مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

غلامحسین ساعدی


غلامحسین ساعدی

 (متولد 1314) او نیز چون صادقی، نویسنده با قدرتی است که در تجزیه و تحلیل زندگی اجتماعی نقش مهمی دارد. اما در آثار وی جای طنز را حسرت و خشم گرفته است. ساعدی برای نشان دادن آثار روانی اجتماعی خشونت جامعه بر ارواح مردم کوچک، از مرزهای تثبیت شدة واقعگرایی در می‌گذرد و به نوعی سوررئالیسم ( یا رئالیسم وهم‌آلود) می‌‌رسد. در فضای غمگنانة داستان‌هایش حوادث واقعی چنان غیرعادی می‌نمایند که هراس‌انگیز می‌شوند، بطوری که گاه به نظر می‌رسد نویسنده علت مسائل و مشکلات اجتماعی را در ماورالطبیعه می‌جوید. در این نوع داستان‌ها، ساعدی برای رسیدن به نتایج تمثیلی، با کمک عوامل ذهنی و حس اغراق‌آمیز فضایی مشکوک و ترسناک می‌آفریند.

ساعدی نخستین‌نما نمایشنامه‌ها و داستان‌هایش را از سال 1324 در مجلات سخن، صدف و آرش به چاپ رساند. هنوز دهة چهل فرا نرسیده بود که در زمینة نمایشنامه‌نویسی چهره‌ای سرشناس شد ـ نمایشنامه‌هایش را با نام «گوهر مراد » می‌نوشت. مهمترین داستان‌هایش را از سال‌های 1340 به بعد منتشر کرد.

تصاویر سهمناک از ملال، ترس و آسیب‌های روانی، نخستین مجموعه داستان ساعدی، شب‌نشینی با شکوه ( 1339)، را می‌سازد. تمام داستان‌های این کتاب به ادبار زندگی کارمندان جزء و بازنشسته اختصاص دارد. این داستان‌ها که در فضای سنگین می‌گذرند. ابعاد گوناگون مخاطراتی را که این قشر اجتماعی با آن مواجه است، به تصویر می‌کشند.

از دیگر آثار او: خواب‌های پدرم ـ استعفا نامه ـ سرنوشت مختوم ـ حادثه به خاطر فرزندان.

 

عطار نیشابوری


عطار

فریدالدین محمد بن ابراهیم نیشابوری

عطارشاعر و عارف نام آورایران در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری (‌قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم میلادی ) است .در ابتدای حال شغل عطاری را که از پدر بارث برده بود ادامه می داد . بعد بر اثر تغییر حال در سلک صوفیان و عارفان در آمد و در خدمت مجد الدین بغدادی شاگرد نجم الدین کبری بکسب مقامات پرداخت و بعداز سفرهایی که کرد در زادگاه خود رحل اقامت افگند و در آنجا بسال 627 هجری (‌= 1229 میلادی )‌در گذشت و مقبره او همانجا برقرارست . وی بحق از شاعران بزرگ متصوفه و کلام ساده و گیرنده او با عشق و شوقی سوزان همراهست و زبان نرم وگفتار دل انگیزش که ازدلی سوخته و عاشق و شیدا بر می آید حقایق عرفان را بنحوی خاص در دلها جایگزین می سازد و توسل او بتمثیلات گوناگون و ایراد حکایات مختلف هنگام طرح یک موضوع عرفانی مقاصد معتکفان خانقاهها را برای مردم عادی بیشتر و بهتر روشن و آشکار می دارد.

عطار بداشتن آثار متعدد در میان شاعران متصوف ممتازست .دیوان قصائد و غزلها و ترانهای او پرست از معانی دقیق و عالی عرفانی ،و خصوصاً باغزلهای او تکاملی خاص و قابل توجه در غزلهای عرفانی ملاحظه می گردد. غیر از دیوان مفصل عطار مثنویهای متعدد او مانند اسرار نامه ،‌الهی نامه ، مصیبت نامه ، وصیت نامه ، ومنطق الطیر ، بلبل نامه ، شتر نامه ، مختار نامه ، خسرونامه ، مظهر العجایب ،‌لسان الغیب ، مفتاح الفتوح ، بیسر نامه ، سی فصل و جز آنها مشهورست .

از میان این مثنویهای دل انگیز که جملگی با طرح مسائل عرفانی و ایراد شواهد و تمثیلات متعدد همراهست ،‌از همه مهمتر و شیواتر ، که باید آنرا تاج مثنویهای عطار دانست ، منطق الطیرست. منطق الطیر منظومه ییست رمزی بالغ بر 4600 بیت . موضوع آن بحث سیور از یک پرنده داستانی بنام سیمرغ ( = تعریض بحضرت حق ) است . از میان انواع طیور که اجتماع کرده بودند هد هد سمت ارهنمیی آنانرا پذیرفت ( = پیر مرشد. بسبب تشابهی که از حیث گزاردن رسالت میان آندو هست . پیر رسالت حق را می گزارد و هد هد از جانب سلیمان رسول می کرد) و آنان را که هر یک بعذری متوسل میشدند ( تعریض بدلبستگی ها و علایق انسان بجهان که هر یک بنحوی مانع سفرا و بسوی حق می شوند )‌، با ذکر دشواریهای راه و تمثیل بداستان شیخ صنعان ، در طلب سیمرغ بحرکت آورد و بعد از طی هفت وادی صعب که اشاره است بهفت مرحله ازمراحل سلوک ( یعنی :طلب ، عشق ، معرفت ، استغناء ، توحید ، حیرت ،فقر و فنا )‌، بسیاری از آنان بعلل گوناگون از پای در آمدند و از آنهمه مرغان تنها سی مرغ بی بال و پر و رنجور باقی ماندند که بحضرت سیمرغ راه یافتند ودر آنجا غرق حیرت و انکسار و معترف بعجز و ناتوانی وحقارت خود شدند و بفنا و نیستی خود در برابر سیمرغ توانا آگهی یافتند تابسیار سال برین بگذشت و بعد از فنا زیوربقا پوشیدند و مقبول در گاه پادشاه (= حق ) گردیدند.

این منظومه عالی کم نظیر که حاکی از قدرت ابتکار و تخیل شاعر در بکار بردن رمزهای عرفانی و بیان مراتب سیر و سلوک و تعلیم سالکانست ، از جمله شاهکارهای جاویدان زبان فارسیست. نیروی شاعر در تخیلات گوناگون ، قدرت وی در بیان مطالب مختلف و تمثیلات و تحقیقات ،‌و مهارت وی در استناج از بحث ها ، و لطف و شوق و ذوق مبهوت کننده او در همان موارد و در تمام مراحل ، خواننده را بحیرت می افگند.

از منظومهای عطار غالب آنها در لکنهو و تهران بچاپ سنگی و سربی طبع شد و دیوان غزلها و قصیده های او را آقای سعید نفیسی (‌تهران 1319 شمسی )‌بطبع رسانید . کتاب تذکره الاولیاء عطار اثر بسیار مهم منثور این عارف و اصل است که در بیان مقامات عرفا نوشته شد.

پس از مرگ

ای هم نفسان تا جل آ,د بسر من

از پای در افتادم و خون شد جگر من

                                                رفتم نه چنان کآمدنم روی بود ، نیز

                                                نه هست امیدم که کس آید ببر من

یا چون زپس مرگ من آیند زمانی

وزخاک بپرسند نشان وخبر من

                                                گر خاک زمین جمله بغربال ببیزند

                                                چه سود که یک ذره نیابند اثر من

من دانم و من حال خود اندرلحدتنگ

جز من که بداند که چه آمد بسر من

                                                بسیار زمن درد دل و رنج کشیدند

                                                رستند کنون از من و از درد سرمن

غمهای دلم بر که شمارم که نیاید

تا روز شمار این همه غرم در شمر من

                                                من دست تهی با دل پر درد برفتم

                                                بردند بتاراج همه سیم و زرمن

در ناز بسی شام و سحر خوردم و خفتم

نه شام پدیدست کنون نه سحر من

                                                از خواب و خروخویش چگویم که نماندست

                                                جز حسرت و تشویر زخواب و زخورمن

بسیار بکوشیدم و هم هیچ نکردم

چون هیچ نکردم چه کند کس هنر من

                                                غافل منشینید چنین زآنک یکی روز

                                                بربندد اجل نیز شما را کمر من

جان در حذر افتاد ولی وقت شد آمد

چانم شد و بی فایده آمد حذر من

                                                بر من همه در ها چوفروبست اجل سخت

                                                تا روز قیامت که در آید ز در من ؟

در بادیه یی ماندم تا روز قیامت

بی مرکب و بی زاد ،دریغا سفر من !

                                      از بس که خطر هست درین راه مرا پیش

                                      دم می نتوان زد زره پر خطر من

عبید زاکانی


عبید زاکانی

 

عبید زاکانی از خاندان زاکنیان قزوین بوده و بهمین سبب به «زاکانی» اشتهار داشته و در شعر «عبید» تخلص می‌کرده است. مدتی از عمر او در خدمات دیوانی و چندی در سیاحت و سفر گذشته و بسال 772 هجری
(=1370میلادی) وفات یافته است.

وی در اسلوب انشاء و در سبک ظاهری اشعار خود بیشتر متتبع روش سعدی بوده و اهمیت او خصوصاً در داشتن روش انتقادی و بیان مفاسد اجتماع با زبانی شیرین و بطریق هزل و شوخی در آثار منظوم و منثورست. عبید بیشتر از هر کسی وضع نا مطلوب اخلاقی و اجتماعی عهد خویش را شناخته و محیطی را که تحت تأثیر استیلای تاتار ، وجور حکام و اعمال مغول و آشوب و فتنه و قتل و غازرت و ناپایداری اوضاع و جهل و نادانی غالب زمامداران و غلبه مشتی غارتگر فاسد و نادان بوجود آمده بود ، مجسم ساخته است.

کلیاد عبید زاکانی شامل منظومها و رساله های منثور اوست. در میان این آثار مقداری اشعار جدی از قصیدها و غزلها موجودست و از آن گذشته منظومه انتقادی موش و گربه . و مثنوی عشاق نامه ، ورساله های اخلاق الاشراف ، ده فصل . دلگشا و صدپند را باید از آثار خوب او شمرد.

درباره حوال و آثار اورجوع شود به: مقدمه کلیات عبیدزاکانی بتصحیح و اهتمام مرحوم عبالس اقبال چاپ 1321 تاریخ مفصل ایران ، مرحوم اقبال ، ج1، ص550-552.

آه آشتین

در ماه بناز می نگرد دل ربای ما 

بیگانه وار می گذرد آشنای ما

بی جرم دوست پای زمابر کشیده باز

تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما

با هیچ کس شکایت جورش نمی کنم

ترسم بگفت و گو کشد این ماجرای ما

مادل بدرد هجر ضروری نهاده ایم

زیرا که فارغست طبیب از دوای ما

بر کوه اگر گذر کند این آه آتشی

بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما


قلندران

جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد

بود و وجود مارا باک از عدم نباش

سلطان وقت خویشیم گرچه زروی ظاهر

لشگر کشان ما را طبل و علم نباشد

مشتی مجردانیم بر فقر دل نهاده

گرهیچمان نباشد از هیچ غم نباشد

در دست و کیسه مادینارک س نبیند

بر سکه دل ما نقش درم نباشد

چون ما بهیچ حالی آزار کس نخواهیم

آزار خاطر ما شرط کرم نباشد

در راه پاکبازان گولاف فقر کم زن

همچون عبید هر کو ثات قدم نباشد

صائب تبریزی

شرح حال صائب میرزا محمد علی فرزند میرزا عبدالرحیم و برادرزاده خوش نویس مشهور شمس الدین ثانی معروف به شیرین قلم ، از اعقاب شمس الدین محمد شیرین مغربی ( متوفی 808 ) هجری که صائب تخلص می کرده بزرگترین و معروفترین منشاء سبک هندی است . پدرش از تاجران تبریزی اصفهان بود و پسرش محمد علی در حدود سال 1010 هجری در قریة عباس آباد نزدیک آن شهر ولادت یافت و بعد از تحصیلات و کسب فنون شاعری از حکیم رکنای کاشانی متخلص به مسیح و حکیم شفایی اصفهانی شاعران قرن یازدهم هجری ، مورد توجه و علاقه شاه عباس اول صفوی قرار گرفت . در اوایل جوانی به مکه رفت و پس از زیارت کعبه و سیر وسیاحت در بلاد ممالک پهناور عثمانی به ایران بازگشت . به زیارت آستان قدس رضوی شتافت و در مدح و منقبت حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) پرداخته و در مقطع غزلی سرود شکر الله که بعد از سفر حج صائب عمر خود تازه بسلطان خراسان کردم صائب در سال 1034 یا 1036 هجری به مناسباتی از اوضاع و احوال اصفهان دلگیر شد و بنا بر روش رایج شاعران آن زمان بقصد تجارت به عزم دیار هند به هرات و کابل رفت در کابل به دیدار میرزا حسن الله متخلص به احسن و مشهور به ظفرخان فرزند خواجه ابوالحسن تربتی یا سبزواری که به نیابت پدر از جانب جهانگیر پادشاه هند حکمران آن مرز و بوم نائل شد . ظفرخان مردی شاعر و ادب پرور بود و صائب را سخت گرامی می داشت . چیزی نگذشت که به شاگردی او دل خوش کرده گفت : و طرز یاران پیش احسن بعد از این مقبول نیست تازه گوئی های او از فیض طبع صائب است » صائب نیز در نتیجه اکرام و نوازش مستدام ظفرخان به مدح او پرداخت و او را در کرامت و شجاعت برناموزترین سرداران هند ترجیح می نهاد : « خان خانان را به بزم و رزم صائب دیده ام در سخا و در شجاعت چون ظفرخان تو نیست » سرانجام صائب به پایمردی ظفرخان در هنگام جلوس شاه جهان ( 1037 هجری ) به نزد این شهریار رفت و به پاس قطعه ای که در تهنیت و ماده تاریخ جلوس شاه جهان ساخته بود از طف وی ملقب به « مستعدخان » شد و جایزتی کلان و منصبی بلند یافت . ولی هیچگاه از مصاحبت ظفرخان غافل نمی ماند . به طوری که نوشته اند پس از 6 سال توقف در هندوستان پدرش که پیری هفتاد ساله بود از پی پسر روان شد تا وی را یافته و به ایران بازگرداند . صائب نیز از نظر اجرای دستور پدر از ممدوح خود ظفرخان به طریق زیر رخصت مراجعت به ایران را خواست : « شش سال پیش رفت که از اصفهان به هند / افتاده است توسن عزم مرا گذار // هفتاد ساله واله پیر است بنده را / کز تربیت بود بمنش حق بیشمار // آورده است جذبه ی گستاخ شوق من / از اصفهان به اگره و لاهورش اشکبار // زان پیشتر کز اگره به معموره دکن / آیه عنان گسسته تر از سیل بیقرار // مقصود او زآموزش بدرن من است / لب را بحرف رخصت من کن گهرنثار // با جبهه ی گشاده تر از آفتاب صبح / دست دی ببدرقه ی راه من براری پس از آن مدتی گذشت ، تا در آن هنگام که ظفرخان به نیابت پدر حکمران کشمیر شد ، در آنجا صائب با قول و قرارهائی که گذاشت موفق گردید به همراه پدر به ایران بازگردد (1042 هجری ) صائب پس از ورود به ایران در زاد و بوم خود شهرتی عظیم کسب کرد و به مقام ملک الشعرایی در بارشاه عباس دوم ( 1052 - 1077 هجری ) نائل شد و در سفر و حضر از ملازمان شاه گردید تا جایی که نوشته اند رتبه ای نزدیک به وزارت داشته است . صائب زمان پادشاهی سلیمان صفوی را نیز دیده و در روز جلوس او به سلطنت چکامه ای سروده است ( 1077 هجری ) این شاعر توانا و استاد برای دیدن عالمان و شاعران و انتخاب شعر از دیوان آنان در شهرهای قم و قزوین و اردبیل و یزد ودیگر نقاط به گردش پرداخته و ره آورد این سفرها را سفینه ای به عنوان ( بیاض ) فراهم داشته است که در آن ذکری از محل ملاقات و نخبه ای از آثار نزدیک به 800 تن از نامبرداران را گردآورده ، مرحوم تربیت عدد ابیاتی که در آن مجموعه آمده بیست و پنج هزار یاد آور شده و گنجینه ای معتبر است . صائب در سالهای آخر عمر خویش در اصفهان خوش زیسته و از سیر و سیاحت پای کشیده و در باغ تکیه ی خود لنگر انداخته است . آرزومندان دیدار وی از هردیار ملاقاتش می شتاخته اند و از آثارش منتخباتی فراهم می کرده اند . چنانکه عاملای بلخی که مردی شاعر و عارف بود و میرمعزالدین موسوی متخلص به « فطرت » از دانشمندان و مشاهیر رجال ایرانی هندوستان بود ، از این طبقه شمارند . وفات وی در 1081 در اصفهان اتفاق افتاده و جمله ی « صائب وفات یافت » ماده تاریخ مرگ اوست . در بین شاعرانی ایرانی کمتر شاعری در حیات خود به اندازه صائب مقام و محبوبیت داشته و مورد توجه پادشاهان و رجال زمان بدین پایه که او راست بوده اند . زیرا در ایران و هندوستان و ممالک عثمانی او را مکرم می داشتند و حتی دیوانش را برسم ارمغان از دربار ایران به حضور خواندگار روم می فرستادند . همچنین شاعران و گویندگان که معاصر وی بودند خود را با او برابر نمی دانستند و همگان به جلالت قدرتش معترف بودند . البته تواضع و فروتنی و مردم داری و حسن سلوک وی مزید بر این علت بود . صائب از پرکارترین و پر اثر ترین شاعران ایران است . تعداد اشعار او را از 80 هزار تا صد و بیست هزار و دویست هزار و سیصدهزار و بیشتر بر شمرده اند . آقای دکتر حسن سادات ناصری ، استاد دانشگاه تهران دیوان اشعار صائب را پس از سالها تفحّص و تحقیق در ده مجله و بالغ بر هشتاد هزار بیت و هشت هزار غزل تدوین کرده و آماده چاپ بود . در سال های اخیر 6 مجله از دیوان صائب تبریزی شامل 7015 غزل ، همراه با چند قصیده و شعر ترکی در 7 و 36 صفحه به قطع وزیری به کوشش محمد قهرمان از طرف شرکت انتشارات علمی و فرهنگی در تهران چاپ و منتشر شده است . صائب علاوه بر منتخباتی که از آثار دیگران برداشته و از سروده های خویش نیز حسن انتخابی نموده ، و دسته بندی مخصوص کرده و هر دسته را به نامی ممتاز داشته است . چنانکه اشعاری را که در وصف اندام معشوق است « مرآت الجمال » و ابیاتی را که مربوط به آینه و شانه است « آرایش نگا » و اشعار خمریه را « میخانه » و نخبه ی مطالع غزلیات خویش را « واجب الحفظ » نام نهاده است . دیگران هم بدین اسلوب و طرزهای دیگر از آثار روی منتخباتی برداشته اند ، و به این ترتیب است کلیات و دیوان هایی که در هندوستان و ایران از صائب به چاپ رسیده است . صائب خطی خوب داشته و نسخه هایی از آثارش به خط وی موجود است . علاوه بر این درحواشی نسخه هایی که به خط کاتبان است ، از جمله عارف تبریزی کاتب و کتابدار او که خود رسم الخط صائب را تقلید می کرده ، اشعاری نوشته ، مطالبی را متذکر شده است . دو سه قطعه نثر هم از او موجود است ، یکی نامه ای به شاه عباس ثانی در استدعای بازکردن میخانه ها - دیگر نثری در باب قلیان و کثرت علاقه بدان وسوم نامه ای به دوستی در تقاضای گل نرگس . « چهره و مقام صائب در نثر معاصرانش » مؤلف کتاب چراغ هدایت ( سراج الدین علیخان متخلص به آرزو و معروف به خان آرزو ) می گوید که « حقیر تصویر ایشان دیده ام . مرطوب سفید فام پیر نوشته اند » چند سال پیش در اصفهان جنب مدرسة چهار باغ در بازار نوبنیادی نگارنده قالیچه ای دید که تصویر صائب را مطابق نشانی خان آرزو برآن بافته بودند . صاحب مغازه که خود شاعر بوده و به سبک صائب غزل می ساخت گفت لنگه ی این قالیچه را مردی فرانسوی که صائب را به شعرهایش می شناخت خرید و به اروپا برد .صائب به شهادت اشعار خود و قول معاصرانش مردی فرشته خو ، کم آزار و متواضع بود . تمام تذکره نویسان از محامه او سخن گفته اند حتی دشمنش آذر در دانشکده می نویسد « در اصفهان کسب کمالات صوری و معنوی کرد » خوش طینتی او بقدری است که همه شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است که همه ی شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است و در دیوان وی شاید به بیش از نام پنجاه شاعر که شعرشان را استقبال کرده و از آنان با تجلیل و محبت نام برده است صائب از معدود شاعرانی است که در زمان حیات ، صیت سخنش قاف قاف قلمرو زبان دری ( ایران ، هندوستان ، عثمانی ) را مسخر کرد و به قول صاحب سفینه ی خوشگو « خوندگار روم و پادشاهان اطراف درخواست نسخه هایی از دیوان او در حال حیات می کردند و شاه ایران به رسم تحفه و هدیه می فرستادند و منت می نهاد » . مشتاقان سخنش از دور و نزدیک و برخی پای پیاده به اصفهان می شتافتند تا به دیدار او مشرف شوند . نویسندگان تذکره های نصر آبادی ، قصص الخاقانی ، سروآزاده کلمات الشعرا همه استادی و جلالت قد روی را ستوده اند . « اوضاع اجتماعی زمان صائب و سرگذشت شعر در این عهد » دولت صفوی نخستین حکومت ایرانی است که در اثر رسمیت بخشیدن به مذهب تشیّع و بنیان گذار یک سازمان حکومت مرکزی ، کشور وسیع ایران را از تشتت و تفرقه به جمعیت و وحدت باز آورد . بلوغ و شکفتگی عصر صفوی دوران چهل و چند ساله ی سلطنت شاه عباس کبیر است . در این ایام راه ها امن و شهرها جدید ساخته شد اصفهان با بناهای رفیع و مساجد عظیم و تزیینات بدیع و نادره کاریهای غریب عروس شهرهای ایران لقب گرفت . علمای شیعه از همه جا جهت درس و بحث به پایتخت دعوت شدند ، هیئت های سیاسی و اقتصادی و مذهبی و ساحان اروپایی به کرات به اصفهان آمدند و مردم کم و بیش با راه و رسم زندگی آنان آشنا شدند ، جنگ های پیاپی با عثمانی شور و هیجانی در مملکت برانگیخت ، سفر به هند برای مردم آسان و عملی شد ، شعر از حصار دربار و مدرسه بیرون آمده و به میان مردم رفت ، قهوه خانه ها مثل کافه های قرن نوزدهم اروپا هنرمندان را به دور یکدیگر جمع کرد و مردم را با آنان آشنا ساخت . عجب اینکه شاه نیز گه گاه به یکی از این قهوه خانه ها که نزدیک عمارت عالی قاپو قرار داشت می رفت . و میان اهل هنر می نشست و به شاهنامه خوافی و نقالی و مشاعره گوش می کرد و گاهی هم با شاعران و نقاشان به شوخی و مزاح و مشاعره می پرداخت . خلاف پندار جمعی که رواج مذهب و نفوذ فقها را اسباب رکود بازار شاعری می دانند اکثر علمای بزرگ و متعصّب چون مجلسی ، ملاصدرا ، محقق لاهیجانی ، میرفندرسکی ، میرداماد ، فیض کاشانی و شیخ علی نقی کمره ای همه یا خود شاعر بودند و یا دوستدار شعر بودند و باز خلاف گفته ی جمعی که شاهان صفوی را مخالف شعر و شاعری معرفی می کنند باید گفت که غالب آنان همه شعر می گفتند و هم شعرا را حرمت بسیار می نهادند . در نظر ایشان شاعر یک مأمور تبلیغات حقیر نبود ، از او توقع مدّاحی نداشتند بلکه به چشم یک انسان والا به او می نگریستند . کمتر کسی بود که از راه شاعری نان بخورد . هر کدام از شاعران شغل و کاری داشتند یا تاجر بودند یا پیشه ور ، یکی دو تن هم از ایشان به وزارت رسیده بودند . بجز ایران در هند مملکت همجوار ، هم بازار شعر فارسی رونق بسیار داشت ، از عهد محمود غزنوی که دروازه های هند گشوده شد و زبان فارسی به آن دیار رفت دیگر این ریشه قطع نشد ، از هنگام حمله ی مغول کم و بیش ادبای ایرانی به هند می رفتند و بخصوص در ناحیه ی سند رحل اقامت می افکندند . از قرن دهم و اندکی قبل از آن مهاجرت مردم ایران به سبب اغتشاشات داخلی و احراز رفاه و ثروت به هند قزونی گرفت و سیر و سیاحت و اقامت در این قاره ثروتمند و پرابهام برای همه هموطن ایرانی به صورت یک رؤیای دلپذیر درآمد . زبان فارسی که از زمان بابر تیموری زبان رسمی دیوانی و ادبی هند شده بود و صلات و جوایزی که بابریان به شعرا می دادند رغبت غالب شعرای جوان ایرانی را برای رفتن به هند برانگیخته بود . در عهد صوفی این آرزوی دیریاب برای اغلب مردم دست یافتنی و آسان شد ، کاروان های تجاری مرتب بین اصفهان ، هند رفت و آمد می کردند ، مسافرت به هند برای شعرا یک سفر تکمیلی ، تفریحی و احیاناً پردرآمد بود . پادشاهان بابری غالباً نقاد و سخن شناس بودند و به شعرا عنایت بسیار داشتند و جالب است که معلم شاهزاده ها هم غالباً ایرانی بودند . نتیجه اینکه در هندوستان خانه ی دوم فارسی زبانان عزت ورفاه و تمتّع بیشتری برای شعرا فراهم بود زیرا که صفویه بعلت وضع خاص سیاسی و اتخاذ رهبری مذهبی و گرفتاریهای مملکت هیچ وقت فراغت و راحت سلاطین تیموری را نداشتند و معرکه ی دربار بابریان البته که گرمتر از صوفیه بود و این مسابقه و همچشمی ، شعرا را بیشتر از پول و رفاه بهره مند می کرد . صائب شاعر چنین روزگاری بود . وقتی به هند رفت عصر طلایی شاه عباس بود ، اما چون برگشت صفی میرزا نوه ی شاه عباس به تخت نشسته بود . جز او دو شاه دیگر را هم دید ؛ شاه عبّاس ثانی و شاه سلیمان . اوج شهرتش در عهد شاه عباس دوم بود که بسمت ملک الشعرایی را به خود اختصاص داده بود ، درست ایت که هر سه ی این شاهان با شعرا رفتار احترام آمیز داشتند اما خونریزیهای شاه صفی و خوشگذرانی های شاه عباس ثانی و ضعف حکومتی که در دوره ی شاه سلیمان آغاز شد پست و بلندی هایی در اجتماع به وجود آورد و زندگی مردم هر روز به نوعی دستخوش اجبارهای ضد و نقیض بود از تراشیدن یا گذاشتن ریش تا فرق شراب و تنباکو ، فشار متعصّبان و ظاهر پرستان ، نامردی اهل فضیلت و معنی ، کامیابی سفلگان و سبک مغزان برای شاعر حق بین و آزاد اندیش بسیار دردناک بود . شعر صائب آئینه ی این احوال است . « محتوای سخن صائب » سر بزانو ماندگان را طاق می گردد سخن چون مه نوشهرهی آفاق می گردد سخن گر بیفشارند پای خامه را ارباب فکر زود با عرش برین همسان می گردد سخن بکر معنی را بود در سادگی حسن دگر بی صفا از زیور اغراق می گردد سخن میکند این آب روشن را روان استادگی از تأمل شهره ی آفاق می گردد سخن رشته را اندازد از چشم گره صائب گره ناگوار طبع از اغلاق می گردد سخن می گوید شکار مضمون محتاج تفکر و تأمل است : با تن آسانی سخن صائب نمی آید بدست صید معنی را کمندی به زپیچ و تاب نیست به نظر او در شعر اصالت با معنی است شاعر باید حرفی برای گفتن داشته باشد و این سخن باید همچون کشف تازه ای اعجاب انگیز باشد . آسان نگری و آسان گذری سخن را بی قدر می سازد . (1) ( پاورقی 1 : گردد به قدر ریشه دواندن بلند نخل / در فکر زینهار بیفشار پای خویش ) برای یافتن مضمون در جهانی که همه چیزش کهنه و مکر راست راهی نیست جز اینکه روش نگریستن و برداشتن نو شود ، آن وقت است که از هر حقیقت خارجی و هر دریافت وجدانی نه یک مضمون بلکه مضامین متعدد بدست خواهد آمد : « یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت / دربند آن مباش که مضمون نمانده است » منابع مضمون های صائب انسان است و جهان ، خلقیات آدمی است که خلقت دو گانه دارد ، نیمی فرشته و نیمی اهریمن ، و جهان که مجموعه ای است از تضادها ، جمع نور است و ظلمت و حیات است و ممات ، دوگانگیی که حاصلش نظام احسن دستگاه خلقت است . ذهن او مدام می کوشد که نسبتی و رابطه ای بین انسان و طبیعت و طبیعت و انسان برقرار کند . تجربه ی او در میدان زندگی شخصی و انفرادی نیست . تجربه ایست کلی ، تجربه انسان است نه شخص صائب . مثلاً با اینکه آن صیاح تذکره نویس سمرقندی در وصف عمارت و باغ او در عباس آباد اصفهان نوشته است : « رفیع ترین عمارات و وسیع ترین این سراها دولتخانه ی میرزا صائب است که زبان گفتار از عهده ی بیان کرد آن بر نمی آید مگر کار شنودن به دیدن رسد » . سروده است : دل دشمن به تهی دستی من می سوزد برق ازین مزرعه با دیده ی تر می گذرد چون داغ لاله سوخته نانیست روزیم آنهم فلم به خون جگر می دهد مرا تضادی که در گفته های صائب می بینیم از ین رهگذر است خاکی از کوشش اوست برای یافتن مضامین نو ، تفنن به موضوعات مختلف در غزل و عدم وحدت موضوع در این نوع سخن که نمونه ی کاملش غزل سبک هندی است به سالهای بسیار قبل از صائب حتی به زمانی قبل از خواجه و در حقیقت بعد از سعدی بر می گردد و در عصر صفوی حسن غزل در اختصاص داشتن هر بیت آن به یک معنی و اندیشه ی خاص است به قول مرحوم استاد امیری فیروز کوهی « او نه تنها به نقاشی احوال انسانی بلکه به تجسّم همه ی ریزه کاریها و پست و بلندی های اندام حیات و چین و شکن های چهره ی زندگی و زشتی و زیبایی آن را با قلعی دقیق و چشمی خرده بین و مو شکاف نقاشی کرده است » . معانی که صائب در غزل بیان می کند با توجه به آنچه در باب اصالت مضمون در شعر او گفته شد منحصر به موضوعات غزلی نیست ؛ عرفان به معنی عام و کلی نه عرفان درسی و اصطلاحی ؛ ( هر انسان آگاه و هوشیاری در طی مراحل زندگی به این عرفان می رسد ) نکته های اجتماعی انتباه و عبرت ، نکته های فلسفی ، انتقاد های تنه از دکانداران شریعت و طریقت و اخلاق در شعرا و موج می زند . بیهوده است اگر در دیوان صائب جستجوی عشق و شیدایی کنیم ، شور عاشقی سعدی ، و شیدایی مولانا ابداً در غزل های او نیست ، چرا باید او را با سعدی و مولانا و حافظ مقایسه کرد ، اصلاً موضوع این مقایسه بی وجه است زیرا که صائب پدیده ایست نو ظهور ، او نماینده ی یک نوع خاص از غزل است که پس از حافظ برای قرار از ابتذالی که مقلّدان حافظ به آن دچار شده بودند به وجود آمده است . حافظ برای فرار از ابتذالی که مقلّدان حافظ به آن دچار شده بودند به وجود آمده است . صائب غزلسرایی است که در زمان ما هنوز هواخواه بسیار دارد زیرا که پیروی از طریق او چون پایه اش مبتنی بر معنی یابی است داغ تقلید برجبین شعر کسی نمی زند . از موضوعات رایج غزل صائب حسب حال است ، شاید در لابلای این غزل ها بتوان شخصیت و روحیه و خلقیات او را تجسم کرد ، حساسیت شدید و بیقراری و شیدایی ، مردم گریزی ، حیا و نرم خوی ، فرار از تقلید و تعریف از خود . « سعدی و صائب » در این ایام شد ختم سهن برخامه صائب مسلم بود اگر زین پیش بر سعدی شکرخائی وجه مشابهتی میان سعدی قرن هفتم وصائب قرن یازدهم هست : هر دو در محیط اجتماعی خود ، مغرز و مکرم ، هر دو بی نیاز و دارای استغنای طبع بوده اند ، صائب نیز در زمان خود یک سر و گردن از همگان برتر و پس از حافظ دیگری چون وی با خصوصیت های عدیده در صحنه ادب قد نیفراشته است . اگر جامعیت سعدی در نظر گرفته شود نه تنها صائب ، شاعر دیگری نیز دشوار است با وی بر ابرگذاشته شود : قصیده ، دیوان اشعار غنائی ، مثنوی بوستان که از حیث محتوا تمام فضایل اجتماعی و اخلاقی را در برگرفته است و نثر گلستان و مطالب آن که تقریباً آینه عصر اوست ، او را به طر خدشه ناپذیری از دیگر شاعران متمایز میکند . بعلاوه اگر شعر را سایه انفعلات نفس آدمی بدانیم غزلیات سعدی در تاریخ ادبی ایران بیمانند میماند . البته صائب شاعریست Original ، مبدأ و مضون آفرین بحدیکه سایر شعرا جزو مولانا و خاقانی چون او آنقدر معانی نیافریده اند و از این حیث شخصیت ممتازی میان گویندگان پیدا می کند ولی از دو جهت وجه تشابه او با سعدی کمرنگ میشود : یکی کیفیت بیان و دیگر عشق ورزی . سعدی خداوند زبان فارسی است . از استادان بزرگ قدیم تا زمان ، هیچکس چیرگی سعدی را در تلفیق جمله روشنی و رسائی بیان نداشته بحدیکه میتوان زبان سعدی را زبان معیار یا بنابر اصطلاح فرنگی « استاندارد » گفت . بدیهی است از این حیث نمیتوان صائب را مانند او دانست ، در صورتکیه که مسامحه های لفظی در صائب زیاد است این مسامحه های لفظی به مواردی اختصاص ندارد که گنجانیدن معنی مقصود ، شاعر را در تنگنا انداخته و گذاشتن کلمه مناسب دشواری ببار می آورد ، بلکه در موردهای عدیده دیده می شود که فقط بی دقتی گوینده را میرساند . تفاوت فاحش صائب با سعدی در میدان لفظ است و آن هم ناشی از این نکته است که هدف صائب ابداع مضمونی و ایراد نکته ایست و در انجام به این مهم توجه و دقت در تلفیق جمله بدست مسامحه داده میشود : صائب در این باب به گونه ای دچار است که گاهی نکته ای مهم و دقیق از نظرش محو میشود - نکته ای اخلاقی که خود بدان پای بند است . در بیت زیر یک اصل شریف اجتماعی را بیان می کند ولی در مصراع دوم که پیوسته تمثیل یا دلیلی بر صحت مطلب مصراع نخستین است این بی دقتی به جشم به چشم می خورد : « خنده رو بودن به از گنج گهر بخشیدن است » راست ایت . دستور زندگانی موفق چنین است که شخص نسبت به سایرین خوش رو باشد ، خوش روئی و برخورد شاد بیش از کمک مالی یا ترش روئی دیگران را به طرف شما میکشاند و می توان این معنی را راز رستگاری اجتماعی گفت . اما دلیلی که صائب برای صحت این رأی خردمندانه می آورد ضعیف و خدشه پذیر است زیرا می گوید : « تا توانی برق بودن ابر نیسانی مباش » بدیهی است منظور از « برق بودن » بشاش بودن است ولی غافل از اینکه ابر نیسانی طراوت زای و برکت خیز است و به عقیده قدما ممکن است مروارید شود ، در صورتی که برق ، سوزنده و احیا هلاکت آور است . باری در عالم لفظ صائب نمی تواند با خداوند زبان فارسی برابر شود . نکته دومی که باز صائب را از حریم سعدی دور میکند . وجود شور عشق است که دیوان غزلیات سعدی از آن متلاطم است و در دیوان صائب این سوزنده ترین سودای انسانی کم رنگ و عاری از هیجان است . روح عاطفی در صائب سرکش است نیست تعقل و تأمل و اعتدال بر مزاج وی غالب و طوفان انفعالات چنانکه در دیوان غزلیات سعدی و مولوی سرکشی میکند در دیوان صائب دیده نمی شود . زیبائی و جمال را میستاید و عشق به هردو معنی محدود و نامحدود در سروده های وی هست ولی شوریدگی در آنها کمتر است ، گوئی درباب عشق نیز حسابی در کار است و فرزانگی بر شیوایی می چربد : خون دل میخورد کریم زمهمان سیر چشم داغ است عشق از دل بی آرزوی ما تا دل نمی برم به کسی دل نمی دهم صیاد من نخست گرفتار من شود سبک شعری صائب صائب از شاعران معاصر خود ، و نیز از گذشتگان ، یادکرده و نسبت به خواجه حافظ ارادتی به سزا داشته ، و سخن او را در وی تاثیری عظیم بوده است : زبلبلان خوش الحان این چمن صائب / مرید زمزمه حافظ خوش الحان ، باش . همچنین نسبت به استاد سخن - سعدی شیرازی - توجهی وافر داشته و در استقبال بیت ذیل که از سعدیست : قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن / مسلم نیت طوطی را در ایامت ، شکر خائی . چنین گوید : در این ایّام شد ختم سخن برخامه ی صائب / مسلم بود گرزین پیش برسعدی ، شکرخائی . صائب با این همه رغبت و مهر نسبت به شاعران و گویندگان که شامل سرایندگان همزمان وی نیز می شده مورد حسد برخی بدخواهان بوده و از آنها شکایتها کرده است و نیز با اینکه مرد متدین نیک خواهی بوده ، از زاهدان ریائی ، نفرت داشته و در آن روزگاران که عالم نمایان شکم پرور فرومایه ، به نام دین ، تسلط داشتند ، اشارات لطیف انتقادی نسبت بدان طبقه نموده و از آن جمله گفته است : « کار با عمامه و قطر شکم افتاده است / غم در این مجلس ، بزرگیها به افلاطون کند . » « مخور صائب فریب از عمامة زاهد / که در گنبد ، زبی مغزی ، صدا بسیار می پیچید » در عقل و فطنت به جوی ، نستانند / دور ، دور شکم و دستار است » از خواص سبک صائب ، مضمون سازی و باریک اندیشی و نازک کاریست که آن هم در واقع از مشخصات سبک هندیست . دیگر به کاربردن صنایع و محسنات شعری نظیر : ارسال المثل ، و استعمال مجاز و مراعات النظیر و آوردن امثال سایر در شمن شعر است . بران نشان دادن شیوه ی سخن شاعر ، چندی از مفردات او نقل می گردد ، بطوریکه مشاهده خواهد شد ؛ از خصوصیات اینگونه اشعار ، باریکی مضمون و معنی پند و عبرت ، و آمدن مثل و تشبیه در یکی از دو از دو مصراع است : « عشق بی پروا ، چه می دانی زیان و سود را / شعله ، یکسان می شمارد « چوب بید و عود را » « صدای آب روان ، خوب را گران سازد / زخوشی عنانی عمراست ، خواب غفلت ماه « کثرت موج ، ترا در غلط انداخته است / و رنه در سینه ی دریا ، گهر راز ، یکیست » « از شیشه ی بی می ، بی شیشه طلب کن / حق راز دل خالی از اندیشه ، طلب کن » دو ریشه ی نخل کهن سال از جوان افزونتر است / بیشتر دلبستگی باشد به دنیا ، پیر را» در سبک هندی هیچکس هم پایه ی او نیست . اشعار صائب غالباً در بردارنده ی معانی دقیق اخلاقی است . در غزل سرایی نیز نکات و افکار نازک شیرین دارد « دلم به پاکی دامان غنچه می لرزد / که بلبلان همه مستند و باغبان تنها » از خصائص شعر صائب آن است که چون به زبان دیگر ترجمه کنند از لطافت و معنویت آن کاسته نمی شود . پدر صائب میرزا عبدالرحیم نامی بود از تجار اصفهان که به امر شاه عباس اول از تبریز به عراق مهاجرت کرد و نبش به شمس الدین تبریزی می رسد . تولد و نشو و نمای صائب همه در اصفهان بود و از این جهات کاملاً اصفهانی است و اینکه نسبت به تبریزی می شود از این بابت است که اجداد او تبریزی بوده اند . وجود نسخه های خطی بسیار متنوع از دیوان شعرا و ، بیانگر این است که اشعار او هم در زمان خود شاعر ، شهرت و محبوبیتی تمام داشته و نزد همگان زبانزد بوده است . کلیات صائب از آثار درجه اول ادب فارسی محسوب می گردد ، چون یک دوره ادبی را به طور کامل نشان می دهد . به طوری که اگر از شاعران سبک هندی همین یک مجموعه مانده بود ، همین ویژگی های آن شیوه را می توانستیم از کلیات صائب دریابیم . او به شعر شاعران پیشین بسیار توجه داشته و از آن همه بیشتر به حافظ و سعدی نظر داشته است . سخن او استوار و مقرون به موازین فصاحت و در عین حال حاوی مضامین دقیق است . وی مخصوصاً در تمثیل چیره دست است و بعضی از ابیات او حکم مثل سائر را دارد و از این حیث می توان او را با عنصری مقایسه کرد . اختصاص دیگر صائب به ایراد نکته های دقیق اخلاقی و عرفانی در اشعار خویش است و از این جهت باید گفت که صائب سبک هندی را به حد اعلای خود رسانیده و در آوردن استعاره و کنایه و مجاز و حقیقت و تشبیه ، دقت و موشکافی عجیب داشته است . دیوان صائب تبریزی نزدیک به یکصد وبیست هزار بیت دارد که احتمالاً در زمان حیات شاعر جمع آوری و حتی ویرایش شده است . تمام عواملی که به کمال یافتن هنر کمک می کند با وی مساعدت کرده و خود نیز با اعتدال اخلاقی و عقل معاش که داشته توانسته بهترین استفاده را از زمینه ی مناسب ببرد و به این مقام عالی در شعر دست یابد که شعر او همه به روزگار او در قلمرو زبان فارسی زبانزد بود و از قهوه خانه تا دربار و از مدرسة طالبان علم تا تکیه و لنگر سالکان طریق خواننده داشت ، صفای باطن و علو مرتبه ی روحی صائب به شعرا و نیز مانند شعرها حافظ کیفیت خاصی می دهد و رمز ماندگاری و مقبولیت آنست . عمر طولانی به شاعر فرصت پیراستن آثار خود راداده ضمن آنکه همراه با افزایش کمیت ، کیفیت شعر او نیز با گذشت زمان بهتر شده است. صائب شعر بسیار خوانده و شاعر بسیار دیده و مردی دانش آموخته و اهل مطالعه بوده ، لذا آموخته ها و اندوخته های ذهنیتش با ابداعاتش در آمیخته و میزان ابتکار او به درستی روشن نیست . اما هر چه هست کلیات صائب از زمره ی آثار درجه اول ادب فارسی محسوب می گردد چون یک دوره ی ادبی را به طور کامل نشان می دهد . در دیوان او تاثیرات شاعران قدیم چون مولوی و حافظ مشهود است و هم تعبیرات و کلمات روزمره علامت مکان و زمان را برآن نقش می زند . هم تخیّلات سرکش و اندیشه های غیر عادی در آن هست . هم مضامین و مواعظ پیش افتاده در عبارات مبتذل و مکرر در مکرر . اینها کار غزل پردازی است که هرگز بیکار نمی نشسته و همه روزه وظیفه ی ادبی خود را انجام می داده است . بر روی هم روح کلی دیوان صائب دعوت به ایمان است و معرفت و صفا و اعتدال و آزادگی ، و از جهت زبان و واژگان و رعایت سیاق فارسی از همه ی دیوان های سبک مشهور به هندی سالم تر است . شعر بعد از صائب در ایران دچار رکودشد زیرا از آن حد پیشتر نمی توانست برود و هنگامی که پیروان مشتاق نغمة بازگشت را ساز کردند صائب را مورد حمله قرار دادند زیرا او فرد اکمل شیوه ای بود که آنان می خواستند نفیش کنند . در 50 سال اخیر ، با حکم شدن تدریجی معیارهای نقد ادبی ، صائب شهرت و مقام بحق خود را باز یافته است . صائب در مطالعه آثار قدما و معاصران استغراقی عظیم داشته به ویژه به آثار مولانا جلال الدین محمد بلخی ( مولوی ) و خواجه حافظ اخلاصی شگرف می نموده و چندین نسخه از دیوان بزرگ غزلیات « کلیات شمس » را کتابت کرده است و غیر از این نسخه ای کهنسال را از خمسه نظامی تصحیح کرده و حواشی در فراویز آن برنگاشته است ، و از اینگونه کارها به دست او فراوان رفته ، بدیهی است با موقعیت و مقامی که داشته ، در کتابخانه های باشکوه و پر ارج پادشاهان امیران به نفائسی دست یافته که دیگران را مقدور نبوده است » پروفسور « یان ریپکا » درباره ی صائب چنین اظهار نظر کرده است : « آوازه ی صائب مرهون غزلیات اوست ، صائب حافظ را بزرگ می دارد و به طور کلی در شعر و ادب فارسی تبحّری به سزا دارد . ثمره ی این تبحّر توأم با ذوق لطیف شاعری نخبه چون او یک مجموعه ی اشعار عالی است که نسل های بعدی بحد و وضو را ز آن مایه گرفته اند ، در زمینه لیریک ، معانی فلسفی و امثال سایر کما بیش عمیق و گاهی هم پیش پا افتاده را به سلک نظم می کشد ، از این روغزلیاتش کمتر ناظر بر احساسات و بیشتر حاکی از تیزهوشی و نیروی مفکره ی عالی و تجربه بوده متکی بر مشاهدات عینی در ترکیبات بی شماری است که از توازن فکری برخوردار است و از این روست که آثارش تا این حد خشک است . دامنه ی مضامین شاعرانه در اینجا وسعت می گیرد و هدف از هنر شاعری در دقت الفاظ و ریز و کاری ها خلاصه می شود . صائب سبک هندی را به اوج می رساند . وسعت دامنه ی آثارش باور نکردنی و شامل سیصد هزار بیت است که دوازده هزار بیت قصیده ها و یکصد وسی هزار بیت آن یک مثنوی بنام « قندها و نامه » و بقیه آن غزلیات است با وجود همه نوبغی که صائب بدان متصف است آثارش کیفیت های مختلفی دارد . از داستان محمود و ایازوی اطلاعات دقیقی ندارم . (1) باید افزود که صائب اشعار ترکی نیز می سرود . از این انبوه سرسمام آور برگزیده های مختلفی تنظیم شده است . صائب بر شاعران هند وایرانی و همچنین عثمانی ( نابی ، ثابت و مکتب آنان ) تأثیر سحر آمیز داشت متأسفانه در ایران امروز مقامی را که شایسته ی اوست ندارد هر چند دراین اواخر به جبران این قصور اهتمام می رود . ی (2) قسمت آخر نوشته ی پرفسور ریپکاورست است زیرا در سال های اخیر در بزرگداشت صائب اقدام های چشم گیری به عمل آمده که از آن زمره برگزاری مجمع بحث در افکار و اشعار صائب در سال 1354 خورشیدی به ابتکار کتابخانه ی مرکزی و مرکز اسناد در دانشگاه تهران است که در آن 21 خطا به پیرامون افکار و اشعار صائب از طرف متخصصان این رشته ایراد گردید و مجموعه آن نیز چاپ و منتشر شد . همچنین تاسیس انجمن ادبی صائب در تهران و شهرستان ها و احداث ساختمان آرامگاه و انتشار کلیات اشعار او توسط انجمن آثار ملی ایران . شادروان استاد دکتر ذبیح ا... صفا درباره ی اشعار صائب می نویسد : « صائب در اصناف سخن دست داشت . در قصاید و مثنوی چیره نیست ولی در غزل از استادان مسلم شمرده می شود . سخن او استوار و مقرون به موازین فصاحت و درعین حال پر معنی و پر از مضامین دقیق و فکر های باریک و خیال های لطیف است و او مخصوصاً در تمثیل ید بیضا می نماید و کمتر غزل اوست که یا متضمن مثل سائری است نباشد و یا بعضی ابیات آنها حکم امثال سائر را نداشته باشند . اینست که شیوه ی خاص صائب را تمثیل دانسته اند و می توان از این حیث او را با عنصری در میان قصیده سرایان قدیم مقایسه کرد . اختصاص دیگر صائب به ایراد نکته های دقیق اخلاقی و عرفانی در اشعار خویش است . این کار به غزل های او شکوه و جلوه ای خاص می بخشد » (3) ( پاورقی ها : 1- طبق تحقیقی که به عمل آمد صائب اصلاً منظومه ای به نام محمود و ایاز نداشته است 2- تاریخ ادبیات ایران تألیف پروفسور ریپکا ترجمه دکتر عیسی شهابی 3- گنج سخن تألیف دکتر ذبیح ا... صفا جلد سوم ) مضمون اشعار صائب صائب کسی به پایة شعرم نمی رسد دست سخن گرفتم و برآسمان شدم صائب را « شاعر تک بینها » نامیده اند و برآنند که این سخنور چیره دست غزل یکسدت کم دارد . خواندن تک بیت از شاعران ، از دیرباز در میان پارسی زبانان معمول بوده است . اگر گزینش ابیاتی از صائب را برهانی بر شهرت وی به شاعر تک بیتها بدانیم ، باید دیگر شاعران را نیز برهمین اساس شاعر تک بیتها بشناسیم . حقیقت این است که شهرت صائب ، تنها به تک بیتهای او نیست ، بلکه به مضمونهائی است که در اشعار به ویژه در تک بیتهای او وجود دارد و مهمتر از همه بدان جهت است که این مضمونها بیشتر از مایه های اجتماعی برخوردارند . هر ده بیتی که از هر ده غزل صائب برگزیده شود ، کافی است که مایه ای سرشار برفراهم سازی رسالة ناطقی قرار گیرد . « ادوارد براون گفته است من سالها تک بیتهای زیبائی از گوشه و کنار فراهم ساختم و سرانجام که دیوان صائب به دستم رسید همة آنها را درآن یافتم » . پنداری صائب سیصد سال زودتر چشم به گیتی گشوده است ، چه بسیاری ابیات او چنین می نمایاند که در این روزگار ، آن هم از زبان انسانی مبارز که تا پای جان در راه حق و حقیقت ایستادگی می کند ، سروده شده است . پیش شمشیر حوادث مژه برهم نزنیم به رخ سیل گشاده ست در خانة ما مضون در اشعار صائب همانند خون که در رگهای آدمی جریان دارد به روانی دیه می شود و همان طور که وجود خون و جریانش حیات انسان را تضمین می کند ، وجود مضمون نیز در اشعار او ، جاودانگی حیات ادبی او را استوار می سازد . به این بیت توجه کنید . پنداری صائب از سطح سیاره ای دوردست ، زادگاه خود یعنی گردونة زمین را می نگریسته است : چرخ ، یک حلقة‌چشمست و زمین مردمکش دوجهان زیر وزیر ، چون دو صف مژگانست در عصر صفویه که دانش فضا شناسی و کیهان نوردی وجود نداشته ، یا داشته تا اندازة امروز ارتقاء نیافته بوده ، صائب از دریچة چشم کدامین کیهان نوردی و از سطح کدامین کره ای ، زمین را همانند مردمک چشم برای چرخ فرض کرده است ! آفرینش مضمون و دلاویزی واژه تنها در سروده های او راه ندارد ، این پدیده در نثر وی نیز به خوبی دیده می شود . به هنگامی که به قول خود او : « در اواخر ماه رمضان فرمانی از جانب سلطان صاحب قران مشتمل بر « منع شراب و آزار میخوارگان » صادر می شود ، وی نگارش نامه ای خواهان از میان برداشتن آن بیداد می شود . نامه ای که هر سطر به چندین غزل ناب می ارزد . صائب در پایان نامه امیدوار است که : « آب رفته به جوی شیشه و پیاله بازآید » روشن نیست ، شاید این دو بیت صائب اشارتی بدین واقعه باشد : محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست بشکند دستی که دست مردم آزاده بست عکس خود را دید در می زاهد کوتاه بین تهمت آلوده دامانی به جام باده بست صائب را ، از این رویدادها باکی نیست ، او مبارزی است سرسخت و استوار که هرگز از پای نمی نشیند : زترکتازی حوادث مکن ملاحظه صائب چه کرد سیل به پیشانی گشادة صحرا ؟ باریک بینی و موشکافی و ژرف نگری صائب گاه گاه مرد سخن شناس را چونان کلافی پریشان و سردرگم می کند ، ولی هنگامی که او را به بازیافت سررشته موق می دارد ، دیگر بار ، عظمتی از نبوغ و بلند نگری خود را دراو مینمایاند . صائب در بیتی گفته است : نام من ( همانند خود من ) چندان بیتابست که هرگاه برنگینی نگاشته شود ، مانند سنگ فلاخن که محکوم به بیتابی و حرکت است ، بیتابست . بیتابی من برنامم اثر می گذارد و نگینی را که نام من برآن حک شده است به دور می اندازد ، چه مانند سنگ فلاخن آرام و آسایش ندارد . با توجه بدین مضمون بیت زیبای صائب لذت دیگری دارد : دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم نگین را در فلاخن می نهاد ، بی تابی نامم کیست که بلند نظری و بی نیازی صائب را در این بیت که از نظیری نیشابوری است و به نام او ثبت شده است ، نیابد و به انسانی جونین درود نفرستد : دست طلب که پیش کسان می کنی دراز پل بسته ای بگذری از آبروی خویش می گویند شاعری که دیده بود تذکره نویسان از ابیات نغز با عبارت « لاادری » یاد می کنند ، تخلص خود را « لاادری » قرار داد تا آن ابیات شیوا را از آن خویش سازد ، ولی سرانجام ابیات خود او نیز با نام « لاادری » شهرت یافت و امروز دانسته نیست که از کیست ؟ این قضیه در مورد صائب به طور معکوس واقع است ، بدین معنی که از آنجا که او به مضمون آفرینی و خلق ابیات نغز شهرت یافته است ، اگر بیت خوبی نیز از دیگری دیده شود ، سخن شناسان آن را از آن وی می دانند . چنانکه آمد ، صائب شهرتش را مدیون اجتماعی بودن مضمونهای اشعار خود است . او با ریاکاران و ستمگران از در ستیزه برمی خیزد و گوئی در این کار رسالتی محقق دارد ، از این روست که به حافظ شیراز ارادت می ورزد و می گوید : زبلبلان خوش الحان این چمن « صائب » مرید زمزمة حافظ خوش الحان باش و هم عقیده با او می سراید که : گنبد مسجد شهر از همه فاضل تر بود گر به عمامه کسی کوس فضیلت می زد زندگی کردن در عصر صفوی ، عهدی که فتنه انگیزی زاهدان ریایی موجب بسته شدن در میخانه و گشایش خانة تزویر و ریا می گردد ، می گردد برای آزاده ای چون صائب بسیار دشوار بوده است : تا سرانجام چه از پرده درآید کامروز دور پرواری عمامه و قطر شکم است صائب از فتنه انگیزی ریاکاران نمی هراسد ، تیغ زبان از نیام کان بیرون می کشد ، سینه سپر می کند ، مبارز می طلبد و بانگ برمی آورد که : نمی باشد سپرانداختن در کیش ما « صائب » سپند ما به میدان جدل می خواند آتش را تجزیه و تحلیل علمی سروده های صائب و انطباق آن با اقتصاد عهد صفوی و جستجو پیرامون علل پیدا شدن این مضمونها و نیز سبب مهاجرت وی به هندوستان و بهره گیری از دوستی بزرگان ایرانی آن دیار از حوزة این مقالت بیرون است ، ولی آنچه مسلم است این است که آفریده های شعری این سرایندة نیرومند ، زادة چگونگی محیطی است که در آن می زیسته است ، بدیهی است که از مطالعه و کاوش کنجکاوانه و ژرف در آثار اجتماعی وی می توان به چگونگی محیط زندگی او آشنائی یافت . صائب از اینکه سخن او را ارج نمی نهاده اند به درد می آمده است . در اصفهان که به درد سخن رسد « صائب » کنون که نبض شناس سخن « شفائی » نیست صائب از دوری همنوایان می نالد . گاه از بلبل آمل یاد می کند و زمانی از دیگران و سرانجام می سراید که : هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا یکی چو صائب آتش زبان نمی باشد از مصراع نخست این بیت در دیگر جا استفاده می کند و می گوید : هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا یکی چو صائب شوریده حال برخیزد صائب از محیط زندگیش رنج می برد . با اینکه در تذکره ها آمده است که وی از تمکن بسیاری برخوردار بوده است ، روشن نیست که رنج وی از چیست : « صائب » جگرش چون جگر صبح شود چکاک یک روز اگر چرخ کشد درد سرما صائب به ترک محیط می پردازد . زادگاه خود را پشت سر می نهد و به دیار غربت هند منزل می کند ، اما کسی که در بوستان وطن تحمل دوری از بلبل آمل برایش دشوار می نماید ، چگونه می تواند در سرزمین هند که خود جگر خوارش می شمارد درنگ کند ؟ : خوش آن روزی که « صائب » من مکان در اصفهان سازم زفیض زنده رودش خامه را رطب لسان سازم نابغه و متفکر دوران صفوی با اینکه در عالم معنی کوس یکتائی می زند در برابر بزرگان سخن سرتواضع فرود می آورد : فتاده تا بره طرز « مولوی » ، « صائب » سپند شعلة فکرش شده است کوکبها اگر چه توجه صائب در مقطعهای غزلهایش به دیگر سخنوران به خوبی دیده می شود ، ولی در دیگر ابیات آثار او نیز این معنی نگری آشکار است : در پاسخ قطعة معروف : مرد خردمند هنر پیشه را عمر دوبایست در این روزگار تا به یکی تجربه اندوختی با دگری تجربه بردی به کار سروده است : از هستی دو روزه به تنگند عارفان تو ساده لوح در پی عمر دوباره ای ؟ غزل سعدی را به مطلع : تو از هر در که بازآئی بدین خوبی و رعنائی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشائی استقبال کرده ، در پایان آن گفته است : درین ایام شد ختم سخن برخامة « صائب » مسلم بود اگر زین پیش برسعدی شکرخائی صائب در همین غزل بیتی دارد که به جهانی می ارزد ، زیرا از یک نقاشی استادانه و چیره دتسانه برخوردار است . او به معشوقش می گوید : آهو که روزی کمند زلف ترا دیده است هنوز آرزوی آن را دارد که در آن کمند گرفتار آید : کمند زلف برگردن گذشتی روزی از صحرا هنوز از دور گردن می کشد آهتوی صحرائی شیوة مضمون پردازی صائب اگر چه با انتقاد « آذر » و امثال او روبرو شده ، اما از ستایش تمام معاصران و تذکره نویسان عصر خود و همچنین تا عصر زندیه در ایران وحتی پس از آن در هندوستان برخوردار بوده است . در آثار هر سخنوری سروده هائی در مایه های گوناگون وجود دارد و روشن است که مردم هر شاعری را از اشعار خویش می شناسند ، چنانکه ما حافظ را از غزلهای : « الغیاث » و « کاغذ » و قصیده بسیار سستی که در دیوان او در ستایش علی (ع) دیده می شود ، نمی شناسیم . ما حافظ را با غزلهائی می شناسیم که دارای مطلعهائی بدینسان درخشانند : دوش رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تر ، دامن و سجاده شراب آلوده یا : در سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صدائی به شیخ و شاب زده اگر حافظ شناسی مستلزم داشتن مایه ای ویژه است ، صائب شناسی نیز لازمه اش داشتن دیدة صائب شناسی است : همچو دریا ژرف بین شو تا شوی صائب شناس گوهری شد « موج » وانگه گوهر او را شناخت صائب غزل خواجه به مطلع ذیل را پاسخ گفته است : اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش غزل صائب در جواب این غزل که چون خورشید فروزان در آسمان اندیشه های صائب می درخشد ، پاسخی است روشن به کسانی که صائب را دارای غزل یکدست نمی شناسند : ز خار زار تعلق کشیده دامان باش زهر چه می کشدت دل ، از آن گریزان باش زبخت شور ، مکن روی تلخ چون دریا گشاده روی تر از زخم با نمکدان باش قد نهال خم از بار منت ثمرست ثمر قبول مکن ، سرو این گلستان باش درین دو هفته که چون گل درین گلستانی گشاده روی تر از راز می پرستان باش تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست چو چشم آینه در خوب وزشت حیران باش کدام جامه به از پرده پوشی خلقست بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش خودی به وادی حیرت فکنده است ترا برون خرام ز خود ، خضر این بیابان باش درون خانة‌خود هر گدا شهنشاه است قدم برون منه از حد خویش و سلطان باش زبلبلان خوش الحان این چمن « صائب » مرید زمزمة حافظ خوش الحان باش کدامین انسان منصف و حق نگری است که این غزل را با این مضامین بخواند یا بشنود و به سرایندة آن درود نفرستد ؟ . چنان از فکر صائب شور افتاده ست در عالم که مرغان این سخن دارند با هم در گلستانها شیوة صائب ( که بهتر است همانا شیوة صائب نامیده شود ) شیوه ای تازه که زادة مغز خود اوست . اگر دیگران چند خشتی زده اند ، او کاخی استوار و جاودان بنیان نهاده است که به گفتة استاد طوس از باد وبارانش گزندی نیست . مضمون پردازی در غزلهای ساده و دارای قافیه و ردیفهای آسان کار چندان دشواری نیست ، ولی وقتی به یاد می آوریم که صائب با ردیفهای سختی همانند : صبح ، تنگ ، گنج ، نازک ، کج ، پیاله ، قدح ، پیرهن ، سرخ ، وطن ، تلخ ، آتش ، انجمن ، گستاخ و امثال اینها به آفرینش مضمونهای بدیعی تویق می یابد ، آنگاه به بزرگی وی در کار سخنوری پی می بریم . نیروی تخیل باریک نگر او را در این چند بیت که با ردیف « نفس » ساخته است می توان دریافت : ز پرده داری هستیست در حجاب نفس که در فنا ز ته دل کشد حباب نفس میان گریه و گفتار من تفاوت نیست ز بسکه در دل گرمم شدهست آب نفس نفس شمرده زدن عمر را دراز کند که می شود ز تأمل گران رکاب نفس در این غزل هفت بیتی دوبار قافیة آب و دوبار هم قافیة حباب تکرار شده است و صائب را رواست که با داشتن این معنیهای رنگین و بکر بیش از این هم به تکرار قافیه دست بیازد . اوست که مجتهد بی همانند نازک خیالی و رنگین نگاری معنی است . آنچه فتوی دهد در خور اطاعت پیروان اوست . گروهی که از درک معنی عاجزند ، صائب را به سبب پیچیدگی اشعارش ، شاعر عصر خویش می شناسند و بس ، در حالی که او نه تنها شاعر سیصد و اندی سال پیش است ، بلکه شاعر امروز نیز هست . همانطور که تا از آدمی و جهان هستی نشان برجاست ، شعر « بنی آدم اعضای یکدیگرند » از میان نخواهد رفت ، تا از گردونة خاکی و از انسانهای پوینده بر سطح این گوی هم اثر باقی است ، مضمون یابی ، باریک نگری ، دوربینی و بالاخره نغز سرائی صائب نیز ذوق انگیز و راهنما برای آدمیان به ویژه سخن سنجان خواهد بود . به جرأت می توان گفت که در زبان پارسی شاعری به وجود نیامده است که تا اندازة صائب معنی یابی و مضمون پردازی کرده باشد . در این ابیات دقت فرمائید : بخیة کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست خند دارد کفش من بر هرزه گردیهای من سنگین نمی شد این همه خواب ستمگران می شد گر از شکستن دلها صدا بلند نرمی زحد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش در کارخانه ای که ندانند قدر کار هر کس زکار دست کشد کاردان تر است اظهار عجز پیش ستم پیشه ز ابلهیست اشک کباب باعث طغیان آتش است در محافل حرف سرگوشی زدن با یکدیگر در زمین سینه ها تخم نفاق افشاندنست این ناکسان که فخر به اجداد می کنند چون سگ به استخوان دل خود شاد می کنند ضیافتی که در آنجا توانگران جمعند شکنجه ای است فقیران بی بضاعت را پاک کن از غیبت مردم دهان خویش را ای که با مسواک دایم می کنی دندان سپید مخور « صائب » فریب زهد از عمامة زاهد که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد تنگ کردی زندگی بر آشنایان سخن این قدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست ؟ سخن به شیخ میگوئید از شراب کهن به خاک تیره مریزید آبروی شراب صائب مرتبت معنی یابی را به آنجا می رساند که مضمون یابی موشکافانه را خاص خود میداند و می گوید : « لفظ از هرکس که خواهد باش مضمون از منست » . تردید نیست که در دیوان دیگر این بزرگ مرد سخن نیز که می گویند به زبان ترکی است ، گوهر مضمون موج می زند . ایکاش آن دیوان نیز به پارسی برگردانده می شد . مثنویهای او : « قندهار نامه » و « محمود و ایاز » کجاست ؟ نمی دانیم . روشن است که آنها نیز چون دیوان چندین هزار بیتی او مشحون و سرشار از معانی رنگین است . کدامین معنی یا مضمون نازک را می توان یافت که بازیافتنش در دیوان صائب میسر نباشد ؟ : شور دریای سهن از دل پرجوش منست قفل گنجینة معنی ، لب خاموش منست هر خیالی که بدو اهل سخن فخر کنند در شبستان سخن خواب فراموش منست چرس دودیست که از خرمن من خاسته است خاک گردیست که افشاندة پاپوش منست صوفیان را سخن من به سماع آورده ست خم خمخانة وحدت دل پرجوش منست زاهدی نیست به عیاری من در عالم این ردا کهنه گلیمیست که بر دوش منست حلقة بندگی عشق بود در گوشم چشم بد دور ازین حلقه که در گوش منست راز عظمت و علو مقام صائب ما می توانیم راز عظمت و علو مقام صائب را در دو عامل اساسی جستجو کنیم : 1- عامل زبان 2- عامل زمان 1- عامل زبان صائب از همان آغاز به کارشاعری ، با اینکه به مدد استعداد ذاتی و شگفت انگیز خود می توانست به پیروی اسلاف ، برای بیان مقصود ، همان زبان گذشتگان را به کار گیرد و به شهادت قرائن و نمونه هائی که جسته و گریخته از اشعارش به دست می آید ، در این راه موفق تر از گذشتگان هم بشود ، چنانکه این ابیات شاهد مدعاست : پیغام نمک چش وصال است دل خوش کن عاشقان خیال است رخسارة آتشین او را پروانة خانه زاد ، خیال است با چشم تو آشنائی ما می پنداری هزار سال است غیر از لب جام نیست صائب امروز لبی که بی سئوال است معذالک ، به حکم طبع منیع ودید وسیعی که در تمامت عمر ، وجه امتیازش بردیگران بوده است ، نخواست تحت الشعاع قرار گیرد ، لذا راهش را از دیگران جدا کرد ، و زبان دیگری برای گفتار خود برگزید و به آن استقلال بخشید . به یاری این زبان مستقل و منحصر به فرد بود که توانست آن همه مضامین بکر ، معانی رنگین ، اندیشه های بیگانه و افکار غریب را ، با نهایت انسجام و بلاغت در قالب کلمات فخیم و الفاظ فاخر جلوه گر سازد ، و خامة شعر را از مکررات خسته کننده بپردازد ، و خود نیز بدین ابداع دلنشین تفاخر کند و از آن لذب ببرد : هر عقده ای که زلف سخن داشت باز کرد صائب زبان خامة مشکل گشای ما در غریبی آشنا از آشنا هرگز نیافت لذتی کز معنی بیگانه می یابیم ما کیست بر صفحة ایام به غیر از صائب کز زبان قلمش معنی رنگین ریزد صائب همه رنگین سخنان مست و خرابند زین بادة گلرنگ که از جام تو گل گرد 2- عامل زمان صائب از اوان جوانی به خوبی احساس می کرد که زمان او ، تشنة یک تحول وسیع و همه جانبه در دنیای شعر و ادب است . او می دید که شاهد شعر ، با آرایشی نامطلوب ، در لباسی از قماش تکلف و تصنع ، در چهار دیواری کاخهای فرمانروایان ، و قصور حکام وامرا محصور است ، و اگر هم گاهی این حصاری نگون بخت ، سر از روزنی بدر کند ، برای مردم کوچه و بازار ، بیگانه و ناشناس است ، زیرا اکثر محتوای آن چیزی جز تملق و ریا و دروغ نیست !! صائب می دید که این هنیر شریف ، غالباً در هزل گوئی ، دریوزگی ، افسانه بافی و اغلاق ، خلاصه شده است . از نظر اخلاق و روابط اجتماعی هم ، مردم را در تنگنائی هراس انگیز می دید . می دید که زهاد ریاکار و متظاهرین به تقوی و چاپلوسان سود پرست ، بر مسند مناصب قدرت آفرین تکیه زده ، به حق یا به نا حق ، خون افراد جامعه در شیشه کرده ، و به هر طرف که اراده کنند توسن هوس می رانند ، و صدها ناروائیهای دیگر که از دیدة تیزبین او پوشیده نبود . از این رو رسالت بزرگ خود را دریافت . تند هوشی ، زبان آوری و استعداد عجیب خود را در هم آمیخت ، و از این عامل مؤثر زمان استفاده کرد . با خلاقیت بی نظیر خود در سخن ، هم به کمک شاهد شعر ، و هم به یاری مردم شتافت ، آنچه را که در زوایای هستی با ذره بین فکر و اندیشه دید ، با منقاش سخن بیرون کشید . سخاوتمندانه ، به دنیای شعر و ادب ، و به مردم تشنه و مشتاق بخشید . جامعه نیز این عطیة ارزشمند را به جان و دل پذیرفت ، زیرا هرچه بود زبان مردم و زبان حال مردم بود . صائب برای موفقیت در این تحول شعری ، به کار گرفتن محاورات و اصطلاحات عام را در سخن لازم دید و چنین هم کرد : عشاق تو بر نقد روان کیسه ندوزند زر لکة پیسی است کف اهل کرم را نخواهد آتش از همسایه هر کس جوهری دارد چنار از سینة خود می کند ایجاد آتش را ما از سخن به چشمة حیوان رسیده ایم تابوت کیست ، تخته نماید دکان ما شیریم ولی قدرت آزار نداریم از جنبش رگ کوچه دهد نیشتر ما به هر تر دامنی منمای آن آئینه رو را مبادا رنگ خجلت سبز سازد حرف بدگو را دست اندرکاران شعر و شاعری که خوشبختانه عده ای از نخبگان این رسته در این مجمع حضور دارند ، خوب می دانند که آمیختن محاورات و اصطلاحات عام با اندیشه های بلند و لطیف ، عارفانه ، عاشقانه ، مرشدانه ، و سایر زمینه های عاطفی و اخلاقی و اجتماعی ، آن هم در غالب غزل ، با محدودیت الفاظ ، تا چه حد سنگین و دشوار است . صائب این دشواری و سنگینی را در کمال بزرگواری به خاطر نجات شعر ، و به خاطر رهائی مردم ، به جان پذیرفت . بدون اینکه ذره ای از شیوائی کلام ، و فخامت اشعار او بکاهد ، اگر چه می گوید : از پیچ و تاب فکر در این بوتة گداز شد مغز ، نال ، در قلم استخوان ما مضامین و ترکیبات نو در اشعار صائب ‍: صائب در عین حال دست به آفرینش مضامینی زد که در آثار شعرای پیش از او سابقه نداشت . من در این مورد به راستی جرئت انتخاب نمونه از اشعار صائب نداشته و ندارم ، و در هر زمان که ارادة چنین جسارتی را کردم ، بی درنگ بانگ آسمانی صائب در گوش جانم پیچید که می گفت : می کند صائب سراغ قبله در بیت الحرام هر که جوید مصرع برجسته از اشعار من با این حساب ، سراسر دیوان صائب ، لبریز از مصرع برجسته است که هیچ یک خالی از مضمون تازه ای نیست . جالب آنکه در تمامی تاروپور اشعار صائب مقدار زیادی ترکیبات نو ، این مضامین بکر و بی سابقه را همراهی می کند : نیست بر سبزان گلشن دیدة پر خون ما تیغ خونخوار تو باشد ، سبز ته گلگون ما از شبیخون خمار صبحدم آسوده ایم مستی دنباله دار چشم خوبانیم ما صائب به همه چیز شخصیت و حیات و حرکت می بخشد : دیگر از ویژگیهای خلاقیت ذهن فعال و فکر پرشور صائب شخصیت و حیات و حرکت بخشیدن به همه چیز، حتی به صفات و حالات است . اگر در آثار شعرای قرن پنجم و ششم ، احیاناً اندکی از این ویژگیها یافت شود ، هرگز به این زیبائی و گیرائی نیست : اگر غفلت نهان در سنگ خارا می کند ما را جوانمرد است درد عشق ، پیدا می کند ما را اگر روشنگر حیرت به حال ما نپردازد که دیگر ساده از نقش تمنا می کند ما را هر که از دست زلیخای هوس سالم جست به دو عالم ندهد گوشة زندانی را کوشش نبرد راه به مأوای دل ما کز هردو جهان است برون جای دل ما بهره گیری از اساطیر و افسانه ها بهره گیری از اساطیر و افسانه ها در سرودن شعر کار تازه ای نیست ، و در ادبیات ایران زمین و اکثر ملل ، سابقة ممتدی دارد . بنابراین صائب هم از تأثیر پذیری از این سنت بر کنار نمانده ، منتها با این تفاوت که از افسانه ها و اساطیر ، با کمک اشاراتی گذرا ، مضامین دلنشین آفریده است : اگر خصم قوی بنیاد کوه بیستون گردد زبرق تیشه جوی شیر سازم استخوانش را هر خسی قیمت نداند نالة شبخیز را خسروی باید که داند قدر این شبدیزرا تا رسیدن ، باده را با خم مدارا لازم است ورنه بیزار از تن خاکی است افلاطون ما ز افتادگی به مسند عزت رسیده است یوسف کند چگونه فراموش چاه را نوسازی مضامین کهن : اگر گاهی مضامین کهنة گذشتگان فکر صائب را به خود مشغول کرده ، و او را به تعمیر و نوسازی آنها واداشته است ، این کار را با چنان ذوق و مهارتی انجام داده که با خواندن شعرش ، مضمون گذشته به دشواری تداعی می شود : ده در شود گشاده ، شود بسته چون دری انگشت ترجمان زبانست لال را آنکه از دندان دهانت پرز گوهر ساخته است نیست ممکن تالب گور از تو نان دارد دریغ که بیت اول در تعمیر : خدا گر زحکمت ببندد دری ، و بیت دوم در نوسازی : هر آنکس که دندان دهد نان دهد ،گفته شده است . مناعت و شهامت صائب : در مجموعة خصوصیات روحی و اخلاقی صائب ، به استناد گفتارش ، دو خصیصه ازهمه نیرومند تر و درخشان تر به چشم می خورد ، یکی مناعت و استغنای طبع و همت بلند و گردنکشیهای جانانه اش در برابر هر گونه نیاز ، حتی در برابر عشق است : سر زلف تو نباشد سر زلف دگری از برای دل ما قحط پریشانی نیست ما از شراب لعل تهمت گذشته ایم سیلاب گیر نیست زمین بلند ما سیر است چشم شبنم من ، ورنه شاخ گل آغوش باز کرده صلا می زند مرا مگشای چون صدف لب خواهش در این محیط نیسان اگر چه مخزن گوهر کند ترا دیگر ، شهامت و صراحت او در مذمت فسادهای رایج زمان ، به ویژه زهد فروشی و طاعات ریائی است ؛ امروز اگر من بگویم : گم کرد شیخ گوهر یکدانة خلوص روزی که شد به سبحة صد دانه آشنا با توجه به آزادی آراء و عقاید در این عصر ، هنری نکرده ام . اما در بحبوحة قدرت زهاد و متعبدین دوران صفوی ، با در نظر گرفتن نفوذ بی حسابی که این طبقه در دستگاه فرمانروائی مملکت داشتند ، گفتن ابیاتی نظیر اینها : فریب گریة زاهد مخور ز ساده دلی که دام در دل دانه است سبحه داران را زاهد از صید دل عام نشاطی دارد عنکبوتی ز شکار مگسی می آید ز مکر سبحه شماران خدا نگهدارد که صد سر است به یک حلقة کمند آنجا این زهد فروشان زخدا بیخبرانند این دست و دهن آب کشان پاک برآنند به راستی زهرة شیر می خواست و صائب نشان داد که چنین زهره ای دارد اگر بخواهیم مواردی دیگر از قبیل عفت کلام ، مدارج عرفانی ، و سایر مراتب انسانی صائب را که در سراسر دیوان او ، که مواج تر از پرتو خورشید خودنمائی می کند ، برآنچه که گفته شد بیفزائیم ، به قول معروف ؛ مثنوی هفتاد من کاغذ شود ! از مجموع مطالبی که به استعجال گذشت ، شیوة بی سابقه ای در پرتو ذهن و اندیشة صائب پیدا شد ، که خود این شیوه را ( طرز ) نامگزاری کرده است : میان اهل سخن امتیاز من صائب همین بس است که با طرز آشنا شده است صائب این طرز سخن را از کجا آورده ای خنده بر گل می زند رنگینی اشعار تو انصاف باید داد که این قهرمان بی همتای نو آوری در شعر پارسی ، در آفرینش شیوة خود ، به قدر یک سر سوزن ، از اصول و قواعد ، و ارکان اساسی شعر عدول نکرد . به علاوه ، سخت پای بند حفظ تعادل بین فصاحت الفاظ و رقت معنی بود ، چنانکه خود گوید: تفاوتی نکند هیچ لفظ بر معنی ز راست خانگی خامة عدالت ما لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید کیست صائب ؟ تا کند جانان و جان از هم جدا چنانکه می بینیم ، قالب و وزن و قافیه و ردیف هم در انجام این مهم به هیچوجه دست و پاگیرش نشد ، و حتی در یک بیت نیز از این قیود ، اظهار درماندگی و ناتوانی نکرد . این خود می تواند درس عبرتی برای نوسرایان معاصر باشد !! انقلاب ادبی صائب ، آن قدرها هم برای او ارزان و آسان تمام نشد . او که می گویند تندیسی از وقار و تمکین و فروتنی و گذشت و بردباری بوده است ، با توجه به ایمان نیرومندی که نسبت به کار خود داشت ، مدام از کجرویها و کج اندیشیها و بی ذوقی داعیان سخن سنجی رنج می برد ، و گاهی به خاطر شنائی که خلاف جریان آب داشت ، چنان از ملامت خرده گیران کوته فکر به ستوه می آمد که فریاد می زد : دهان شیر و پلنگ است مهد راحت من ز بس زبان ملامتگران گزید مرا معذالک ، همچنان به راه خود ادامه داد تا آنجا که گفت : دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم . کسانی که معترض به وجود تعقیدات و پیچیدگیها در اشعار صائب اند ، اشتباه می کنند ، زیرا هیچ یک از ابیات صائب نه تنها تعقید و پیچیدگی ندارد ، بلکه اگر دقت کنیم ، هر یک در اوج لطافت و زیبائی است . چیزی که هست فهم اشعار صائب مستلزم آشنائی به زبان فاخر اوست . من به برخی از این معترضین برخوردم که حتی از خواندن شعر صائب عاجر بودند ، تا چه رسد به فهم معنای آن !! کرد تحسین رسائیهای فکر خویشتن آنکه صائب کرد تحسین فکر رنگین مرا تعلیمات و اصطلاحات خاص ، نه چنان بود که مورد فهم و رغبت عامه قرار گیرد . سومین عصر شعر فارسی وقتی آغاز می شود که شاعران ممدوحی برای ستایش نمی یابند ، یا برای دل خویش و پسند مردم سخن می سرایند . از غزلهای سعدی تا غزل حافظ و سخن فغانی و وحشی و صائب سیر تدریجی شاعران به سوی رعایت رغبت عامة مردم پدیدار است . اوج این مردم گرائی در عصر صفوی است که حاصل سیر طبیعی و منطقی شعر فارسی بوده و متأسفانه به علت بی عنایتی استادان متأخر ما به شعر این دوره و خودداری آنان از شناختن و شناساندن آن به کلی از تاریخ رسمی ادبیات ما سترده شده است . دولت صفوی نخستین دولت ایرانی است که وسعت کشور را به آخرین حد آن در دورة اسلامی رسانید ، وبا برقراری وحدت ملی ، و بنیاد نهادن یک سازمان مرکزی حکومت ، و شروع به اخذ تمدن غربی ، یک تحول اساسی در تاریخ و اجتماع ایران آغاز کرد ، و فرهنگ امروز ایران ( در معنی وسیع کلمه ) دنبالة فرهنگ عصر صفوی است . تأثیر اوضاع اجتماعی و سیاسی بر شعر صائب جوانی صائب ، در ایام اوج قدرت صفویه ، در عصر شاه عباس بزرگ گذشت . عصری که از هر دورة دیگری متمایز بود . جنگهای پیاپی با عثمانیها شور و هیجانی در مملکت برانگیخته بود . اصفهان پایتخت نوبنیاد شاه عباس رو به آبادی و زیبائی می رفت . هیأتهای سیاسی و مذهبی و بازرگانی خارجی به کثرت به اصفهان رفت و آمد می کردند . مردم با فرنگیان و راه و رسم آنان آشنائی می یافتند . یک نسل بعد محمد علی حزین از معاشرت و درس و بحث خود با فرنگیان در شرح حال خود سخن گفته است . رونق بازرگانی لااقل به پایتخت کشور رفاه نسبی به ارمغان آورده بود . هر روز طرفه ای از دیاری می رسید ، و شراب پرتقالی با می مغانه پهلو می زد . طالب آملی می گفت : کسی کیفیت چشم ترا چون من نمی داند فرنگی قدر می داند شراب پرتقالی را تأسیس قهوه خانه ها ، و تجمع اهل ذوق در آنها ، و صرف قهوه و قلیان معنی تازه ای به زندگی داده بود . سفر به هند و گشت و گذار آن دیار سفری آسان و معمولی شده بود . این همه در تفکر مردم و دید شاعران اثر می گذاشت . اکنون ببینیم نظر پادشاهان صفوی با شاعران چگونه بود ؟ در بحثهائی که در علل انحطاط شعر در عصر صفوی رفته است ، عدم توجه پادشاهان صفوی را از علل انحطاط شمرده اند ، اما حقیقت نه این است . پادشاهان صفوی که اکثر آنها خود شعر می گفتند مثل محمود غزنوی و سنجر سلجوقی نبودند که شاعران را مأموران حقیر دستگاه خود بدانند و در برابر مدیحه به آنان صله بدهند ، بلکه مثل هر انسان با ذوقی شعر را دوست می داشتند و شاعران را عزت احترام می نهادند ، بی اینکه توقع و انتظار مدیحه داشته باشند . شاه عباس ، شانی تکلو را به زر کشید ، زیر بازوان حیدر معمائی را گرفت و از پلکان دیوانخانه بالا برد ، در برابر شفائی می خواست از اسب پیاده شود ، بارهابه خانه حکیم رکنا می رفت . شاعران در قهوه خانه درحضور او می نشستند و مشاعر می کردند واو ایستاده بود . در جواب زمانی یزدی که به شاه گفت دیوان خواجه جواب گفته ام ، به شوخی فرمود « جواب خدا را چه خواهی گفت ؟ » صائب شاعر چنین روزگاری بود . روزگاری که شاعر عزیز بود ، مداح نبود . شعر و شاعری مردمی شده بود . کم کسی از شاعر پیشگی نان می خورد در تحفة سامی و تذکرة نصر آبادی بسیاری از شاعران را می بینیم که اهل پیشه حرفت بودند . شمارة قصاید مدحی صائب به چهل نمی رسد ، و این در میان میراث عظیم شعری او که تا سیصد هزار بیت گفته اند ، و شاید یکصد وبیست هزار از آن همه موجود باشد قطره ای است از دریائی . قسمتی از مدایح او هم در حق ظفرخان احسن فرمانروای کابل و کشمیر است که رابطة میان آن دو ، رابطة مادح و ممدوح نبود ، بلکه دوستی مخلصانه ای بود چون دوستی حافظ و شاه شیخ ابو اسحاق . در عوض تا بخواهید در غزلهای خود از شاعران قدیم و معاصر ، از بزرگ و کوچک ، با محبت و گذشت و بزرگواری نام برده است و گفته : « ستاره سوختگان قدردان یکدگریم » سخن صائب از نظر وسعت دامنة اندیشه و خیال و اشتمال بر مشهودات و تجارب شخصی او دریائی است . دید تازه جوی او در هر منظرة عادی یک مضمون ژرف شاعرانه می بیند ، و معنیهای بیگانه را در زندگی آشنای دوررو برخورد می یابد . کثرت اشعار و تنوع معانی و مضامین می رساند که او در همة عمر ، و در همة لحظه ها به شعر می اندیشیده است ، و در شعر زندگی می کرده است . صائب در قهوه خانه ها ، یا در تکیة خود در اصفهان ( که بعد از او هم تا حوادث 1135 برقرار بوده ) می نشست ، و اشعار خود را برای حاضرانی که اگر نه از طبقات پائین اجتماع ، لااقل از طبقة متوسط بودند می خواند . نصر آبادی تصریح داده که : « عموم خلایق از صحبتش فیض وافر می برند . از دریای خیال به غواصی فکر و تأمل لآلی بی قیاس بدر آورده ، آویزة گوش مستمعان می سازد » . طبیعی است که در سرودن اشعار ، ذوق وسلیقه و پسند آن خریداران سخن خود را در نظر داشت و از فرهنگ آنها مایه می گرفت و به زبان آنها می سرود . وجود تعبیرات عامة مردم را در شعر صائب عیب گرفته اند : پیش از این از ننگ صنعت عشق فارغ بال بود کوهکن در عاشقی این آب را در شیر کرد کیست آرد پشت گردون ستمگر را به خاک می زند این کهنه کشتی گیر یکسر را به خاک شریک غم و شادی مردم زمانة خویش و سخنگوی اندیشه ها ، خواستها ، دردها و آرزوهای آنان بود . زندگانی شاعر در عصر طلائی شاه عباس کبیر به جویندگی و پویندگی گذشت در سالهای جوانی به سفر کعبه و دیار عثمانی رفت ، و بعد مدتی مقیم کابل و کشمیر بود . وقتی در اوج کمال شاعری به وطن بازگشت ، سالهای تلخ ظلم و کشتار شاه صفی بود . در 13 سالة دورة او جائی که بسیار کسان از شاهزادگان و امرا از امام قلی خان فاتح نامدار هرمز ، وحتی همسر و مادر شاه صفی به دستور او کشته شدند وضع و حال مردم را می توان حدس زد . تند باد و بلا و فتنه از هرسوی می وزید . در 1039 همدان به چنگ عثمانیها افتاد ، و شش روز قتل عام کردند ، و به شهادت نعیمی واقعه نویس عثمانی ، حتی یک انسان و یک خانه و یک درخت در آن شهر برجای نماند . در 1045 تبریز سقوط کرد . در 1048 بغداد از دست رفت و پادگان ایرانی آنجا قتل عام شدند . بعد از شاه صفی کودک ده ساله اش به نام شاه عباس دوم بر تخت نشست ؛ او با همة هنر دوستی و شعر پروری که داشت ، به علت خوشگذرانیها فساد و تباهی را بیشتر کرد. ده سال آخر عمر شاعر ، با اوائل دورة شاه سلیمان مقارن بود که مقدمات زوال دولت صفوی فراهم می آمد . شعر صائب تجلی وضع و حال چنین روزگاری است : پیش از این بر رفتگان افسوس می خوردند خلق می خورند افسوس در ایام ما ، بر ماندگان او اگر در متن حوادث نبود ، اما تماشاگری بود باریک بین و غمخوار مردم و اجتماع . در جامعه ای که هنوز بر پایه های محکمی استوار نشده بود ، زندگی مردم هر روز به نوعی دستخوش اجبارهای ضد و نقض بود . از تراشیدن یا گذاشتن ریش تا قرق شراب و تنباکو . فشار متعصبان و ظاهر پرستان ، نامرادی اهل فضیلت و معنی ، کامیابی سفلگان و سبک مغزان ، برای شاعری حق بین و آزاد اندیش بسیار دردناک بود و می گفت : ما تمکدة‌ خاک سزاوار وطن نیست چون سیل از این دشت به شیون بگریزد پاکان ستم ز جور فلک بیشتر کشند گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا همچو کاغذ باد ، گردون هر سبک مغزی که یافت در تماشا گاه دوران می پراند بیشتر سفلگان را نزند چرخ چو نیکان بر سنگ محک سیم و زر از بهر مس و آهن نیست اظهار عجز بر در ظالم روا مدار اشک کباب مایة طغیان آتش است صائب ستایشگر نیکی و پاکی و مهربانی ، و اخلاق والای انسانی است . به جان و روان آدمیان می اندیشد ، و زشتیها را با سبب و علت آنها در می یابد و باز می گوید . نتیجه آنکه پند و اندرزش مشتی شعارهای کلی و خشک و مبهم نیست ، بلکه دستورهای عملی زندگی است ، با بیانی دلنشین و قانع کننده . مجموع آنچه گفتیم چنان مقام و منزلت والائی به او داد که بعد از حافظ هیچ شاعری به این شهرت و محبوبیت نرسیده است . از آثار هیچ شاعری به قدر دیوان او نسخ متعدد ( و بعضی از آنها با نمونه خط شاعر ) در کتابخانه های عالم موجود نیست . هیچ تذکره و جنگ و مجموعه ای ، در عصر او و بعد از او ترتیب نیافته محیط عشق محال است آرمیده شود به تیغ موج بریدند ناف گردابش داغ عشق ز اندازة ما بیرون است دستی از دور براین آتش سوزان داریم آری او برای مردم و به زبان مردم شعر می گفت . از فرهنگ مردم ، از زبان محاورة عامه ، از تعبیرات و اصطلاحات مردم کوچه و بازار و قهوه خانه ، و از مثلهای آنها بهره می جست . این راهی بود که پیش از او سعدی و حافظ و عبید زاکانی با احتیاط قدم در آن نهاده بودند . فغانی و وحشی هم از همان راه رفته بودند . بعد از آنان هم قائم مقام و دهخدا و ایرج همان راه را رفتند و به مقصد رسیدند . این جواب آن تذکره نویس ساده ضمیر ، لطفعلی بیگ آذر است که با حسرت و افسوس می گفت : « سبب شهرت بی جای او گویا کمالات نفسانی اوست که مشهور است در حین فراغ از فکر مشغول ذکر بوده ، یا ترتیب کوکب است ، والا راه دیگر به خاطر نمی رسد ! » اما گرایش به سوی مردم و پیمودن راه ناهموار ، فراز و نشیبی در شعر او به وجود آورده است و این سه علت دارد : پائین بودن فرهنگ عمومی عصر ، اصرار شاعر در جستجوی معنی بیگانه ، فراوان گوئی و آسان پسندی شاعر . اول محیط فرهنگی و ادبی آن عصر را بنگریم : به قول خود او « صائب از خاک پاک تبریز است » و « از حسن طبع او » « بلند نام شد از جمله خطة تبریز » . چه در تبریز و چه در اصفهان به دنیا آمده باشد ، و به اصطلاح تذکره نویس معاصرش نصر آبادی از « تبارزة اصفهان » بود و تربیت جوانی او و تکوین شخصیت او را در محیط تبریز باید جست . اما تبریز آن روز ، در معرض تطاول مداوم عثمانیها بود و مجال رشد فرهنگی نداشت . دولت صفوی بعد از جنگ چالدران این سیاست را در پیش گرفته بود که در مواقع برتری دشمن با کوچ دادن مردم به نواحی مرکزی و کوبیدن آبادیها امکانات پیشروی را از دست حریف بگیرد . خانوادة صائب از مردمی بودند که در اجرای این سیاست ، و نیز برای اینکه پایتخت نوگزیدة شاه عباس عظمت و آبادی پذیرد به اصفهان مهاجرت داده شدند ، و در شهرکی به نام عباس آباد در کنار اصفهان زندگی از سر گرفتند . اصفهان تازه پایتخت شدة قرن یازدهم نیز ، هنوز به صورت یک محیط فرهنگی و ادبی ریشه دار در نیامده بود ؛ و تردیدی نیست که برای ظهور شاهکارهای ادبی محیط آماده و مناسب ، و سنت نقد و سخن شناسی لازم است . در چنین محیطی شاعر به معنی نازک و معنی بیگانه می اندیشید و می گفت : به فکر معنی چو مو شدم باریک چه غم ز مو شکافان خرده بین دارم طبعاً یافتن و آفریدن معانی بیگانه و باریک ، به آسانی ساختن یک قصیده به سبک خراسانی نیست ، و خطر بهانه دادن به دست خرده بینان هست . سومین سبب ، فراوان گوئی و آسان گیری و آسان پسندی شاعر است . بدیهه گو و به تعبیر نظامی عروضی « زود شعر » بود و روایات مختلفی هست که اگر مصرعی بی معنی از کسی می شنید فوراً با ساختن مصرعی دیگر آن را به صورت بیتی پسندیده در می آورد . مؤید آسان پسندی و آسان پذیری شاعر نام بردن اوست از شاعران متوسط در شعر خود ، و انتخاب ابیات آنان در بیاض خود ( که اگر از نظر اخلاقی ستودنی است ) اما در تحلیل شیوة کار او ، حاکی از این معنی است که شاعر به رمز مشکل پسندی و به جوئی ، و تأمل و تفکر برای آفرینش بهترین ، که برای هر هنرمندی لازم ترین شرطهاست عنایت نداشته است . از زبان شاعر بگذریم ، و به روح او برسیم . صائب نه تنها به زبان مردم زمانة خویش سخن می گفت ، از آن مهمتر اینکه ابیاتی از او در سینه نداشته باشد ؛ و شعر هیچ شاعری را نمی شناسیم که به قدر ابیات او طی سه قرن بر سر زبانها بوده ، و به صورت مثل سائر درآمده باشد . تمثیل در شعر صائب با وجودی که برای تمثیل از قدیم ترین ایام عنوانی خاص قائل شده اند ، اما حقیقت امر این است که تمثیل شاخه ای از تشبیه و استعاره است . عبدالقاهر جرجانی در اسرار البلاغه تشبیه و تمثیل را از یکنوع دانسته ، منتهی بر این عقیده است که تشبیه عام تر است و تمثیل خاص تر . از نظر او هر تمثیلی تشبیه هست ، اما هر تشبیهی تمثیل نخواهد بود . او تشبیه را به دو نوع تشبیه تمثیلی و غیر تمثیلی تقسیم کرده است . تمثیل را در اصطلاح لغوی ، مثل آوردن ، تشبیه کردن چیزی را به چیزی ، نمونه و مثل و مانند ، مثل و مثال و داستان و افسانه و کنایه دانسته اند . در اصطلاح منطقی گویند : تمثیل اثبات حکم واحدی درامری جزئی به خاطر ثبوت آن حکم در جزئی دیگر به علت وجود معنی مشترکی بین آن دو جزئی می باشد . مؤلف کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم دربارة تمثیل این طور می نویسد : « تمثیل از جملة استعارات است ، الا آنکه این نوع ، استعارتی است به طریق مثال ، یعنی چون شاعر خواهد که به معنیئی اشارتی کند ، لفظی چند که دلالت بر معنی دیگر کند بیاورد و آن را مثال معنی مقصود سازد و از معنی خویش بدان مثال عبارت کند و این صنعت خوشتر از استعارت مجرد باشد ، چنانکه گفته اند : کراخرما نسازد ، خارسازد کرامنبر نسازد ، دار سازد صورت نیست در دل ما کینة کسی آئینه هرچه دید فراموش می کند به این جهان زعدم آمدن پشیمان است از آن همیشه گزد طفل شیرخوار انگشت کی زحسن سبز در ایران توان شد کامیباب هر که را طاوس باید رنج هندوستان کشد صنعت تمثیل در شعر صائب چندان مشهود و مشهور است که توجه محققین و ادیای ایرانی و غیر ایرانی را جلب کرده . علامه شبلی نعمانی شیوة اختصاصی صائب را تمثیل دانسته و می نویسد : اشعار تمثیلیة صائب چون به طور عام بر سر زبانهاست ، لذا ما آن را از قلم می اندازیم . ممتاز حسن ادیب پاکستانی می نویسد : شعر صائب از لحاظ موضوع زمینة وسیعی دارد ، اما معروفیت شعر وی مخصوصاً به علت به کار بردن صنعت تمثیل است . استاد عبدالحسین زرین کوب چنین اظهارنظر کرده است : « نه مثنویهائی که به نام قندهارنامه و محمود و ایاز ساخته است اهمیت دارد و نه قصائدی که در ستایش بزرگان عصر گفته است . اهمیت او بیشتر برای غزلهای اوست که در واقع تنها غزل نیست ، عرفان و حکمت نیز هست ، بعضی ابیات این غزلها شاهکار ذوق و اندیشه است . در بیشتر این گونه ابیات شاعر لطیف ترین نکات اخلاقی را به کمک امثال ، امثالی که از جزئیات زندگی جاری گرفته شده است روشن می کند ، بیهوده نیست که بسیاری از این ابیات زبانزد عامه شده است و حکم امثال سایر را یافته است . » شاعر استاد حضرت امیری فیروز کوهی معتقد است : « ما به الامتیاز سبک صائب از سبک عراقی در صورت منحصر است به غزل و در مادة کار متصور است درخیالات باریکتر و افکار تازه تر با استغراق در انواع استعارات و اقسام تمثیلات و تشبیهات تازه . » مصحح و ناشر دیوان سلیم تهرانی هم روش و شیوة اختصاصی صائب را تمثیل می داند . شاعر گرامی و نویسندة فاضل آقای دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در کتاب « صور خیال در شعر فارسی » می نگارد : « اگر حرکت و تحول شعر فارسی از نظر دگرگونی صور خیال ، در همه ادوار بررسی شود روشن خواهد شد ... که استفاده از صورت تمثیل ... بخصوص در سبک هندی (!) بیش از هر دورة دیگر مورد استفادة شاعران است و استفادة ایشان از تمثیل گاه به حدی زیباست که زیبائی و تأثیر همة انواع خیال را تحت الشعاع قرار می دهد ، آن گونه که در شعر صائب می بینیم . » صرفنظر از مشخصات عمدة سبک اصفهانی که مشتمل است بر مضمونهای تازه و فکر بدیع ، فراوانی استعاره و تشبیه و مجاز و مبالغه و نازک خیالی و ایجاز در کلام و به کار بردن امثال و اصطلاحات عامیانه و نزدیک بودن آن به زبان تودة مردم و ارتباط و تناسب لفظی و معنوی میان کلمات یک بیت ، همان طور که قبلاً اشاره شد یکی از پایه های سبک اصفهانی بر تمثیل گذارده شده است . علاوه بر مشخصات کلی سبک اصفهانی در شعر صائب ، غزل با حفظ صورت ظاهر و قالب فنی خود وسیله ای است برای بیان کلیة موضوعات عشقی ، عرفانی ، اجتماعی ، معاشرتی و اخلاقی ، از تکرار قافیه به منظور ایراد مضامین بدیع و معانی نغز و تازه ابائی ندارد .تعداد ابایت غزلها گاهی کمتر از پنج و زمانی بیش از بیست بیت است و تلاش دریافتن مضمون و معنای باریک به غزل وی تنوع موضوع داده و وحدت معنی و مضمون در آن وجود ندارد و درجمیع شئون فکری و اخلاقی و بیان هر صفت یا حالتی جنبة مبالغة و افراط یافته است ، هم از جنبة لفظی و هم از نظر معنی . در شعر صائب تصرفی که ذهن شاعر در اشیاء و عناصر بی جان طبیعت کرده ، به آنها حرکت و جنبش بخشیده است . اگر از دریچة چشم او به طبیعت و اشیاء بنگریم همه چیز در برابر ما سرشار از حیات و حرکت است اگر چه مضامین و معانی مشابه و متضاد در دیوان صائب فراوان است ، ولی در بعضی موارد همه جا سخن او به یک گونه و قضاوت او به یک شکل است . اگر به یاد بیاوریم ایامی را که دوران زندگی صائب مصادف با تسلط عجیب طبقه ای بر افکار عامه و حمایت حکومت وقت در ترویج یک نوع مسلک خاص در آن عصر بوده است ، در می یابیم که چرا هر وقت از زاهد و شیخ و یا روحانی نما نام می برد سخنش چنان تند و گزنده و بیانش دارای طنزی تلخ می شود : رندیست که اسباب وی آسان ندهد دست سرمایة تزویر ، عصائی و ردائیست در صف اهل ریا از همه کس در پیش است چون علم هر که عصائی و ردائی دارد پشه یا شب زنده داری خون مردم می خورد زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن مخور صائب ، فریب فضل از عمامة زاهد که در گنبد زبی مغزی صدا بسیار می پیچد به کوی عشق مبر زاهد ریائی را مکن به شهر بد آموز ، روستائی را سنگ در عصمت سرای جام جم می افکند گر نریزد خون واعظ ، دختر رز مرد نیست ! بر خاک تشنه جرعه فشانی عبادتست ما باده را به گوشة محراب می کشیم هیچ طاعت همچو احیای زمین مرده نیست باده را در گوشة محراب می باید کشید توجه داشته باشید این دو بیت اخیر را بخصوص صائب در عصری گفته است که مأموران حکومت گاهی اوقات ( یا در حقیقت هر وقت سلطان دوران ، شراب خوردن را ترک کرده و دستور منع صادر می کرد ) دهان عابرین را بو می کشیدند و از دهان هر کس بوی شراب به مشامشان می رسید شکمش را پاره می کردند ! اگر باز به یاد داشته باشیم که صائب شاهد فرمانروائی سلطان خون ریزی مانند شاه صفی بود که در دوران نکبت بار سلطنتش از شاهزادگان ، امراء ، رجال و حکام تقریباً کسی باقی نگذاشت و حتی در حالت مستی شکم ملکة ایران در آن عصر را که دختر پادشاه گرجستان بود ، با خنجر پاره کرده او را کشت و یا اینکه شاه عباس ثانی دو نفر همسران خود را زنده زنده در آتش سوزانید ، آن وقت متوجه حال تودة مردم آن دوران می شویم و می فهمیم چرا صائب ، در آن روزگار می گوید : شاهی که بر رعیت خود می کند ستم مستی بود که می کند از ران خود کباب ظالم به مرگ دست نمی دارد از ستم آخر پر عقاب ، پر تیر می شود نظری به دیوان غزلیات صائب در دیوان غزلیات صائب غزلهای بسیاری با وزن و قافیة همانندی وجود دارد که غالباً در این گونه غزلها بعضی ابیات و مصراعها تکرار شده است . حتی گاهی ابیاتی با تغییر یک کلمه که قافیه یا ردیف باشد تجدید می شود . دو بیت زیر هر کدام با تغییر مختصری در دو غزل جداگانه دیده می شود : غبار خط به زبان شکسته می گوید که فیض صبح بنا گوش یار را دریاب / یا « می گذرد » هر سرائی را چراغی هست صائب در جهان خانة دل روشن از نور عبادت می شود / یا « خدائی » دو بیت اول از اشعار زیر در مصراعهای اول و دو بیت آخر در مصراعهای دوم متفق می باشند : آب صاف و تیره صائب دشمن آئینه است سینة خود را غبار آلود مهر و کین مکن آب صاف و تیره صائب دشمن آئینه است به که فارغ از خیال مهر و کین باشد کسی در ایام تهیدستی فغان صاحب اثر گردد ندارد نالة جانسوز نی چون پر شکر گردد تهیدستی سخن را رنگ دیگر می دهد صائب نیارد نالة جانسوز نی چون پر شکر گردد تهیدستی سخن را رنگ دیگر می دهد صائب نیارد نالة جانسوز نی چون پر شکر گردد دو بیت زیر از لحاظ وزن و قافیه و مضمون و حتی غالب کلمات با یکدیگر یکسان هستند: نیست غیر از گرم رفتاری در این وحشت سرا یار دلسوزی که دارد پیش پای من چراغ خضر دلسوزی نمی بینم در این صحرا مگر گرم رفتاری فروزد پیش پای من چراغ دو بیت زیر نیز کاملاً به یکدیگر شبیه و تنها از لحاظ وزن و قافیه مختلف می باشند : مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم از بزرگان دیدن دربان مرا دلسرد ساخت کرد یک دیدن ز صد نادیدنی آزاده ام اگر چه معمولاً غزل از هفت بیت کمتر و از چهارده بیت زیادتر نمی باشد ، ولی صائب چندان به این اصل توجهی نداشته و غزلیاتش گاهی به وجه بی سابقه ای از این حد کمتر و بیشتر شده است . دو مقطع زیر از دوغزلی است که اولی شامل چهار و دومی بیست وسه بیت می باشد : آفرین بر قلم رمز گشایت صائب تازه حالیم از این زمزمة تازة موج صائب این تازه غزل کز قلمت ریخته است جای آن است که تاج سر دیوان باشد صائب گاهی ردیفهای مشکلی از قبیل موج ، بحث ، گنج ، صبح ، کج ، قدح ، تلخ ، و سرخ انتخاب کرده و غالباً نیز خوب از عهده بیرون آمده است . برای نمونه چند بیت از یک غزل او رانقل می نمائیم : گر نه از فتنة ایام خبر دارد صبح ز آفتاب از چه به کف تیغ و سپر دارد صبح گرچه خاکستر شب صیقل زنگار دل است در صفا کاری دل دست دگر دارد صبح نیست در پردة چشمش ز سیاهی اثری می توان گفت عزیزی به سفر دارد صبح دل سنگ آب کند نالة مرغان سحر پنبه در گوش از این راهگذر دارد صبح در قدح خون شفق هست و چو گل می خندد مشرب مردم پاکیزه گهر دارد صبح روزگاری است که در خون شفق می غلطد از که این زخم نمایان به جگر دارد صبح صائب در استعمال الفاظ و مصادرو ساختن ترکیبات گاهی روش خاصی به کار می برد . نمونه های زیر مقصود ما را به خوبی نشان می دهد : نیست ممکن راه شبنم را به رنگ وبو زدن این کشش از عالم بالاست « مجذوب » مرا شعار « حسن » تمکین شیوة « عشق » است بی تابی به پایان تا رسد یک شمع صد پروانه می سوزد در کهنسالی ندارد « ظلم » دست از کار خویش رعشه تیغ از پنجة قصاب نتواند گرفت صائب گاهی در مقاطع غزلیات طوری تخلص می کند که گوئی او و صائب دو شخص جداگانه هستند ، چنانکه حافظ نیز درشعر زیر از لحاظ عرفانی دو شخصیت برای خویش قائل شده است : سالها « دل » طلب جام جم از « ما » می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد چگونگی استعمال کلمات صائب در مقاطع زیر این نکته را کاملاً روشن می کند : بخوان در بوستان یک مصرع از اشعار من صائب میان عندلیبان شورش محشر تماشا کن صائب این شعرتر آتش زبان را گوش کن تا بدانی در سخن داد فصاحت داده ام تو ای صائب دل خرم اگر داری خوشت باشد گره فرسود شد در گرد غم چین جبین من نکتة دیگری که ذکر آن لازم است موضوع تکرار قوافی و عدم التفات شاعر به مراعات این موضوع است . بدیهی است تکرار قوافی در غزلی که کم و بیش در حدود دوازده بیت است از لحاظ ادبی جایز نیست و این نقص در غزلیات سعدی و حافظ مگر بر سبیل ندرت دیده نمی شود ، ولی باید گفت که صائب در مورد ایراد مضامین بدیع و معانی نغز و دلکش از تکرار قوافی باکی نداشته است ، چنانکه در غزل زیر که شامل سیزده بیت است قافیة دل در نسخه ای چهار و در نسخه ای چهار و در نسخه ای پنج مرتبه تکرار شده است : نمک عشق در آب و گل درویشان است حاصل روی زمین در دل درویشان است و در غزل دیگری که با این مطلع شروع می شود : نهان در زنگ از آن چون تیغ دارم جوهر خود را که من از عرض جوهر دوست تر دارم سر خود را و شامل هشت بیت است . قافیة سرچهار مرتبه تکرار شده است . موضوع دیگری که زودتر از هرچیز در نظر خواننده مکشوف می شود موضوع عدم اتحاد و ارتباط معانی در یک غزل و دلالت هر بیت بر معنای جداگانه ای است . صائب جز در موارد بسیار نادر موضوع و هدف واحدی را در غزلیات خود روی نکرده ، بلکه به اصطلاح آسمان و ریسمان گفت و هرچه به خاطرش رسیده بر زبان خامه جاری ساخته است . صائب جز در موارد بسیار نادر موضوع و هدف واحدی را در غزلیات خود روی نکرده ، بلکه به اصطلاح آسمان و ریسمان گفته و هرچه به خاطرش رسیده بر زبان خامه جاری ساخته است . ابیات زیر چهار بیت اول از یک غزل است و هر یک بر معانی جداگانه ای دلالت می نماید : معنی از لفظ سبک روح فلک پرواز است لفظ پرداخته بال و پر این این شهباز است عشق بالاتر از آنست که در وصف آید چرخ کبکی است که در چنگال این شهباز است خامشی پردة اسرار حقیقت نشود مشک هر چند که در پرده بود غماز است خط مشکین تو در دائرة سبز خطان چون شب قدر ز شبهای دگر ممتاز است غزل زیر نیز که شامل ده بیت است ( دو بیت آن انتخاب نشده ) تنوع و تشتت مطالب را به خوبی نشان می دهد : با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است خرقة تزویر از باد غرور آبستن است حق پرستی در لباس اطلس ودیبا خوش است فکر شنبه تلخ دارد جمعة اطفال را عشرت امروز بی اندیشة فردا خوش است بادبان کشتی می نعرة مستانه است های وهوی میکشان در مجلس صهبا خوش است ماه در ابر تنگ جولان دیگر می کند چهرة طاعت نهان در پردة شبها خوش است هر چه رفت از دست یاد آن به نیکی می کنند چهرة امروز از آئینة فردا خوش است هیچ کاری گر چه صائب بی تأمل خوب نیست بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوش است با این وصف گاهی موضوع واحدی را در قسمتی از غزل دنبال می نماید و به ندرت نیز غزلیاتی دارد که تمام ابیات آن مربوط به یک موضوع می باشد . از جمله غزلی است که در وصف بیاض گردن گفته و شامل شش بیت است وغزل دیگری است که معشوق را در پیراهن گلگون وصف کرده و شامل پنج بیت است و هم غزلی است که راجع به بیماری معشوق ساخته و شامل شش بیت است . اینک برای نمونه به نقل چند بیت از غزلهای مذکور مبادرت می کنیم : برد دستم را بیاض گردن جانان زکار دست را سازد بیاض خوش قلم بی اختیار بی نیاز از شمع کافوریست صائب مرقدش خون هر کس را به گردن گیرد آن سیمین عذار هر چند جهانسوز بود جلوة دیدار این جلوه دو بالا بود از جامة گلنار در جامة گلگون کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ سنگ نمودار شنیدم گرمی می با تو گستاخانه سر کرده به چشم نازکت بیماری چشمت اثر کرده رگ دست ترا کز رشتة جان است نازکتر طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده مرا صائب اگر پای عیادت هست خوش باشد که ما را این خبر از هستی خود بی خبر کرده در موضوع صنایع بدیعی باید دانست که غزلیات و اشعار صائب چندان مصنوع نیست و جز به صنعت استعاره و مراعات النظیر و تا اندازه ای تشبیه و ایهام و اغراق به صنایع بدیعیة دیگر التفاتی نشده است . موضوع استعاره و مراعات النظیر را که در غالب اشعار صائب دیده می شود در مبحث خصوصیات سبک هندی جداگانه شرح خواهیم داد . اکنون در این مقام اشعاری چند که شامل صنایع دیگری است برای مثال نقل می شود : ( تشبیه ) گیسوی عنبر فشان بر پشت آن سیمین بدن هست چون خط سیه بر پشت آهوی سفید چرخ یک حلقة چشم است و زمین مردمکش دو جهان زیر و زبر چون دو صف مژگان است پیداست همچو قبله نما در ته بلور از سینة لطیف دل همچو آهنش ( ایهام ) به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش هر که سردرسر این کار کند « منصور » است چه حاجت است به رهبر که گوشة چشمش کشد چو سرمه به خویش از هزار « میل » مرا صفحة روی ترا دید و « ورق برگداند » ساده لوحی که به من دوش نصیحت می کرد ( اغراق ) جائی رسیده است رطوبت که میکشان دست و دهان خود به هوا آب می کشند هلال غبغب جانان لطافتی دارد که از اشارة انگشت آب می گردد به عهد من زمین نایاب چون اکسیر شد صائب زبس خون خوردم و بر لب زغیرت خاک مالیدم ( اعنات یا الزام مالایلزم ) ز « خاک » افسرده تر ، از « باد » سرگرانترم صائب علاج دردمن از « آب آتش » رنگ می آید ( تضاد و موازنه ) تا روی دهد عیش و طرب پشت به خم ده تا پشت کند محنت و غم روی به می کن صائب گاهی خطا بیات مؤثر و شیرینی دارد از جمله می گوید : یوسف من بعد از این در چاه ظلمانی مباش تخت کنعان خالی افتاده است زندانی مباش قبلة من ، عکس در شهر حیا نامحرم است خلوت آئینه را هم جلوه گاه خود مکن روح قدسی ، بیش از این در تنگنای تن مباش عیسی وقتی گره در چشم هر سوزن مباش صائب در بیان عقاید و نظریات از حدود اعتدال خارج شده و غالباً راه افراط و تفریط پیموده و در مواردی بسیار هم مبالغه کرده است . گوئی بر اثر سادگی و صداقتی که بروجودش حکمفرما بوده هرگز گرد تظاهر و ریا و حتی حفظ ظاهر نگشته و هر چه به خاطرش رسیده گفته است . از این رو در دیوانش اشعاری وجود دارد که اگر شخص به کیفیات اخلاقی او وقوف نداشته و تنها همان اشعار محدود را دیده باشد چنین می پندارد که صائب شخصی بی ایمان و احیاناً گرفتار فساد اخلاقی بوده است . بدیهی است که قلب آدمی خالی از وسوسه ها و احیاناً افکار پلید نیست ، ولی این وسوسه های شیطانی خاصه در مورد پاکدلان و صالحان نه تنها جامة عمل نمی پوشد ، بلکه حتی بر زبان هم جاری نمی شود ، ولی از آنجا که صائب شاعری بی ریا و ساده دل و در اظهار تفکرات و احساسات ، صریح و بی پروا و از طرفی در قید مضمون تراشی و نکته سنجی بوده است در غزلیاتش گاه گاهی عنان زبان را رها کرده و واردات ضمیرش را بی پرده اظهار داشته است . چنانکه در جائی می گوید : تمام عمر دل خویش می خورم صائب که یار را به چه افسون شرابخواره کنم وبا اینکه احساسات مذهبی و نفوذ عقاید دینی همه جا وهمه وقت در آثارش هویداست ، باز اشعاری دارد که روح آزاد منشی و بی پروائی و طیبت جوئی او را نشان می دهد از جمله می گوید : آیتی چون خط مشکین تو در قرآن نیست نقطه چون خال تو در دائرة امکان نیست این سهو بین که دیدة حق ناشناس من روی ترا برابر قرآن گرفته است نصیحت تو به جائی نمی رسد زاهد تو و تلاوت قرآن من و دعای قدح به نوحه خانة ایام شاد و خرم باش بگیر ساغر گلرنگ گو محرم باش مریز آبروی خود مگر برای شراب که درد و نشئه بود سرخ رو گدای شراب دنیای صائب ما نبض شناس رگ جانیم جهان را آئینه اسرار جهانیم جهان را پوشیده و پیداست ز ما رواز دو عالم هم آینه هم آینه دانیم جهان را هنگامی خموشی گرة گوهر اسرار در وقت سخن تیغ زبانیم جهان را از سینة پر داغ ، بهار جگر خاک از چهرة بی رنگ ، خزانیم جهان را در صحبت ما قطره شود گوهر شهوار از دل صدف پاک دهانیم جهان را دارند به دیوانة ما چشم غزالان سر حلقة صاحب نظرانیم جهان را در آئینة ماست نهان راز دو عالم هر چند ز حیرت زدگانیم جهان را در ظاهر اگر دیدة ما پردة خوابست ما از دل بیدار شبانیم جهان را صائب همواره تماشاگر دوجهان است ، دو جهان که با داشتن رنگ و تعیین خاص متداخل درهم اند و یکی جزئی از دیگری است ؛ عالم کبیر و جهان صغیر ، آفرینش و انسان یا انسان و آفرینش که هر دو از عدم موجود می شوند و از وجود به عدم می روند . او کاشف شباهتها و نقاش رمز و رازهای پنهان این دو جهان است ، دو عالم سرشار از جاذبه ها و رنگها و لبریز از حیات و مرگ ، زیبائی و زشتی ، امید و یأس ، شیرینی و تلخی ، قوت وضعف و فضیلت و رذیلت . انگار که او همة این جلوه ها را احساس و تجربه کرده است ؛ عالم رنگ و بو را ، بهار را ، خزان را امید و بیم را . بیم و امید در دل اهل جهان پر است هر جا که رنگ وبوست بهار و خزان پر است از این رهگذر دو گانگی و تناقض در شعرش راه یافته و همین به مضامین او وسعت بخشیده است که هیچگاه فتنه و فریفتة یک یا چند جلوة حیات نشده وبا دقتی که خاص وی است بر پیکر جادوئی احساسات و انفعالات و مشاهدات و مدرکاتش جامه هایی از الفاظ رنگین پوشانده است . البته برای طبیعت تأثیر پذیر و بسیار حساس و نازک او از برخورد با این دوگانگیها و تضادها رنگ ثابتی که باقی مانده درد و رنج و یأس و نومیدی و وحشت و بیقراری است . دنیای صائب همچون مضامین بیشمار و بکرش متعدد و رنگارنگ است . تلاشی که همواره برای یافتن معنی بیگانه می کند خود ناشی از بیقراری روح او است ، روح بی آرامی که تشنة مشاهده و محتاج تفکر است و از تنگنای شهرها سیاه ، آرزوی پیشانی گشاد بیابان دارد و همچون جرس تنها در سفر گلبانگ عشرت سر می دهد . به همراه قالب خاکی به سیاحت می رود و درهای بستة عوالم پنهان را می گشاید و اسرار شگفت می بیند . به این اعتبار می گویم دنیای صائب متعدد است و امروز هر چه می گویم گوشه هایی است از این عوالم ، از جهان بیرون از عالم درون و سرانجام از دنیای عرفان این شاعر ملکوتی . جهان آب وگل به چشم صائب سیری است که کوهش همچو ابر بهار در حرکت است واز لاله آتش در زیر پا دارد . ز سیر کوه چو ابر بهار بی خبر است سبکسری که جهان رامقیم می داند مریز از سادگی رنگ اقامت در گذرگاهی که آتش زیر پا زلاله باشد کوهسارش را پیوسته از همة ذراتش بانگ رحیل می خیزد و چه خام است آنکه در این گذرگاه رنگ اقامت می ریزد . همین است پیغام گل های رعنا که یک کاسه کن نو بهار و خزان را چه شتاب است که ایام بهاران دارد که ز هر غنچه صدای جرسی می آید مایة اصلی و سبب عمدة غمهای او ناپایداری همین جهان خاکی نهاد است ، هر چند که از وی سیلی بسیار خورده و گوشمال فراوان دیده است . آب آئینه ز عکس رخ من نیلی شد این قدر سیلی ایام نخورده است کسی چون گردباد تا نفسی راست کرده ام از گوشمال خاک تنم توتیا شده است از این رو می کوشد تا از انس و دلبستگی برهد و به هیچ چیز دل خوش نکند و به اختیاز از سر دوستی آن برخیزد . خوار می گردند دنیا دوستان در چشم من چون نظر صائب به دنیای محقر می کنم جهان استخوانی است بی مغز صائب به پیش سگ انداز این استخوان را وقت آن بی سروپا خوش که در ایام بهار سبک از باغ چو اوراق خزان دیده گذشت هیچ مستی ز سر شوق نخیزد از جای به نشاطی که دلم از سر دنیا برخاست در این میان آنچه او دلخوش می کند ذوق یافتن مروارید گرانبهای عبرت است ، او کمتر از خیام و حافظ برای تسکین غمهای زندگی به نشئة شراب و پردة آواز پناه می برد و بیشتر به دنبال گوهر شهوار عبرت می گردد . گوهر شهوار عبرت گر نمی آمد به دست از بساط آفرینش من چه بر می داشتم مطلبش از دیدة بینا شکار عبرت است ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است در جهان صائب همه چیز تابع قانون قضا و انتظام جبر است ، افراد همچون مهره های مومین ناگزیر از قبول نقش قضایند . در نمود نقش ها بی اختیار افتاده ام مهرة مومم به دست روزگار افتاده ام عاقل آن است که شکوه کوتاه کند و دست اختیار بر روی هم گذارد . شکوه از گردش گردون زبصیرت دور است گوی چوگان قضا در حرکت مجبور است این دایره ها تابع پرگار قضایند صائب مکن از گردش گردون گله بسیار در جامعة صائب همه جور مردمی زندگی می کنند . خود وی با این که از طبقة ثروتمند است و مقام ملک الشعرایی دارد هیچ وقت از مردم جدا نیست . مضامینی که ریشة اجتماعی دارد و مضمونهائی که از عادیات و مشهورات یافته است ، تمثیلات و تشبیهات و ترکیبات و اصطلاحاتی که منبعث از طرز استدلال مردم و مشاهده و سخن گفتن طبقات عوام است ، همه نمودار جوشش و پیوند او با مردم در یک دورة طولانی از عمر است . شاید بشود گفت سائق او در این جوش و پیوند عشق به یافتن مضمون و کسب تجربة بیشتر است ، هر چند که این را از سر جد نمی گویم ، چه افکار فضیلت و مردمی و انسانیت صائب دور از انصاف است . برای تأیید سخنم این بیت را هم بشنوید : به هیچ بستر نرمی نمی نهم پهلو که نی به ناخن من یاد بوریا نکند بستر او گرچه پرنیان است ، اما یاد بوریا آتش به جانش می کند که ریشة او در مردم است و با مردم و در هر حالتی که هست از یاد ایشان غافل نیست . در جامعة صائب قدرت رام جمعی روحانی نما و متظاهر است که در جامعة شریعت و ریاضت خلق را می آزارند و مالشان را به غارت می برند ، به علاوه که جهل و فقر و نابرابری هم حکمفرماست . شاعر ما در این جبهه سیمای معلمی کاردان و راهنمایی قهرمان دارد که همه چیز می آموزد و از تمام رموز زندگی و سلوک با خلق با خبر است . از ادب معاشت و دوست یابی گرفته تامبارزة بر ضد ستم و بیدادی . او اغنیا و ثروتمندان را انصاف می آموزد و زیر دستان را استقامت و پرهیز از عاجزی تلقین می کند . بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می کنم اظهار عجز پیش ستم پیشگان خطاست اشک کباب موجب طغیان آتش است با این همه آیا مرد نازک دل و حساسی چون او تمام عمر مبارزه کرده است ! اقلب در باطن و منفعلة هر انسان خوب و با فضیلتی که به جنگ نامردمی و زشتی می رود ، دست کم به اندازة جدالها و مبارزات بیرونی جنگ و تعارض درونی هم پیدا می شود . بسیاری از حالات نفسانی با یکدیگر به ستیزه برمی خیزند ، حالاتی نظیر مردم جوشی و انزواطلبی ، امیدواری و سرخوردگی ، نشاط و یأس و مانند اینها و سرانجام فقط برخی از این حالات زمینة پررنگ و روشن شخصیت او را نشان می دهند . در وجود صائب هم سرانجام همة جوش ها و خروش ها جای خود را به سردی یأس و سکوت و آزاردگی و انزوا سپرد و صائب درون گرا به جهان آمد . تا در الفت به روی آشنایان بسته ایم جنت در بسته را بر خود مسلم کرده ایم به زعم من ، محبوب ترین قیافة صائب همین چهرة اوست . سیمای صائب حساس رنجیده ، صائب تنگ حوصله به جان آمده ، صائب تنها هراسیده ، صائبی که از بوی گل گرانی می کشد و دلش از یأس نفس تار می شود . نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من ز نازکی به دلم بار می شود چه کنم دنیای درون صائب عالم غربت و تنهائی و وحشت و آزاردگی است . طینت قدسی غریبش را بستی با سرشت مردم خاکی نیست . او حسن غریب کاروان آفرینش است که به جای نیل بنا گوش کبودی پنجة برادران برگونه دارد . گمشده ای است که نشان عالم خویش از این و آن می گیرد . صائب نشان به عالم خویشم نمی دهد چندان که می کنم زکسان جستجوی خویش هم از این احساس غربت و تنهائی است که وحشتزده شده و زمین و آسمان حتی گهرهای شاهوار نجوم بر تارک آسمان نشانده ، به چشم وحشت او دامنی پر از سنگ می نماید . بساط چرخ و گهرهای شاهوار نجوم به چشم وحشت من دامنی پر از سنگ است در حصار جلال و نامی که به دور او کشیده اند همیشه رخنه های وحشت و اضطراب دهان گشوده نگاهش می کنند و این هشیار در مجلس مستان نشسته را شکنجه می دهند . عجبا که از نسیم لطیف هم مضطرب و ترسان است . گویی با چشم باز می بیند « کز نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد » . آزردگی و مردم گریزی هم صورت دیگری از دنیای درونی اوست . از مردم روزگار و ابنای دهر رمیده و به تعبیر نظامی خود را در خانة غمناکی خویش از چشم خلق نهان داشته است . از بس رمیده است ز هم صحبتان دلم بیرون روم ز خود چو شد آواز پا بلند چون سگ گزیده ای که نیارد در آب دید آئینه می گزد من مردم گزیده را حال باید دید حاصل درون گرایی صائب و تلقین این دست از اشعار او در روح خواننده چیست ؟ آیا القای بدبینی و بد آموزی می کند ؟ حقیقت این است که صائب واقع بین است ، انسان هوشیاری است که سرانجام هر چیز را می بیند و خفایای روح آدمی را می خواند . یأس و نومیدیش حاصل همین شناخت است که این حالت البته موجب تنبه و آگاهی خواننده هم می شود . به لقمه دشمن خونخوار مهربان نشود به استخوان سگ دیوانه اکتفا نکند شعر او هیچگاه بدآموزی ندارد . آزردگیهایش سخن مردمی و فضیلت است . شکایتهای او و حسب حالهایش گلایه گونه ای است . گلایه و شکوه ای که خواننده صورت ملکوتی و نجیب گوینده را در پس پردة لفظ به روشنی می بیند و درس انسانیت و عاطفه می گیرد . آخرین دنیای صائب عالم عرفان است . عالم آگاهی و شناخت ، عالی ترین درجة تعالی جان در جهان جسم در این نشأة روح وی تسلی یافته و تسکین پذیرفته است . جان جهان را دوباره شناخته و غایت موجود شدن انسان را دریافته است . به جهانی که رو در فنا دارد یک حکیم عارف و دانای هوشیار چگونه می نگرد ؟ خدای را چطور می یابد ؟ آیا خدای او همان خالقی است که زاهد خشک بر سجاده نشسته و دین دار متعصب قشری تصویر می کند ! خدایی که برای نکوکاران بهشت عدن وجهت بدکاران دوزخ سوزان آماده دارد ؟ خدای صائب رحمت محض است و بخش صرف . در محیط رحمت حق چون حباب شوخ چشم بادبان کشتی از دامان تر باشد مرا این رحمت محض را که پیشانی عفوش از زشتی جرم بندگان پرچین نمی شود ستایش می کند ، ستایشی از میان جان و در خور او . ستایشی نه به امید بهشت و نه از بیم دوزخ . چو زاهدان نکنم بندگی برای بهشت ز رنگ وبو نگریزم به رنگ و بوی دگر دنیای عارفانة صائب لبریز از نور پاک و تابناک آن جمال ازلی است که فیض عام دارد و در همه ممکنات متجلی است و به هر ذره جدا پیوسته . تا شبنم افتاده بر افلاک بر آید خورشید جهانتاب فرو هشته رسن ها دوری ذره ناچیز زکوته نظری است ورنه خورشید به هر ذره جدا پیوسته است کائنات همه عاشق اویند و صائب هم آفریده ای بیدار و دل آگاه از این کائنات است . یک بار برین نه چمن سبز گذشتی سو در پی پای تو نهادند چمن ها یک بار سرو قامت تو ، زین چمن گذشت شبنم هنوز بر رخ گل آب می زند صائب به همراه کاروان بوی گل و باد سحری از خود می رود و اشکش از پیامی که نسیم صبح دارد ، به دامن می دود و هوشش گریبان می درد . کشش و جذبة دریای عشق سررشتة اختیارش ربوده و او را عنان گسسته تر از رشته های باران کرده است ولی با این همه عشق در دیوان او نه از قبیل عاشقی سعدی است و نه از دست بی تابیها و دیوانگیهای مولانا . البته در انبوه غزلهای صائب مکرر به عشقهای خاکی و معشوقهای بازاری و نیز عشق افلاکی بر می خوریم . اگر عاشق نمی بودیم صائب چه می کردیم با این زندگانی اما حقیقت این است که عشق بزرگ او یافتن مضمون بکر است و کشف و بیان کیفیتی ناشناخته از کیفیات عالم خارج و عالم روان آدمی و همین مسأله هم اسباب عظمت اوست . خود او خوب می داند که عاشقی ملک مسلم سعدی و مولانا است و او سلطان بی منازع قلمرو مضمون آفرینی . آنچه صائب را عرفان آموخته است توجه به دین و حقیقت مسلمانی و کنجکاوی در روان آدمی و احوال دنیاست . او نه زاهد است که طمع در بهشت کند و نه صوفی که تسلیم پیر و مرشد باشد . در سیر و سلوک روحانی متکی به عشق و شناسایی خویش است و اعتقاد دارد که هدایت و راهنمائی برای بشر عام است و این فیض الهی در همه چیز ساری است . نیست گوش شنوا گمشدگان را ورنه تا به منزل همه جا بانگ درا پیوسته است پس دست طلب به دامن دیگری از افراد انسان زدن خود عین گمراهی است . چون به سر منزل مقصود رسی کز غفلت خبر خانة خود از دگری می گیری در بیابان طلب راهبری نیست مرا سر پرواز به بال دگری نیست مرا ما چون حباب منت رهبر نمی کشیم صد بار چشم بسته ز دریا گذشته ایم به پای قافله رفتن ز من نمی آید چو آفتاب به تنها روی برآمده ام او بارها و بارها از تنها روی سخن گفته و مسلم است که به دو چیز نظر داشته است : یکی اینکه شریعت مقدس و تمسک به ذیل ائمه دین سالک را از پیروی هر پیر و مرشدی دیگر بی نیاز می کند و دیگر اینکه در روزگار او ریب و ریا جای حقیقت را گرفته بوده است. چنان از مشرب من کفر و دین یک رنگ شد با هم که از تسبیح بوی صندل بتخانه می آید انسانیت و ایثار هدف اوست . حالا دیگر دنیای او دنیای استغنا و وارستگی است . جهان دامن کشیدن از خارزار تعلق و توطن در مقام رضا عالم عاطفه و انسانیت و مردی است . صائب ، شاعر ترک زبان صائب در اصل یک شاعر ترکی زبان ایران اسلامی است . دیوان ترکی وی در سرتاسر تاریخ ادبیات ترکی ایرانی از اهمیتی ویژه برخوردار است و وی همپای اسلاف خود قاضی برهان الدین ، بایرک قوشچو اوغلو ، سید عماد الدین نسیمی ، ملا محمد فضولی و دیگران خدمت شایان توجهی به شعر و ادب ترکی اسلامی ایرانی داشته است و نامی بزرگ در تاریخ ادب ترکی ایرانی است . محمد علی تربیت در سخن از خلاقیت ادبی صائب و جایگاه او در ادب ترکی ایرانی سخن می گوید وهنگام بحث از غزل وی به مطلع: نه احتیاج که ساقی وئره شراب سنه ، که ئوز پیاله سینی وئردی آفتاب سنه . وی را می ستاید . صائب در سخن گستری پیرو عمادالدین نسیمی است ، بخلاف فضولی که بیانی پیچیده و فیلسوفانه دارد ، صائب در ترکی بیشتر به سادگی گرایش پیدا می کند و نزدیکی شگفت انگیز با آثار خلاقه عاشیق های آذربایجان دارد . مثلاً غزل زیر را در نظر آوریم : توتما اول گول دامنین مشهور گونونده جان ایچون قیلما یوزسوزلوک نیگا رایله بیر آووج قان ایچون . آچما گیل آغزین گؤرنده خال مشکین دانه سین ، اگمه باش پرگارتک هر نقطه یه دؤوران ایچون . یولداش اولدور کیم قارا گونلرده یولدان چیخماسین ، کئچمه یولداشدان خیضیر تک چشمة حیوان ایچون . یئنگی آی باشین اگر خورشیده تا اولسون تمام ساده دیل بیلمز که بسلر ئوزونو نقصان ایچون ، مشروب ایچون قویما گیل الدن عنان اختیار ، خاملیقدان آتینی ئولدورمه گیل مئیدان ایچون . حسن جؤولانیندان ال کسمکدیر آروادلا را یشی کئچ ئوزوندن مردلر تک ، یوسف کنعان ایچون ! منت ایله دیریلیک ، صائب نولومدندیر بتر ، جان وئررلر اهل غئیرت درد بی درمان ایچون ! در این غزل ترکیبات بدیعی از شیوة بیان ادبیات عاشیق ها و زبان گفتاری مردم نظیر آغیز آچماق ، یوز سوزلوک ، قارا گونلر ، باش اگمک و جز آن و عباره ای بومی مانند دوستو قارا گونده سینا ماق و ضرب المثل یولداش اولدور که قارا گونلرده یولدان چیخماسین وجود دارد . در دیوان ترکی وی ، فراوان می توان به ضرب المثل ها و عباره های شکل گفتاری و شفاهی زبان توانمند ترکی ایرانی برخورد . مثلاً در این مصراع ها : آغلاماق ایله آپارما ز اود الیندن جان ، کباب ! ائله تاپشیر چیخسالار یولدان اگر یولدار شلار . أل ایله پوسته نین آغزینی خندان ائیلمک اولماز . یول اگر حقدیر ، چکر یولسوزدان آخر انتقام . قوجالار قدرینی زنها را یگید لیکده بیلین . صائب پیرو اسلاف بلند آوازة خود در ادب ترکی ایرانی و دیوانش ادامة منطقی آثار این پاک اندیشان و فراخ دلان است که ما بسبب احترام به شرح غزل های فارسی صائب در این جلد ، بحثی مستوفی در این باب نخواهیم داشت و تنها اشاره به برخی تلمیحات واستقبال های وی از اجداد کبیرش داریم . فضولی گوید : گیریه دیر هردم آچان غمدن توتولموش کؤنلومو ، اشکدیر خالی قیلان قان ایله دولموش کؤنلومو و صائب گوید : ساقیا ! می دن روفو قیل چاک بولموش کؤنلومو ، قیل یوواسی قان ایله پیوند اوزولموش کؤنلومو . سید عمادالدین نسیمی گوید : مدعی طعن ائدیبن با شیما قاخار عشقینی ، سینیغا لازم دگیلدیر ، بونجا آتما داشلار . و صائب فرماید : گون و دوندن ائل دئدیم ترک ائتمه سین یولدا شلیغی ، چون قارا اولدور گونوم ، یاد اولدولار یولداشلار . متأسفانه محققان آثار و احوال صائب در دورة ستمشاهی ، تحت تأثیر طیف گستردة زرتشتی بازی و ملی گرائی ، در دام ترکی ستیزان بدنام پهلوی افتادند . درواقع باید گفت که گرایش به آرمان های ناسیونالیستی و ملی گرائی و پان ایرانیستی ، در آثار بیشتر محققان عصر رژیم پهلوی سایه افکنده است . این خود موجی است که پس از رنسانس فرانسه و توجه اروپائیان به تمدن یونان باستان ورودرونهادن آن با افکار اسکولاستیک کلیسائی و قرون وسطائی ، ذهنیت برخی از غرب زدگان ایرانی را به خود مشغول ساخت . برخی از آنان افرادی بد کیش و بداندیش بودند و اسلام ستیزی و عربی زدائی و ترکی زدائی را در رأس برنامه های خود قرار داده بودند ، مانند پورداود و ذبیح الله صفا و دیگران که شایستة نام بردن هم نیستند . اما طیف وسیعی از محققان بزرگواری چون مرحومان ملک الشعراء بهار و دکتر محمد معین که اهل فضل و دانش می بودند و کارهای سترگی نیز در زمینه های نشر معارف ایرانی انجام داده اند ، متاسفانه کم و بیش از این بداندیشان و از روح و حاکم زمانه تأثیر پذیرفته اند و اکنون می بینیم که آثار آنان در مسیر نامطلوبی که برای ما تأمل انگیز است ، افتاده بود . محققان آثار واحوال صائب نیز اغلب چنین بودند . درد دیگر آنان در ایران ، این بود که تسلطی به زبان ترکی - که زبان اصلی صائب و زبان رسمی ایران در دوران صفویه بود - نداشتند و این بی سوادی و کم دانشی خود را با تحقیر و توهین به معارف ترکی و کم اهمیت جلوه دادن دیوان ترکی صائب می پوشاندند و حتی ناجوانمردانه و جنایتکارانه در امحاء آثار شعر و ادب ترکی نیز ید طولانی نشان می دادند . بدینگونه می بینیم که برخی از بداندیشان و کج اندیشان که در پناه رژیم خائن پهلوی به تحقیقات ادبی می پرداختند و با نگارش و نشر تألیفات مهمی در زمینه های تاریخ ادبیات و سبک شناسی ذهنیات ملی گرایانه و اسلام ستیزانة خود را القاء به خواننده کرده اند ، اغلب سعی می کردند اولا ثابت کنند که اشعار صائب « سست و نادر خور شأن او ] ؟ [ و دارای تکرارهای مخل و سستی های زبان » است ، ثانیاً بقبولانند که این سستی او ناشی از « گرایش اندک او به زبان ناهموار ترکی » ] ؟ [ و دارای تکرارهای مخل و سستی های زبان » است ، ثانیاً بقبولانند که این سستی او ناشی از « گرایش اندک او به زبان ناهموار ترکی » ] ؟ [ بوده است . و از سوی دیگر ادعا می کردند : « کسی که چنین به زبان لطیف فارسی شعر می سراید ، بعید است که زبان ناهموار ترکی را هم بداند ] ! [ » . اما براستی که این کج اندیشان سال ها آب در هاون کوبیدند . چرا که وجود دو دیوان سترگ ترکی و فارسی صائب را که هویدا و پیداست ، نمی توان انکار کرد . در هر دو دیوان او « به تازگی خیال ، دقت فکر ، وسعت نظر و آوردن معانی بدیع و ایراد نکات نغز » پرداخته است بگونه ای که در این خصوص « هیچیک از گویندگان ایرانی ] در فارسی و در ترکی [ از این حیث به پایة او نمی رسند . او بیش از چند هزار مصمون بکر دارد ، در صورتی که شعرای دیگر فارسی هرگز چنین استعداد شگفت انگیزی از خود نشان نداده اند . و این قدرت خیال و وسعت دائرة تصور ، از علائم نبوغ و عظمت اوست و بی جهت نیست که معاصران وی و تذکره نویسان ، او را نظر کردة اولیاء و اهل الله دانسته اند . » امیری فیروز کوهی زبان ترکی را « ناهموار » (؟) می شمارد و بعید می داند که صائب به این زبان ناهموار (!) شعر بسراید . البته نگارنده اینجا نیازی به وارد شدن به این بحث که ، ترکی دارای قانون هماهنگی اصوات است و این قانون این زبان را در میان همة السنة عالم از جهت شیوائی و موزیکال بودن ممتاز ساخته اغست ، نمی شوم ؛ اما اشاره می کنم به اینکه دیوان ترکی صائب الحق بگفته مرحوم دکتر حمید آراسلی : « از نمونه های والای شعر مکتوب آذربایجان است که می توان با آثار محمد بن سلیمان فضولی همسنگ شمرد و او را شاگرد شایستة فضولی نامید . » این ترکی مدانان ، نه فضولی را می شناختند و نه صائب را و ما در این باب در مقدمة « شرح غزل های ترکی صائب » بتفصیل سخن گفته ایم . اینجا تأکید باید بکنیم که عشق صائب به زبان ترکی و سرزمین آذربایجان کران ناپذیر است و این عشق در سرتاسر اشعار فارسی وی نیز سایه افکنده است و غم غربت جانکاهی در آن ها احساس می شود . و این خود ، ناشی از اوضاع سیاسی و کشمکش های قومی و نژادی در دوران صفویه سرچشمه می گرفته است و تأکید ما نیز ، به جهت گسترش تبلیغات ترکی ستیزانة‌محققان غیر متعهد و غیر مهذب دوران ستمشاهی است که همه چیز را از دریچة تنگ نظرانة ناسیونالیستی نگاه می کنند و از این روی و به دلایل دیگر از جمله بی دانشی خویشتن ، سعی در جعل و تحریف سیماهای درخشان ادب اسلامی ما دارند . چاشنی عرفان در شعر صائب فتاد تا به ره طرز مولوی صائب سپند شعله فکرش شده ست کوکبها صائب تحقیقا نمیتوانگفت صائب تا چه حد براه مولوی افتاده و تا چه اندازه از وی رنگ پذیرفته است ولی از تجلیل و تکریمی که بیدریغ درباره این صوفی بزرگ روا داشته میتوان یقین کرد که هم مثنوی را خوانده و فهمیده و معانی آنرا درک کرده و هم دیوان غزلیات او را زیرورو کرده و گوئی صد درصد آنها را منطبق با آنچه در ذهن داشته دیده است واین حسن عقیدت در ابیات عدیده او دیده میشود : - از باده مولانا مدهوش شدم صائب این باده روحانی صهبای دگر دارد سالها اهل سخن باید که خون دل خورند تا چو صائب آشنا با طرز مولانا شوند صائب قریحه ای دارد زاینده و روان ، به آسانی سخن گفته غزل میسراید و یکی از بازیهای قریحه او نظیره گوئی و طبع آزمایی با شاعران گذشته و معاصر است و بیش از پنجاه غزل او صرفا برای این منظور سروده شده است ولی از کثرت غزلهایی که به پیروی از مولوی و حافظ گفته است می توان یقین کرد که قصد او طبع آزمائی نبوده بلکه این دو عارف بزرگ را بمنزله پیشوا گرفته و این معنی از مقطع بسی از غزلها استنباط میشود : - از عارف رو می شنو ، گر حرف صائب بشنوی حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو جواب آن غزلست این که گفت مرشد روم چه گوهری تو که کس را بکف بهای تو نیست خواهد رسید رتبه صائب به مولوی گر مولوی به رتبه عطار میرسد ! آیا صائب عطار را برتر از مولوی فرض کرده است یا قافیه غزل او را به چنین رأی خدشه پذیری کشانیده است ؟ عطار وسنائی از پیشتازان گویندگان صوفیه اند . مولوی نیز از تجلیل آنها فروگذار نکرده است ولی با کتاب جلیل القدر مثنوی و بادریای متلاطم دیوان شمس تبریزی از هر دوی آنها درگذشته است . صائب با معرفت ذاتی و اکتسابی نمیتوانسته است از این حقیقت روشن غفلت داشته باشد . پس جز اینکه مانند مسامحه های لفظی آنرا نوعی مسامحه فرض کنیم چاره ای نیست چنانکه همین مسامحه در مقطع غزل دیگر صائب نیز دیده میشود : - چنین گفت این غزل را در جواب مولوی صائب که روح شمس تبریزی ز شادی در سجود آمد از خواندن این مقطع شخص کنجکاو شده بابیتابی میخواهد دو غزل مولوی و صائب را برابر یکدیگر گذارد . غزلی که روح شمس را بوجد آورده خواند نیست . در دیوان بزرگ او غزلی بدین وزن و قافیه هست که از بهترین غزل های آن نیست ولی بهره ای از نفس گرم مولوی و اندیشه پوینده و تصورات صوفیانه او دارد : دگر باره سرمستان زمستی در سجود آمد مگر آن مطرب جانها ز پرده در سرود آمد سراندازان و جان بازان دگر باره بشوریدند وجود اندر فنا رفت و فنا اندر وجود آمد ببین اجزای خاکی را که جان تازه پذرفتند همه خاکیش پاکی شد زیانها جمله سود آمد ندارد رنک آن عالم ولیک از تابه دیده چو نور ازجان رنک آمیز این سرخ و کبود آمد نصیب تن از این رنک و نصیب جان از آن لذت از ایرا ز آتش مطبخ نصیب دیک دود آمد غزل صائب بناز افراختی قامت فلک اندر سجود آمد دمی افروختی رخساره آتش در وجود آمد نمود این جهان بودی ندارد بارها دیدم من و تنک دهان آنکه بود بی نمود آمد نه تنها سیلی عشق تو ما را روسیه دارد مکرر چهره یاقوت از این آتش کبود آمد ندانم چیست مضمون خط ساغر همین دانم که تا از زیر چشمان دیدمینا در سجود آمد نمیدانم که بود این آتشین جولان همین دانم که تا پا در رکاب آورد در خاطر فروهد آمد چنان گفت این غزل اندر جواب مولوی صائب که روح شمس تبریزی ز شادی در سجود آمد غزل بدنیست مخصوصا مطلع آن که فریبنده و نوید بخش است اما متأسفانه باقی ابیات چنان نیست که شمس تبریزی را از وجد بسجود آورد . در هر صورت می توان آنرا کنار غزل مولوی گذاشت . صائب در کسوت عرفان صائب صوفی نیست . محیط اصفهان آنوقت تصوف را نمی پسندید . با آنکه صفویه از خرقه ارشاد بسلطنت رسیده اند ولی سیاست آنها را بدامن علمای شیعه انداخت که چندان با صوفیان میانه خوشی نداشتند ولی از مرور بدیوان او محسوس دیده میشود که معانی عرفانی او را سخت مجذوب کرده است و احترام وی به مولوی از همین بابت است . ابیات بیشماری در دیوان وی پراکنده است که او را در عین خداشناسی از صف قشریان خشک و متعبد دور و بحریم عارفان و موحدان بزرگ نزدیک میکند : چون صدف در یوزه گوهر ز نیسان میکنی غافلی از خود که بحر بیکران عالمی از درون تو بود تیره جهان چون دوزخ دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت شود زگوشه نشینی فزون رعونت نفس سک نشسته از استاده سرفرازتر است صائب آن جمعی که پاس خویش دارند از گناه مبتلا آخر به عجب خودنمایی میشوند این نکته دقیقی که در دوبیت اخیر دیده میشود شخص را به یاد گفته های پر مغز و عمیق بسی از مشایخ صوفیه امثال بایزید بسطامی و امام احمد غزالی و شیخ ابوسعید ابوالخیر میاندازد که هر گونه خودنمائی و خود فروشی را انحراف از طریقت دانسته ، حتی اظهار کرامت را نیز نوعی رعونت و خودنمایی گفته اند . با کسادی بازار تصوف در دوران صفوی بیان این گونه نکته های ارزنده نشانه روشنی است از طرز فکر صائب و تمایل قطعی وی به عوالم روحانی و خود در غزلی این تمنا را بیان کرده است : یارب از عرفان مر اپیمانه ای سرشار ده چشم بینا ، جان آگاه و دل بیدار ده هر سه موئی حواس من به جائی میبرد این پریشان سیر را در بزم وحدت بارده در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز خانه تن را چراغی از دل بیدار ده نشئه پا در رکاب می ندارد اعتبار مستی دنباله داری همچو چشم یار ده ......................................................... الخ به اقتفای مولوی ردیف این غزل بخاطر می آورد . غزل دیگری را که صائب باقتفای مولوی رفته است . در دیوان شمس غزل بدیعی هست که مولوی معشوق را گرفتار عشق و آرزو میخواهد : ایخداوندا یکی یار جفاکارش ده دلبری عربده جو سرکش و خونخوارش ده چند روزی ز پی تجربه بیمارش کن با طبیبان دغا پیشه سر و کارش ده تا بداند کهشب ما به چسان میگذرد درد عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده هشت بیت دیگر این غزل بدین سادگی و روانی نیست ولی مضمون غزل ، صائب را ( مانند چند تن دیگر از شاعران دوره صفوی ) به اقتباس این موضوع برانگیخته و غزلی پرداخته است که بسبک خود صائب تعبیرات تازه ای دارد و می توان گفت از غزلهائی است که در پیروی از مولوی خوب ساخته شده است : یارب آشفتگی زلف ، بدستارش ده چشم بیمار ، بگیر و دل بیمارش ده چاک چون صبح کن از عشق گریبانشرا سر چو خورشید بهر کوچه و بازارش ده سرمه خواب از آن چشم سیه مست بشوی شمع بالین ز دل و دیه بیدارش ده میبرد سرکشی و ناز ز اندازه برون همچو سرو از گره خاطر خود بارش ده تا مگر با خبر از شور درونم گردد به کف آیینه ای از حیرت دیدارش ده نیست از سنک دلم ورنه دعا میکردم کز نکویان بخود ای عشق سرو کارش ده صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت : « ایخداوند یکی یار جفار کارش ده » در پیروی از مولوی صائب یک جا قافیه را باخته و در مقطع غزلی این بیت را آورده است:- « این آن غزل که سعدی و ملای روم گفت « موری نئی و ملک سلیمانت آرزوست » این مصراع از مولوی نیست بلکه از سعدی وجزء غزلیست که اهل معنی تصور می کنند و حدس میزنند که در جواب یکی از غزل های بلند ورسای مولوی بسته شده است به مطلع: بنمای رخ که سیر گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست زیرا سعدی متشرع بروش اشعریان خشک و متعصب « انا الحق » گفتن حسین بن منصور راناسزا ، نوعی شرک و اصل وحدت وجود را که محور تصورات صوفیانست باطل میداند از اینرو در این غزل از طعن به آنان خودداری نکرده است و تعریضی به ابوسعید کاملا به چشم میخورد : از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست فرعون وارلاف انا الحق همی زنی و آنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست هر روز از برای سک نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دوتا نانت آرزوست بردرگهی که نوبت « ارنی » همی زنند موری نئی و ملک سلیمانت آرزوست چون کودکان که دامن خود اسب کرده اند دامن سوار گشته و میدانت آرزوست ........................................................ الخ صائب در شور بستن غزلی بروزن غزلهای سعدی و مولوی از این نکته غفلت کرده و شاید از ذهن وی این بدگمانی نگذشته است که سعدی بزرگ و با معرفت نیش خامه را بسوی عارفی چون مولوی متوجه ساخته است لذا غزلی بروش گفته های سعدی و تقریباً با لهجه موعظه بسته و در آخر بیتی را که قبلا آوردیم ، سروده است . باری در این مختصر نمیتوان تمام گفته های صائب را در پیروی از مولوی نقل کرد و مقابل سروده های مولوی گذاشت زیرا از صائب متعادل و متوازن که در اصفهان و دوران صفوی زندگانی متعادلی را می گذراند آن وجد و شور بی مانند جلال الدین قرن هفتم را نمی توان توقع و انتظار داشت و طبعا در تمام غزلهای خویش از روش خود پیروی کرده و گاهی چاشنی عرفان بدان میزند ولی برای اینکه کافر ماجرائی نکرده و حق صائب را دریک مورد ادا کرده باشیم دو غزل از مولوی و صائب را برابر هم گذاشته و اعتراف میکنم که در این غزل صائب خوب از عهده برآمده و غزل او کم از غزل دیوان کبیر مولانا نیست : غزل مولوی اگر دل از غم دنیا رها توانی کرد نشاط و عیش به باغ بفا توانی کرد ولیک این صفت رهروان چالاکست تو نازنین جهانی کجا توانی کرد نه دست و پای اجل رافرو توانی بست نه رنک و بوی جهانرا رها توانی کرد زخار چون و چرا این زمان چودر گذری بباغ جنت وصلش چرا توانی کرد همای سایه دولت چو شمس تبریز است نگر که در دل آن شاه جا توانی کرد غزل صائب در پیروی از این غزل صائب کاملا موفق شده است و دلیل آن شاید این باشد که از غموض معانی پیچ در پیچ تصوف برکنار است و تنها رهائی از شیفتگی دنیا را موجب نجات گفته و این معنی در دیوان صائب فراوانست : اگر وطن بمقام رضا توانی کرد غبار حادثه را توتیا توانی کرد ز سایه تو زمین آفتاب پوش شود اگر تو دیده دل را جلا توانی کرد بر آستان تو نقش مراد فرش شود بساط خود اگر از بوریا توانی کرد اگر چو شبنم گل ترک رنک و بوی کنی درون دیده خورشید جا توانی کرد غذای نور توانی به تیره روزان داد چو شمع از تن خود گر غذا توانی کرد کلید قفل اجابت زبان خاموش است قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد اگر ز خویش برآیی به تازیانه شوق سفر به عالم بی انتها توانی کرد به کنه قطره توانی رسید آن روزی که همچو موج بدریا شنا توانی کرد ترا بهرغم و درد امتحان از آن کردند که دردهای جهان را دوا توانی کرد جواب آن غزلست اینکه گفت عارف روم « تو نازنین جهانی کجا توانی کرد » تو آن زمان شوی از اهل معرفت صائب که ترک عالم چون و چرا توانی کرد صائب ، شاعر نکته پرداز اگر صائب را قهرمان مضمون آفرینان گویند برخطا نرفته اند . در هر موردی از وی مضامین و معانی تازه دیده میشود . در جنک هائی که بر حسب مضمون و مطلب فصل بندی شده است از صائب بیش از دیگران تک بیت های خوب دیده میشود . در کتابخانه سلطنتی دیوانی از صائب هست که اشعار آن بوسیله خود صائب تصحیح و تحشیه شده و اشعاری به خط صائب در حاشیه ها آمده است ... این نسخه شامل غزلیات به ترتیب قوافی و اشعار مختلف درباره چشم ، چشم کبود ،مژگان ، نگاه ، لب و دهان ، بوسه ، رخسار ، عرق ، بناگوش ، بیاض گردن ، سیب ذفن و غبغب ، چاه زنخدان ، کمروموی میان ، بهله ، کج کلاه ، خانه زین . قدوقامت و رفتار ، زلف و کاکل ، خال و خط و غیره ... آمده است » : از قراین عدیده برمیاید که شاعری دیگر بدین کثرت و تنوع ، مضمون نیافریده است . مثل این که نیروی قریحه وی پیوسته در ابداع نکته ای و آفریدن معنی تازه ای بکار افتاده است . تفاوت فاحشی که او را از مضمون تر اشان متمایز میکند اینست که غالب مضامین او مولود تاملات و تاثرات اوست . زندگانی و حوادث آن بروی بی تفاوت نگذشته و در تحریک ذهن او اثر گذاشته است و درصدها تک بیت نغز و پرمعنی این اثر را می توان یافت . فرزانه با همه دعوی شیدائی و ستایش بیخودی و پشت پا زدن براه و رسم خردمندی ، صائب را می توان فرزانه و درزندگانی مرد متعادلی گفت . با آنکه صوفی نیست تمایل محسوسی بمفاهیم عالی تصوف و عرفان دارد ولی در این باب شوریدگی مولانا یا شیفتگی بیدل در بیانات وی نیست . علاوه حساب او از مضمون تراشان شیوه هندی جدا میشود زیرا غالب مضامین او بازتاب اندیشه و سایه تأملات روحی اوست . از مواردی که این تفاوت در آن دیده میشود و شان او را بالا میبرد ابیات بیشماری است که درباره جهان هستی در دیوان وی پراکنده است و دریافت او را از زندگی نشان می دهد : مردم روی زمین ، بیسرو سامانی چند در ره سیل حوادث ده ویرانی چند از نظر واکردنی طی شد بساط زندگی چون شرر در نقطه آغاز بود انجام ما خروش سیل حوادث بلند می گوید که خواب امن در این خاکدان نمی باشد من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکانرا که میلرزم ، زهر جانب ، غباری میشود پیدا آسمان در چشم مادو دو بخاری بیش نیست سربسر روی زمین مشت غباری بیش نیست وقت آنکس خوش که چون برق از گریبان وجود سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت هر که آمد درغم آباد جهان ، چون گرد باد روزگاری خاک خورد آخر بخود پیچید و رفت کدام آبله پا عزم این بیابان کرد که خارها همه گردن کشیده اند امروز چون سایه مرغان هوا در سفر خاک آزار به موری نرساندیم و گذشتیم طومار ددو داغ عزیزان رفته است این مهلتی که عمر عزیز است نام او عمر چون سیل و عدم دریاو ما خارو خسیم در رکاب سیل خارو خس بدریا میرود صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم شب سیه مست فنا بود که هشیار شدیم عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده است حیف و صد حیف که مادیر خبردار شدیم از من بی عاقبت آغاز هستی را مپرس کز گرانخوابی ، سرافسانه را گم کرده ام زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است ما زنقش پا چراغ مردم آینداه یم از هستی دوباره به تنگند عارفان تو ساده لوح طالب عمر دوباره ای لاله ای جز داغ در صحرای امکان نیست نیست سنبل این باغ جز خواب پریشان نیست نیست ساغر زرین و کاسه گدایی این معانی که علو نفس و پاکیزگی روح را می نماید ، در دیوان صائب زیاد است و بطور مسلم یکی از خطوط مشخص سیمای او را نشان میدهد . در تحقیقاتی که آقای امیری فیروزکوهی درباره او کرده و در مقدمه دیوان صائب بچاپ رسیده است این معنی تایید می شود . در این باب زبان صائب گیرا ، استعارات ، زیبا و خالی از پیچیدگی میشود زیرا مکنون روح خود را بیان میکند : فغان که ساغر زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد آدم تهی دست گدا نیست . بساهی دستان که گنجی از قناعت و استغنا در خزانه دل دارند که هیچ توانگری را یارای برابری با آنها نیست . بقول حافظ : گنج در آستین و کیسه تهی جام گیتی نما و خاک رهیم ملک آزادگی و کنج قناعت گنجی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را بسا توانگری که در آتش حرص میسوزند و بخل و خست ، آنانرا از هرگدای بینوائی خوارتر و خاک نشین تر ساخته است . پس « گرسنه چشمی » اورازبون و نیازمند میکند : از این قلمرو ظلمت گذشتن آسان نیست دلی به روشنی آفتاب می خواهد سرو آزادیم ، برما بی بریها بار نیست با کمال تنگدستی تازه روی و خرمیم از صحبت خسیس حذرکن که میشود یک برک کاه مانع پرواز دیدها به مومیائی مردم چه حاجت است مرا که استخوان مرا سنک مومیائی کرد مال اگر نیست مرا ، چشم و دل سیری هست آبرو هست اگر آب روان نیست مرا مضمون های گوناگون در هرباب ، دیوان صائب را مزین کرده است که خوشبختانه ارباب ذوق و کمال منتخبات عدیده ای از آن فراهم کرده اند که مرا از پرچانگی بازمیدارد چه برای دوستداران سفره گسترده و رنگینی فراهم شده است که بقول خود صائب . کیفیت چشم تو کفاف همه را کرد گو باده فروشان در میخانه ببندند گاهی تک بیتی نیروی تخیل او را بطرز بارزی نشان میدهد . میخواهد حداعلای درماندگی و بیچارگی خویش را بگوید ، به تشبیهی دست میزند که بخاطر ندارم در جای دیگر دیده باشم . فقط مدتها پیش داستانی از نویسنده نامدار انگلیسی سامرست موام خواندم که گوئی از بیت صائب الهام گرفته است . داستان در جنوب شرقی آسیا یا در استرالیا روی میدهد . کوری را برای انتقام و برای ربودن گوهری گرانبها در میان جنگلی انبوه و دور از آبادانی رها می کنند تا با وحشت و هراس و نهایت درماندگی جان دهد . این معنی را صائب در بیت زیبائی گنجانیده است : نه از منزل ، نه ازره ، نی زهمراهان خبردارم من آن کورم که رهبر کرده در صحرا فراموشم عشق و غزل بگفته شاعر گرانمایه مرحوم ادیب نیشابوری : شور و وجد آمد غزل را تار وپود هر که شورش بیش او خوشتر سرود شور و شیدائی که سرچشمه اشعار غنائی است در صائب زیاد نیست . از اینرو دیوان غزلیات او نمی تواند بحریم سه غزلسرای بزرک نزدیک شود ولی چون هر چه باشد غزلسراست نمی تواند از چاشنی عشق بی بهره باشد نهایت این شور و جذبه از حدود میل و رغبت تجاوز نمیکند . آن شوری که در سعدی و مولوی و حافظ می بینید در دیوان صائب کمرنک است معذالک ابیاتی را در دیوان وی می توان یافت که بارقه و جدوعشق از آن به نظر میرسد : بر صفحه دلی که غم عشق را سزاست ما شوخ دیدگان غم دنیا نوشته ایم شور عشقی کوکه رسوای جهان سازد مرا بی نیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا جنونی کو که آتش در سر پر شورم اندازد زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد خوابی که به از دولت بیدار توان گفت خوابیست که در سایه دیوار تو باشد دل را نگاه گرم تو دیوانه می کند آئینه را رخ تو پریخانه می کند جمعی که در کمینگه صبح قیامتند آن سینه را ز چاک گریبان ندیده اند کدامین آتشین سیما بدین ویرانه می آید که از دیوار و در بوی پر پروانه می آید تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست دزدی بوسه به شیرینی پیغام تو نیست به فکر کلبه تاریک ما هرگز نمی افتد چراغ آشناروئی که در هر خانه میسوزد از رخت آیینه را خوش دولتی روداده است کاندرون خانه اش ما هست و بیرون آفتاب تو بصد آینه از دیدن خود سیر نئی من بیک چشم بدیدار تو چون سیر شوم محمل لیلی از این بادیه چون برق گذشت من بیک چشم بدیدار تو چون سیر شوم محمل لیلی از این بادیه چون برق گذشت همچنان گردن آهو به تماشاست بلند ایکه چون سنک فلاخن دورم از خود میکنی از مروت نیست گرد سرنگرداندن مرا زنوک خنجر فولاد پهلو میکنی خالی ! چه خواهی کرد اگر کارت بمژگان دراز افتد به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد گل از بیطاقتی چون خار آویزد بدامانش به هیچ حیله به آغوش در نمی آئی مگر ترا ز نسیم بهار ساخته اند ؟ ! زر بباید که نثار قدم دوست کنی جان متاعی است که هر بیسرو پائی دارد در میدان اخلاق اشعار عاشقانه صائب از این مقوله است ، رنک تند و احساس انگیز در آن زیاد نیست و برعکس در میدان اخلاق و تاملات اجتماعی ، صائب غنی است و نکته های ارزنده و عبرت انگیز فراوان دارد ، بحدیکه میتوان مجموعه آنها را آئینه عصر صائب و بازتاب اندیشه اش دانست ، از این دسته اشعار ( اگر کاملا جمع آوری شود ) این نکته دردناک شخص را میگزد که عین اوضاع اجتماعی این عصر در آن زمان هم بوده و معیارهای اخلاقی خیلی فرو افتاده است . شان صائب در اینگونه ابیات که نمونه های چندی از آن ایراد میشود خوب ظاهر می گردد . در بیت زیر صائب برای دشمن نیز ارزش اخلاقی پیدا میکند : - میتوان دید زچشم عیب جویان عیب خویش تا میسر می شود ، زنهار بی دشمن مباش فغان که نیست بجز عیب یکدیگر جستن نصیب مردم عالم ز آشنائی هم شود جهان لب پرخنده ای اگر مردم کنند دست یکی در گره گشائی هم کور بودم تا نظر بر عیب مردم داشتم از نظر بستن به عیب خویشتن بینا شدم میکند صائب زبان عیب جویان را دراز کوته اندیشی که خود را میستاید بیشتر خاک مراد خلق شود آستانه اش هر کس که بگذرد ز سرآرزوی خویش ای برق بی مروت پارا شمرده بردار هر خار این بیابان رزق برهنه پایی است زبیمقداری خار سر دیوار دانستم که ناکس کس نمیگردد از این بالانشینیها تیغ را جوهر بود به از نیام زرنگار گر زارباب کمالی ، تشنه زیور مباش این معانی که در تک بیت های صائب دیده میشود شاید خیلی مورد توجه قرار نگیرد ولی غالبا حاکی از اندیشه پخته و تاملات سنجیده ایست که توانائی تحلیل و تجزیه دارد : هر که صائب چشم پوشد از پسند خویشتن عالم پرخار در چشمش گلستان می شود ما چون خود را می پسندیم و به ستایش خویشتن سرگمیم زودتر متوجه عیب و نقص دیگران میشویم و این حالت ما را بدبین و ایرادگیر می کند و در نتیجه در دیگران نفرت و بیزاری بر می انگیزد در صورتی که مخالف آن حالت شخص را در اجتماع محبوب و مطلوب و همان عنایت و احترام کسان ،دنیا را بروی گلستان میکند .نظایر آن در گفته های صائب فراوانست : گردون سیاه کاسه ز طبع بخیل تست هر جا طمع وجود ندارد بخیل نیست روابط انسان با دیگران بر مبنای توافق و سازگاری قرار دارد : ما کسی را بیشتر می پسندیم که با ما هم خو و هم مشرب است . این هم خوئی یک امر مسلم و قطعی نیست ، بلکه کاملا نسبی است . ممکن است دوست ما مردی بخیل باشد ولی بخل او در صورتی که نیازی در ما به سخاو کرم دیگری نباشد نامحسوس می گذرد . ولی برعکس اگر به صداقت و راستی نیازمند باشیم از دوست دورو و ریاکار بیزار میشویم هر چند به صفات دیگری چون کرم و شجاعت متصف باشد ... این ملاحظه در غالب صفات جاری و راز دوستی و پیوستگی ما به دیگران بشمار میرود . گزیده اشعار صائب از پختگی است گرنشد آواز ما بلند کی از سپند سوخته گردد صدا بلند از هر دو کون همت والای ما گذشت تا گرد این خدنگ شود از کجا بلند معراج اعتبار بقدر فتادگی است از سایه است رتبه ی بال هما بلند سنگین نمی شد اینهمه خواب ستمگران می شد ، گر از شکستن دل ها صدا بلند از دود شد بدیده ی آتش جهان سیاه اینش سزا که کرد سرنا سزا بلند احسان بی سؤال زبان بند خواهش است از دست کوته است زبان گدا بلند از بس رمیده است ز هم صحبتان دلم بیرون شدم زخود چو شد آواز پا بلند کاسه ی زرین بی نیازی فغان که کاسه ی زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما کاسه ی گدایی کرد بهوش باش دلی را به سهونخراشی بناختی که توانی گره گشایی کرد خوش آن گروه خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند زجوش فکر می ارغوان یکدیگرند نمیزنند سنگ شکست گوهر هم پی رواج متاع دکان یکدگرند زنند برسر هم گل ز مصرع رنگین زفکر تازه گل بوستان یکدگرند سخن تراش چو گردند تیغ الماسند زند چو طبع بکندی فسان یکدگرند چه احتیاج بگلزار غنچه چینان را که از گشاد جبین گلستان یکدیگرند بغیر صائب و معصوم نکته سنج و کلیم دگر که زاهل سخن مهران یکدگرند ؟ چو شعر زهری عادت مضرت نبخشد برگ آشنا کن بتدریج جان را سجه بر کف، تو به برلب، دل پرازشوق نگاه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما مقام گوهر شهو ار در گنجینه می باید بیاض از سینه باید ساخت شعر انتخابی را گفتگوی کفر و دین آخر به یکجا می کشد خواب یک خوابست اما مختلف تعبیرها ساده لوحان زود می گیرند رنگ همنشین صحبت طوطی سخنور می کند آئینه را مخور صائب فریب زهد از عمامه ی زاهد که درگنبد زبی مغزی صدا بسیار می پیچد گربه عمامه کسی کوس فضیلت می زد گنبد مسجد شه از همه فاضل تر بود نگویمت که دل از حاصل جهان بردار بهرجه دسترست نیست دل از آن بردار ای بسا دست که بوسد به ضرورت مردم که اگر دست دهد قطع کند با شمشیر از زاهد بی مغز مجو معرفت حق کف از دل دریا ، چه خیر داشته باشد دوردستان را به احسان یادکردن همت است ورنه هر نخلی بپای خود ثمر می افکند مرا زیاد تو بر دو ترا از دیده ی من ستم زمانه ازین بیشتر چه خواهد کرد ؟ نقش پای رفتگان هموار سازد راه را مرگ راداغ عزیزان بر من آسان کرده است بگو به خضر که جز مرگ دوستان دیدن چه بهره بردی از اینعمر جاودانی خویش جهان به مجلس مستان بی خبر ماند که درشکنجه بودآن کسی که هوشیاراست دنیا و آخرت بنگاهی فروختیم سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی میرسد آزار بدگوهر بنزدیکان فزون زخم اول از خیام خود بود شمشیر را تمام عمر من به تن پروری برآمده ای غمی به غیرغم آب و نان چه میدانی ؟ نکرده ای سفری در رکاب بیهوشی گذشتن از سرکون و مکان چه میدانی ؟ توکز حصار تن خود نرفته ای بیرون ره برون شدن از آسمان چه میدانی ؟ دلت خوش است که داری ثمر درین بستان فراغبالی سرو روان چه میدانی ؟ فریب خورده ی نیزنگ نو بهارانی عیار چهره زرد خزان چه میدانی ؟ اگر دل از علایق کنده باشی بمنزل بارخود افکنده باشی اگر دل از علایق کنده باشی بمنزل بار خود افکنده باشی چنان گرم از بساط خاک بگذر که شمع مردم آینده باشی بزیر چرخ دلی شادمان نمی باشد گلی شکفته در این بوستان نمی باشد بهر که می نگری همچو غنچه دلتنگ است مگر نسیم در این گلستان نمی باشد بچشم زنده دلان خوشتر است خلوت گور زخانه ای که در آن میهمان نمی باشد خروش سیل حوادث بلند می گوید که خواب امن در این خاکدان نمی باشد هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا یکی چو صائب آتش زبان نمی باشد

صائب تبریزی

صائب تبریزی میرزا محمد علی صائب تبریزی، بزرگترین غزلسرای قرن یازدهم هجری، در حدود سال 1000 هجری قمری یا یکی دو سال بعد از آن در تبریز (و به قولی در اصفهان) زاده شد. پدر او میرزا عبدالرحیم، تاجری معتبر بود. خانوادة صائب جزو هزار خانواری بودند که به فرمان شاه عباس از تبریز به اصفهان کوچ کردند و در محلة عباس‌آباد سکنی گزیدند. صائب در اصفهان پرورش یافت و دانش‌های ادبی و عقلی و نقلی را نزد استادان آن شهر و خطاطی را نزد عموی خود شمس‌الدین تبریزی شیرین قلم مشهور به شمس ثانی، آموخت و در جوانی به حج رفت و به زیارت مشهد مقدس نیز نایل آمد: لله الحمد که بعد از سفر حج صائب عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم صائب در سال 1034 هجری از اصفهان عازم هندوستان شد و به هرات و کابل رفت. حکمران کابل، ظفرخان پس از مدتی به جهت جلوس شاه جهان عازم دکن شد و صائب را نیز با خود همراه برد. شاه جهان، صائب را مورد عنایت قرار داد و به او لقب « مستعدخان» داد. در 1039 که صائب و ظفرخان در رکاب شاه جهان در برهانپور بودند، خبر رسید که پدر صائب از ایران به اکبرآباد هندوستان آمده است و می‌خواهد او را با خود به ایران ببرد. صائب از ظفرخان و پدر او خواجه ابوالحسن تربتی رخصت طلبید ولی حصول این رخصت تا دو سال طول کشید. در سال 1042 هجری که حکومت کشمیر به ظفرخان واگذار شد، صائب نیز بدانجا رفت و از آنجا به اتفاق پدر عازم ایران شد. پس از بازگشت به ایران در اصفهان به حضور شاه عباس دوم رسید و خطاب ملک‌الشعرایی دربار صفوی یافت و تا پایان عهد آن پادشاه و چندسالی از دوران شاه سلیمان بزیست و در این مدت محضرش در اصفهان محل اجتماع اهل ادب و آمد و شد دوستداران سخن بود و او جز به قصد سیاحت بعضی از شهرها و ناحیت‌های ایران از اصفهان بیرون نرفت و در همان جا به سال 1086 یا نخستین روزهای سال 1087 دیده از جهان فروبست و در باغی که اکنون به «قبرآقا» معروفست به خاک سپرده شد. صائب شاعری است عارف و ارادتمند مولوی و حافظ. گوینده‌ای است مضموم آفرین و نکته یاب و ژرف‌بین. توانایی او در ساختن ترکیبات و استعارات بدیع و زیبا اعجاب برانگیز است. شعر او آیینة تمام‌نمای حالات روحی و عواطف گوناگون بشری است. اندیشة پویای وی هر مضمونی را که به تصور درآید لباس نظم پوشانده و بسیاری از ابیات نغزش مثل سائر شده است. این گویندة توانا از صنایع به مراعات نظیر و ایهام توجه خاص دارد و شعر او بر پایة مضمون یابی و تمثیل استوار است. کلیات اشعار او شامل قصیده و غزل و مثنوی است. سخن‌شناسان قصیده‌های او را چندان نستوده‌اند، مثنوی او را که در فتح قندهار به فرمان شاه عباس ثانی سروده متوسط دانسته‌اند. اما آنچه از شعرش مایة شهرت وی شده غزل است که قسمت اصلی و اکثر دیوانش را پدید آورده است. صائب اشعار خود را به ترتیب موضوع طبقه‌بندی کرده، اشعاری را که در وصف معشوق است «مرآت الجمال» و ابیاتی را که مربوط به آینه و شانه است « آرایش نگار» و اشعار مربوط به می و میخانه را « میخانه » و برگزیده‌ای از مطلع‌های غزل‌هایش را « واجب الحفظ» نام کرده است. عدد اشعار حافظ را از 60000 تا 300000 و بالاتر نیز گفته اند.60000 تا 300000 و بالاتر نیز گفته اند. به کف شعله، اگر نقد شرر می‌آید هست تا بر فلک از اختر سیاره، اثر این نه دریاست که از کاوش این سنگدلان لاله دارد خبر از برق سبک سیر بهار چرخ راه آه شرربار من، از جا برداشت « صائب» از سیــر گـــلستان سخـــن می‌آیم دل رم کردة ما هم، زسفر می‌آید سنگ بر شیشة ارباب هنر می‌آید اشک تلخیست که از چشم گوهر می‌آید که نفس سوخته، از خاک به در می‌آید دیگ کم‌حوصلگان، زود به سر می‌آید گل خورشــید مــرا، کــی به نظــر مــی‌آید