مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

مقاله سرا

این وبلاگ حاوی مقاله های بسیار کاربردی میباشد امیدواریم نهایت استفاده از آنها را ببرید

سهراب سپهری


 

زندگینامه سهراب سپهری:

سهراب سپهری در مهرماه 1307 در شهرستان کاشان به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی اش را در همان جا گذراند. پس از پایان تحصیلات دوره اول دبیرستان به تهران آمد و دوره دانشسرای مقدماتی پسران را در تهران گذراند. سپس در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد و مدتی بعد استعفا داد.

در بیست سالگی دیپلم گرفت و در همان سال موفق شد به تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران بپردازد. او در کنار تحصیلات دانشگاهی در شرکت نفت تهران به کار مشغول شد.

در 23 سالگی نخستین مجموعه شعر خود را با عـنوان «مـرگ و رنگ» منتشـر کرد. وقتی از دانـشگاه فارغ التحصیل شد در سازمان بهداشت به کار پرداخت و در همان زمان دومین مجموعه شعر خود را با نام «زندگی خوابها» انتشار داد. سال بعد کار خود را رها کرد و در فرهنگ و هنر در بخش موزه ها و نیز تدریس در هنرستانها مشغول شد. سپهری چند سفر به اروپا، ژاپن و ... رفت و آموزش هایی در زمینه ی چاپ سنگی، حکاکی روی چوب و دیگر هنرهای ظریف دید.

در 33 سالگی دو مجموعه جدید شعرهایش را با نام های «آواز آفتاب» و «شرق اندوه» چاپ کرد و بعد به برپایی نمایشگاه نقاشی هایش روی آورد. چندی به پاکستان و هند و افغانستان سفر کرد و پس از این سفرها بود که «صدای پای آب» را در سال 1344 در فصلنامه «آرش» به چاپ رسانید. مجموعه شعر بلند مسافر را در سال 1345 منتشر کرد و یک سال پس از آن کتاب «حجم سبز» را به چاپ رسانید.

در سال 1356 همه اشعار خود را که پیشتر در هفت مجموعه انتشار یافته بود، همراه کتاب جدید دیگرش تحت عنوان «هشت کتاب» توسط کتابخانه طهوری منتشر کرد.سپهری در اول اردیبهشت 1358 در بیمارستان پارس تهران پس از گذراندن دوره ای بیماری، چشم از جهان فرو بست.

اوحدی مراغه ای:

شیخ اوحدالدین مراغه ای فرزند حسین اصفهانی در حدود سال 670 هجری- قمری در مراغه متولد شد. تخلص خود را از نام مراد خویش اوحدالدین کرمانی که از عرفای زمان بوده گرفت.

اوحدی مانند اغلب شاعران عصر خود پس از گذراندن جوانی و پایان بردن تحصیلات معمولی زمان خود از مراغه به قصد سیر و سیاحت خارج شد و مدتها به سیاحت گذراند:

سالها چون فلک به سر گشتم

تا فلک وار دیـده ور گــشتم

هم در این سیاحتها بوده است که گزارش به کرمان می افتد و از محضر شیخ اوحدالدین کرمانی بهره ور می شود. سالها نیز در اصفهان به سر برده است و سرانجام دیگر بار به زادگاه خویش مراغه مراجعت کرده است و در همان جا به سال 738 در گذشته است. اوحدی علاوه بر قصائد و غزلیات دارای کتابی است به نام «جام جم» که مهمترین اثر اوست. این کتاب یک مثنوی است که اوحدی در سرودن آن به «حدیقه» سنایی نظر داشته است. تاریخ پایان جام جم سال هجری قمری است.

گـنج معنی است این که پاشیدم

نـه کــتابی کــه بـر تراشــیدم

چـون زتاریـخ برگرفــتم فـــال

هفتصد رفته بود و سی و سه سال

 

 

 

محمود کیانوش:

جوانان میهن ما با نام محمود کیانوش به خوبی آشنا هستند، جوانانی که در دوره کودکی و نوجوانی شعرهای زیبای این شاعر خوب را خوانده اند. در چند سال اخیر از کیانوش شعر تازه ای منتشر نشده است و به این دلیل شاید بعضی از کودکان و نوجوانان امروز با نام او آشنایی نداشته باشند.

محــمود کیـانوش یکی از پیشاهنگان شعر کودک در ایران است. او که اکنون در خارج از کشور به سر می برد در سال 1368 به ایران آمد. شورای شعر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان شعر می سرایند بیاید و از نزدیک با آنها آشنا شود و از گذشته های دور برایشان صحبت کند. آقای کیانوش این دعوت را پذیرفت و در پایان کتابهای شعر خود را برای تجدید چاپ به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سپرد.

ضمن تشکر از آقای کیانوش برای او آرزوی سلامت داریم و امیدواریم که باز هم برای کودکان و ملتش شعرهای خوبی بسراید.

 

 

 

 

 

 

 

 

عُبید زاکانی، شوخ طبعی آگاه:

عُبید زاکانی شاعر و نویسنده ی طنزپرداز و شوخ طبع سده ی هشتم در قزوین زاده شد. لقب زاکانی را از آن جهت به وی داده اند که از خاندان زاکانیان، تیره ای از اعراب بنی خفاجه، بود که پس از مهاجرت به ایران در نواحی قزوین سکونت اختیار کرده بودند. عبید با امرای آل اینجوی فارس پیوندی نزدیک داشت و قصاید و قطعاتی در ستایش آنان در دیوان وی موجود است. بعدها هم که فارس به دست آل مظفر افتاد، عبید به آنان علاقه نشان داد. وی به سال 772 هـ. . در گذشت.

ذوق و هنر عبید در نکته یابی و انتقادهای ظریف اجتماعی جلوه می کند و در اغلب آثارش در قالب طنز و لطیفه های دل نشین آشکار می شود.

آثار و شیوه ی طنزپردازی عبید- پیامدهای اخلاقی و اجتماعی حمله ی مغول در عصری که عبید پرورده ی آن بود، به صورت فروپاشی نظام تمدّنی پیشین و دگرگونی معیارها و ارزش ها در طبقات گوناگون جامعه، از دیوانیان و قضات و اهل شریعت گرفته تا صوفیان و پیشه وران و کارگزاران حکومتی ظاهر شده بود. او مردی بیدار و آگاه بود که اوضاع زمانه را ابداً نمی پسندید و از آن خاطری آزرده داشت.

سخنان طنزآمیز عبید، اغلب خنده آور و گاهی رکیک است اما در پس آن پیامی اصلاح جویانه و خیرخواهانه نهفته است که از چشم روشن بینان پنهان نمی ماند.

آثار عبید به نظم و نثر باقی مانده است. اشعار او به دو بخش کلّی جدّی و طنزآمیز تقسیم می شود. اشعار جدّی او که به صورت دیوانی فراهم آمده، شامل قصاید، غزل ها، ترجیعات، قطعات، رباعیات و مثنوی عشاق نامه است که بر روی هم به سه هزار بیت می رسد. این اشعار نسبت به آثار پیشینیان چیز تازه ای ندارد و برای او امتیازی ادبی به بار نمی آورد.

چهره ی ادبی ممتاز عبید را باید در آثار طنرآمیز او دید. این آثار هم به نظم است هم به نثر. از میان آثار منظوم منسوب به عبید، موش و گربه اهمّیّت خاصّی دارد. این منظومه حکایتی تمثیلی است که عبید در آن وضع جامعه و دو طبقه ی حاکمان و قاضیان را مورد انتقاد قرار می دهد. چه بسا مقصود اصلی وی بیان حال ابواسحاق اینجو بوده باشد در برابر امیر مبارزالدّین محمّد، فرمانروای کرمان؛ بنابراین تفسیر، باید موش و گربه را اثری کاملاً سیاسی دانست.

آثر طنز آمیز منثور عبید که مهارت او را در ترسیم اوضاع نابه سامان اخلاقی و فرهنگی بیش تر نشان می دهد، به ترتیب اهمّیّت عبارت اند از:

اخلاق الاشراف، صد پند، رساله ی دلگشا، رساله ی تعریفات.

عبید زاکانی در این رساله های کوتاه، ظهور نیرومندترین و خلّاق ترین منتقد اجتماعی را در ادبیّات انتقادی فارسی بشارت داده است. در نوشته ها و سروده های عبید، زبان طنز بی پرواست؛ چندان که بیش تر آن ها را نمی توان در همه جا نقل کرد ولی شاید بتوان گفت که این تندی و پُر رنگی واکنشی در برابر شدّت فساد و تباهی های روزگار شاعر است. در حقیقت، میزان فساد اخلاق در آن زمان به حــدّی بالا بود که جز با همین زبان تلخ و گزنده و عریان نمی شد آن را بیان و در آن چاره جویی کرد.

عبید برای پرداختن هزلیّات خود، به سعدی و سوزنی (شاعر هزل گوی سده ی ششم) نظر داشته و به خصوص اشعار طنزآمیز خود را غالباً بر وزن و قافیه ی شعرهای معروف پیش از خود سروده است. پس از او هم شاعران دیگر از این شیوه تقلید کرده اند امّا گویی هیچ کس نتوانسته است در مقام طنز و انتقاد اجتماعی با این کیفیت هنری به پای عبید برسد. در نتیجه، موقعیت او در ادب انتقادی فارسی تا امروز شاخص و ممتاز باقی مانده است.

جامی، شیخ جام:

عبدالرحمان جامی یگانه شاعر عارف و صوفی سوخته دل عصر حافظ نیست؛ زیرا گذشته از آن که خود حافظ تا حدّ زیادی به تصوّف انتساب دارد و در شعر خواجو و عراقی هم معانی عرفانی درج شده است، صوفیان بنام و پاک باخته ای نظیر شاه نعمت الله ولی کرمانی در این دوره میان شعر و عرفان پیوندی استوار برقرار کرده اند امّا تصوّفی که جامی بدان منسوب است، البّته رنگ و بو و جلوه و جمال بیش تـری پیـدا کرده و او را بیش تر به عنوان عارفی که گه گاه و از سر تفنّن شعر می گفته، شناسانده است. عبدالرّحمان که بعدها به نورالدّین هم ملقّب گردید و تخلّص جامی را برای خود برگزید، به سال 817 در ناحیه ی خرجرد جام دیده به جهان گشود. در کودکی به همراه پدر به هرات رفت و چندی در مدرسه ی نظامیّه ی آن جا اقامت گزید. هرات در آن سال ها پایتخت هنر و ذوق و ادب ایران و یکی از شهرهای فرهنگی آبادان و پر رفت و آمد آن سامان بود. سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش، امیر علیشیرنوایی، در آن شهر مشوّق و حامی هنرمندان و صاحبان ذوق بودند. جامی فنون ادب و دانش های شرعی و دینی را در آن شهر فراگرفت و پس از آن به حکمت روی آورد. از در شصت سالگی به قصد زیارت خانه ی خدا از خراسان بیرون آمد. مدّتی در بغداد ماند و از آن جا به کربلا و نجف رفت و چندی نیز در حلب و دمشق ماند. او در این سفر، با پیشنهادهای زیادی از جانب شاهان برای اقامت و ملازمت درگاه روبه رو شد اما هیچ یک از آن ها را نپذیرفت و سرانجام به هرات بازگشت. در این سال ها جامی دیگر به چنان شکوه و مرتبه ای معنوی دست یافته بود که سلطان حسین و امیر علیشیر به دوستی با او افتخار می کردند. او با همه ی شکوه و حشمتی که داشت، هرگز درصدد ستایش و مدح قدرتمندان برنیامد و همین بلندی طبع و بی نیازی بر حرمت او می افزود. نورالدّین عبدالرّحمان جامی سرانجام در محرّم سال 898 در هرات درگذشت.

بهار، شاعر آزادی:

محمّد تقی بهار از خراسان برخاسته بود امّا نسیم آزادی که پس از امضای فرمان مشروطیت در ایران وزیدن گرفت، او را به تهران کشانید تا بتواند از مهم ترین دستاورد نهضت که خون بهای شهیدان وطن بود، از نزدیک پاسداری کند.

محمّد تقی به سال 1304 هـ . ق. در مشهد به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی اش در جوار مرقد امام هشتم (ع) و خدمت به آستان قدس رضوی گذشت. پدرش، محمّد کاظم صبوری، ملک الشّعرای آستان قدس رضوی بود و پس از مرگ او به فرمان مظفر الدین شاه عنوان ملک الشّعرایی به محمد تقی واگذار شد. محمد تقی در دامان پدر شعر و فنون ادب را آموخت و از محضر ادیب نیشابوری نیز بهره ها برد و به تکمیل معلومات خود در دو قلمرو عربی و فارسی توفیق یافت. در همان سال های نوجوانی که هنوز سایه ی پدر بر سر داشت، به محافل آزادی خواهی خراسان راه یافت و از نزدیک با سیاست و مسائل روز مأنوس گشت و اندیشه ها و اشعار آزادی خواهانه ی خود را از طریق روزنامه های محلی خراسان انتشار داد.

در دوران استبداد صغیر روزنامه ی خراسان و پس از آن، از سال 1328 به بعد روزنامه ی نوبهار را در مشهد منتشر کرد که به دلیل داشتن خطّ مشی ضدّ روسی پس از یک سال توقیف شد اما بهار از پای ننشست و به جای آن، تازه بهار را تأسیس کرد که آن هم دیری نپایید و توقیف شد و وی در حالی که هنوز کم تر از سی سال داشت، به تهران تبعید گردید.

یک سال بعد، مرم خراسان بهار را به نمایندگی مجلس برگزیدند. او در مجلس و دیگر محافل سیاسی برای آزادی، عدالت اجتماعی و تجدّد شور و اشتیاق نشان می داد. حرفه ی روزنامه نگاری بهار را با افکار جدید و حوادث آن روزگار آشنا کرده و استعداد شاعری او را راه های تازه ای هدایت کرده بود.

بهار در تهران مجله ی دانشکده را تأسیس کرد که ارگان انجمنی ادبی با همین نام بود. زندان و تبعید که در دوره ی بعد صدای او را مثل بسیاری از آزادی خواهان دیگر خاموش کرد، نتوانست وی را از تحقیق و مطالعه دور کند. بهار در سال های بعد از کودتای 1299 ش. یک چند برای تدریس و تألیف فرصت یافت. در همین سال ها زبان پهلوی را آموخت و در کتب نظم و نثر فارسی به تأمل پرداخت. پس از تأسیس دانشگاه تهران، در دانشکده ی ادبیّات به تدریس مشغول شد. او بعد از شهریور 1320 که زمینه تا حدودی برای فعّالیّت های سیاسی آماده شده بود، پس از سال ها خاموشی دوباره قلم برگرفت و به سیاست و روزنامه نویسی روی آورد و با آن که شور و شوق و روحیه ی سابق را نداشت، در ستایش آزادی و مبارزه با جهل و فساد قلم زد تا این که سرانجام، در اردیبهشت ماه سال 1330 بیماری وی را از پای درآورد؛ در حالی که در ستایش صلح و آزادی هنوز نغمه ها بر لب داشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نیما شاعر افسانه را بهتر بشناسیم:

علی اسفندیاری فرزند ابراهیم خان، مردی آتش مزاج و دلاور از دودمانی کهن که با گلّه داری و کشاورزی روزگار می گذراند، به سال 1276 در این دهکده پا به عرصه ی وجود گذاشت. کودکی او در دامان طبیعت و در میان شبانان گذشت. با آرامش کوهستان اُنس گرفت و از زندگی پرماجرا و دنیای شبانان و کشاورزان تجربه ها آموخت و روح او با رمندگی طبیعت و جهان دَد و دام پیوند خورد. او خواندن و نوشتن را به شیوه ی سنتی روستا نزد ملای ده آموخت.

در آغاز نوجوانی با خانواده ی خود به تهران رفت و پس از گذراندن دوران دبستان برای آموختن زبان فرانسه وارد مدرسه ی سن لویی شد. سال های آغازین تحصیل او با سرکشی و نافرمانی گذشت اما تشویق و دل سوزی معلمی مهربان به نام نظام وفا طبع سرکشی او را رام کرد و در خط شاعری انداخت. آن سال ها جنگ جهان گیر اوّل در جریان بود و علی اسفندیاری که بعدها نام نیما یوشیج را برای خود برگزید- اخبار جنگ را به زبان فرانسه می خواند و هم زمان به فراگیری دروس حوزه و زبان عربی مشغول بود.

در آغاز نوجوانی به سبک پیشینیان و به ویژه سبک خراسانی شعر می ساخت امّا نه این گونه شاعری و نه حــتی نشـست و برخاست با شاعران رسمی و سنّت گرا هیچ کدام تشنگی طبع او را سیراب نمی کرد. در سنّ 23 سالگی منظومه ی قصه ی رنگ پریده را سرود که تمرینی واقعی بیش نبود. قطعه ای شب که دو سال بعد یعنی در 25 سالگی- از طبع نیما تراوید، آغاز مرحله ای جدی تر محسوب می شد و به دلیل سوز و شوری که داشت، پس از نشر در نوبهار بر سر زبان ها افتاد.

در سال 1301 ش. شعر افسانه را سرود. انتشار افسانه خشم ادیبان و انتقاد و اعتراض آن ها را برانگیخت اما نیما به قول خودش- هیچ گاه از این عیب جویی ها و خرده گیری ها دل تنگ نشد و با اطمینان بر سر عقیده ی خویش ایستاد. کار او بر خلاف رفقای دیگرش در هم شکستن و فرو ریختن نبود.

از میان قطعات تمثیلی و طنز آلود او می توان از بز ملاحسن مسئله گو، پرنده ی منزوی، خروس و بوقلمون، عمو رجب و میرداماد یاد کرد.

درشب تیره دیوانه ای کاو

دل به رنگی گریزان سپرده

در دره ی سرد و خلوت نشسته

همچو ساقه ی گیاهی فسرده

می کند داستانی غم آور

ای دل من، دل من دل من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پروین اعتصامی:

پروین فرزند یوسف اعتصام الملک آشتیانی به سال 1285 ش. در تبریز متولد شد. فارسی و عربی را در دامن خانواده آموخت؛ زیرا هم پدر او مردی فاضل و دانشمند بود و هم از درس آموزگاران خصوصی می توانست بهره ببرد.

پروین به پیشنهاد پدرش برای آموختن زبان انگلیسی وارد کالج آمریکایی تهران شد و پس از آن در سفرهای داخل و خارج همراه پدر بود. از همان آغاز به شعر و ادب علاقه نشان داد. سرودن شعر را از هشت سالگی آغاز کرد و نخستین شعرهایش را در مجله ی بهار که پدرش منتشر می کرد- به چاپ رسانید و مورد تشویق اهل ادب قرار گرفت. از عوامل دیگری که موجب تقویت ذوق و پرورش استعداد شعری پروین شد، رفت و آمد او به محافل ادبی آن روزگار بود که پدرش با آن ها سر و کار داشت. در یکی از همین محفل ها، ملک الشعرای بهار که بعدها بر دیوان او مقدمه نوشت، به استعدادش پی برد و او را تشویق کرد.

پدر پروین قطعاتی دلکش و زیبا را از کتب خارجی به فارسی برمی گرداند و دختر خردسالش را به نظم آن ها تشویق می کرد. همین کار بر علاقه ی پروین به شعر و ادب افزود و سرانجام او را به جدّ به عرصه ی شعر و شاعری رهنمون شد.

یگانه اثر مانده از پروین، دیوان اوست که بارها چاپ شده است. قصاید پروین پر نکته و نغز است؛ این قصاید هر چند به پیروی از شیوه ی ناصر خسرو سروده شده اند، امّا روانی و سادگی اسلوب سعدی هم در آن ها نمایان است. به این ترتیب، در اشعار پروین دو شیوه ی خراسانی و عراقی به گونه ای تلفیق شده و شیوه ای تازه و مستقل را پدید آورده است.

پروین در قطـعات خــود به سنایی و انوری توجّه داشته اما درحدّ تقلید صرف باقی نمانده است. بیش تـر قطـعات او به صورت مکالمه و گفت و گوست؛ همان که در اصطلاح ادبی مناظره خوانده می شود.

در شعر وی دو طرف مناظره گاه دو آدمیزادند؛ مانند دزد و قاضی، مست و هشیار یا دو جانور همچون گربه و شیر، مور و مار، گرگ و سگ، یا دو شیء مثل سیر و پیاز، کرباس و الماس، گوهر و سنگ، گل و شبنم. مناظره های او حالت تمثیلی و گاهی علاوه بر این، صورت انسان نمایی (تشخیص) و شعور یافتن غیر ذی شعور پیدا می کند.

 

سنایی


سنایی غزنوی

ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی، شاعر و حکیم و عارف بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم در سال 467 در غزنه به دنیا آمد.

دوران کودکی و جوانی او در غزنین گذشت و در همین شهر به تحصیل علوم و معارف زمانه پرداخت و در تمامی میدان‌های معرفت عصر، از ادبیات عرب گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و طب و نجوم و حکمت و کلام به درجة والایی رسید و این مقام علمی او را از خلال یک‌یک آثار او می‌توان به روشنی دریافت. خاندان سنایی از خاندان‌های اصیل غزنه بودند و پدرش آدم، مرد با بهره از معرفت بود و به احتمال قوی، در تعلیم و تربیت فرزندان رجال عصر، صاحب مقام و اعتبار.

سنایی در جوانی، هنگامی که هنوز پدرش زنده بود، یک چند به بلخ سفر کرد و این مسافرت گویا برای پیدا کردن شغلی و ممر معیشتی بود. بعد از این سفر، سنایی سفری دیگر به نواحی دورتر خراسان از جمله سرخس و نیشابور و هرات کرد و بیشترین اقامت او در سرخس بود. در این شهر با محمدبن منصور سرخسی از صوفیان و علمای عصر که خانقاه مشهوری در سرخس داشت، آشنا شد و یک چند مقیم آن خانقاه بود، معلوم نیست که توجه سنایی به مشرب عرفان و صبغة عرفانی گرفتن شعر وی تا چه حد متأثر از محیط سرخس و اقامت در این خانقاه بوده است. ظاهراً سال‌ها قبل از سفر به سرخس وی در شعر عرفانی سرودن پایگاه ممتازی به دست آورده بوده است.

سنایی پس از مدتی اقامت در سرخس و پس از گردش در هرات و نیشابور، در سال‌های پایانی عمر، دوباره به غزنین بازگردید و به جمع‌آوری آن دسته از شعرهای عرفانی و اخلاقی خویش که در قالب مثنوی سروده شده بود، پرداخت و قصد داشت که منظومه‌ای مرکب از فصول متنوع در باب اخلاق و عرفان به نام « فخری‌نامه» یا « حدیقه‌الحقیقه» فراهم سازد و آن را تقدیم محضر بهرامشاه غزنوی ( 551 ـ 548) پادشاه عصر خویش کند که این پادشاه سلطانی فرهنگ‌دوست و ادب شناس بود و در حق سنایی عقیدتی تمام داشت و بارها کوشیده بود او را به دربار خویش بکشاند و سنایی در بازگشت از سفرهای خویش، ظاهراً، از پذیرفتن دعوتهای پادشاه دوستانه سرباز زده بود و حتی پیشنهاد سلطان مبنی بر ازدواج با خواهر وی نپذیرفته بود. هنوز کار جمع‌آوری و تنظیم ابواب و فصول « حدیقه» به پایان نرسیده بود که در شب یکشنبه یازدهم شعبان سال 529 هجری قمری در خانة عایشة نیکو در محلة نوآباد غزنین زندگی را بدرود گفت.

خاکجای سنایی در غزنه، از همان روزگار درگذشت او تا عصر ما، همواره زیارتگاه اهل ذوق عرفان بوده است.

آثار سنایی

سنایی علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و رباعیات و مقطعات، که شامل حدود چهارهزار بیت است، چند اثر منظوم دیگر دارد که عبارتند از:

1ـ حدیقه‌الحقیقه، یا الاهی نامه یا فخری نامه، از مهمترین مثنوی‌های سنایی است که در ایجاد منظومه‌هایی از قبیل « تحفه العراقین» خاقانی و «مخزن‌الاسرار» نظامی اثر مستقیم داشته است. تعداد ابیات حدیقه در نسخه‌های مختلف متفاوت است از حدود پنج‌هزار بیت تا حدود دوازده هزار بیت.

2ـ سیرالعباد الی المعاد، منظومه‌ای است رمزی و عرفانی که در آن نوعی سفر به عالم روحانیات بیان شده و متجاوز از هفتصد بیت است.

3ـ کارنامة بلخ یا مطایبه نامه، منظومة کوتاهی است در حدود پانصد بیت که سنایی به هنگام اقامت در بلخ سروده و در آن به گوشه‌هایی از زندگی خویش و پدرش و بعضی از معاصرانش پرداخته است.

4ـ تحریمه‌القلم، مثنوی کوتاهی است در حدود صد بیت که خطاب به قلم سروده و سپس وارد بعضی از مسائل عرفانی می‌شود.

5- مکاتیب سنایی: مجموعه‌ای است از آثار منثور سنایی.

اما مثنوی‌های، طریق‌التحقیق، عقلنامه، عشقنامه و سنایی‌آباد و ... که منسوب به سنایی پنداشته می‌شد، امروزه مشخص شده است که نمی‌تواند از آثار سنایی باشد.

سنایی بدون تردید یکی از جمله گویندگانی است که در تغییر سبک و ایجاد تنوع و تجدد در شعر، مؤثر بوده و آثار او منشأ تحولات شگرف در سخن گویندگان بعد از وی شده است.

هنگام مطالعة اشعار سنایی، خواننده با دو سبک سخن و دو طرز اندیشه روبرو می‌شود. در مرحلة نخست او را شاعری درباری، مداح و هجاگوی می‌بیند که از شوخی و هزل و حتی گاه‌گاه از آوردن کلمات رکیک پروایی ندارد. وی در این شیوه به شدت متأثر از طرز استادانی از قبیل فرخی، عنصری و مسعود است.

بخش عمده‌ای از کلیات وی را مجموعة هجاها و مدایح تشکیل می‌دهد. هیچ‌یک از قصاید مدحی سنایی به پای قصاید مدیح فرخی و منوچهری و حتی عنصری نمی‌رسد وی در این نوع سخن شاعری است متوسط که به راحتی می‌تواند در کنار عثمان مختاری، سید حسن غزنوی و عبدالواسع جبلی و مانند اینها قرار گیرد.

در مرحلة بعد سنایی را شاعری واعظ و ناقد اجتماعی می‌بیند. در این قلمرو خاص که خود آن را « زهد و مثل» می‌خواند اگر او را بی‌همتا بدانیم چندان از حقیقت دور نیفتاده‌ایم، اما اوج هنر شاعری سنایی درمرزهای غزل آغاز می‌شود و نوعی غزل‌وار، این گونه غزل که باید آن را غزل مغانه و قلندرانه نامید میراث سنایی است. در این گونه شعر، او سرآغاز است و حتی نقطة کمال و اوج. با اطمینان می‌توان گفت که غزل‌های قلندری و مغانة او در ردة بالای این نوع شعر در تاریخ شعر فارسی قرار دارد. این گونه غزل‌ها که مادر تمام غزلیات دیوان شمس و بسیاری از غزل‌های پرشکوه فارسی است با سنایی آغاز می‌شود. این لحن قلندرانه و اسلوب بیان نقیضی که با سنایی وارد شعر فارسی می‌شود، همان چیزی است که پس از مختصر تغییراتی در اجزای سخن، غزل‌های آسمانی حافظ را نیز شکل می‌دهد.

باری، برای توجیه این دوگانگی شخصیت و به تبع آن دوگونگی شعر سنایی، تذکره‌نویسان قصه‌ای پرداخته‌اند که خلاصة آن این است که: سنایی شاعری مدیحه سرای بود و عمر خود را در این راه سپری کرده بود. وقتی از کنار گلخن حمامی عبور می‌کرد، متوجه شد که یکی از مجذوبان عصر که به نام «دیوانة لای خوار» شهرت داشت با ساقی خود می‌گوید: « پرکن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی (ممدوح سنایی) بنوشم.»

ساقی گفت: « ابراهیم پادشاهی است عادل و خیر. مذمت او مگوی.» دیوانه گفت: « بلی همچنین است اما مردکی ناخشنود و بی‌انصاف است. غزنین را ضبط ناکرده در چنین زمستانی سرد، میل ولایت دیگر دارد...» و آن قدح ستد و نوش کرد و باز ساقی را گفت: « پر کن قدحی دیگر تا به کوری چشم سنائیک شاعر بنوشم.» ساقی گفت: « در باب سنایی زبان طعن دراز مکن که او مردی ظریف و خوش‌طبع و مقبول خاص و عام است.» گفت:« غلط مکن که بس مردکی احمق است. لاف و گزافی چند فراهم آورده و شعر نام نهاده. از روی طمع هر روز دست بر دست نهاده و به پا در پیش ابلهی دیگر ایستاده و خوش آمد می‌گوید. و این قدر نمی‌داند که او را از برای شاعری و هرزه‌گویی نیافریده‌اند. اگر روز عرض اکبر از او سئوال کنند که: ای سنایی به حضرت ما چه آوردی؟ چه عذر خواهد آورد؟» حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و دل او از مذمت مخلوق بگردید و از دنیا دلسرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت.

اما جز همین افسانة دیوانة لای خوار که قرن‌ها بعد از مرگ سنایی به وجود آمده است هیچ سندی در دست نیست که ثابت کند سنایی به هنگام سرودن شعرهای زهدی، از دربارها کناره گرفته بوده است بلکه اسناد قابل ملاحظه‌ای در دست است که نشان می‌‌دهد او تا آخرین روزهای حیات خویش در ارتباط با دربارها بوده است و هیچ دور نیست که وی از یک سوی قصاید زهدیه را بسراید و از سوی دیگر هم مدایح درباری خویش را ادامه دهد.

ای یار مقامر دل پیش آی و کمی دم زن

                                                زخمی که زنی بر ما مردانه و مــحکــم زن

در پاکی بی‌باکی، جانا چــو سراندازان

                                                چون‌کم‌زدی، اندر دم، آن کم‌زده را کم‌زن

در چار سوی عنصر صدقافله هست از غم

                                                یک نــعره زچـــالاکــی بــرقافلة غم زن

 

تختی که نــهی دل را بر کــوهة دریــا نه

                                                داری کـه زنی جان را بــرگنـــبد اعــظم زن

در بوته قلاشان چون پاک شدی زر شو

                                            در حلقة مشتاقان چون صبــــح شدی‌‌ دم زن

در مجلس مستوران وندر صف مهجوران

                                                هم جام چو رستم کش، هم تیغ‌چو رستم زن

یاران موافق را شـربت ده و پــرپــر ده

                                                پیران منافق را ضـــربت زن و مــحکم زن

نازی که کنی اینجا با عاشق محرم کن

                                                لافی که زنی باری، بــا شــاهد محرم زن

گر باده دهی ما را بر تارک کیوان ده

                                                ور رای زنی بــا مــا در قــعر جـهنم زن

خواهی که سنایی را، سرمست به دست آری

                                                خاشاک بر اشهب نه تازانه بر ادهــم زن

 

 

قبله چون میخانه کردم پارسایی چو کنم؟

                                                عشق بر من پادشا شد پادشایی چون کنم؟

کـــعبة یارم خراباتست و احرامش قمار

                                                من همان مذهب گرفتم پارسایی چون کنم؟

من چو گرد باده گشتم کم گرایم گردباد

                                                آسمانی کرده باشم آسیایی چـــون کـنم؟

 

عشق تو با مفلسان سازد چو من در راه او

                                                برگ بی‌برگی ندارم بـــینوایی چـون کــنم؟

او مرا قلاش خواهد من همان خواهم که او

                                                او خدای من، بر او، من کدخدایی چـون کنم؟

کدیة جان و خرد هرگز نکرده بـــر درش

                                                خاک و باد و آب و آتش را گدایی چون کنم؟

بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنــا

                                                با گهر در قعر دریــا آشنـــایی چون کـنم؟

با خرد گویم که « از می چون گریزم» گویدم:

                                                «پیش روح پاک دعوی روشنایی چون کنم؟»

با نکورویان گبران بوده در میخانه مست

                                                با سیه‌رویان دین، زهد ریایی چـــون کنم؟

چو مرا او بی‌سنایی دوستر دارد همی

                                                جز به‌سعی باده‌خود را بی‌سنایی چون کنم؟

از همه عالم جدا گشتن توانستم ولیک

                                                عاجزم تا از جدایی خود جدایی چــون کنم؟

سنایی

مقدمه ومعرفی مختصری درشرح احوال حکیم سنایی غزنوی حکیم ابوالمجدبن آدم متخلص به سنایی شاعر وعارف نامدار اواسط قرن پنجم واوایل قرن ششم ه.ق. به احتمال زیاد درسال 473 ه.ق درغزینن به دنیا آمد وچنان که اثر تذکره نویسان نوشته اند واز ابیات اودرمنظومه حدیقه الحقیقه نیز برداشت می شود 62 سال بعد درهمان دیار درگذشت .وی هم دوره با مسعودبن ابراهیم فرزند نیل بهرام شاه غزنوی بود پدرش آدم از خاندان شریف وبزرگ بوده است وبه نوشته جامی شاعر وعارف قرن 9 در «نفحات الانس » با پدر شیخ «رضی بن لالا» که از دانشمندان وبزرگان عرفان بود نستبی داشته ونیز معلم فرزندان «ثقه الملک طاهربن علی » وزیر معروف بوده است . سنایی چه در روزگار خودوچه درسده های بعد همواره مورد تجلیل ادیبان گوناگون قرار گرفته وپس از مرگ نیز اقتدار بسیار برخودار بوده است بسیاری از شعرای معاصر او واعصار بعدی اورا درردیف عنصری،معزی ،رودکی و گاه برتر ازآنان برشمرده اند .سید الدین محمد عوضی «تذکرة معروف لباب الباب در وصف اوآورده است :‌« استاد الحکما ،‌ختم شهدا ،‌عبد الدین آدم السایی الغزنوی ؛سنایی که در دیده ی حکمت روشنایی بود ودرحدیقه ی بینایی سنایی ؛ قلب او همه انس بود ، به قلب انس (سنا)‌منصور شد ؛ ازقله بحر خاطرخود گنج ها نهاد وبدست بیان برجهانیان گوهر پاشید جامی در «نفحات الانس » درباره ی سنایی چنین نوشته است :« حکیم سنایی غزنوی قدس ا.. تعالی روحه ( که ) کنیت ونام وی ابوالمجد ودین آدم است … ازکبرای طایفه ی صوفیه است وسخنان وی را به استشهاد درمصتفات خودآورده اند وکتاب «حدیقه الحقیقه » برکمال وی درشعر وبیان اذواق ومواجید هرباب معرفت وتوحیه دلیل قاطع وبرهانی ساطع ایست اوازمریدان خواجه یوسف همدانی است …» دولتشاه سمرقندی نیز درتذکره ی الشعرای خود درباره ی سنایی نوشته است :‌« حکیم عارف المجد محدودنن آدم السنایی قدس ا… سره العزیز ، ازبزرگان دین واشراف روزگار است … » مولاناجلال الدین روحی با وجود کمال وفضل خود را از متابعان شیخ سنایی می داند ومی گوید :‌ «عطارروح بود وسنایی دوچشم او ماازسنایی وعطارآمدیم » ونیز آذر درآتشکده خود گفته است : «حکیم سنایی دلش منبع عرفان ودانش وجانش مخزن حکمت ، ازحکما ،‌حکیم انوری وخاقانی کمال عقیدت به او داشته اند واز عرفا مولانا جلال الدین روحی نهایت وثوق به او اظهار میکرد . واقعیت آن است که سنایی درآغاز کار چندی به مدح سلاطین وخوشگذرانی مشغول بود ولی دیری نگذشت که از این روش بیزار شد وبه عالم عرفان روی آورد وازشاهان زور گو دوری کرد وبه قول دولتشاه «ازدنیا ومافیها معرض بود» تاحدی که سلطان بهرامشاه غزنوی می خواست تاهمشیره ی خود را به نکاح شیخ درآورد. اوامتناع نمود وعزیمت حج کرد وبه خراسان آمد. ارادت خاص به شیخ المشایخ ابویوسف همدانی داشت ودرآن موقع بود که دوسر شعرهجوآمیز وگاه وقیح وی ظاهرا محصول دوره ای ایست که به خدمت سلاطین غزنوری راه یافته با دربارحکومت آشنا شده بود ومانند فرخی سیستانی روزگار را برمداحی وعیاشی می گذراند . تااینکه درآستانه سفر حج وپس از آن ،‌دگرگونی مهمی درحالش پدید آمد وزندگی اش درمسیر دیگری افتاد. خوشگذرانی وعیش ونوش نزد شاهان وبزرگان را کنار نهاد وزهد وعبادت وهم نشینی با مشایخ صوفیه را در پیش گرفت .نوشیته ی دولتشاه سمرقندی که علت توبه حکیم سنایی راچنین بیان می کند که :‌«… نوبتی درغزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود وسلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند وحکیم می خواست به تعجبیل قصیده رابگذراند قصد ملازمت سلطان کرد ودرغزنین دیوانه ای بود که اورا «لای خوار » گفتندی وازمعنی خالی نبود . همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی ودرگلخن ها تجرع نمودی، چون حکیم سنایی به گلخن رسید وقصد گلخن کرد بشنود که «لای خوار» باساقی خود می گوید :‌ پرکن قدحی تابه کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشیم ساقی گفت که این خطا گفتی چرا که ابراهیم پادشاه عادل وخیر است مذمت اومگوی . دیوانه گفت :‌اومردکی ناخشنود ونا انصاف است. غزنین را هنوز چنانکه شرط است ضبط نکرده ودر چنین زمستانی سرد میل ولایتی دیگر دارد وچون آن ولایت رانیز مسلم خواهد ساخت آرزوی ملک دیگر خواهد کرد وآن قدح را بسته ونوش کرد . بازساقی را گفت : پرکن قدحی دیگر تابنوشم به کوری چشم سنائیک شاعر ساقی بار دیگر گفت :‌آخر ای یار درباب سنایی مکن که بس مردکی احمق است ،لافی وگزافی چند فراهم آورده ونام شعر برآن بنهاده واز روی طمع هر روز پیش ابلهی ایستاده وخوش آمدی می گوید واین قدر نمی داند که اورا برای شاعری وهرزه گویی نیافرده اند . اگر روز اکبراز او سوال کنید که سنایی به حضرت ماچه آوردی ! چه عذر خواهد کرد ؟ این چنین مدارا جزابله وبو الفضول نتوان گفت.حکیم چون این سخن شنید ازحال برفت وبر اواین سخن کارگر آمدودل ازخدمت مخلوق بگردیدوازدنیا سردشد ودیوان مدح رادرآب انداخت وطریقت انقطاع « زهدوعبادت را شعار خود ساخت.» تقی الدین اوحدی اصفهانی نیز این داستان رادر«عرفات» نقل کرد.ودرعین حال افزوده است: اما (سنایی) هدایت حقیقی ازخدمت شیخ ابو یوسف همدانی یافت که به خانقاه اورا ازتعظیم کعبه خراسان گفتندی وحکیم بعد از سلوک مرتبه کارش به سرحدمی رسید.که سلطان بهرامشاه غزنویی آرزو کرد که همشیره خود رابه نکاح او آودره به شرف ازدواج وی در رساند مطلقاَ قبول نکرد. ابا نموده ولهذا در حدیقه فرمود :‌ «من نه مرد زن وزر وجاهم بخدا اگر کنم وگر خواهم » سنایی مانند شیخ عطار، درشمار صوفیانی است که مردم رابه کار وکوشش فراخوانده ومردم را از ظاهر پرستی ،‌درورویی ،‌ریا کاری ،‌مردم آزاری و عوام فریبی برحذر داشته است . وی درمثنوی حدیقه الحقیقه درستایش کار وکوشش می گوید :‌ «از پی کارت آفرید ستند جامه ی خلقتت بریدستند ملک وملک از کجا به دست آری چون مهمی شصت روزه بیکاری» ودردیوان خود خطاب به مردم حقیقت جوی چنین می گوید :‌ «سخن کز روی دین گویی ،‌چه عبرانی چه سویانی مکان کز توجق جویی چه جابلقا به جا بلسا گر امروز آتش شهرت بکشتی بی گمان رستی وگرند تفٍ این آتش تراهیزم کند فردا چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندرشب چودزدی باچراغ آید گزیده تر بردکالا سنایی پس از روی آوردن برجهان عرفان جهانخواران متجاوز وزورگو را مورد انتقاد شدید قرارداد و سعی داشت غرور وخودخواهی شهوت را با اعتراضات وسرزنش خویش بیدار کرند . وتا آن زمان که کسی جرات نداشت شاه ستمگر را نداند سنایی اورا چون چارپایان «مدد افساری»‌می خواند وخطاب به سلطان مستبد وبیدادگر می گوید :‌ «توهمی لافی که هی من پادشاه کشورم پادشاه خود ندای چون پادشاه کشوری؟ درسری کانجا خرد باید همه کبر است وظلم با چنین سر ،‌مدد افساری نه مدد افسری» هفت کشور دارد او ،من یک دری از عافیت هفت کشور گو تورا ، بگذار بامن یک دری ودرباره ی واعظان که به هر عمل ناروایی دست می زنند می گوید : «ای دریده یوسفان را پوستین از راه ظلم باش تا گرگی شوی وپوستین خود دری تابه خشم وشهوتی برمنبر اندر کوی دین برسرداری اگر چه سوی خود برمنبری وباز خطاب به سلاطین می گوید : «توای سلطان که سلطان است خشم وآرزوبه تو سوی سلطان سلطانان نداری اسم سلطانی تومانی وبد ونیکت چون زین عالم برون رفتی نیابد باتو درخاکت نزد مغفوری نه خاقانی فسانه ی خوب شو آخر چو می دانی که پیش از تو فسانه نیکوبدگشتند ساسانی وسامانی» سنایی درجوانی ازغزنین به خراسان سفر کرد وسال ها دربلخ ،‌سرخس ،‌مرو ،هرات ونیشابور اقامت داشت : وی درحدود سال 518 ه.ق به غزنین بازگشت وتاآخر عمر درآنجا ماند . خود او در مقدمه دیوان می گوید چون به غزنین آمدم یکی ازبزرگان، « خواجه عمید اجمد بن مسعود تیشه » به من پیشنهاد کرد تا اشعار خود را جمع کنم وسروسامانی به آنها بدهم . من خانه ای نداشتم اما آن بزرگ حوایج به مدت یکسال برایم خانه ای فراهم آورد . سبک واندیشه درباره سبک وشیوة سخن سنایی : کنیه ونام او نه نقل تذکره نویسان ابوالمجد بن آدم بود . واو خود درکتاب حدیقه خویش رابه همین نام خواند. ولی دربعضی قصائد خود راحسن نامید . لیکن تاحدی مسلم است که وی درعصر خود نیز به محدود بن آدم معروف بود ودرهیچ جا جز قصائد خود به نام حسن خوانده نشده واز این رواگرنسبت این قصاید به وی صحیح باشد نام اصلی اوحسن بوده است . کلمه سنایی که ظاهرا ازسنابه معنی روشنایی گرفته شده نام شعری اوست که درغالب قصاید وغزلیات او وارد شده ودرمواقع خطاب همین کلمه را استفاده کرده وهمدوره ایهایش نیز اورا غالباً به همین اسم خوانده اند . سنایی از گویندگان واستادان بی نظیر فارسی است که لفظ ومعنی رابه درجه کمال رسانیده ودشوارترین معانی را ازجهت تقصیر درعبارات پرورانیدومایه حیرت بزرگان معاصر گردیده وسخن شناسان را دربرابر قدرت طبع وقوت فکر خود خاضع نمود . دست تا اینکه دانایی بزرگ چون جلال الدین مولوی بلخی روحی به حسن بیان وپختگی فکر وی اعتراف نموده اوفرماید : «ترک جوش کرده ام من نیم خام ازحکیم غزنوی بشنو تمام درالهی نامه گوید شرح این آن حکیم غیب وفخر العارفین » چنانکه ازمشاهده قصائد سنایی بر می آید وی ابتدا پیرو سبک خرمی ومنوچهری بود ودردیوان این دو بسیار نظر داشته وازابیات ایشان استفاده کرد . اوبه فرخی اظهار عقیده نموده است وغزلهای اوبه سبک فرخی بسیار شبیه وبعضی اشتباه پذیر است ونیز گاهی درروش «مسعود سعد» قصیده می سراید اما دراین قصاید برای او چنان عظمتی نیست زیرا دراین روش ها موسس نبوده است . عظمت شاعر وقتی معلوم می گردد که در فکر ونظم الان معنایی یا درنظم ، اسلوب ،سبک وطبقه ای اختراع نماید نه اینکه به تقلید دیگران فکر کند یا سخن بگوید.هرچند این کار درحد خود مشکل است ،‌فایده ای ندارد تنهااین را می رساند که گوینده برخلاف طبیعت خود می تواند حرف بزند . اما عظمت بی نظیر وانکار ناپذیر سنایی که اورا درصف اول گویندگان فارسی قرار می دهد اززمانی شروع شد که اوبه عامل دنیوی پشت پا زده وازتقلید فکری دست کشیده و خود به یاری ذهن روشن بین درصدد تحقیق برآمده است ازاین موقع به بعد که دوره تفکر واصل حیات جاودانی سنایی است. افکار وی سرتا پا عوض شده وسخنان اوعمق عجیبی یافته است این تحول فکری که بالاخره به سرحد بی نیازی کشیده وبه سنایی سبک مخصوصی بخشیده که تاکنون دست هیچ گوینده بدان نرسیده است . این دوره ازعمرسنایی به محتوی عمیق ودرستی و صحت معنای ممتازاشاره دارد .گذشته ازمسائل توحید ومطالب علم الهی حاوی پند ها وتربیت وبدست آوردن زندگانی حکیمانه وفوزالبد که آرزوی بشر است گفته شده و با بهترین سبک تعبیر گردیده است و هر بیتی این بیت از حدیقه الحقیقه اشاره می کند: «هذل من هذل نیست تعلیم است بیت من بیت نیست تعلیم است » افق های شعر واندیشه سنایی غزنوی: درونمایه های اصلی شعر واندیشه سنایی در مجموعه آثارش ـ‌ آثار مسلم ،‌نه منسوب ـ‌به طورخلاصه ،‌هشت نوع درونمایه کلی درآثار مسلم سنایی می توان یافت که درذیل به بیان آنها می : الف ـ درونمایه های مربوط به عرفان عابدانه سنایی ، بیش ازهرچیز به عنوان یکی از پیروان مسلک عرفان عابدانه معرفی شده است . هرچند این درونمایه شعری ،‌تنها گرایش فکری ـ عقیدتی اونیست اما این قدر مسلم است که بخشی انبوه ازشعر ومحدوده ای فراخ از اندیشه اورا همین موضوع به خود اختصاص داده است . درواقع ،مثنوی گرانمایه «حدیقه الحقیقه وطریقع الشریعه » تا حد زیادی برخاسته ازهمین گرایش فکری ـ عقیدتی اوبه شمار می آید . افزون براین مثنوی قصاید فراوانی دردیوان اشعار وی یافت می شود که درونمایه آنها هم همین موضوع است . آنچه شگفتی خواننده را بر می انگیزد اینکه وی درمواردی حتی درخلال یک قصیده مدحی به سرودن ابیاتی مبادرت می ورزد که ازحیث محتوای باید آنها را در مجموعه ابیاتی با درونمایه عرفان عابدانه قرارداد؛چه بسا مضامین و نکته های عرفانی که در«حدیقه » نیامده اما درخلال این گونه قصاید مطرح شده باشد . بعلاوه ، بخشی از رباعیات ودیگر قالب های شعری موجود دردیوان ،‌از حیث درونمایه ،‌درزمره ی همین گروه قرار می گیرند. براین اساس ،‌یکی ازمحورهای اصلی شعر واندیشه سنایی ،‌عرفان عابدانه است . ب ـ درونمایه های مربوط به عرفان عاشقانه بخش دیگری ازاشعار سنایی را ـ که نسبتاً زیاد هم هست ـ درونمایه های مربوط به عرفان عاشقانه تشکیل می دهد . این درومایه ها، درانواع قالب های شعری ودرجای ،جای آثارش به چشم می خورد . دردیوان – برای مثال ـ قصایدی هست که فضای کلی حاکم برآنها را روح قلندری فرا گرفته ومضامین اینگونه قصاید غالبا از آن نوعی است که درعرفان عاشقانه مطرح است ؛‌بیان عشق وحالات عاشق ومعشوق . همچنین دراین نوع قصاید ، با باورها واصولا شیوه تفکر ملامتی مواجه می شویم که ازحیث محتوی آنها را نیز باید درزمره ی اشعاری با درونمایه به مربوط به عرفان عاشقانه جای داد دراین قسم اخیر شاعر بنا را می گذارد برانکار وتقبیح اماکن واشخاصی که ظاهری آراسته ام باطنی آلوده دارند ـ مثل زاهد ،‌مسجد و مقدس قلمداد کردن آنچه درشرع بعنوان ضد ارزش قلمداد شده است . ـ‌ مثل میخانه ،‌مستی و… وغرض وی دراین مجموعه ـ البته ـ همان مبارزه منفی علیه ریاکاری ونفاق مقدس مابانی است که بعدها توسط حافظ ادامه یافت . بخش دیگری ازعرفان عاشقانه سنایی درغزلیاتش مطرح شده است . غزلیات او از حیث درونمایه به دو دسته کلی تقسیم می شوند؛‌نخست غزلیاتی که دربردارنده ی محتوای مربوط به عرفانه عاشقانه هستند ودیگر آنها که بیشتر محتوای معانی مربوط به عشق های مجازی وزمینی است تا عشق ناب آسمانی . همچنین باورهای ملامتی وی ـ که با عرفان عاشقانه تناسب دارد ـ به کرات درغزلیات مطرح شده است . پاره ای دیگر ازتمایلات واندیشه های مربوط به عرفان عاشقانه سنایی را باید دراشعار نمادین وتمثیلی وی جستجو کرد ،‌درعین حال که این قسم ،‌به عرفان عابدانه سنایی هم اختصاص یافته است . عمده ترین اثر نمادین سنایی ،‌«مثنوی سیرالعبادالی المعاد»‌است این مثنوی که شرح سفر نمادین یک سالک است ازعالم خاک تاماورای افلاک ،‌بسیاری ازباورهای عرفانی محض وی را اعم از عابدانه وعاشقانه درخود جای داده است . دربرخی ازحکایات تمثیلی حدیقه – هرچند بندرت ـ نیز گاهی به مواردی برمی خوریم که ازلحاظ محتوی باید آنها را درذیل اشعار مربوط به عرفان عاشقانه جای داد که از آن جمله می توان به حکایت عاشقی اشاره نمود که به رغم هشدار معشوق مبنی براینکه درحالت صحووهوشیاری ازدجله عبور نکند ،‌وارد دجله شد وهلاک گردید. برطبق این حکایت ، راه عشق راهی است که باید آن را با مستی طی کرد نه هوشیاری واین همان چیزی است که محور اصلی عرفان عاشقانه را شکل می دهد. ج ـ دورنمایه های دینی ،‌وعظی واخلاقی درشعر سنایی دونوع اخلاق مطرح شده است . یکی آن بخش ازاخلاقیات که جزء مستحسنات صوفیه است ولزوماً با آنچه دراخلاق اسلامی غیر صوفیانه آمده تطابق ندارد ودیگر اخلاقیاتی که شکل صوفیانه محض نداشت وبا آنچه درکلام عالمان شریعت آمده مطابق است. اخلاقیات دسته دوم بیشتر درقصاید وی مطرح شده اما در عین حال در دیگر قالب های موجود دردیوان وهم درمثنوی های وی نیز می توان ابیاتی را یافت ـ که البته کم هم نیستند ـ که به این نوع درونمایه اختصاص یافته است . آنجا هم که وی مشخصاً بحث اخلاق را پیش می کشد، رنگ وبوی کلامش به بیانات واعظان منبری وعالمان شریعت نزدیک تر است تاسالکان طریقت. درعین حال ،‌چنانکه اشاره شد، موارد بسیاری هم هست که سنایی به تبلیغ وترویج اخلاق صوفیانه مبادرت می ورزد. د ـ انتقاد اجماعی با چاشنی طنز این نوع درونمایه ، دربیشتر قالب های شعری مورد استفاده او آمده است . یعنی هم دردیوان ـ با تنوع قالب های شعری که دارد ـ وهم درمثنوی ها ،‌می توان اینگونه اشعار را مشاهده کرد وهمین موضوع نشان دهنده ی اهمیت این درونمایه درنظر اوست. انتقادهای اجتماعی وی گاه شامل حال عامه مردم است وگاه متوجه گروه خاصی دراجتماع ؛‌برای مثال زاهدان ریائی یا صوفیه منافق ویا فلاسفه . بخشی ازهجویه های او راهم باید بازتابی ازهمین روحیه انتقادی شاعر به حساب آورد که البته با لحنی بسیار تند وگاه به دور از عفت قلم ،سروده شده است اما آنچه باید بطور خاص به آن توجه داشت اینکه علت وجودی قلندریات واشعار ملامتی مابانه اورا باید درهمین روحیه انتقادی شاعر جستجو کرد چه این قسم اشعار نشانه ی اعتراض اوبه وضع اجتماع ومقابله ای فرهنگی – قلمی علیه مفاسد روزگارش است واز این جهت سنایی راباید پیشرو حافظ دانست . براین اساس غیر از اشعاری که درونمایه آنها مستقیما به انتقاد اجتماعی مربوط می گردد پاره ای ازقلندریات وبخشی از هجویه های وی را هم باید تاحد زیادی متصل ازهمین روحیه انتقادی وی دانست . ه ـ مدح : درابتدا چنین به نظر می رسد که بدین اعتباریکه سنایی شاعری مداح بوده وبرطبق برخی دلایل تاپایان عمر هم مدح می گفته باید بیشتر قصاید اورا درزمره قصاید مدحی به حساب آورد اما با بررسی قصاید وی معلوم می شود که هرچند مدح بخش نسبتا جمیعی از اشعار اورا به خود اختصاص داده اما این مضمون تنها یکی از دورنمایه های قصاید اوست والبته لزوماً عمده ترین مضمون هم نیست مدیحه های او بیشتر که قصاید آمده اما در «حدیقه ‌»‌،«سیر ابعاد» و«کارنامه بلخ » هم مواردی ازاین گونه اشعار مشاهده میشود البته قصاید مدحی او ویژگی های خاص خود را دارد مدایح او آمیخته بافضایل اخلاقی ،‌دین وارزشهای انسانی است . شاعر ممدوح خود را به صفاتی چون مقتدای شریعت ، پیشوای شرع ودین وشادکننده ی دل اهل سنت وازاین قبیل صفات توصیف می کند ازاین دسته ازقصاید شاعر بیش ازاینکه درصدد مدح به شیوه ی مداحان درباری باشد دراندیشه ترویج فضایل اخلاقی است دریکی ازمدیچه های حدیقه هم این موضوع به چشم می خورد واین را می رساند که وی تا سال های پایانی عمر (یعنی دوران سرودن حدیقه ) همین شیوه ومدیحه سرایی را در پیش گرفته سنایی ازاین بابت تاثیر عمیقی برسعدی ومدیحه های او دارد .نوعی دیگرند قضاید مدحی وی با قصاید عرفانی آغاز می شود این نوع قصاید درحقیقت تربیتی ازمدح وعرفان هستند که جنبه های عرفانی درآنها به مدح غلبه یافته است . پاره ای دیگراز قصاید مدحی وی (شامل مدح اولیا می شود)‌که البته این کار ابتکار وی در قصاید مدحی سرچشمه می گیرد. اینگونه مدیحه ها که درنعت پیامبران وانبیاء سروده شده است مدایحی کاملا پاکیزه وبه دور از هرگونه شائبه ی مادی است .برخی دیگر از قصاید مدحی وی چنان است که گویا تمام قصیده تغزلی بیش نیست وعناصر تغزلی برسراسر قصیده سایه افکنده است وی دراین گونه قصاید هم گاه به بیان پند های اخلاقی می پردازد. ز- تعقل وحکمت : گرچه سنایی دربخشی از اشعارش ازعرفان عاشقانه سخن می گوید وبراین اساس ازعقل وعلوم عقلی به زشتی یاد می کند اما درمقابل بخش نسبتاً حجیمی ازاشعار خود راهم که ستایش مستقیم وغیرمستقیم عقل اختصاص داده است ازجمله مواردی که او درباره ی عقل وتعقل سخن گفته وشعر سروده باب عقل درحدیقه است . درباره علوم عقلی مثل فلسفه هم دونکته را بایدمتذکر شد منهت بها ینک اودرآغاز جوانی بافلسفه وعلوم عقلی بسیار مخالف بوده اما بعد ها که اندیشه هایش متعادل ترشده ازجنگ با فلسفه اثری نمی بینم چنانکه درحدیقه مباحث فلسفی تاثیربسزایی دارد :‌نکته ی دیگر اینکه وی درحدیقه ازجهان شناسی فلسفی استناد کرده است.بسیاری از اظهار نظرهای او درباره موضوعات متعدد ازنگرش حکیمانه برخاسته است تاعرفان محض!نسبت دادن صفت حکیم نیز خود دلیل دیگری است برگستردگی این محتوای درشعر ،‌اندیشه وشخصیت او ست. ح ـ هجو: هجوهای مومجود دردیوان گاهی درلفافه ای ازکنایات و استعارات بیان شده وزمانی نیز هجوهای موجود دردیوان وی با صراحت کامل بیان شده است .هرچند این بخش از اشعار او بسیار محدود است اما به هر حال بخشی از دورنمایه شعر اوست . ت - هزل: اینگونه مضامین درجای جای آثار او پراکنده اند با این تفاوت که برخی جاها محملی غیر از هزل برای اشعار او نمی توان تصور کرد ودرمواردی هست که می توان مضامین هزلی را به کمک زبان به معانی بیان کرد . «اخلاق سنایی » سنایی ازآغاز زندگی از مدح سرایان بودوگاهی نیز سخنان هزل آمیزی گفت واز راه مدح گویی نزد سلاطین مقام می گرفت واگر به این آرزو دست نمی یافت شاهد مقصود را به تیغ هجا برخویش مسلم می داشت ولذت الم انگیز حسی راکه بس ناپایدار است برلذت عقلی نفسی که بی تکلف وتحمل هزار گونه خط میسر نمی شود وی با این هم پیوسته همراه است وپیوند گسل نیست ترجیح میداد ویک چند اورا همچنین دیو آز درگذار داشت وگرد آفاق به هوس چون پرگاری گشت تا از طلاب مال ملول واز جهان وجهانیان معزول نشده وشاه خرشندیش جمال ومنع وطمع محال نمود لاجرم از مدح روی تافت واز درگاه شاهان دل گسست وهمت بلند داشت ودرکنج خانه نشست ودست در دامن طلب زد دل به لذت عقلی مشغول کرد تابه خود غنی گشت واستغنا اوبدان جا رسید که مواشاهان را ننگ شمرده گفت :‌ «من به سردزن وزر به جاهم به خدا گر کنم دگرخوهم ورتونامی رهی زاحسانم به سر تو که تاج نستانم » آثــار آثار او :‌1- حدیقه الحقیقه ،این کتاب که از جهت معانی والفاظ همتا ندارد ودرآن سنایی تمام قدرت خودرا به خرج داده گنج گرانبهاییست که نظیر آن کمتر دیده شده وشاید گفت تا کنون کتابی با حسن سبک وارسال امثال واشتمال برمعانی سودمند وتمثیلات کتاب حدیقه الحقیقه تنظیم شده است کتاب حدیقه ازقدیم باز منظور ادبا وسخنگویان فارسی بوده و خصوصا «نظامی گنجوی» و«خاقانی» در«مخزن الاسرار» و«تحفه العراقین» به این کتاب نظر داشته اند. این کتاب شامل 10 باب وده هزار بیت است . باب اول درتقدیس وتمجید وتعظیم خداوند ، باب دوم درستایش پیامبر وآل واصحاب ،باب سوم درعقل ،‌باب چهارم درفضیلت علم ، باب پنجم در غفلت ،‌باب ششم در صفت افلاک وبروج ، باب هفتم درحکمت وامثال ،‌باب هشتم درعشق ومحبت ،‌باب نهم دراحوال خود ودرجه کتاب ،باب دهم ستایش بهرام شاه غزنوی می باشد .این کتاب درآذرماه 524آغاز شده ودر دی ماه 525انجام گرفته است . چون کتاب حدیقه تمام شد علمای غزنین برسنایی طعنه زده واعتراض کردند. ناچار کتاب را به دارالسلام بغداد که آن روز مرکز خلافت عباسیه ومحل رجال علما افاضل بود فرستاد و«برهان الدین ابوالحسن علی بن ناصرغزنوی» راکه با وی مسابقه دوستی داشت واسطه نمود تا برصحت عقیده خود فتوی حاصل کند . 2- طریق التحقیق :‌این کتاب که نزدیک هزار بیت است درسال 528 یعنی سه سال پس ازنظر حدیقه به اتمام رسانیده وهر چند این رساله خود درعالم ادب مقامی بالا دارد اما بی پروای توان اظهار داشت که پس ازکتاب حدیقه ( نه ازحیث مطلب ونه ازجهت سبک وسلوک ) چندان بدیع نیست به طوری که هرکس درابتدا حدیقه را نگاه کند این رساله را تصدیق خواهد کرد که سنایی اطلاعات اخلاقی وفلسفی خود را درحدیقه به ودیعت گذاشته وتوانایی طبع خود را به حدی که ازشاعری مانند اوممکن وشایسته است بروزداده واین طناب رانمونه غیر کاملی ازحدیقه خواهد شمرد ولی اگر تنها طریق التحقیق را دیده ویا سایر کتب جز حدیقه مقایسه شود بسیارمهم ونادر «الاسلوب نظرخواهدرسید. اما این دوکتاب این فرق موجود است که اصلاحات سنایی دراین کتاب لطیف تر وعاشقانه تر ند وآن روح جبر وخشمگینی که در هریک ازصفحات حدیقه مجسم است اینجا دیده نمی شود ودر حقیقت آنجا معلمی قاهر واینجا پدری مهرباناست . 3-«رساله سیرالعباد»، این رساله مختصر ودرخود پانصد بیت واساس آن تمثیل قوی اخلاق است. ابتدای آن نغری است به نام «باد »که بدون پرستش رساله بوسیله آن شروع می شود. بعد صفت روح نامی وروح حیوانی وعقل مستفاد وتمثیل بعضی اخلاق رذیله است .درانجام تخلص به نام محمد بن منصور که رساله بدان ختم می گردد .این نتیجه نسبت به آن مقدمات نام دار ،کتاب را بی اهمیت می کند ولی اساس شعری واسلوبی آن متین واز آن جهت که تخیل این گونه تمثیلات وابداع آنهادرقالب شعر با آن استحکام مخصوص وجزاست خاص خالی از اشکال است برقدرت قدیحه این شاعر« استادبرهانی» واضح ودیدی روشن است . 4- دیوان قصاید غزلیات :‌این مجموعه تقریبا شامل بیست هزار بیت وتاریخ تحولات فکری سنایی است. ازهمین مجموعه می توان دانست که ابتدا وانتها فکر سنایی چه اندازه تفاوت دارد وسبک واسلوب چقدرمختلف شده به طوریکه خواننده باتعجب نگاه می کند وشاید اگر قدائن (‌از قبیل اختلافات افکار به واسطه اختلاف احوال )‌کمک نکند. این افکار مختلف رابه شعرای متعدد نسبت دهد زیرا دراین دیوان می خواند :‌ «هرگز نیافتم به چنین شعرهای نغز از هیچ دادودود به ده شعر یک شعار تاپنج گانه ایم دهند از دویست شعر اندر هزار روز دوچشمم چهار» وهمچنین اسلوب بیان درقصاید وغزلیات اختلاف کلی دارد یکجا می گوید: «ویحک ای پرده پر دردرماندگران بیش از این پرده با بیش هرالبله مدران » ودرجای دیگر گفته است :‌ «مکن درجسم وجان منزل که این دون است وآن والا قدم زین هردوبیرون نه اینجا باش نه آنجا» اما آن سه کتاب دیگر این حال را ندارند چه همه دریک بحر وسبک ویک نظم فکری تنظیم یافته اند آثار دیگر هم درکتب به اونسبت داده اند به تفصیل ذیل عقل نامه ،‌کارنامه بلخ، عشق نامه ،‌یک رساله نثر در مقدمه حدیقه جاپ بمبایی املا آن رابه سنایی نسبت داده ومی گوید قبل از وفات درحال تب املا کرد و«ابوالفتح فضل الله بن طاهر حسینی» بنوشت ولی درآخر این رساله وفات سنایی را در525 نوشته با اینکه مسلما بعد از این بیست سال دیگردرحیات بوده وهمین مطلب دراصل رساله تردید وارد می کند. شعرای معاصر سنایی :‌«عثمان مختاری» ، «مسعود سعد سلمان» ، میان او وسنایی مودت مستحکم بوده یکدیگر را ستوده اند، «سید حسن غزنوی» ،‌معزی که سنایی اورا به مدثبت گفته است ،‌«انوری» ،سوزنی که سنایی را تعویضاً وتصریحاً هجا کرده اند . ازکسانی که آثار اورا تصحیح وترجمه کرده یا مطالب بسیار دراین زمینه نوشته اند عبارتند از :‌«بدیع الزمان فروزانفر»،‌«سید محمد تقی مدرس رضوی» ، «عبد الحسن زرین کوب» ، «خلیل الله خلیلی»، «و.ل.نیکلسن R.A.N.cholson » و… این«پیشرو ایرانی دانته » که مدت ها ازشاعر مشهور ایتالیایی اندیشه تیز پردازش درس روح به عالم با نظیر آن عوالمی را طی کرده که دانته دراثر پرواز خود ،کمدی الهی ،‌تصویر نموده است درتوجیه چنین سخن گفته است : «ملکا ذکر توگویم که توپاکی وخدایی نروم جز به همان ره که توام راهنمایی همه درگاه توجویم ،همه ازفضل توپویم همه توحید توگویم که به توحید سزایی توزن وجفت نداری ،‌توخور وخفت نداری احد بی زن وجفتی ،‌ملک کاروایی نه نیازت به ولادت ، نه به فرزندت حاجت توطبیل الجروتی ، تو یضه الامرایی توحکیمی ،‌توعظیمی ،‌توکریمی ، تورحیمی تونماینده فضلی ،‌توسزاوار ثنایی بری ازرنج وگه ازی ، بری ازدرد ونیازی بری از بیم وامیدی ، بری از عیب وخطایی نتوان وضف توگفتن ، که تو درفهم نگنجی نتوان شبه توگفتن ،که تو دروهم نیایی بنه ی این خلق وتوبودی، نبود خلق وتوباشی نه بجنبی ،‌نه بگردی، نه بکاهی ، فزایی همه عزی وجلالی ، همه علمی ویقینی همه نوری وسروی ، همه جوری وجزایی همه غیبی توبدانی ، همه عیبی تو بپوشی همه بیشی توبکاهی ،‌همه کمی توفزایی احد لیس کمثله ،‌حمد لیس له فضر لمن الملک توگویی ،که مرآن راتوسزایی لب ودندان سنایی همه توحید توگوید مگراز آتش دوزخ بودش روی رهایی دراینجا به بررسی اشعار زیبای ذکر شده می پردازیم :اول از هرچیز وزن پویا وزنده وشورانگیز این شعر است که آدمی را تحت تاثیر قرارمی دهد . این شاخه از بحر ومل ( مثن مجنون )‌باتبدیل یک هجای بلند به کوتاه (فاعلا تن به فعلا تن )‌حالتی گرم ورقصان گرفته است . لالا ـ ـ لا لا ـ ـ لا لا ـ ـ لا لا ـ ـ لا لاـ ـ تقسیم طول بیت به چهار پاره مساوی وموزون که گاه این پاره ها مقفی نیز هست ( نظیر ابیات 0و 2و3و4و5و6و) موسیقی داخل ابیات تابیت دوازدهم براین شادی وشنگی آهنگ شعر افزوده است درست است که شعر درنیایش است وتوحید اما نیایشی است سرشار ازشور وهیجان وعشق ، ازاین لحاظ یادآور برخی غزلیات مولوی است وروحی شاد که درآنها موج می زند ونیز بعضی تکرارها دربیت ها (‌مانند ابیات 2و3و5و6و7و10) به بسیاری ازغزلهای مولوی می ماند که این حالت درآنها بارزتر وفراوان تر است شاید اگر هنرمند گرامی شجریان درخواند این چکامه ، هم آهنگ با ساز وبیش درآمه ضربی قطعه این کیفیت شوق آمیز وشوروحال داد که از درون مایه وموسیقی شعرمی تراود بیشترپرورانده ونمایانده بود آواز دلنشین وی روح شعر سنایی راالبته منعکس میکرد . درهر حال ازهمان آغاز چکامه صداقت وصمیمیتی درشعر منعکس است نظیر مناجات نامه خواجه عبد الله انصاری ،خطاب «تو»‌ویا ضمیر مفرد مخاطب تا آخرین ابیات با کسی که ملک وجود خداست درالقا این حالت موثر است در عین حال که کلمات «ذکر ، پاک( سبحانه وتعالی ) ،‌راه( صراط مستقیم )‌هریک بره ای از قرآن کریم دارند ، چنان هم آهنگ با دیگر اجزا دربافت شعرنشسته اند که معنی خود را درکمال سادگی می رسانند .سنایی نیز مانندناصرخسرو شعرهایی دربیم دادن خلق از فرورفتن درلجه ی زندگانی دنیوی دارد وانتقاد ازمفاسد وتحقیر دشنام آمیز مردم گمراه ودعوت به مرگ ،‌« ازچنین زندگانی» اما دراین جا ازسخنان تلخ اثری نیست بلکه شاعری عارف وعارفی عاشق با معبود که محبوب نیز هست درسخن است . تکیه بیت دوم برتوحید است وترک هرچه به جز خدا.تناسب های لفظی ومعنوی که ازاین بیت آغاز می شوت تاآخر چکامه ادامه می یابد وبرحسن تاثیر شعر می افزاید .مضمون بیت سوم متاثر از قرآن کریم است. (‌ازجمله ،‌دک ،‌سوره توبه (‌9)‌آهی 30) دربیان صفات سلبیه خدا ( نظیر ابیات 4و6و7)‌ مصراع اول آن مرکب است. ازدوپاره مقفی . درمصراع دوم آهنگ عوض می شود وتنوعی پدید می آید درعین حال که بازگشت معنی به مصراع اول است و«ملک کامروا»‌پیوندی است با آغاز بیت نخستین ، صفت «احد» مقتبس ازقرآن مجید است مانندبرخی کلمات پرمعنی دیگردرسایر ابیات«جلیل ،‌نصیر،حکیم ، عظیم ،کریم ، رحیم نماینده فصل (‌ذوالفضل) ، عز (عزیز) ،جلال (ذوالجلال)، علم (علیم) ، نور ،صمد »چنان که بیت چهارم یادآور آیه شریف است :لم یلد ولم یولد . «جلیل الجبروت ونصیرالامراء » درمصراع دوم همین بیت ترکیبهایی استکه آهنگ آنهامتناسب با مضمونشا است با همینه وعظیم . اما بیت پنجم اوج شور وهیجان وشوق است . پاره های چهارگانه کوتاه وتند و قافیه دار مصراع اول وبر اساس چهار صفت الهی مذکور درقرآن نمودگار این حالت است انس شاعر با معارف اسلامی ثبت شده است .بدون هیچ تکلفی، کلماتی کوتاه وگزیده وپرمایه درذهن اومتداعی گردد وبرقلمش جاری شود، کلماتی که درعین حال هم وزن ومقفی است با برخورداری تمام از نیروی موسیقایی الفاظ.قدرت بیان همین است که شاعر بتواند بهترین ومناسب ترین کلمات رابرگزیند. زیرا کارکرد واژه ها درزبان شعر بابیان معمولی ویانشر ناگزیر متفاوت است. اما مصرا ع دوم بیت به دوپاره تقسیم شده است :‌بلند تر وسنگین تر متناسب با تأمل واستنتاج حاصل از آن . آن «تبادل همآهنگ بین تأثر وزبان شعر »‌که به نظر پل والری رکن اساسی مکانیسم شعرست یعنی حصول حالت شعری ازخلال سخن دراین گونه ابیات محسوس وجلوه گر است . ابیات ششم وهفتم که بهم پیوسته است ازنظر معنوی اوج می گیرد : بیان این نکته است ک خداونداز آنچه بشری است وموجب تقید ونمودار نقص است منزه است :‌رنج وگداز، درد ونیاز ،بیم وامید، خوردن وخفتن ، صورت ورنگ ، عیب وخطا .آدمی عظمت را بطبع درقیاس بانیازها وکاستی های خود درک می کند .نفی چون وچرا وشرک وشبیه از ذات پاک خداوند ـ که یادآور مباحث کلامیاست ـ نوع دیگری ازهمین نگرش است اما نیروی بیان ، به منزله پروبال این پرش وبرشدن را امکان پذیر کرده است ومارانیز با خود می برد . تکرار «بری از »‌درآغاز هشت پاره دوبیت مبین حداکثر تکیه وتاکید است .هر هشت جز پاره هایی است موزون ومتناسب که دربند قافیه «گذار »‌ و«نیاز » یا «خوردن »‌و«خفتن » نمی مانندوذهن شاعر درجستجوی نظایر آنها سراغ کلمات مهجوز نمی رود بلکه با آوردن‌«بیم وامید ، چون وچرا ،‌شرک وشبیه ، صورت و رنگ ، عیب وخطا» درپاره های دیگر هم تناسب های معنوی بکار رفته است وهم تنوعی رنگارنگ درمضمون ایجاد شده که تاثیر هروکمتر ازجوابگویی به قافیه نیست . بیت هشتم با هم نوایی که دریکایک اجزاء آن است وبه حد «ترصیع» می رسد قله ی معانی مذکورست : اقراروایمان به خدا وازتوصیف او اظهار عجز کردن ، نظیر همن نکته ظریفی که تنیسن ، رابرت براونینگ، شاعران انگلیسی که هم عصر نیز بودند گفته اند وخدا را دردرخشش ستارگان ومظاهری مانند آن ، یعنی درتجلیات صنع جستجوکرده اند سنایی درمقدمه حدیقه الحقیقه نیزگفت است : ‌«عجز ماحجت تمامی اوست… هیچ دل را به کنه اوره نیست عقل وجان ازکمالش آگه نیست » بیت بعد (9) متاثر است ازمبحثی کلامی :‌قدیم وباقی بودن ذات خدا دربرابرهمه کائنات که حادث است وفانی (جنبش وگردش وکهش وافزایش ) نیز نمودار نیاز ونقص است وخداوند منزه از ان ، منتهی این نکات را که موضوع بحث های دقیق درعلم کلام وفلسفه الهی است سنایی به زبان شعر ودر کمال سادگی گفت است ،‌درعین حال که هر موضوع آن دربیت باتکیه ها وقفها برجسته است کیست که درتامل راجع به هستی به این نتیجه نرسیده باشد؟ ازلبیدبن ربیعه شاعر عرب گرفته ـ که قرنها پیش می گفت هرکس وهرچیز بجز خدای یگانه فناپذیرست ـ تاشکسپیر که درهملت می سرود «هرچه زنده است باید سرانجام بمیرد واز دایره طبیعت بگذرد وبه عالم ابدیت بپیوندد» ومایکل ویگلزورث شاعر امریکایی که هر چیزی راجز عشق خدا بیهوده می دید ،یا توحیده مهدی اخوان (‌م. امید ) شاعر معاصر: «آن که راه دل ماسوی توبگشود تویی وان که بروی دلم از غیر وی آسود تویی… همگان هیچ ونبودند برهستی تو جان جاوید تویی ،‌هست تویی ،‌بود توی» ابیات 10و11 که دربیان صفات ثبوتیه خداست همان شور وهیجانا بیات 2و5و را دارد با همان حالت وآهنگ شوق آمیز«عز وجلال ،‌علم ویقین ،‌نور وسرور ، جود وجزا» درعین کوتاهی وایجاز وپیوستگی ها وتناسب های لفظی یا معنوی با یکدیگر ،سرشار ازمعنی است، همچنان که یکایک اجزاء بیت یازدهم : «غیب ودانستن ، غیب وعیب ، بیشی وکمی ، کاستن وفزودن »‌ بعلاوه معنی «عالم الغیب »‌و«ستار العیوب» ازصفات خدای تعالی ، درآن منعکس است ونیز مفهوم آیه شریفه« تعز من تشاء وتذل من تشاء‌» ومثالی است دیگر از انس شاعر با معارف دینی بیت 12 نیز باتضمین واقتباس «احد ،صمد ، لیس کمثله ولمن الملک » ازقرآن کریم از پشتوانه معنوی خاصی برخورداست : خدای یگانه وبی نیازی که اورا همانند وضد نیست ، توشایسته آنی که بگویی فرمانروایی وسلطنت عالم از ان کیست ؟ درفرهنگ باستان هند ، دربهاگواد گیتا : سرود خدا، درچندقرن پیش از میلاد نیز دربیان جلال لایزال خداوند آمده است : «آن دانای پیداوپنهان آن قدیم قادر لطیف تر از لطیف نگهبان همه جهان که برای او درصفحه خیال صورتی نقش نبندد خورشید درخشان آن سوی تاریکی ها» ویلیام بلیک شاعر عارف انگلیسی، نیز درشعر«سیمای خدا» خدا را مظهر کمال رحمت وشفقت وآرامش وعشق می دید . ولتر هم پس از همه بحث هابه این نتیجه رسیده بودکه درفرهنگ فلسفی آورده است :‌« برمن مسلم است ک واجد الوجودی جاودان وبصیر ودانا وبرتر ازهر چیز وجوددارد » سنایی دراین نیایش با روحی سرشار ازاعتقاد واخلاص وتسلیم امید رستگاری ونجات ازدوزخ دارد ،‌چنان که در پایان قصیده معروف «جسم وجان»‌نیز گفته است :‌ «بحرص ار شربتی خوردم مگیر ازمن که بد کردم بیابان بودوتابستان وآب سرد واستسقا به هرچ از اولیا گویند رزقنی ووفقنی به هرچ ازانبیا گویند آمنا وصدقنا» درهر حال حکیم سنایی درزمینه اخلاق وعرفان به پایه ای رسیده است که به آن شاعر دربار غزنه شباهتی ندارد . شعرسنایی نیایشی است ساده واز دل برخاسته وفارغ ازآرایشگریهای سخن . بدین سبب از آن گونه مضامین وتصویرهای تازه ومتفاوت ، نظیر «خفته وبیدار ،‌عاقل دیوانه ،‌سوختن آب دریاها ،‌خنده گریستن ، گریه خندیدن » ـ که این کیفیت را با ویژگیهای شعر عبدالقا دربیدل ( .م1133ه.ق ) مقایسه کرده اند ـ یا تصویرهای تازه ای مانند نسترن برای سخن ولاله برای چشم مقایسه کرده اند . تناسب هایی که درابیات پدید آمده جوشیده از طبع وزمینه ذهنی اوست نه اندیشیده وازسرعمد . از روزگاران کهن شعر قالب موزون و متناسب نیایش بوده است،نظیر گاتهای زردشت . ایمان ونیایش که مذهب دل است ناچاربه شعرـ که زبان دل است وبه قول ویلیام وردزورث « فیضان بی اختیار احساسی نیرومند است »ـ باید گفته شود چکامه سنایی نیز شعر است،‌نیایش است ،شوق وایمان است وموثر دردل وجان .باهمه بهره مندی از موزونی وموسیقی کلام وظرافتی که دراین شعر تجلی یافته گفتگویی ساده وبی پیرایه می باشد از سوی بنده ای مجذوب وپناه جوی ودوستدار با پروردگار. فـوت و آرامگاه سرانجام سنایی درکنج غوات از غزنین وبه احتمال زیاد درسالهای 535 ه.ق چشم از جهان فروبست آرامگاهش درغزنین زیارتگاه عموم است . «فهـرست منـابع» 1- چشمه روشن / دکتر غلامحسین یوسفی /انتشارات علمی / پاییز 1379/چاپ اول 2- حدیقه الحقیقه / سنایی غزنوی/ مدرس رضوی/ دانشگاه تهران / تهران 1374/چاپ چهارم 3-طریق الشریعه / سنایی غزنوی/ مدرس رضوی/ دانشگاه تهران /تهران 1374/چاپ چهارم 4-شاعر آیینه ها / دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی /تهران 1366/چاپ اول

گلستان سعدی

گلستان ، آیینه ی زندگی پر ماجرای سعدی در خانواده ی عالمان دین به دنیا می آید. از خردسالی بانک اذان و صوت قرآن می شنود پیش از آن که بر او واجب شود. نماز می خواند، روزه می گیرد و شب ها قرآن در بر، به خواب می رود جانش با خدا پرستی اسلامی سرشته می شود. هنوز دوازده سال از عمرش نگذشته است که پدرش می میرد پدری که او را همراه خود به مجالس وعظ و شاید بحث می برده. به پرسش های کودکانه اش جواب می گفته دست نوازش بر سرش می کشیده و از دیدن آثار هوش و قریحه در سیمای او شادمان می شده است. نوجوان مقدمات علم زمان خود را در همان شیراز فرا می گیرد چند سالی نمی گذرد که به صرف و نحو عربی تسلط می یابد اصول و فروع دین را باز می شناسد از ادب و آداب زمان بهره می برد و گاه گاه به اشاره ی دل و غزلی هم می گوسد در این هنگان آوازه ی دانشگاه یک صد و پنجاه ساله ی نظامیه ی بغداد در سرتاسر جهان اسلامی پیچیده است. در بنای پر شکوه آن در کنار دجله شش هزار طالت علم درس می خوانند برجسته ترین دانشمندان اسلامی در آن درس می دهند کتابخانه ی بسیار مجهزی دارد که کتاب داران آن برای مطالعه و تحقیق راهنمایان مطمئنی هستند آرزوی هر جوان مسلمان دانش پژوه این است که به آیت مدرسه راه یابد زیرا مدرسه ی نظامیه در میان نزدیک به سی مدرسه ی شهر می درخشد. وارد نظامیه می شود به او حجره ای می دهند برایش مقرری معین می کنند خدمت خادمان او را از پرداختن به پخت و پز و رفت و روب و دیگر کارهای روزانه معاف می دارد اینک به سرچشمه ی فرهنگ اسلامی رسیده است و می تواند از آن سیراب شود. شوقش به هنگام حضور در نخستین جلسه ی درس از حد و اندازه بیرون است . شب و روز کارش تلقین و تکرار است و حافظه ای دارد که از بس شعر به آن سپرده شده ورزیده گشته است. جوان متعهد شیرازی با آن پشتکار و آن هوش و حافظه به اندک مدتی در میان همدرسان ممتاز می شود و حسودان بر او رشک می برند. همه ی علوم و فنونی را که پایه س فرهنگ اسلامی اند می آموزد لیکن ایام فراغتی هم در این میان هست اعیاد مراسم دید و بازدید بدرقه ی دوستان عیادت از بیماران استقبال از مهمانان گران قدر و دیگر آداب معاشرت به دانشجوی شیرازی فرصت می دهد که هم رسم زندگی و آمیزش بیاموزد و هم برای نکته سنجی و ظریف طبعی خود میدان و جلوه گاهی بیابد و جلب توجه کند و مریدان و علاقه مندان و دوستانی بیابد. جوان شیرازی اکنون دیگر غریب نیست زیرا هم ملا شده است هم سرشناس او هم علم دارد هم ذوق سینه ای دارد مالامال از قرآن و حدیث و خبر و شعر در بحث ورزیده شده لطیفه کو و تر زبان است و از طبایع عوام و خواص خبر دارد بدین سان همه ی هنرهای یک واعظ و منبری در او فراهم آمده است. منبر در دست سخنور ماهر و موقع شناس سلاح بی مانندی است یک منبر پر مستمع در آن روزگار حکم یک روزنامه ی پر فروش را داشته است در این زمانه، شیخ شیراز بی گمان از این معنی خبر داشته و چه بسا به استادی از آن بهره بر گرفته است دل به هیچ یار و دیار نمی دهد و بر و بحر را فراخ و آومی را بسیار می بیند همواره حاضر یراق است و بار سفر بسته گاهی او را با کاروان حجاز می بینیم زمانی در جامع بلعبک و دیگر روز در بیابان و واحه های بادیه ا یک به یک می شناسد گاه مستغنی است و گاه به کفشی محتاج و در همه حال شکرگزار. در این سفرهاست که با سرزمین ها و اقوامی که وصفشان را از دوستان خود شنیده بوده آشنا می شود تجربه می اندوزد اسیر می شود ازدواح می کند با سوانح راه سفر رو به رو می شود رنج می کشد با سنت ها و آداب گوناگون برخورد می کند و سرانجام احساس عالی نوع دوستی در وجودش به بار می نشیند با همه ی آدمیان همدرد می شود و این احساس پرشکوه را با بیانی ساده و نغز جاودانگی می بخشد. سعدی به قدم رفت و به سرباز آمد جوان بیست و اند ساله شیخ پنجاه و چند ساله به وطن باز می گردد. رهاورد این سفر «سعدی نامه» یا بوستان است که آن را در سال655 به نظم می کشد و دیگری گلستان است که آن را یک سال بعد به رشته تحریر در می آورد پس از آن نیز نزدیک به چهل سال زندگی می کند کمتر در سفر و بیشتر در حضر در کنج عزلت بدین سان «گلستان» آیینه ی بیش از پنجاه سال عمر اوست کمتر کتابی را می توان یافت که نویسنده اش این اندازه از وجود خود در آن مایه گذاشته باشد خاطره ، تجربه، دانش، بینش ، ذوق، عواطف، آرزوها، حتی خیال بافی های سعدی که برخی از نویسندگان زندگی نامه اش را فریفته است در این کتاب پرتو افکنده است و ما اگر زندگی سعدی را مرور کرده ایم ز ذوق زدن«گلستان» او کار نکرده ایم. اما ذوق زدن کجا و گل های این گلستان را یکایک بوئیدن و از عطر دلاویز آن مست شدن کجا؟

سعدی


سعدی

سعدی تخلص و شهرت «مشرف الدین بن مصلح الدین» ، مشهور به «شیخ سعدی» یا «شیخ شیراز» و یا «شیخ» و همچنین معروف به «افصح المتکلمین» است.

درباره نام و نام پدر شاعر و همچنین تاریخ تولد سعدی اختلاف بسیار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجری قمری احتمال داده اند و درباره تاریخ درگذشتش هم سالهای 690 تا 695 را نوشته اند.

زندگی نامه

سعدی در شیراز پای به دایره هستی نهاد. هنوز کودکی بیش نبود که پدرش در گذشت. آنچه مسلم است این که اغلب افراد خانواده وی اهل علم و دین و دانش بودند. سعدی پس از تحصیل مقدمات علوم از شیراز به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تکمیل دانش خود پرداخت.

از محضر ابوالفرج بن الجوزی و همچنین شهاب الدین عمر سهروردی استفاده ها برد. سپس به حجاز و شام «سوریه» رفت و زیارت حج به جا آورد. در شهر شام «سوریه» به وعظ و سیاحت و عبادت پرداخت.

در روزگار سلطنت اتابک ابوبکر بن سعد به شیراز بازگشت و در همین ایام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفرید و به نام «اتابک» و پسرش سعد بن ابوبکر کرد.

پس از زوال حکومت سلغریان، سعدی بار دیگر از شیراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شیراز، با آن که مورد احترام و تکریم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گُزید و در زاویه ای به خلوت و ریاضت مشغول شد.
آثار سعدی بسیارند و اغلب در مجموعه ای که کلیات دیوان سعدی نامیده می شود؛ به چاپ رسیده است. بوستان، گلستان و دیوان غزلیات و قصاید از معروفترین آنها به شمار می روند.

سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالک سرزمینهای دور و غریب بود؛ او خود را با تاجران ادویه و کالا و زوار اماکن مقدس همراه می کرد. از پادشاهان حکایتها شنیده و روزگار را با آنان به مدارا می گذراند.

سفاکی و سخاوتشان را نیک می شناخت و گاه عطایشان را به لقایشان می بخشید. با عاشقان و پهلوانات و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان به جبر و اختیار همنشین می شد و خامی روزگار جوانی را به تجربه سفرهای مکرر به پختگی دوران پیری پیوند می زد.
سفرهای سعدی تنها جستجوی تنوع، طلب دانش و آگاهی از رسوم و فرهنگهای مختلف نبود؛ بلکه هر سفر تجربه ای معنوی نیز به شمار می آمد.
سنت تصوف اسلامی همواره مبتنی بر سیر و سلوک عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالک، مسافری است که باید در هر دو وادی، سیری در خور استعداد داشته باشد؛ یعنی سفری در درون و سفری در بیرون.

وارد شدن سعدی به حلقه شیخ شهاب الدین سهروردی خود گواه این مدعاست.
ره آورد این سفرها برای شاعر، علاوه بر تجارب معنوی و دنیوی، انبوهی از روایت، قصه ها و مشاهدات بود که ریشه در واقعیت زندگی داشت؛ چنان که هر حکایت گلستان، پنجره ای رو به زندگی می گشاید و گویی هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمایش به شیوه ای یقینی بیان می شود. گویی، هر حکایت پیش از آن که وابسته به دنیای تخیل و نظر باشد، حاصل دنیای تجارب عملی است.

شاید یکی از مهمترین عوامل دلنشینی پندها و اندرزهای سعدی در میان عوام و خواص، وجه عینی بودن آنهاست. اگرچه لحن کلام و نحوه بیان هنرمندانه آنها نیز سهمی عمده در ماندگاری این نوع از آثارش دارد.

از سویی، بنا بر روایت خود سعدی، خلق آثار جاودانی همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بیانگر این نکته است که این شاعر بزرگ از چه مایه دانایی، توانایی، تجارب اجتماعی و عرفانی و ادبی برخوردار بوده است.

باری، آثار سعدی علاوه بر آن که عصاره و چکیده اندیشه ها و تأملات عرفانی و اجتماعی و تربیتی وی است، آیینه خصایل و خلق و خوی و منش ملتی کهنسال است و از همین رو هیچ وقت شکوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.



معدودی از ویژگیهای سبکی آثار سعدی چنینند:

ویژگی های آثار سعدی


نکات دستوری

در آثار سعدی به صحیح ترین شکل ممکن رعایت شده است. عنصر وزن و موسیقی، منجر به نقض یا پیش و پس شدن حاد دستوری در جملات نمی شود و سعدی به ظریفترین و طبیعی ترین حالت ممکن در لحن و زبان، با وجود تگنای وزن، از عهده این مهم بر می آید.

دیوان غزلیات سعدی را به تفأل باز می کنیم:

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد

قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم


بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت، که سر زخاک برآرم

به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم

حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم

ایجاز

خلاصه گویی و یا پیراستن شعر از کلمات زاید و اضافی و دوری از عبارت پردازیهای بیهوده ای که نه تنها نقش خاصی در ساختار کلی شعر ندارد، بلکه باعث پریشانی در روابط کلمات با یکدیگر و نهایتاً جملات می شوند و به نحو چشمگیری از زیبایی کلام می کاهند، در شعر و کلام سعدی نقش ویژه ای دارد.

ساختار شعر سعدی کم کردن یا افزودن کلمه ای را خارج از قاعده و بی توجه به بافت کلی کلام بر نمی تابد. از سویی این ایجاز که در نهایت زیبایی و اعتدال است، منجر به اغراقهای ظریف تخیلی و تغزلی می شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می کند:


گفتم آهن دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی


به دلت کز دلم به در نکنم

سخت تر زین مخواه سوگندی

ریش فرهاد بهترک می بود

گر نه شیرین نمک پراکندی

کاشکی خاک بودمی در راه

تا مگر سایه بر من افکندی

ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبک نیست، بلکه پرمایه و گرانبار از اندیشه و درد است. بی فایده نیست اگر حکایتی را از «گلستان» نیز نقل کنیم و به عیان ببینیم که سعدی چه مایه از معنی را در چه مقدار از سخن می گنجاند:

حکایت: پادشاهی پارسایی را دید، گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم

حکایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: «تو را که خانه نئین است، بازی نه این است

 

 

موسیقی

سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی ساز در سبک و زبان اشعارش سود می جوید. وی اغلب از اوزان عروضی استفاده میکند.

علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره می برد که هر کدام به نوعی موسیقی کلام او را افزایش می دهند؛ عواملی همچون انواع جناس، هم حروفیهای آشکار و پنهان، واج آرایی، تکرار کلمات، تکیه های مناسب، موازنه های هماهنگ لفظی در ادبیات و لف و نشرهای مرتب و...

استفاده از این عناصر به گونه ای هنرمندانه و زیرکانه صورت می گیرد که شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن که متوجه صنایع به کار رفته در شعر او شود، مسحور زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها می شود.

در غزل زیر سعدی نهایت استفاده را از عوامل موسیقی زای زبان برده است، بی آن که سخنش رنگ تکلف و تصنع به خود بگیرد. تکرارهای هنرمندانه کلمات، همحروفیها و وزن مناسب شعر و همچنین لحن عاطفی و تعزلی همچون شکری هستند که در این شعر و اشعار دیگر او به صورت شربتی گوارا در می آیند تا ما جز شیرینی کلام، چیز دیگر ننیوشیم:

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست

باز آ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم

گفتی زخاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب

در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

طنز و ظرافت

طنز و ظرافت جایگاه ویژه ای در ساختار سبکی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفکر این شاعر بزرگ بر می گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است.سعدی به یاری لحن طنز، عبوسی و خشکی را از کلام خویش پس می زند و شور و حرکت را بدان باز می گرداند. با همین طنز، تیغ کلامش را تیز و برنده و اثرگذار می کند.

طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در کنار مرهم. سالها بعد، لسان الغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در بازی شعر خود استفاده ها برد:

با محتسب شهر بگویید که زنهار

در مجلس ما سنگ مینداز که جام است

یا

کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی

به نقد اگر نکُشد عشقم، این سخن بکشد

 

 

 

 


منابع :

1-    (برداشتی آزاد از کتاب هفت شهر عشق نوشته ی مهدی الماسی)