زندگینامه سهراب سپهری:
سهراب سپهری در مهرماه 1307 در شهرستان کاشان به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی اش را در همان جا گذراند. پس از پایان تحصیلات دوره اول دبیرستان به تهران آمد و دوره دانشسرای مقدماتی پسران را در تهران گذراند. سپس در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد و مدتی بعد استعفا داد.
در بیست سالگی دیپلم گرفت و در همان سال موفق شد به تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران بپردازد. او در کنار تحصیلات دانشگاهی در شرکت نفت تهران به کار مشغول شد.
در 23 سالگی نخستین مجموعه شعر خود را با عـنوان «مـرگ و رنگ» منتشـر کرد. وقتی از دانـشگاه فارغ التحصیل شد در سازمان بهداشت به کار پرداخت و در همان زمان دومین مجموعه شعر خود را با نام «زندگی خوابها» انتشار داد. سال بعد کار خود را رها کرد و در فرهنگ و هنر در بخش موزه ها و نیز تدریس در هنرستانها مشغول شد. سپهری چند سفر به اروپا، ژاپن و ... رفت و آموزش هایی در زمینه ی چاپ سنگی، حکاکی روی چوب و دیگر هنرهای ظریف دید.
در 33 سالگی دو مجموعه جدید شعرهایش را با نام های «آواز آفتاب» و «شرق اندوه» چاپ کرد و بعد به برپایی نمایشگاه نقاشی هایش روی آورد. چندی به پاکستان و هند و افغانستان سفر کرد و پس از این سفرها بود که «صدای پای آب» را در سال 1344 در فصلنامه «آرش» به چاپ رسانید. مجموعه شعر بلند مسافر را در سال 1345 منتشر کرد و یک سال پس از آن کتاب «حجم سبز» را به چاپ رسانید.
در سال 1356 همه اشعار خود را که پیشتر در هفت مجموعه انتشار یافته بود، همراه کتاب جدید دیگرش تحت عنوان «هشت کتاب» توسط کتابخانه طهوری منتشر کرد.سپهری در اول اردیبهشت 1358 در بیمارستان پارس تهران پس از گذراندن دوره ای بیماری، چشم از جهان فرو بست.
اوحدی مراغه ای:
شیخ اوحدالدین مراغه ای فرزند حسین اصفهانی در حدود سال 670 هجری- قمری در مراغه متولد شد. تخلص خود را از نام مراد خویش اوحدالدین کرمانی که از عرفای زمان بوده گرفت.
اوحدی مانند اغلب شاعران عصر خود پس از گذراندن جوانی و پایان بردن تحصیلات معمولی زمان خود از مراغه به قصد سیر و سیاحت خارج شد و مدتها به سیاحت گذراند:
سالها چون فلک به سر گشتم
تا فلک وار دیـده ور گــشتم
هم در این سیاحتها بوده است که گزارش به کرمان می افتد و از محضر شیخ اوحدالدین کرمانی بهره ور می شود. سالها نیز در اصفهان به سر برده است و سرانجام دیگر بار به زادگاه خویش مراغه مراجعت کرده است و در همان جا به سال 738 در گذشته است. اوحدی علاوه بر قصائد و غزلیات دارای کتابی است به نام «جام جم» که مهمترین اثر اوست. این کتاب یک مثنوی است که اوحدی در سرودن آن به «حدیقه» سنایی نظر داشته است. تاریخ پایان جام جم سال هجری قمری است.
گـنج معنی است این که پاشیدم
نـه کــتابی کــه بـر تراشــیدم
چـون زتاریـخ برگرفــتم فـــال
هفتصد رفته بود و سی و سه سال
محمود کیانوش:
جوانان میهن ما با نام محمود کیانوش به خوبی آشنا هستند، جوانانی که در دوره کودکی و نوجوانی شعرهای زیبای این شاعر خوب را خوانده اند. در چند سال اخیر از کیانوش شعر تازه ای منتشر نشده است و به این دلیل شاید بعضی از کودکان و نوجوانان امروز با نام او آشنایی نداشته باشند.
محــمود کیـانوش یکی از پیشاهنگان شعر کودک در ایران است. او که اکنون در خارج از کشور به سر می برد در سال 1368 به ایران آمد. شورای شعر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان شعر می سرایند بیاید و از نزدیک با آنها آشنا شود و از گذشته های دور برایشان صحبت کند. آقای کیانوش این دعوت را پذیرفت و در پایان کتابهای شعر خود را برای تجدید چاپ به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سپرد.
ضمن تشکر از آقای کیانوش برای او آرزوی سلامت داریم و امیدواریم که باز هم برای کودکان و ملتش شعرهای خوبی بسراید.
عُبید زاکانی، شوخ طبعی آگاه:
عُبید زاکانی شاعر و نویسنده ی طنزپرداز و شوخ طبع سده ی هشتم در قزوین زاده شد. لقب زاکانی را از آن جهت به وی داده اند که از خاندان زاکانیان، تیره ای از اعراب بنی خفاجه، بود که پس از مهاجرت به ایران در نواحی قزوین سکونت اختیار کرده بودند. عبید با امرای آل اینجوی فارس پیوندی نزدیک داشت و قصاید و قطعاتی در ستایش آنان در دیوان وی موجود است. بعدها هم که فارس به دست آل مظفر افتاد، عبید به آنان علاقه نشان داد. وی به سال 772 هـ. . در گذشت.
ذوق و هنر عبید در نکته یابی و انتقادهای ظریف اجتماعی جلوه می کند و در اغلب آثارش در قالب طنز و لطیفه های دل نشین آشکار می شود.
آثار و شیوه ی طنزپردازی عبید- پیامدهای اخلاقی و اجتماعی حمله ی مغول در عصری که عبید پرورده ی آن بود، به صورت فروپاشی نظام تمدّنی پیشین و دگرگونی معیارها و ارزش ها در طبقات گوناگون جامعه، از دیوانیان و قضات و اهل شریعت گرفته تا صوفیان و پیشه وران و کارگزاران حکومتی ظاهر شده بود. او مردی بیدار و آگاه بود که اوضاع زمانه را ابداً نمی پسندید و از آن خاطری آزرده داشت.
سخنان طنزآمیز عبید، اغلب خنده آور و گاهی رکیک است اما در پس آن پیامی اصلاح جویانه و خیرخواهانه نهفته است که از چشم روشن بینان پنهان نمی ماند.
آثار عبید به نظم و نثر باقی مانده است. اشعار او به دو بخش کلّی جدّی و طنزآمیز تقسیم می شود. اشعار جدّی او که به صورت دیوانی فراهم آمده، شامل قصاید، غزل ها، ترجیعات، قطعات، رباعیات و مثنوی عشاق نامه است که بر روی هم به سه هزار بیت می رسد. این اشعار نسبت به آثار پیشینیان چیز تازه ای ندارد و برای او امتیازی ادبی به بار نمی آورد.
چهره ی ادبی ممتاز عبید را باید در آثار طنرآمیز او دید. این آثار هم به نظم است هم به نثر. از میان آثار منظوم منسوب به عبید، موش و گربه اهمّیّت خاصّی دارد. این منظومه حکایتی تمثیلی است که عبید در آن وضع جامعه و دو طبقه ی حاکمان و قاضیان را مورد انتقاد قرار می دهد. چه بسا مقصود اصلی وی بیان حال ابواسحاق اینجو بوده باشد در برابر امیر مبارزالدّین محمّد، فرمانروای کرمان؛ بنابراین تفسیر، باید موش و گربه را اثری کاملاً سیاسی دانست.
آثر طنز آمیز منثور عبید که مهارت او را در ترسیم اوضاع نابه سامان اخلاقی و فرهنگی بیش تر نشان می دهد، به ترتیب اهمّیّت عبارت اند از:
اخلاق الاشراف، صد پند، رساله ی دلگشا، رساله ی تعریفات.
عبید زاکانی در این رساله های کوتاه، ظهور نیرومندترین و خلّاق ترین منتقد اجتماعی را در ادبیّات انتقادی فارسی بشارت داده است. در نوشته ها و سروده های عبید، زبان طنز بی پرواست؛ چندان که بیش تر آن ها را نمی توان در همه جا نقل کرد ولی شاید بتوان گفت که این تندی و پُر رنگی واکنشی در برابر شدّت فساد و تباهی های روزگار شاعر است. در حقیقت، میزان فساد اخلاق در آن زمان به حــدّی بالا بود که جز با همین زبان تلخ و گزنده و عریان نمی شد آن را بیان و در آن چاره جویی کرد.
عبید برای پرداختن هزلیّات خود، به سعدی و سوزنی (شاعر هزل گوی سده ی ششم) نظر داشته و به خصوص اشعار طنزآمیز خود را غالباً بر وزن و قافیه ی شعرهای معروف پیش از خود سروده است. پس از او هم شاعران دیگر از این شیوه تقلید کرده اند امّا گویی هیچ کس نتوانسته است در مقام طنز و انتقاد اجتماعی با این کیفیت هنری به پای عبید برسد. در نتیجه، موقعیت او در ادب انتقادی فارسی تا امروز شاخص و ممتاز باقی مانده است.
جامی، شیخ جام:
عبدالرحمان جامی یگانه شاعر عارف و صوفی سوخته دل عصر حافظ نیست؛ زیرا گذشته از آن که خود حافظ تا حدّ زیادی به تصوّف انتساب دارد و در شعر خواجو و عراقی هم معانی عرفانی درج شده است، صوفیان بنام و پاک باخته ای نظیر شاه نعمت الله ولی کرمانی در این دوره میان شعر و عرفان پیوندی استوار برقرار کرده اند امّا تصوّفی که جامی بدان منسوب است، البّته رنگ و بو و جلوه و جمال بیش تـری پیـدا کرده و او را بیش تر به عنوان عارفی که گه گاه و از سر تفنّن شعر می گفته، شناسانده است. عبدالرّحمان که بعدها به نورالدّین هم ملقّب گردید و تخلّص جامی را برای خود برگزید، به سال 817 در ناحیه ی خرجرد جام دیده به جهان گشود. در کودکی به همراه پدر به هرات رفت و چندی در مدرسه ی نظامیّه ی آن جا اقامت گزید. هرات در آن سال ها پایتخت هنر و ذوق و ادب ایران و یکی از شهرهای فرهنگی آبادان و پر رفت و آمد آن سامان بود. سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش، امیر علیشیرنوایی، در آن شهر مشوّق و حامی هنرمندان و صاحبان ذوق بودند. جامی فنون ادب و دانش های شرعی و دینی را در آن شهر فراگرفت و پس از آن به حکمت روی آورد. از در شصت سالگی به قصد زیارت خانه ی خدا از خراسان بیرون آمد. مدّتی در بغداد ماند و از آن جا به کربلا و نجف رفت و چندی نیز در حلب و دمشق ماند. او در این سفر، با پیشنهادهای زیادی از جانب شاهان برای اقامت و ملازمت درگاه روبه رو شد اما هیچ یک از آن ها را نپذیرفت و سرانجام به هرات بازگشت. در این سال ها جامی دیگر به چنان شکوه و مرتبه ای معنوی دست یافته بود که سلطان حسین و امیر علیشیر به دوستی با او افتخار می کردند. او با همه ی شکوه و حشمتی که داشت، هرگز درصدد ستایش و مدح قدرتمندان برنیامد و همین بلندی طبع و بی نیازی بر حرمت او می افزود. نورالدّین عبدالرّحمان جامی سرانجام در محرّم سال 898 در هرات درگذشت.
بهار، شاعر آزادی:
محمّد تقی بهار از خراسان برخاسته بود امّا نسیم آزادی که پس از امضای فرمان مشروطیت در ایران وزیدن گرفت، او را به تهران کشانید تا بتواند از مهم ترین دستاورد نهضت که خون بهای شهیدان وطن بود، از نزدیک پاسداری کند.
محمّد تقی به سال 1304 هـ . ق. در مشهد به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی اش در جوار مرقد امام هشتم (ع) و خدمت به آستان قدس رضوی گذشت. پدرش، محمّد کاظم صبوری، ملک الشّعرای آستان قدس رضوی بود و پس از مرگ او به فرمان مظفر الدین شاه عنوان ملک الشّعرایی به محمد تقی واگذار شد. محمد تقی در دامان پدر شعر و فنون ادب را آموخت و از محضر ادیب نیشابوری نیز بهره ها برد و به تکمیل معلومات خود در دو قلمرو عربی و فارسی توفیق یافت. در همان سال های نوجوانی که هنوز سایه ی پدر بر سر داشت، به محافل آزادی خواهی خراسان راه یافت و از نزدیک با سیاست و مسائل روز مأنوس گشت و اندیشه ها و اشعار آزادی خواهانه ی خود را از طریق روزنامه های محلی خراسان انتشار داد.
در دوران استبداد صغیر روزنامه ی خراسان و پس از آن، از سال 1328 به بعد روزنامه ی نوبهار را در مشهد منتشر کرد که به دلیل داشتن خطّ مشی ضدّ روسی پس از یک سال توقیف شد اما بهار از پای ننشست و به جای آن، تازه بهار را تأسیس کرد که آن هم دیری نپایید و توقیف شد و وی در حالی که هنوز کم تر از سی سال داشت، به تهران تبعید گردید.
یک سال بعد، مرم خراسان بهار را به نمایندگی مجلس برگزیدند. او در مجلس و دیگر محافل سیاسی برای آزادی، عدالت اجتماعی و تجدّد شور و اشتیاق نشان می داد. حرفه ی روزنامه نگاری بهار را با افکار جدید و حوادث آن روزگار آشنا کرده و استعداد شاعری او را راه های تازه ای هدایت کرده بود.
بهار در تهران مجله ی دانشکده را تأسیس کرد که ارگان انجمنی ادبی با همین نام بود. زندان و تبعید که در دوره ی بعد صدای او را مثل بسیاری از آزادی خواهان دیگر خاموش کرد، نتوانست وی را از تحقیق و مطالعه دور کند. بهار در سال های بعد از کودتای 1299 ش. یک چند برای تدریس و تألیف فرصت یافت. در همین سال ها زبان پهلوی را آموخت و در کتب نظم و نثر فارسی به تأمل پرداخت. پس از تأسیس دانشگاه تهران، در دانشکده ی ادبیّات به تدریس مشغول شد. او بعد از شهریور 1320 که زمینه تا حدودی برای فعّالیّت های سیاسی آماده شده بود، پس از سال ها خاموشی دوباره قلم برگرفت و به سیاست و روزنامه نویسی روی آورد و با آن که شور و شوق و روحیه ی سابق را نداشت، در ستایش آزادی و مبارزه با جهل و فساد قلم زد تا این که سرانجام، در اردیبهشت ماه سال 1330 بیماری وی را از پای درآورد؛ در حالی که در ستایش صلح و آزادی هنوز نغمه ها بر لب داشت.
نیما شاعر افسانه را بهتر بشناسیم:
علی اسفندیاری فرزند ابراهیم خان، مردی آتش مزاج و دلاور از دودمانی کهن که با گلّه داری و کشاورزی روزگار می گذراند، به سال 1276 در این دهکده پا به عرصه ی وجود گذاشت. کودکی او در دامان طبیعت و در میان شبانان گذشت. با آرامش کوهستان اُنس گرفت و از زندگی پرماجرا و دنیای شبانان و کشاورزان تجربه ها آموخت و روح او با رمندگی طبیعت و جهان دَد و دام پیوند خورد. او خواندن و نوشتن را به شیوه ی سنتی روستا نزد ملای ده آموخت.
در آغاز نوجوانی با خانواده ی خود به تهران رفت و پس از گذراندن دوران دبستان برای آموختن زبان فرانسه وارد مدرسه ی سن لویی شد. سال های آغازین تحصیل او با سرکشی و نافرمانی گذشت اما تشویق و دل سوزی معلمی مهربان به نام نظام وفا طبع سرکشی او را رام کرد و در خط شاعری انداخت. آن سال ها جنگ جهان گیر اوّل در جریان بود و علی اسفندیاری – که بعدها نام نیما یوشیج را برای خود برگزید- اخبار جنگ را به زبان فرانسه می خواند و هم زمان به فراگیری دروس حوزه و زبان عربی مشغول بود.
در آغاز نوجوانی به سبک پیشینیان و به ویژه سبک خراسانی شعر می ساخت امّا نه این گونه شاعری و نه حــتی نشـست و برخاست با شاعران رسمی و سنّت گرا هیچ کدام تشنگی طبع او را سیراب نمی کرد. در سنّ 23 سالگی منظومه ی قصه ی رنگ پریده را سرود که تمرینی واقعی بیش نبود. قطعه ای شب که دو سال بعد – یعنی در 25 سالگی- از طبع نیما تراوید، آغاز مرحله ای جدی تر محسوب می شد و به دلیل سوز و شوری که داشت، پس از نشر در نوبهار بر سر زبان ها افتاد.
در سال 1301 ش. شعر افسانه را سرود. انتشار افسانه خشم ادیبان و انتقاد و اعتراض آن ها را برانگیخت اما نیما – به قول خودش- هیچ گاه از این عیب جویی ها و خرده گیری ها دل تنگ نشد و با اطمینان بر سر عقیده ی خویش ایستاد. کار او بر خلاف رفقای دیگرش در هم شکستن و فرو ریختن نبود.
از میان قطعات تمثیلی و طنز آلود او می توان از بز ملاحسن مسئله گو، پرنده ی منزوی، خروس و بوقلمون، عمو رجب و میرداماد یاد کرد.
درشب تیره دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ی گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور
ای دل من، دل من دل من
پروین اعتصامی:
پروین فرزند یوسف اعتصام الملک آشتیانی به سال 1285 ش. در تبریز متولد شد. فارسی و عربی را در دامن خانواده آموخت؛ زیرا هم پدر او مردی فاضل و دانشمند بود و هم از درس آموزگاران خصوصی می توانست بهره ببرد.
پروین به پیشنهاد پدرش برای آموختن زبان انگلیسی وارد کالج آمریکایی تهران شد و پس از آن در سفرهای داخل و خارج همراه پدر بود. از همان آغاز به شعر و ادب علاقه نشان داد. سرودن شعر را از هشت سالگی آغاز کرد و نخستین شعرهایش را در مجله ی بهار – که پدرش منتشر می کرد- به چاپ رسانید و مورد تشویق اهل ادب قرار گرفت. از عوامل دیگری که موجب تقویت ذوق و پرورش استعداد شعری پروین شد، رفت و آمد او به محافل ادبی آن روزگار بود که پدرش با آن ها سر و کار داشت. در یکی از همین محفل ها، ملک الشعرای بهار که بعدها بر دیوان او مقدمه نوشت، به استعدادش پی برد و او را تشویق کرد.
پدر پروین قطعاتی دلکش و زیبا را از کتب خارجی به فارسی برمی گرداند و دختر خردسالش را به نظم آن ها تشویق می کرد. همین کار بر علاقه ی پروین به شعر و ادب افزود و سرانجام او را به جدّ به عرصه ی شعر و شاعری رهنمون شد.
یگانه اثر مانده از پروین، دیوان اوست که بارها چاپ شده است. قصاید پروین پر نکته و نغز است؛ این قصاید هر چند به پیروی از شیوه ی ناصر خسرو سروده شده اند، امّا روانی و سادگی اسلوب سعدی هم در آن ها نمایان است. به این ترتیب، در اشعار پروین دو شیوه ی خراسانی و عراقی به گونه ای تلفیق شده و شیوه ای تازه و مستقل را پدید آورده است.
پروین در قطـعات خــود به سنایی و انوری توجّه داشته اما درحدّ تقلید صرف باقی نمانده است. بیش تـر قطـعات او به صورت مکالمه و گفت و گوست؛ همان که در اصطلاح ادبی مناظره خوانده می شود.
در شعر وی دو طرف مناظره گاه دو آدمیزادند؛ مانند دزد و قاضی، مست و هشیار یا دو جانور همچون گربه و شیر، مور و مار، گرگ و سگ، یا دو شیء مثل سیر و پیاز، کرباس و الماس، گوهر و سنگ، گل و شبنم. مناظره های او حالت تمثیلی و گاهی علاوه بر این، صورت انسان نمایی (تشخیص) و شعور یافتن غیر ذی شعور پیدا می کند.
ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی، شاعر و حکیم و عارف بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم در سال 467 در غزنه به دنیا آمد.
دوران کودکی و جوانی او در غزنین گذشت و در همین شهر به تحصیل علوم و معارف زمانه پرداخت و در تمامی میدانهای معرفت عصر، از ادبیات عرب گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و طب و نجوم و حکمت و کلام به درجة والایی رسید و این مقام علمی او را از خلال یکیک آثار او میتوان به روشنی دریافت. خاندان سنایی از خاندانهای اصیل غزنه بودند و پدرش آدم، مرد با بهره از معرفت بود و به احتمال قوی، در تعلیم و تربیت فرزندان رجال عصر، صاحب مقام و اعتبار.
سنایی در جوانی، هنگامی که هنوز پدرش زنده بود، یک چند به بلخ سفر کرد و این مسافرت گویا برای پیدا کردن شغلی و ممر معیشتی بود. بعد از این سفر، سنایی سفری دیگر به نواحی دورتر خراسان از جمله سرخس و نیشابور و هرات کرد و بیشترین اقامت او در سرخس بود. در این شهر با محمدبن منصور سرخسی از صوفیان و علمای عصر که خانقاه مشهوری در سرخس داشت، آشنا شد و یک چند مقیم آن خانقاه بود، معلوم نیست که توجه سنایی به مشرب عرفان و صبغة عرفانی گرفتن شعر وی تا چه حد متأثر از محیط سرخس و اقامت در این خانقاه بوده است. ظاهراً سالها قبل از سفر به سرخس وی در شعر عرفانی سرودن پایگاه ممتازی به دست آورده بوده است.
سنایی پس از مدتی اقامت در سرخس و پس از گردش در هرات و نیشابور، در سالهای پایانی عمر، دوباره به غزنین بازگردید و به جمعآوری آن دسته از شعرهای عرفانی و اخلاقی خویش که در قالب مثنوی سروده شده بود، پرداخت و قصد داشت که منظومهای مرکب از فصول متنوع در باب اخلاق و عرفان به نام « فخرینامه» یا « حدیقهالحقیقه» فراهم سازد و آن را تقدیم محضر بهرامشاه غزنوی ( 551 ـ 548) پادشاه عصر خویش کند که این پادشاه سلطانی فرهنگدوست و ادب شناس بود و در حق سنایی عقیدتی تمام داشت و بارها کوشیده بود او را به دربار خویش بکشاند و سنایی در بازگشت از سفرهای خویش، ظاهراً، از پذیرفتن دعوتهای پادشاه دوستانه سرباز زده بود و حتی پیشنهاد سلطان مبنی بر ازدواج با خواهر وی نپذیرفته بود. هنوز کار جمعآوری و تنظیم ابواب و فصول « حدیقه» به پایان نرسیده بود که در شب یکشنبه یازدهم شعبان سال 529 هجری قمری در خانة عایشة نیکو در محلة نوآباد غزنین زندگی را بدرود گفت.
خاکجای سنایی در غزنه، از همان روزگار درگذشت او تا عصر ما، همواره زیارتگاه اهل ذوق عرفان بوده است.
سنایی علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و رباعیات و مقطعات، که شامل حدود چهارهزار بیت است، چند اثر منظوم دیگر دارد که عبارتند از:
1ـ حدیقهالحقیقه، یا الاهی نامه یا فخری نامه، از مهمترین مثنویهای سنایی است که در ایجاد منظومههایی از قبیل « تحفه العراقین» خاقانی و «مخزنالاسرار» نظامی اثر مستقیم داشته است. تعداد ابیات حدیقه در نسخههای مختلف متفاوت است از حدود پنجهزار بیت تا حدود دوازده هزار بیت.
2ـ سیرالعباد الی المعاد، منظومهای است رمزی و عرفانی که در آن نوعی سفر به عالم روحانیات بیان شده و متجاوز از هفتصد بیت است.
3ـ کارنامة بلخ یا مطایبه نامه، منظومة کوتاهی است در حدود پانصد بیت که سنایی به هنگام اقامت در بلخ سروده و در آن به گوشههایی از زندگی خویش و پدرش و بعضی از معاصرانش پرداخته است.
4ـ تحریمهالقلم، مثنوی کوتاهی است در حدود صد بیت که خطاب به قلم سروده و سپس وارد بعضی از مسائل عرفانی میشود.
5- مکاتیب سنایی: مجموعهای است از آثار منثور سنایی.
اما مثنویهای، طریقالتحقیق، عقلنامه، عشقنامه و سناییآباد و ... که منسوب به سنایی پنداشته میشد، امروزه مشخص شده است که نمیتواند از آثار سنایی باشد.
سنایی بدون تردید یکی از جمله گویندگانی است که در تغییر سبک و ایجاد تنوع و تجدد در شعر، مؤثر بوده و آثار او منشأ تحولات شگرف در سخن گویندگان بعد از وی شده است.
هنگام مطالعة اشعار سنایی، خواننده با دو سبک سخن و دو طرز اندیشه روبرو میشود. در مرحلة نخست او را شاعری درباری، مداح و هجاگوی میبیند که از شوخی و هزل و حتی گاهگاه از آوردن کلمات رکیک پروایی ندارد. وی در این شیوه به شدت متأثر از طرز استادانی از قبیل فرخی، عنصری و مسعود است.
بخش عمدهای از کلیات وی را مجموعة هجاها و مدایح تشکیل میدهد. هیچیک از قصاید مدحی سنایی به پای قصاید مدیح فرخی و منوچهری و حتی عنصری نمیرسد وی در این نوع سخن شاعری است متوسط که به راحتی میتواند در کنار عثمان مختاری، سید حسن غزنوی و عبدالواسع جبلی و مانند اینها قرار گیرد.
در مرحلة بعد سنایی را شاعری واعظ و ناقد اجتماعی میبیند. در این قلمرو خاص که خود آن را « زهد و مثل» میخواند اگر او را بیهمتا بدانیم چندان از حقیقت دور نیفتادهایم، اما اوج هنر شاعری سنایی درمرزهای غزل آغاز میشود و نوعی غزلوار، این گونه غزل که باید آن را غزل مغانه و قلندرانه نامید میراث سنایی است. در این گونه شعر، او سرآغاز است و حتی نقطة کمال و اوج. با اطمینان میتوان گفت که غزلهای قلندری و مغانة او در ردة بالای این نوع شعر در تاریخ شعر فارسی قرار دارد. این گونه غزلها که مادر تمام غزلیات دیوان شمس و بسیاری از غزلهای پرشکوه فارسی است با سنایی آغاز میشود. این لحن قلندرانه و اسلوب بیان نقیضی که با سنایی وارد شعر فارسی میشود، همان چیزی است که پس از مختصر تغییراتی در اجزای سخن، غزلهای آسمانی حافظ را نیز شکل میدهد.
باری، برای توجیه این دوگانگی شخصیت و به تبع آن دوگونگی شعر سنایی، تذکرهنویسان قصهای پرداختهاند که خلاصة آن این است که: سنایی شاعری مدیحه سرای بود و عمر خود را در این راه سپری کرده بود. وقتی از کنار گلخن حمامی عبور میکرد، متوجه شد که یکی از مجذوبان عصر که به نام «دیوانة لای خوار» شهرت داشت با ساقی خود میگوید: « پرکن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی (ممدوح سنایی) بنوشم.»
ساقی گفت: « ابراهیم پادشاهی است عادل و خیر. مذمت او مگوی.» دیوانه گفت: « بلی همچنین است اما مردکی ناخشنود و بیانصاف است. غزنین را ضبط ناکرده در چنین زمستانی سرد، میل ولایت دیگر دارد...» و آن قدح ستد و نوش کرد و باز ساقی را گفت: « پر کن قدحی دیگر تا به کوری چشم سنائیک شاعر بنوشم.» ساقی گفت: « در باب سنایی زبان طعن دراز مکن که او مردی ظریف و خوشطبع و مقبول خاص و عام است.» گفت:« غلط مکن که بس مردکی احمق است. لاف و گزافی چند فراهم آورده و شعر نام نهاده. از روی طمع هر روز دست بر دست نهاده و به پا در پیش ابلهی دیگر ایستاده و خوش آمد میگوید. و این قدر نمیداند که او را از برای شاعری و هرزهگویی نیافریدهاند. اگر روز عرض اکبر از او سئوال کنند که: ای سنایی به حضرت ما چه آوردی؟ چه عذر خواهد آورد؟» حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و دل او از مذمت مخلوق بگردید و از دنیا دلسرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت.
اما جز همین افسانة دیوانة لای خوار که قرنها بعد از مرگ سنایی به وجود آمده است هیچ سندی در دست نیست که ثابت کند سنایی به هنگام سرودن شعرهای زهدی، از دربارها کناره گرفته بوده است بلکه اسناد قابل ملاحظهای در دست است که نشان میدهد او تا آخرین روزهای حیات خویش در ارتباط با دربارها بوده است و هیچ دور نیست که وی از یک سوی قصاید زهدیه را بسراید و از سوی دیگر هم مدایح درباری خویش را ادامه دهد.
ای یار مقامر دل پیش آی و کمی دم زن
زخمی که زنی بر ما مردانه و مــحکــم زن
در پاکی بیباکی، جانا چــو سراندازان
چونکمزدی، اندر دم، آن کمزده را کمزن
در چار سوی عنصر صدقافله هست از غم
یک نــعره زچـــالاکــی بــرقافلة غم زن
تختی که نــهی دل را بر کــوهة دریــا نه
داری کـه زنی جان را بــرگنـــبد اعــظم زن
در بوته قلاشان چون پاک شدی زر شو
در حلقة مشتاقان چون صبــــح شدی دم زن
در مجلس مستوران وندر صف مهجوران
هم جام چو رستم کش، هم تیغچو رستم زن
یاران موافق را شـربت ده و پــرپــر ده
پیران منافق را ضـــربت زن و مــحکم زن
نازی که کنی اینجا با عاشق محرم کن
لافی که زنی باری، بــا شــاهد محرم زن
گر باده دهی ما را بر تارک کیوان ده
ور رای زنی بــا مــا در قــعر جـهنم زن
خواهی که سنایی را، سرمست به دست آری
خاشاک بر اشهب نه تازانه بر ادهــم زن
قبله چون میخانه کردم پارسایی چو کنم؟
عشق بر من پادشا شد پادشایی چون کنم؟
کـــعبة یارم خراباتست و احرامش قمار
من همان مذهب گرفتم پارسایی چون کنم؟
من چو گرد باده گشتم کم گرایم گردباد
آسمانی کرده باشم آسیایی چـــون کـنم؟
عشق تو با مفلسان سازد چو من در راه او
برگ بیبرگی ندارم بـــینوایی چـون کــنم؟
او مرا قلاش خواهد من همان خواهم که او
او خدای من، بر او، من کدخدایی چـون کنم؟
کدیة جان و خرد هرگز نکرده بـــر درش
خاک و باد و آب و آتش را گدایی چون کنم؟
بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنــا
با گهر در قعر دریــا آشنـــایی چون کـنم؟
با خرد گویم که « از می چون گریزم» گویدم:
«پیش روح پاک دعوی روشنایی چون کنم؟»
با نکورویان گبران بوده در میخانه مست
با سیهرویان دین، زهد ریایی چـــون کنم؟
چو مرا او بیسنایی دوستر دارد همی
جز بهسعی بادهخود را بیسنایی چون کنم؟
از همه عالم جدا گشتن توانستم ولیک
عاجزم تا از جدایی خود جدایی چــون کنم؟
سعدی تخلص و شهرت «مشرف الدین بن مصلح الدین» ، مشهور به «شیخ سعدی» یا «شیخ شیراز» و یا «شیخ» و همچنین معروف به «افصح المتکلمین» است.
درباره نام و نام پدر شاعر و همچنین تاریخ تولد سعدی اختلاف بسیار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجری قمری احتمال داده اند و درباره تاریخ درگذشتش هم سالهای 690 تا 695 را نوشته اند.
زندگی نامه
سعدی در شیراز پای به دایره هستی نهاد. هنوز کودکی بیش نبود که پدرش در گذشت. آنچه مسلم است این که اغلب افراد خانواده وی اهل علم و دین و دانش بودند. سعدی پس از تحصیل مقدمات علوم از شیراز به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تکمیل دانش خود پرداخت.
از محضر ابوالفرج بن الجوزی و همچنین شهاب الدین عمر سهروردی استفاده ها برد. سپس به حجاز و شام «سوریه» رفت و زیارت حج به جا آورد. در شهر شام «سوریه» به وعظ و سیاحت و عبادت پرداخت.
در روزگار سلطنت اتابک ابوبکر
بن سعد به شیراز
بازگشت
و در همین ایام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفرید و به نام «اتابک» و پسرش سعد بن ابوبکر کرد.
پس
از زوال حکومت
سلغریان، سعدی بار دیگر از شیراز خارج
شد و
به
بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شیراز، با آن که مورد احترام و تکریم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گُزید
و در زاویه ای به خلوت و ریاضت مشغول شد.
آثار
سعدی بسیارند و اغلب در مجموعه ای که کلیات دیوان سعدی نامیده می شود؛ به چاپ رسیده است. بوستان، گلستان و دیوان غزلیات و قصاید از معروفترین آنها به شمار می روند.
سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالک سرزمینهای دور و غریب بود؛ او خود را با تاجران ادویه و کالا و زوار اماکن مقدس همراه می کرد. از پادشاهان حکایتها شنیده و روزگار را با آنان به مدارا می گذراند.
سفاکی و سخاوتشان را نیک می
شناخت
و
گاه عطایشان را به لقایشان می بخشید. با عاشقان و پهلوانات و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان به جبر و اختیار
همنشین می شد و خامی روزگار جوانی را به تجربه سفرهای مکرر به پختگی دوران پیری پیوند
می زد.
سفرهای
سعدی تنها جستجوی
تنوع،
طلب دانش و آگاهی از رسوم و فرهنگهای مختلف نبود؛ بلکه هر سفر تجربه ای معنوی نیز به شمار می آمد.
سنت تصوف اسلامی همواره مبتنی بر سیر و سلوک عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالک، مسافری است که باید در هر دو
وادی،
سیری
در خور استعداد داشته باشد؛ یعنی سفری در درون و سفری در بیرون.
وارد شدن سعدی به حلقه شیخ شهاب الدین
سهروردی خود گواه این مدعاست.
ره آورد
این
سفرها
برای شاعر، علاوه بر تجارب معنوی و دنیوی، انبوهی از روایت، قصه ها و مشاهدات بود که ریشه در واقعیت زندگی
داشت؛ چنان که هر حکایت گلستان، پنجره ای رو به زندگی می گشاید و گویی هر عبارتش از پس
هزاران تجربه و آزمایش به شیوه ای یقینی بیان می شود. گویی، هر حکایت پیش از آن که
وابسته به دنیای تخیل و نظر باشد، حاصل دنیای تجارب عملی است.
شاید یکی از مهمترین عوامل دلنشینی پندها و اندرزهای سعدی در میان عوام و خواص، وجه عینی بودن آنهاست. اگرچه لحن کلام و نحوه بیان هنرمندانه آنها نیز سهمی عمده در ماندگاری این نوع از آثارش دارد.
از سویی، بنا بر روایت خود سعدی، خلق آثار جاودانی همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بیانگر این نکته است که این شاعر بزرگ از چه مایه دانایی، توانایی، تجارب اجتماعی و عرفانی و ادبی برخوردار بوده است.
باری، آثار سعدی علاوه بر آن که
عصاره و چکیده
اندیشه
ها و تأملات عرفانی و اجتماعی و تربیتی وی است، آیینه خصایل و خلق و خوی و منش ملتی کهنسال است و از همین
رو هیچ وقت شکوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.
معدودی
از ویژگیهای سبکی آثار سعدی چنینند:
ویژگی های آثار سعدی
نکات
دستوری
در آثار سعدی به صحیح ترین شکل ممکن رعایت شده است. عنصر وزن و موسیقی، منجر به نقض یا پیش و پس شدن حاد دستوری در جملات نمی شود و سعدی به ظریفترین و طبیعی ترین حالت ممکن در لحن و زبان، با وجود تگنای وزن، از عهده این مهم بر می آید.
دیوان غزلیات سعدی را به تفأل باز می کنیم:
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان
امید دهم جان
که
خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت، که سر زخاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
ایجاز
خلاصه گویی و یا پیراستن شعر از کلمات زاید و اضافی و دوری از عبارت پردازیهای بیهوده ای که نه تنها نقش خاصی در ساختار کلی شعر ندارد، بلکه باعث پریشانی در روابط کلمات با یکدیگر و نهایتاً جملات می شوند و به نحو چشمگیری از زیبایی کلام می کاهند، در شعر و کلام سعدی نقش ویژه ای دارد.
ساختار شعر سعدی کم کردن یا افزودن کلمه ای را خارج از قاعده
و بی توجه به
بافت
کلی کلام بر نمی تابد. از سویی این ایجاز که در نهایت زیبایی و اعتدال است، منجر به اغراقهای ظریف تخیلی و
تغزلی می شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می کند:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
به دلت کز دلم به در نکنم
سخت تر زین مخواه سوگندی
ریش فرهاد بهترک می بود
گر نه شیرین نمک پراکندی
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبک نیست، بلکه پرمایه و گرانبار از اندیشه و درد است. بی فایده نیست اگر حکایتی را از «گلستان» نیز نقل کنیم و به عیان ببینیم که سعدی چه مایه از معنی را در چه مقدار از سخن می گنجاند:
حکایت: پادشاهی پارسایی را دید، گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم.»
حکایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: «تو را که خانه نئین است، بازی نه این است.»
موسیقی
سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی ساز در سبک و زبان اشعارش سود می جوید. وی اغلب از اوزان عروضی استفاده میکند.
علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره می برد که هر کدام به نوعی موسیقی کلام او را افزایش می دهند؛ عواملی همچون انواع جناس، هم حروفیهای آشکار و پنهان، واج آرایی، تکرار کلمات، تکیه های مناسب، موازنه های هماهنگ لفظی در ادبیات و لف و نشرهای مرتب و...
استفاده از این عناصر به گونه ای هنرمندانه و زیرکانه صورت می گیرد که شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن که متوجه صنایع به کار رفته در شعر او شود، مسحور زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها می شود.
در غزل زیر سعدی نهایت استفاده را از عوامل موسیقی زای زبان برده است، بی آن که سخنش رنگ تکلف و تصنع به خود بگیرد. تکرارهای هنرمندانه کلمات، همحروفیها و وزن مناسب شعر و همچنین لحن عاطفی و تعزلی همچون شکری هستند که در این شعر و اشعار دیگر او به صورت شربتی گوارا در می آیند تا ما جز شیرینی کلام، چیز دیگر ننیوشیم:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست
باز آ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم
گفتی زخاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
طنز و ظرافت
طنز و ظرافت جایگاه ویژه ای در ساختار سبکی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفکر این شاعر بزرگ بر می گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است.سعدی به یاری لحن طنز، عبوسی و خشکی را از کلام خویش پس می زند و شور و حرکت را بدان باز می گرداند. با همین طنز، تیغ کلامش را تیز و برنده و اثرگذار می کند.
طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در کنار مرهم. سالها بعد، لسان الغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در بازی شعر خود استفاده ها برد:
با محتسب شهر بگویید که زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز که جام است
یا
کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی
به نقد اگر نکُشد عشقم، این سخن بکشد
منابع
:
1- (برداشتی آزاد از کتاب هفت شهر عشق نوشته ی مهدی الماسی)