد العباد که یکی از آنها در هر دو تکرار شده ( غیر 100 ) شکی باقی نمی ماند و در ضمن معلوم می شود که گوینده آنها یک فلسفة مستقل و طرز فکر واسلوب معین داشته ، و نشان می دهد که ما با فیلسوفانی مادی و طبیعی سروکار داریم . از این رو با کمال اطمینان می توانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم . از این قرار 14 رباعی مذکور سند اساسی این کتاب این کتاب خواهد بود و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفی مشرب داشت ، نسبت به آن به خیام جایز نیست مشکل دیگری که باید حل شود ، این است که می گویند خیام به اقتضای سن ، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده در ابتدا لاابالی و شرابخوار و کافر و مرتد بوده ودر آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده !  نا گاه  باد تندی وزیدن می گیرد و کوزه شراب روی زمین می افتد و می شکند آن وقت خیام بر آشفته به خدا می گوید :

ابــــــــــــریق مـی مرا شکستی ربی           بـــــر من در عیش را ببستی ربی

من می خورم و تو می کنی بد مستی           خاکم به دهن مگر تو مستی ربی

خدا هم او را غضب می کند ، صورت خیام سیاه می شود و خیام دوباره می گوید :

ناکرده گناه در جهان کیست ؟ بگو              آن کس که گنه نکرده چون زیست ؟ بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی                  پس فرق میان من و تو چیست ؟ بگـــو

خدا هم او را می بخشید و رویش درخشیدن می گیرد و قلبش روشن می شود بعد می گوید : « خدایا مرا بسوی خودت بخوان ! » آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز می کند .

چند رباعی از خیام :

 

خـــیام اگر زباده مستی خوش باش             با مــــاهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است             انگار که نیستی چو هستی خوش باش

 

 

از جـــــملة رفتگان این راه دراز                  باز آمده ای کیست تا بما گوید راز

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز                 تا هیچ نمانی که  نمی آیی بـــــاز

 

 

یـک روز زبند عالم آزاد نیم                        یک دم زدن از وجود خود شاد نیم

شاگردی روزگار کردم بسیار                        در کار جهان هنوز استـــــاد نیم

پروین اعتصامی

پروین به کجروان سخن از راستی چه سود      کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست

عمر پروین بسیار کوتاه بود او در 25 اسفند 1285 شمسی در تبریز متولد شد کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشته که در دورانی کوتاه سرشار از تفکر و تلاش ذهنی و آفرینش هنری است اندیشه های پروین  در دو مسیر کلی در حرکت است و این دو مسیر در پایان به وحدت می رسد که کل حیات بشری را در بر می گیرد او در همان حال فلسفه هستی و راز آفرینش و پیچیدگی سرنوشت آدمی را در ارتباط با مابعد الطبیعه در اندیشة خود زیر و رو می کند از زندگی عادی و روزمره انسان و تکالیف و وظایف او نیز غافل نیست پروین که در کودکی به همراه خانواده به تهران آمده بود مقدمات عربی و برخی متون فارسی را در خانه نزد پدر فرا گرفت از همان زمان کودکی پروین با شعر و ادب آشنا شد چرا که خانه آنها محفل شاعران و فرزانگان آن روزگار بود و پروین با ادبیات و شعر بزرگ می شد بعد از آموختن ادب فارسی و عربی به مدرسه دخترانه ( ایران نبل ) که از سوی آمریکا ییان اداره می شد رفت و در خرداد 1303 شمسی دوره تحصیلی آن مدرسه را به پایان رسانید پروین بعد از اتمام تحصیل در هم آن مدرسه به تعلیم پرداخت اما پروین باز به سوی شعر رو آورد و به گفتن مضامین بکر و لطیف پرداخت پروین روحیه ای متین و آرام داشت چنانکه با حادثة غم انگیز ناکامی در ازدواجش و مرگ پدر با فروتنی و وقار هر دو حادثه را پذیرفت . چنانکه پروین در 19 تیرماه 1313 با پسر عموی خود به نام فضل ا. . . که رئیس شهربانی بود در کرمانشاه ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد با همسر خود به کرمانشاه رفت اما از همان آغاز پیدا بود که دیگر با دل و جان به شعر و شاعری نمی پرداخت چرا که روح خشن و نظامی شوهرش با روح لطیف پروین هم خوانی نداشت پروین نمی توانست برخوردهای او را تحمل کند پس با برادرش راهی تهران شد و سرانجام در 11 مرداد 1314 با چشم پوشی از مهریه از وی جدا شد این تجربه تلخ از زندگانی مشترک پروین را در دنیایی از غم و اندوه و انزوا فرو برد و با هم متوسل به روحیه آرام خود شد و از کم و کیف آن با هیچ کس صحبت نکرد فقط چند بیت سرود :

ایـن گل تو ز جمعیت گلزار چه دیــــدی       جز سرزنش و بد سری خار چه دیــدی

ای لـعل دل افروز تو با این همه پرتـــو       جز مشتری سفله به بازار چه دیـــدی

رفتی به چمن ، لیک قفس گشت نصیبت     غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی

انزوا و تنهایی پروین به او فرصتی بخشید تا او به یاری پدر فاضلش به نظم و تدوین اشعار خویش بپردازد ، پنجاه سال است که از درگذشت این زن شاعر می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند اشعارش نزد همگان پذیرش یافته و بسیاری از ابیان آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص وعام جاری گشته است . افسوس که زمانه با او مهربان نبود و بار دگر او را در غم و ناراحتی فرو برد و با مرگ پدر که در 12 دی ماه 1319 هـ ق اتفاق افتاد و او را غرق در ناراحتی و حرمان کرد این قطعه را در اندوه فراق پدر سرود :

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل     تیشه ای بود که شد باعث ویرانی مــن

مــــه گردون ادب بودی و در خاک شدی       خاک زندان تو گشت ای مه کنعانی من

بــر سر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم       آه از این خط که نوشتند به پیشانی من

شعر پروین شیوا ، ساده و دل نشین است مضمونهای متنوع پروین به باغ پر گیاهی مانند است که به راستی روح را نوازش می دهد اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون اختری تابناک بر دیوان پروین می درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می فرمایند « پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را بسوی سعی و عمل امید ، حیات ، اغتنام وقت ، کسب کمال ، همت ، اقدام نیکبختی و فضلیت سوق می  دهد . سرانجام آنکه او دیوان خوبی و پاکی است بدین  نحو گذشت .

فوت پروین

سرانجام سوم فروردین 1320 فرا رسید پروین بی هیچ سابقة بیمار شد و حصبه گرفت ، پروین مانند همیشه متین و آرام بود . با آنکه در تب می سوخت آه نمی کشید پروین در لحظات آخر عمر از دایی خود که هر روز بر سر بالین او می آمد خواست تا برای مادر تسکینی باشد و بعد بیهوش شد و در نیمه شب جمعه 15 فروردین  1320 در آغوش مادر جان داد جنازه پروین در صحن حضرت معصومه در قم کنار آرامگاه پدرش به خاک سپرده شد .
اشعار پروین

کودکی کوزه ای شکست و گریست
چــه کــنم ، اوســـــتا اگــر پرسد
زیـــن شکسته شدن ، دلم بشکست
چــــــــــه کنم اگر طلب کند تاوان
گـــر نکوهش کند که کوزه چه شد

 

کــــــــه مرا پای خانه رفتن نیست
کــــوزة آب از اوست از من نیست
کار ایــــــــام ، جز شکستن نیست
خجلت و شـــرم ، کم زمردن نیست
سخنیم از بـــــــــرای گفتن نیست

 کــــــاشکی دود آه مــــــی دیدم
چــــیزها دیــــده و نـــخواسته ام
روی مـادر نـــــدیده ام هـــــرگز
کودکــــان گــــریه می کنند و مرا
دامـن مادران خوش است ، چه شد
خواندم از شوق هر که را مـــــادر
از چه یک دوست بهر من نـگذاشت
دیشب از من خجسته روی بــتافت
من که دیبا نداشــــــتم هــمه عمر
طوق خورشید ، گـــر زمــــرد بود
لعل من چیـــست ، عقده هــای دلم
اشــــک مـــن گوهر بنا گوشــــم
کودکان را کـــــــلیج هست و مـرا
جامه ام را بــه نــــیم جـــو نخرد

تــــرسم آنـــــــگه دهــند پیرهنم
کودکی گفت مسکن تو کجاســت
رقعه ، دانم زدن بـــه جامة خویش
خوشه ای چـــــــند می توانم چید
هـــــــــــمه گویند پیش ما منشین

 

حیف ، دل را شکاف و روزن نیست
دل مــــن هم دل است ، آهن نیست
چشم طفل یــــتیم ، روشــن نیست
فـــــرصتی بـهر گریه کردن نیست
که سر من بــــه هیــچ دامن نیست
گفت با من که مـــــــادر من نیست
گــــر که با من زمانه دشمن نیست
کـــز چه معنیت ، دیبه بر تن نیست
دیدن ایدوست ، چون شنیدن نیست
لعل من هم به هیچ معدن نیست
عـــقد خونین به هیچ مخزن نیست
اگرم گوهـــــری به گـــردن نیست
نــان خشک از برای خوردن نیست
ایــن چنین جامه ، جای ارزن نیست
کــــه نــشانی و نامی از تن نیست
گـــفتم : آنجا که هیچ مسکن نیست
چه کنم،نخ کم است و سوزن نیست
چـــــــه کنم در چراغ روغن نیست
هیـــچ جا ، بـــهر من نشیمن نیست

 بر پلاسم نشانده اند از آن
نزد استاد فرش رفتم و گفت
همگانم قفا زنند همی
من نرفتم به باغ با طفلان
گل اگر بود ، مادر من بود
گل من خارهای پای من است
اوستادم نهاد لوح به سر
من که هر خط نوشتم و خواندم
پشت سر او فتادة فلکم
مزد بهمن همی زمن خواهند
چرخ ، هر سنگ داشت بر من زد
چه کنم خانه زمانه خراب

 

که ترا جامه خزاد کن نیست
در تو فرسوده ، فهم این فن نیست
که ترا جز زبان الکن نیست
بهر پژمردگان  ، شکفتن نیست
چونکه اونیست، گل به گلشن نیست
گر گل و یاسمین و سوسن نیست
که چو تو ، هیچ طفل کودن نیست
بخت با خواندن و نوشتن نیست
نقص خطی و جرم کلمن نیست
آخر این آذر است ، بهمن نیست
دیگرش سنگ در فلاخن نیست
کــــــــه دلی از جفاش ایمن نیست

 

خیام


خردمند بزرگ عمر خیام

حکیم عمر خیام (خیامی) در سال 439 هجری (1048 میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقیان بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.


تلاشها
خیام در سال 461 هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت 18 سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود. در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه است. سال دوازده ماه دارد 6 ماه نخست هر ماه 31 روز و 5 ماه بعد هر ماه 30 روز و ماه آخر 29 روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز است هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.


بازگشت به خراسان
بعد از کشته شدن نظام الملک و سپس ملکشاه، در میان فرزندان ملکشاه بر سر تصاحب سلطنت اختلاف افتاد. به دلیل آشوب ها و درگیری های ناشی از این امر، مسائل علمی و فرهنگی که قبلا از اهمیت خاصی برخوردار بود به فراموشی سپرده شد. عدم توجه به امور علمی و دانشمندان و رصدخانه، خیام را بر آن داشت که اصفهان را به قصد خراسان ترک کند. وی باقی عمر خویش را در شهرهای مهم خراسان به ویژه نیشابور و مرو که پایتخت فرمانروائی سنجر (پسر سوم ملکشاه) بود، گذراند. در آن زمان مرو یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی دنیا به شمار می رفت و دانشمندان زیادی در آن حضور داشتند. بیشتر کارهای علمی خیام پس از مراجعت از اصفهان در این شهر جامه عمل به خود گرفت.


خیام و علم ریاضیات
دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند. وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکارت بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد. همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات "اصل توازی" (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس)، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شودبیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را چه جمشید کاشانی و چه نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.


خیام و علوم دیگر
استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند. تاریخنگاران و دانشمندان هم عصر خیام و کسانی که پس از او آمدند جملگی بر استادی وی در فلسفه اذعان داشته اند، تا آنجا که گاه وی را حکیم دوران و ابن سینای زمان شمرده اند. آثار فلسفی موجود خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست. اما گذشته از همه اینها، بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر در جهان به دلیل رباعیات اوست که نخستین بار توسط فیتزجرالد به انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در ردیف چهار شاعر بزرگ جهان یعنی هومر، شکسپیر، دانته و گوته قرار داد. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. برخی برای بیان اندیشه او تنها به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که صرفا با تفسیر ظاهری شعر او قابل بیان باشد. خیام پس از عمری پربار سرانجام در سال 517 هجری (طبق گفته اغلب منابع) در موطن خویش نیشابور درگذشت و با مرگ او یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ اندیشه در ایران بسته شد.

 

خیام


مقدمه

ترانه هاى خیام؛ اثری از صادق هدایت

شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعه ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیا گیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.
اگر همه کتاب‌هایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمع‌آوری شود تشکیل کتابخانه بزرگی را خواهد داد. ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می‌باشد مجموعه‌ای است که عموما از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش در بر دارد؛ اما همه آن‌ها تقریبا جنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می‌دهند. حالا اگر یکی از این نسخه‌های رباعیات را از روی تفریح ورق بزنیم و بخوانیم در آن به افکار متضاد، به مصمون‌های گوناگون و به موضوع‌های قدیم و جدید بر می‌خوریم؛ بطوری که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیده خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت‌پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدائی، وافوری . . . آیا ممکن است یک نفر این‌همه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضی‌دان و منجم هم باشد؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش در هم جوش چیست؟ اگر به شرح حال خیام در کتب قدما هم رجوع بکنیم بهمین اختلاف نظر بر می‌خوریم.
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی می‌دهد. ولی اشتباه مهم از آنجا ناشی شده که چنان که باید خیام شناخته نشده و افسانه‌هایی که راجع به او شایع کرده‌اند این اشکال را در انتخاب رباعیات او تولید کرده است.
در اینجا ما نمی‌خواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفته‌های دیگران را راجع به او تکرار بکنیم. چون صفحات این کتاب خیلی محدود است. اساس کتاب ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفته است که به اسم خیام، همان منجم و ریاضی‌دان بزرگ مشهور است و یا به خطا به او نسبت می‌دهند. اما چیزی‌ که انکار ناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن پنج و شش هجری به زبان فارسی گفته شده.
تا کنون قدیمی ترین مجموعه اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخه «بودلن» اکسفرد می‌باشد که در سنه
۸۶۵ در شیراز کتابت شده. یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای ۱۵۸ رباعی است، ولی همان ایراد سابق کم و بیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز درین مجموعه دیده می شود.
فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بوده است، در مجموعه خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آن ها به خیام جایز نیست، قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیده می‌شود؛ چون با ذوق و شامه خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا نیکلا مترجم فرانسوی رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان می‌دهد، چنان که از همان ترجمه مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند رنان خیام حقیقی را شناخته است.
قدیمی ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسنده آن هم عصر خیام بوده و خودش را شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی می کند و با احترام هر چه تمام تر اسم او را می برد، نظامی عروضی مولف «چهار مقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می کند و اسمی از رباعیات او نمی آورد. کتاب دیگری که مولف آن ادعا دارد در ایام طفولیت (
۵۰۷) در مجلس درس خیام مشرف شده «تاریخ بیهقی» و «تتمه صوان الحکمه» نگارش ابوالحسن بیهقی می باشد که تقریبا در سنه ۵۶۲ تالیف شده. او نیز از خیام چیز مهمی بدست نمی دهد، فقط عنوان او را می‌گوید که: «دستور، فیلسوف و حجه الحق» نامیده می شده! پدران او همه نیشابوری بوده‌اند، در علوم و حکمت تالی ابوعلی بوده ولی شخصا آدمی خشک، و بد خلق و کم حوصله بوده. چند کتاب از آثار او ذکر می کند و فقط معلوم می شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده است. ولی در آن جا هم اسمی از اشعار خیام نمی آید گویا ترانه های خیام در زمان حیاتش به واسطه تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیه جنگ ها و کتب اشخاص با ذوق به طور قلم انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده که داغ لامذهبی و گمراهی رویش گذاشته اند و بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آوری شده. انعکاس رباعیات او را در کتاب «مرصادالعباد» خواهیم دید.
اولین کتابی که در آن از خیام شاعر گفتگو می شود کتاب «خریده القصر» تالیف عماد الدین کاتب اصفهانی به زبان عربی است که در
۵۷۲ یعنی قریب ۵۰ سال بعد از مرگ خیام نوشته شده و مولف آن خیام را در زمره شعرای خراسان نام برده و ترجمه حال او را آورده است.
کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده «مرصاد العباد» تالیف نجم‌الدین رازی می باشد که در سنه
۶۲۰ - ۶۲۱ تالیف شده. این کتاب وثیقه بزرگی است زیرا نویسنده ی آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او می‌دهد و می‌گوید:
۱۸) « . . . که ثمره نظر ایمان ست و ثمره قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته اند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را می‌گوید، رباعی:
در دایره ای کامدن و رفتن ماست،
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛
کس می نزند دمی در ین عالم راست،
کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی:
دارنده چه ترکیب طبایع آراست.
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست؟
گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟
ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خواست؟»
۲۲۷) « . . . اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشته غافل و گم گشته عاطل می‌گوید:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست . . . »
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفه خیام دارد. مولف صوفی مشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خود داری نکرده است. البته بواسطه نزدیک بودن زمان، از هر جهت مولف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیده خود را درباره او ابراز می کند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه برعکس یکی از دشمنان ترسناک این فرقه به شمار می‌آمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهه‌الارواح، تاریخ الحکمإ، آثار البلاد، فردوس التواریخ و غیره دربارخ خیام وجود دارد که اغلب اشتباه آلود و ساختگی است، و از روی تعصب و یا افسانه های مجعول نوشته شده و رابطه خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آن ها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست می باشد، عبارتست از رباعیات سیزده گانه «مونس الاحرار» که در سنه
۷۴۱ هجری نوشته شده، و در خاتمه کتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰، ۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷.) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، با روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور می آیند و انتقاد مولف «مرصاد العباد» به آن ها نیز وارد است. پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی «مرصاد العباد» که یکی از آن ها در هر دو تکرار شده (نمره ۱۰) شکی باقی نمی ماند و ضمنا معلوم می شود که گوینده آن ها یک فلسفه مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان می دهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سر و کار داریم. ازین رو با کمال اطمینان می توانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آن ها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
از این قرار چهارده رباعی مذکور سند اساسی این کتاب خواهد بود، و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفی مشرب داشت نسبت آن به خیام جایز نیست. ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این ست که می گویند خیام به اقتضای سن، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شراب خوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده؛ ناگاه باد تندی وزیدن می گیرد و کوزه شراب روی زمین می افتد و می شکند. آن وقت خیام برآشفته به خدا می گوید:
ابریق می مرا شکستی ربی،
بر من در عیش را به بستی ربی؛
من می خورم و تو می کنی بد مستی،
خاکم بدهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب می کند، فورا صورت خیام سیاه می شود و خیام دوباره می گوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو،
آن‌کس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو؛
من بد کنم و تو بد مکافات دهی!
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو.
خدا هم او را می بخشد و رویش درخشیدن می گیرد، و قلبش روشن می شود. بعد می گوید: «خدایا مرا بسوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز می کند!
این حکایت معجز آسای مضحک بدتر از فحش های نجم‌الدین رازی به مقام خیام توهین می کند، و افسانه بچگانه ای است که از روی ناشی گری بهم بافته اند. آیا می توانیم بگوییم گوینده آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیش خندهای تمسخر آمیزش دنیا و مافی هایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک می ریزد و از همان خدایی که محکوم کرده به زبان لغات آخوندی استغاثه می طلبد؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گران بها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او بربخورد به نظر عفو و بخشایش به گوینده ی آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد!
افسانه دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش می کرده و عجز و لابه می نموده، روح خیام در خواب به او ظاهر می شود و این رباعی را می گوید:
ای سوخته سوخته سوختنی،
ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛
تا کی گویی که بر عمر رحمت کن؟
حق را تو کجا به رحمت آموختنی؟
باید اقرار کرد که طبع خیام در آن دنیا خیلی پس رفته که این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید. از این قبیل افسانه ها درباره خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همه ی آن ها جمع آوری بشود کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته بر می خوریم که تاثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی می‌کند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجه سوم و چهارم که به او حمله کرده‌اند از زمان خیلی قدیم شروع شده، و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد بدست می دهد کسانی که منافع خود را از افکار خیام در خطر می دیده اند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیده اند.
ولی ما از روی رباعیات خود خیام نشان خواهیم داد که فکر و مسلک او تقریبا همیشه یک جور بوده و از جوانی تا پیری شاعر پیرو یک فلسفه معین و مشخص بوده و در افکار او کمترین تزلزل رخ نداده. و کمترین فکر ندامت و پشیمانی یا توبه از خاطرش نگذشته است.
در جوانی شاعر با تعجب از خودش می پرسد که چهره پرداز ازل برای چه او را درست کرده. طرز سوال آن قدر طبیعی که فکر عمیقی را برساند مخصوص خیام است:
هر چند که رنگ و روی زیباست مرا،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا؛
معلوم نشد که در طربخانه ی خاک،
نقاش ازل بهر چه آراست مرا!
از ابتدای جوانی زندگی را تلخ و ناگوار می دیده و داروی دردهای خود را در شراب تلخ می جسته:
امروز که نوبت جوانی من است،
می نوشم از آن که کامرانی من است؛
عیبم مکنید، گرچه تلخ است خوش است،
تلخ است، چرا که زندگانی من است!
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را می خورد:
افسوس که نامه جوانی طی شد!
وان تازه بهار زندگانی دی شد!
حالی که ورا نام جوانی گفتند،
معلوم نشد او که کی آمد کی شد!
شاعر با دست لرزان و موی سفید قصد باده می کند. اگر او معتقد به زندگی بهتری در دنیای دیگر بود، البته اظهار ندامت می کرد تا بقیه ی عیش و نوش‌های خود را به جهان دیگر محول بکند. این رباعی کاملا تاسف یک فیلسوف مادی را نشان می دهد که در آخرین دقایق زندگی سایه ی مرگ را در کنار خود می بیند و می خواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانه های مذهبی، و تسلیت خود را در جام شراب جستجو می کند:
من دامن زهد و توبه طی خواهم کرد،
با موی سپید، قصد می خواهم کرد،
پیمانة عمر من به هفتاد رسید،
این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد؟
اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان و فلسفه گوینده این چهار رباعی که در مراحل مختلف زندگی گفته شده یکی است، پس می‌توانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بدبین و ریبی بوده (و یا فقط در رباعیاتش این طور می نموده) و یک لحن تراژیک دارد که به غیر از گوینده همان رباعیات چهارده گانه ی سابق کس دیگری نمی ‌تواند گفته باشد، و قیافه ی ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده است. فقط در آخر عمر با یک جبر یاس آلودی حوادث تغییر ناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهرا خوش بینی به نظر می آید اتخاذ می کند.
بطور خلاصه، این ترانه های چهار مصراعی کم حجم و پر معنی اگر ده تای از آن ها هم برای ما باقی می ماند، باز هم می توانستیم بفهمیم که گوینده این رباعیات در مقابل مسایل مهم فلسفی چه رویه ای را در پیش گرفته و می توانستیم طرز فکر او را به دست بیاوریم. لهذا از روی میزان فوق، ما می توانیم رباعیاتی که منسوب به خیام است از میان هرج و مرج رباعیات دیگران بیرون بیاوریم. ولی آیا این کار آسان است؟
مستشرق روسی ژوکوفسکی، مطابق صورتی که تهیه کرده در میان رباعیاتی که به خیام منسوب است
۸۲ رباعی « گردنده » پیدا کرده، یعنی رباعیاتی که به شعرای دیگر نیز نسبت داده شده؛ بعدها این عدد به صد رسیده. ولی به این صورت هم نمی شود اعتماد کرد، زیرا مستشرق مذکور صورت خود را بر طبق قول (اغلب اشتباه) تذکره نویسان مرتب کرده که نه تنها نسبت رباعیات دیگران را از خیام سلب کرده‌اند بلکه اغلب رباعیات خیام را هم به دیگران نسبت داده اند. از طرف دیگر، سلاست طبع، شیوایی کلام، فکر روشن سرشار و فلسفه ی موشکاف که از خیام سراغ داریم به ما اجازه می دهد که یقین کنیم بیش از آنچه از رباعیات حقیقی او که در دست است، خیام شعر سروده که از بین برده اند و آن هایی که مانده به مرور ایام تغییرات کلی و اختلافات بی شمار پیدا کرده و روی گردانیده.
علاوه بر بی مبالاتی و اشتباهات استنساخ کنندگان و تغییر دادن کلمات خیام که هر کسی به میل خودش در آن ها تصرف و دستکاری کرده، تغییرات عمدی که به دست اشخاص مذهبی و صوفی شده نیز در بعضی از رباعیات مشاهده می شود مثلا:
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است.
تقریباً در همه نسخ نوشته «شادی مطلب» در صورتی که ساختمان شعر و موضوعش خلاف آن را نشان می دهد. یک دلیل دیگر به افکار ضد صوفی و ضد مذهبی خیام نیز همین است که رباعیات او مغشوش و آلوده به رباعیات دیگران شده. علاوه برین هر آخوندی که شراب خورده و یک رباعی درین زمینه گفته از ترس تکفیر آن را به خیام نسبت داده. لهذا رباعیاتی که اغلب دم از شرابخواری و معشوقه بازی می زند بدون یک جنبه فلسفی و یا نکته زننده و یا ناشی از افکار نپخته و افیونی است و سخنانی که دارای معانی مجازی سست و درشت است می شود با کمال اطمینان دور بریزیم. مثلا آیا جای تعجب نیست که در مجموعه معمولی رباعیات خیام به این رباعی بربخوریم:
ای آنکه گزیده ای تو دین زرتشت،
اسلام فکنده ای تمام از پس و پشت؛
تا کی نوشی باده و بینی رخ خوب؟
جایی بنشین عمر که خواهندت کشت.
این رباعی تهدید آمیز آیا در زمان زندگانی خیام گفته شده و به او سو قصد کرده اند؟ جای تردید است، چون ساختمان رباعی جدیدتر از زمان خیام به نظر می آید. ولی در هر صورت قضاوت گوینده را درباره ی خیام و درجه ی اختلاط ترانه های او را با رباعیات دیگران نشان می دهد.
به هرحال، تا وقتی که یک نسخه خطی که از حیث زمان و سندیت تقریبا مثل رباعیات سیزده گانه کتاب «مونس الاحرار» باشد بدست نیامده، یک حکم قطعی درباره ی ترانه های اصلی خیام دشوار است، به علاوه شعرایی پیدا شده اند که رباعیات خود را موافق مزاج و مشرب خیام ساخته اند و سعی کرده اند که از او تقلید بکنند ولی سلامت کلام آن ها هر قدر هم کامل باشد اگر مضمون یک رباعی را مخالف سلیقه و عقیده خیام ببینیم با کمال جرات می توانیم نسبت آن را از خیام سلب بکنیم. زیرا ترانه های خیام با وضوح و سلامت کامل و بیان ساده گفته شده؛ در استهزإ و گوشه کنایه خیلی شدید و بی پرواست. ازین مطلب می شود نتیجه گرفت که هر فکر ضعیف که در یک قالب متکلف و غیر منتظم دیده شود از خیام نخواهد بود، مشرب مخصوص خیام، مسلک فلسفی، عقاید و طرز بیان آزاد و شیرین و روشن او این ها صفاتی است که می تواند معیار مسئله ی فوق بشود.
ما عجالتا این ترانه ها را به اسم همان خیام منجم و ریاضی‌دان ذکر می کنیم، چون مدعی دیگری پیدا نکرده. تا ببینیم این اشعار مربوط به همان خیام منجم و عالم است و یا خیام دیگری گفته. برای این‌کار باید دید طرز فکر و فلسفه ی او چه بوده است.

 

خواجوی کرمانیخواجوی کرمانی کمال‌الدین ابوالعطا محمود بن علی بن


خواجوی کرمانی

کمال‌الدین ابوالعطا محمود بن علی بن محمود مرشدی کرمانی، عارف بزرگ و شاعر استاد ایران در قرن هشتم هجری است.

خواجو در پایان مثنوی گل و نوروز، ولادت خود را در بیستم ماه ذوالحجة سال 689 هجری قمری ذکر کرده است. او که از بزرگ‌زادگان کرمان بود، دوران کودکی را در همان جا گذراند و بعدها به سفرهای طولانی خود به حجاز و شام و بیت‌المقدس و عراق عجم و عراق عرب و مصر و فارس و بعضی از بنادر خلیج فارس پرداخت و در این سفرها توشه‌ها از دانش و تحقیق اندوخت. در پایان سفرهای حجاز و شام و عراق عرب چند گاهی در بغداد باقی ماند و در سال 732 مثنوی « همای و همایون» را به نام سلطان ابوسعید و وزیرش غیاث‌الدین به انجام رسانید. چون در سال 736 به ایران مراجعت کرد سلطان ابوسعید درگذشته بود و خواجو که « سلطانیة» بی‌سلطان را لایق اقامت نمی‌دانست راه اصفهان در پیش گرفت و پس از چندی اقامت از آنجا به کرمان و فارس در پناه خاندان اینجو رفت و علی‌الخصوص در دور سلطنت شاه شیخ ابواسحاق در ظل عنایت او به رفاه گذرانید، در حالی که رقیب او امیر مبارزالدین را نیز مدح می‌گفت، و بر همین منوال زیست تا در سال 750 هجری قمری بدرود حیات گفت. گور او در تنگ الله اکبر شیراز، نزدیک دروازة قرآن واقع است.

خواجو اگر چه ظاهراً در مدتی که در خانقاه شیخ علاء الدوله سمنانی اقامت داشته او را ستوده و حتی به گردآوری دیوان او نیز همت گماشته است ولی خود به فرقة مرشدیه اختصاص داشته و از پیروان مستقیم شیخ امین‌الدین بلیانی بوده است. خواجو بدین شیخ مرشدی ارادت خاص داشت و همچنین به مؤسس طریقة مرشدیه یعنی شیخ مرشد ابواسحاق کازرونی با دیدة تقدس می‌نگریست و نسبت « مرشدی» برای او به خاطر انتسابش بدین فرقه است.

از میان معاصران خواجو، ذکر نام حافظ ضرورتر از همه است، زیرا بین این دو استاد بزرگ همزمان ارتباط نزدیک وجود داشت. خواجو که به سال و تجربة شاعری بر حافظ تقدم داشت، در مدتی که مقیم شیراز بود، چون دوستی که سمت رهبری داشته باشد بر اندیشة حافظ پرتو تعلیم انداخته بود و به همین سبب است که در دیوان خواجة شیراز بسیار ابیات می‌بینیم که به تقلید یا به استقبال از غزل‌های خواجو ساخته و یاه گاه معنی و لفظی از خواجو اقتباس کرده است. تا به جایی که یکی از شاعران نزدیک به عهد حافظ گفته است:

استاد غزل سعدی است نزد همه کس         دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو

آثار خواجو متعدد و کلیات او مفصل است. مجموعة ابیاتش در حدود چهل و چهار هزار بیت است او از جمله شاعرانی است که هم در حیات او علاوه بر مثنوی‌هایش به جمع‌آوری دیوان وی نیز اقدام شد. فهرست آثار خواجو از این قرار است:

1 و 2: دیوان قصائد، غزلیات، مقطعات، ترجیعات، ترکیبات و رباعیات که به دو قسمت « صنایع الکمال» و « بدایع الجمال» تقسیم شده است.

3 ـ 8: شش مثنوی به وزن‌های مختلف که خواجو در سرودن آنها به نظامی و فردوسی نظر داشته است و از این قرار است:

الف) سام نامه: منظومه‌ایست حماسی و عشقی راجع به سرگذشت سام نریمان و جنگ‌ها و ماجراهای او که به تقلید از شاهنامة فردوسی سروده است.

ب) همای و همایون: مثنوی عاشقانه‌ایست در داستان عشق همایون با همای دختر فغفور چین.

ج) گل و نوروز: منظومه‌ایست دربارة عشق شاهزاده‌ای نوروز نام با گل دختر پادشان روم. خواجو این مثنوی را برای نظیره‌سازی در برابر خسرو و شیرین نظامی سروده است.

د) روضه الانوار: منظومه‌ایست که خواجو به پیروی از مخزن‌الاسرار نظامی و بر همان سیاق ساخت.

ه) کمال نامه: منظومه‌ایست عرفانی بر وزن سیرالعباد سنایی و به پیروی از سیاق آن.

و) گوهر نامه: منظومه‌ایست که خواجو آن را به نام امیر مبارزالدین محمد و وزیر او بهاء‌الدین محمود بن عز‌الدین یوسف که از اعقاب خواجه نظام الملک طوسی بود سروده و در مناقب او، پدر و اجدادش هر یک فصلی ترتیب داده است.

خواجو بنابر روش ادبای زمان از اکثر علوم مطلع و در بعضی مانند نجوم و هیئت تخصص داشت. در قصاید خویش از سنایی و خاقانی و ظهیر و جمال اصفهانی و دیگر شاعران اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم پیروی کرده است و در مثنوی‌های خود بر روی هم شیوة نظامی و مثنوی گویان قرن هفتم را دنبال نموده است. وی در سام نامه کوشیده است که دنبال فردوسی  رود و مسلماً خود به عجز خویش در این امر واقف بود.

در غزل، خواجو را مقلد سعدی و حتی دزد دیوان سعدی دانسته‌اند، ولی حقیقت آن است که او در جزو دسته‌ای از شاعران است که غزل‌های آنان در سلسلة تحول غزل میان سعدی و حافظ قرار داشته، یعنی آنکه قسمتی از غزل‌هایش مضامین عرفانی و اندرزی و حکمیات را همراه با مضامین عاشقانه و آمیخته با آنها، شامل بوده است و این ویژگی را مخصوصاً در غزل‌های عالی و منتخب و یک‌دست « بدایع الجمال» آشکارا می‌توان دید. در همین غزلهاست که خواجو در سبک غزلسرایی مشهود می‌شود، چنانکه در غالب آنها اصلاً اثر سبک سعدی را نمی‌توان یافت.

گفتا تو از کجایی کاشفته می‌نمـــایی

گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

  گفتا سر چه داری کز سرخبر نداری

  گفتم بر آستانت دارم سر گدایی

  گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

  گفتم که خوش‌نوایی از باغ بینوایی

  گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی

گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی

  گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم

گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی

  گفتا چرا چو ذره با مهر عشق‌بازی

گفتم از آنک هستم سرگشته‌ای هوایی

  گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند

  گفتم حدیث مستان سری بود خدایی

ادامه مطلب ...