مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

خاقانی شروانی


خاقانی

(افضل الدین بدیل بن علی )‌

حسان العجم خاقانی شروانی نخست حقایقی تخلص می کرد. پدرش درودگر و مادرش کنیزکی رومی بود که اسلام آورد . عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی از وی و پسرش و حیدالدین عثمان علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت و چندی هم در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر تلمذ کرد و دختر وی را بزنی خواست و بیاری استاد بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهر شروانشاه در آمد و لقب خاقانی گرفت و بعد از آن پادشاه در خدمت پسرش خاقان کبیر اخستان بود. دوبار سفر حج کرد و یکبار در حدود سال 569 هجری (= 1173میلادی) بحبس افتاد. در 571 هجری (= 175
میلادی )‌فرزندش بدرود حیات گفت و بعد از آن مصائب دیگر بر اوروی نمود چندانکه میل بعزلت کرد و در اواخر عمردر تبریز بسر برد و در همان شعر بسال 595 هجری (=1198 میلادی )‌در گذشت و در مقبره الشعرای محله سرخاب مدفون شد. وی غیر از دیوان بزرگی از قصائد و مقطعات و غزلها و ترانها ، یک مصنوی بنام تحفه العراقین دارد که در باز گشت از سفر اول حج ببحرهزج مسدس اخرب مقبوض محذوف یا (مقصور ) ساخت.

خاقانی بی تردید از جمله بزرگترین شاعران قصیده گوی و ازارکان مسلم شعر فارسی و از گویند گانیست که سبک وی مدتها مورد تقلید شاعران بوده است . قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه و التزام ردیفهای مشکل مشهورست . ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و باستعارات و کنایات عجیب آمیخته است، معانی خاصی را که تا عهد را سابقه نداشته در بر دارد. وی بر اثر احاطه بغالت علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود و قدرت خارق العاده یی که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته ، توانسته است. مضامین علمی بی سابقه در شعر ایجاد کند. این شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود بروش سنائی درزهد و وعظ نظر داشته ، بسیار کوشیده است که ازین حیث با او برابری کند ودر غالب قصائد حکمی و غزلهای خود متوجه سخنان آن استاد باشد.

درباره او تحقیقات ومطالعات متعدددر فارسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است .

 


رخسار صبح

رخسار صبح پرده بعمدا برافکند

راز دل زمانه بصحرا برافکند

مستان صبح چهره مطرا بمی کنند

کاین پیر طیلسان مطرا برافکند

جنبید شیب مقرعه صبحدم کنون

ترسم که نقره خنگ ببالا برافگند

در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان

بر خنگ صبح بر قع رعنا برافگند

گردون یهود یا نه بکتف کبود خویش

آن زرد پاره بین که چه پیدا برافگند

چون برکشد قواره دیباز جیب صبح

سحرا که برقواره دیبا ابرافگند

هر صبحدم که برچند آن مهرها فلک

بررقعه کعبتین همه یکتا برافگند

دریاکشان کوه جگر ، باده یی بکف                

کز تف بکوه لرزه دریا برافگند

عاشق بر غم سبحه زاهد کند صبوح

بس جرعه هم بزاهد قرا برافگند

ازجام دجله دجله کشد ،پس بروی خاک

از جرعه سبحه سبحه هویدا برافگند

آب حیات نوشد پس خاک مردگان

بر روی هفت دخمه خضرا برافگند

از بس که جرعه بر تن افسرده زمین

آن آتشین دواج سرپا برافگند

گردد زمین زجرعه چنان مست کزدرون

هر گنج زر که داشت بعمدا برافگند

اول کسی که خاک شود جرعه را منم

چون دست صبح قرعه صهبا برافگند

ساقی بیاد دار که چون جام می دهی

بحری دهی که کوه غم از جابرافگند

یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا

تا بحر سینه جیفه سودا برافگند

جام و می چوصبح و شفق ده که عکس آن

گلگونه صبح را شفق آسا برافگند

هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر

تا هفت پرده خرد ما برافگند

امروز کم خورانده فردا چه دانی آنک

ایام قفل بر در فردا بر افگند

 

ادامه مطلب ...

حافظ3


سخنی کوتاه در مورد حافظ و اشعار او ؛

خواجه شمس الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ  تولد :‌ 792 ( ه . ق )

همانطور که پیش تر اشاره شد د رمورد حافظ سخن فراوان گفته شده است که در برخی از روایات اکثر حافط شناسان و محققان اتفاق قول داشته و در بعضی دیگر تناقص عقیده .

از جمله موارد مورد تایید عموم صاحب نظران اینکه ‌:«  وی در جوانی به کسب علوم و معارف زمان خویش پرداخته و به علم احکام و بلاغت و قواعد و اصول زبان عربی و مسائل عرفانی تسلط کامل پیدا کرد و نیز اینکه حافظ قرآن بوده و به حقایق و معانی عمیق آیات آگاه و آنرا با چهارده روایت حفظ کرد و این خود از کم نظیر ترین شگفتی هاست1 . »

 اما مطلبی که در آن تناقض عقیده مشاهده میشود اینکه ، علت تخلص خواجه شمس الدین محمد شیرازیی به حافظ بسیاریی از تذکره نویسان و اندیشمندان این تخلص را بدان سبب دانسته اند که وی حافظ قرآن بوده است ، اما دکتر باستانی پاریزی د رمقاله خود2 علت را چیز دیگری دانسته اند .

 

، ایشان د رقسمتی از مقاله خود آورده اند که :‌

« چنان به نظر می آید که خوانندگان را د راین زمان ( دربار هنر پرور ملوک سیستان  ) به لقب حافظ می خواندند و این لقب دویست سال بعد از مرگ حافظ شیرازی مرسوم بود . البته د راین نکته که حافظ ، حافظ قرآن بوده شکی نیست و از اینکه قرآن را به « چهارده روایت » می خوانده و از این سبب عشق او به فریاد رسیده بود ، انکار نباید کرد . اما اینکه تخلص او تنها به مناسبت « قرآنی که اندر سینه داشته است » انتخاب شده باشد و شهرت او در  شیراز بدین نام تنها از این جهت باشد جای گفتگو دارد .

و بازمطلبی که د رآن اتفاق قول است اینکه حافظ هنر مندی است که علاوه بر توانایی د رشعر د رسای رهنرها از جمله موسیقی سر رشته داشته است .

عاشق ورند و نظر بازم ولی گویم فاش    تا بدانی که به چندین هزار  آراسته ام .

اگر بگویم که « خواجه هنرمندی ماهر است کههنرهای شعر و موسیقی1 را در ابیات خود به هم آمیخته و شعری پدید آورده که هر سه هنر در آن جلوه گر است 2 » 

شاید چنین اجازه ای هم داشته باشیم که شعر او را از حیث ظاهر و مضامین و همچنین  صنایع ادبی به کار گرفته شده با سبکها و جنبشهای هنری که اغلب درمورد نقاشی بیان می شود تطابق دهیم . البته این موضوع که جنبش های هنری غالباً به صورت یک انقلاب بر تمام عرصه های هنری و نه فقط نقاشی تاثیر گزار بوده اند امری واضح و اثبات شده است . اما این نکته که این سبکها و مکاتب که اکثر اً درغرب به ویژه اروپا به ظهور رسیده اند را در اشعار یک ادیب و فرزانه بلند آوازه شرقی جستجو. کنیم امری تازه و بدیع به نظر می رسد .

با نگاهی به اشعار حافظ می توان به این نتیجه رسید که که حافظ می کوشد که با بیانی ساده و قابل فهم برای عموم و همچنین بهره گیری هنرمندانه از صنایع ادبی مفاهیم بلند عرفانی را بنمایاند . مفاهیمی آنقدر بلند و فیلسوفانه که گاهی  بدون یک نگاه کارشناسانه و تحلیلی نمی توان به کنیه آن پی برد و خواننده کم سواد به معنای ظاهری و صوری لغات بسنده خواهد کرد . به همین دلیل ما اغلب بایک معن یظاهری و یک معنای عمیق و دور در اشعار روبرو هستیم .

شعر حافظ و سبک انتزاعی :

برای برقرار کردن پیوند صحیح بین اشعار حافظ و سبک انتزاعی د رهنر باید نکات مهم و اساسی هر دو مقوله را مورد توجه قرار داد .

مهمترین ویژگی که ما در اشعار حافظ با آن روبرو هستیم تمرکز معانی است ، بدان معنی که شاعر چند مضمون را د ریک عبارت یا در یک جمله جمع می کند . و برای نیل به این مقصود از صنایع گوناگونی چون ایهام ، اضافه های چند بعدی ، یا حذف مضاف الیه ، استفاده از معنی حقیقی و مجازی د رآن واحد بهره می جوید یا به علت خاص خود کلام و گاهی با توجه به نمود سعی واژه ها مفاهیم گوناگونی را در شعر جمع کند .

کاربرد واژه های دو یا چند معنایی ( ایهام ):

« به کاربرد چنین واژه هایی در زیبا شناسی شعر قدمایی « ایهام » گفته اند . معمولاً ایهام را در کتابهای جدید عبارت از آن می دانند که شاعر در شعر لفظی بیاورد با دو معنی یکی نزدیک « قریب » و دیگری دور « بعید » . ذهن شنونده به معنی نزدیک متوجه می شود د رحالیکه مراد گوینده معنی دور است .

در شعر حافظ در مواجه با ایهام باید معانی را که ساخت کلام بدانها می تواند دلالت کند استخراج کرد و در کنار هم گذاشت و آنها را مفاهیمی دانست که در ذهن حافظ بوده است .

تحلیل روانشناختی ایهام نیز مؤید این مطلب است که در ایهام ، دو یا چند معنی د رکنار یکدیگر به کلمه ایهام ساز تزریق می شود  ، ایهام بر مبنای تداعی معانی و تسلسل خاطر و به خصوص مبتنی براصل مجاورت است . دو عنصر ذهنی که مجاور هم بوده باشند ، یکدیگر را فرا می خوانند ، برای مثال واژه شیرین « در ذهن فارسی زبانان آشنا به شعر و ادب با مفهوم و صورت ذهنی طعم ضد شور و نیز معشوق خسرو و فرهاد مجاور است . »

همانطور که در ابتدای بحث نیز اشاره کردیم حافظ مقصود تمرکز معانی را در شعر خود از طریق گوناگون بر آورده می سازد و در ایهامهای آن قوتی است که ما در اشعار دیگران کمتر شاهد آن هستیم . واکنش ذهن ما خوانندگان شعر حافظ در مقابل شعر او بسیار است و این خود همان مجذوبیتی است که ما به شعر او داریم . همچنین باید اشاره کرد که فراوانی و تنوع ایهام ها و موسیقی سخن در شعرحافظ گویای این حقیقت است که و کلمه را به صورت موجودی زنده و مستقل با همه ویژگیهایش به کار می برد .

به سخن دیگر کلمه با همه ویژگیهای صوتی و معنایی نزد او اعتبار دارد نه فقط معنی کلمه و فقط یک معنی و همین موضوع باعث می شود که شعر او ترجمه ناپذیر باشد .

سبک انتزاعی : عمل انتزاعی کردن یمک تصویر در واقع استرلیزه کردن یا پالودن آن است ، به این معنی که عوامل بصری متعدد تصویر حذف می شود و مهمترین و بارز ترین جنبه های آن بافی می ماند .

این عمل از یک سو برای رسیدن به یک شکل سمبولیک یا رمز که به آن معنای خاصی داده می شود انجام می گیرد که این معنی هم یا از رور حقایق تجربی اقتباس می شود یا کاملاً قرار دادی و اعتباری است و ازسوی دیگر انتزاعی کردن محض است که در آن شکل تا رسیدن به عناصر اولیه ساختمان خود ساده می شود و دیگر چیزی در تصویر باقی نمی ماند که شباهتی به واقعیت خارج داشته باشد .

 از راه انتزاعی کردن یک تصویر می توان به رمز یا سمبل دست یافت ، برای دست یافتن به این مقصود لبازم است تصویر را بسیار ساده کرد و در و اقع کلیه جزئیات تا آنجا که دیگران نتوان آن را ساده تر کرد باید حذف شود .

برا ی آنکه یک سمبل یا رمز مؤثر باشد باید هنگام دیدن بتوان آن را به راحتی تشخیص داد و باید علاوه بر این آن را طوری ساخت که به خاطر ماندنی و حتی به سادگی قابل ترسیم باشد .

به طور کلی از رمز این طور استنباط می شود که نباید دارای جزئیات زیاد باشد ولی در هر صورت تا حدودی کیفیاتی از پدیده واقعی می تواند در آن ثبت شود .

د ریک تصویر انتزاعی بر خلاف سمبل یا رمز لزومی ندارد که معنای خارجی خاصی وجود داشته باشد ، اگر آنچه را که می بینیم آنقدر ساده کنیم که دیگر چیزی جز عناصر اولیه آن باقی نماند در واقع این همان عمل انتزاعی کردن تصویر است . و اهمیت آن برای ساختن و فهم پیامهای بصری بارها بیشتر است .

هر چه شبیه سازی در یک خبر بصری بیشتر باشد مطلبی که از آن استنباط می شود ، مشخص تر و در نتیجه محدود تر است و هرچه انتزاعی تر باشد آن مطالب ، وسیع تر و کلی تر می شود . در واقع انتزاعی کردن در زمینه های بصری ، نوعی ساده کردن به منظور رسیدن به معنای عمیق تر ، و پالایش یافته تر ایت .

با بیان این مطالب کاملاً  پیوند و تشابه هر انتزاعی با اشعار حافظ آشکار می شود ، همانطور که گاهی در اشعار حافظ شاهد استفاده از کلمات ساده و گاهی رمز گونه ( ایهام ) برا یبیان مفاهیم هستیم ، در انتزاع هم با عناصر ساده بصری برای عمیق تر کردن مفاهیم و در برگرفتن معانی وسیع تر مواجه هستیم ، و باز همانطور که استفاده از این عناصر ساده باعث بیان عمیق تر و پالایش یافته تر است ، استفاده از ایهام د رشعر نیز چنین رسالتی را بر دوش دارد .

« به عنوان مثال می توان از اثر بی همتای کنستانتین برانکوزی ( پرورش یافته در فرانسه ، زاده رومانی ، وفات 1957 ) با نام پرنده د رفضا نام برد . آنچه در این اثر به خوبی قابل درک است اینکه هنر مند « پرنده » را نادیده گرفته و به مفهموم « پرواز » یا جوهر جهش تجسم بخشیده است ، آن هم با یک برش وبایک عنصر هنری و در یک کلمه ،‌گویی او توانسته است که اندیشه خود را در حجم هایی رها از قید ماده  متجلی سازد1 . »

به بیان ساده تر برانکوزی در ساده ترکردن شکل پرنده تا آنجا پیش می رود که دیگر چیزی شبیه به یک پرنده واقعی در کار او دیده نمی شود به همین دلیل بیننده می تواند معانی و مفاهیم دیگری را د راثر جستجو کند .

شاید او می توانست پرواز یا جهش را در غالب یک شکل کاملاً رئالیستی بهنمایش در آورد اما در آنجا ذهن بیننده دائماً با شکل ظاهری و چهره واقعی پرنده درگیر شده و مفاهیم پرواز و جهش آنچنان قدرت نمود پیدا نمی کردند .

ولی با اینحال در همین شکل انتزاعی هم وقتی بتوانیم مفاهیم اصلی را دریافت کنیم خود به خود تجسم پرنده هم برای ما پدید خواهد آمد .

این مثال را به خوبی می توان به شعر حافظ ربط داد ، او د راشعارش می کوشد تا با کلماتی ساده مفاهیمی فراتر از صورت ظاهری آن کلمه ها را خلق کند .

وما با پی بردن به معنی و مفهوم حقیقی کلمات به خوبی مقصور حافظ را در می یابیم . د رعین حال که شکل و معنی ظاهر یکلمات هم به قوه خود باقی هستند .

به عنوان مثال به تحلیل بیت زیر توجه کنید :

دربحر فتاده ام چو ماهی                      تا یار مرا به شست گیرد

«  بحر : دریا / بحر غم یا طلب یا دریای معرفت          تا : به امید آنکه ،‌شاید

شست : انگشت بزرگ و پهن دست یا پا / انگشت ابهام / قلاب ماهیگیری / حلقه زلف و رسن و انگشتری مانند که درانگشت ابهام کرده هنگام تیر انداز یبا آن از زه کمان می گرفتند .

به رمز : زنّار مغانه     

 گفت شست مغانه بربندید     بت به معبود خویش نپسندید « سنایی »

معنی ظاهری « چون ماهی در دریا افتاده ام تا یار مرا با قلاب ماهیگیری بگیرد . »

نکته :  معنی نهاده در کلام به دلالت عقلی ممکن نیست . یعنی هرگز خواجه در دریا نیفتاده و یار نیز او را با قلاب ماهیگیری نمی گیرد .

بالکنایه :  در بحر غم و دریای معرفت افتاده ام و آنجا شناورم همچنانکه ماهی در دریا شناور می گردد و امید دارم تا یار مرا یاری کند و مرا به حلقه کمند خویش بگیرد و به عبارت دیگر ، خود را در دریای معرفت انداخته ام و چشم آن دارم که یار یاری فرماید و مرا در طریقت خویش ارشاد فرماید و از غم نجاتم دهد .

ایهاماً :  مرا به شست گیرد یعنی : مرا با شست و انگشت ابهام بگیرد و این دو معنی گمان ساز دارد .

الف : به آسانی و با انگشت ابهام بگیرد ودست دراز کند و مرا نجات دهد .

ب : از انگشت ابهام من بگیرد و مرا آگاهی بدهد .

 د رادامه توضیحات قبل لازم است به این نکته اشاره کنیم که هر انتزاعی دارای گرایشهایی نیز هست از جمله اکسپر سیو نیسم انتزاعی و انتزاع گرایی سپا نقاشانه و .

 

 

اکسپرسیونیسم  انتزاعی :

در واقع گرایشی پرشور در بیان تجریدی حالتهای احساسی است که خیلی سریع به نخستین جنبشهای هنری مهم  د رسالهای بعد از جنگ جهانی دوم تبدیل شد ، ارتباطی که به نظر می آید می توان بین این جنبش و اشعار حافظ که در حدود 5 یا 6 قرن قبل از ظهور جنبش مذکور سروده شده اند برقرار کرد . در این موضوع است که علاوه بر اینکه با نوعی بیان سمبلیک و انتزاعی در اشعار حافظ روبرو هستیم د رهمان حال شاهد نوعی بیان شدید عواطف و احساسات هستیم که در ظاهر مفهومی زمینی به خود گرفته اما در باطن بیانگر عشقی عرفانی و آسمانی است .

« از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم             خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید »

رهیافتهای اکسپرسیونیستهای انتزاع گرا د رآثار آدولف گوتیلپ ( 74-1903 ) نیز تا حد قابل توجهی استحکام یافت . آثار گوتلیپ نوعی دعوت به ایمان و اعتقاد به چیزی بسیار مهم و مؤثر را در ذهن بیننده متبادر می سازد . این چیز بسیا رمهم نه ذرات رنگ و لکه های قلم مو بلکه در مفاهیم سمبلها و در ارتباط تاریخی آنها نهفته است و مثالی از این باب در شعر حافظ ؛

« به جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست      طاقت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد »

« یکدم غریق بحر خدا شوگمان مبر   کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی »

د راین مبحث فقط به تشابهات بین اشعار حافظ و هنر انتزاعی ]  سمبلیک ، اکسپرسیونیسم انتزاعی و انتزاع صرف  [  اشاره شد شاید با تحقیق بیشتر بتوان تشابهاتی با سایر سبکها نیز در اشعار او پیدا کرد .

 

 



1  -از مقدمه دیوان حافظ ، نسخه غنی و قزوینی    ویرایش : رضا کاکائی دهکردی     نوشته : رضا ایزدی

2 مقالاتی در باره شهر و زندگی حافظ    ،   به کوشش دکتر منصور رستگار فصایی  ص 101   با عنوان حافظ چندین هنر

1 مقاله دکتر باستانی پاریزی    ، همان

2 کتاب آب حیات  نوشته دکتر حسنعلی شیبانی

1 خلاصه تاریخ هنر    پرویز مرزبان   چاپ دهم   1382 ص 232

توضیح : این توصیفات در صفحه  232 کتاب در بخش پیکره سازی به شیوه حجم گری ( کوبیسم ) آورده شده است اما در همان کتاب صفحه 249 در قسمت هنر انتزاعی از این اثر و دیگر آثار کنستانین برانکوزی نام برده شده است .

شعرحافظ به انگلیسی


بیا تا گـل برافـشانیم و می در ساغر اندازیم
 
فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم

Rose petals let us scatter
And fill the cup with red wine
The firmaments let us shatter
And come with a new design

 

 

 

 

 

 

 

Ghazal

 

O beautiful wine-bearer, bring forth the cup and put it to my lips
Path of love seemed easy at first, what came was many hardships.
With its perfume, the morning breeze unlocks those beautiful locks
The curl of those dark ringlets, many hearts to shreds strips.
In the house of my Beloved, how can I enjoy the feast
Since the church bells call the call that for pilgrimage equips.
With wine color your robe, one of the old Magi’s best tips
Trust in this traveler’s tips, who knows of many paths and trips.
The dark midnight, fearful waves, and the tempestuous whirlpool
How can he know of our state, while ports house his unladen ships.
I followed my own path of love, and now I am in bad repute
How can a secret remain veiled, if from every tongue it drips?
If His presence you seek, Hafiz, then why yourself eclipse?
Stick to the One you know, let go of imaginary trips.

 

الا یا ایها الـساقی ادر کاسا و ناولـها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
بـه بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگـشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افـتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امـن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید مـحـمـل‌ها
بـه می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
کـه سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کـجا دانـند حال ما سبکـباران ساحـل‌ها
همـه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نـهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
مـتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملـها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Ghazal   

 

Where is sensible action, & my insanity whence?
See the difference, it is from where to whence.
From the church & hypocritical vestments, I take offence
Where is the abode of the Magi, & sweet wine whence?
For dervishes, piety and sensibility make no sense
Where is sermon and hymn, & the violin's music whence.
Upon seeing our friend, our foes put up their defense
Where is a dead lantern, & the candle of the sun whence?
My eye-liner is the dust of your door and fence
Where shall I go, tell me, you command me whence?
Take your focus from your chin to the trap on the path hence,
Where to O heart, in such hurry you go whence?
May his memory of union be happy and intense
Where are your amorous gestures, & your reproach whence?
Make not restlessness & insomnia, Hafiz's sentence
What is rest, which is patience, and sleep whence?

صـلاح کار کـجا و مـن خراب کـجا
بـبین تـفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلـم ز صومعه بگرفت و خرقـه سالوس
کـجاسـت دیر مغان و شراب ناب کجا
چـه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سـماع وعـظ کـجا نغمـه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمـنان چـه دریابد
چراغ مرده کـجا شمـع آفـتاب کـجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کـجا رویم بـفرما از این جـناب کـجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کـجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بـشد کـه یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیسـت صبوری کدام و خواب کـجا

 

 

 

 

 

 

 

Ghazal   

That beautiful Shirazi Turk, took control and my heart stole,
I'll give Samarkand & Bukhara, for her Hindu beauty mole.
O wine-bearer bring me wine, such wine not found in Heavens
By running brooks,  in flowery fields, spend your days and stroll.
Alas, these sweet gypsy clowns, these agitators of our town
Took the patience of my heart, like looting Turks take their toll.
Such unfinished love as ours, the Beloved has no need,
For the Perfect Beauty, frills and adornments play no role.
I came to know Joseph's goodness, that daily would increase
Even the chaste Mistress succumbed to the love she would extol.
Whether profane or even cursed, I'll reply only in praise
Sweetness of tongue and the lips, even bitterness would enthrall.
Heed the advice of the wise, make your most endeared goal,
The fortunate blessed youth, listen to the old wise soul.
Tell tales of song and wine, seek not secrets of the world,
None has found and no-one will, knowledge leaves this riddle whole.
You composed poems and sang, Hafiz, you spent your days well
Venus wedded to your songs, in the firmaments' inverted bowl.

اگر آن ترک شیرازی بـه دسـت آرد دل ما را
بـه خال هـندویش بخشم سمرقند و بـخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافـت
کـنار آب رکـن آباد و گلگـشـت مـصـلا را
فـغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شـهرآشوب
چـنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغـما را
ز عشـق ناتـمام ما جمال یار مستغنی اسـت
بـه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
کـه عـشـق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشـنام فرمایی و گر نـفرین دعا گویم
جواب تـلـخ می‌زیبد لـب لعـل شـکرخا را
نصیحـت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سـعادتـمـند پـند پیر دانا را
حدیث از مـطرب و می گو و راز دهر کـمـتر جو
کـه کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافـظ
کـه بر نـظـم تو افـشاند فلک عـقد ثریا را

 

 

 

 

Ghazal   

Kindly tell the tender deer, O morning breeze
I am wandering your desert and the wild countries.
Long live the sugar merchant, but why
Is he unkind to sweet lovers, the honey-bees?
Tender rose, pride in your goodness forbids
To ask the manic nightingale of his fantasies.
Only with gentle compassion can you trap the wise.
The wise bird from any snare simply flees.
I know not why there is no familiarity
With the tall, black eye, bright faced beauties.
When in company of friends, glass of wine in hand
Remember old companions who travel upon the breeze.
The only criticism that I can have of you;
For kindness, the beauties charge extortionate fees.
No wonder if in the heavens, as claims Hafiz;
Venus? song brings Christ to dancing sprees.

صـبا بـه لطـف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
شـکرفروش کـه عمرش دراز باد چرا
تفـقدی نـکـند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گـل
کـه پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
بـه بـند و دام نـگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حـبیب نـشینی و باده پیمایی
بـه یاد دار مـحـبان بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
کـه وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافـظ
سرود زهره به رقص آورد مـسیحا را

حافظ شیرازی


حافظ شیرازی

 

خواجه شمس‌الدین محمد بن محمد بن محمد شیرازی متخلص به «حافظ» و ملقب به « لسان‌الغیب» و « ترجمان الاسرار» از شاعران بزرگ غزلسرای ایران در قرن هشتم هجری است.

اجداد او اصلاً از کوپای « کوهپایة» اصفهان بوده‌اند و نیای او در ایام حکومت اتابکان سلغری از آنجا به شیراز آمد و در همان شهر متوطن شد، و نیز چنین نوشته‌اند که پدرش « بهاء الدین محمد» بازرگانی می‌کرد و مادرش از اهل کازرون و خانة ایشان در « دروازة کازرون شیراز» واقع بود.

ولادت حافظ در اوایل قرن هشتم هجری، حدود سال 727 در شیراز اتفاق افتاد و او به سال کوچکتر از برادران خود بود. بعد از مرگ بهاء الدین پسران او پراکنده شدند و شمس‌الدین محمد که خرسال بود با مادر در شیراز ماند و روزگار آن دو به تهیدستی می‌گذشت. به همین سبب حافظ همین که به مرحلة تمییز رسید در نانوایی محله به خمیرگیری مشغول شد تا آنکه عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب‌خانه کشانید. وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد می‌گذرانید.

بعد از این زندگانی حافظ تغییر کرد و او در جرگة طالبان علم درآورد و مجالس درس علما و ادبای شیراز را درک کرد و به تتبع و تفحص در کتب اساسی علوم شرعی و ادبی از قبیل « کشاف» زمخشری و « مطالع الانظار» قاضی بیضاوی و « مفتاح العلوم» سکاکی و امثال آنها پرداخت. از مشایخ و علمای آن عصر ظاهراً کسانی مانند شیخ‌امین‌الدین بلیانی، قاضی عضدالدین ایجی و قاضی مجدالدین شیرازی تا حدی مربی و حامی حافظ بوده‌اند.

محمد گلندام دوست و همدرس و جامع دیوان حافظ، خود او را چندین بار در مجلس درس « ابن الفقیه نجم » عالم معروف به قراآت سبع و فقیه بزرگ عصر خود دیده و غزل‌های سحارش را در همان محفل علم و ادب شنیده بود.

حافظ در دو رشته از دانش‌های زمان یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار می‌کرد. قرآن را با توجه به قراآت چهارده گانه از حفظ بود و به همین سبب تخلص « حافظ» را برگزید.

شیراز در دوره‌یی که حافظ تربیت می‌شد، اگر چه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت، لیکن مرکزی بزرگ از مراکز علمی و ادبی ایران و جهان اسلامی محسوب می‌گردید و این نعمت به خاطر تدبیر اتابکان سلغری در جلوگیری از جملة مغولان به شیراز بود. از مطالعه در احوال پادشاهان آل سلغر و امرایی که بعد از زوال دولت ایلخانی بر فارس حکومت داشتند ( مانند آل اینجو و آل مظفر) این حقیقت بر ما ثابت می‌شود.

از تفحص در احوال و اقوال حافظ معلوم است که او در اکتساب علوم شرعی یا ادبی قصد ارتزاق نداشت یعنی بعد از تحصیل در این رشته‌ها به عنوان مدرس و معلم باقی نماند، بلکه ورود در محافل ادبی و عرفانی و معاشرت با عرفا و شعرا و در همان حال تعهد امور دیوانی و ملازمت شغل سلطان هم مورد توجه و علاقة او بوده است.

حافظ از میان امرای عهد خود چند تن را در اشعار خود ستوده و یا به معاشرت و درک محضرشان اشاره کرده است، مانند شیخ ابواسحاق اینجو که عهد جوانی حافظ مصادف با ایام امارت او بوده است و دیگر شاه شجاع و شاه منصور. وی همچنین با پادشاهان ایلکانی که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبن شیخ اویس را ستود و از رجال شیراز، حاجی قوام‌الدین محمد و نیز حاجی قوام‌الدین حسن تمغاچی را مدح گفت.

حافظ بنا بر مشهور و چنانکه از دیوانش برمی‌آید به زادگاه خود شیراز علاقة فراوان داشته است و ظاهراً به سبب همین علاقة وافر به شیراز یا به جهات دیگر، حافظ برخلاف هم‌شهری خود سعدی به سیاحت و مسافرت چندان رغبتی نشان نداده است. ظاهراً یک بار برای رفتن به دکن تا به هرموز رفته و چون در کشتی نشسته و تلاطم امواج دریا را دیده از سفر پشیمان گشته و به شیراز بازگشته است و یکبار هم به یزد سفر کرده اما زود از اقامت در «زندان سکندر» خسته شده و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدین گونه آرزو کرده است:

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت        رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

بنابر اطلاع محدودی که از زندگانی خانوادگی حافظ داریم او زن و فرزند داشته است. دربارة عشق او به دختری به نام شاخه نبات افسانه‌هایی رایج است و بنابر همان داستان‌ها، حافظ آن دختر را به عقد خود درآورد. حافظ یکجا در اشعار خود از فقدان محبوبی در سال 764 سخن می‌گوید و این تاریخ با سی و هشت سالگی شاعر مصادف بوده است و نیز در اشعار او باز می‌خوریم به اشاراتی که به مرگ فرزند خود دارد:

دلا دیدی که آن فـــرزانه فرزند              چه دید اندر خم این طاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش               فلک بر سر نهادش لوح سنگین

تاریخ وفات حافظ در قدیمی‌ترین مأخذی که دربارة احوال او داریم سال 792 هجری است. ظاهراً اواخر عمر شاعر مصادف بود با استیلای امیر تیمور بر فارس و اگر ملاقات و مذاکره‌یی که به موجب قول بعضی از تذکره‌نویسان بین حافظ و این پادشاه روی داده است درست باشد، در پایان زندگی شاعر بوده است. « خاک مصلی» که مدفن و مزار حافظ در شیراز است به یک روایت مادة تاریخ وفات او نیز هست.

حافظ با آنکه چندین قصیدة عالی و چند منظومة کوتاه محکم و نیز رباعیات و قطعات دارد، شهرتش بیشتر در غزلسرایی است و غزل او را از همه حیث اوج غزل فارسی می‌شمارند. او معانی دقیق عرفانی و حکمی و حاصل تخیلات لطیف و تفکرات دقیق خود را در موجزترین کلام و در همان حال در روشن‌ترین و صحیح‌ترین آنها بیان کرده است، به عبارت دیگر او در هر بیت و گاه در هر مصراعی نکته‌یی دقیق دارد که از آن به « مضمون» تعبیر می‌کنیم. این شیوة سخنوری البته در شعر فارسی تازه نبود ولی حافظ تکمیل کننده و در آورندة آن به پسندیده‌ترین وجه و مطبوع‌ترین صورت است و موفقیتی که در این راه برای او حاصل گردید باعث شد که بعد از او شاعران در پیروی از شیوة او در آفرینش « نکته‌» های دقیق و ایراد مضامین باریک و گنجانیدن آنها در موجزترین عبارات مبالغه نمایند و همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معروف به « هندی » منجر گردید. نکتة دیگر توجه خاص اوست به ایراد صنایع مختلف لفظی و معنوی در ادبیات خود و این توجه به حدیست که کمتر بیتی از او را می‌توان از نقش و نگار صنایع خالی یافت و توانمندی و استادی او در به کار بردن صنعت‌ها تا بدانجاست که خواننده در ابتدای امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمی‌شود.

وصف عشق و شراب و مستی و بیزاری از ریا و سالوس شعر او را رنگ خاصی بخشیده است و با آنکه شاعر غالباً نظر خوشی دربارة صوفیه ندارد، در بعضی موارد کلام او یادآور مطالب و مقاصد صوفیه است. در حقیقت تعلیم حافظ ممزوجی است از فلسفه و عرفان اسلامی که مثل رباعیات منسوب به خیام از رندی و آزاداندیشی اهل شک و حیرت چاشنی گرفته است. در کلام او نه فقط ذکر بعضی قدما مثل فردوسی، نظامی، ظهیرفاریابی و سعدی آمده است بلکه از سلمان ساوجی، خواجوی کرمانی، کمال خنجدی و ... نیز یاد شده است و مشابهت صورت و مضمون بعضی غزل‌های او با غزل‌های این شاعران قابل ملاحظه است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معاشران گره از زلف یار باز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
نخست موعظة پیر صحبت این حرفست
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
و گر طلب کند انعامی از شما حافظ

   شبی خوشست بدین قصه‌اش دراز کنید
   وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
   که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
   گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
   چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
   که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
   بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
   حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

                                                غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی

                                                تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم

آنکه بی‌جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

                                                بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست

                                                تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

مدد از خاطر رنـــدان طلب ایـــدل ورنه

                                                کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم

سایة طایر کـــم‌حوصله کــــاری نکند

                                                طلب از سایة میمون همـــایی بــکنیم

دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست

                                                تا به قول و غزلش ساز نوایـی بکنیم

حافظ2


حافظ شیرازی

خواجه شمس‌الدین محمد بن محمد بن محمد شیرازی متخلص به «حافظ» و ملقب به « لسان‌الغیب» و « ترجمان الاسرار» از شاعران بزرگ غزلسرای ایران در قرن هشتم هجری است.

اجداد او اصلاً از کوپای « کوهپایة» اصفهان بوده‌اند و نیای او در ایام حکومت اتابکان سلغری از آنجا به شیراز آمد و در همان شهر متوطن شد، و نیز چنین نوشته‌اند که پدرش « بهاء الدین محمد» بازرگانی می‌کرد و مادرش از اهل کازرون و خانة ایشان در « دروازة کازرون شیراز» واقع بود.

ولادت حافظ در اوایل قرن هشتم هجری، حدود سال 727 در شیراز اتفاق افتاد و او به سال کوچکتر از برادران خود بود. بعد از مرگ بهاء الدین پسران او پراکنده شدند و شمس‌الدین محمد که خرسال بود با مادر در شیراز ماند و روزگار آن دو به تهیدستی می‌گذشت. به همین سبب حافظ همین که به مرحلة تمییز رسید در نانوایی محله به خمیرگیری مشغول شد تا آنکه عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب‌خانه کشانید. وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد می‌گذرانید.

بعد از این زندگانی حافظ تغییر کرد و او در جرگة طالبان علم درآورد و مجالس درس علما و ادبای شیراز را درک کرد و به تتبع و تفحص در کتب اساسی علوم شرعی و ادبی از قبیل « کشاف» زمخشری و « مطالع الانظار» قاضی بیضاوی و « مفتاح العلوم» سکاکی و امثال آنها پرداخت. از مشایخ و علمای آن عصر ظاهراً کسانی مانند شیخ‌امین‌الدین بلیانی، قاضی عضدالدین ایجی و قاضی مجدالدین شیرازی تا حدی مربی و حامی حافظ بوده‌اند.

محمد گلندام دوست و همدرس و جامع دیوان حافظ، خود او را چندین بار در مجلس درس « ابن الفقیه نجم » عالم معروف به قراآت سبع و فقیه بزرگ عصر خود دیده و غزل‌های سحارش را در همان محفل علم و ادب شنیده بود.

حافظ در دو رشته از دانش‌های زمان یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار می‌کرد. قرآن را با توجه به قراآت چهارده گانه از حفظ بود و به همین سبب تخلص « حافظ» را برگزید.

شیراز در دوره‌یی که حافظ تربیت می‌شد، اگر چه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت، لیکن مرکزی بزرگ از مراکز علمی و ادبی ایران و جهان اسلامی محسوب می‌گردید و این نعمت به خاطر تدبیر اتابکان سلغری در جلوگیری از جملة مغولان به شیراز بود. از مطالعه در احوال پادشاهان آل سلغر و امرایی که بعد از زوال دولت ایلخانی بر فارس حکومت داشتند ( مانند آل اینجو و آل مظفر) این حقیقت بر ما ثابت می‌شود.

از تفحص در احوال و اقوال حافظ معلوم است که او در اکتساب علوم شرعی یا ادبی قصد ارتزاق نداشت یعنی بعد از تحصیل در این رشته‌ها به عنوان مدرس و معلم باقی نماند، بلکه ورود در محافل ادبی و عرفانی و معاشرت با عرفا و شعرا و در همان حال تعهد امور دیوانی و ملازمت شغل سلطان هم مورد توجه و علاقة او بوده است.

حافظ از میان امرای عهد خود چند تن را در اشعار خود ستوده و یا به معاشرت و درک محضرشان اشاره کرده است، مانند شیخ ابواسحاق اینجو که عهد جوانی حافظ مصادف با ایام امارت او بوده است و دیگر شاه شجاع و شاه منصور. وی همچنین با پادشاهان ایلکانی که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبن شیخ اویس را ستود و از رجال شیراز، حاجی قوام‌الدین محمد و نیز حاجی قوام‌الدین حسن تمغاچی را مدح گفت.

حافظ بنا بر مشهور و چنانکه از دیوانش برمی‌آید به زادگاه خود شیراز علاقة فراوان داشته است و ظاهراً به سبب همین علاقة وافر به شیراز یا به جهات دیگر، حافظ برخلاف هم‌شهری خود سعدی به سیاحت و مسافرت چندان رغبتی نشان نداده است. ظاهراً یک بار برای رفتن به دکن تا به هرموز رفته و چون در کشتی نشسته و تلاطم امواج دریا را دیده از سفر پشیمان گشته و به شیراز بازگشته است و یکبار هم به یزد سفر کرده اما زود از اقامت در «زندان سکندر» خسته شده و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدین گونه آرزو کرده است:

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت        رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

بنابر اطلاع محدودی که از زندگانی خانوادگی حافظ داریم او زن و فرزند داشته است. دربارة عشق او به دختری به نام شاخه نبات افسانه‌هایی رایج است و بنابر همان داستان‌ها، حافظ آن دختر را به عقد خود درآورد. حافظ یکجا در اشعار خود از فقدان محبوبی در سال 764 سخن می‌گوید و این تاریخ با سی و هشت سالگی شاعر مصادف بوده است و نیز در اشعار او باز می‌خوریم به اشاراتی که به مرگ فرزند خود دارد:

دلا دیدی که آن فـــرزانه فرزند              چه دید اندر خم این طاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش               فلک بر سر نهادش لوح سنگین

تاریخ وفات حافظ در قدیمی‌ترین مأخذی که دربارة احوال او داریم سال 792 هجری است. ظاهراً اواخر عمر شاعر مصادف بود با استیلای امیر تیمور بر فارس و اگر ملاقات و مذاکره‌یی که به موجب قول بعضی از تذکره‌نویسان بین حافظ و این پادشاه روی داده است درست باشد، در پایان زندگی شاعر بوده است. « خاک مصلی» که مدفن و مزار حافظ در شیراز است به یک روایت مادة تاریخ وفات او نیز هست.

حافظ با آنکه چندین قصیدة عالی و چند منظومة کوتاه محکم و نیز رباعیات و قطعات دارد، شهرتش بیشتر در غزلسرایی است و غزل او را از همه حیث اوج غزل فارسی می‌شمارند. او معانی دقیق عرفانی و حکمی و حاصل تخیلات لطیف و تفکرات دقیق خود را در موجزترین کلام و در همان حال در روشن‌ترین و صحیح‌ترین آنها بیان کرده است، به عبارت دیگر او در هر بیت و گاه در هر مصراعی نکته‌یی دقیق دارد که از آن به « مضمون» تعبیر می‌کنیم. این شیوة سخنوری البته در شعر فارسی تازه نبود ولی حافظ تکمیل کننده و در آورندة آن به پسندیده‌ترین وجه و مطبوع‌ترین صورت است و موفقیتی که در این راه برای او حاصل گردید باعث شد که بعد از او شاعران در پیروی از شیوة او در آفرینش « نکته‌» های دقیق و ایراد مضامین باریک و گنجانیدن آنها در موجزترین عبارات مبالغه نمایند و همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معروف به « هندی » منجر گردید. نکتة دیگر توجه خاص اوست به ایراد صنایع مختلف لفظی و معنوی در ادبیات خود و این توجه به حدیست که کمتر بیتی از او را می‌توان از نقش و نگار صنایع خالی یافت و توانمندی و استادی او در به کار بردن صنعت‌ها تا بدانجاست که خواننده در ابتدای امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمی‌شود.

وصف عشق و شراب و مستی و بیزاری از ریا و سالوس شعر او را رنگ خاصی بخشیده است و با آنکه شاعر غالباً نظر خوشی دربارة صوفیه ندارد، در بعضی موارد کلام او یادآور مطالب و مقاصد صوفیه است. در حقیقت تعلیم حافظ ممزوجی است از فلسفه و عرفان اسلامی که مثل رباعیات منسوب به خیام از رندی و آزاداندیشی اهل شک و حیرت چاشنی گرفته است. در کلام او نه فقط ذکر بعضی قدما مثل فردوسی، نظامی، ظهیرفاریابی و سعدی آمده است بلکه از سلمان ساوجی، خواجوی کرمانی، کمال خنجدی و ... نیز یاد شده است و مشابهت صورت و مضمون بعضی غزل‌های او با غزل‌های این شاعران قابل ملاحظه است.


 

معاشران گره از زلف یار باز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
نخست موعظة پیر صحبت این حرفست
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
و گر طلب کند انعامی از شما حافظ

شبی خوشست بدین قصه‌اش دراز کنید
   وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
   که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
   گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
   چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
   که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
   بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
   حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 


ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی

تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم

آنکه بی‌جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست

تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

مدد از خاطر رنـــدان طلب ایـــدل ورنه

کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم

سایة طایر کـــم‌حوصله کــــاری نکند

طلب از سایة میمون همـــایی بــکنیم

دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست

تا به قول و غزلش ساز نوایـی بکنیم

ادامه مطلب ...