مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

کلیم کاشانی


کلیم کاشانی

 

ملک‌الشعرا میرزا ابوطالب کلیم کاشانی، مشهور به « طالبای حکیم» از شاعران معروف سدة یازدهم هجری، یکی از دو سه چهرة برجستة سبک هندی و از شاعران موفق این شیوه به شمار می‌آید.

ولادت وی در اوایل قرن یازدهم هجری قمری در همدان اتفاق افتاده است. اما به سبب طول اقامت در کاشان به کلیم کاشانی معروف شده است.

وی دانش‌های زمان را در کاشان و شیراز آموخت و هم در آغاز جوانی به هند رفت و ملازمت شاهنوازخان اختیار کرد. در سال 1028 هجری پس از مرگ شاهنوازخان به وطن بازگشت و چنانکه از اشعار او برمی‌آید به زودی از این بازگشت پشیمان شد و همین باعث گردید که بیش از دو سال و اندی در ایران نماند و به هندوستان بازگردد.

این بار کلیم ملازمت روح‌الامین اصفهانی که از رجال معروف عصر بود، اختیار کرد و پس از چندگاه در آغاز پادشاهی شاه جهان بدین پادشاه تقرب جست و محل توجه و عنایت او گردید و سرانجام ملک‌الشعرای دربار او شد.

کلیم در اواخر عمر به پا درد دچار شد و در سفری که به همراه شاه‌جهان به کشمیر رفته بود، آنجا را به عنوان واپسین جای اقامت برگزید، ولی وابستگی او به دربار شاه جهان با این گوشه گیری از میان نرفت، بلکه او در آن سرزمین مقرری سالانه‌ای از دربار داشت و همچنان شاعر برگزیدة شاه جهان و ستایشگر او بود و در آنجا به نظم « پادشاه نامه » یا « فتوحات شاه جهانی» اشتغال داشت و سرانجام به سال 1061 در همانجا درگذشت و در کنار گور سلیم تهرانی و قدسی مشهدی به خاک سپرده شد.

کلیم در انواع شعر طبع‌آزمایی کرده است، اما مهارت و شهرت عالمگیر او در غزل‌های اوست که در آنها زبان ساده، و گفتاری روان و سخنی استوار را با مضمون‌های غالباً تازه و معنی‌های بدیع و ناگفته که از اندیشه‌های غنایی و حکمی و اجتماعی برخاسته است، همراه کرده. وی در ارسال مثل ( اسلوب معادله) و یا آوردن مصراع‌ها و بیت‌هایی که حکم مثل داشته باشد بسیار تواناست و اگر چه این هنر در عهد وی ویژة او نبود، اما کلیم و چند تن دیگر در این هنرنمایی مهارت خاص دارند.

نه همین می‌رمد آن نوگل خندان از من
با من آمیزش او الفت موج است و کنار
قمری ریخته بالم به پناه که روم
به تکلم، به خموشی، به تبسم، به نگاه
نیست پرهیز من از زهد که خاکم بر سر
اشک بیهوده مریز این همه از دیده کلیم

   می‌کشد خار درین بادیه دامان از من
   روز و شب با من و پیوسته گریزان از من
   تا به کی سرکشی سرو خرامان از من
   می‌توان برد بهر شیوه دل‌آسان از من
   ترسم آلوده شود دامن عصیان از من
   گرد غم را نتوان شست به توفان از من

 

فروغی بسطامی


فروغی بسطامی

 

میرزا عباس، فرزند آقاموسی بسطامی در سال 1213 هجری قمری در عتبات به دنیا آمد و شانزده سال بیش نداشت که پدرش درگذشت و پسر تهدیست و بی‌سرپرست ماند و با مادرش به ایران آمد و نزد عموی خود دوستعلی‌خان به مازندران رفت و در ساری اقامت گزید.

میرزا عباس سواد نداشت، اما چندان رنج برد که نوشتن و خواندن آموخت و بیشتر اوقاتش را صرف مطالعه در دیوان غزلسرایان بزرگ مانند سعدی و حافظ کرد تا آنکه در نتیجة مطالعه و ممارست، خود نیز غزل‌هایی سرود و «مسکین » تخلص کرد. دوستعلی‌خان که خزانه‌دار شاه بود، هنگام مراجعت از مازندران برادرزاده‌اش را نیز با خود به تهران آورد و به خدمت فتحعلی‌شاه معرفی کرد. مسکین، غزلی را که در مدح شاه ساخته بود به عرض رسانید و پسند افتاد و به فرمان شاه برای خدمت نزد شجاع‌السلطنه والی خراسان عازم مشهد شد. شجاع‌السلطنه مقدم او را گرامی داشت و سمت منشیگری به او داد و پس از چندی، مسکین به نام امیرزاده فروغ‌الدوله، یکی از پسران شجاع‌السلطنه تخلص خود را به « فروغی» تبدیل کرد.

همین که قاآنی به خدمت شجاع‌السلطنه به خراسان درآمد، فروغی با او آشنا شد و پس از چند سال اقامت در مشهد هر دو به اتفاق شاهزاده به کرمان رفتند تا اینکه در سال 1249 که شجاع‌السلطنه به تهران آمد، فروغی هم با او وارد تهران شد.

فروغی تا آخر سلطنت فتحعلی‌شاه و بعد چندی در دورة محمدشاه در تهران زیست و چندبار به خدمت محمدشاه رسید و از او نوازش‌ها دید و پس از مدتی به عتبات رفت.

پس از مراجعت از عراق به واسطة استغراق در احوال و آثار عرفا مانند بایزید بسطامی و منصور حلاج، تغییر حال داد و از مردم دوری گزید و زندگی را به درویشی و اعتزال گذرانید.

داستان شوریدگی و غزل‌های عارفانة فروغی به سمع ناصرالدین شاه رسید، او را خواست و ملاطفت کرد و چندان شیفتة او شد که هر وقت غزلی می‌سرود بر وی می‌خواند و فروغی آن را تکمیل می‌کرد.

فروغی همچنان با وجد و حال و دور از مردم زندگی می‌کرد و ماهی یک بار نزد شاه می‌رفت و غزل‌های تازة خود را به عرض می‌رسانید تا آنکه در سال 1274 پس از یک کسالت شدید در شصت سالگی وفات کرد.

فروغی یکی از بهترین غزلسرایان قرون اخیر است، در غزل از سعدی پیروی می‌کند. مضامین شعری او همان است که بارها پیش از او و پس از او در غزل فارسی تکرار شده است. اما روانی و شیوة بیان و سوز و گداز عرفانی که در اشعارش هست، وی را در شاعری مقامی داده و موجب شهرتش شده و بعضی از غزل‌های او با اینکه مضمون نو و مطلب تازه‌ای ندارد، به سبب زیبایی آهنگ و فصاحت بیان، رواج و شهرت بسیار یافته است.

کی‌رفته‌ای ز دل که تمنا کنم ترا
غیبت‌ نکرده‌ای که شوم طالب حضور
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
بالای خود در آینة چشم من ببین
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
زیبا شود به کارگه عشق کار من
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

     کی‌بوده‌ای نهفته که پیدا کنم ترا
     پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم ترا
     با صدهزار دیده تماشا کنم ترا
     تا با خبر زعالم بالا کنم ترا
     تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم ترا
     خورشید کعبه ماه کلیسا کنم ترا
     چندین هزار سلسله درپا کنم ترا
     یکجا فدای قامت رعنا کنم ترا
     هر گه نظر به صورت زیبا کنم ترا
     ترسم، خدانخواسته،رسوا کنم ترا...

 

فروغی بسطامی


فروغی بسطامی

 

میرزا عباس، فرزند آقاموسی بسطامی در سال 1213 هجری قمری در عتبات به دنیا آمد و شانزده سال بیش نداشت که پدرش درگذشت و پسر تهدیست و بی‌سرپرست ماند و با مادرش به ایران آمد و نزد عموی خود دوستعلی‌خان به مازندران رفت و در ساری اقامت گزید.

میرزا عباس سواد نداشت، اما چندان رنج برد که نوشتن و خواندن آموخت و بیشتر اوقاتش را صرف مطالعه در دیوان غزلسرایان بزرگ مانند سعدی و حافظ کرد تا آنکه در نتیجة مطالعه و ممارست، خود نیز غزل‌هایی سرود و «مسکین » تخلص کرد. دوستعلی‌خان که خزانه‌دار شاه بود، هنگام مراجعت از مازندران برادرزاده‌اش را نیز با خود به تهران آورد و به خدمت فتحعلی‌شاه معرفی کرد. مسکین، غزلی را که در مدح شاه ساخته بود به عرض رسانید و پسند افتاد و به فرمان شاه برای خدمت نزد شجاع‌السلطنه والی خراسان عازم مشهد شد. شجاع‌السلطنه مقدم او را گرامی داشت و سمت منشیگری به او داد و پس از چندی، مسکین به نام امیرزاده فروغ‌الدوله، یکی از پسران شجاع‌السلطنه تخلص خود را به « فروغی» تبدیل کرد.

همین که قاآنی به خدمت شجاع‌السلطنه به خراسان درآمد، فروغی با او آشنا شد و پس از چند سال اقامت در مشهد هر دو به اتفاق شاهزاده به کرمان رفتند تا اینکه در سال 1249 که شجاع‌السلطنه به تهران آمد، فروغی هم با او وارد تهران شد.

فروغی تا آخر سلطنت فتحعلی‌شاه و بعد چندی در دورة محمدشاه در تهران زیست و چندبار به خدمت محمدشاه رسید و از او نوازش‌ها دید و پس از مدتی به عتبات رفت.

پس از مراجعت از عراق به واسطة استغراق در احوال و آثار عرفا مانند بایزید بسطامی و منصور حلاج، تغییر حال داد و از مردم دوری گزید و زندگی را به درویشی و اعتزال گذرانید.

داستان شوریدگی و غزل‌های عارفانة فروغی به سمع ناصرالدین شاه رسید، او را خواست و ملاطفت کرد و چندان شیفتة او شد که هر وقت غزلی می‌سرود بر وی می‌خواند و فروغی آن را تکمیل می‌کرد.

فروغی همچنان با وجد و حال و دور از مردم زندگی می‌کرد و ماهی یک بار نزد شاه می‌رفت و غزل‌های تازة خود را به عرض می‌رسانید تا آنکه در سال 1274 پس از یک کسالت شدید در شصت سالگی وفات کرد.

فروغی یکی از بهترین غزلسرایان قرون اخیر است، در غزل از سعدی پیروی می‌کند. مضامین شعری او همان است که بارها پیش از او و پس از او در غزل فارسی تکرار شده است. اما روانی و شیوة بیان و سوز و گداز عرفانی که در اشعارش هست، وی را در شاعری مقامی داده و موجب شهرتش شده و بعضی از غزل‌های او با اینکه مضمون نو و مطلب تازه‌ای ندارد، به سبب زیبایی آهنگ و فصاحت بیان، رواج و شهرت بسیار یافته است.

کی‌رفته‌ای ز دل که تمنا کنم ترا
غیبت‌ نکرده‌ای که شوم طالب حضور
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
بالای خود در آینة چشم من ببین
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
زیبا شود به کارگه عشق کار من
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

     کی‌بوده‌ای نهفته که پیدا کنم ترا
     پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم ترا
     با صدهزار دیده تماشا کنم ترا
     تا با خبر زعالم بالا کنم ترا
     تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم ترا
     خورشید کعبه ماه کلیسا کنم ترا
     چندین هزار سلسله درپا کنم ترا
     یکجا فدای قامت رعنا کنم ترا
     هر گه نظر به صورت زیبا کنم ترا
     ترسم، خدانخواسته،رسوا کنم ترا...

 

فروغ فرخزاد


مقدمه

فروغ فرخزاد در 15 دی ماه 1313 در تهران متولد شد, مادرش " توران وزیری تبار و پدرش " سرهنگ محمد فرح‌‏زاد " بود؛ پدر به دلیل روحیه نظامی که داشت از همان آغاز فرزندان خود را به گونه‌‏ای متفاوت تربیت می‌‏کرد و سعی داشت آن‌‏ها را با سختی آشنا کند, فروغ در سال‌‏های 1325 پس از پایان دوره ابتدایی در دبیرستان"خاور" ثبت نام می‌‏کند و در این سال‌‏ها به سرودن شعر روی می‌‏آورد.

اما فروغ, شعرهای این دوره را که بیشتر در قالب غزل سروده ‌‏شده‌‏اند, هیچ‌‏گاه جایی منتشر نمی‌‏کند.او در سال 1328 وارد هنرستان بانوان کمال‌‏الملک‌‏می‌‏شود و نقاشی و خیاطی را زیر نظر استاد "پیتر کاتوزیان"و"بهجت صدر" می‌‏آموزد. در شهریور ماه 1329 در حالی که شانزده سال بیش ندارد با پرویزشاپور که پانزده سال از او بزرگتر است و نوه خاله مادری فروغ است علی رغم تمام مخالفت‌‏های خانواده ازدواج می‌‏کند؛آنها برای زندگی مشترک اهواز را بر می‌‏گزیند و به آنجا نقل مکان می‌‏کند. در سال 1331 همزمان با انتشار اولین مجموعه شعر فروغ"اسیر" تنها فرزندانشان"کامیار" متولد می شوکد و سپس از آن حس زنانگی به شکلی خاص در فروغ می‌‏شکند. اما شادی تولد کودک دیری نمی‌‏پاید و اختلافات خانوادگی بالا می‌‏گیرد. در فاصله سال‌‏های 1332 اشعار فروغ در نشریات آن روز همچون"روشنفکر","امید","ایران" و"سخن" منتشر می‌‏شود و بازتاب گسترده‌‏ای در سطح جامعه روشنفکری آن روزها دارد.

فروغ در سال 1334 از پرویز شاپور جدا ‌‏شده و نگهداری کامی نیز به پدر سپرده می‌‏شود. دیری نمی‌‏پاید که فروغ سر خورده و افسرده چمدان به دست به خانه پدری باز می‌‏گردد و پدرش نیز که مخالف کارهای او و انتشار اشعارش بوده‌‏است او را چمدان به دست از خانه بیرون می‌‏کند. فروغ به دعوت"طوسی حایری" که زمانی همسر احمد شاملو بود به خانه او می‌‏رود. مدتی را در خانه او می‌‏گذارند تا جایی برای خود دست و پا کند. در همین سال مجموعه شعر اسیر به چاپ دوم می‌‏رسد که عمدتا اشعار این مجموعه چهار پاره منظوم یا قطعه بودند. در سال 1335 که احمد شاملو"عروسی خون" لورکا را ترجمه کرده و قرار بود این نمایشنامه به روی صحنه برود, شاملو از فروغ دعوت می‌‏کند که به همراه اعضا این گروه"طوسی حایری","لبعت والا" و چند نفر دیگر به ایفای نقش بپردازد. آنها شروع به تمرین می‌‏کنند اما به دلایل مالی و مشکلات شخصی بازیگران این تئاتر روی صحنه نمی‌‏رود.
در سال 1335 فروع مجموعه شعر"دیوار"را که شامل 25 قطعه شعر منظوم است منتشر می‌‏کند و پس از آن به ایتالیا و آلمان سفر می‌‏کند در سال 1336 به تهران باز می‌‏گردد و به ناچار اتاقی اجازه می‌‏کند. در همین سال‌‏ها دو داستان به نام‌‏های"بی‌‏تفاوت"و"کابوس" را در مجله "فردوسی"منتشر می‌‏کند. در سال 1337 عصیان را که شامل 17 قطع شعر منظوم بود منتشر می‌‏کند. همزمان با ابراهیم گلستان آشنا می‌‏شود و به عنوان منشی در "گلستان فیلم" مشغول به کار می‌‏شود. در سال 1338 فروغ به همراه صمد‌‏ پورکمالی با هزینه"گلستان فیلم" به انگلستان, هلند و آلمان برای کارهای صدابرداری و تعمیر دستگاه‌‏های فیلم‌‏برداری می‌‏رود اما این سفر را نیمه کاره رها می‌‏کند و به تهران باز می‌‏گردد.

در سال 1338 فروغ در تهیه و بازی فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران که بنا به سفارش موسسه فیلم ملی کانادا توسط ابراهیم گلستان ساخته شد ایفای نقش می‌‏کند.
در فاصله این سال‌‏ها فروغ همراه با ابراهیم گلستان در عرصه فیلم‌‏سازی مشغول است و یک فیلم تبلیغاتی یک دقیقه‌‏ای برای صفحه نیازمندی‌‏های روزنامه کیهان و یک فیلم کوتاه تبلیغاتی برای کارخانه روغن پارس می‌‏سازد.

در سال 1340 سفر کوتاهی به انگلستان می‌‏کند. در این سال دست به خودکشی می‌‏زند که این خودکشی ناکام می‌‏ماند. در همان سال"دیوار" به چاپ دوم می‌‏رسد. در همین سال فروغ در نمایش‌‏نامه‌‏ای به نام" کسب و کار میسیز وارن" اثر"برنارد شاو" به کار گردانی"سرکیسیان" بازی می‌‏کند اما پس از مدت‌‏ها تمرین این نمایش بنا به مشکلات جانبی به روی صحنه نمی‌‏رود. در سال 1341 در اولین فیلم بلند ابراهیم گلستان به نام"دریا" به عنوان نقش اول بازی می‌‏کند؛ همزمان با بازی در این فیلم شعرهایش در آرش منتشر می‌‏شوند.
در سال 1341 فروغ برای ساختن فیلم"این خانه سیاه" است به جذام خانه بابا باغی می‌‏رود و همزمان با آن شعر"به علی گفت مادرش روزی" را می‌‏سراید و با همکاری"شاهین سرکیسیان" نمایش‌‏نامه"ژان مقدس"اثر"برنارد شاو" را به فارسی باز می‌‏گرداند. در بهمن ماه همین سال"این خانه سیاه است" در کانون فیلم به نمایش می‌‏آید که بازتاب زیادی در مطبوعات آن روز دارد.

در سال 1342 در دو سکانس فیلم"خشت و آینه" به کار گردانی ابراهیم گلستان به ایفای نقش می‌‏پردازد و در این سال برای بازی در نمایش‌‏نامه "شش شخصیت در جست‌‏وجوی نویسنده" لوئیجی پراندلو به کار گردانی پری صابری دعوت می‌‏شود, این نمایش در انجمن فرهنگی ایران و ایتالیا اجرا می‌‏شود.

در زمستان سال 1342 " ای مرز پرگُهر" را در آرش منتشر می‌‏کند. در اواخر زمستان همین سال مجموعه شعر"تولدی دیگر" را که شامل شعرهای پراکنده‌‏اش در نشریات بود, منتشر می‌‏کند.
در 1343 "این خانه سیاه‌‏است" برنده جایزه فیلم فستیوال فیلم" اوبرهاوزن" می‌‏شود.

در همین سال برگزیده اشعار فروغ به انتخاب خودش منتشر می‌‏شود. سال 1344 فروغ سفری به ایتالیا و فرانسه می‌‏کند و پس از بازگشت به ایران با"بر ناردو برتو لویچی" دیدار می‌‏کند. در سال 1345برای شرکت در دومین فستیوال"فیلم مولف"به ایتالیا سفر می‌‏کند. در این سال با سهراب سپهری, مهدی رخشا و بهجت صدر به نقاشی کردن می‌‏پردازد.

تمام راز اشعار فروغ در این گفته ها نهفته است واگر دقیق شویم می توانیم بن مایه های تفکر او را که درجای جای اشعارش ریشه دوانده اند، مشاهده کنیم. گفته ها یش به شعر درآمده اند این گفته ها جوهر شعری دارد. نامه هایش را بخوانید، خواهید فهمید!
باور عینی، زمینی ، باور به متحد شدن با تمام ابنای هستی و سپس گذراندن جهان از خود ومستحیل شدن در معنایی که تلالو رستگاری است. اگرچه از درون شر، از درون پوسیدگی و هیچی وفنا گذر کند، نظام اشعار متاخرتر او را می سازدفیلم خانه سیاه است، چون زیستن اوست، نشان از ناخودآگاه جامعه ادبار گرفته ای می دهد که نوای انسان مغمومی روایت گر آنست. یعنی صدای زن و تشخص صدای زن. شعر فروغ تشخص صدای زنانه است. صدایی که خود را در محیط مرسوم واقعی بی استعاره معنا می کند. در عینیت. در زوالی که هرروز آنرا با گوشتش حس میکند. از شگفتیهای جسم می گوید وا ز معشوقی واقعی حرف می زند وراه رستگاری را ازدرون همین کوچه ها و خیابانها با تمامی شرشان وتمامی واقعیت عجیب وغریبشان می جوید. گاه چنان معشوق زمینی را به نمونه مثالیش پیوند میزند که طنین مولانا از اشعارش شنیده می شود.
تفکر او از قعر زمین زبانه می کشد، در شعرش شعله می زند، بالا می آید،جزئی از هستی می شود وسپس در کهکشان فرود می آید.

من از تو می مردم

اما تو زندگانی من بودی

تو با من می رفتی تو در من می خواندی

وقتی که من خیابانها را

بی هیچ مقصدی می پیمودم

تو با من می رفتی

تو در من می خواندی

از شعر : تولدی دیگر

همه هستی من آیه تاریکی است

که تو را در خود تکرار کنان

به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد

من در این آیه ترا اه کشیدم آه

من در این آیه ترا

به درخت وآب وآینه پیوند زدم.

جامعه چنین عصیانی را بر نمی تابد. چنین تشخصی را خارج ازعرف زمانه واجتماع می بیند. زنی از شگفتیهای جسم می گوید. بی آنکه به صد استعاره ومجاز متوسل شود ومعشوق زمینی اش را به آب و آتش وآینه پیوند می زند.

فیلم خانه سیاه است دلالتهایی ورای خود دارد در بافت معنا شناسانه خود از خود فراتر می رود ودلالت به جامعه ای می کند که جذام سرتا پای آن راگرفته است. زخمها ی فروکوفته اش را تنها یک شاعر می تواند بسراید چراکه کلام جاری مرسوم حق مطلب را ادا نمی کند. راستی تا به حال به این فکر کرده اید که اگر شعر نبود، آن همنشینی عجیب کلمات نبود، انسان تا ابد لال می ماند. با کلام جاری مرسوم چگونه دریافتهای تکان دهنده، بیان می شد. شعر، ناخوداگاه فروکوفته در بطن زبان و زمان است که شاعر چون سالکی در پی یافتن آنست.

شعر فروغ همنشینی عجیب وغیر منتظره واژه هاست. طنین گونه ای از موسیقی است که کلمه در آن به درخشش رسیده، به اصل خویش باز گشته و ازغبار عادت پاک شده است و این سحری است که ما را به خواند ن چند باره اشعار او دعوت میکند.

ا ز درد زنان و مردان به یکسان سخن می گوید.

گاهی هم طنینی اسطوره ای می یابد همچون ایزیس واوزریس ، اورفه و اوریدیس، گویا دوباره در همین کوچه ها وخیابانها ، همدیگر را گم کرد ه اند وسپس به جهان زیرین قدم گذاشته اند.


از کتاب قدرت اسطوره:

اوزیریس خدایی است که مرد و رستاخیز کرد و در وجه جاودانی خود مردگان را قضاوت خواهد کرد شخصی که می خواهد نزد خداوند برود باید یگانگی خود را با خداوند درک کند. چنین لحظه ای بی زمان خواهد بود زمان منفجر می شود پس باز باید گفت جاودانگی چیزی همیشه ماندگار نیست. شما می توانید آنرا همین جا و هم اکنون در تجربه خود از مناسبات زمینی تان داشته باشید . من در اینجا به یاد گفته ای از فروغ افتادم:
یک تابلو از لئوناردو در نشنال گالری است که من قبلا ندیده بودم یعنی در سفر قبلیم به لندن، محشر است . همه چیز در یک رنگ آبی سبک حل شده است. مثل آدم ، به اضافه سپیده دم . دلم می خواست خم شوم و نماز بخوانم. مذهب یعنی همین من در لحظات عشق وستایش است که احساس مذهبی بودن می کنم .

ایزیس می گوید: ((من مادر طبیعی همه چیز ها هستم بانو و فرمانروای همه عناصر. برای آنکه زندگی داشته باشید باید مرگ داشته باشید.

ایزیس الهه ایست در جستجوی همسر یا معشوق از دست رفته خود از این رو وارد قلمرو مرگ می شود .

از اورفه و اوریدیس:

بعداز کشته شدن اوریدیس، اورفه تصمیم گرفت به دنیای زیرین برود وبکوشد اوریدیس را به زمین بازگرداند . فرمانروای هادس و ملکه، اوریدیس را فراخواندند واو را به اورفه دادند وقتی اوریدیس از پی او می آمد او نباید به پشت سر نگاه می کرد آنها از دنیای تیره زیرین بالا می آمدند .او می دانست که که اوریدیس از پی وی می آید ولی ناگفته آرزو می کرد که یک نظر او را ببیند . اکنون به جایی رسیده بودند که تیرگی ازبین رفته و اندکی هوا خاکستری شده بود. اما اوریدیس هنوز در تیرگی بود وکامل بیرون نیامده بود .سر برگرداند وبه اوریدیس نگاه کرد سعی کرد اورا بالا بکشد اما زن در یک لحظه ناپدید شد زن بار دیگر به دنیای زیرین لغزیده بود.

فروغ در شعرش وزن را بر عاطفه وادراکش تحمیل نمی کند بلکه وزن را تابعی از این دو می نماید. با اوج وفرودهایش اوج و فرودی در وزن می دهد و گاهی هم ازچارچوب نیمایی به نفع شعر خودش تخطی می نماید. نیما می گفت: یک وزن مشخص باید در کل شعر احساس شود یعنی وزن از ابتدای شعر ذره ذره به کلیتی مشخص ختم شود که در برگیرنده بحر عروضی مشخصی باشد. اما در شعر فروغ گاهی طنین چند وزن را احساس می کنیم که همان وزن عاطفی و حسی او در هنگام سرودن و مرتبط با اندیشه اوهستند.همچنانکه او خود می گوید:

این وزن نیست که شعر را انتخاب می کند من به حکومت وزن اعتقادی ندارم شعر من وزن خودش را دارد.

آهنگ زندگی وادراک او از هستی است که وزن شعر اورا می سازد.

در سال 1331- مجموعه شعر اسیر، در سال 1336-مجموعه شعر دیوار، درسال 1338- مجموعه شعر عصیان، و سپس پس از ورددش به عالم سینما در سال 1341-تولدی دیگر را می سراید در سال 1337 به گلستان فیلم می رود و به کارهای سینمایی جذب می شود.
او خود می گوید :(( سینما برای من یک راه بیان است اینکه من یک عمر شعر گفته ام دلیل نمی شود که شعر تنها وسیله بیان است.

بی شک آشنایی او با سینما وهمچنین ابراهیم گلستان، تاثیر شگرفی در زندگی هنری او گذاشت سال41 سال سرودن تولدی دیگر، همزمان شد با مقدمات ساخت خانه سیاه است. فروغ در آمد ورفت بود. در ایران وهمچنین در خارج. تحولی در زند گیش بوجود آمده بود دیگر آن، دختر مغموم وافسرده شعر های اسیر وعصیان ودیوار حالا داشت به زنی پخته تبدیل می شد واین پختگی در شعرهای تولدی دیگر به بعد، نمود عجیبی یافت بی شک اگر سینما وآشنایی باهنر تصویر نبود اودر همان اشعار سه دیوان قبلش به پایان رسیده بود. خود می گوید:((هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودال می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.

سینما چشم انداز گسترده ای را درمقابل او گشود.سهم تصویر و عینیت یافتن تصورات وتفکرات در شعر های او قابل توجه است وفضای تخت اشعار پیشین، به عمقی درهمه ابعاد تبدیل می شود .

تنهایی او بسط گونه ای از زیستنن است که آگاهی عنصر اصلی آن وپیوند خوردن با نبض جهان ضرورت خدشه ناپذیر آنست.

گفتن بی آنکه به شعر درآید نوشتن بر بخار پنجره است. بخار که کنار برود نوشته بخار می شود .گاهی اگر ادراک، احساس و دریافتهای آدمی به شعر نیامیزد ،لال می ماند، در زمان مدفون می شود . فروغ برای بیان ادراک یکه اش محتاج شعر بود.اگرچه به هیچ وجه نمی توان اشعار سه کتاب اسیروعصیان ودیوار را با ا شعار تولدی دیگر مقایسه کرد.
اگرچه همه اشعار تولدی دیگر و ایمان بیاوریم... به یک پایه از قوت نیستند

شعر فروغ مرکز گریز است . واین را اگر خاصیت سبکی او بدانیم افراط در آن به پراکند گی انجامیده است و محور عمودی اشعارش را با تشتت مواجه نموده است .فروغ نه به وزن فکرمی کند نه به فرم. بلکه این شعر اوست که به مقتضای عاطفه وادراک واحساسش این دو رابه خود جذب می کند.

به سبب همین گذر، جرح وتعدیلها رادر فرم ووزن انجام می دهد نه درعاطفه وادراک خود.
او وزن وفرم را رام زبان خاص خود می کند.

او الان در بین ما نیست او جدا ا ز شعرهایش در عالمی که نمی دانیم ا زچه جنسی است میزید.ایا آنجا هم اگر کلام با شعر درنیامیزد سترون وبخار شدنی است؟ نمی دانم.
در اینجا ما نه کاری به سال تولد او داریم نه مرگ ومحل تولدش، که او خود این کار رانمی پسندید. ما با حاصل زندگی سی وچند ساله او کارداریم که به اندازه چند برابر زندگی تقویمی اش دستاورد داشته است.گویا خدا قدرتی به او داده تا کار هایی که می باید در عرض پنجاه سال انجام دهد، ده، دوازده ساله انجام دهد . گویا خدا این چنین می خواسته تا زودتر به خود بخواندش .

گویا در یک ثانیه کهکشان راه خود را گم کرد فروغی لازم بود تا کهکشان از راه شیری شیر بنوشد وبه راه خود ادامه دهد.


فروغ وقت برای زمینیان نداشت

پنجره فروغ مقاله ای از محمد حقوقی در نقد شعر فروغ فرخزاد

پنجره، شعری از فروغ فرخزاد

پیش از این در چهارمین کتابِ "شعر زمان ما" نوشته‏ام که از میان شاعران ما "فروغِ" بیتاب در شتاب واپسین سال‏های عمر، هیچ‏گاه همچون یک فیلسوف یا یک معمار با یک متفکر، فرصت نشستن و طرح افکندن نیافت، طرحی که تکمیل و تدوین آن به شعر او عنوان یک اثر "ساختمند" بخشد. چرا که او چون توفانی بود که می‏توفید و همه اشیا را در عرصه شعرهای خود می‏پراکند. و ناگزیر به پراکنده‏گویی و بیان شعارهای گاهگاهی نیز تن در می‏داد.

و از همین روست که اغلب اشعار او جز یک ارتباط معنایی، از هیچ پیوند "ساختی" ارگانیک برخوردار نیست. اصولاً به شعر وی به عنوان یک شعر "ساختاری" به معنی دقیق کلمه نمی‏توان نگریست؛ زیرا شعر او از جمله اشعار "حرفی و سطری" است که تنها بر یک خط مستقیم (و گاه دایره‏وار) به پیش می‏رود. منتها با چاه‏هایی که گهگاه خواننده را نیز در اعماق فرو می‏برند. خاصه آنجا که با استمداد از تصاویر خاص خود در بندهایی از یک شعر، حرف‏هایی مستقیم بندهای دیگر را - که غالباً جنبه شعار دارند، عینیّت می‏بخشد. با این همه از میان شعرهای "حرفی - سطری" و غیرساختمند امروز ما، تنها اشعار اوست که همواره از آغاز و پایانی بجا برخوردار است. و ما برخلاف اکثر قریب به اتفاق شعرهای "سپهری" از خواندن اشعار موفق او درست در جایی فارغ و متوقف می‏شویم که حرکت طبیعی شعر به پایان رسیده است و از جمله آنهاست: شعرهای تولدی دیگر "تنها صداست که می‏ماند"، "به آفتاب سلامی دوباره خواهیم داد"، "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" و چند شعر دیگر، که همه و همه دارای چنین مختصه‏ای هستند، به عبارت دیگر در حرکت طولی خود بی‏اراده و ناآگاهانه به پیش نرفته‏اند؛ هدف داشته‏اند و دانسته‏اند باید به کجا برسند و در کجا پایان یابند. و از آن میان شعر "پنجره"ی فروغ است. پنجره‏ای که با نیروی عشق در شب ظلمانی شاعر رو به آفتاب در فضای رهایی و هوای پرواز باز می‏شود و این پنجره آشنای همه شعرهای اوست. و در این شعر، پنجره‏ای دیگر. پنجره‏ای از ژرفای زمین تا بلندای آسمان با دو دریچه باز در پهنای فضا. پنجره‏ای هم برای دیدن و هم شنیدن. دیدن حیوان‏ها و انسان‏ها و شنیدن گام‏ها و ازدحام‏ها. معبر و منظر نگاهی بُرّان که خاک را می‏شکافد و از آن سوی زمین دیگر بار به گستره مهربانی مکرر آبی رنگ باز می‏شود. پنجره‏ای که شب هنگام نه دستِ "فروغ تنها" که دست‏های کوچک "تنهایی" را صورت مادی و مفهوم شخصیت یافته همه تنهایان، که گویی کودکی است معصوم که روح "فروغ در اوست"( پر از ستاره‏های کریم (آری کریم) می‏کند. خواهشی از نوع خواهش کودکان (و مگر نه "تنهایی" دست‏های کوچک داشت) و همچنین دعوت خورشید به میهمانی شمعدانی‏ها (بیانی همچنان با مناسبت خواهش یک کودک معصوم) و در نهایت، نیاز انسان و گیاه به روشنایی و نور. انسانی همچون فروغ تنها، تنهایی مجسم در کنار پنجره دلخواه.
این نخستین بند شعر پنجره است و برخلاف نظر این و آن در عین ارتباط با همه بندهای دیگر. و نه تنها ارتباط افقی، که ارتباط عمودی هم. منتها نه ارتباط ساختاری به عنوان یک شعر ساختمند بر اساس معماری کلمات، بل بر مبنای حرکت محتوایی و روایی شعر. ذهنیتی روان و بی‏انحراف با بار واژه‏های همخون و همخوان، که از مبدأ تا مقصد پیش می‏رود. مقصدی که گاه جز همان مبدأ نیست. چرا که کلمات در یک حرکت دایره‏ای سیر می‏کنند و در این شعر از پنجره تا پنجره. که در بند نخستین از چگونگی آن روایت شد و حال که در بند دوم از شخص راوی و خواهنده آن روایت می‏شود. شاعری که به کودکی خود باز می‏گردد و از آن زمان تا زمان سرایش شعر، زندگی خود را مرور می‏کند. از وقتی که از عروسک‏هاش و از زیر سایه‏های درختان کاغذی در باغ یک کتاب مصورِ ویژه کودکان کنده می‏شود و از خانه به کوچه می‏آید و بعد از کوچه به مدرسه و آشنایی با حروف الفبا. منتها این حرکت نه از "دید" یک کودک یا نوجوان، که از "دید" شاعری مجرب و داناست. و ما نشانه‏های این "دید" را با توجه به چندین "صفت" و "اضافه" مثل "خشک" (برای فصل) "عقیم" (برای تجربه)"معصومیت"برای کوچه‏های خاکی) "پریده رنگ" (برای حروف الفبا) و "مسلول" (برای مدرسه) به عیان می‏بینیم. دیدنی همراه با نگاه حسرت‏آمیز شاعر به دوران کودکی و بعد نگاه نفرت‏آمیز به ایام مدرسه و یادگیری حروف "الفبا"، با این آگاهی که کودک از همان آغاز آشنایی با حروف، از وقتی که یاد می‏گیرد واژه "سنگ" را بنویسد، از معصومیت خود فاصله می‏گیرد و به پرنده‏ها نه به چشم مهربانی، که از سرِ آزار می‏نگرد. "سارهای سراسیمه"ای که با توجه به جمله آشنای "سار از درخت پرید" در کتاب‏های اول دبستان و طنز پنهان در آن، با بازگشت کودکان در نخستین روز از مدرسه و آشنایی با دو واژه "سنگ" و "سار" پرزنان می‏گریزند. و نه عجب اگر از چشم شاعری آگاه و با این دیدگاه، حروف الفبا پریده‏رنگ به نظر آیند و مدرسه، مسلول. مدرسه‏ای که با گرد گچ، سل و تباهی تزریق می‏کند نه سواد و آگاهی.

و بند سوم که با اشاره به گیاهان گوشتخوار (در تقابل با درختان کاغذی در باغ یک کتاب مصور) و با یادآوری پروانه‏های خشکیده در صفحات کتاب‏ها (که در سال‏های آغاز مدرسه، کار معمول بچه‏هاست)، و دیگر در خاطر شاعر نگران به صورت پروانه مصلوب به سنجاق حکّ شده است، از پایان تلخِ دنیای کودکی به آغاز سال‏های جوانی وارد می‏شود. جوانی شاعری مجرب و ممتحن، در جامعه‏ای که دیگر با ساختار ناراست و بی‏ستونِ آن آشناست. با عدالت نااستوارش که جز ریسمانی سست، و خشونت بی‏قانونش، که جز دستمالی تیره نیست... و بیهودگی گذران شب و روز در تیک‏تاک یکنواخت ساعت، در چشم و گوش انسان بی‏تکیه‏گاه و بی‏اعتماد، بی‏امید و بی‏چراغ و بی‏شوق و بی‏نگاه، زنی تحت ستم در هیئت آرزویی متجسّد و متجسّم، با فوران خون از شقیقه‏هاش؛ زن مصدوم و مظلوم و در عین حال دلیر و مصمم، که در این چهارراه وحشت و هول، می‏داند که جز اینکه همه "سد"ها را بشکند و با نیروی عشق دیوانه‏وار دوست بدارد، هیچ چاره‏ای نمی‏تواند داشت.
و آن گاه بند چهارم. بندی که (با توجه به بند اول و دوم) هم پنجره را دقیق‏تر می‏شناساند و هم خود را. پنجره‏ای همیشه باز به لحظه آگاهی و نگاه و سکوت. شاعری که آن قدر تجربه کرده، که دیگر به سهولت و راحت می‏تواند به کودکان و جوانان پیرامون خود مفهوم "دیوار" را بشناساند؛ اما به زبان شعر. که این هموست که روزگاری در پشت دیوار بلند، "نهالی" بیش نبود و حالا درخت تنومندی است آن چنان بالا و سرافراز، که آفاق بیکران پشت "دیوار" را نیز تماشا می‏کند و با آگاهی و اطمینان به برگ‏های جوانش می‏فهماند که اینکه برابر نگاه شماست، پایان جهان نیست، دیواری است مانعِ "دید" شما بالندگان که زودازود از فراز آن همه آفاق را خواهید دید، البته با وقوف به این حقیقت، که کودک روبه رشد، با رسیدن به حدّ شعور و عبور از سدّ، در نهایت، جز خود را منجی خود نخواهد دانست. چون دیگر به زبان آینه آشناست و می‏داند که تنها آینه است که پرسش او را به عیان پاسخ خواهد داد که آری منجی، تنها همین تصویری است که در برابر توست. تو که دیگر در این حدّ از آگاهی، به کمال می‏دانی که این تنها تو نیستی که تنهایی، که همین زمینِ معلق گردان در زیر پای تو نیز به یقین کمتر از تو تنها نیست. حقیقتی که فقط با تجربه و امتحان به تدریج دریافت خواهد شد. و نه با بشارت بشیران، که بشرِ اهل شر را هیچ سودی از آن نبوده است. دنیایی همه ویرانی و نابودی و تلاشی ناشی از انفجارهای پیاپی و ابرهای مسموم که زمینیان را جز سعادت منحوس و شقاوت ملموس هیچ به حاصل نیاورده است. و بنابر همین احساس صادقانه و وحشت‏آور از تجربه سال‏هاست که او را به بیان این خطاب وامی‏دارد. خطابی انسانی به برادر همخونِ عازم ماه، که رسیدن به ماه همان و هنگام نوشتن تاریخ قتل‏عام گل‏ها همان. ("صنعت" اوج‏گیرنده در برابر "طبیعت" نابود شونده)شاعری که در برابر صعود در بیداری (رفتن به ماه) از سقوط در خواب می‏گوید که همه به تجربه می‏دانیم سقوطی است غیرواقع و متوهّم. به همین دلیل است که "فروغ" ساده‏لوحی انسان را به شکل سقوط در خواب می‏بیند. که برخورد ما "کابوسیان" با زمین درست همان لحظه‏ای است که در وحشت از خواب می‏پریم. آیا همین دلیل تعبیر "ساده‏لوحی" به "ارتفاع" نیست؟ تعبیری سخت مناسب و بجا، از کسی که آن "شبدر چهار پر" نادر و کمیاب را به عنوان تازه‏ترین حقیقت مکشوف، بر روی گور مفاهیم کهنه یافته است. یافتن شبدر چهار پر دیرباب از میان هزاران هزار هزار شبدر سه پر به نشان نگاهِ عادی عادتی. و چنین است که "فروغ"، یابنده حقیقت می‏شود و به خود بازمی‏گردد و از خود می‏گوید: از جوانی‏اش، که چگونه در کفن انتظار و عصمت خود خاک می‏شود و از کودکی‏اش، که چگونه به شوق دیدار و سلام به خدای آشناش که در پشت‏بام خانه قدم می‏زند، از پله‏های کنجکاوی خود بالا می‏رود.

و حالا در آستان بند آخر، شاعری‏ست والا و آگاه که با تمام وجود احساس می‏کند که وقت گذشته است و او را جز "لحظه" (به عنوان کوتاه‏ترین واحد زمان) سهمی از عمر و از برگ‏های تاریخ نیست. کسی که حتی فاصله کوتاه میز را فاصله‏ای بیجا و کاذب می‏داند. میز میان گیسوان شاعره نومید و دست‏های غریبه غمگین، که آنها را از یگانگی راستین باز می‏دارد. شاعر از غریبه می‏خواهد حرفی بزند. حرفی فقط به نشان زنده بودن، و این کمترین توقع زنی است که در صدد بخشیدن مهربانی جسم زنده خود به آن غریبه تنهاست. اما دریغا که خواهش او را جوابی نیست. او که همچنان به انتظار در پناه پنجره خود نشسته است. پنجره‏ای برای دیدن و شنیدن و نگاه و سکوت و ارتباط با زندگی و آفتاب. حرکت آگاهِ دایره‏وار از پنجره مبدأ، به پنجره مقصد ؛ که خود شکل ظاهری شعر را ترسیم می‏کند.
شعری با زبانِ راحت گفتاری ویژه "فروغ" با حرکت تند کلماتی که گاه به روانی و گاه به سختی از ریسمان وزن می‏گذرند و همه در همنشینی‏های نوین و جانشینی‏های جدید بر پله‏های کوتاه و بلند سراسر شعر می‏درخشند. "ترکیب"ها و "تعبیر"هایی از این دست:

مهربانی مکرر آبی رنگ (= آسمان) - دست‏های کوچک تنهایی - عطر ستاره‏ها ستاره‏های کریم - از بخشش سرشار کردن (و نه بخشیدن) - فصل خشکِ تجربه‏های عقیم عشق - سال‏های رشد پریده‏رنگ الفبا (سال‏های سرد و بیهوده یادگیری) - سارهای سراسیمه (بیانی نو با کاربرد صفت به جای قید) - لبریز از صدا (و نه پُر از صدا) - صدای وحشت - وحشت پروانه‏ها - ریسمان سست عدالت - تکه تکه کردن قلب چراغ‏ها (نه شکستن چراغ‏ها) - چشم‏های کودکانه عشق (شخصیت بخشی به مفاهیم. عشق معصوم با توجه به چشم‏های کودکانه) - دستمال تیره قانون (مانع راه نگاهِ عاشقانه آزاد) - شقیقه‏های مضطرب آرزو (شخصیت بخشی به مفاهیم)- فوران فواره خون (قطع کردن امید انسان‏ها در عین خشونت) - پنجره آگاهی و نگاه و سکوت (جواهر سه گانه معرفت انسان هنرور امروز) - قد کشیدن نهال گردو (رشد کودک) - پرسیدن از آینه و برخورد با تصویر خود (آگاه شدن رشد یافته و شناخت خویش) - رسالت ویرانی - ابرهای مسموم - قتل‏عام گل‏ها )خشونتِ برساخته از لطافت( - ارتفاع ساده‏لوحی - پله‏های کنجکاوی - قدم زدن خدا بر پشت‏بام )پاکی احساس و شناخت کودک از مفهوم خدا( - بخشیدن مهربانی جسم زنده (و نه بخشیدن جسم زنده) و... و...

نمایشی نو در آغاز دهه چهل از همنشینی نوین کلمات، در حرکت آزاد خیال از سرچشمه ذهنی صاف و پاک از قراردادهای عادتی شعر کهن، که در نمایشگاه نخستین جلوه‏های جدید اصل "آشنایی زدایی"، محصول نگاه دیگر فروغِ شاعرند. فروغِ روشنی‏بخش شب شاعران، که هر کدام با فکر و خیال و ذهن و زبان ویژه خویش، در آغاز حرکت سنگین گذر هزاره سوم، هیچ گوشه‏ای از آفاق انسان و جهان، از پنجره ویژه آنان پنهان نخواهد ماند.


فروغ فرخزاد


مقدمه

فروغ فرخزاد از معدود شاعران دوره معاصر است که از نظر زبان شعری دارای سبک و شیوه مخصوص به خویش است اشعار اولیه او عمدتا شامل اشعار است که بیانگر احساسات سطحی شاعر است عمده این اشعار عاشقانه‌هایی هستند که بی‌پروا و بی‌پرده به بیان احساسات شهوانی شاعر می‌پردازند و این البته تا آن روزگار در ادبیات ایران بی‌سابقه بود شعر شاعران زن پیش از فرود فرخزاد را به سختی می‌توان از شعر شاعران مرد تشخیص داد اشعار آنان در واقع تلفیقی از صور خیالها و سنتهای رایج ادبی دوران آنهاست اگرچه شعر زنان شاعر در طول تاریخ ادبیات ایران از احساسات رقیق زنانه بی‌بهره نیست، اما این احساسات به قدری در لفافه تعبیرات و صور خیال رایج شعری در هم پیچیده شده‌اند که اگر شاعر شعر شناخته نباشد، نسبت آنها به یک مرد هم غیر طبیعی جلوه نمی‌کند در واقع اوضاع و احوال اجتماعی ایران قدیم وشرایط محیطی به آنان این اجازه را نمی‌داد که تمایلات گناه آلود خود را با آن صراحت و بی‌پروایی که در شعر فروغ فرخزاد متجلی است ، بیان کننده مگر در مواردی معدود که عمدتا جزء مطربه‌های درباره محسوب می‌شدند نه از طبقات محترم اجتماع عمده شاعران زن در تاریخ ادبیات ایران یا متعلق به دربار و جزء خاندان سلطنتی بوده‌اند و یا از طبقات مذهبی اما فروغ فرخزاد در دوره معاصر از جهت صراحت بیان تمایلات شهوانی و گناه آلود تقریبا معارضی نداد همین ویژگی سبب شد که شعر او به سرعت مورد توجه خوانندگان شعر قرار بگیرد . حتی برخی این ویژگی را مهمترین عامل ترجمه‌های متعدد شعر او در آمریکا و اروپا می‌دانند.

نخستین مجموعه شعر فروغ فرخزاد «اسیر» است او با انتشار این مجموعه در واقع دست به یک سنت شکنی زده بود و از رهگذر همین سنت شکنی و خلاف آمد عادت بود که مقدمات شهرت فرخزاد فراهم شد بیان صریح احساسات و تمایلات درونی به ویژه راجع به عشق زمینی و تمایلات جنسی از جانب یک زن البته تازگی داشت و همین تازگی سبب اقبال به شعر او شد.

در مجموعه اسیر البته از نظر عناصر شعری نمی‌توان شعری در خور توجه یافت در این اشعار ضعف‌های فراوان می‌توان نشان داد صور خیال چشمگیری ارائه نمی‌دهد از نظر زبانی و ساختار جملات دچار ضعفهای اساسی است از جهت وزن و موسیقی ایرادات فراوان دارد و در مجموع چیزی جز یک تجربة خام تلقی نمی‌شود. تنها عنصر برجستة این مجموعه همان بیان صریح و بی‌پردة شاعر است که خود را به تقیدات و قالبهای مرسوم اجتماع محدود نکرده است

این مجموعه در بردارنده چهل و چهار قطعه شعر است که شاعر آنها را در طول سالهای 1332 1334 سروده است این مجموعه در سال 1334 با مقدمه‌ای از شجاع الدین شفا به چاپ رسیده‌ است.

مقدمه شجاع الدین شفا بر مجموعه اشعار «اسیر»

یک سال پیش شاید کمی بیشتر بود که من نخستین بار شعری از خانم فروغ فرخزاد خواندم این شعر به نظرم تند و بی پروا اما بسیار زنده و با روح آمد شعری بود که در آن شاعر خود و احساس درونی خویش را بی‌تظاهر و پرده‌پوشی نشان داده بود و شاید همین بی‌ریایی بود که بدان جاذبه‌ای خاص می‌داد.

بعد از آن قطعات بسیار از این خانم در مجلات مختلف منتشر شد که در همه آنها همان هیجان و گرمی و همان صراحت کلام و بی‌ریایی قطعه نخستین پیداست و بدین ترتیب می‌توان گفت که شاعره ما توانسته است در طول این مدت برای خود مکتب مشخصی به وجود آورد که البته هنوز تا حد کمال هنر فاصله زیاد دارد ولی عناصر اصلی این مکتب یعنی قدرت توصیف شور و حرارت فراوانی تجسم بی پرده عواطف و احساسات و توجه خاص به جنبه جسمانی عشق از هم اکنون کاملا مشخص شده است و پیداست که هرچه در آینده بر این مجموعه اضافه شود به احتمال قوی در همین زمینه خواهد بود.

این مکتب شاعرانه مفید است یا مضر و باید یا نباید وجود داشته باشد این نکته اینست که در اینجا مورد بحث نیست زیرا من معلم اخلاق نیستم و قسمت اعظم خوانندگان این کتاب نیز قطعا چنین ادعایی ندارد تازه آنها هم که مدافع سرسخت اخلاق باشند پیش از رسیدگی به وضع اخلاقی این اشعار خیلی گرفتاریهای دیگر دارند که باید طبق قارون الا هم فالاهم بدانها برسند باید به حساب هزاران گناه نابخشیدنی که هر روزه در برابر چشم ما از طرف صلحای قوم صورت می‌گیرد هزاران دزدی قانونی کلاه شرعی هزاران خیانت و فساد سیاسی و اجتماع هزاران دروغ و ریا و پاپوش دوزی و پرونده سازی برسند تا نوبت رسیدگی به حساب هنرمندی شود که گناهش فقط توصیف آن احساساتی است که اگر هم گناهکارانه باشد بسیاری از ما بیش از او از لحاظ داشتن این احساسات گناهکاریم به اضافة این گناهی که خیلی از مدعیان اصلاح دارند و او ندارد که ایشان برای پوشاندن آنچه فکر می‌کنند دست به دامن گناه دیگری می‌زنند که درویی و ریا نام دارد. .

منظور من این نیست که گویندة این اشعار دفاع کرده باشم او خودش مثل هر شاعر هر نویسنده هر هنرمند مسئول اثر هنری خویش است ولی این مسئولیت شخصی شاعر مستلزم کتمان این حقیقت نیست که اگر واقعا باید خطاهای روزمرة ما به مقیاس سنجش در آیند گناهان بیشمار شرعی و عرفی جامعة غرق فسادی که ما در آن زندگی می‌کنیم بسیار سنگین‌تر و نابخشیدنی تر از گناه شاعره‌ای است که برای تطهیر خود رو به آستان پرفروغ هنر برده است نه آنکه مثل بسیاری ظاهر الصلاحان آلوده دامن برای پوشانده چهره‌ واقعی خویش از تاریکی دروغ کمک گرفته باشد. به نظر من آنچه در اشعار این خانم واقعا تازه و جالب است همین جنبه هنرمندانة اعترافات یک زن شاعر و زبردستی او در تجسم صمیمانه احساسات خویش است زیرا موضوع مورد بحث این قطعات خود به خود چیز تازه‌ای نیست که مستحق جنجال باشد ماجرایی است که با پیدایش بشر برای بشر پدید آمده و تا پایان عمر بشر نیز برای او وجود خواهد داشت و بین خودمان بماند کدام یک از ما می‌توانیم ادعا کنیم که هرگز این تمناهای ناگفتنی را در دل خود احساس نکرده‌ایم به قول عیسی آن کس که گناه نکرده است سنگ اول را به سمت گناهکار پرتاب کند.

اگر واقعا باید در اطراف کار یک هنرمند قضاوت شود باید این قضاوت فقط دربارة هنر او صورت گیرد- هیچ عیب ندارد که کسی بگوید شعر این خانم هنوز بینقص نیست . بگوید که در بسیری جاها تعبیراتی بهتر از ‌آنچه شده می‌توانسته است بشود و خیلی از کلمات و جملات می‌توانسته است به صورت محکمتر آورده شده باشد خود شاعر باید بیش از هر کس در پی این قبیل انتقادها و عیبجویی‌ها باشد اما به جای این نوع انتقاد چماق تکفیر برداشتن و مهر «اثار ضاله» بدین اشعار زدن و سراغ حاکم شرع رفتن این کاری است که هزاران سال کرده‌اند و به نتیجه نرسیده‌اند کار آنهایی است که جنازة حافظ و فردوسی را به گورستان مسلمین راه ندادند و از انجام مراسم مذهبی مرگ برای بایرن و آناتول فرانس و کولت خودداری کردند و بسیار هنرمندان و متفکراین غرب را در طول قرنها به دست دژخیمان انکیزیسیون سپردند.

دنیای هنر و ادب در شرق و غرب جهان پر از این تحریمها و تکفیرهاست که هیچ کدام نتوانسته است از پیشرفت هنر جلوگیری کند نیمی از کتاب گلهای اهریمنی بودلر را بعنوان آثار ضاله از طر دادگاه های عالی فرانسه محکوم کردند و اجازة انتشار آنها را ندادند و امروز همین قطعات به نام شاهکارهای ادب در مدارس عالی فرانسه تدریس می‌شود آناکرئون بزرگترین غزلسرای یونان کهن و کلیسای کاتولیک فاسدترین شاعر عهد قدیم خواند و امروز اشعار این شاعر که شباهت عجیبی به غزلیات حافظ ما دارد همراه با اشعار سافو از پرارزشترین اثار شاعرانة یونان کهن به شمار می‌آید خود  سافو شاعره‌ای که همپایه‌ الهه شعر نام گرفته و از بیست و شش قرن پیش تاکنون الهام بخش بزرگ دنیای شعر و هنر بوده از نظر اخلاق امروزی ما فساد مجسم است ولی این فساد مجسم زیبایی و هنر مجسم نیز هست . به همین جهت امروز به ندرت می‌توان مجموعه‌ای از زیباترین آثار ادب جهان یافت که در آن شعری از سافو نشده باشد.

به طور کلی تاکنون بسیار کم اتفاق افتاده است که یک هنرمند به خاطر آنکه اثرش خلاف اخلاق رایج عصر او بوده است همیشه مطرود و محکوم مانده باشد آن چیزی که او را واقعا مطرود می‌کند این است که اثرش با ارزش نباشد بدین جهت است که بسیاری از اشعاری که به مراتب از شهرهای خیام و سعدی و حافظ اخلاقی‌تر و سنگین‌تر بوده‌اند از میان رفته‌اند و شعرهای اینان با همه مباینتی که گاه با مفهوم رایج اخلاق داشته بر جای مانده و روز به روز شهرت و قبول بیشتر یافته است.

اصولا شعرا و نویسندگان از زمانی که نویسنده و شاعر در جهان پیدا شده از این نظر به دو دستة متمایز تقسیم شده اند یک دسته آنها که سنگین و باوقار بوده و به اصطلاح ما دست به عصا راه می‌رفته اند و در بیان عواطف و احساسات خود جانب مقررات اجتماعی و متنانت را رعایت می‌کرده‌اند و یک دسته دیگر آنها که محافظه‌کاری را کنار گذاشته و بند از پای قلم خویش برداشته‌اند این امر در درجة اول بستگی به روحیة خاص خود ایشان و درجه دوم به وضع آزادی فکر و روح اغماض در محیط اجتماعی آنها داشته است و طبعا به مصداق اینکه متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست هر کدام از این دو دسته طرفدارانی برای خود یافته‌اند اگر بنا باشد همه آنهایی را که بی پرده سخن گفته‌اند با چماق تکفیر برانیم باید نیمی از ادبیات جهان منجمله تقریبا همه اشعار تغزلی یونان کهن را کنار بگذاریم یعنی متاسفانه زیباترین قسمت ادبیات منظوم مغرب زمین را طرد کنیم.

از همه اینها گذشته نباید از نظر دور داشت که عصر ما دوره‌ای است که در آن مفهوم زیبایی بیشتر با خواص بشری سر و کار دارد نه با فرمول ها و مقیاسهای کلی که سابقا برای سنجش زیبایی به کار می‌رفت به عبارت دیگر دورة ما از لحاظ هنر و زیبایی یک دوره Sensuel است

در آثار ادبی، رمانها، شعرها،‌ پیس‌های تئاتر فیلمهای سینما تصنیفها ، آثار نقاشان و مجسمه سازان حتی در روابط و گفتگوهای روزمرة ما خوب یا بد جنبه جسمانی عشق اهمیت خاصی پیدا کرده که شاید جز در ادب و هنر یونان قدیم نمونه ای برای آن نتوان یافت در بسیاری از رمانهای امروزی ما که به قلم بزرگترین نویسندگان معاصر جهان نوشته شده صحنه‌هایی هست که هیچ نویسنده‌ای در گذشته جرئت نوشتن آنها را نمی‌کرده است ولی در دنیای کنونی هیچ کس از اینکه شعر یک شاعر یا نوشته یک نویسنده با بی پروایی خاص ادبیات امروزی در طرز بیان توام باشد تعجب نمی‌کند و به نظر من تعجب ناشی از انتشار اشعار خانم فرخزاد نیز به همین دلیل دیری نخواهد پایید.

خیال می‌کنم بحث کلی ما دربارة جنبه اخلاقی شعر که شاعره ما از آن جانب پیوسته مورد حمله قرار گرفته است کافی باشد و بهتر باشد که اکنون به سراغ آن جنبه دیگر کار این خانم که باید واقعا مورد مطالعه قرار گیرد یعنی جنبه هنری اثر او برویم که قاعدتا باید هر تفسیر یا اعتراض و انتقادی صرفا متوجه آن باشد در این مورد باید صریحا بگویم که من به استعداد شاعرانه خانم فرخزاد و ذوق طبیعی او در این راه اعتقاد کامل دارم البته در بعضی اشعار این خانم از لحاظ کلمات و عبارات هنوز جای ایراد هست ولی از نظر روح و احساس یعنی آنچه اساس شعر و هنر به شمار می‌رود قسمت اعظم از اشعار او خوب و برخی از آنها عالی است. در این اشعار تقریبا هیچ جا تصنع به کار نرفته و در سرتاسر کتاب خواننده احساس می‌کند که شاعر صمیمانه و بی‌ریا با او یا به عبارت صحیح‌تر با خودش حرف می‌زند به طوری که می‌توان این اشعار را نمونه ای بارز از ادبیات شخصی دانست که غالبا در عالم ادب اروپا بدان اشاره می‌کنند اگر شعر واقعی آن زبان روح و دل باشد که ظاهر آرایی و زیب و زیوری جنبه صمیمیت شار را به خاطر افزایش جلوه ظاهری شعری کم نکرده باشد در آن صورت به نظر من باید شعر خانم فرخزاد را یک شعر حقیقی دانست.

نکته دیگری که در این اشعار جلب توجه می‌کند دینامیسم خاص آنهاست تقریبا همه قطعات این کتاب با این حرارت و شور درونی این شدت هیجان و تندی احساس درآمیخته است همه جا شاعر بی‌انکه غالبا خود متوجه باشد دنبال آن می‌گردد که روح و قلب خودش را با احساس ی با خاطره‌ای با رنجی با امیدی تحریک کند و به اصطلاح بدان شلاق بزند همه جا دنبال هیجان می‌گردد همه جا از ارامش و خاموشی گریزان است اگر امید شدید پیدا نکند دست به دامن نومیدی شدیدی می‌زند اگر خاطره‌ای از گذشته به سراغش نیاید برای خود آینده‌ای پر اضطراب می‌تراشد به همین جهت احساس او یک نوع احساس وحشی است گناه ، هوس ، مستی ، حسرت ، درد، تلخی، ناله، رنج، غرور، خشم ؛ اینها کلماتی است که پیاپی به کار رفته و در حقیقت تار و پود اصلی اشعار او را تشکیل داده است و خوب می‌توان دید که همه اینها مظاهر مختلفی از نوع خاص و تند احساس است که بیشتر با جسم و حواس ما سروکار دارد نه با روح و فکر ما شعر این خانم از این لحاظ نزدیکی بسیاری با آثار شاعره‌های آمریکای جنوبی دارد که در آنها تقریبا همیشه این جنبه پر حرارت و جسمانی احساس اساس شعر به شمار می‌یاد و نظیر آن را با این صورت وحشی در اثار شاعره‌های اروپایی به ندرت می‌توان یافت زیرا در نزد شاعره‌های اروپا این احساس غالبا با بیانی ارامتر توصیف می‌شود که ریزه کاری و لطافتی بیشتر ولی هیجان و حرارتی کمتر دارد قطعاتی مانند رویا شراب ، خون ، ناشناس، خسته ، گریز و درد این نوع احساس شاعر را خوب نشان می‌دهد قطعة عصیان که شاید از آلفونسینا استورنی شاعره آمریکای جنوبی الهام گرفته باشد یک تصویر زنده و عالی از روح ناراحت شاعر است که سراغ خوشبختی نمی‌گیرد بلکه سراغ حرارت و هیجان می‌گیرد.

با این وجود شاعر همه جا از این حرارت و هیجان احساس رضایت نمی‌کند گاهی می‌بینیند که با همه تلاشهای خود بدانچه می‌خواسته نرسیده آن وقت دست به دامن چیزی قویتر از همه اینها می‌زند. سراغ نیرویی را می‌گیرد که برای شکستن و خرد کردن او قدرت کامل داشته باشد نمونة عالی این طرز احساس او قطعه در برابر خدا است که به عقیدة من بهترین قطاه این مجموعه است در این جا شاعر دریچه دل خود را یکسره باز می‌کند تا فریادهایی را که در دل دارد و در پیرامون خود گوش شنوایی برای آنها نمی یابد به گوش خدای خویش برساند.

جای دیگر این فریاد نومیدی صورت تسلیم و رضایی درد آلوده صورت فرار از دست خویشتن دارد ولی این فرار نیز با ارامش درون همراه نیست مثل همیشه با درد و تلخی و حرارت درآمیخته است.

به طور کلی از لحاظ قدرت احساس و دوری از تصنع و صداقت در بیان عواطف و همچنین از نظر دینامیسم درونی شعر خانم فرخزاد واقعا با ارزش و جالب است و من یقین دارم که شاعرة جوان ما خواهد توانست در آینده در این مکتب خود آثاری بهتر و عمیق‌تر پدید آورد از نظر طرز بیان نمی‌توان انکار کرد که شعر او به طور کلی محتاج به پرورش و تکامل است خیلی از این اشعار هست که واقعا خوب است ولی خیلی اشعار دیگر نیز در این مجموعه هست که در آنها زیبایی کلام با لطف مضمون برابری نمی‌کند و باید زمانی بگذرد تا این قبیل سستی‌ها به کنار رود و شکل ظاهری این اشعار همان استحکام و قدرتی را پیدا کند که در همه آنها از لحاظ روح و احساس وجود دارد به شرط آنکه این افزایش لطف کلام قدرت احساس و جنبة خاص وحشی را که در این اشعار نهفته است و امتیاز اساسی آنها به شمار می‌رود کم نکند.

یقین دارم اگر گرفتاریهای زندگی بگذارد و محیط پرتشویش و اشفته ما روح پرحرارت این شاعره تازه نفس را که صاحب قریحه و استعداد خداداد فراوانی است در هم نشکند آینده خانم فرخزاد را یکی از شخصیتهای جالب ادب امروز ما خواهد شمرد . متنها امیدوارم این پیشرفت برای او خیلی گران تمام نشود زیرا عادتا هنرمندان موفقیت خود را در عالم هنر به قیمت خوشبختی خویش خریداری می‌کنند.

عنوان مجموعه اشعار بعدی فروغ فرخزاد دیوار است این مجموعه در سال 1335 چاپ شد شعرهای مجموعه دیوار در واقع دنباله مسیر اسیر است همان مضامین در این اشعار با صراحت بیشتر دستمایه شاعر قرار گرفته است دیوار در واقع بیان دغدغه یک دختر جوان است و در بخش هایی از آن در بیان این دغدغه توفیق فراوان یافته است از جمله مثلا در شعر با اینکه دانش و خرد سبب نمود برترین نیرو برای آدمیان است اکنون تو باید به کمک جلوه‌های افسون و سحر از اهریمن نیرو بگیری.

مجموعه عصیان شامل هفده قطعه شعر از فروغ فرخزاد است این مجموعه در سال 1336 چاپ شد از میان قطعات این مجموعه دو قطعه عصیان بندگی و عصیان خدایی نسبتا طولانی نیست این مجموعه همچنانکه از عنوان مجموعه و نام اشعار اصلی آن بر می‌آید بیانگر عصیان و سرکشی روح شاعر است . فروغ فرخزاد در این اشعار ره بیان تضادهای درونی خویش می پردازد و اعتراض خود را نسبت به وضع موجود و سرنوشت بشر بیان می‌کند.

عصیان در واقع بیان سطحی اما صریحی است از ماجرای پایان ناپذیر جبر و اختیار انسانی که در عصیان تصویر می‌شود عروسکی است بازیچه دستان خدا و هرچه از او سر می زند نه به اراده او بلکه خواست و اراده دیکته شدة خداست شیطان تنها بهانه‌ای است برای گمراهی ادمیان و او خود بازیچه و قربانی خداست

تقدیس ابلیس البته پیش از این در ادبیات صوفیانه ایران سابقه داشته است چنانچه در اقوال حلاج و عین القضاه و صوفیانی از این دست اشاراتی در این بابت می‌توان یافت اما روشن است که زمینه فکری فروغ فرخزاد تناسبی با این سابقه ندارد فروغ فرخزاد اصالت را به لذت می‌دهد البته منظور او از لذت لذت شهوانی است و به همین سبب ابلیس را که مظهر گناه و شهوت است می‌ستاید با او همدردی می‌کند او را می‌نوازد و می‌پرستد فروغ فرخزاد در این مجموعه از نظر زبان نسبت به اسیر و دیوار پیشرفتهای بسیاری داشته است اشعار این دفتر از جهت فرم و ساختار از اشعار فبلی او از جایگاه بالاتری برخوردارند لغزشهای زبانی او بسیار کم است و ایرادات ساختاری به ندرت در این مجموعه مشاهده می‌شود ترکیبات و تلمیحات او در این اشعار نسبتا غنی است صور خیال و آرایش های کلامی در این مجموعه نسبت به اشعار پیشین او قابل توجه است فروغ فرخزاد به جای مقدمه در آغاز این دفتر بخشهایی را از تورات و قران نقل کرده است این نقل قولها عمدتا از صفات قهریه خداوند حکایت می‌کند و در واقع مجموعه عصیان عکس العمل شاعر در مواجهه با این آموزه‌های دینی است او این صفات قهریه را بیش از حد طاقت بشر تلقی می‌کند و انتظار رحمت بشری را از جانب خداوند دارد همین توقع او را به دامان ابلیس می‌غلتاند و تحفة او را که همان لذت مادی و شهوانی است پذیرفتنی‌تر می‌یابد.


 مقدمه (مجموعه عصیان):

ای خداوند مسکن ما تو بوده‌ای در جمیع نسلها قبل از آنکه کوه‌ها به وجود آید و زمین و ربع مسکون را بیافرینی از او تا به ابد تو خدا هستی انسا را به غبار بر می‌گردانی و می‌گویی ای بنی آدم رجوع نمایید زیرا که هزار سال از نظر تو مثل دیروز است که گذشته باشد و مثل پاسی از شب و مثل سیلاب ایشان را رفته و مثل خواب شده‌اند بامدادان مثل گیاهی که می‌روید بامدادن می‌شکفد و می‌روید شامگاهان بریده و پژمرده می‌شود زیرا که در غضب تو کاهیده می‌شویم و در خشم تو پریشان می‌گردیم چون که گناهان ما را در نظر خود گذارده‌ای و خفایای ما را در نور روی خویش زیرا که تمام روزهای ما در خشم تو سپری شده و سالهای خود را مثل خیالی به سر برده‌ایم ایام عمر ما هفتاد سال است و اگر از بنیه هشتاد سال باشد لیکن فخر آنها محنت و بطالت است زیرا به زودی تمام شده پرواز می‌کنیم کیست که شدت خشم تو را می‌داند و غضب تو را چنانکه از تو می‌باید ترسید صبحگاهان ما را از رحمت خود سیر کن تا تمامی عمر خود ترنم و شادی نماییم ما را شادمان گردان به عوض ایامی که مبتلا ساختی و سالهایی که بدی را دیده‌ایم و عمل دستهای ما را بر ما استوار ساز عمل دستهای ما را استوار گردان.

من آن مردم هستم که از عصای غضب وی مذلت دیده‌ام او مرا رهبری نموده به تاریکی درآورده است و نه به روشنایی به درستی که دست خویش را تمامی روز به ضد من بارها برگردانیده است گوشت و پوست مرا مندرس ساخته و استخوانهایم خرد کرده است به ضد من بنا نموده مرا به تلخی و مشقت احاصه کرده است مرا مثل آنانی که از قدیم مرده‌اند در تاریکی نشانده است گرد من حصار کشیده که نتوانم بیرون آمده و زنجیر مرا سنگین ساخته است و نیز چون فریاد و استغاثه می‌نمایم دعای مرا منع می‌کند راه‌های مرا با سنگهای تراشیده سد کرده است و طریقهایم را کج نموده است او برای من خرسی است در کمین نشسته و شیری که در بیشة‌خود می‌باشد راه مرا منحرف ساخته مرا دریده است و مرا مبهوت گردانیده است کمان خود را به گرده‌های من فرو برده است مرا به تلخیها سیر کرده و مرا به افسنتین مست گردانیده است دندانهایم را به سنگ ریزه‌ها شکسته و مرا به خاکستر پوشانده است تو جان مرا از سلامتی دور انداختی و من خوشبختی را فراموش کردم تو البته به یاد خواهی آورد زیرا که جان من در منحنی شده است و من آن را در دل خود خواهم گذراند و از این سبب امیدوار خواهم بود از رافتهای خداوند است که تلف نشدیم زیرا که رحتمهای او بی زوال است.

رستاخیز نزدیک شده و ماه بشکافت اگر معجزه‌ای ببیننده روی بگردانند و گویند جادویی مستمر است تکذیب کردند و هوسهای خویش را پیروی کردند و هر کاری را قراری هست از اخبار سلف چیزها سوی ایشان آمد که مایه جلوگیری در آن هست حکمتی رساست اما بیم رسانان سودشان نمی‌دهند آن روز که دعوتگر به چیزی ناخوش آیند دعوت می‌کند روی از ایشان برگردانند با دیدگان فرو افتاده از گورها بیرون می‌شوند و گویی ملخهای پراکنده‌اند شتابان سوی دعوتگر شوند و کافران گویند این روزی سخت است پیش از آنها قوم نوح تکذیب کردند بندة ما را تکذیب کردند و گفتند دیوانه ایست و ناروا شنید پس پروردگارش را بخواند که پروردگار من مغلوبم پس انتقام بگیر و درهای آسمان را به روی آبی که می‌ریخت گشودیم و زمین را چشمه ها بشکافتیم و آب زمین و آسمان برای کاری که مقدر شده بود به هم پیوست او را به چیزی که تخته ها و میخها داشت برداشتیم که به مراقبت ما روان بود و توفان جزای کافران بود و آن را نشانه‌ای وا گذاشتیم آیا پند پذیری هست عذاب کردن و بیم دادن های من چگونه بود آیا پند پذیری هست عادیان نیز تکذیب کردند و عذاب کردن و بیم دادن چه سان بود و توفانی سخت به روزی شوم و پر شئامت به آنها فرستادیم که مردم را از جا همی کند گویی تنه‌های نخل از ریشه بر آمده بود عذاب کردن و بیم دادنهای من چه سان بود آیا پند پذیری هست ؟ ثمودیان نیز بیم رسانان را تکذیب کردند گفتند ایا انسانی از خودمان را که تنهاست پیروی کنیم که قرض ضلال  و جنون خواهیم بود چگونه از میان ما وحی بر او نازل شده او دروغ پیشه‌ای خود پسند است فردا خواهند دانست دروغ پیشه خود پسند کیست ؟ما این شتر را برای امتحان ایشان می‌فرستیم مراقبشان باش و صبوری کن و آنها را خبر ده که آب میانشان قسمت شده و قر حقابه‌ای مشخص گردیده است پس رفیق خویش را ندا دادند و سلاح برگرفت و ناقه را بشکست عذاب من و بیم دادنهای من چگونه بود یک صیحه بر آنها فرستادیم و چون علف خشک ریز ریز شدند آیا پندپذیری هست قوم لوط نیز بیم رسانان را تکذیب کردند و باد ریگباری به آنها فرستادیم مگر خاندان لوط که سحرگاهی نجاتشان دادیم نعمتی از جانب ما بود و هر که سپاس دارد پاداش او چنین دهیم لوط ایشان را عذاب ما ترسانید اما با بیم رسانان چنین مجادله کردند و ناجوانمردانه از او خواستند تا از مهمانانش کام بستانند و دیدگانشان را محو کردیم عذاب من و بیم دادنهای مرا بکشید بامدادی عذاب پیوسته بدیشان رسید عذاب بیم دادنهای مرا بکشید آیا پند پذیری هست فرعونیان را نیز بیم رسانان آمدند همه آیه‌های ما را دروغ شمردند و چون گرفتن نیرومند مقتدری بگرفتیمشان ایا کافران شما از آنها بهترند یا شما را در کتابهای آسمانی برائتی هست و یا می‌گویند ما گروهی هستیم که یاری همدیگر می‌کنیم به زودی این جمع شکست می‌خورد و پشت به جنگ می‌کنند بلکه موعدشان رستاخیز است و رستاخیز سخت‌تر است و تلختر حقا گنهکاران قرین ضلال و جنونند روزی که به چهرة آرامش کشیده شوند و گویندشان تماس جهنم را بچشند ما همه چیز را به اندازه آفریده‌ایم فرمان ما جز یکی نیست چون به هم خوردن چشم نظایر شما را هلاک کرده‌ایم ایا پندپذیری هست و هرچه کرده‌اند در نامه هاست و هر کوچک و بزرگی به قلم رفته است.

پرهیزگاران در باغهایند و جویبارها در جایتگاهی پسندیده نزد پادشاهی مقتدر.......

آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد خود آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است این مجموعه شامل 31 قطعه شعر است که دربین سالهای 1338 تا 1342 سروده شده است اشعار این مجموعه را به هیچ وجه نمی‌توان با مجموعه‌های اسیر دیوان و عصیان مقایسه کرد چه از لحاظ ساختار زبانی شعر و چه از نظر محتوا و این مجموعه را می‌توان تولد تازه شاعر در عالم شعر پنداشت قطعه تقدیم نامه کتاب (همه هسمی من ایه تاریکیست ....)

که به ابراهیم گلستان تقدیم شده و خود بخشی از قطعه تولدی دیگر است خود حکایت از تحولی بنیادین در شعر فروغ فرخزاد دارد در این مجموعه اشعار قابل اعتنا و ماندگاری را می‌توان نشانداد شاید برجسته ترین شعر این مجموعه را بتوان همین قطعه تولدی دیگر دانست قطعه به علی گفت مادرش روزی ... نیز از نظر زبان و قالب تجربة تازه‌ای است و البته در ردیف اشعار قابل توجه این مجموعه خود او بارها به این نکته اشاره کرده بود که تنها مجموعه تولدی دیگر را در خور اعتنا می‌داند و آثار پیشین خود را تنها به عنوان تجربه‌هایی ناقص تلقی می‌:ند.

با مرگ غیر منتظره فروغ فرخزاد در بهمن ما ه 1345 بر اثر سانحة رانندگی دفتر شعر او بسته شد اما نه برای خوانندگان چرا که مقداری از اشعار او که پس از مجموعه تولدی دیگر سروده شده بود اما هنوز به چاپ نرسیده بود چاپ شد عنوان این مجموعه برگرفته از نخستین قطعه شعر مجموعه بود ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد اشعار این مجموعه همان سیر تکاملی را که از تولدی دیگر آغاز شده بود طی می‌کند.

قضاوت درباره شعر یک شاعر و مشخص کردن جایگاه او در تاریخ شعر معاصر البته کار دشواری است اما می‌توان فارغ از قضاوتها و حکم صادر کردنها آثار یک شاعر را خواند در آن تامل کرد و به عنوان یک واقعیت ملموس پذیرفت برای شناخت و فهمر بهتر اشعار فروغ فرخزاد غیر از اگاهی از حوادث زندگی شخصی او مطالعه سخنان او درباره شعر و ادبیات به ویژه قضاوتهای خود او درباره اشعار خودش البته بیشتر و بهتر از هر چیزی می‌تواند راهگشا باشد از این رو بخشهایی از سخنان و مصاحبه‌های او را که پس از چاپ تولدی دیگر در مطبوعات ادبی آن زمان منعکس شد در اینجا نقش شد در اینجا نقل می‌کنیم به نظر می‌رسد آگاهی از عقاید او درباره مسایل مطرح در حوزه ادبیات معاصر اعم از وزن قالب سبک فکر پیشگامان این عرصه و .... می‌تواند ما را در درک و شناخت بهتر اشعار او راهنمایی کند.

با یادآوری این نکته که در این سخنان اگرچه نوعی پراکندگی و گسیختگی به چشم می‌خورد اما در واقع همه در یک راستا روشنگر گوشه‌هایی از ابهامات هستند که نمی‌توان آنها را از هم بی‌ارتباط دانست گسیختگی این مطالب هم بدان جهت است که این گفتار در واقع تلفیقی از چندین مصاحبة فروغ فرخزاد است که در چند نشریه آن روزگار به چاپ رسیده است.


منبع و مأخذ:

سایت :

www. Arayeazad.com

/poet/foroogh.htm

www.foroghfarrokhzad.org

www.zana waga zine.com